نقش انسان در گردش چرخ های تاریخ

سخن درباره ی نیروی محرک تاریخ در این نیست که آیا همه ی حوادث، علل مادی دارند یا برخی از آنها از علل مادی سرچشمه می گیرند، و برخی دیگر از علل غیر مادی.
يکشنبه، 15 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش انسان در گردش چرخ های تاریخ
     نقش انسان در گردش چرخ های تاریخ

 

نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی




 

سخن درباره ی نیروی محرک تاریخ در این نیست که آیا همه ی حوادث، علل مادی دارند یا برخی از آنها از علل مادی سرچشمه می گیرند، و برخی دیگر از علل غیر مادی.
به عبارت روشن تر: سخن درباره ی مادی و یا مجرد بودن علل حوادث نیست، بلکه سخن درباره ی منحصر ساختن علل پدید آورنده ی تاریخ، به یک علت مادی و آن همان مبارزه ی طبقاتی و تکامل دستگاه های تولید، و روابط اقتصادی است.
به طور مسلم، هرگز نمی توان تأثیر علل مادی و از میان آنها، نقش تکامل دستگاه های تولید و روابط اقتصادی را، در شئون گوناگون زندگی اجتماعی انسان منکر گردید، شکی نیست که روزی وسیله ی زندگی انسان، شکار حیوانات بود، وقتی آهن را اختراع کرد، و به گاو آهن و خیش دست یافت، چهره ی زندگی و تاریخ او دگرگون گردید، وقتی ماشین بخار را اختراع کرد ورق جدیدی از تاریخ را به روی خود گشود، و هر اندازه که وسائل تولید او کامل تر گردید، تاریخ نیز دگرگون شد ولی با این اعتراف هرگز نمی توان آن را عامل منحصر گرداننده تاریخ شناخت.
زیرا روح انسان دارای ابعاد گوناگون و مختلف است، یک بعد از روح و روان او را، امور اقتصادی و سودجویی تشکیل می دهد، چه بسا سودجویی او، ورق تاریخ را دگرگون می سازد، ولی هرگز نمی توان ابعاد روحی او را منحصر به مسأله ی سودجویی دانست، و از دیگر غرایز و ابعاد روانی او صرف نظر کرد، و معمای علل تاریخ را تنها از این راه گشود.
و به عبارت دیگر: ما منکر تأثیر عوامل و علل در پدیده های تاریخی نیستیم، زیرا شکی نیست که بسیاری از حوادث و رویدادهای تاریخی در سایه ی یک رشته علل مادی به وجود آمده اند، بلکه بحث ما با «مارکسیسم» در این جا است که این مکتب می کوشد برای همه ی حوادث جهان فقط یک عامل مادی معرفی کند و آن عامل اقتصادی است در صورتی که عامل اقتصادی یکی از عوامل موثر تاریخ است نه عامل منحصر به فرد، و به عبارت روشن تر: عامل اقتصادی بخشی از عوامل مادی است، نه همه ی آن.
اینک ما دراین جا به برخی از علل سازنده ی تاریخ اشاره می کنیم:

غرایز انسانی یکی از نیروهای محرک تاریخ

بُعد اقتصادی و حس سودجویی یکی از ابعاد روح انسان را تشکیل می دهد، نه همه ی ابعاد روح او را.
آنان که تکامل دستگاه های تولیدی و روابط انسان ها را با دستگاه های تولید، یگانه عامل محرک تاریخ می دانند، یک بعد از روح انسان (ماده ی خام تاریخ و محور آن) را در نظر گرفته اند و از ابعاد دیگر روح او غفلت ورزیده اند، آن کس که به انسان تنها از عینک اقتصادی می نگرد، قطعاً غیر از این نمی تواند درباره ی او داوری کند.
اگر مارکس یک انسان شناس کامل بود، هرگز چنین ادعایی نمی کرد، زیرا نیمی از شخصیت انسان را عقل و خرد و نیم دیگر از شخصیت او را غرایز و احساسات تشکیل می دهد.
احساسات بشر، در سرنوشت تاریخ او، نقش مؤثری دارد انسان در کنار حس «سودجویی» که رابطه ی مستقیمی با امور اقتصادی دارد، با یک رشته احساسات و غرایز دیگری آفریده شده است که هر یک، برای خود آرمان و خواسته ی خاصی دارد.
اگر انسان را محور تاریخ قرار دهیم، و از خواسته های درونی او آگاه گردیم، هرگز نمی گوییم که تاریخ، محصول مبارزه ی طبقاتی است، بلکه می گوییم مبارزه ی طبقاتی، یکی از عوامل سازنده ی تاریخ است نه همه ی آن، و ما از میان غرایز انسان به غریزه ی خاصی به نام «قدرت طلبی» اشاره می کنیم.
برتری جویی به صورت های متنوعی خودنمایی می کند، مانند میل به کسب قدرت نظامی، میل به کسب قدرت اقتصادی، میل به کسب قدرت علمی و هنری، و هر یک از این میل ها، می تواند در تاریخ فرد و اجتماع کاملاً مؤثر باشد.
«مارکس» از میان این تمایلات رنگارنگ، فقط «میل به کسب قدرت اقتصادی» را در نظر گرفته و میل به قدرت های دیگر را فراموش کرده است گاهی اتفاق می افتد، چند نظامی قدرت طلب، بدون انگیزه ی اقتصادی و سوجودیی، بدون آن که اختلاف طبقاتی جامعه، آنها را رنج دهد نقشه کودتایی را می ریزند و مسیر تاریخ جامعه را دگرگون می سازند.
حوایج اقتصادی زندگی که مارکسیسم آن را به تنهایی محرک تحولات تاریخ پنداشته است، توجه به یک صورت از صور قدرت طلبی است، در حالی که قدرت طلبی صورت های گوناگون دارد.
میل به «کسب قدرت» در آغاز زندگی، حالت ایستایی دارد، نه پویایی، و در مرحله ی نخست برای او قدرت زیستن مطرح است و لذا به دنبال خوراک و پوشاک و مسکن می رود، ولی پس از فراهم شدن نیازمندی های نخستین اقتصادی، میل به کسب قدرت، حالت پویایی به خود گرفته و دیگر تمایلات او نیز شکوفا می گردد، و در خود، میل به داشتن شخصیت اجتماعی، میل به اطفای غرایز جنسی، میل به مقام، میل به فرمانروایی، احساس می کند. و مبارزه برای رسیدن به حداکثر این تمایلات آغاز می گردد و این مبارزه بر تحولات تاریخ انسانی، اثر روشنی می گذارد.(1)

ابعاد چهارگانه ی روح انسانی

در زمان مارکس، روانشناسی و روانکاوی، پیشرفت قابل ملاحظه ای نکرده بود، و این دو علم دوران جنینی خود را می گذراندند. و لذا وی موفق به استفاده از اصول مسلم این دو علم نگردیده و از میان خواسته های انسان، فقط به خواسته ی اقتصادی او توجه نموده است در صورتی که روانکاوی امروز برای روح انسان، ابعاد قابل ملاحظه ای ذکر کرده که هر کدام عامل مهم و سرنوشت سازی هستند.
این ابعاد چهارگانه عبارتند از:
1. حس کنجکاوی.
2. حس نیکوکاری.
3. حس گرایش به زیبایی.
4. حس مذهبی.
و هر یک از احساس های چهارگانه در سرنوشت انسان کاملاً مؤثر بوده و تاریخ ساز می باشد.
انسان در سایه ی حس کنجکاوی، علوم، و صنایع را پایه گذاری نموده است این همان حس است که از روزگار پیش به کاشفان و مخترعان نیرو بخشیده که از روی رازهای نهفته پرده بردارند و به ناملایمات و سختی ها تن دردهند. اینک نقش هر یک از احساس های چهارگانه را تشریح می کنیم:

1.حس کنجکاوی

تاریخ زندگانی علما و دانشمندان آکنده از محرومیت ها و ناکامی ها است، از بزرگ ترین محرک آنان در گوشه گیری، و چشم پوشی از لذایذ زندگی، همان عشق آنان به علم و دانش بوده است و علم را برای علم، نه برای ثروت و مال تحصیل می کردند.
تاریخ علم «پی یرروسو» در اختیار همگان است، مطالعه ی چند برگ از این کتاب ما را به زحمت های توان فرسایی که دانشمندان در راه گشودن رازهای طبیعت و یا مهار طبیعت سرکش، متحمل شده اند، به نیت پاک و پیراسته ی آنان از مادی گری، رهبری می کند.
در زندگانی «پاستور» می خوانیم که از کثرت عشق و علاقه ای که به شناساندن دشمن مخفی انسان (میکرب) داشت، گاهی غذا خوردن را فراموش می کرد و به اندازه ای غرق در کار می شد که صدای شلیک توپ هایی را که در خارج آزمایشگاه غوغایی برپا کرده بود، نمی شنید... همچنین زندگانی «ادیسون» و.
هر یک از این اکتشافات و اختراع ها تاریخ بشر را دگرگون ساخته است و علتی جز حس کنجکاوی و عشق به علم، نداشته است، با این همه، چگونه مارکسیسم مدعی است که یگانه عامل تاریخ مبارزه ی طبقاتی و رشد عوامل تولید و روابط اقتصادی است؟

