تحولات سیاسی و اداری در دوران ابوبکر

رحلت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله برای جامعه مسلمان مدینه آن چنان ضربه هولناکی بود که برای مدتی مردم را چنان دچار سردرگمی ساخت که هر کس به نوعی به
دوشنبه، 3 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحولات سیاسی و اداری در دوران ابوبکر
 تحولات سیاسی و اداری در دوران ابوبکر





 
رحلت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله برای جامعه مسلمان مدینه آن چنان ضربه هولناکی بود که برای مدتی مردم را چنان دچار سردرگمی ساخت که هر کس به نوعی به واکنشی خاص وادار کرد. که طبعاً‌ تحلیل این واکنش ها می تواند چهره واقعی بسیاری از شخصیت های نام آشنای آن روزگار را مشخص سازد. بنابر نقل ابوهریره عمر می گفت که محمد صلی الله علیه و آله هم مانند موسی علیه السلام به سوی پروردگار خویش رفته و چهل روز بعد دوباره بر خواهد گشت و تهدید کرد که دست و پای کسانی که ادعا کنند محمد درگذشته است را قطع خواهد کرد[1]. (مادلونگ 1386: 75) برخلاف عمر ابوبکر هیچ شک و تردیدی نداشت که حضرت محمد صلی الله علیه و آله روزی رحلت خواهد کرد و اگر بنا نبود که این جامعه از هم بپاشد، پیامبر باید جانشینی سیاسی، یعنی خلیفه ای می داشت. اما این خلیفه باید چه کسی می بود؟ ابوبکر بدون تردید قبل از رحلت پیامبر تصمیم گرفته بود آن خلیفه خود او باشد. او بدون نامزدی از جانب پیامبر باید برای رسیدن به این آرزو، مخالفان قدرتمند خود را از میدان بر دارد،-و از همه آشکارتر، از حضور اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله که در قرآن به نام آنان مرتبه ای بالاتر از سایر مسلمانان اعطا شده بود باید جلوگیری شود تا ادعای خود را مطرح نکنند.(مادلونگ 1386:76) گروهی از انصار بر آن شدند که در اسرع وقت به فکر ساماندهی امور شهر خود باشند و تا فرصت از کف نرفته است. با انتخاب یک رهبر خود اداره دیار خویش را در دست گیرند.

ماجرای سقیفه و چگونگی انتخاب ابوبکر

عبدالله بن عبدالرحمن انصاری گوید: وقتی پیمبر صلی الله علیه و آله درگذشت انصار در سقیفه بنی ساعده فراهم آمدند و گفتند: «پس از محمد صلی الله علیه و آله این کار را به سعد بن عباده دهیم» و سعد را که بیمار بود بیاوردند. عمر خبر یافت و سوی خانه پیمبر صلی الله علیه و آله رفت که ابوبکر آن جا بود و با علی بن ابی طالب علیه السلام در کار کفن و دفن پیمبر بودند و به ابوبکر پیغام داد که بیرون بیا. ابوبکر پاسخ داد که من این جا مشغولم. عمر باز پیغام داد که کاری رخ داده که ناچار باید حاضر باشی. ابوبکر پیش وی رفت و عمر گفت:«مگر ندانی که انصار در سقیفه بنی ساعده فراهم آمده اند و می خواهند این کار را به سعد بن عباده بسپارند.
آن گاه ابوبکر و عمر شتابان به سوی انصار رفتند و در راه ابوعبیده بن جراح را دیدند و با هم روان شدند و برفتند و به جمع انصار رسیدند. وی پس از نقل سخنان ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح سه تن از مهاجرین و سخنان بشیربن سعد پدر نعمان بن بشیر از میان اوسیان می نویسد: ابوبکر گفت:«اینک عمر و اینک ابوعبیده با هر کدامشان خواستید بیعت کنید» عمر و ابوعبیده گفتند:«به خدا تا تو هستی این کار را عهده نکنیم که تو از همه مهاجرین بهتری. ویلفرد مدلونگ در تحلیل خود از ماجرای سقیفه و چگونگی برگزیده شدن ابوبکر می نویسد:ابتکار عمل انصار، به ابوبکر فرصتی داد که طالب آن بود. و او بود که این اشتباه عجولانه را با پیشنهاد دو نمزد برای انتخاب شدن مطرح کرد و این نمایشی بود تا خود او در معرض پیشنهاد قرار گیرد. جدی نبودن ابوبکر در این پیشنهاد از آن جا روشن است که با این پیشنهاد مردم را به مشاجره وادار کرد. ابوبکر خوب می دانست که هیچ یک از این دو نامزد مورد نظر (عمر و ابوعبیده) احتمال پیروزی ندارند.ابوعبیده گرچه از صحابه گرامی اولیه بود لیکن دارای اعتبار و موقعیتی نبود که مورد توجه قرار گیرد. حضور او در این اجتماع تنها به خاطر دوستی با عمر بود. عمر گرچه از معاشران نزدیک پیامبر و از افراد برجسته و مقتدر جامعه بود لیکن در همان لحظه اول با تکذیب کردن خبر رحلت محمد صلی الله علیه و آله در بین مردم، خود را بدنام کرده بود [2] و ابوبکر(هنگامی که عمر از او خواست دست خود را پیش آورد تا با او بیعت کند) در پذیرش بیعت لحظه ای تأمل نکرد. زیرا او آن چه می خواست به دست آورده بود.(مادلونگ 1386:76-77) گرد آمدن عجولانه انصار در سقیفه برای انتخاب رهبری از بین خود[3] در حقیقت موقعیت مناسبی برای ابوبکر بود. این اقدام برای او فرصتی فراهم کرد که خود را سخن گو و رهبر اتحاد مداوم امت اسلامی بداند. اتحادی که از جانب انصار مورد تهدید قرار گرفته بود.هم چنین از نظر او فرصت مهمی پیش آمد که بیعت را برای او مسلم سازد. قبل از این که درباره اشخاص مورد نظر برای خلافت بحث کلی صورت گیرد،-ابوبکر به خوبی آگاه بود که شورا از بین کسانی که مستقیماً در این مساله نقش داشتند، قریش و انصار،-به نفع او نخواهد بود. تشکیل شورا مسلماً باعث شکست او می شد و یا به انتاب علی علیه السلام به منزله نزدیک ترین خویشاوند محمد صلی الله علیه و آله می انجامید. (مادلونگ 1386:77) عدم حضور بنی هاشم در سقیفه به واسطه اندوهشان بر ماتم رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و اشتغالشان به امور رسول الله صلی الله علیه و آله موجب شد که همان گونه که مادلونگ می گوید، فرصتی برای ابوبکر فراهم شود که نقش سخن گو رهبر اتحاد مداوم امت اسلامی را ایفا کند، ‌اتحادی که از جانب انصار مورد تهدید قرار گرفته بود.از طرفی تجمع عجولانه انصار در سقیفه، حتی این فرصت را به خود آن ها نیز نداده بود که درباره ی کسی به عنوان رهبر بیندیشد.کاری که تحقق آن غیر ممکن به نظر می رسید. این برداشت مادلونگ در باب چرایی تجمع انصار در سقیفه بنی ساعده قابل تأمل است که :انصار گرچه در اعتقادات اسلامی خود راسخ بودند اما تصور می کردند با رحلت محمد بیعت آنان با او به پایان رسیده است و آنان با احتمال فروپاشی جامعه سیاسی که محمد صلی الله علیه و آله آن را بنیان نهاده بود، با تجمع خود خواستند دوباره اداره امور شهرشان را خود به عهده بگیرند. و به همین منظور بدون مشورت با مهاجران در سقیفه تجمع کردند. (مادلونگ 1386 :65) تجمعی که قطعاً‌ منجر به نتیجه مطلوبی نمی شد. چرا که خزرجیان به واسطه این که در اکثریت بودند قاعدتاً می خواستند یکی از میان آنان به رهبری برگزیده شود،-در حالی که اوسیان به واسطه اختلافات دیرینه خود راضی بدین امر نمی شدند. مادلونگ در تحلیل خود از ماجرای سقیفه و اشاره بدین مهم که قطعاً در این ماجرا همه انصار راضی به خلافت ابوبکر نبودند و اگر همه آنها با شخص مورد نظر عمر (ابوبکر) بیعت کرده باشند کتک زدن رهبر خزرجی ها بی معنا بود.و با تاکید بر این نکته که تعداد قابل ملاحظه ای از انصار احتمالاً به پیروی از خزرج، اطاعت از رهبری مهاجران را انکار کرده بودند(مادلونگ 1386 :77) می نویسد حال باید طرفداران ابوبکر و عمر را به خوبی شناخت، کسانی که موجب شدند آن دو بتوانند با زور اراده خود را بر جمع سقیفه تحمیل کنند، با توجه به این امر که فقط تنی چند از مهاجران مکی در ماجرای بیعت حاضر بودند، و احتمالاً خزرجی ها اکثریت انصار را تشکیل می دادند، این اسید بن حضیر انصاری و طایفه عبدالاشهل از اوس بودند که از ابتدا رهبری فردی از خزرج را بر نمی تافتند و از ابتدا با پیش گامی خزرج مخالف بودند. علاوه بر اختلاف بین اوس و خزرج ظاهراً‌ در میان زعمای خزرج نیز رقابت وجود داشت چنان که نوشته اند: در بین خزرج، بشیربن سعد، رقیب سعد بن عباده در مسأله ریاست قبیله، احتمالاً نخستین کسی بود که به مخالفت با سعد بن عباده از ابوبکر حمایت کرد.(مادلونگ 1386:68)

