نویسنده: پگی پارکس
مترجم: محمدرضا افضلی
مترجم: محمدرضا افضلی
در ژوئیه سال 1752، چاپخانه دار بازنشسته ای از اهالی فیلادلفیا به نام بنجامین فرانکلین، به فکر افتاد نظریه اش در مورد الکتریسیته را اثبات کند. او که مدتها قبل شیفته رعد و برق بود اعتقاد داشت که آذرخش صورتی از الکتریسیته است.
او استدلال می کرد که اگر آذرخش واقعاً صورتی از الکتریسیته باشد، بنابراین نوعی جریان الکتریکی طبیعی است که بین ابرها وجود دارد. اکنون او در پی یافتن راهی برای جذب آذرخش بود تا بتواند ببیند آیا رفتاری مانند الکتریسته دارد یا نه. او به این نتیجه رسید که ساده ترین راه انجام این کار به پرواز درآوردن بادبادکی در هنگام وقوع رعد و برق است.
فرانکلین به نوعی بادبادک خاص نیاز داشت تا بتواند در آزمایش خود موفق شود. بادبادکی که بتواند در برابر باد و باران شدید در هنگام توفان دوام بیاورد و بادبادکی که فلز داشته باشد تا بتواند الکتریسیته را جذب کند. او بادبادکی با دو نوار نازک از چوب سرو، یک دستمال ابریشمی و یک سیم نوک تیز در بالای آن ساخت. به انتهای این بادبادک رشته ای نخ قند متصل کرد، سپس یک نوار ابریشمی به نخ قند گره زد و کلیدی را به انتهای نوار ابریشمی بست.
او کاملاً مطمئن بود که وقتی سیم فلزی نوک تیز آذرخش را جذب کند، الکتریسیته از طریق رشته رسانا (نخ قند خیس) انتقال می یابد و کلید را برق دار می کند. بادبادک او کامل شده بود. فقط وقوع توفان و رعد و برق را انتظار می کشید. سرانجام هوا توفانی شد.
فرانکلین که پسرش، ویلیام، به او کمک می کرد، بادبادک را برداشت و به مزرعه ای در نزدیکی خانه خود رفت و در آنجا در درگاه انباری ایستاد. او سر نخ قند را در دست گرفته بود، به طوری که کلید در نزدیکی دستش آویزان بماند؛ سپس بادبادک را به آسمان فرستاد. پس از مدتی طولانی انتظار کشیدن و تماشای چندین ابر تیره که از فراز سرش می گذشت، به تدریج نومید می شد. سپس متوجه چیزی شد: رشته شل نخ، که از باران خیس شده بود، ناگهان در هوا سیخ ایستاد، گویی بین زمین و هوا معلق است. فرانکلین معنای این پدیده را خوب می دانست: رشته نخ برق دار شده بود. سپس نوبت آزمون واقعی رسید. فرانکلین سگک کمربندش را به کلید چسباند و شوک الکتریکی تندی را حس کرد. او نظریه خود را اثبات کرده بود: آذرخش و الکتریسیته در واقع یکی و همانند بودند.
منبع: پارکس، پگی؛ (1385)، بنجامین فرانکلین مخترع نابغه و پیشگام در الکتریسیته، محمد رضا افضلی، تهران: مؤسسه فرهنگی فاطمی، چاپ اول 1385.
او استدلال می کرد که اگر آذرخش واقعاً صورتی از الکتریسیته باشد، بنابراین نوعی جریان الکتریکی طبیعی است که بین ابرها وجود دارد. اکنون او در پی یافتن راهی برای جذب آذرخش بود تا بتواند ببیند آیا رفتاری مانند الکتریسته دارد یا نه. او به این نتیجه رسید که ساده ترین راه انجام این کار به پرواز درآوردن بادبادکی در هنگام وقوع رعد و برق است.
فرانکلین به نوعی بادبادک خاص نیاز داشت تا بتواند در آزمایش خود موفق شود. بادبادکی که بتواند در برابر باد و باران شدید در هنگام توفان دوام بیاورد و بادبادکی که فلز داشته باشد تا بتواند الکتریسیته را جذب کند. او بادبادکی با دو نوار نازک از چوب سرو، یک دستمال ابریشمی و یک سیم نوک تیز در بالای آن ساخت. به انتهای این بادبادک رشته ای نخ قند متصل کرد، سپس یک نوار ابریشمی به نخ قند گره زد و کلیدی را به انتهای نوار ابریشمی بست.
او کاملاً مطمئن بود که وقتی سیم فلزی نوک تیز آذرخش را جذب کند، الکتریسیته از طریق رشته رسانا (نخ قند خیس) انتقال می یابد و کلید را برق دار می کند. بادبادک او کامل شده بود. فقط وقوع توفان و رعد و برق را انتظار می کشید. سرانجام هوا توفانی شد.
فرانکلین که پسرش، ویلیام، به او کمک می کرد، بادبادک را برداشت و به مزرعه ای در نزدیکی خانه خود رفت و در آنجا در درگاه انباری ایستاد. او سر نخ قند را در دست گرفته بود، به طوری که کلید در نزدیکی دستش آویزان بماند؛ سپس بادبادک را به آسمان فرستاد. پس از مدتی طولانی انتظار کشیدن و تماشای چندین ابر تیره که از فراز سرش می گذشت، به تدریج نومید می شد. سپس متوجه چیزی شد: رشته شل نخ، که از باران خیس شده بود، ناگهان در هوا سیخ ایستاد، گویی بین زمین و هوا معلق است. فرانکلین معنای این پدیده را خوب می دانست: رشته نخ برق دار شده بود. سپس نوبت آزمون واقعی رسید. فرانکلین سگک کمربندش را به کلید چسباند و شوک الکتریکی تندی را حس کرد. او نظریه خود را اثبات کرده بود: آذرخش و الکتریسیته در واقع یکی و همانند بودند.
منبع: پارکس، پگی؛ (1385)، بنجامین فرانکلین مخترع نابغه و پیشگام در الکتریسیته، محمد رضا افضلی، تهران: مؤسسه فرهنگی فاطمی، چاپ اول 1385.