مفهوم مارکسیستی دولت از این نظر متمایز است که دولت را محصول مبارزه تاریخی بین طبقات و روساختاری نهادی تعریف کرده که بر شالوده اقتصادی استوار است. بنابراین دولت تنها می تواند به سود طبقه مسلط عمل کند. به دنبال انقلاب پرولتری و ظهور جامعه بی طبقه که در آن مبارزه طبقاتی از میان می رود، دولت بتدریج محو خواهد گردید. نومارکسیستها مانند گرامشی (1) (1971 [1929-1935]) و آلتوسر (2)(1972 و 1977 [1965]) دوام دولت در جوامع سرمایه داری را از طریق توانایی آن در به وجود آوردن رضایت از جانب اعضای جامعه و تهدید اولیه توسل به زور تبیین کرده اند. گرامشی استدلال کرد که بورژوازی با دادن امتیاز به طبقه کارگر و با پذیرش سازشهایی که به طور بنیادی موقعیتش را و بنابراین موقعیت دولت را تعضیف نمی کنند به حفظ سلطه خود کمک می کند. آلتوسر بر اهمیت ایدئولوژی و توانایی دولت بورژوایی برای تأمین پذیرش ارزشهایش از طریق آنچه او «دستگاههای ایدئولوژیک دولت» (3) می نامد - یعنی نظام آموزش و پرورش، کلیسا و اتحادیه های کارگری- و در عین حال از دستگاههای سرکوبگر دولت از قبیل نیروهای مسلح و پلیس متمایز است تأکید می کند.
میلی بند (4) (1969) تمایزی میان حکومت و دولت برقرار می سازد و استدلال می کند که حکومت نمایان ترین بخش دولت است، اما لزوماً مهمترین بخش آن نیست. دولت همچنین شامل بوروکرواسی، پلیس، دستگاه قضایی، سازمانهای منطقه ای و محلی، نهادهای مختلف اقتصادی (مانند بانکها و شرکتهای عمومی) و نهادهای نمایندگی ملی، محلی و منطقه ای است؛ این دیدگاهی است که بسیاری از غیرمارکسیستها با آن موافقند. اما میلی بند همچنین می گوید که دولت دارای میزان قابل ملاحظه ای از استقلال است که به آن کمک می کند به سود طبقه مسلط عمل کند زیرا ظاهراً بیطرف به نظر می رسد و آنگاه به پیروی از گرامشی استدلال می کند که دولت می تواند به طبقات زیر سلطه امتیازاتی بدهد که به حفظ موقعیت طبقه مسلط کمک می کنند. با وجود این، در نهایت دوام دولت نه بر تواناییهای سرکوبگرانه آن و نه بر اساس فراگیر بودن نهادی آن، بلکه بر این واقعیت استوار است که طبقه مسلط از کسانی با ویژگیهای اجتماعی - اقتصادی همانند و بنابراین ارزشهای اقتصادی و اجتماعی همانند تشکیل گردیده است. از سوی دیگر، پولانزاس (1969 و 1973) ویژگیهای اجتماعی - اقتصادی طبقه مسلط را بی ربط می داند و در حالی که با میلی بند موافق است که دولت تا اندازه ای استقلال پیدا می کند، استدلال می کند که علت آن این است که ساختارهای نظام نشان می دهند که تا چه اندازه نهادهای دولت در جامعه ریشه دارند.
با این حال، قدرت دولت مسأله ای را برای مارکسیستها مطرح می کند. لنین آشکارا بیان می کرد که پس از انقلاب پرولتری دولت بی درنگ محو می گردد و دیکتاتوری پرولتاریا جانشین آن می شود. در عمل پس از انقلاب اکتبر، دیکتاتوری پرولتاریا اگر هم وجود داشت بسرعت جای خود را به دیکتاتوری حزب داد. پس از پیروزی در جنگ داخلی، اتحاد شوروی مسلماً تمام ویژگیهای یک دولت را برحسب تعریف غیرمارکسیستی دارا بود، یعنی یک قلمرو صریحاً تعریف شده، انحصار استفاده مشروع از زور و یک دستگاه اداری بر اجرای سیاستهای دولت. در واقع، در سال 1921 لنین خود اتحاد شوروی را یک «دولت کارگری با تحریفات بوروکراتیک» توصیف کرد (مک للان، 1979، ص 101). استالین از این فراتر رفت و استدلال کرد که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی «گونه جدیدی از دولت» (باتومور و دیگران، 1983، ص 468) و نماینده تمام مردم است و اگرچه خروشچف، یکی از رهبران بعدی شوروی، محو شدن تدریجی دولت را پیش بینی کرد، آشکار است که چنین اتفاقی رخ نداد.
آنچه رخ داده این است که دولتهای اروپای شرقی و اتحاد شوروی بتدریج محو نگردیدند بلکه سقوط کردند. فشارهای اقتصادی در شوروی فرایندی را به راه انداخت که در آن نقش دولت تغییر کرد اما در مفهوم مارکسیستی ناپدید نگردید. در اتحاد شوری سیاست پرسترویکای میخاییل گورباچف نخست سبب گردید که حزب کمونیست «نقش رهبری» خود را در جامعه و بنابراین در اداره دولت از دست بدهد و سپس یک کودتای ناموفق به سقوط آن منجر گردید. نتیجه، «محو شدن تدریجی دولت» نبود، بلکه ایجاد تعداد زیادی از دولتهای جدید بود.
منتقدان مارکسیست اتحاد شوروی دولتهای سبک شوروی را «دولتهای کارگری تحریف شده» (5) توصیف کرده اند و کسانی مانند میلووان جیلاس (6)، ناراضی یوگوسلاو گفته اند که دولتهای کمونیست تحت سلطه یک «طبقه جدید» آپاراتچیکهای حزبی و بوروکراتها درآمده اند که به خودشان منزلت ممتاز و شرایط مادی بهتری نسبت به کسانی که ظاهراً به آنها خدمت می کنند داده اند. با وجود این مفهوم دولت همچنان مساله ای را برای مارکسیستها نه درباره تبیین نقش و ماهیت دولت «پیش» از انقلاب پرولتری، بلکه پس از آن، حل ناشده باقی می گذارد. کافی نیست که دولت را با اصطلاحاتی مانند «دیکتاتوری پرولتاریا»، «دیکتاتوری حزب»، «دولت تمام مردم» یا «اداره اشیا» تبیین کنیم؛ جوامع پیچیده مدرن به ساختارهای ادارای نیاز دارند و این ساختارها خواه دولتی را تشکیل بدهند یا ندهند، این مساله که آیا آنها می توانند بیش از دولت بیطرف باشند همچنان مورد تردید است.
شاید این استدلال که دولت بیطرف نیست مهمترین کمک مارکسیسم به بحث درباره نقش و ماهیت دولت باشد. نهادهای اجتماعی و سیاسی در خلأ عمل نمی کنند؛ آنها خود ارزشهای معیّنی را منعکس می کنند، اما می توانند توسط گروه های مختلف که هر از چندگاه آنها را کنترل می کنند برای مقاصد مختلفی مورد استفاده قرار گیرند.
میلی بند (4) (1969) تمایزی میان حکومت و دولت برقرار می سازد و استدلال می کند که حکومت نمایان ترین بخش دولت است، اما لزوماً مهمترین بخش آن نیست. دولت همچنین شامل بوروکرواسی، پلیس، دستگاه قضایی، سازمانهای منطقه ای و محلی، نهادهای مختلف اقتصادی (مانند بانکها و شرکتهای عمومی) و نهادهای نمایندگی ملی، محلی و منطقه ای است؛ این دیدگاهی است که بسیاری از غیرمارکسیستها با آن موافقند. اما میلی بند همچنین می گوید که دولت دارای میزان قابل ملاحظه ای از استقلال است که به آن کمک می کند به سود طبقه مسلط عمل کند زیرا ظاهراً بیطرف به نظر می رسد و آنگاه به پیروی از گرامشی استدلال می کند که دولت می تواند به طبقات زیر سلطه امتیازاتی بدهد که به حفظ موقعیت طبقه مسلط کمک می کنند. با وجود این، در نهایت دوام دولت نه بر تواناییهای سرکوبگرانه آن و نه بر اساس فراگیر بودن نهادی آن، بلکه بر این واقعیت استوار است که طبقه مسلط از کسانی با ویژگیهای اجتماعی - اقتصادی همانند و بنابراین ارزشهای اقتصادی و اجتماعی همانند تشکیل گردیده است. از سوی دیگر، پولانزاس (1969 و 1973) ویژگیهای اجتماعی - اقتصادی طبقه مسلط را بی ربط می داند و در حالی که با میلی بند موافق است که دولت تا اندازه ای استقلال پیدا می کند، استدلال می کند که علت آن این است که ساختارهای نظام نشان می دهند که تا چه اندازه نهادهای دولت در جامعه ریشه دارند.
با این حال، قدرت دولت مسأله ای را برای مارکسیستها مطرح می کند. لنین آشکارا بیان می کرد که پس از انقلاب پرولتری دولت بی درنگ محو می گردد و دیکتاتوری پرولتاریا جانشین آن می شود. در عمل پس از انقلاب اکتبر، دیکتاتوری پرولتاریا اگر هم وجود داشت بسرعت جای خود را به دیکتاتوری حزب داد. پس از پیروزی در جنگ داخلی، اتحاد شوروی مسلماً تمام ویژگیهای یک دولت را برحسب تعریف غیرمارکسیستی دارا بود، یعنی یک قلمرو صریحاً تعریف شده، انحصار استفاده مشروع از زور و یک دستگاه اداری بر اجرای سیاستهای دولت. در واقع، در سال 1921 لنین خود اتحاد شوروی را یک «دولت کارگری با تحریفات بوروکراتیک» توصیف کرد (مک للان، 1979، ص 101). استالین از این فراتر رفت و استدلال کرد که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی «گونه جدیدی از دولت» (باتومور و دیگران، 1983، ص 468) و نماینده تمام مردم است و اگرچه خروشچف، یکی از رهبران بعدی شوروی، محو شدن تدریجی دولت را پیش بینی کرد، آشکار است که چنین اتفاقی رخ نداد.
آنچه رخ داده این است که دولتهای اروپای شرقی و اتحاد شوروی بتدریج محو نگردیدند بلکه سقوط کردند. فشارهای اقتصادی در شوروی فرایندی را به راه انداخت که در آن نقش دولت تغییر کرد اما در مفهوم مارکسیستی ناپدید نگردید. در اتحاد شوری سیاست پرسترویکای میخاییل گورباچف نخست سبب گردید که حزب کمونیست «نقش رهبری» خود را در جامعه و بنابراین در اداره دولت از دست بدهد و سپس یک کودتای ناموفق به سقوط آن منجر گردید. نتیجه، «محو شدن تدریجی دولت» نبود، بلکه ایجاد تعداد زیادی از دولتهای جدید بود.
منتقدان مارکسیست اتحاد شوروی دولتهای سبک شوروی را «دولتهای کارگری تحریف شده» (5) توصیف کرده اند و کسانی مانند میلووان جیلاس (6)، ناراضی یوگوسلاو گفته اند که دولتهای کمونیست تحت سلطه یک «طبقه جدید» آپاراتچیکهای حزبی و بوروکراتها درآمده اند که به خودشان منزلت ممتاز و شرایط مادی بهتری نسبت به کسانی که ظاهراً به آنها خدمت می کنند داده اند. با وجود این مفهوم دولت همچنان مساله ای را برای مارکسیستها نه درباره تبیین نقش و ماهیت دولت «پیش» از انقلاب پرولتری، بلکه پس از آن، حل ناشده باقی می گذارد. کافی نیست که دولت را با اصطلاحاتی مانند «دیکتاتوری پرولتاریا»، «دیکتاتوری حزب»، «دولت تمام مردم» یا «اداره اشیا» تبیین کنیم؛ جوامع پیچیده مدرن به ساختارهای ادارای نیاز دارند و این ساختارها خواه دولتی را تشکیل بدهند یا ندهند، این مساله که آیا آنها می توانند بیش از دولت بیطرف باشند همچنان مورد تردید است.
شاید این استدلال که دولت بیطرف نیست مهمترین کمک مارکسیسم به بحث درباره نقش و ماهیت دولت باشد. نهادهای اجتماعی و سیاسی در خلأ عمل نمی کنند؛ آنها خود ارزشهای معیّنی را منعکس می کنند، اما می توانند توسط گروه های مختلف که هر از چندگاه آنها را کنترل می کنند برای مقاصد مختلفی مورد استفاده قرار گیرند.
پی نوشت ها :
1. Gramsci
2. Althusser
3. ideological state apparatuese
4. Miliband
5. deformed workes states
6. Milovan Djilas