شیوه بیعت گرفتن ابوبکر

نخستین اقدامی که پس ماجرای سقیفه ابوبکر و اطرافیانش را به خود مشغول داشت، بیعت گرفتن از مردم بود. و این زمان بود که برای نخستین بار سنت بیعت ساندن از مسلمانان با توسل به زور و خشم و خشونت، پی نهاده شد. بنابر آن چه مورخین نقل کرده اند. پس از بیعت گروهی از مردم با ابوبکر، بنی هاشم و گروهی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که بواسطه ارادتشان به مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام در زمان رسول خدا به شیعیان علی شهرت یافته بودند از جمله سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر و دیگران از بیعت با ابوبکر خودداری ورزیدند. بنابه گفته یعقوبی: گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با ابی بکر سرباز زدند و به علی بن ابی طالب علیه السلام پیوستند. از جمله: عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس و زبیر بن عوام بن عاص وخالد بن سعید ومقداد بن عمر و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عمار بن یاسر و براء بن عازب و ابی بن کعب(یعقوبی 1371 ج1:524)
ابوبکر در مورد کسانی که همراه علی بودند و از بیعت با او خودداری کرده بودند پرسش کرد،-هنگامی که شنید آنان در خانه علی علیه السلام گرد آمده اند، عمر را به سوی آنان فرستاد. عمر به در خانه علی علیه السلام آمد و از آنان خواست تا بیرون بیایند و با ابوبکر بیعت کنند. ولی آنان از این کار خودداری کردند.عمر درخواست هیزم کرد و گفت:سوگند به کسی که جان عمر در دست اوست، بیرون آیید و گرنه خانه و اهلش را به آتش خواهم کشید[4] به عمر گفته شد: ای ابوحفص، فاطمه در آن خانه است. عمر گفت: حتی اگر فاطمه نیز در خانه باشد(دینوری 1380:29)
فاطمه جلوی در ایستاد و گفت: هیچ مردمی هم چون شما دیدارشان برای من بد و نفرت انگیز نیست. جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر روی دست های ما تنها گذاشتید و کار خلافت را میان خود قطعه قطعه کردید، و در این خصوص از ما جویا نشدید، و حق را به ما بازنگرداندید. عمر نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا از این فرد متخلف بیعت نمی گیری؟
ابوبکر به قنفذ که آزاد شده وی بود گفت: برو و علی را نزد ما بیاور(دینوری 1380:29)
ابن قتیبه دینوری پس اشاره به چگونگی سه بار رفتن قنفذ نزد علی علیه السلام و پاسخ های وی به قنفذ و نیامدن نزد ابوبکر می نویسد: عمر برخاست وگروهی نیز با وی امدند، تا این که به در خانه فاطمه رسیدند. فاطمه وقتی آگاه شد چه کسانی پشت در هستند، با صدای بلند چنین گفت: پدر، رسول خدا، چه چیزهایی که پس از تو، از فرزند خطاب و ابوقحافه دیدم. مردم وقتی صدا و گریه فاطمه را شنیدند، ‌گریه کنان برگشتند، نزدیک بود قلب های آنان پاره و جگر آنان تکه تکه شود. اما عمر و عده ای باقی ماندند، آنان علی علیه السلام را از خانه بیرون آوردند و وی را نزد ابوبکر بردند. به علی علیه السلام گفتند: در این صورت سوگند به خدا، گردن تو را خواهیم زد. علی علیه السلام گفت: در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله را می کشید. عمر گفت: بنده خدا را می کشیم ولی برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله را هرگز. ابوبکر ساکت بود و سخنی نمی گفت، کسی در آن میان گفت: آیا او را فرمان نمی دهی که با تو بیعت کند. ابوبکر گفت: تا زمانی که فاطمه در کنار اوست او را مجبور بر این کار نمی کنم. (دینوری 1380:30)
نوشته اند عمر بیش از دیگران برای بیعت گرفتن از مردم توسل به زور را توصیه می کرد و در این کار بیش از دیگران تلاش می نمود. چنان که ابن قتیبه دینوری می نویسد: عمر به علی علیه السلام گفت: تا وقتی که بیعت نکنی، رهایت نمی کنیم. علی علیه السلام در پاسخ عمر گفت: شیر را بدوش که بخشی از آن، از آن تو خواهد بود. کار را برای ابوبکر محکم گیر که فردا آن را به تو برمی گرداند. علی علیه السلام در ادامه سخنان خود گفت: عمر، سوگند یاد می کنم سخن تو را نمی پذیرم و با او بیعت نمی کنم. ابوبکر به علی علیه السلم گفت: اگر بیعت نکنی تو را مجبور نمی کنم. (دینوری 1380:28)

جنگ با مرتدین

پس از براریکه قدرت نشستن ابوبکر جنگ های ردّه و مبارزه با مرتدین آغاز شد و این دومین ناآرامی و تشویش خاطری بود که پس از ماجرای سقیفه پدید آمد.که این وقایع نیز یکی دیگر از مصادیق توسل به زور برای تبعیت از خلیفه را به منصه ظهور گذاشت.
در باب ارتداد اعراب و جنگ های رده که در زمان ابوبکر اتفاق افتاد، آن چه از متون تاریخی بر می آید آن است که گروهی مرتد شدند و برخی در پی پیامبران دروغین آداب مسلمانی فرو نهادند و گروهی تنها از پرداخت زکاة خودداری ورزیدند. مسکویه می نویسد: قبیله ها نمایندگان شان را به نزد ابوبکر فرستادند که آنان بر مهتران مدینه فرود آمدندو به ایشان گفتند:«ما نماز می گزاریم، اما زکات نمی دهیم.»ابوبکر بر رای خویش استوار ماند و گفت:« اگر زانوبند شتری از من باز دارند، به جنگ از ایشان بستانم.»(مسکویه 1369 ج1: 245) آشوبی که شاید با درایت بخشی از آن قابل جلوگیری بود و اسباب بدعت های نادرستی که بنا نهاده شد، فراهم نمی شد.
دکتر حسن ابراهیم حسن در مورد ارتداد اعراب می نویسد: بعضی از خاورشناسان ارتداد قبایل عرب را دلیل آن می دانند که اسلام به نیروی شمشیر انتشار یافته و عرب ها به سبب ترس پیرو دین محمد شده اند. حقیقت این است که عرب هایی که ابوبکر با آن ها جنگ کرد و عنوان ارتداد به آن ها دادند به اسلام کافر نشده بودند و آن را انکار نکرده بودند بلکه آنها دو گروه بودند گروه اول کسانی بودند که از دادن زکات سرباز می زدند و گمان داشتند که زکات خراجی بودکه که به پیغمبر می داده اند و پس از وفات پیغمبر می توانند از پرداخت آن به خلیفه پیغمبر دریغ کنند[5]. درباره جنگ این گروه عمر با ابوبکر معارضه کرد و به این حدیث پیغمبر استدلال کر که گوید:من مأمورم با مردم جنگ کنم تا بگویند لا اله الا لله. هر که این سخن را بگوید جان و مالش محفوظ است مگر آن چه حق اسلام بدان تعلق گیرد. و حساب وی با خداست.». اما ابوبکر معتقد بود که خودداری این گروه از پرداخت زکاة مایه ویرانی یکی از ارکان مهم دین می شود و ممکن است سستی در این کار سایر ارکان دین را ویران سازد. وی در این باب گفت: به خدا با هر که میان نماز و زکات تفاوت نهد جنگ می کنم. به خدا اگر یک مهار شتر از آن چه به پیغمبر می داده اند به من ندهند با آن ها جنگ خواهم کرد. باید دانست که این گروه از مرتدان با اسلام دشمنی نداشتند و از آن بیزار نبودند، اما گمان داشتند با وفات پیغمبر کار اسلام تمام شد، آن ها از اعتقاد به توحید که اساس اسلام است صرف نظر نکرده بودند بلکه می پنداشتند زکات خراجی است که به پیغمبر می داده اند و پس از وفات رسول خدا از پرداخت آن معاف هستند.(ابراهیم حسن 1360 ج1: 236- 237) ابن اعثم کوفی در این مورد می نویسد: از جوانب خبر رسید که اکثر عرب از اسلام برگشتند. بعضی شرع محمد صلی الله علیه و آله باز دادند،-بعضی دعوی پیغمبری آغاز نهادند، گروهی حقوق بیت المال در توقف داشتند، و قومی نماز و روزه بگذاشتند. چون این اخبار به نزدیک صدیق محقق گشت متفکر و متأثّر شد و در دفع و منع مرتدان عزم جزم نمود. پس عمر بن الخطاب گفت: ای خلیفه پیغمبر، اگر یک امسال اغماض و تساهل در میان آری و عرب به مؤاخذه صدقات نیازاری، باشد که در سال آینده رشد خویش ببینند و به طریق ملاطفت مهره باز چینند که پیغمبرصلی الله علیه و آله عزم فرموده که با گوینده کلمه اجازت قتال نیست و خون و مال گوینده کلمه جز به حقی و حسابی حلال نه. صدیق گفت: به خدای ربّ العزه ای عمر،-اگر بزغاله شش ماهه که بر زنهاریان واجب شده باشد بازگیرند تن در ندهم و دل بر محاربت ایشان نهم. به قدر وسع بکوشم و سخن هیچ مشرک ننیوشم. عمر گفت: ای خلیفه، چون رأی تو بر قتال مشرکان قرار گرفت و عزم مصمم کردی، ما همه تو را فرمانبرداریم و در آن چه فرمایی متابع و یاوریم(ابن اعثم کوفی 1372: 9-10) اشاره عمر مبنی بر اغماض و تساهل در مؤاخذه صدقات موید این سخن است که برخی از کسانی که در زمره ی مرتدین قلم داد شدند، تنها جرمشان نپرداختن صدقات بوده است. چنان که از ماجرای کشته شدن مالک بن نویره و فاجعه تلخی که بر او و همسرش رفت بر می آید؛ جرم او و قبیله اش نامسلمانی و برگشت از اسلام نبود، بلکه گناهشان عدم پرداخت زکات بوده است. یعقوبی در این مورد می نویسد: ابوبکر برای نبرد با کسانی که زکات نمی دادند،-لشکر فرستاد و گفت: اگر زانوبند شتری را از من دریغ دارند با ایشان نبرد می کنم، و به خالد بن ولید نوشت که بر سر مالک بن نویره یربوعی رود، پس خالد به سوی ایشان رهسپار شد و گفته اند که او ایشان را ترسانیده و بیم داده بود. پس مالک بن نویره برای مناظره نزد خالد آمد و زنش نیز در پی او رسید و خالد که او را دید شیفته وی گردید، پس به مالک گفت: به خدا قسم به آن چه در دست داری نمی رسم تا تو را بکشم. پس ناهی به مالک کرد و گردن او را زد و زنش را به همسری گرفت. پس ابوقتاده به ابوبکر پیوست و به او گزارش داد و سوگند یاد کرد که زیر لوای خالد به جهاد نرود چه او مالک را که مسلمان بود کشته است. پس عمر بن خطاب به ابوبکر گفت: ای جانشین پیامبر خدا، خالد مردی مسلمان را کشته و زنش را در همان روز به همسری گرفته است! پس ابوبکر به خالد نوشت و او را به حضور خواست. خالد گفت: ای جانشین پیامبر خدا من اجتهاد کردم و آن را صواب پنداشتم و خطا کردم. (یعقوبی 1371 ، ج2:9-10) و این بدعت زشتی بود که نهاده شد و تاریخ پر شد از توجیه اعمال زشت هم روزگاران رسول خدا به عنوان صحابی رسول الله با تمسک به این سخن که صحابی رسول خدا مجتهد است و در اجتهاد به خطا رفته است. توجیهی که خالد بن ولید برای عمل غیر انسانی خود کرد و ابوبکر نیز با گفتن این عبارت که خالد در اجتهاد خود به خطا رفته است و با توسل بدان از مجازات وی خودداری کرد زمینه ای را فراهم ساخت که همواره گروهی با توسل بدان هر عمل ناصوابی را توجیه کنند این قتیبه دینوری در الاماهه و السیاسه در باب ماجرای رده می نویسد: وقتی که کار بیعت با ابوبکر به پایان رسید، نفاق در مدینه سر برآورد و عرب مرتد شد و ابوبکر برای جنگ با آنان آماده شد. آنانی که مرتد شده بودند،-به ابوبکر گفتند: ما نماز می خوانیم ولی زکات نمی پردازیم. مردم گفتند: خلیفه رسول خدا از آنان بپذیر، دوران تازه ای است و عرب نیز تعدادشان زیاد است و تعداد ما اندک. ما را نیروی آن که با عرب در افتیم نیست. بااین که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدیم که می گفت: تا وقتی که مردم کلمه لا اله الا الله را نگفته اند، مأمور شده ام با آنان بجنگم، وقتی این کلمه را گفتند، خون و دارایی های آنان مصون و محفوظ خواهد بود مگر در جایی که حق تعیین کرده است. و حساب آنان نیز در آن صورت با خداست. ابوبکر گفت این جا از جاهایی است که می باید با آنان جنگ کنیم. مردم به عمر گفتند: با او سخن بگو، شاید از عقیده خود باز گردد، نماز را از آنان بپذیرد و آنان را از پرداخت زکات معاف دارد از این روی، عمر یک روز کامل را با ابوبکر خلوت کرد، ولی ابوبکر در جواب عمر گفت: سوگند به خدا، اگر آن پای بندها را از پایم بگشایند، هم چون دوره رسول خدا صلی الله علیه و آله با آنان جنگ خواهم کرد. و اگر کسی را نیابم که با من همراهی کند، تنها با همه آنان خواهم جنگید،‌ تا این که خداوند میان من و آنان حاکم شود، و خدا بهترین حاکمان است. از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می گفت: مأمور شده ام بر سه پایه با مردم جنگ کنم، شهادت لا اله الا الله، بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات. سوگند به خدا، از این سه کار دست بر نخواهم داشت و همه آنان را خواهم زد، از آنان که جلو ایستاده اند تا آنانی که پشت سر آنانند. تا وقتی که همگی وارد اسلام شوند. خواه از روی رضا و رغبت و یا از روی اکراه و اجبار. (دینوری 1380: 34 -35)
مطهر بن طاهر مقدسی در البدء و التاریخ ذیل داستان رده می نویسد: چون عرب ارتداد حاصل کردند، ابوبکر برای جنگ با ایشان انجمن کرد. یاران پیامبر گفتند: چگونه به جنگ مردمی می روی که به خدا و رسول خدا گواهی می دهند و حال آن که پیامبر خود می فرمود: «من مأمورم که با مردم پیکار کنم تا بگویند: لا اله الا الله وچون این سخن را گفتند دیگر خونشان و اموالشان در زینهار است، مگر حقی ایجاب کند.» ابوبکر گفت: من با هر کس میان نماز و زکات تفرقه بیندازد جنگ خواهم کرد، به خدا سوگند که اگر از پرداخت بزغاله ای- یا به روایتی زکات یک سال یک شتر- سر باز زنند من با ایشان جنگ خواهم کرد. مسلمین با او همرای شدند و نظرش را درست دانستند و سعید بن مسیب گوید وی، یعنی ابوبکر، از همه شان در کار دین آگاه تر و درست رای تر بود.(مقدسی 1374، ج2: 838)
و بالاخره گروهی ازمسلمانان به دلیل این که ابوبکر را به عنوان جانشین رسول خدا نپذیرفتند از ادای زکاه اجتناب ورزیدند. ابن اعثم در ذیل عنوان ارتداد اهل حضرموت و کنده می نویسد:
چنین گویند که حضرت محمد صلی الله علیه و آله امامت حضرموت و کنده، و استخراج صدقات ایشان [را به]زیاد بن ابی لبید انصاری فرموده بود ودر حیات آن حضرت وی مقیم آن بلاد بود. چون خبر وفات آن حضرت و کیفیت خلافت ابوبکر آن جا را شایع شد زیاد اشراف و اکابر آن دیار را حاضر کرد و صورت حال باز نمود و از جهت صدیق بیعت خواست. (ابن اعثم کوفی 1372:33)
قبایل کنده و اهالی حضرموت در برابر دعوت زیاد بن ابی لبید دو فرقه شدند جماعتی بر ادای نماز و پرداخت زکات مصمم شدند و قومی در سرگشتگی و ضلالت روی نهاده مرتد گشتند. زیاد از این معنی اندیشمند می بود و به خلاص خرسند. چون روزی چند برآمد، مردم را منادی کرد. چون جمع آمدند گفت: ای مسلمانان، صدقات درهم آرید که نزدیک صدیق می فرستم که لشکر انبوه است و اخراجات بسیار تا خدای عزّوجل شرّ اهل ردّه کفایت گرداند. مردمان ادای صدقات آغاز نهادند. بعضی ازجان و دل و قومی به اکراه. زیاد اموال به نرمی و تندی می گرفت تا روزی شتری از آن جوانی را داغ صدقات نهاد و در گله بیت المال حواله کرد. جوان بیامد و بگفت: این شتر را دوست می دارم. از این دست بدار و دیگری بهتر از این به عوض این می دهم. زیاد این سخن را اجابت نکرد. جوان که نام او یزید بن معاویه القری بود نزدیک حارث بن سراقه آمد که یکی از سادات آن بلاد بود و گفت: حال زیاد با من چنین است. طمع دارم که تو شفاعت این کار کنی تا آن شتر به من دهد و دیگری از من ستاند که من با آن شتر بسی الفتی دارم. حارث نزدیک زیاد بن لبید آمد و این معنی را از او التماس نمود که :کار این شتر سهل است. عوض آن شتری دیگر می دهد بگیر و آن شتر را بدو باز ده. زیاد انکار کرد که: آن شتر به داغ صدقات موسوم شده است باز دادن روا نباشد. پسر سراقه در خشم شد و نزدیک گله اشتران آمد و آن جوان را گفت: شتر خویش باز کن و ببر و به حضور من به سلامت در خانه رو و اگر کسی سخنی گوید به رعونت مغز از دماغ او بیرون کنم. ما به فرمان خدای رسول او را مطیع بودیم که صاحب شریعت و رسالت بود تا این که او را فرمان حق رسید. اگر از اهل بیت آن سرور بزرگ کسی به جای او نشیند،-آن کس را اطاعت داریم و فرمان او به گوش و هوش بپذیریم. پسر بوقحافه را بر ما چه فرمان رسد و با ما چه کار دارد؟ (ابن اعثم 1372:34-35) آن ها می اندیشدند که عرب به تقدیم قبیله ابوبکر یعنی، تیم بن مره تن در ندهد و ترک مهتران بطحا یعنی، بنو هاشم نگیرد که معدن رسالت و شایان نبوت ایشانند، و اگر رواستی که خلافت بیرون بنی هاشم کسی را باشد،-هیچ کس بدان منصب سزاوارتر از ما نیست که پدران ما ملوک زمین بوده اند پیش از آنکه در جهان نه قریشی بود ونه ابطحی.
ابن اعثم در ادامه می نویسد: زیاد بن لبید به قبیله ای از قبایل کنده رفت که آن را بنی زهد خوانند. و با ایشان از بنی کنده شکایت کرد و ایشان را به اطاعت ابوبکر خواند. ایشان گفتند: ای زیاد، ما را چرا به اطاعت کسی میخوانی که رسول صلی الله علیه و آله به اطاعت او کسی را وصیت نکرده و در معنی کار او مثالی نداده؟ زیاد گفت: راست می گویید. لیکن جماعت مسلمانان به اتفاق او را اختیار کرده اند.
گفتند: چون اجتهاد می کردید، چرا اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله را از میان بیرون نهادید؟ این کار حق ایشان بود. به قول خدای عزوجل آن جا که فرموده: و اولوا الارحام بعضهم اولی ببع فی کتاب الله(8:75) زیاد گفت: مهاجر و انصار در کار مسلمانی از شما داناترند و در تقدیم دین از شما نیکوتر. گفتند: به خدای که حسد کردند و حق از مستحق ببردند. ما را یقین است که رسول صلی الله علیه و آله از دنیا بیرون نرفت تا مت را مقتدایی از اهل بیت خویش نصب نکرد. اکنون ای زیاد، از قبیله ما بیرون شو که دعوت تو به قرار نیست و سخنان تو را در حق خویش قبول نخواهیم کرد چه یقین داریم که سخن تو بر باطل است. (ابن اعثم 1372:35 -36) بعد مردی برخاست که عدی بن عوف نام داشت و از زیاد بن لبید حمایت کرد، چون جماعتی از خویشان او این سخن از عدی بن عوف شنیدند با او به زخم و دشنام بیرون آمدند و قصد کشتن عدی و زیاد کردند. زیاد از آن جا بگریخت و به قبیله دیگر رفت. به هر جا که نزول می کرد، هم بر این گونه ابا می نمودند. لهذا به ضرورت روی به حضرت صدیق نهاد و از صورت حالشان عرض نمود. از استماع آن ضجرتی تمام به خاطر صدیق راه یافت و تدارک این حادثه را تردد می نمود که کدام یک را در این کار تعیین سازد تا شر این جماعت را منقطع کند. (ابن اعثم1372:36)

چگونگی اداره ی امور عمومی در زمان ابوبکر

ابوبکر تا شش ماه بعد از خلافتش در «سنح» (محلی خارج از مدینه) زندگی می کرد و برای برگزار کردن نماز جماعت به عنوان پیش نماز از آن خانه تا شهر پیاده می رفت گاهی هم سوار اسب خود می شد. وی پس از ادای نماز عشا باز به خانه خود در سنح بر می گشت، اگر گاهی غیبت می کرد عمر به جای او پیش نماز می شد. او همه روزه برای داد و ستد (بازرگان و سمسار بود) به بازار می رفت و مشغول خرید و فروش می شد. او گله گوسفندی داشت که گاهی شخصاً چوپانی آن را بر عهده میگرفت. پس از شش ماه به شهر مدینه منتقل شد. پس از آن گفت: کار شخصی و بازرگانی من با کار مردم سازگار نیست. باید برای کار خلافت مجرد شوم تا بتوانم به کار مردم رسیدگی کنم. او از کار داد و ستد خودداری و مخارج خود را از بیت المال تأمین و دریافت می نمود. او مخارج را روزانه می گرفت و صرف عیال خویش می کرد.برای مخارج او سالیانه شش هزار درهم معین و مقرر شده بود.او نخسیتن والی (خلیفه- سرپرست)بود که مسلمین برای مخارج او مبلغی معین کردند.(ابن اثیر 1371 ج8: 171- 172)

قاضیان و کاتبان ابوبکر و عمال وی بر زکات

مسعر گوید: وقتی ابوبکر به خلافت رسید ابوعبیده به او گفت: «من به کار مال یعنی جزیه می پردازم» عمر گفت:«من به کار قضاوت می پردازم» و یک سال گذشت و کسی پیش عمر نیامد.
کاتب ابوبکر زید بن ثابت بود و اخبار را عثمان بن عفان برای او می نوشت و هر کس حضور داشت کار کتابت را انجام می داد. عامل ابوبکر بر مکه، عتاب بن اسید بود، عامل طایف، عثمان بن ابی العاص بود، عامل صنعا، مهاجر ابن ابی امیه بود، عامل حضرموت، زیادبن لبید بود، عامل خولان، یعلی بن امیه بود، عامل زبید و زمع، ابوموسی اشعری بود، عامل جند، معاذ بن جبل بود،-عامل بحرین، علاء بن حضرمی بود،-جریر بن عبدالله را به نجران فرستاد و عبدالله بن ثور غوثی را به ناحیه جرش فرستاد و عیاض غنم قهری را به دومه الجندل فرستاد. ابوعبیده و شرحبیل ابن حسنه و یزید بن ابی سفیان و عمرو بن عاص در شام بودند و هر یک بر سپاهی سالاری داشتند و سالار همه خالد بن ولید بود(طبری 1362، ج4: 1569) تولیت عسس در زمان ابوبکر، با عمر و ابن مسعود بود (کتانی 1384:142-143)
ابوبکر هشت روز مانده به آخر جمادی الاخری شب سه شنبه در سن شصت و سه سالگی وفات یافت. مدت خلافت او دو سال و سه ماه و ده روز بود. گفته شده دو سال و چهار ماه که چهار روز کم بوده.(ابن اثیر 1371،-ج8:164)

جمع بندی

وقتی پیمبر صلی الله علیه و آله در گذشت انصار در سقیفه بنی ساعده فراهم آمدند و گفتند:«پس از محمد صلی الله علیه و آله این کار را به سعد بن عباده دهیم» و سعد را که بیمار بود بیاوردند. عمرخبر یافت و سوی خانه پیمبر صلی الله علیه و آله رفت که ابوبکر آن جا بود و با علی بن ابی طالب علیه السلام در کار کفن و دفن پیمبر بودند و به ابوبکر پیغام داد که بیرون بیا. ابوبکر پاسخ داد که من این جا مشغولم. عمر باز پیغام داد که کاری رخ داده که ناچار باید حاضر باشی. ابوبکر پیش وی رفت و عمر گفت «مگر ندانی که انصار در سقیفه بنی ساعده فراهم آمده اند و می خواهند این کار را به سعد بن عباده بسپارند. آن گاه ابوبکر وعمر شتابان به سوی انصار رفتند و در راه ابوعبیده بن جراح را دیدند و با هم روان شدند و برفتند و به جمع انصار رسیدند. گرد آمدن عجولانه انصار در سقیفه برای انتخاب رهبری از بین خود،-در حقیقت موقعیت مناسبی برای ابوبکر و یارانش که در پی این فرصت بودند فراهم ساخت. نخستین اقدامی که پس ماجرای سقیفه ابوبکر و اطرافیانش را به خود مشغول داشت، بیعت گرفتن از مردم بود. و این زمان بود که برای نخستین بار سنت بیعت ستاندن از مسلمانان با توسل به زور و خشم و خشونت، پی نهاده شد. بنابر آن چه مورخین نقل کرده اند پس از بیعت گروهی از مردم با ابوبکر، بنی هاشم و گروهی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از جمله: عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس و زبیر بن عوامو بن عاص و خالد بن سعید و مقداد بن عمر و سلمان فارسی و ابوذر غفاری وعمار بن یاسر و براء عازب و ابی بن کعب از بیعت با ابوبکر خودداری ورزیدند. ابوبکر در مورد کسانی که همراه علی بودند و از بیعت با او خودداری کرده بودند پرسش کرد، هنگامی که شنید آنان در خانه علی علیه السلام گرد آمده اند،-عمر را به سوی آنان فرستاد. و ماجراهای تلخ خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها به وقوع پیوست.
پس از بر اریکه قدرت نشستن ابوبکر جنگ های رده و مبارزه با مرتدین آغاز شد و این دومین ناآرامی و تشویش خاطری بود که پس از ماجرای سقیفه پدید آمد. که این وقایع نیز یکی دیگر از مصادیق توسل به زور برای تبعیت از خلیفه را به منصه ظهور گذاشت.
در باب ارتداد اعراب و جنگ های رده که در زمان ابوبکر اتفاق افتاد، آن چه از متون تاریخی بر می آید آن است که گروهی مرتد شدند و برخی در پی پیامبران دروغین آداب مسلمانی فرو نهادند و گروهی تنها از پرداخت زکات خودداری ورزیدند. و گفتند «ما نماز می گزاریم، اما زکات نمی دهیم.» سخنان ابن اعثم بیانگر آن است که گروهی از مردم نیز بدان جهت که ابوبکر را جانشین رسول خدا نمی دانستند و به جانشینی حضرت علی علیه السلام معتقد بودند از پرداخت زکات خودداری می ورزیدند. وی از قول حارث بن سراقه نقل می کند که گفت: ما به فرمان خدای رسول او را مطیع بودیم که صاحب شریعت و رسالت بود تا این که او را فرمان حق رسید. اگر از اهل بیت آن سرور برگ کسی به جای او نشیند، ان کس را اطاعت داریم و فرمان او به گوش و هوش بپذیریم. پسر بوقحافه را بر ما چه فرمان رسد و با ما چه کار دارد؟ آن ها [باید] می اندیشیدند که عرب به تقدیم قبیله ابوبکر یعنی، تیم بن مره تن در ندهد و ترک مهتران بطحا یعنی،-بنوهاشم نگیرد که معدن رسالت و شایان نبوت ایشانند،-و اگر رواستی که خلافت بیرون بنی هاشم کسی را باشد، هیچ کس بدان منصب سزاوارتر از ما نیست که پدران ما ملوک زمین بوده اند پیش از آن که در جهان نه قریشی بود و نه ابطحی. ابن اعثم در ادامه می نویسد: زیاد بن لبید به قبیله ای از قبایل کنده رفت که آن را بنی زهد خوانند. و با ایشان از بنی کنده شکایت کرد و ایشان را به اطاعت ابوبکر خواند. ایشان گفتند:
اای زیاد، ما را چرا به اطاعت کسی میخوانی که رسول صلی الله علیه و آله به اطاعت او کسی را وصیت نکرده و در معنی کار او مثالی نداده؟ زیاد گفت: راست می گویید. لیکن جماعت مسلمانان به اتفاق او را اختیار کرده اند.
گفتند: چون اجتهاد می کردید، چرا اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله رااز میان بیرون نهادید؟ این کار حق ایشان بود. به قول خدای عزوجل ان جا که فرموده: و اولوا الارحام بعضهم اولی ببع فی کتاب الله(8:75) زیاد گفت: مهاجر وا نصار در کار مسلمانی از شما داناترند و در تقدیم دین از شما نیکوتر. گفتند: به خدای که حسد کردند و حق از مستحق ببردند. ما را یقین است که رسول صلی الله علیه و آله از دنیا بیرون نرفت تا امّت را مقتدایی از اهل بیت خویش نصب نکرد. اکنون ای زیاد، از قبیله ما بیرون شو که دعوت تو به قرار نیست و سخنان تو را در حق خویش قبول نخواهیم کرد چه یقین داریم که سخن تو بر باطل است. زیاد از آن جا بگریخت و به قبیله دیگر رفت. به هر جا که نزول می کرد، هم بر این گونه ابا می نمودند.
در مورد شیوه حکومت ابوبکر آن چه می توان گفت این که : ابوبکر تا شش ماه بعد از خلافتش در «سنح»(محلی خارج از مدینه)زندگی می کرد و برای برگزار کردن نماز جماعت به عنوان پیش نماز از آن خانه تا شهر پیاده می رفت گاهی هم سوار اسب خود می شد. وی پس از ادای نماز عشا باز به خانه خود در سنح بر می گشت، اگر گاهی غیبت می کرد عمر به جای او پیش نماز می شد. او همه روزه برای داد و ستد (بازرگان و سمسار بود) به بازار می رفت و مشغول خرید و فروش می شد. پش از شش ماه به شهر مدینه منتقل شد.پس از آن گفت: کار شخصی و بازرگانی من با کار مردم سازگار نیست. باید برای کار خلافت مجرد شوم تا بتوانم به کار مردم رسیدگی کنم. او از کارداد و ستد خودداری و مخارج خود را از بیت المال تأمین و دریافت می نمود. او مخارج را روزانه می گرفت و صرف عیال خویش میکرد. برای مخارج او سالیانه شش هزار درهم معین و مقرر شده بود. او نخستین والی (خلیفه- سرپرست) بود که مسلمین برای مخارج او مبلغی معین کردند.
مسعر گوید: وقتی ابوبکر به خلافت رسید ابوعبیده به او گفت: «من به کار مال یعنی جزیه می پردازم» عمر گفت:«من به کار قضاوت می پردازم»
کاتب ابوبکر زید بن ثابت بود واخبار را عثمان بن عفان برای او می نوشت و هر کس حضور داشت کار کتابت را انجام می داد. تولیت عسس در زمان ابوبکر، با عمر و ابن مسعود بود.

پی نوشت ها :

1- حمید بن عبدالرحمن حمیری گوید: وقتی پیمبر در گذشت ابوبکر در مدینه نبود و چون بیامد چهره پیمبر را گشود و آن را بوسید و گفت: پدر و مادرم به فدایت که در زندگی ومرگ پاکیزه ای،- به خدای کعبه که محمد مرده است. آن گاه ابوبکر سوی منبر رفت. عمر ایستاده بود ومردم را تهدید می کرد و می گفت: پیغمبر خدا زنده است و نمرده است، می آید و دست و پای شایعه سازان را می برد وگردنشان را می زند و بر دارشان می کند.(طبری 1362 ، ج4:1329)
2- خشونت عمر و شهرت او بدین صفت را نیز باید به علل عدم محبوبیت وی افزود.
3- با توجه به اختلاف دیرینه آن ها با یکدیگر طبعاً نمی توانست منجر به وفاق و قبول رهبری یکتن که اوس و خزرج از او تبعیت کنند شود. کما این که همین اختلاف موجب شد در این ماجرا اوسیان با بیعت خود با ابوبکر اتحاد انصار را از بین ببرند. طبری در این مورد می نویسد: بشیر بن سعد از آن ها پیشی گرفت و با وی بیعت کرد. حباب بن منذر بانگ زد:«ای بشیر کاری ناخوشایند کردی که لازم نبود، مگر حسادت می کردی که عمو زاده ات امیر شود؟» گفت:«نه، ولی نخواستم با اینان درباره حقی که خدا به آن ها داده مجادله کنم.» و چون اوسیان رفتار بشیر بن سعد را بدیدند و دعوت قرشیان را شنیدند و بدانستند که خزرجیان طالب امارت سعد بن عباده اند با هم دیگر سخن کردند،- اسید بن حضیر نیز که از نقیبان بود در آن میان بود، گفتند:« به خدا اگر خزرجیان بر شما امارت یابند پیوسته بدین کار بر شما برتری جویند و سهمی برای شما منظور ندارند، برخیزید و باابوبکر بیعت کنید.» بدینسان اوسیان برخاستند و با ابوبکر بیعت کردن و کاری که سعد بن عباده و خزرجیان درباره آن هم سخن شده بودند درهم شکست.(طبری 1362 ج4: 1343 تا 1348)
4- این جریان را طبری بدین صورت نقل کرده است: زیادبن کلیب گوید: عمر بن خطاب به خانه علی رفت که طلحه و زبیر و کسانی از مهاجران آن جا بودند و گفت: اگر برای بیعت نیایید خانه را آتش می زنم. (طبری 1362 ج4:1328)
5- حارث بن سراقه بن معدی کرب در این باره گفت: ما از پیامبر خدا،- چندان که در میان ما بود، ‌فرمانبرداری کردیم، ای قوم مرا با ابوبکر چه کار؟ آیا ابوبکر میراث بر اوست، پس از وی؟ و این به خدا سوگند. که چیزی است کمرشکن. زیاد بن لبید با ایشان جنگید و کشتاری سخت از ایشان کرد(مقدسی 1380، ج2:840- 841).

منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط