معرفی اشو

در باب بیو. گرافی اشو در کتاب های مختلف مطالب فراوانی مذکور است؛ (1) اما شرح زندگانی اشو بر اساس گفته های خودش در کتابی به نام «اشک برکه ای کهن» به تفصیل بیان شده است.
يکشنبه، 19 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معرفی اشو
معرفی اشو

 

نویسنده: محمدتقی فعالی




 

یک) زندگی نامه

در باب بیو. گرافی اشو در کتاب های مختلف مطالب فراوانی مذکور است؛ (1) اما شرح زندگانی اشو بر اساس گفته های خودش در کتابی به نام «اشک برکه ای کهن» به تفصیل بیان شده است.
اشو در یازدهم دسامبر 1931در روستای کوچوادا در استان مادیا پرادش هند دیده به جهان گشود. او از والدینش به عنوان زوجی عاشق و یک دل یاد می کند. و می گوید:
دوران کودکی من، دوران طلایی زندگی ام بود، روزگاری به معنای واقعی کلمه ی طلایی و ناب، روزگاری فراموش نشدنی. (2)
در سال 1938 در حالی که پسربچه ای هفت ساله بود، پدربزرگش را از دست داد. این اتفاق در حالی رخ داد که پیرمردِ بیمار سوار بر درشکه، سر بر روی پای نوه اش گذاشته بود و راهی طولانی را به سوی نزدیک ترین پزشکِ موجود در آن حوالی می پیمود. این حادثه اثری عمیق بر زندگی اشو گذاشت و باعث برانگیختن تصمیمی راسخ و درونی برای کشف آنچه که ابدی و نامیرا است شد. اشو بعدها گفت:
از سکوت آن لحظه چیزهای زیادی آموختم و دنیای جدید در مقابل دیدگانم گشوده شد. (3)
اشو اظهار می دارد که در سال 1952 یعنی در 21 سالگی حالت روشن بینی (نیروانه) برای او حاصل شد. او می گوید:
سالیان مدید، تلاش و تقلا نمودم و هر آنچه لازم بود انجام دادم، اما به آنچه می خواستم نرسیدم و اتفاقاتی که انتظارش را داشتم رخ نداد. در حقیقت تلاش فراوان، خود مانعی بود برای رسیدن به هدف؛ جست و جو لازم بود، اما لحظه ای فرا رسیده بود که کنکاش نیز باید کنار گذاشته می شد؛ در آن روز کاوش متوقف گردید و آن حادثه به وقوع پیوست و نیرویی جدید خلق شد؛ نیرویی که از هیچ جا و از همه جا می جوشید و سر بر می آورد. آن اثری در درختان، صخره ها، آسمان، خورشید و هوا وجود داشت در حالی که پیش تر تصور می کردم فرسنگ ها با من فاصله دارد و از من دور است. (4)
اشو 21 مارس 1953 از دانشگاه سائوگر در رشته ی فلسفه، فارغ التحصیل می شود و نه سال در دانشگاه جبال پور هند به تدریس فلسفه مشغول می شود. در همان ایام به سراسر هندوستان سفر می کند و به مباحثه با رهبران ادیان مختلف می پردازد. اشو بیش از سی و پنج سال مستقیماً به ارائه ی دیدگاه های خود در باب انسان، مراقبه، بلوغ، راز، عشق و سکوت می پردازد. اواخر دهه ی شصت اشو به ابداع تکنیک های مراقبه پرداخت.
در سال 1974 اشو کمونی در پونای هندوستان تأسیس کرد که به زودی افراد زیادی از سراسر جهان برای مراقبه و دیدارِ او به آنجا سرازیر شدند. «کمون بین الملی اشو» هنوز هم بزرگ ترین مرکز مراقبه در هند به شمار می رود و هر روز پذیرای هزاران نفر از سراسر دنیاست. محوطه ی کمون را باغ های پر از گیاهان، استخرها آبشارها، قوهای سفید، طاووس های رنگارنگ و ساختمان های بسیار زیبا تشکیل می دهد تا جوی آرام بخش و فضایی دلنشین برای تجربه ی درونی فراهم کند. یکی از وقایع مهم زندگی اشو مهاجرت او در سال 1981 به آمریکاست. دلیل اولیه ی سفر او معالجه بود. ولی به دلیل استقبال زیاد، تصمیم گرفت آنجا بماند. مریدان اشو «سانیاسین» بعد از چهار ماه محلی را در یکی از نقاط آمریکا خریداری و شهری به نام «راجنیش پورام» بنا کردند. محبوبیت او در آمریکا فزونی یافت تا این که در سال 1985 از آمریکا اخراج شد. درباره ی اخراج او از آمریکا دو نظر وجود دارد. پیروان او معتقدند که اشو کلیه ی ارزش های جامعه ی آمریکا! را زیر سؤال برده و راهی جدید جلوی انسان ها قرار می داد. لذا سران آمریکا از او احساس خطر کردند! و او را اخراج نمودند. قول دیگری هم هست، گفته می شود اسناد سازمان اتباع خارجه امریکا که توسط وزارت امور خارجه هند هم تأیید شده است، نشان می دهند که اشو به دلیل فساد اخلاقی از امریکا اخراج شده است!
سرانجام اشو در 19 ژانویه 1990 درگذشت. پیروان او در این باره می گویند:
اشو هرگز به دنیا آمد و نه مرد. فقط از 11 دسامبر 1931 تا 19 ژانویه 1990 به زیارت سیاره ی زمین آمد. (5)

دو) اسم اشو

به گفته ی خود او لغت اشو (osho) برگرفته از اصطلاح (oceanic) است (6) که اولین بار توسط ویلیام جیمز روان شناس بزرگ آمریکایی به کار رفته است. این واژه به معنای حل شده در اقیانوس است. نام کامل او «باگوان شری راجینش» می باشد. راجینش نام پدری اشوست. لقب باگوان به معنای آقا و سرور است و شری لقبی احترام آمیز به معنای مقرب و مقدس است. لذا می بینیم فقط در اسم او چندین واژه ی مقدس و بزرگ همراه با احترام وجود دارد.

سه) اساتید اشو

اشو معتقد است با فِرَق سرّی بسیاری در تماس بوده، اما هیچ یک از آنها را قابل ملاحظه نیافته است. اما یکی از مردانی که بر او تأثیرگذار بوده است؛ شخصی است به نام «ماگا بابا». «ماگا» یعنی فنجان بزرگ؛ زیرا او عادت داشت همیشه فنجانش همراهش باشد. فرد دیگری که بر اشو نقشی مؤثر داشته است؛ یکی از مردان برجسته ی هند به نام «پاگال بابا» می باشد و در نهایت اشو از انسان درجه یک و بیداری سخن می گوید به نام «ماستا بابا» که نسبت به او فراوان اظهار ادب، تسلیم و تعریف می کند. (7) اما اشو بیش از همه از کسان دیگری به عنوان راهنما و الگو یاد می کند، یکی بودا و دیگری شیخ کبیر. آثار اشو هم نشان می دهد که افکار و اندیشه هایش بیشتر از این دو نفر ملهم است.

چهار) آثار اشو

اشو 7000 سخنرانی و 1700 نوار ویدئو و کاست از خود برجای گذاشته است که در بیش از 650 جلد کتاب انتشار یافته و تقریباً تمامی آنها به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده است. او خود هرگز کتابی ننوشت و تمام سخنرانی های خود را به صورت دیداری و شنیداری ارائه کرده است. کتاب ها را پیروان او گردآوری و چاپ کرده اند. چند هفته پیش از مرگش از وی پرسیده شد بر سر آثار تو چه خواهد آمد؟ او پاسخ داد:
اعتماد من بر هستی استوار است. اگر در سخن من حقیقتی نهفته باشد، باقی خواهد ماند. آنان که پس از من به این مطالب علاقمند می شوند، خود روشن گر راه خواهند بودند، بدون این که چیزی بر کسی تحمیل شود. من تنها مشوقی خواهم بود برای دوستانم و از آنها می خواهم که خود را مستقیماً، نه به واسطه ی دیگران بشناسند و تنها راه چنین دریافتی در درون خود آنهاست. گفته ها و تعالیم من اصل و فلسفه نیست. بلکه نوعی کیمیاگری است؛ علم تغییر و تحول است. (8)
آثار اشو دارای ویژگی ها و دسته بندی هایی است:
یک) همان طور که خود اشو می گوید او از زبان بسیار ساده و روزمره استفاده می کند تا برای همگان قابل فهم باشد و اگر گاهی واژه ای تخصصی به کار می برد همان جا آن را توضیح می دهد. لذا تقاضا دارد کلامش ویرایش نشود.
دو) اشو در گفته هایش فراوان از حکایات و قصه ها استفاده می کند و بسیار ماهرانه از آنها نتایجی می گیرد که در راستای اهداف اوست، بخشی از این داستان ها ایرانی است.
سه) آثار او معمولاً در ارتباط با نیاز انسان ها و رنج و آلام بشریت است و روش ها و تکنیک هایی که ارائه می دهد قابل اجراست.
تمام آثار اشو را می توان در چند دسته خلاصه کرد:
بعضی از آنها سخنرانی هستند. از قبیل: بلوغ، راز بزرگ، راز، شهامت و خلاقیت. بعضی از آثار اشو شرح و بسط داستان های صوفیان است. از قبیل: آواز سکوت. بعضی دیگر به صورت پرسش و پاسخ است. از قبیل: مزه ای از ملکوت، یک زندگی یک ترانه، یک رقص و کودک نوین.
بعضی دیگر به صورت کلمات قصار یا برنامه های مراقبه ی ماهانه یا سالانه می باشد که معمولاً به صورت دو زبانه به فارسی ترجمه شده است. از قبیل: یک فنجان چای، شورشی، پیوند، بشنو از این خموش، عشق رقص زندگی و الماس های اشو.
و بعضی دیگر شرح حال اشو است. مثل: اینک برکه ای کهن و آن گاه نبودم.
معرفی اشو

پنج) شخصیت اشو

پیروان اشو بر این امر تأکید دارند که اشو در دوران کودکی دارای احساسات عصیان گری، تمرّد و استقلال طلبی بوده است. اشو در کتاب «اینک برکه ای کهن» که خاطرات فراوانی از کودکی خود نقل می کند، نسبت به همکلاسی ها، معلم، پدر، مادر و بسیاری انسان های دیگر از خود روحیه ی عصیان گری بروز داده است.
از سوی دیگر چنان که از سخنان متعدد اشو بر می آید و همگی بر آن اتفاق دارند، او دارای شخصیتی بسیار متکبر و مغرور بود. به گونه ای که حتی پیروان او می گویند ادعاهایش گوش فلک را کر می کرد و روح آدمی از شنیدن آن همه خودستایی آزرده می شد. او در جایی خود را استاد اساتید و مرشد مرشدان می خواند. (9) در تعبیر دیگر خود را بالاتر از مارکس، لنین، مائو و حتی مسیح دانسته، می گوید:
یافتن من پشت این صف طولانی کاری دشوار است. من تنها کافی هستم. همان طور که وقتی مسیح بود کافی بود. وقتی با من هستی مرشد کافی است و اساساً تو با من هستی. برای من نیازی نیست مسیح یا بودا یا دیگری را واسطه کنی. فقط با من روبه رو شو. مستقیم به چشمان من نگاه کن....(10)
اشو خودش را در جایی این گونه توصیف می کند:
اشو واژه ای بسیار زیباست، باید آن را به واژگان هر زبانی افزود. در وهله ی اول همان صوتش زیباست: اُشو، این واژه، احترام، عشق، حق شناسی و شکر را نشان می دهد. فقط یک واژه ی خشک مثل «عالی جناب» نیست. واژه ای بسیار دوست داشتنی و آشناست، تقریباً حال و هوای «محبوب» را دارد. (11)
او همچنین برخلاف حضرت موسی (ع) «ده نافرمان» صادر کرده است. (12)

شش) عشق اشو

اشو وقتی جوان بود عاشق دختری شد به نام «شاشی». آن دختر در سال 1947 در گذشت. اما اشو معتقد است بر اساس قانون تناسخ او در قالب دختر دیگری به نام «وی وک» باز آمده است. او از وضعیت تجربه هایی را نقل می کند.

هفت) تعالیم اشو

تعالیم اشو را می توان به دو بخش کرد: مبانی و اصول.

الف) مبانی

مجموعه آموزه هایی که مکتب اشو را می سازد، بر اساس چند مبنا شکل می گیرد:
مبنای اول) اگر تمام سخنان عناصر اصلی تعالیم اشو را بررسی کنیم؛ به دست می آوریم که تمامی مکتب اشو از سه بخش تشکیل شده است.
بخشی از آن از یوگاست. اشو به جز این که در ضمن سخنرانی های خود به صورت گسترده از یوگا سخن می گوید در کتابی مستقل تحت عنوان «هفت بدن هفت چاکرا» تمامی تعالیم یوگا پاتانجلی را مطرح و آن را مبنای اصول مراقبه قرار می دهد.
بخش دیگری از مکتب اشو از ایده های تنتریک نشأت می گیرد. (13) او در جای جای سخنان خود از اصول و مبانی آیین تنتره استفاده کرده است. به جز آن، کتابی تحت عنوان «تعلیمات تانترا کندالینی یوگا» در دو جلد را به این مباحث اختصاص داده است. قسمت دیگری از تعالیم اشو تحت تأثیر اندیشه های بوداست. او در موارد مختلف از بودا متأثر است. اشو به شدت از آیین جَین متنفر است و این را به جسارت اظهار می کند. حتی چندین بار علیه گاندی موضع تند گرفته است. چینی ها دو دسته اند. «دی گامبارا» که برهنه زندگی می کنند و «سوتامبارا» که سفید پوشند. او هر دو را مسخره می کند.
به جز موارد پیش گفته اشو از عرفانی و عارفان اسلامی هم داستان هایی را نقل می کند. چنان که از فردی به نام شیخ کبیر متأثر است و از سوی دیگر تأثیر عرفان های شرقِ دور را نسبت به خود کتمان نمی کند همچنین کم و بیش از اصول روان شناسی هم استفاده می کند. حاصل آنکه مکتب معنوی اشو از سوژه ها و ایده های مختلف بهره گرفته اما بیش از همه از یوگا، تنتره و بودا نقش پذیرفته است.
مبنای دوم) دومین مبنای اشو همان اساس و مبنای تمام آیین های معنوی هندی است. اصولی از قبیل تناسخ، روحِ وحدت کیهانی، نیروانه و شریعت انسانی.

ب) اصول

به جز مبانی پیش گفته، تعالیم اشو اصول و قواعدی دارد. گفتنی این که مکتب معنوی اشو هرگز به صورت نظام مند ارائه نشده است و خود او هم هرگز در پی این امر نبود. ولی با توجه به تمامی سخنان اشو می توان اصولی را از آنها استخراج کرد و براساس آن موضوعاتی را تحلیل نمود.

اصل اول: عشق (یا رابطه ای آزاد جنسی)

یکی از مهم ترین اصولی که اشو به شدت بر آن تأکید دارد اصل عشق و عشق ورزی است. در واقع، عشق عصاره ی پیام اشو است. (14) غیر از آنکه در جای جای گفتارش به عشق اشاره دارد کتاب های مستقلی در باب عشق هم دارد، از جمله: کتاب «یک فنجان چای» که مجموعه ی اشعار اشو است و همگی با عشق شروع می شود. دیگری کتاب «عشق، رقص زندگی» است که مجموعه مقالاتی در باب عشق می باشد.
او می گوید:
عشق شوق وافر درونی است برای یکی بودن با کل. اگر درختی را از خاک بیرون بیاوریم و آن را از ریشه بکنیم؛ درخت، شوق عظیمی برای بازگشت به خاک و ریشه ی خود دارد و اگر باز نگردد می میرد. هنگامی که لحظه ی یکی شدن با کل فرا می رسد، ناگهان ترس عظیمی وجود انسان را فرا می گیرد. زیرا انسان باید خودش را رها کند. در عین حال که احساس یکی شدن با کل بسیار زیباست، درهای جدیدی به سوی انسان گشوده می شود. در آنجا شغر متولد می شود و فضای عاشقانه ای حکم فرماست. عشق فی نفسه بسیار زیباست. عشق هدفی ندارد، مقصودی ندارد ولی تأثیری شگرف دارد، لذت بخش است، سرمستی خاص خود را دارد، عشق دیوانگی خاص خود را دارد، عشق قابل توجیه نیست. اگر از تو بپرسند که چرا عاشق شده ای تنها می توانی بگویی نمی دانم، عشق رقص زندگی است. (15)
او معتقد است وقتی انسان عاشق می شود، احتیاجی نیست آن را اعلام کند. (16) عشق از عمق و ژرفای وجود پیداست. راه رفتن عاشق همچون رقص پروانه است. کسی که نمی تواند عاشق باشد باهوش هم نیست، باوقار هم نمی تواند باشد، زیبایی را هم نمی تواند بفهمد، عشق باعث دگرگونی است. عشق ملاقات زندگی است. انسان با عشق زندگی می کند.
اشو برای عشق ورزی چهار گام بر می شمرد: (17)
مرحله ی اول حضور در لحظه است که در این مرحله، عشق تنها در حال، معنا پیدا می کند. عشق ورزیدن در گذشته ممکن نیست. زندگی در گذشته یا آینده نفیِ عشق است. اگر در گذشته یا آینده زیاد فکر کنیم، تنها انرژی خود را از کف داده ایم؛ لذا گذشته و آینده برای فکر کردن است و حال برای عشق ورزیدن.
دومین قدم برای رسیدن به عشق این است که سموم وجود خود را به شهد تبدیل کنیم. سم های نفس، نفرت، حسادت، خشم و احساس مالکیت است. این ها نفس را آلوده می کنند. در این جا راه کار این است که انسان کاری انجام ندهد. تنها کاری که انسان باید انجام دهد، صبر است. به هنگام خشم، انسان نباید هیچ کاری انجام دهد؛ فقط باید از کنار آن بگذرد. انسان به هنگام نفرت یا خشمگین شدن فقط باید نظاره گر آنها باشد نه این که آنها را سرکوب کند. تمام حالات انسان می آیند و می روند. انسان فقط باید نظاره گر آمد و رفت آنها باشد. مرحله ی سوم تقسیم کردن و بخشیدن است. انسانِ عاشق باید چیزهای منفی را برای خودش نگه دارد، اما خوشی ها و زیبایی ها را با دیگران تقسیم کند. ولی اکثر مردم عکس این عمل می کنند. آنها هنگام شادی خسیسند و هنگام غم دست و دل باز. نَفس بخشیدن بسیار با ارزش است و نفسِ جمع کردن و ذخیره سازی، قلب را مسموم می کند. اگر انسان تقسیم کرد، باید از کسی که گرفته است تشکر کند نه اینکه توقع تشکر از گیرنده داشته باشد.
چهارمین گام رسیدن به عشق هیچ بودن است. به محض این که انسان فکر کند کسی است، از عاشق بودن ایستاده است. عشق در نیستی خانه دارد. هم زیستی عشق و خودیت، عشق و غرور، عشق و الوهیت ندارد. بنابراین باید هیچ شد. یعنی نیروانه و تنها در هیچ بودن است که انسان به کل می رسد. اگر قصه ی عشق را از دیدگاه اشو پی گیریم، به جاهای جالب تر و باریک تر می رسیم. او بر این باور است که عشق باید زمینی باشد. (18) درست مانند درختی که به دنبال خاک است. درخت محتاج ریشه در خاک است. عشق هم نیازمند ریشه در جسم است. اگر درخت، ریشه ی عمیق در خاک نداشته باشد هرگز حرکتی به سوی آسمان در پیش نمی گیرد. هر چه درخت بیشتر اوج می گیرد ریشه اش بیشتر در زمین فرو می رود. این دو مانند دو سوی معادله اند. ارتفاع و ریشه باید متناسب باشند. عشق به پشتیبانی جسم نیازمند است. عشق در تضاد با هوس ها نیست. بلکه از آنجا شروع می شود. بلندی ها نقاط پست را هم در بر می گیرد. انسان آگاه انسانی است که از جسم شروع کند و از جسم پلی بزند. ( در اینجا کاملاً اندیشه های تنتره و معبد بودن جسم قابل مشاهده است.)
اشو باز هم پیش می رود و اظهار می دارد که رسیدن به عشق تنها از طریق قطب مخالف امکان پذیر است. (19) اگر مردی به سوی زن جذب شود یا زنی به سوی مرد جذب شود، این آغاز عشق است. مرد می تواند خاکِ عشق خود را در وجود زن پیدا کند و زن نیز. مرد تنها از طریق زن به هستی متصل می شود و زن از طریق مرد در هستی ریشه می دواند. این دو مکمل یکدیگرند و آن گاه که در یکدیگر ادغام شوند، لذتی بزرگ وجود آنها را فرا می گیرد و احساس ریشه داشتن و متصل بودن می کنند. زن و مرد هر یک به مثابه دروازه های ورود به درگاه خداوند هستند. در عشق پیامی صادق است و آن این که در تنهایی می میری. باید کنار هم باشید و با یکدیگر متحد.
معرفی اشو

زن و مرد

اشو در کتابی تحت عنوان «تانترا تعلیمات کندالینی یوگا» جلد دوم به تفصیل درباره ی رابطه ی جنسیت و پیوند زن و مرد سخن گفته است و به نتایج جالبی دست یافته است که بخشی از آن بیان می شود: (20)
زن چند کالبد دارد. کالبد اول زن، زنانه و کالبد دوم او مردانه است. مرد هم دارای چند کالبد است. کالبد اول مرد، مردانه و کالبد دوم او زنانه است. کالبد زن و مرد به تنهایی ناقص است و در ترکیب با یکدیگر کامل می شود. وحدت این دو جنس به صورت خارجی صورت می گیرد. در این صورت آنها تن واحد و کالبد واحد می شوند. این اتحاد موقتی است و از آن نشاط و شادی فراوانی حاصل می شود. زن و مرد در این صورت متوجه شعف و لذت ناشی از اتحاد و پیوند دو موجود می شوند. اشو ادامه می دهد: زن نیمی و مرد نیم دیگر است. هر دوی آنها عامل انرژی و الکتریسته اند. زن قطب منفی و مرد قطب مثبت است. اگر قطب مثبت و منفی به هم برسند مداری تشکیل شده، نور ایجاد می شود که با نور معمول متفاوت است. اگر پیوند کوتاه باشد مدار به سرعت قطع می شود و در صورتی که طولانی باشد و از نیم ساعت بگذرد، مدار الکتریکی بین آن دو می چرخد و این مدار کاملاً برای برخی افراد قابل مشاهده است. در جهان امروز که پر از تنش است طبعاً روابطِ کوتاه و مدارهای مغناطیسی یا تشکیل نمی شود یا بسیار سریع قطع می شود. اشو رابطه ی این دو جنس را در جهان غرب به یک عطسه ی ساده تشبیه می کند و برای شرق تأسف می خورد که دنباله رو غرب در این جهت شده است. (اشو در اینجا سخنانی دارد که قابل ذکر نیست.) پیداست که از این سخنان چیزی جز سکس آزاد و معنویتی جز «معنویت سکس» به دست نمی آید. اشو در ادامه اظهار می دارد که اگر زن بتواند با کالبد مردانه ی درونی خود پیوندی مبارک برقرار کند، از این آمیزش درونی سفر معنوی شروع می شود. مرد هم اگر بتواند با کالبد زنانه ی درونی خود پیوندی برقرار کند، لذتی همیشگی نصیب او خواهد شد. لذا باید اتحاد از بیرون به درون انتقال یابد تا غم و رنج برداشته و لذت و نشاط جای آن را بگیرد. یوگا و مدیتیشن یا مراقبه راهی است برای نکاح درونی. اگر بدن زن با کالبد اتری یکی شد، نوزاد آنها مؤنث و اگر مرد با کالبد درونی خود اتحاد یابد نوزاد آنها مذکر است. زیرا کالبد دوم کالبد اول را می خورد و بر آن تفوق می یابد و در این صورت نقص خارجی زن یا مرد تکمیل می شود. کالبد سوم مرد، مردانه و کالبد چهارم او زنانه است. در باب زن هم چنین است. کالبد سوم او زنانه و چهارم او مردانه است. لذا در درون انسان انواعی از روندهای تکاملی برقرار است. در ازدواج های درونی که ممکن است میان کالبد سوم یا چهارم صورت گیرد، هیچ گونه انرژی هدر نمی رود. لذا غم و رنج به دنبال آن نیست. اشو روش های متعددی برای انجام عمل اتحاد و پیوند ادعا کرده است و آن را در تمرینات شبکه ای به شاگردان خود تعلیم می دهد، در جایی می گوید:
سکس بزرگ ترین هنر مدیتیسن است. این پیشکشِ تنتره به دنیاست. پیشکش تنتره از همه عالی تر است. زیرا کالبدهایی را در اختیارات قرار می دهد که از پست ترین به عالی ترین استحاله پیدا کنی، کلیدهایی را در اختیارات قرار می دهد که لجن را به نیلوفر آبی بدل کنی و عشق از آمیزش جنسی زاییده می شود. (21)
مرد همیشه مهاجم است و زن همیشه تسلیم. اگر این دو با یکدیگر ترکیب شوند، «ما» باقی نمی ماند. از اتحاد آن دو آنچه باقی می ماند «من» است و این فنا است. اگر زن کاملاً تسلیم مرد شود، راه طولانی او کوتاه می گردد. در این صورت ازدواج های درونی و اتحاد کالبدهای زنانه و مردانه داخلی به سهولت انجام می گیرد و در چنین حالتی زن می تواند بگوید: «همسر خدا است».
اشو از این مباحث نتایجی به دست می آورد. یکی این که (22) زن حالت پذیرش دارد. او هیچ وقت نمی تواند دهنده ی شکتی باشد. به همین دلیل است که تعداد استادان زن در جهان بسیار اندک اند و به همین دلیل است که هیچ زنی به عظمت بودا مهاویره نبوده است، اما در اطراف آنان به عنوان پیروان راستین زنان زیادی بوده اند. اشو می گوید به ازای هر 10000 مرد راهب 40000 زن راهب وجود دارد که در اطراف مردان حلقه می زنند.
زن پذیر است. کیفیت بدن او کیفیت پذیرشی دارد. قدرت جذب در زن بسیار بالاست. لذا در برخی آیین ها مرد برای تمرین معنوی خود را زن فرض می کند. زن تسلیم است و این طبیعت اوست. در مورد فیض هم چنین است. زن خیلی سریع فیض را قبول می کند. البته این نکته هم باید مدنظر قرار گیرد که جنسیت تحول پذیر است. به همین خاطر است که زنان در آخر عمر روی لب و چانه ی خود مو در می آورند. صدایشان هم تغییر می کند. یعنی عوامل مردانه رو می آید. این بدین معناست که نقش زنانگی پایان یافته است. در مورد مردان هم چنین است. مردان مسن اغلب مانند زنان رفتار می کنند و بسیاری خصوصیات مردانه ی خود را از کف می دهند.
از دیگر نتایج این ایده آن است که بنا به گفته اشو (23) هندوستان بعد از بودا و مهاویره خشونت ذاتی اش را از دست داده و پذیرا شده است. در واقع هندوستان خصوصیت زنانه پیدا کرده است. هر کس بر ما تاخت او را پذیرفتیم و هرگز نگفتیم باید به دشمن حمله کرد. (در اینجا اشو حرف های سیاسی می زند، همان سیاستی که آن را نفی و نقد می کند) هند شخصیت مؤنث پیدا کرد. هند رحم بزرگی شد که تمام کسانی که به سویش حمله بردند در خود جا داد. اگر تاریخ جهان را با دید معنوی بنگریم خواهیم دید که هر کشوری به معنویت روی آورد مونث می شود و وقتی مونث شد فرهنگ های دیگر بر او هجوم آورده و او را شکست می دهند و در باب هندوستان چنین شد.
تنتره می گوید:
تانترا، این فلسفه بزرگ شرق/ رابطه ی جنسی را مقدس می شمارد./ مهم ترین انرژی حیات! / چون این انرژی آبستن تمام دگرگونی هاست./
نه، نباید آن را حقیر بشماری. (24)
اشو می گوید:
تانترا فیلسوف بزرگی شرقی، آمیزش را مقدس و مهم ترین انرژی حیات می داند. کل دگرگونی قرار است از طریق این انرژی اتفاق بیفتد آن را نکوهش نکن. (25)
نکته پایانی در باب عشق اینکه اگر کسی با دقت به دنبال متعلق عشق در آثار اشو باشد متوجه می شود که از تمامی نوشته های اشو به دست می آید که عشق متعلق ندارد بلکه خود عشق، خداست.

اصل دوم: نَفس سَم است

اشو در ادامه ی مباحث خود به شدت به نفس می تازد و صراحتاً می گوید نفس برای انسان و برای رشد، همانند سم است. (26) نفس عادت دارد چیزهای ساده را پیچیده و معضل کند و آنها را به عنوان چالش مطرح سازد. در این صورت انسان غرق در کلاف سردرگم خواهد شد ولی باید دانست که زندگی برای زندگی کردن است نه برای این که مسأله ای حل کنیم. زندگی یک مسأله ای ریاضی نیست زندگی یک شعر است، جشنی است که باید در آن شرکت کرد. زندگی بسیار ساده است. نفس است که زندگی را بسیار پیچیده و تو در تو می کند.
یکی از کتاب های مهم اشو «راز بزرگ» است. این کتاب در ده فصل تنظیم شده و بر اساس اشعار شیخ کبیر، شکل گرفته است. (بحث شیخ کبیر در قسمت شده و بر اساس اشعار شیخ کبیر، شکل گرفته است. ( بحث شیخ کبیر در قسمت رام الله می آید). فصل اول با این اشعار شروع می شود:
عشق در باغ ها نمی روید، عشق در بازار فروخته نمی شود، هر آن کو آن را می طلبد، شاه یا گدا، سرش را می دهد تا بستاندش. (27)
اشو در تفسیر معنای «سر» آن را با «نَفس» تطبیق می دهد. او اظهار می دارد که برای عشق باید نفس داد آن گاه که نفس ناپدید شد، سرناپدید می شود و در این هنگام عشق ظاهر می گردد. عشق سرسپردگی می آورد و سرسپردگی با نفس داشتن سازگار نیست. مادامی که انسان با نفس خود زندگی می کند ناخالص است و مسموم. لذا دست به هر چیز می زند آلوده می شود. نفس هرگز لذت شهود را نمی چشد. لذا باید از سم خالص شد تا وجود انسان خالص، زیبا و شیرین شود. (28)

اصل سوم: نفی ذهن

یکی از اصولی که اشو بر آن سر انگشت تأکید دارد، نفی ذهن است. او معتقد است ذهن همیشه عادت دارد همه چیز را به دو قسمت کند و آن وقت به آن دو نگاه کند. (29) ذهن هرگز توانایی دیدن کل را ندارد. این محدودیت بزرگ ذهن است که همیشه بخشی از هر چیز را می بیند نه کل آن را. ذهن همیشه به قسمتی که می بیند می چسبد و قسمت دیگر را از ترس پس می زند و به خاطر همین زندگی همیشه مملو از ترس و دلهره است.
از نظر وی ایمان تنها یک معنا دارد. ایمان وسیله ای است که فاصله ی میان استاد و شاگرد را برطرف می کند. باید کاملاً سرسپرده ی استاد شد و درگیر هیچ گونه جر و بحثی نشد بدون لحظه ای درنگ. جر و بحث ها مربوط به ذهن است. اصلاً نباید با ذهن مشورت کرد، باید در زندگی ذهن را به مرخصی فرستاد.
نمی توان به ذهن اعتماد کرد. ذهن چیزی نیست مگر انباری از رویدادهای گذشته. لذا پای انسان را می بندد و انسان را فریب می دهد. (30) کسی که به نصایح ذهن گوش دهد؛ همیشه درهای حقیقت به روی او بسته است. انسان همیشه یک بذر است و درخت نشده است، اما ذهن می گوید شما درخت شده ای. او می گوید تمام امکانات عملی شده است در حالی که این گونه نیست. ذهن بسیار دردسر آفرین است.
ذهن بیمار است. ناآرامی، ویژگی ذهن است. ذهن هرگز برای انسان آرامش و صلح نمی آورد. ذهن نامصمم است. ذهن بلاتکلیف است. ذهن همیشه در تضاد و دوگانگی است. انسان مجموعه سه عامل است. (31) یکی بدن به حیات مادی است، دیگری آگاهی که همان روح است. میان این دو واقعیتی وجود دارد که همان ذهن است. ذهن بزرگ ترین جنایت کار است. چون پای انسان را به بدن بند می کند.

پیامدها

از آنجا که ذهن از مکتب اشو جایگاه منفی دارد آن اشو به نقد فلسفه، علم و تکنولوژی می پردازد. او درباره ی فلسفه اعتقاد دارد (32) که فلسفه، ذهن را خیلی راضی می کند. فیلسوفان خیلی زیاد فکر می کنند. آنها عمرشان را با فکر کردن هدر می دهند؛ بدون این که مطلقاً کاری انجام دهند. فیلسوفان معمولاً کنار جاده ایستاده اند اما تصمیم نمی گیرند. اساساً ذهن یک فیلسوف، بزرگ است به همین دلیل است که بعد از هزاران سال فیلسوفان کار مهمی انجام نداده اند.
اشو قصه ی سگی را تعریف می کند که یک روز زمستانی زیر آفتاب لم داده است و سعی می کند دمش را با دندان بگیرد؛ به محض این که به دمش حمله می کند، دمش فرار می کند. او فکر می کند که دمش نزدیک است و می تواند به آن برسد، او با هر بار تلاش از دمش بیشتر دور می شود، سپس می گوید کار فیلسوف شبیه کار سگ است. (33) سپس ادامه می دهد: آنها دیوانه اند چون همیشه به دنبال گرفتن دم خود می باشند. آنها با هیچ ترفندی نمی توانند دم خود را بگیرند زیرا مشکلی که آنان دارند با ذهن و فکر حل نمی شود.
او می گوید فیلسوفان حرف های زیبا می زنند ولی همیشه سرگردان باقی می مانند. مثل این است که کسی گرسنه باشد و شما از غذاهای لذیذ حرف بزنید او هرگز سیر نمی شود. فلسفه فقط فهرست غذا می دهد، غذا در اختیار انسان قرار نمی دهد. فلسفه و رفتن به ذهن است. فکر کردن یک کار صرفاً تجملی است و نظریه بافی است. فلسفه ربطی به واقعیت ندارد اما باید دانست که امروز فلسفه در حال مرگ است. (34)
اشو همچنین به نقد علم و تکنولوژی هم مبادرت کرده است. او معتقد است انسانِ متمدن همیشه در حال دیوانگی است؛ زمین اکنون یک دیوانه خانه ی بزرگ است و این خاصیت تمدن و تکنولوژی است. (35) انسان چون نمی تواند ذهن خود را ببندد؛ به سوی صنعت و علم روی در می آورد. علم چیزی جز تهدید و ترس نیست.
کودکی که به دنیا می آید پاک است. این پاکی محکوم به زوال است. زیرا در این دنیای آلوده، محافظت از پاکی کودکی بسیار مشکل است. جهان امروز بسیار نیرنگ باز و فریب کار است. تأسیس مدارس و دانشگاه ها به همین دلیل است. زیرا آنها راه فریبکاری را نشان می دهند. این گونه آموزش ها که نتیجه ی آن علم و تکنولوژی است، راه فریب کاری و آلودگی را آموزش می دهند و پاکی را از کودک می گیرند. (36)
عشق برای یک ماشین بی معناست. حتی تصور آن برای ماشین ممکن نیست. کامپیوترها در حال جانشینی انسانند. آنها فرایند مکانیکی عامی هستند اما هرگز کامپیوتر نمی تواند عاشق شود. عشق تنها حادثه ای است که می تواند انسان را رها کند. عشق یک عنصر انسانی است. (37)
اشو حتی بر اساس نقد ذهن به نقد استدلال برای خدا هم می پردازد. او معتقد است (38) انسان تنها با قلب به خدا می رسد. ذهن و استدلال همیشه نیمه ی چیزها را نشان می دهند و خدا کل است. تنها از طریق دل می توان خدا را مشاهده کرد. انسان باید خنثی باشد نه این که با باورها خود را تقسیم کند. باورها، عقاید و استدلال ها انسان را تقسیم می کنند و از وحدت دور می سازند. کسی که می داند و می بیند هرگز با استدلال اظهار نمی کند.
و نیز او به شدت ضد عقل است:
عقل را فراموش کن و بگذار عشق، مرکز تو، اماج تو باشد. هر ناکامی می تواند به کامیابی مبدل شود، و هر احتمالِ شکستی برای عقل می تواند به توفیقی برای دل بدل گردد. (39)

اصل چهارم: درون

اشو در شرح این شعر کبیر «خرد، تجربه ی درون، بسا آمدند در جست وجویش، کدامین دهان مزه ی آن را تواند گفت» اظهار می داد که انسان درباره ی اشیاء می تواند اطلاعاتی به دست آورد. این اطلاعات از بیرون است و طبعاً کاملا جنبه ی سطحی دارد. مثل این که انسان برای تماشای اقیانوسی برود و فقط به دیدن امواج و کف های روی آب اکتفا کند. اقیانوس واقعی عمیق آب است. گنج واقعی اقیانوس در زیر امواج پنهان است. در سطح فقط صدا، تضاد، رقابت، سرکوب و عداوت است. اقیانوس واقعی زیر امواج است.
لذا باید کاملاً از بیرون، سطح و ظاهر گذشت وبه باطن و درون رسید. باید به عمیق شیرجه زد. باید به اعماق درون شیرجه زد و هر قدر انسان عمیق تر به درون خود رخنه کند گنج های بیشتری دریافت خواهد کرد. البته شیرجه زدن هم کافی نیست؛ بلکه باید با اقیانوس یکی شد. مثل گلی که به درون آب پرت شود و در آن حل می گردد. تنها در این صورت انسان به عمق بی نهایت اقیانوس می رسد.
کبیر می گوید: به معبد خود درآ، شست و شو شو از هر طرف، آنکه بیرون است خشک می ماند. اشو شرح می دهد (40) که معمولاً وقتی باران می آید کسی که زیر آن باشد خیس می شود؛ قطعاً کسی که به داخل خانه برود و خشک می ماند. اما کبیر می گوید هر کس به داخل خانه رود خیس می شود. هر کس که بیرون می ایستد خشک می ماند. این خانه، خانه ی درون است. درون معبد است. در آنجا شهد لاینقطع فرو می ریزد و آنکه بیرون است، خشک می ماند. لذا باید هر چه عمیق تر به درون خود وارد شد تا جایی که فقط داننده باقی می ماند.
یکی از راه های بی خود شدن و به عمق درون رسیدن رقص و پایکوبی تا حد افراط است، اشو می گوید:
اگر مردم بتوانند کمی بیشتر به رقص بپردازند، کمی بیشتر آواز بخوانند، کمی بیشتر لوده باشند، انرژی آنها بیش از پیش به جریان افتاده، و مشکلاتشان به تدریج ناپدید خواهد شد. به همین دلیل این قدر بر شادزیستن اصرار دارم. شادمانی تا حد از خود بی خود شدن؛ بگذار تمام انرژی به شور و شیدایی مبدل گردد و ناگهان خواهی دید که دیگر سرنداری انرژی گیر کرده در سرت سراسر به جنبش در آمده، الگوها، تصاویر و حرکتی زیبا می آفریند و در این حال لحظه ای فرا می رسد که بدنت دیگر جسم سفت و سختی نیست؛ انعطاف پذیر می شود؛ جاری می شود. به هنگام شعف و شادی لحظه ای فرا می رسد که مرز تو دیگر آن قدرها واضح نیست؛ تو ذوب می شوی؛ با کائنات در هم می آمیزی، مرزها در یکدیگر ادغام می شوند. (41)

پیامدها

اشو بر اساس اصالت درون به نفی بیرون می پردازد. تمام مظاهر بیرون را با دیده ی نقد می نگرد. یکی از آنها علم و تکنولوژی است که گذشت. یکی چیزهایی که اشو با دیده ی نفی نگاه می کند شریعت است. اشو معتقد است (42) هر مذهبی سه بعد دارد؛ شبیه مفهوم تثلیت، سطح اول مذهب، شریعت است. شریعت می تواند زنده باشد یا مرده و آن گاه که بودا و محمد (ص) زنده بودند، شریعتِ آنها زنده بود. اما وقتی آنها از دنیا رفتند از شریعت آنها تنها یک نعش ماند. نعش به بدنِ واقعی شبیه است اما در آن زندگی جاری نیست، لذا یک بدن دروغین است. شریعت نوعی عوام گرایی، آداب و رسوم و مذهب رسمی است. چنین مذهبی هیچ تأثیری ندارد و چنین مذهبی فقط یک خصلت سیاسی دارد و این چیزی بسیار خطرناک است زیرا سیاست مدار اهریمن است مثل گاندی، شریعت بعد بیرونی دین است و یک مذهب مرده است که هیچ گونه طراواتی ندارد. تمام ایسم ها از شریعت بر می خیزد. موش در رفتارش قابل خلاصه شدن است. او عمق و درون ندارد. عوام به مانند موش اند و شریعت نیز. اما بعدِ دوم دین، حقیقت است به معنی درستی و راستی. حقیقت، روح هر مذهب است و تنها با طریقت (بعد سوم) می توان به آن رسید. طریقت یک راه و روش است که انسان را به مرکز که حقیقت است می رساند. اشو می گوید:
این کلمه را به یاد داشته باشید: در شریعت شما بیچاره می مانید چون در کنار یک پیکر بی جان قرار می گیرید. (43)
اشو در ادامه فقه را به مسخره می گیرد و می گوید:
فقها دیگران را فریب می دهند ولی خودشان را چطور گول می زنند. آنچه آنان دانش و خرد نام نهاده اند شبیه این داستان است که بودا تعریف می کرد: یکی مرد دهاتی جلوی در خانه اش می نشست و هر روز صبح و غروب، گاوها و گوساله های بقیه ی روستائیان را می شمرد، او دقیقاً می دانست که چه تعداد گاو و گوساله در دِه است. ولی این اطلاعات هرگز قطره ای شیر برای او تأمین نکرد. (44)
اشو به این اندازه اکتفا نمی کند هر قانونی را به استهزاء می گیرد. می گوید:
آه که زندگی تا کجا گسترده و بیکران، شگفت انگیز/ و اسرار آمیز است./ نه، تن به قالب تنگ یک قانون یا مثال نمی سپارد./ تمام مثال ها قاصراند، بس حقیراند؛/ نه نمی توانند زندگی و توانش های زنده ی آن را دارا باشند./ بنابراین دانستن قانون طلایی بسیار پر اهمیت است، /قانون طلایی این است که هیچ قانون طلایی وجود ندارد. (45)
باز در جای دیگر می گوید:
زندگی واقعی را/ می توان به نوعی هرج و مرج تلقی نمود./ می گویم به «نوعی» چون/ این هرج و مرج، نظم خود را با خود دارد./ از اصولی پیروی نمی کند، چون به هیچ اصلی نیازمند نیست./ زندگی بنیادترین اصل را در ذات خود دارد./ او از هر گونه اصل بیرونی بی نیاز است. (46)
نتیجه ای که از این گفته ها به دست می آید، چیزی جز روح عصیان و سرکشی نیست و این دقیقاً همان چیزی است که اشو از آن به شدت حمایت می کند. او می گوید:
تمرّد وحشت می آفریند و اطاعت طمع و در این میان روح آدمی به اسارت و بردگی کشیده می شود. این انسان نماها، گاهی خود را در لوای مذاهب پنهان می کنند و تمنیّات خود را در این قالب برآورده می سازند در حالی که مذهب حقیقی نه تنها هیچ گونه ارتباطی با بردگی و اسارت ندارد؛ بلکه سراسر قیام است و طغیان، به اعتقاد من شهامت اساسی نیاز انسان است. در حال حاضر ما محتاج انسان های شجاعی هستیم که بتوانند همه ی این سیاست ها را که همچون بیماری در آگاهی آدمی ریشه دوانده اند، ریشه کن سازند. مدت های مدیدی است که بشریت به بند کشیده شده و اکنون زمان آن فرا رسیده که برای همیشه از آن رها شود و این روند خاتمه یابد. (47)
این همان عصیانی است که اشو آن را به گونه ای مختلف تشبیه می کند و در دوران کودکی در خود او وجود داشت.

اصل پنجم: مراقبه

از نظر اشو مراقبه روشی است برای پاک سازی درون، خالی شدن از ذهن و رها کردن نفس. (48) مراقبه یعنی تهی شدن ذهن از تمام محتویات، از افکار، تصورات، خاطرات، امیال و آرزوها. فرد باید از تمام این موارد تخلیه شود. مهم ترین لحظه ی زندگی زمانی است که انسان چیزی برای بیرون ریختن نداشته باشد. این همان خلأ مطلق یا سکوت درونی است. در چنین حالتی است که انسان به آگاهیِ حقیقی دست می یابد. مراقبه بارهایی را از دوش انسان بر می دارد که هیچ فایده و استفاده ای برای انسان ندارد. مراقبه کل بار سنگین انسان را سبک می کند. آن گاه که انسان سبک شد امکان پرواز پیدا می کند.
مراقبه هدیه ای است الهی، هرازگاهی از سوی آسمان فردی حمایت می شود و این از طریق مراقبه است و هر فردی که به آن می پردازد آسمانی است. (49) مراقبه یعنی رهایی از تمامی خرافات، مهملاتی که جامعه به مانند قید به دست و پای انسان می زند. هنگامی که غبار از آینه ی دل انسان زدوده شد، حقیقت آن گونه که هست انعکاس می یابد. این همان حقیقت است که برای نخستین بار سبکی آن را انسان احساس و تجربه می کند.
نخستین گام بعد از نابودی افکار، سکوت ذهن و آرامش درون است. مراقبه با کنترل فکر آغار می شود و قدم دوم در مراقبه کنترل احساسات است که نسبت به مرحله ی قبلی حساس تر و از ژرفای بیشتر برخوردار است. هنگامی که این دو مرحله انجام شد، متوجه می شویم که کنترل کننده ای هم در کار نیست. زیرا دیگر چیزی برای کنترل باقی نمانده است. این سکوت و آرامش غایی است و این نیروانه است. او می گوید:
تمام هنر مراقبه، ایجاد آرامش، سکوت و سروری جاودانه در وجود تو است که معجزه وار درونت را سرشار می سازد. مراقبه خود موانع را حذف می کند، صخره ها را به کناری می راند و به جریانش ادامه می دهد. آن گاه زمانی فرا می رسد که در می یابی هیچ گونه وابستگی ای به بیرون نداری و آزادی و استقلالی عظیم نصیبت شده و تو را از همه کس بی نیاز ساخته است. در تنهایی است می توانی به اوج سرور و شادی دست یابی. تنهایی ات فروزان است و دیگر نشانی از بی کسی در آن به چشم نمی خورد و سرشار است از نشاط، رقص، ترانه، شعر و موسیقی. (50)

اصل ششم: هفت بدن، هفت چاکرا

اشو کاملاً به کالبدهای هفت گانه و هفت چاکرا معتقد است و از آن در موارد مختلف سخن گفته است. غیر از آن، کتابی به نام «هفت بدن هفت چاکرا» دارد و در آن بدن ها و کالبدها و چاکراها را به تفصیل توضیح داده است. (51) (در بحث یوگا گذشت.) تا این جا مهم ترین اصول مکتب عرفانی اشو بیان شد. اصولی نظیر عشق، نفس، ذهن، درون، مراقبه، هفت بدن و چاکرا. اشو در سایه ی مبانی پیش گفته و اصولی که بیان شد در مورد ده ها موضوع به اظهارنظر و سخنرانی پرداخته است. موضوعاتی از قبیل: جوانی و پیری، راستی و درستی، تنهایی، سرگردانی، سرور نشاط، مرگ و زندگی، خنده و غم، اسرار انرژی، معصومیت، خلاقیت، کودک نوین، تعلیم و تربیت، شهامت، رقص زندگی، شعر و شعور، راز، روح، پرانه، شیوه های مدیتیشن، بلوغ، پیوند، طغیان و... بحث در باب تک تک موارد مجالی وسیع می طلبد.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: اشو، اینک برکه ای کهن، ترجمه ی سیروس سعدوندبان، ص 412- 55؛ اشو، و آن گاه نبودم، ترجمه ی سیروس سعدوندیان، ص 186- 9.
2. اشو، مراقبه شور مستی، ترجمه ی امید اصغری، ص 7.
3. همان، ص 8.
4. همان.
5. اشو، الماس های اشو، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 411.
6. اشو، مراقبه شور مستی، ترجمه ی امید اصغری، ص 10.
7. اشو، اینک برکه ای کهن، ترجمه ی سیروس سعدوندیان، ص 370- 340.
8. اشو، مراقبه شور مستی، ترجمه ی امید اصغری، ص 11-10.
9. اشو، اینک برکه ای کهن، ترجمه ی سیروس سعدوندیان، ص 303.
10. همان، ص 304.
11. اشو، الماس های اشو، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 273؛ اشو، آفتاب در سایه، ترجمه ی عبدالعلی براتی، ص 164.
12. اشو، الماس های اشو، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 177؛ اشو، آفتاب در سایه، ترجمه ی عبدالعلی براتی، ص 108.
13. ر.ک: اشو، تفسیر آوارهای شاهانه ساراها تعلیمات تانترا 3، ترجمه ی هما ارژنگی، ص 59 11؛ اشو، تعلیمات تانترا 4، ص 143- 101.
14. اشو، عشق پرنده ای آزاد و رها، ترجمه ی مسیحا برزگر، ص 12.
15. اشو، عشق، رقص زندگی، ترجمه ی بابک ریاحی پور و ...، ص 58.
16. همان، ص 59.
17. اشو، مراقبه شور مستی، ترجمه ی امید اصغری، ص 63؛ اشو، در هوای اشراق، ترجمه ی فرشید قهرمانی و فریبا مقدم، ص 95.
18. اشو، عشق، رقص زندگی، ترجمه ی بابک ریاحی پور و ...، ص 51؛ اشو، پیوند، ترجمه ی عبدالعلی براتی، ص 58.
19. اشو، تانترا تعلیمات کندالینی یوگا، ترجمه ی بهروز قنبری و ...، ج2، ص 336- 229؛ اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه ی فرامرز جواهری نیا، ص 291- 285؛ اشو، بلوغ، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 246- 237.
20. اشو، الماس های اشو، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 240 و 316.
21. اشو، تانترا تعلیمات کندالینی یوگا، ترجمه ی بهروز قنبری و ...، ج2، ص 241.
22. همان، ص 247.
23. اشو، آفتاب در سایه، ترجمه ی عبدالعلی براتی، ص 238.
24. اشو، الماس های اشو، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 383.
25. اشو، راز بزرگ ترجمه ی روان کهریز، ص 167 به بعد.
26. همان، ص 5.
27. همان، ص 152؛ اشو، این نیز بگذرد، ترجمه ی فرشید قهرمانی، ص 106- 82.
28. همان، 153؛ اشو، بشنو از این خموش، ترجمه ی عبدالعلی براتی، ص 12؛ اشو، فقط یک آسمان، ترجمه ی مرضیه شنکائی، ص 61- 37؛ اُشو، خلاقیت، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 140- 57.
29. اشو، راز بزرگ، ترجمه ی روان کهریز، ص 54؛ اشو، یک زندگی، یک ترانه، یک رقص، ترجمه ی سیروس سعدوندیان، ص 25-22.
30. اشو، راز بزرگ، ترجمه ی روان کهریز، ص 309؛ اشو، در هوای اشراق، ترجمه ی فرشید قهرمانی و فریبا مقدم، ص 32.
31. اشو، راز بزرگ، ترجمه ی روان کهریز، ص 314.
32. همان، ص 249.
33. اشو، آواز سکوت، ترجمه ی میر جواد سید حسینی، ص 206.
34. همان، ص 9؛ اشو، تمثیل های عرفانی، ترجمه ی فلورا دوست محمدیان، ص 38.
35. اشو، مراقبه شور مستی، ترجمه ی امید اصغری، ص 44؛ اشو، آینده ی طلایی، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 83 -72؛ اشو، شکوه آزادی، ترجمه ی میر جواد سید حسینی، ص 268- 235.
36. همان، ص 74.
37. اشو، راز بزرگ، ترجمه ی روان کهریز، ص 158.
38. اشو، الماس های اشو، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 67.
39. همان، ص 45 ر.ک: اشو، الماس های اشو، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 14.
40. همان، ص 231.
41. اشو، الماس های اشو، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 47.
42. اشو، آواز سکوت، ترجمه ی میرجواد سید حسینی، ص 79.
43. همان، ص 80.
44. اشو، راز بزرگ، ترجمه ی سیروس سعدوندیان، ص 49.
45. اشو، آفتاب در سایه، ترجمه ی عبدالعلی براتی، ص 244.
46. همان، ص 42.
47. اشو، مراقبه شور مستی، ترجمه ی امید اصغری، ص 54- 53.
48. همان، ص 29.
49. اشو، شهامت، ترجمه ی خدیجه تقی پور، ص 212- 193؛ اشو، تائوئیسم، ج2، ص 85- 125؛ اشو، آه این، ترجمه ی محسن خاتمی، ص 198- 171.
50. اشو، مراقبه شور مستی، ترجمه ی امید اصغری، ص 50.
51. ر. ک: اشو، هفت بدن هفت چاکرا، ترجمه ی سیروس سعدوندیان، ص 67- 11.

منبع مقاله: فعالی، محمدتقی؛ (1390)، آفتاب و سایه ها(نگرشی بر جنبش های نوظهور معنویت گرا)، تهران: انتشارات عابد،1390.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.