2.حس نیکوکاری

در سایه ی حس نیکوکاری، انسان به یک رشته از خوبی ها کشیده می شود، و از بدی ها منزجر می گردد برخی از احساس های درونی انسان شاخه ای از این حس است مانند حس دادگری، ضعیف نوازی، نوع دوستی و....
حس نیکوکاری مبدأ یک رشته تحولات تاریخی و اجتماعی بوده است در سایه ی این حس،گروهی دست به تأسیس مراکز درمانی و بهداشتی زده، و پرورشگاه و نواخانه ها می سازند و قیافه ی تاریخ و زندگی انسان را دگرگون می کنند.
کسانی که عمل پاک و پیراسته ی این گروه را از طریق مادی گری توجیه می کنند، می گویند هدف از رسیدگی به بینوایان و بیچارگان، این است که جلو شورش و انقلاب آنان را بگیرند، افرادی هستند که شخصیت آنان در سودجویی و مادی گری اخلاقی، خلاصه شده است و از میان ابعاد روح انسان، فقط با یک بعد آن آشنایی دارند و اگر آنان انسان شناسان کاملی بودند، و عینک مادی گرایی را از چشم خود برمی داشتند، می دیدند که جه بسا گروهی حان و مال خود را وقف امور خیریه کرده و همه چیز خود را در این راه خرج و صرف می کنند و در همه کس و همه جا انگیزه ی کارهای خیر، متوقف ساختن انقلاب تهی دستان بر ضد ثروتمندان نیست، بلکه در جهان، گروهی پیدا می شوند که به خاطر عشق به انسان و علم، همه ی ثروت خود را در راه این دو محبوب صرف می کنند.
«آلفردنوبل »، شیمی دان معروف و مخترع دینامیت که در سال 1833م دیده به جهان گشوده و در سال 1898م درگذشته است، ثروت کلان خود را وقف آن گروه از دانشمندان کرده است که در رشته های ادبیات و علوم طبیعی و انسانی دارای ابتکار و اختراع بوده و جامعه ی انسانی را با افکار و دانش های نوآشنا ساخته باشند. هم اکنون در آغاز هر سال مسیحی از درآمد موقوفه ی «نوبل» جوایزی به بزرگ ترین نویسندگان و کاشفان تعلق می گیرد.
آیا«آلفردنوبل» به خاطر یک انگیزه ی اقتصادی، اموال کلان خود را وقف راه علم و ابتکار نموده است؟

3.حس زیباشناسی و زیبادوستی

حس گرایش به زیبایی پدیدآورنده هنر و سبب تجلی انواع خلاقیت های هنری می باشد، انواع کاشی کاری ها و معماری ها، و تابلوها،و مناظر زیبا، الوان خطوط و طلاکاری، صنایع ظریف دستی، که بخشی از تاریخ بشر را تشکیل می دهد، محصول حس زیبایی دوستی است، نه مبارزه ی طبقاتی، و نه نحوه ی دستگاه های تولید و روابط اقتصادی که بر جامعه حکومت می کند.

4.حس مذهبی

حس مذهبی از اصیل ترین حس های انسانی است و هر فردی در سایه ی این حس، ناخودآگاه به سوی خدا و جهان ماورای طبیعت کشیده می شود. کشف این حس، جنبش های قابل توجهی را در محافل علمی به وجود آورده است. اگر روزگاری انکار ماورای حس، نشانه ی علم و تحقیق بود، از آن به بعد نشانه ی جمود و تعصب تلقی گردید.
این حس به گواهی باستان شناسان در تمام ادوار زندگی بشر، حتی زمانی که مبارزه ی طبقاتی برای او مطرح نبود و بشر در شکاف کوه ها و دل جنگل ها و درون غارها زندگی می کرد، تجلی داشته است، و پیوسته یک حس نیرومند و تاریخ ساز و حادثه آفرین بوده است.
این حس با تمام اصالتی که دارد، مبدأ یک رشته تحولات تاریخی است، حتی به سه حس نامبرده ی پیشین نیز کمک می کند که تا آن جا که «انیشتین» چنین می گوید:
«من تأیید می کنم که مذهب، قوی ترین و عالی ترین محرک تحقیقات و مطالعات علمی است و فقط آنها که معنی کوشش خارج از حد متعارف و باورنکردنی دانشمندان را می شناسند، می توانند نیروی عظیم هیجاناتی را که مصدر این همه ابداعات عجیب و کاشف واقعی فنومن های زندگی است، دریابند».(2)
غریزه ی فداکاری در راه هدف، و جانبازی در راه اشاعه ی عقیده و جهاد در راه اندیشه های پاک و ایده های سازنده پرتوی از حس دینی است.
بسیاری از نبردها و جنگ های تاریخی بشر، به خاطر دفاع از حریم عقیده بوده است و بس. تاریخچه ی نبردهای یهودیان با مسیحیان، مسلمانان با مشرکان و صلیبیان و... گواه روشن بر اصالت و حادثه آفرینی و سرنوشت سازی آن است چه بسا افراد در راه اشاعه ی عقیده از هستی ساقط می گردند و جان و مال خود را از دست می دهند.
در این صورت چگونه می توان گفت عامل منحصر به فرد در حوادث تاریخی، امور اقتصادی و سودجویی بشر است؟
غرایز انسان منحصر به آنچه که گفتیم نیست، بلکه وی دارای غرایز دیگری است که هر کدام می تواند نقشی در تکامل تاریخ داشته باشد و اگر «فروید» یگانه نیروی محرک تاریخ را غریزه ی جنسی می داند، از تأثیر دیگر غرایز غفلت کرده و به یک عامل گراییده است. از این جهت از این بحث می توان یک الگوی روشن برای دیگر غرایز برگزید ما به خاطر موجزگزایی از بحث پیرامون دیگر غرایز خودداری می کنیم.

تأثیر دین در انقلاب های جهان

دین پیوسته «وحدت پرور» است. وحدت عقیده، به توده ها امکان می بخشد که گرد یک پرچم حلقه زنند. چه بسا از حلقوم نژادهای مختلف، که در آب و خاک های گوناگون زندگی می کنند و به دو یا چند زبان سخن می گویند، و هرگز با یکدیگر وحدت خونی ندارند، یک شعار شنیده می شود و همگی از «تز» واحدی دفاع می کنند، چه بسا در این وحدت و یگانگی یک رشته ضررهای اقتصادی را متحمل می گردند و یا آن چنان در عشق به عقیده و ایدئولوژی فرو می روند که جز حفظ اندیشه و عقیده، چیزی برای آنان مطرح نمی باشد.
«برتراندراسل» می گوید:
«یکی از چیزهایی که سبب شده که در طول تاریخ، جامعه های بشری به هم نزدیک شوند و با یکدیگر متحد گردند، مذهب می باشد، بدون این که عامل اقتصادی در این مورد وظایف زیادی داشته باشد». (3)
آثار سازنده و مثبت دین بیش از آن است که در این جا منعکس گردد. همین بس که گاهی کارگر مذهبی فقط به فرد مذهبی، رأی می دهد، نه به یک ملحد و بی دین، و در نقاطی که دین قدرت خود را از دست نداده است، مردم آنجا به کاندیداهای مذهبی رأی می دهند. در برخی از ایالات متحده فقط پیروان بعضی از ادیان، در انتخابات موفقیت دارند.
بسیاری از دانشگاه ها و مراکز علمی و اجتماعی از درآمد اوقاف ساخته شده و انگیزه ی واقف بر وقف یک قسمت از اموال خود، همان عقیده راسخ وی به سرای دیگر بوده است و این که هر کاری در این جهان، پاداشی در آخرت دارد. چه بسا در پرتو این اعمال نیک و پرثمر، چهره ی زندگی دگرگون گردیده و مبدأ تحولاتی در تاریخ بشر می شود.
در انقلاب کشورمان نقش دین و تأثیر آن در سرنگونی رژیم، بسیار مؤثر و از نظر درجه بندی عوامل مؤثر، حائز رتبه نخست بود، آنچه که توانست به یک گروه بی سلاح و دست خالی نیرو و امید بخشد و همه را بر ضد امپریالیسم بشوراند، علاقه ی راسخ و ایمان مردم به دین بود و رهبران نهضت و گویندگان و نویسندگان از این علاقه ی اصیل استفاده کرده و نیروی معنوی مردم را بر ضد رژیم بسیج کردند و نوع مردم به خاطر این که نهضت یک نهضت معنوی و الهی است و حافظ دین و استقلال کشور است، از بسیاری از لذایذ مادی و درآمدهای اقتصادی صرف نظر کردند، حفظ دین و استقلال را بر تمام آرمان های مادی و اقتصادی ترجیح دادند.
آیا با این انقلاب اصیل که مولود عقیده ی راسخ مردم به دین و رهبران مذهبی بود، باز «مارکسیسم» می تواند بگوید مبارزه ی طبقاتی و تکامل دستگاه های تولیدی است که محرک تاریخ و تحول آفرین است؟
انقلاب ایران بسیاری از محاسبات «مارکسیست» ها را دگرگون ساخت و مشت آنان را باز کرد.
اولاً: آنان تمام انقلاب ها را مولود مبارزه ی طبقاتی و تکامل دستگاه های تولید و روابط اقتصادی می دانند در صورتی که همگی می دانیم چیزی که در این انقلاب نقشی نداشت، همان موضوع تکامل دستگاه های تولیدی بود. نه کشاورزی در این کشور به حدی رسیده بود که مالکیت فردی فئودال بر زمین و دستگاه های تولید محصول، مایه انفجار گردد و نه صنایع کشور، به پایه ای رسیده بود که موجب قیام نود و نه درصد افراد کشور بر ضد یک درصد گردد و خواهان سرنگونی رژیم شوند، بلکه در این انقلاب، کارگر و کارفرما، صاحب زمین و کشاورر، بازرگان و پیشه ور کارمندان و کارکنان ادارات دست به دست هم داده، خواهان دگرگونی رژیم و برقراری نظام اسلامی شدند و بیشتر انقلابیون از ناحیه ی حس مذهبی نیرو گرفته و خشم خود را اظهار می کردند و مشت ها را گره می نمودند و شعارهای اسلامی می دادند.
ثانیاً: مارکسیسم، تمام انقلاب ها را به پای کارگران می نویسد و تمام انقلاب ها را انقلاب کارگری و پرولتاریایی می داند و در صورتی که سهم کارگر در انقلاب بخشی از سهام بود و سهم گروه های دیگر در دگرگونی وضع، چند برابر بود.
درست است که اعتصاب کارگران صنایع نفت، ضربه ای مهلک بر بقایای حیات رژیم سابق بود، ولی عواملی که باعث گردید بدن نیمه جان رژیم زیر دست و پای کارگران صنایع نفت قرار گیرد، مباره ی چند ساله ی روحانیان و دانشگاهیان و پیشه وران بود و اگر این اعتصاب هم صورت نمی گرفت انقلاب صورت می پذیرفت، هر چند در زمانی دیرتر.
ثالثاً: مارکسیسم تمام ادیان را، آلت سرمایه داری می داند و دین را افیون ملت ها می خواند که برای خاموش کردن شعله های انقلاب کارگران و دهقانان بر ضد سرمایه داران و فئودال ها به وجود آمده است در صورتی که در این انقلاب، دین مایه ی محو سایه ی کاپیتال امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم گشت و نفود خارجی را از میان برد و ریشه های گندیده ی استعمار را که زالووار خون مردم را می مکیدند، قطع کرد و به جای این که افیون ملت گردد، مایه ی بیداری آن شد.
این جاست که مارکسیسم و کلیه ی تئوریسین های آن، انگشت شگفت به دندان گرفته و در تطبیق اصول مارکسیسم بر انقلاب ایران دچار بهت و حیرت شدند.

تأثیر پیامبران بر تاریخ

هیچ تاریخ نگاری که برگی از تاریخ پیامبران را خوانده باشد، نمی تواند نقش مثبت پیامبران را در تکامل تاریخ انکار کند.
با توجه به واقعیت های عینی تاریخ از یک طرف، و محتوای تعلیمات اخلاقی و اجتماعی پیامبران از طرف دیگر، می توان گفت: پیامبران در گذشته اساسی ترین نقش ها را در اصلاح و بهبود و پیشرفت جوامع داشته اند.
اگر جنبه های مادی تمدن بشر، دوره به دوره تکامل یافته، تا به شکل امروزی رسیده است، جنبه های معنوی تمدن مرهون جانبازی و خدمت ارزنده ی، پیامبران و تعلیمات حیات بخش آنها است.
البته این سخن نه به آن معنا است که نقش مثبت پیامبران، فقط و فقط مربوط به گذشته بوده و امروز دیگر تعالیم آنان نقشی ندارد، بلکه امروز هم نقش پیامبران در پیشرفت تمدن و اصلاح انسانیت، کاملاً به قوت خود باقی است.
زیرا نقش بزرگ آنان همان ایمان آفرینی و انتقال ایدئولوژی مذهبی است و تأثیر ایمان و ایدئولوژی مذهبی در زندگی امروز بشر، قابل انکار نیست.
تجارب و آزمایش های تاریخی به روشنی ثابت کرده است که هیچ گاه علوم و معارف بشری و مکاتب فلسفی و تربیت های معمولی، جانشین ایمان و مبانی مذهبی نگردیده و نقش ایمان را درتأمین عدالت اجتماعی و اخوت انسان ایفا نمی کنند.
از خدمات ارزنده ی پیامبران و اولیای راستین خدا، آزاد ساختن بندگان خدا از اسارت انسان ها و مبارزه با دیکتاتورها و طاغوت های زمان بوده است و این درس را آن چنان به امت ها تعلیم داده اند که هم اکنون نیروی ایمان راستین، در کوبیدن دژهای ستمگران، از هر عاملی مؤثرتر و کوبنده تر است.
بر خلاف عقیده ی مارکسیسم، دین و مذهب هیچ گاه آلت دست هیأت های حاکمه و صاحبان زور و زر نبوده و توجیه کننده ی کار این گروه ها نیست.
گاهی یکی از عوامل سازنده ی تاریخ، «نظریه ی دینی» معرفی می گردد، و این عامل که در زمینه فلسفه تاریخ، آن چنان به صورت سست و بی پایه معرفی گردیده است (4) که هر خواننده با ذوق، احتمال دخالت چنین عاملی را رد می کند و لی اگر نظریه ی دینی از طریق «حس مذهبی» که یکی از غرایز اصیل انسانی است و «نقش پیامبران در تاریخ بشر» تفسیر شود، برای هیچ فرد با انصافی جای اشکال و ابهام در تأثیر قطعی این عامل، باقی نمی ماند.
برای این که نقش ادیان و پیامبران در تاریخ به گونه ای روشن بیان شود، در این جا سخنی کوتاه با خوانندگان محترم داریم:

تاریخ و مبارزه ی طبقاتی

مارکسیسم، تاریخ جامعه ی انسانی را محصول مبارزه طبقاتی انسان های محروم دانسته و مجموع جهانیان را به دو گروه تقسیم کرده است:
گروهی وابسته به نظام کهن که منافع خود را در بقای آن می انگارند، و گروهی مبارز که منافع خویش را در دگرگون کردن نظام حاکم می دانند.
این گونه تفسیر از تحولات بشر، نشانه ی خلاصه کردن فعالیت های انسان در خواسته های مادی است. در حالی که در این قلمرو، غرایز دیگری نیز وجود دارد که شرافت و ارزش انسان را بالاتر از آن می داند که فقط در حوزه ی محدود منافع مادی خود بیندیشد و حرکت تاریخ را صرفاً معلول شکم و شهوت بشمارد. صفحات تاریخ بشر، شاهد مبارزات مردان بزرگ و ارزشمندی است که برای احیای ارزش ها و اصلاح نابسامانی های دینی و اخلاقی، مبارزه کرده و جان خود و فرزندان خویش را در این راه فدا ساخته اند.
تاریخ گواه این امر است که بسیاری از نبردهایی که برای محو نظام طبقاتی، و به تعبیر صحیح، باز ستاندن حقوق مستضعفان از مستکبران صورت گرفته، تحت رهبری مردان وارسته ای تحقق پذیرفته که به انگیزه ی نوع دوستی و حفظ حقوق انسان قیام کرده و بلکه بالاتر از آن، انگیزه های دینی و الهی داشته اند.
آیات قرآن، به صراحت، حاکی است که قسمت اعظم یاران انبیا(علیه السلام) را افراد با ایمان و مستضعف و مستمندی تشکیل می دادند که برای محو شرک و آثار ویرانگر آن و رساندن انسان ها به مرتبه ای بالا تا سر حد کسب رضای خدا نبرد می کردند و حتی یکی از ایرادهای مستکبران بر پیامبران این بود که تهیدستان به آن گرویده اند.(5)
درباره ی قیام پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) می خوانیم که مستکبران عصر او، ایمان خویش به اسلام را مشروط به این می کردند که فقیران و مستضعفان را از پیرامون خود پراکنده سازد. از این جهت، خداوند به پیامبر دستور داده که نباید به درخواست چند مستکبر، این گروه را که پیشرفت آیین بر دوش آنان است، از اطراف خود پراکنده سازد.(6)
بررسی صفحات تاریخ، ما را با دو گروه از انسان ها آشنا می سازد:
1.گروهی که اسیر منافع مادی بوده و آن چنان منحط و کوتاه فکر بوده اند که جز تأمین خواسته های نفسانی خود، چیزی در سر نمی پرورانده اند.
2.گروهی حق جو و آرمان خواه، پرخاشگر و آزاد از فشار محیط و فشار طبیعت، که همتشان عمدتاً مصروف احیای ارزش های انسانی و اصول اخلاقی و ارتقای مقام معنوی بشر بوده است.
اگر در زندگی گروه نخستین، محرک عمده ی تاریخ، دستیابی به رفاه مادی بشر بوده است، محرک گروه دوم را، احیای جامعه و آزادسازی آن از خوی حیوانی و تعلقات مادی و توجه به ارزش های والا تشکیل می داده ا ست.
اینجاست که باید نقش پیامبران و اولیای الهی را در ساختن تاریخ، با دقت بیشتر و افق دید وسیع تری مطالعه کرد. رجال الهی در پیدایش نهضت های عمیق اصلاحی تاریخ، نقشی برجسته و انکارناپذیر داشته، و برنامه ی الهی آنان، که از طریق وحی به ایشان می رسید، بزرگ ترین سرمایه ی نهضت و انقلاب بوده است. نقش آنان در ایجاد ایمان در توده ها و بسیج آنان در راه اهداف بلند انسانی، و دگرگون کردن چهره ی جامعه، از مسلمات تاریخ است.
تجارت و آزمایش های تاریخی ثبت کرده است که علوم و معارف بشری تا حدودی راه را برای بشر روشن می سازند ولی هرگز انقلاب آفرین و جامعه ساز نمی باشند. همواره این، پیامبران و اولیای راستین خدا بوده اند که درس آزادی و رهایی از اسارت مستکبران را به بشر آموخته و با بهره گیری از قدرت ایمان، در کوبیدن دژهای ستم از هر عاملی موثرتر بوده اند.

نیازهای مادی و معنوی عامل سازنده تاریخ

برای یافتن کلید سحرآمیز محرک تاریخ بیش از هر چیز نیاز به انسان شناسی داریم، زیرا فرض این است که موضوع تاریخ، جز انسان و حرکت تاریخ او چیز دیگری نیست. اگر امتیازات انسان را از حیوان، و شعاع خواسته های او را به دقت به دست آوریم، کمک مؤثری به شناخت عامل محرک تاریخ خواهد کرد.
بگذریم از گروهی که منکر امتیاز اساسی میان این دو نوع از جاندار هستند و انسان و دیگر انواع جانداران را، دو نوع مختلف که تفاوت ماهوی داشته باشند، نمی دانند و آن همه ستایش ها را که فلاسفه شرق و غرب، از انسان به عمل آورده اند، انکار می ورزند. روی سخن با گروهی است که میان انسان و دیگر جانداران یک رشته تفاوت های ریشه ای می یابند و در انسان مختصاتی سراغ دارند، که در دیگر جانداران نیست، و همین مختصات است که او را به صورت نوع جداگانه ای درآورده است.
از این نظر که حیوان است، برای خود نیازها و خواسته هایی دارد، و از آن نظر که انسان است، نیازها و خواسته های دیگر. و به عبارت دیگر: از آن نظر که انسان موجود «غریزی» است، (اعم از غرایز حیوانی و انسانی) برای خود مطلوب و خواسته ای دارد و از آن نظر که موجود متفکر و اندیشمندی است، برای خود خواسته های دیگر.
بنابراین، زیربنای تاریخ، خواسته های مادی و معنوی انسان است که او را به کار و کوشش وا می دارد و تشریح هر یک از خواسته های مادی و معنوی او، بیانگر نوعی محرک برای تاریخ زندگی او است.
«مارکسیسم» که از میان نهادهای اجتماعی، تنها نهاد اقتصادی را زیربنای زندگی قرار می دهد و دیگر نهادهای اجتماعی را بالأخص نهادهایی که انسانیت او در آن تجلی یافته است مانند ابیات، حقوق، اخلاق، هنر و دین را، روبنای اجتماع قرار می دهد، فقط یک بعد از ابعاد و یک نهاد از نهادهای او را در نظر گرفته است و اگر او واقعیت انسان را که ترکیبی است از حیوان و انسان، و آمیزه ای است از غرایز حیوانی و انسانی در نظر می گرفت هرگز نهاد اقتصادی را برای تمام نهادها حاکم نمی ساخت.
گاهی می بینیم که انسان با تعبیرها و تعریف های گوناگون معرفی می شود.
می گویند انسان موجودی است ناطق (متفکر) مختار و آزاد، اجتماعی، زیبایی خواه، عدالت خواه، کنجکاو و آینده نگر، با وجدان، تخیل آفرین، آرمان خواه، ماورای طبیعت جو، عقیده پرست و....
هر یکی از این امتیازات به جای خود صحیح است، ولی هر کدام گوشه ای از اقیانوس وجود او را روشن می سازد، نه تمام شئون او را، و لذا جمله ی جامع در معرفی وجود او این است که او را موجودی دو بعدی، دارای بعد مادی و معنوی بدانیم که هر کدام از این دو (اعم از حیوانی و انسانی) برای خود مطلوب و خواسته ای دارند که این طلب ها و خواسته ها است که تاریخ را به وجود می آورند.
غرایز حیوانی او مانند شهوت و غضب برای خود خواسته ای دارند، چنان که غرایز انسانی او مانند کنجکاوی، نیکی خواهی، هنر جویی، خداجویی، آرمان خواهی، اجتماعی بودن، نظم طلبی و.... برای خود خواسته ی دیگری
همچنین تفکر و اندیشه ی او عامل محرک تاریخ است اگر چنین عاملی در کار نبود، کاخ تاریخ انسانیت این گونه برافراشته نمی شد. باید این ها را ازیربنای تاریخ دانست نه تنها یک نهاد به نام اقتصاد.
اگر مارکس اصرار دارد که حتما تمام عوامل محرک تاریخ را تحت یک عنوان گرد آورد و یک عامل معرفی کند، در این جا باید بگوید یگانه عامل سازنده ی تاریخ، نیاز انسان است، زیرا احتیاج و نیاز است که انسان را به کار و کوشش وادار می کند و اگر روزی خود را بی نیاز دید، هرگز رنج را بر خود هموار نمی کند.
ولی هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجا است که آیا هر نیازی از نوع نیاز اقتصادی است؟ یا هر نیازی مربوط به جنبه های حیوانی و مادی اوست؟ یا این که انسان به حکم این که دارای غرایز حیوانی، و غرایز انسانی و تفکر و اندیشه است، خواسته ها و نیازهای متفاوتی دارد که هرگز خواسته ی نهاد اقتصادی او نمی تواند دیگر خواسته ها و مطلوب های او را تأمین کند چه بسا با داشتن ثروت، باز غبار غم و اندوه بر چهره ی او می نشیند.
او به ایده و آرمان نیاز دارد، زندگی بدون ایده و آرمان برای او تلخ و زهر است، ارزش عقیده و آرمان برای او بالاتر از همه ی ارزش ها است، آسایش انسان ها را بر آسایش خود ترجیح می دهد، اگر خاری به پای کسی فرو رود، مثل این است که در پای او فرو رفته است. در شادی دیگران شاد و در غم دیگران غمگین است. آن چنان به آرمان خود دلبستگی دارد که همه ی منافع و هستی خود را فدای آن می سازد و می گوید:

 

قف عند رأیک واجتهد
إنّ الحیاه عقیده و جهادٌ

بنابراین اگر فقر و نیاز، نیروی محرک تاریخ، و موتور تمام جنبش ها معرفی گردد، مقصود از آن، معنی وسیعی است که تمام نیازهای معنوی و مادی، حیوانی و انسانی، جسمانی و روانی را فرا گیرد و عوامل دیگر صورت منبسط و گسترده ی عامل «نیاز» است.
خلاصه گروهی که برای غرایز انسانی و اندیشه و فکر او، اصالت و استقلال قائلند، هرگز نمی توانند کلیه خواسته ها و آرمان های انسانی از قبیل ادبیات، هنر، فلسفه، دین و علم را تابع نهاد اقتصادی بدانند.
اگر مارکسیسم، فلسفه «هِگِل» را متهم به این می کرد که «روی سر ایستاده بود و او آن را روی پا نگاه داشت»، خود به گونه ای دچار آن شده است. مطلوب و خواسته ی غرایز و تفکر را که زیربنای انسانیت و واقعیت او است، نادیده گرفته و همه را تابع یک نهاد (اقتصادی) دانسته است.
واقع بینانه ترین سخن در این بحث این است که بگوییم نیازهای مادی و معنوی انسان، عامل تاریخ ساز و نیروی محرک آن است، هر چند این نیازها، به صورت های گوناگون، در شرایط مختلف، تجلی می کنند.

عشق و گرسنگی عوامل مستقلی نیستند

«شللر» عاملی به نام «عشق و گرسنگی» معرفی می کند ولی این عامل، تلفیقی از دو عاملی است که از آن یاد کردیم. عشق همان کشش های درونی است که تحت عنوان غرایز از آن بحث کردیم، و کنجکاوی ها، نیکی ها، و خوبی ها، حتی مذهب همه و همه تجلی عشق درونی است و این گرایش های معنوی هستند که انسان را به حرکت درمی آورند.
مقصود از گرسنگی همان نیازهای مادی است که به تاریخ حرکت می دهد و کمبودها را برطرف می سازد زیرا حرکت در انسان برای جبران کمبود است از این جهت کمبودهای مادی و معنوی موتور تاریخ بوده و چرخ آن را به حرکت درمی آورد.
اصولاً باید گفت: غرایز و تفکرها، ریشه ی تاریخ و عامل حرکت در انسان و تاریخ است، ولی در عین حال بیدار شدن غرایز نیاز به زمینه های خاصی دارد که آنها را شکوفا سازد، تحریک فکر و اندیشه به جرقه ای نیاز دارد که آن را شعله ور کند و راه تاریک تاریخ را روشن کند، هر چند این زمینه ها و یا جرقه ها مربوط به اظهار شخصیت باشد. در این مورد شواهد تاریخی بیش از آن است که در این جا منعکس گردد. گاهی فردی و یا گروهی خسارت هایی را بر خود هموار می سازند. اقتصاد خود را ویران می کنند تا خود را نشان دهند و شخصیت خود را گسترده تر سازند.

پی‌نوشت‌ها:

1.اصول ماتریالیسم، مارکسیسم، ص 38.
2.دنیایی که من می بینم، ص 59
3. اصول ماتریالیسم، مارکسیسم، ص 55
4.علم تحولات جامعه، ص 40-41
5.مخالفان هود به وی چنین گفتند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إلّا الّذینَ هُم أَراذِلُنا بادی الرأی) (هود:27) ما جز این نمی بینیم که یک مشت فقیر و مستمند از تو پیروی می کنند.
6.(وَ لا تَطرُدِ الذّینَ یَدعُونَ رَبّهُم بِالغَداهِ وَ العَشِیِّ یُریدُونَ وَجهَهُ)(انعام،52): آن گروه از افراد را که صبح و عصر خدای خود را می خوانند و در پی رضای او هستند از اطراف خود طرد مکن....

 


منبع: سبحانی، جعفر؛ (1386) مسائل جدید کلامی، قم: مؤسسه امام صادق (ع)



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط