تحلیل و بررسی مکتب اشو

در باب نقد دیدگاه اشو درباره ی خدا نیازی نیست قضاوتی انجام گیرد. فقط کافی است برخی از جملات فراوانی که او در این زمینه گفته است را کنار هم قرار دهیم، قضاوت با خواننده ی محترم:
يکشنبه، 19 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحلیل و بررسی مکتب اشو
تحلیل و بررسی مکتب اشو

 

نویسنده: محمدتقی فعالی




 
یک) مبانی مکتب عرفانی اشو از یک طرف سه آیین تنتره، یوگا و بودا بود
و از سوی دیگر این مکتب بر اساس ایده هایی از قبیل تناسخ، نیروانه و اصالت بدن شکل گرفته است.
دو) درباره ی خدا:
در باب نقد دیدگاه اشو درباره ی خدا نیازی نیست قضاوتی انجام گیرد. فقط کافی است برخی از جملات فراوانی که او در این زمینه گفته است را کنار هم قرار دهیم، قضاوت با خواننده ی محترم:
خداوند یک شخص نیست بلکه تنها تجربه ای است که تمام هستی را به پدیده ای زنده مبدل می سازد؛ تنهایی او مطرح نیست. او با زندگی می تپد! با زندگی که دارای ضربان است. لحظه ای که دریابی که دل هستی می تپد خداوند را کشف کرده ای. (1)
اگر از من بپرسید من به شما می گویم خدا را فراموش کنید. حقیقت را فراموش کنید. من به شما می گویم تنها به دنبال عشق باشید. (2)
وقتی شما عاشق کسی می شوید به او بگویید با تمام وجودم با تمام روحم عاشقت هستم ولی کبیر فقط از جسم و ذهن به حرف به میان می آورد. چون روح، خود خداوند است.(3)
در جایی بعد از توصیف خصلت زنان می گوید:
بر اساس کبیر شیفته ی عاشق منتظر می ماند و خداوند به سراغش می رود، آنها خداوند را چون زن می بینند، نشسته آنجا، پنهان در پس حجاب، خداوند بایستی دیده شود، حجاب باید برداشته شود و دست یابی به این، تلاش زیادی نیاز دارد. خداوند قایم باشک بازی می کند، او خودش را به میل و رضای خود از پس حجاب نمایان نخواهد کرد. برای یافتن او باید در جاهای مختلفی شکار کنید. بسیاری جاها را خالی از او پیدا می کنید و سرگردان از این در به آن در می زنید. باید به جست و جو ادامه دهید. باید مردانه بایستید و مثل یک مرد عمل کنید. (4)
مردم به نزد من می آیند و می گویند ما آرزوی جستجوی خداوند را داریم. من به آنها می گویم در این باره با من صحبت نکنید. این مقوله را به بحث نکشید، هر گونه صحبتی درباره ی جستجوی خدا بی فایده است. هیچ معنا و مفهومی در آنچه می گویند نیست. (5)
اشو در جایی خدا را این گونه توصیف می کند:
خدا جدا از شما نیست. خدا نهایت هستی شماست. درون موجودی تان است. روح شماست. او صدای پنهانی است که در عمق وجودتان آرمیده است. درست مثل یک رقاص که از رقصش جدا نیست. شما می گویید:
این هندوست و آن مسلمان، ولی خداوند همزمان در تک تک آنها موجود است و اگر متعصبانه و یک بعدی به سمت او بروید، او که خنثی است، او که در تمامی ابعاد و جنبه ها پنهان است. اصول و قوانین و کتب آسمانی تان زنجیری می شود که در آن اسیر خواهید شد. اگر عمیقاً به طلب درونتان نگاه کنید می بینید وداها، انجیل و تورات و ... مثل وزنه های سنگین روی گردنتان سنگینی می کنند. زیر این بار سنگین له خواهید شد. هستی خنثی است. (6)
هیچ کس نمی تواند شما را به جلو براند و هیچ کس به جز خودتان نمی تواند به آنجا برسد. همان طور که هیچ کس دیگری هم نمی تواند شما را به عقب بکشاند. شیطان قدرت گمراه کردن شما را ندارد. خداوند هم قدرت هدایت شما را ندارد. (7)
یک شب نوجوانی بدون این که دعا بخواند، پرید توی رختخواب و پتو را روی سرش کشید. مادرش به او یادآوری کرد که دعایش را نخوانده است. او جواب داد: آیا درست است که این وقت آن هم شب به این سردی خدا را از خواب بیدار کنم از چنین بچه ای خداوند دعای کلامی نمی خواهد. همان ملاحظه ای که کرده است، که در یک شب سرد خدا را از خواب بیدار نکند عین دعاست. همین احساس او کافی است. نیازی به گفتن چیزی نیست. کلمه ی خدا فقط یک بهانه است. ابزاری است برای ابراز احساسات ما به کل. در واقع کل هستی خداست. کل، الهی است. و وقتی شما لبریز احساس الوهیت شوید، با کل هستی یکی خواهید شد. راه حلِ مشکل شما رسیدن به آن وحدت است. هرگاه انسان به نقطه ای برسد که خودش را کاملاً خارج از ذهن ببیند، آن وقت انسان خدا شده است. (8)
این هم آخرین جمله از اشو در باب خدا:
چهره ی اصیل هر کودک، چهره ی خداست. البته خدای من، خدای یک مسیحی، خدای یک هندو، خدای یک یهودی نیست. خدای من حتی یک شخص نیست بلکه یک حضور است. کمتر شبیه به گل و بیشتر شبیه به یک رایحه است. تو می توانی آن را احساس کنی، ولی نمی توانی آن را با دست بگیری، تو می توانی به وسیله ی آن غرقه شوی، ولی نمی توانی آن را مالک شوی. خدای من چیزی عینی، آنجا، نیست. خدای من همان ذهنیت است، اینجا. (9)
سه) نفی زهد و توبه:
انسان علیرغم تمام جست و جوهایش در معابد، مساجد، کعبه، غارهای دور افتاده و کوهستان ها با زهد و ترک دنیا، هرگز قادر به یافتن او نخواهد بود. توبه ی شما فقط نفستان را تقویت می کند. زهدتان، تنها شأن و منزلتتان را ارتقاء می دهد. خیراتی که می کنید صرفاً برایتان شهرت و نام می آورد. (10)
چهار) نفی زیارت:
کبیر گفته است که خداوند را جست و جو نکرد و سرگردان و حیران به این طرف و آن طرف نرفت او در خانه اش مانده و با این همه به او دست یافته است. نیازی به جایی رفتن نیست. در حقیقت چیزی تحت عنوان راه، سفر زیارتی و زیارت وجود ندارد. (11)
پنج) در جای دیگر هرگونه واسطه ای را نفی می کند. (12)
شش) نفی الگو: از یک طرف می گوید:
هیچ راهی وجود ندرد مگر این که خود شما یک بودا بشوید. (13)
و در جای دیگر به طور کلی هرگونه مدل و الگو را نفی می کند:
ممکن است انسان با عقل خودش فکر کند که یک مدل دارد. حماقتی از این بالاتر نیست. سعی کنید شبیه خودتان باشید. هیچ کس دیگری هم شبیه شما نیست. لزومی ندارد که شبیه بودا شوید. (14)
هفت) نفی تقدیر:
اگر نظری به زندگی تان بیاندازید می بینید که همه چیز اتفاقی و تصادفی روی داده است. شانسی، تصادفی رخ می دهد و کل زندگیِ شخص براساس آن تغییر می کند. (15)
انسان آزاد است. او بدون سرنوشت، پا به دنیا می گذارد. آینده گشوده است و چیزی مقدر نیست. (16)
هشت) جواز بت پرستی: اشو می گوید:
بت ساختن از خداوند ممکن نیست زیرا او همه جاست.
سپس می گوید:
این موضوع را از زاویه دیگر هم می توان نگاه کرد. خداوند در همه جا هست پس چگونه می تواند در آن بت ها نباشد. پس او در یک بت سنگی نیز هست. اگر او در یک قطعه سنگ معمولی وجود دارد، چرا در یک سنگ کنده کاری شده نباشد. پس نیازی نیست تا بت دیگری یا پرستش گاه دیگران را تخریب کند.(17)
نه) نفی اعتقادات:
یک باور هرگز نمی تواند کامل باشد. چگونه ممکن است اعتقادات یا باورهای یک انسان جاهل کامل باشند؟ آن باورها مانند بنایی است که روی شن ساخته شده است، هر لحظه در معرض سقوط و واژگون شدن است. مثل قصرهای مقوایی که با کوچک ترین نسیمی می لرزند و فرو می ریزند. برای همین است که همواره از رو به رو شدن با هر چیزی که به نظر مغایر با باورهایتان است می هراسید و با آن رو در رو نمی شوید. از کسانی که می ترسید بنیاد تفکرتان را بلرزانند اجتناب می کنید. ممکن است آنها در اعتقادات شما رسوخ کنند. چنین اعتقاداتی چه ارزشی می توانند داشته باشند؟ یک شاهی ارزشی ندارد. (18)
ده) نفی مذهب: در این زمینه اشو عبارات مختلفی دارد:
همواره گمان بر این بوده که هر چه چیزی کهنه تر باشد بهتر است. چون وقتی ادعا می شود چیزی کهنه تر است به نظر مطمئن تر جلوه می کند. مغازه ای را که سال ها می شناسید، با اطمینان خاطر از آن خرید می کنید، چون همه می گویند، باید محصولاتش مرغوب باشد، چون نمی توانست این همه سال سر مردم کلاه بگذارد! این طوری است که فروشگاهی اسم و رسم پیدا می کند و معتبر می شود. آن وقت می توان به راحتی هر آشغالی را بفروشد، علت ادعای قدیمی بودن مذاهب نیز همین است؛ خداوند به تازگی معتقد است و مذهب به کهنه گی. (19)
و به طور خاص نسبت به محدودیت روابط زن و مرد در اسلام با کلامی طعن آمیز به نقد آن می پردازد:
البته مسلمانان معتقدند زنان و مردان نباید با هم مراوده داشته باشند. در حقیقت اگر می توانستند با یکدیگر مراوده داشته باشند از انرژی مثبت و منفیِ زن و مرد دو برخوردار می شدند؛ زیرا زن و مرد هر کدام یک نیمه هستند و در دسترس بودن هر دو انرژی سبب می شود تا کلیت حاصل آید، و ذهنی که حتی ذره ای از کلیت را لمس کند، نمی تواند دیوانه شود. دیوانگی و جنون نشان دهنده ی تکه تکه بودن و اغتشاش ذهنی است. (20)
اشو حتی مکتب خود را یک مذهب و خودش را مدرس دیانت نو می شمارد. (21)
از مجموع مطالب پیش گفته به دست می آید که محدوده ی نفی و سلب های اشو فراوان است. در مکتب اشو علم و تکنولوژی نفی می شود، فلسفه نفی می شود، قانون نفی می شود، شریعت نفی می شود، فقه و مناسک نفی می شود، زیارت، دعا، نیایش، اعتقادات، توسل به واسطه، توبه و زهد نفی می شود. همه چیز تصادفی است؛ لذا تقدیر هم نفی می شود. مذهب هم سرانجام نفی می شود. اما از پی این همه نفی ها و کنارگذاردن ها تنها چیزی که اثبات می شود عشق است. آن هم عشق زمینی و خاکی که در نهایت به شهوت و سکس ختم می شود. تنها چیزی که مقدس است و پل آسمان است و باعث اتحاد با نیروانه است، رابطه ی جنسیِ طولانی مدت است و این است «معنویت مدرنِ اشو».
البته یک چیز دیگر هم اثبات می شود و آن خود اشو است، او به صورت مکرر و گسترده درباره ی خودش و اهمیت و جایگاه نامش سخن گفته است که نمونه ای از آنها گذشت. باید دانست که به طور کلی دعوت انسان ها دوگونه است؛ اگر انسانی به «خدا» دعوت کند و هیچ قدرت و مزیتی را به خود نسبت ندهد، این نشان دهنده ی آن است که او به خدا نزدیک شده است اما اگر انسانی به گونه های مختلف و با بیان های متنوع به «خود» دعوت کند، این امر چیزی جز شرک، دوری از خدا و سقوط نیست. با این ملاک می توان مدعیان را از موحدان جدا ساخت.
یازده) درباره ی عشق در عرفان اسلامی چه به صورت نثر و چه به صورت نظم مطالب بسیار گسترده ای وجود دارد. در این میان کتاب «عبهر العاشقین» اثر روزبهان بقلی شیرازی از یک سو و غزلیات حافظ شیرازی از سوی دیگر در اوج و قله قرار دارد. ذکر یک نکته خالی از فایده نیست و آن این که عشق دو گونه است؛ عشق حقیقی و عشق مجازی. عشق حقیقی فقط عشق به خداست و عشق مجازی عشق به اولیاء و مقربین اوست. به جز این، هر چه هست عشق کاذب است و نمی تواند انسان را به سوی خدای عشق رهنمون باشد.
دوازده) یکی از معارف عمیق و ژرفی که در متن دین وجود دارد، آن است که جهان ظاهری دارد و باطنی. جهان هستی را مراتبی است که نازل ترین آن «ظاهر» و درجات بالاترش «باطن» است. این امر اختصاص به جهان ندارد، بلکه شامل انسان و قرآن نیز می شود. انسان و قرآن هم، ظاهر و باطن دارند و دارای مراتب و درجات اند که نازل ترین و پایین ترین درجات هر سه، ظاهر آنها و رتبه های بالاتر، عمق و باطن جهان، انسان و قرآن می باشد؛ به عبارت بهتر، هر یک از این سه مقوله، امری تشکیلی و دارای دو طرف می باشد؛ یک طرف آن، مرتبه ی ظاهر است و طرف دیگر، عمیق ترین لایه های جهان، انسان و قرآن می باشد که مرتبط با مبدأ است.
تحلیل و بررسی مکتب اشو
سیزده) عشق به هدف
در باور اشو عشق هدفی ندارد، مقصودی ندارد، عشق دیوانگی خاص خود را دارد. در نگاه او عشق، متعلق ندارد و عاشق هر روز می تواند به کسی دل ببندد، اساساً مهم نیست معشوق چه کسی باشد، مهم آن است که انسان فقط عاشق باشد. این نشانه ی یک انسان سرگشته و حیران است، چنین عشقی جز سرگشتگی چیزی نخواهد بود. از سوی دیگر عشق اشو عشقی زمینی است و عشق زمینی، عاشق را نابود نمی کند بلکه بالعکس معشوق را برای خود می خواهد. خودبینی، سودپرستی، حرص و هوا در این عشق ها آشکار و پیداست ولی در عشق های حقیقی چون اثری از معشوق پیدا شود عاشق چنان فانی شود که تمام وجود عاشق را پاک می کند. در عشق زمینی نفس است که میل شدید آن، آدمی را به سوی کسی می خواند ولی در عشق های حقیقی، خداوند است که با جان بخشیدن انسان را از خویش می ستاند و در خود فانی می کند. در این جنبش، جسم اثر می کند و در آن جوشش جان.
چهارده) زندگی با رنگ شادی
در نگاه اشو هدف نهایی زندگی، شادی است اما در آموزه های قرآنی، هدف زندگی، بندگی خداست. این بندگی، برای خدا سودی ندارد بلکه تمام منافع آن به خود انسان می رسد. فرمود:
و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبودن* ما ارید منهم من رزق و ما ارید أن یطعمون؛ (22)
و جن و انس را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند. از آنان هیچ روزیی نمی خواهم و نمی خواهم که مرا خوراک دهند.
من جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند) من از آنان روزی نمی خواهم، و نمی خواهم مرا اطعام کنند. اساساً انسان تنها برای بندگی به جهان آمده است. او باید در سایه سار بندگی خدا حیاتی بهشتی روی زمین برای خود بسازد لذا کسی که در این جهان به دنبال زندگی است او نه بندگی کرده و نه زندگی بلکه تنها مردگی نصیب او خواهد شد ولی کسی که به دنبال بندگی است او هم بنده خداست و هم حقیقتاً زندگی کرده است. خداوند انسان را آفرید تا رحمت خویش را فراگیر سازد:
و لا یزالون مختلفین* الا من رحم ربک ولذلک خلقهم؛ (23)
اگر پروردگارت می خواست، همه مردم را یک امت (بدون هیچ گونه اختلاف) قرار می داد؛ ولی آنها همواره در اختلاف اند مگر کسی را که پروردگارت رحم کند و برای همین (پذیرش رحمت) آنها را آفرید.
تعبیر «لذلک خلقهم» اشاره به علت و غایت دارد و معنای آن این است که من انسان ها را آفریدم تا به آنها رحمت رسانم اما خودشان به اختلاف با یکدیگر می پردازند و به همین دلیل از رحمت من دور می شوند لذا راه دستیابی به رحمت بیکران حق، کاستن از اختلافها و رفتن به سوی وحدت و انسجام است. بنابراین هدف از زندگی قرب به خداست. آدمی به دنیا آمده تا از ماسوا غایب گردد، خانه دل را صیقل دهد و سر خویش را با خدا مأنوس کند. قرب به یار، انسان را از هستی وابسته می رهاند. انس با دوست آدمی را به معراج می برد و آتش عشق را در دل او شعله ور می کند.
در رابطه با شادی که از نظر اشو هدف نهایی زندگی تلقی می شود به کلماتی آسمانی از امیرمؤمنان (ع) می رسیم گویا اشو مخاطب ایشان بوده است:
اما بعد فإن المرء قد یسره درک ما لم یکن لیفوته و یسووه فوت ما لم یکن لیدرکه فلیکن سرورک بما نلت من آخرتک و لیکن أسفک علی ما فاتک منها و ما نلت من دنیاک فلا تکثر به فرحاً و ما فاتک منها فلا تأس علیه جزعاً و لیکن همک فیما بعد الموت؛ (24)
همانا انسان از به دست آوردن چیزی خشنود می شود که هرگز آن را از دست نخواهد داد، و برای چیزی اندوهناک است که هرگز به دست نخواهد آورد، پس بهترین چیز نزد تو در دنیا، رسیدن به لذت، یا انتقام گرفتن نباشد، بلکه هدف تو خاموش کردن باطن، یا زنده کردن حق باشد، تنها به توشه ای که از پیش فرستادی خشنود باش و بر آنچه به جای می گذاری حسرت خور، همت و تلاش خود را برای پس از مرگ قرار ده.
قرآن کریم شادمانی منفی حاصل از دنیا و زیبایی های آن را نکوهش کرده مایه غفلت، سنگدلی و موجب استدراج می شمارد. (25) استدراج یعنی غرق شدن تدریجی در نعمت های دنیوی یا غفلت از یاد خدا طوری که انسان دچار کیفر الهی و مؤاخذه ناگهانی می شود. اما قرآن، شادمانی مثبت که از طریق حق و دلبستگی به الطاف آسمانی و در راستای یاد خدا و پیروی از دستورات او حاصل می شود ستوده است:
تحلیل و بررسی مکتب اشو
قل بفصل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون؛ (26)
به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند؛ که این، از تمام آنچه گردآوری کرده اند، بهتر است.
پانزده) مراقبه بی هدف
در عرفان اسلامی مراقبه به عنوان برنامه روزانه برای سالک، مطرح است. سالک هر روز دارای چهار برنامه است که عبارتند از: مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاتبه. رهرو طریق حقیقت، صبحگاهان با خدا پیمان می بندد تا عیوب و اشتباهات خود را ترک کند و طبق رضایت حق عمل نماید. این عهد، پیمانی قلبی است که میان بنده خدا و خدا بسته می شود. او در طول روز از نفس خود مواظبت می کند تا آنچه را که به آن عهد بسته است وفادار بماند. مراقبه ای که سالک در طول روز انجام می دهد در ادامه ی عهدی است که با خدا بسته است. وی به هنگام شامگاهان اعمال روزانه خود را مرور می کند تا ببیند کدامیک از آنها با مشارطه او مطابقت دارد و کدام ندارد. به تعبیری او حساب خود می کشد و محاسبه نفس می نماید. وضعیت او از دو حال بیرون نیست؛ یا به عهد خود عمل کرده است که شکر بر او واحب می شود یا پایبند به پیمان خویش نبوده است که معاتبه نفس می کند. بنابراین مراقبه نفس برنامه روزانه سالکی است که قصد لقای حق کرده است و به عنوان رکنی از مشارطه و محاسبه محسوب می شود. در عرفان اسلامی برای مراقبه سه درجه گفته اند. (27) از نگاهی دیگر مراقبه به معنای حضور قلب در عبادت و یا در معبود است. حضور قلب در عبادت یا اجمالی و یا تفصیلی است و در حضور قلب در معبود نیز مراتبی چون حضور قلب در تجلیات افعالی یا تجلیات اسمائی و یا تجلیات ذاتی دارد. (28)
حال اگر مراقبه ای که اشو بر اساس تعالیم بودا یا ذن از آن دم می زند را با حضور قلب در عرفان اسلامی قیاس گیریم به دست می آید که حضور قلب، هدفمند است یعنی قلب باید برای خدا خالص و حاضر گردد تا به او نزدیک شده انیس یار شود اما مراقبه یا مدیتیشن هدف روشن و واضحی ندارد. گیریم انسان مراقبه ای ژرف داشت، پرسشی که به ذهن می آید این که تا چه شود؟ و چه امر مهمی تحقق یابد؟
شانزده) درون گرایی افراطی
انسان دارای دو بُعد است: بُعد بیرونی و بُعد درونی. درون گرایی یکی از اصول مهم هر مسلک معنوی است. انسان ها را از زوایه توجه به درون و بیرون می توان به سه دسته تقسیم نمود: بعضی از آنها «برون گرای افراطی» اند یعنی ذهن و روح آنها مملو از داده های خارجی است و هیچ التفاتی به درون خویش ندارند. پیداست که اکثر آدمیان این گونه اند.
دسته دیگر «درون گرای افراطی اند». آنها که با سمت ریاضات مشقت بار می روند، از جامعه می برند و به گوشه انزوا می خزند. عرفان اسلامی هر دو رویکرد را نادرست می شمارد و به «جلوت بیرون و خلوت درون» توصیه می کند. یک سالک مؤمن باید ضمن آن که دارای روابط سازنده با دیگران است درون خویش را از عالم بیرون جدا سازد و باطن خویش را یکسره در اختیار خدا قرار دهد. او باید اغیار را از نفس خویش بزداید و در درون خود فقط یاد یار را جای دهد. این تعادل و توازن دو جهان درون و بیرون انسانی بر اساس تفکر اسلامی.
اشو به اهمیت عالم درون پی برده است و درباره علت اهمیت آن نیز عواملی را بیان کرده است. یکی از این عوامل، ضرورت اصلاح نگرش های ذهنی برای رسیدن به شادی است. عامل دیگر این که انسان خواهان قدرت های جهانی است. اشو بر این باور است که کسی که می خواهد به قدرت های جهانی دست یابد، باید به قدرت های درونی خویش دست یابد. عامل سوم لزوم زدودن سموم درونی چون خشم، نفرت، کینه و هوس است. این سه عامل در واقع سه رویکرد در بعد درون گرایی محسوب می شود. این رویکردها نکات مثبت و زیبایی است که در این مکتب های معنوی به چشم می آید اما در هیچ یک از تعابیر پیش گفته، خدا جایی ندارد و در واقع چنین رویکردی نشانه آن است که ما عرفان و معنویت را در خدمت انسان و این جهان قرار داده ایم و این امر چیزی نیست جز «عرفان سکولار»، عرفان دنیوی، این جهانی و اومانیسمی.
اما اسلام نگاهی متفاوت دارد؛ توجه به عالم درون دلایلی دارد که مهم ترین آن قرب الهی و آشتی با خداست. تمامی روایاتی که در رابطه با معرفت نفس وجود دارد شاهدگویا بر این حقیقت است که اهمیت عالم درون به دلیل خداشناسی و نزدیکی به حریم قدس ربوبی است. انسان نازله ای از خداست، اگر بخواهد به منزل اصلی خویش باز گردد راه بازگشت از درون می گذرد و هر چه باطن آدمی پاک تر باشد انسان به او نزدیک تر و هر چه آلودگی های او فزونی یابد، بُعد انسانی هم افزون خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. اشو، شورشی، ترجمه ی عبدالعلی براتی، ص 200.
2. اشو، راز بزرگ، ترجمه ی روان کهریز، ص 10.
3. همان، ص 89.
4. همان، ص 103 و 102.
5. همان، ص 135.
6. همان، ص 157 . 147.
7. همان، ص 169.
8. همان، ص 253 و 251.
9. اشو، کودک نوین، ترجمه ی مرجان فرجی، ص 64.
10. اشو، راز بزرگ ترجمه ی روان کهریز، ص 135.
11. همان، ص 250.
12. همان.
13. همان، ص 62.
14. همان، ص 183.
15. همان، ص 120.
16. اشو، مراقبه شور مستی، ترجمه ی امید اصغری، ص 93.
17. اشو، راز، ترجمه ی محسن خاتمی، ج2، ص 284.
18. اشو، راز بزرگ، ترجمه ی روان کهریز، ص 159.
19. همان، ص 209.
20. اشو، مزه ای از ملکوت، ترجمه ی مرضیه شنکایی، ص 14.
21. اشو، گل های جاودانگی، ترجمه ی محسن خاتمی، ص 48.
22. ذاریات/ 57 و 56.
23. هود/ 119 و 118.
24. نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 66.
25. انعام، 44.
26. یونس/ 58. رعد/ 36، آل عمران/ 170.
27. منازل السائرین، ص 148.
28. روح الله (امام) خمینی، چهل حدیث، ص 437- 434.

منبع مقاله: فعالی، محمدتقی؛ (1390)، آفتاب و سایه ها(نگرشی بر جنبش های نوظهور معنویت گرا)، تهران: انتشارات عابد، 1390.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط