نقد فیلمنامه «مدرسه راک»

دووی از روی اجبار، وارد مدرسه ای شده و خود را معلم معرفی می کند. در این مدرسه قواعدی خشک و آهنین برقرار است و مدیره مدرسه اجازه کوچک ترین بی نظمی را نمی دهد. دووی که طاقت چنین فضایی را ندارد، با استفاده از
دوشنبه، 14 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فیلمنامه «مدرسه راک»
 نقد فیلمنامه «مدرسه راک»
 

نویسنده: افشین ابراهیمی



 

SCHOOL OF ROK
کمدی + ایدئولوژیک راک

فیلمنامه نویس: مایک وایت، کارگردان: ریچارد لینک لیتر، بازیگر: جک بلک، محصول 2003، آمریکا.
دووی از روی اجبار، وارد مدرسه ای شده و خود را معلم معرفی می کند. در این مدرسه قواعدی خشک و آهنین برقرار است و مدیره مدرسه اجازه کوچک ترین بی نظمی را نمی دهد. دووی که طاقت چنین فضایی را ندارد، با استفاده از بچه های کلاسش یک گروه موسیقی راک درست کرده و آنها به شکلی مخفیانه به تمرین می پردازند. کوشش های او نتیجه می دهد و گروه او، در یک مسابقه به کسب جایزه اول نائل می شود.

فرم و محتوا

مدرسه راک مثال بسیار خوبی برای اثبات این مسئله است که برای نوشتن یک فیلمنامه خوب، لزوما نیازی به ساختار شکنی نیست. لزومی ندارد که سوژه ای نو و بدیع دستمایه فیلمنامه باشد، لزومی ندارد که توالی زمانی شکسته شود، حتی لازم نیست که از کلیشه ها اجتناب کرد؛ فقط کافی است آنها را درست به کار گرفت و در آنها غرق نشد.
مایک وایت، نویسنده مدرسه راک در فیلمنامه های پیشینش هم تا حدی نشان داده بود که می تواند از پس خلق موقعیت های کمدی بر بیاید و نوشته های قبلی اش هم مثل مدرسه راک هم از لحاظ فرم و هم محتوا، آثار ساده ای بودند. اما مدرسه راک در عین این سادگی، روایتش را خوب پیش می برد و با ریتم و ساختاری مناسب آن را تا به انتها می رساند.
وایت در گام اول دو کلیشه بسیار مستعمل را گرفته و در هم آمیخته است: کسی که خودش را به جای دیگری جا می زند و باید این دروغ را به نحوی بپوشاند؛ و شخص ضد سیستمی که نظامی به ظاهر پایدار و منظم را به هم می ریزد. دووی یک عاشق موسیقی راک است که خودش هم در یک گروه کوچک محلی می نوازد و علی رغم این که همه او را بی استعداد می دانند، حاضر نیست از رویایش دست بکشد. یکی از نقاط مثبت پرداخت این شخصیت، نقاط منفی فراوانش است! دووی در فیلمنامه به صورت کلکسیونی از ضعف ها و عیب های شخصیتی و اخلاقی تصویر شده است. غیرمنطقی بودن، خودخواهی، دروغ، عدم واقع بینی، سر کیسه کردن نزدیک ترین دوست و هم خانه اش و بعد هم شغل او را قاب زدن، اهمیت ندادن به بچه هایی که مسئولیتشان به عهده او گذاشته شده، سوء استفاده از بچه ها برای رسیدن به هدف خودش و ... همه در او جمع شده اند. اما جذابیت فیلمنامه وایت در این است که این شخصیت را طوری پرورده که او را درک می کنیم، می پذیریم و حتی با او هم ذات پنداری می کنیم. درست همان مسیری که بچه ها در فیلم طی می کنند. دووی موسیقی راعاشقانه دوست دارد و برای آن هر کاری می کند. او علی رغم خودخواهی اش سعی می کند به بچه ها روحیه بدهد و باعث رشد آنها بشود.
نکته جالب این که فیلمنامه از یکی از کلیشه هایش استفاده معکوس کرده است. در روایاتی که یک نفر علیه نظم یک سیستم به پا می خیزد (نزدیک ترین نمونه به فیلمنامه مدرسه راک، فیلمنامه درخشان و تحسین شده انجمن شاعران مرده است)، معمولا آن یک نفر در مقیاسی بزرگ یا کوچک مصلحی است که بندها و قیدهای محدود کننده و غیر منطقی را باز می کند. اما این بار این مصلح (!) دقیقا خلاف الگوی معلم الهام بخش است؛ یک بازنده به تمام معناست و کسانی که برای نجاتشان آمده، همه در درس و حتی در موسیقی موفق و مستعدند. اما مدرسه راک نشان می دهد که این کافی نیست و برای این کار از یک کلیشه دیگر استفاده می کند: کودکانی که تحت فشار درس و نظم، روحیه و سرزندگیشان را از دست داده اند. استفاده بجا و مناسب هر یک از این کلیشه ها در جای خود است که فیلمنامه را پیش می برد.
بالاخره این که فراموش نکنیم مدرسه راک یک فیلمنامه کمدی است و ملاک موفقیت چنین فیلمنامه هایی، خلق فضا، موقعیت و ماجراهای لازم برای ایجاد کمدی و خنداندن مخاطب است. فیلمنامه مایک وایت در این زمینه نمره قبولی می گیرد.

فیلمنامه نویسی برای یک بازیگر

حقیقت این است که در اکثر مواقع، فیلمنامه نویسان کنترلی بر انتخاب بازیگرانی که قرار است شخصیت های مخلوق آنها را مجسم کنند ندارند. این که افرادی مثل جان گریشام - که حتی فیلمنامه نویس هم نیست و فقط اجازه اقتباس از رمان هایش را می دهد - در مورد انتخاب بازیگران حق وتو دارند، امری استثنایی است. معمولا فقط فیلمنامه نویسانی که خودشان اثرشان را کارگردانی می کنند می توانند در مورد بازیگران تصمیم بگیرند. در بین این افراد کسانی هستند که می گویند شخصیتی که نوشته اند فقط توسط یک نفر می تواند مجسم شود و مدعی هستند که اگر آن بازیگر خاص را پیدا نکنند، اصلا از خیر ساخته شدن فیلمنامه شان می گذرند. (به عنوان مثال پیتر جکسن در مورد فیلمنامه ارباب حلقه ها و ایفای نقش فرودو توسط الایجا وود این حرف را زده بود.) در بین این فیلمنامه نویسان صاحب قدرت، کسان دیگری هستند که اصلا شخصیت فیلمنامه شان را بر اساس یک بازیگر خاص خلق می کنند (سوفیا کاپولا فیلمنامه گمشده در ترجمه را از ابتدا با در نظر داشتن بیل موری نوشته بود و مدعی است که اگر او حاضر به بازی در آن نمی شد، هرگز این فیلمنامه را نمی ساخت). مایک وایت هم بعد از این که جک بلک یکی از نقش های فیلم آرنج کانتی، که بر اساس فیلمنامه ای از او ساخته شده بود، را بازی کرد و همچنین بعد از مدتی همسایگی با جک بلک و زندگی در آپارتمان مجاور او، فیلمنامه مدرسه راک را برای بلک و بر اساس شخصیت و توانایی های او نوشت.
نمی توان انکار کرد که در مورد این فیلمنامه، این کار نتیجه بسیار مثبتی داشته است. شخصیت دووی نیازمند فیزیکی خاص است (او با اشاره به چاق بودن خودش به دخترک چاق ولی خوش صدا، اعتماد به نفس می دهد)، باید بتواند کمدی و لودگی موجود در فیلمنامه را اجرا کند و علاوه بر اینها توانایی نواختن سازهای مختلف (به خصوص گیتار الکتریک) و آواز خواندن را داشته باشد. بدیهی است که نبود هر یک از این خصوصیات، می توانست فیلمنامه را در اجرا ضایع کند و همین که شخصیت دووی از ابتدا متناسب با توانایی های جک بلک نوشته شده و توسط او هم اجرا شده، خیال فیلمنامه نویس را از این لحاظ راحت کرده است.

ایدئولوژی

راک یک موسیقی نیست. راک یک ایدئولوژی است، یک جهان بینی است، نوعی طرز تفکر و نگرش است، نوعی نحوه زندگی است. این مسأله فیلمنامه ای درباره «راک» را از فیلمنامه ای درباره «موسیقی» متمایز می کند و فیلمنامه نویسانی که به این موضوع توجه نداشته اند، شکست خورده اند. به عنوان یک نمونه اخیر، فیلمنامه ستاره راک را در نظر بگیرید. شخصیت اصلی یک جوان عشق راک است که در یک گروه کوچک محلی هم می خواند و توسط هم گروه هایش اخراج می شود (تا اینجا دقیقا مشابه شخصیت دووی در مدرسه راک). فیلمنامه سعی کرده هم موسیقی و هم زندگی راک را توصیف کند و در این راه شخصیت اصلی اش را وارد کنسرت ها و اجراهای هوی متال می کند، او را در بین بزرگان موسیقی متال قرار می دهد و نحوه زندگی و پشت صحنه آنها ( جدال ها، گروپی ها و ...) را به او عرضه می کند. فیلمنامه توصیف خوبی از جنبه های مختلف راک (حتی جزئیاتی مثل لباس چرم پوشیدن موزیسین های هوی متال) دارد. اما آن چه آن را تبدیل به اثری شکست خورده می کند، این است که فیلمنامه نویس به اثر خودش به چشم فیلمی درباره موسیقی و موزیسین ها نگاه کرده، نه فیلمی درباره راک و راکرها؛ به این ترتیب ایدئولوژی راک فراموش شده است. در نتیجه حاصل ستاره راک، فیلمنامه ای شده که مخاطبان اصلی آن (طرفداران موسیقی راک) را منزجر می کند و کل فیلمنامه چیزی جز نقض غرض نیست. به همین دلیل بود که گروه هوی متال جوداس پریست که اساسا فیلمنامه بر مبنای اتفاقات واقعی آنها نوشته شده بود از ستاره راک ابراز برائت کرد و اجازه استفاده از اسم گروه و افرادش را از آن گرفت و فیلمی که بر مبنای این فیلمنامه ساخته شد هم توانست به موفقیت مورد انتظار برسد.
به عنوان مثالی متضاد، می توان به فیلمنامه کامرون کرو درباره گروه های راک اشاره کرد: تقریبا مشهور. کرو در فیلمنامه نیمه اتوبیوگرافیکش، داستان نوجوانی خودش را روایت می کند که به عنوان خبرنگار مجله رولینگ استون، گروه های بزرگی مثل لد زپلین را در کنسرت هایشان دنبال می کرد، درباره شان گزارش می نوشت و با آنها مصاحبه می کرد. کرو علاوه بر تمام ظرافت های روایی در برخورد با زندگی و کارهای یک گروه راک، روح این ایدئولوژی را هم در قالب عصیان پسر نوجوان در برابر نظام (در اینجا مادری که با توجه دو فرزندش به موسیقی راک مخالف است) مجسم می کند.
مدرسه راک را هم از دیدگاه ایدئولوژیک می توان یک فیلمنامه راک موفق دانست. هر چند که خط روایی داستان طوری است که هرگز وارد مناسبات و زندگی گروه های واقعی موسیقی راک نمی شود (حضور گروپی ها در این فیلمنامه فقط یک هجو با مزه است)، اما شخصیت دوری به تنهایی کل بار ایدئولوژیک فیلمنامه را در رفتار، طرز فکر و طرز زندگی اش نمایش می دهد. دووی تنها یک موزیسن راک نیست، بلکه عصیانگری ذاتی راک را هم در خود دارد و به همین دلیل است که نظم خشک مدرسه را به هم می ریزد. او زندگی اش را فدای موسیقی مورد علاقه اش کرده و اینجاست که خوش باوری او نسبت به استعداد موسیقی اش، نه به صورت یک حماقت که به صورت نوعی ایمان جلوه پیدا می کند. چند سکانسی که دووی به شاگردانش تاریخ راک را تدریس می کند، با نمودار کشیدن روی تخته سبک های مختلف آن را توضیح می دهد تا گوش کنند، جوهره این دیدگاه است و مخاطبی که خودش علاقه مند این موسیقی و این ایدئولوژی است، با کشف نکات ریزی مثل این که ادایی که دووی به زک یاد می دهد، همان کاری است که انگس یانگ، گیتاریست ای سی / دی سی در کنسرت هایش انجام می دهد، ذوق می کند.
مدرسه راک هم مثل بسیاری از فیلمنامه هایی که مسیر موفقیت یک بازنده را روایت می کنند، از این کلیشه استفاده کرده که شکست در یک کار و موفقیت در انجام همان کار را در آغاز و پایان روایت به عنوان نمادی از طی مسیر پیروزی گنجانده است. در اینجا این نماد، شیرجه زدن دووی روی تماشاچیان کنسرتش است که در ابتدا منجر به زمین خوردن شدیدش شده و در پایان با استقبال جمعیت مواجه می شود. باز هم یکی دیگر از کارهای خاص موزیسین های راک و باز هم ادای دین دیگری به جهان بینی راک. فیلمنامه مدرسه راک از مخاطبانی که آن را با این جهان بینی می بینند هم نمره قبولی می گیرد.
منبع : ماهنامه فیلم نگار شماره 23

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.