نویسنده: پی یر گریمال
مترجم: ایرج علی آبادی
مترجم: ایرج علی آبادی
آشوریها یکصد و بیست و پنج سال بر سراسر آسیا فرمانروایی کردند تا آنکه مادها دست به طغیان زدند و پیش از دیگر اقوام تحت سلطه ی آشوریها آزادی خود را بازیافتند و بعد کم کم اقوام دیگر از آنها تقلید کردند و سرانجام امپراتوری آشور تنها در خاطره ها باقی ماند. آسیا به سرزمینهای آزاد اقوام مختلف تقسیم شده بود و پس از دوران بردگی که آشوریها تحمیل کرده بودند این خود نعمتی بزرگ بود. البته این امر اشکالاتی هم در پی داشت که مهمتر از همه هرج و مرجی بود که در همه جا به وجود آمد، ولی در هیچ کجا آشفتگی به اندازه ی سرزمین مادها همه گیر نشده بود.
مادها اصولاً به صورتی پراکنده در روستاهای مختلف می زیستند و از هیچ قاعده و قانونی پیروی نمی کردند. حق با قویتر بود که هر کاری دلش می خواست می کرد. تا اینکه سرانجام مرد جاه طلبی از آن قوم به نام دیااکو (1) برخاست تا بر دیگر همشهریانش سلطنت کند و برای حصول به این مقصود، حیله عجیبی اندیشید و خود را عادلترین مردم قلمداد کرد. در ابتدا، برای تحقق این امر، بهای گزافی پرداخت و بسیاری فرصتها را جهت ثروتمند شدن از دست داد و آن را به همسایگانش واگذاشت. حتی مواردی پیش آمد که از جیب خود به فقیرتران کمک کند. خلاصه آنکه در میان آنهمه آشفتگی کم کم شهرتی به هم زد. اهل محل هر وقت به مشکلی بر می خوردند، به او مراجعه می کردند و حکم او را هم قبول داشتند، و چون از احکامی که صادر می کرد همه راضی بودند، مردم همان طور که نزد طبیب مشهوری می روند از همه طرف به او مراجعه می کردند. همیشه در دهکده، صف طویلی از شاکیانی که از دیگر نقاط سرزمین ماد نزد او می آمدند به چشم می خورد. او هم در همان حیاط خانه اش روزها و سالها به رتق و فتق دعاوی مردم مشغول بود، تا جایی که دیگر نمی توانست به کارهای شخصی خود برسد؛ کشتزارهایش ناکاشته باقی مانده بود و دامهایش در اثر بی توجهی شبانان از میان رفته بود، به حدی که ظاهراً داشت به کلی خانه خراب می شد. چندی بعد اهل ده را فرا خواند و گفت:
ـ دوستان، کشتزارهای من ناکاشته افتاده است و تعداد دامهایم روز به روز کمتر می شود، به نظر شما علت آن چیست؟
آنها هم جواب دادند که البته او کمی از پرداختن به کارهای خودش کوتاهی می کند و بیشتر اوقاتش صرف کارهای دیگران می شود. دیااکو خودش را متعجب نشان داد و پرسید پس چه باید بکند. آنها هم گفتند اگر به جای او بودند، دیگر امر قضاوت را نمی پذیرفتند. دیااکو هم از صبح فردا در خانه اش را بست و شاکیان را نپذیرفت.
آثار تصمیم او بسیار زود آشکار شد. بی نظمی، کشت و کشتار، و ظلم در سرزمین مادها از حد گذشت. پس از مدتی، مادها دور هم جمع شدند و درباره ی استقرار نظم به مشورت پرداختند. در میان آنان چند تنی هم از دوستان دیااکو حضور داشتند که با مهارت عنوان کردند باید مرد عادلی چون دیااکو را به حکومت برگزینند. همه با این پیشنهاد موافقت کردند و خواستار برقراری سلطنت شدند، و به عنوان سپاسگزاری دیااکو را به پادشاهی برگزیدند.
دیااکو هم برای پذیرفتن سلطنت درنگ نکرد و بلافاصله تقاضای قصر و نگهبان کرد و وقتی همه را به دست آورد، در پی ایجاد شهری برآمد که بعد هگمتانه (اکباتان) نامیده شد. اطراف شهر را با استحکامات کمربندی پوشاند و برای خود در وسط شهر و بر بالای بلندترین تپه ها، قلعه ای تسخیرناپذیر ساخت و مردم عادی را در آن سوی دیوارها اسکان داد. بعد هم قانون عجیبی وضع کرد که تا انقراض مادها جاری بود: اعلام داشت که هیچ کس حق ندارد به او نزدیک شود و فقط از طریق رد و بدل کردن پیام، ارتباط با او ممکن خواهد بود؛ همچنین اعلام داشت که آب بینی گرفتن و سرفه کردن و خندیدن در حضور او ممنوع است. او با مقرر داشتن این آداب عجیب می دانست چه می کند. در واقع، وی می ترسید کسانی که او را از قبل می شناختند او را جدی نگیرند. از حسادت و ریشخند آنها می ترسید. برعکس، می دانست اگر خود را از همگان دور و مخفی نگاه دارد، مردم هم کم کم عادت می کنند که او را موجودی ذاتاً سواری خویشتن بدانند و با رغبت بیشتری به سلطه ی او گردن نهند، و همینطور هم شد. چند سالی نگذشت که مردم دیااکوی دهاتی را فراموش کردند و او را به صورت خدایی زمینی درآوردند که بر بلندترین تپه ها در قصری استوار مقام گرفته است.
می گویند بدین گونه بود که سلطنت در میان مادها پدید آمد، آنهم به وسیله ی مردی که توانست ریا و تزویر را به حد کمال برساند.
پی نوشت ها :
1. Deiokes.
منبع مقاله: گریمال، پی یر؛ (1373)، اسطوره های بابل و ایران باستان، ترجمه ایرج علی آبادی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم