تأملی در ارشاد المومنین (1)

در این که نخستین شارع نهج البلاغه ی شریف که بوده است، اختلاف و گفت و گوست (1)، ولی تردیدی نیست که نهج البلاغه از همان روزگارِ تدوین تاکنون، به طرزی کم نظیر، توجّه و اقبالِ عالمانِ اقالیمِ قبله را به خود...
يکشنبه، 27 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأملی در ارشاد المومنین (1)
تأملی در ارشاد المومنین(1)

 

نویسنده: جویا جهانبخش




 

شرح زیدی بر نهج البلاغه

در این که نخستین شارع نهج البلاغه ی شریف که بوده است، اختلاف و گفت و گوست (1)، ولی تردیدی نیست که نهج البلاغه از همان روزگارِ تدوین تاکنون، به طرزی کم نظیر، توجّه و اقبالِ عالمانِ اقالیمِ قبله را به خود معطوف داشته و بسیاری به روایت و قرائت و اجازت و استنساخ و مقابله و تحشیه و تعلیقِ آن روی آورده اند، و دست کم از سده ششم تاکنون شرحهای مختلف بر آن نوشته شده که حتّی احصاء دقیق این شروح تاکنون ممکن نگردیده است. (2)
از منظرهای گوناگون می توان شروح نهج البلاغه را مورد تأمل قرار داد و یکی از این منظرها، تنوّع و گوناگونی مذهبی این شروح است؛ چنان که فِرَقِ مختلف اسلامی در درازنای تاریخ به شرح نهج البلاغه اهتمام کرده اند و شارحان این کتاب جلیل، تنها از شیعه امامیّه اثناعشریه، یعنی هَم مذهبانِ مؤلّف و مدوّن نهج البلاغه، سید رضی-رضی الله عنه و ارضاه-نبوده اند.
از این منظر، ارشاد المؤمنین الی معرفه نهج البلاغه المبین، نوشته سیّد یحیی بن ابراهیم جَحّاف (در گذشته به سال 1102ه.ق) (3)، بسیار بدیع و در خور نگرش است.
زیرا این کتاب، در حقیقت، مُلتَقایِ سه نگرش گوناگون به نهج البلاغه است: نگرشِ امامی (از جانب سیّد رضی-مُدوَّنِ نهج البلاغه)، نگرشِ معتزلی (از جانب ابن ابی الحدید که عمدتاً آراء و اقوال وی در ارشاد المومنین نقل و نقد شده)، و نگرش زیدی (از جانب-یحیی بن ابراهیم، نویسنده ارشاد المؤمنین). گوئی اینها سه جرعه است که از پیاله نهج البلاغه به کام اصحابِ سه باور ریخته شده.

آشنایی با یحیی بن ابراهیم (4)

نویسنده ارشاد المؤمنین، یحیی بن ابراهیم بن یحیی بن هدی بن ابراهیم بن مهدی بن احمد جحّافی حسنی حبوری است که به دانش و زهد و پرهیز نامبردار و موردِ احترام و اعتنای ابنای عصر بوده است.
وی با چهار تن از پیشوایان زیدیان همروزگار بوده و در مدّت حکومتشان مسؤولیتهای علمی و اصلاحی مختلف داشته و بی آن که گرایشی به چیرگی و قدرت و حکومت داشته باشد در برخی رخدادهای آن عصر شرکت کرده است.
پیشوایان چهارگانه همروزگار او عبارتند از: 1- المتوکّل، اسماعیل بن قاسم (حکومت: از 1054 تا 1087 ه ق)2- المهدی، احمد بن حسن بن قاسم (حکومت: از 1087 تا 1092 ه ق)3- المؤیّد، محمّد بن المتوّکل اسماعیل (حکومت: از 1092 تا 1097 ه ق) 4- صاحب المواهب، محمد بن احمد بن حسین (حکومت: از 1097 تا 1130).
یحیی در حدودِ سال 1098 ه ق به قهرِ صاحب المواهب دچار شد و ایّامی را در «عمران» محبوس بود. او پیشتر در ایّامِ المتوکّل، متولّی قضای شهرِ «حبور» بود و مفتی و مدرّس نیز به شمار می رفت. در زمانِ المهدی هم اگر چه یک چند به همراه برادر مهترش، اسماعیل، در جبهه مخالفت با نظام حاکم قرار داشت و دعوتِ المهدی را نپذیرفته بود، حکومت با او و برادرش مدارا می کرد، و چون مخالفت ایشان را واجدِ توجیهِ اجتهادی- و نه قدرت طلبانه- می دید، متعرّضِ ایشان نمی شد.
جُز ارشاد المؤمنین این آثار را از یحیی یاد کرده اند:
1- التّعریف در نحو
2- حاشیه البدر السّاری
3- شرحی بر کافیه ی ابنِ حاجب.
گفتنی است یحیی بن ابراهیم، شاعری توانا نیز قلمداد می شود و سروده هائی از وی برجای مانده است.

درونمایه ارشاد المؤمنین

یحیی خود خاطر نشان کرده است که این شرح، در اصل، حواشیِ او بر نهج البلاغه بوده است که بدین سان درآورده و به «تعلیق» موسوم ساخته است. بیشترینه آن را از شرح «علّامه عبدالمجید بن ابی الحدید-رحمه الله-» نقل کرده که هرگاه به طور مطلق از «شرح» یاد می کند، مراد، شرحِ اوست. آنجا هم که سخن ابنِ ابی الحدید را نمی پسندیده، با سخنانی مُصَدَّر به لفظِ «قُلتُ» یا «اقول» یا «والحق» و مانند آن، یادآور شده است. هر آنچه از غیرِ شرح ابن ابی الحدید باشد، اگر منقول باشد، به مأخذ آن نسبت داده، و اگر به جائی نسبت نداده باشد، از تراوشهای ذهن و اندیشه خود اوست (نگر: 574/3 و 575)
بر بعضِ مقاطع نهج البلاغه هیچ تعلیقه تفصیلی و استقلالی ننوشته است. نمونه آن، خطبه های 7 و 8 و 9 و 32 و 40 و 41 و 44 و 45 و 51 و 53 و 59 و 62 و 3 و 67 و 68 و 71 تا 77 و 80 و 81 است. گاه نیز به نقل قول صرف از مأخذ دیگر بسنده کرده (نمونه را، نگر: 391/1 و 292).
وی دائره اظهار نظر و انتقاد را تا خود مُدوّن نهج البلاغه بسط داده است؛ چنان که ذیل حدیثِ
«مَن یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصیرَهِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّویلَهِ» (بخش حکم و مواعظ، ش 226)، به نقد توضیح و تفسیری که سیّد رضی-رضی اللّه عنه و ارضاه- از «یَد» ارائه داده است، پرداخته (نگر: 438/3)
یحیی، نه فقط در مسائل محتوائی، که گاه در بابِ ضبط و قرائت واژگان نیز اظهار نظر می کند (نگر: 391/1 و 404 و 714 و 134/2 و 184 و 423 و 404/3 و 405).
با اینهمه، باید به یاد داشت موضوع اصلی کار او مناقشه با ابن ابی الحدید است.
گاه به نقل سخنی از ابن ابی الحدید می پردازد تا وی را تخطئه نماید و-به اصطلاح امروز-مُچ گیری کند و مشتِ او را در برابر خواننده بگشاید. یکجا می گوید: «در این سخن او که از تکلّفات معتزله است فائده ای در خور اعتنا نبود، ولی آن را-با همه درازی اش-نقل کردم تا نگرنده خردمند به دیده اعتبار ببیند که او نسنجیده سخن می گوید و دلالتِ دلیلهای روشن او را رد می کند؛ از صریح کلام امیرالمؤمنین ‍[علیه السلام] عدول می کند و این او را به عدول از صریح کلامِ خداوند می کشاند؛ تنها به خاطر این که کژیِ مذهبِ اصحابش را راست بنماید!...» (614/2). یحیی این عدول را آگاهانه می داند و برای اثبات مدّعای خود از نقل سخنانِ طولانی شارحِ معتزلی تن نمی زَند (نگر: 230/2-233)
ذیل یکی از عبارات «خطبه 86»، دیگر به گزارشِ نظرِ ابن ابی الحدید نمی پردازد و به همین بسنده می کند که بگوید ابنِ ابی الحدید این موضع را دشوار یافته و در تفسیرش دو وجه بیان کرده که ... نزد من اعتباری ندارد؛ سپس به بیانِ نظرِ خویش پرداخته (نگر: 709/1 و 710) ولی می بینیم باز هم نقطه عطفِ اظهارِ نظر از شرحِ ابن ابی الحدیدست و گوئی ارشاد المؤمنین کم و بیش باید تعلیقه ای زیدیانه بر شرحِ شارحِ معتزلی قلمداد شود.
یحیی، در مواردی، در گزارش یک حدیث، سخن ابن ابی الحدید را از موضعِ دیگرِ شرح وی نقل می کند (نگر: 468/3 و 522 و 549) که این عمل نمودار احاطه او بر محتوای شرح کبیر شارح معتزلی است.
وی پس از ابن ابی الحدید، و ر درجه دوم، به شرح ابن میثم بحرانی توجّه دارد؛ از آن نقل قول می کند و احیاناً درباره رأی ابن میثم اظهار نظر می نماید و از سخن او در نقّادیهایش یاری می جوید، و چنان که در گزارش عبارت «مُبتَدِع الخَلایِقِ بِعِلمِهِ» از خطبه «191» به گُفتاورد از ابن میثم دست یازید (نگر: 648/2) و پس از آن و پس از نقد معتزله و جبریه، تصریح نموده است رأی ائمه-علیهم السلام- و سخن قاسم بن ابراهیم است (نگر: 469/2).
یکی از تلاشهای بدیع صاحب ارشاد المؤمنین، تلاش او برای تبیین و فهم ضابطه مند کلام مولی الموحدین-علیه السلام- است، بر بنیادِ ضوابط و قواعدی که از سخنانِ خود آن حضرت و زبانِ کتاب و سنت- به معنای اعمّ-برگرفته می شود.
جائی که گفتاری از ابن ابی الحدید در فرق میان «رَجُلٌ وَ کَلَهُ اللهُ اِلَی نَفسِه...» و «رَجُلٌ قَمَش جَهلاً ...» (در خطبه 17؛ ارص 424 و 425) آورده است، می افزاید:
«بدان امیرمؤمنان-علیه السلام-شیوه هائی در سخن دارد که هر کس آن شیوه ها را بشناسد مقاصدِ آن حضرت را در می یابد. آن حضرت مذمومِ مُجمَلی را با ویژگیهایش یاد می کند و می نکوهد، و ممدوح مجمَلی را نیز با ویژگیهایش یاد می کند و می ستاید. همچنین خاطرنشان می سازد که اهل بیت [-علیهم السلام-]» اهل حقّ و حقیقت اند و به پیروی و همراهی با ایشان امر و تحریض می فرماید. این سخنِ او، از یک سو، بیان ممدوج مُجمَل است، و از سویِ دیگر، تنبیه بر آن که مَذمومِ مُجمَل، کسی است که مخالفِ ایشان باشد؛ چه محقّ، ضدِّ مُبطِل است.
بر این قاعده تکیه کن تا مراد آن حضرت را دریابی؛ و الله اعلم»
(نقل به مضمون از: 428/1)
در شرح «خطبه 86» هم همین معنا و قاعده را با لختی توضیح افزون تر مطرح ساخته است (نگر: 700/1 و 701) و در جایهای دیگر (نگر: 568/2) نیز ملحوظ می سازد.
در شرح یکی از بهره های توحیدیِ خطبه «179»، یحیی کوشیده است خواننده را به «نَمَط» و «اُسلوبِ» کلام امیرمؤمنان-علیه السلام- در مقوله «توحید» آشنا سازد و تبیین نماید آن حضرت چگونه با نفیِ قرائنی که با مُرادِف بشریِ برخی صفاتِ خداوند مُتبادر می گردد، معنایِ موردِ نظر را از شائبه آنچه درباره «بَشَر» (مخلوق) گفته می شود، مُنزَّه می دارد؛ نمونه را، می فرماید:
«بَصیرٌ یُوصَفُ بِالحاسَّهِ» (636/2)؛ یعنی بصیر است ولی نه چون مخلوق که بصیر بودنش منوط به «حاسّه» (قوّه [ی بینائی]) است (نگر: 364/2 و 365).
از دیگر مبانیِ فهمِ کلامِ امیرِمؤمنان- علیه السلام- که یحیی بن ابراهیم خواننده را به آن توجه می دهد چرائی شمول مخاطبتِ آن حضرت است.
یحیی به مناسبت پاره ای از خطابهای خطبه قاصعه می نویسد: «بدان که آن حضرت -علیه السّلام- آن چه را از بعضی از ایشان سرزده یا سرخواهد زد به همگیشان منسوب می دارد، زیرا آنان بدان کار راضی بوده و سبب ساز شده اند. افعال و فَسادِ متاخّران را به متقدّمان نسبت می دهد، زیرا متقدّمان سبب سازِ صدورِ این کردارها و تباهی از متاخّران گردیده اند؛ و افعال و سبب سازیِ متقدّمان را در تباهکاری، به متاخّران نسبت می دهد، زیرا بدان راضی بوده اند، و بدین ترتیب همه در آنچه رخ داده است همسان اند.
این شیوه قرآن در بازگویی اخبار گذشتگان است؛ چُنان که اخبارِ بنی اسرائیل را باز می گوید و کسانی را که در زمان رسول خد-صلی الله علیه و آله و سلم-بودند مخاطَب قرار می دهد؛ نمونه را می گوید: «و اذ قتلتم نفساً» و «اذ قلتم یا موسی» و مانندِ آن.
امیرِمومنان-علیه السلام- هم تباهیهایی را که پس از وی روی می دهد به کسانی که در زمان او هستند منسوب می دارد، زیرا که زمینه آن تباهیها را کردار پیشینیان فراهم می سازد و ایشان بدان تباهیها راضی اند؛ پس در آن تباهیها و زمینه سازیِ آن هنبازند و دست دارند».
(نقل به مضمون، از: 501/2 و 502)
در ذیلِ «حکمتِ 88»: الفَقیهُ کُلُّ الفَقیهَ مَن لَم یُقَنَّط...
هم می کوشد توضیح می دهد که امیرِ مومنان-علیه السلام-اسلوب کلام خویش را از اسلوب قرآن کریم-در جمع میان «وعد» و «وعید» و ... اقتباس فرموده است (نگر: 350/3).
فی الجمله، یحیی برای درک نهج البلاغه، خصوصاً پیچیدگیها و ایجازهایش، به انس یافتن با سخنان امیرمؤمنان-علیه السلام-و آگاهی از «مبانیِ کلام» آن حضرت، عنایت بسیار دارد (نگر: 711/1)، و بخشی از جدّ و جهدِ او مصروفِ شناخت و شناساندن این مبانی شده است.
برخی گفتارهای شارحِ زیدی نشان دهنده نوعی توجّهِ او به شیوه جامع نهج البلاغه و ساختار نهج است که جُز در برخی ژرف کاوانِ تُراث و نیز تراث پِژوهانِ باریک بین اِمروزی کمتر دیده می شود.
نمونه را، ذیلِ یکی از بخشهای حِکَم می نویسد:
«این سخن از خطبه ای طولانی است که آن حضرت-علیه السلام-در بصره و پس از فراغ از پیکار جَمَل ایراد فرموده اند ... و سیوطی متن کامل آن را در جامع خویش روایت کرده ... و رضی بسیاری از فصولِ آن را آورده و در جایهای مختلف پراکنده است» (520/3).
در مواضع دیگر نیز فی الجمله آشنایی خود را با مصادر و منابع کلمات امیرمؤمنان-علیه السلام و آنچه طوائف مختلف از آن حضرت روایت کرده اند، نشان می دهد.
ذیلِ «حکمتِ 140»-خطاب به کُمیل بن زیادی نَخَعی-خاطر نشان می کند:
«... سخنِ امیرمؤمنان-علیه السلام- را به کمیل بن زیاد- رحمه الله- شیعه و معتزله و اهل حدیث همه نقل کرده اند...، و این دلیلی روشن بر صحّت و ثبوتِ آن است» (نگر: 399/3).
یحیی دغدغه مندانه می خواهد در هر فرصتی بر حقّانیت مذهبی که به آن اعتقاد دارد تأکید می کند.
نمونه را، ابن ابی الحدید یکجا از این سخن می گوید که امیرمؤمنان-علیه السّلام- سخنی را برای رعایت ادب و اجلال خداوند در تقدیر آورده اند. سپس خود به طرحِ این پرسش و پاسخگویی به آن می پردازد که چرا متکلّمان به ادبِ امیرمؤمنان- علیه السلام- متأدّب نمی شوند و در سخنانش بر خدای متعال اطلاقِ وجوب و استحقاق می کنند (نگر: 612/2 و 613). ما در اینجا با چگونگیِ پرسش و پاسخ او کاری نداریم، بلکه می خواهیم دغدغه یحیی را خاطر نشان می کنیم که برفور پس از نقل پرسش و پاسخ وی می نویسد:
«متأدّبان به ادبِ امیرِمؤمنان-علیه السلام-اهل بیت اویند که دانشِ خویش را-با نقل خَلَف از سَلَف-از او آموخته و زلال خویش را به تیرگی دیگران نیالوده اند. ایشان هدایتگران متقدّم هستند و گروهی از متاخّران که یکدله به علومِ آنان پرداخته اند.» (نقل به مضمون از: 613/2).
سپس به نقد مضمون پاسخِ ابن ابی الحدید می پردازد.
وی، علی الخصوص با این دغدغه متشیّعانه، بیش از ابن ابی الحدید می کوشد که مصادیقِ دقیق و بیرونیِ برخی مفاهیمِ نهج البلاغه را تعیین کند.
از جمله ذیلِ بهره ای از خطبه «86» که امام -علیه السلام- در آن می فرمایند:
«... و آخَرُ قَد تُسَمَّی عَالِماً و لیَسَ به ... یَقُولُ اَقِفُ عِنَد الشُبُّهات و فیها وَقَع» (697/1 و 698)، ابن ابی الحدید به توضیح مفهوم پرداخته است (نگر: 702/1)، ولی یحیی ساعیانه در راه تبین بهتر مصادیق می نویسد:
«گویا آن حضرت-علیه السلام-به سخنِ مخالفان اهل بیت اشاره می کند که می گفتند: ما ایشان را یاری نمی کنیم و در کاری که می کنند داخل نمی شویم زیرا چه بسا اشتباه باشد»؛ سپس سخنانی از ابوموسی و حَسَنِ بصری و ... در این باب نقل می کند (نگر: 702/1)
در این باریک بینی ها، افزون بر دانسته های او، هوشمندی و حدّتِ ذهنش خودنمائی می کند.
شارح زیدی باریک بینانه متوجه این نکته شده است که جان برخی وصایای مذکور در نامه 31 نهج البلاغه نمی تواند خطاب به امام حسن-علیه السلام-بوده باشد، و آن بزرگوار، بویژه در زمان انشای این سفارشنامه، در مرتبه ای از علم و عمل بوده است که به پاره ای از این وصایا حاجت نداشته.
یحیی بن ابراهیم، با تفطّن بدین معنا، گفته است:
«... این وصیّت از آن حضرت [=امیرالمؤمنین]-علیه السلام- است، و اگرچه به خاطر کبرِ سنّ امام حَسَن-علیه السلام- و این که در آن زمان بزرگ خاندان خویش محسوب می شده است، برای وی فرستاده شده باشد، در مقصد و منظور، سفارشنامه ای است به او و همه برادرانش و اولاد و یارانشان تا روز قیامت؛ و لکن مخاطب قرار دادن شخص بزرگتر و جلیل تر و رئیس اعظم روشی است که قرآن بر همان اساس ورود یافته؛ والله اعلم.» (نقل به مضمون، از: 118/3).
یکی از نمونه هایِ تبیین و تحدیدِ مصداق و حوزه بیرونی اشتمال مفهوم حدیث در ارشاد المؤمنین، شرحی است که شارح بر «حکمت 81» نهج البلاغه نوشته است. سید رضی-قدّس الله روحَه- نوشته:
«و قال علیه السّلام لِرَجُلٍ اَفرَطَ فی الثَّناء علیه و کانَ لَهُ مُتَّهماً:
اَنَا دُونَ مَا تَقُول و فَوقَ ما فی نَفسِک» (ص 345)
یحیی بن ابراهیم پس از گفتاوردی از ابن ابی الحدید، می گوید:
«این [یعنی: ظهورِ آثار سوءِ مدح در ممدوح-که ابن ابی الحدید یاد کرده]، حال بیشترینه مردمان است، ورنه مخلصان کسانی اند که ثنا جز بر رَغبَتِ ایشان به نیکوئی و تکاپو نمی افزاید. رسولِ خدا - صلّی الله علیه و آله-امیرالمؤمنین ‍[علیه السلام] را رویاروی مدح کرده و این جز بر سپاسگزاری و تکاپوگری آن حضرت نیفزود، و بسیاری از فضلاء بسیاری را مدح کرده اند؛ ولیک وضع غالب بر حال مردم همان است که گفته شده؛ والله اعلم» (نگر: 346/3)
در ذیل حدیث «کانَ فی الارضِ امانانِ مِن عَذابِ اللهِ سُبحانَه و قَد رُفِعَ اَحَدَهُما فَدُونَکُم الاخَر فَتَمَسَّکُوا ربه؛ اَمَّا الاَمانُ الَّذی رُفِعَ فَهُوا رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم. وز اَمَّا الاَمانُ الباقی فَالاستِغفارُ...» (بخش حِکَم، ش 86)، یحیی نکته مهمی را خاطر نشان می کند:
«اگر این حدیث بدرستی سخن آن حضرت-علیه السلام-باشد ... بر آن حمل می گردد که مُرادِ آن حضرت، عین «امان» بوده است- و نه آنچه در حُکمِ «امان» است-تا مردم را به استغفار ترغیب فرموده باشد؛ وگرنه ظاهر سخن رسولِ خدا-صلی الله علیه و آله و سلم-که می فرماید: «النّجوم امان لاهل السّماء و اهل بیتی امان لاهل الارض» نشان می دهد که آنچه در حُکم او باشد مرتفع نشده و از میان نرفته و چون نسلِ آن حضرت پاره ای از وجود اوست، با بقای ایشان، گوئی آن حضرت باقی است» (نگر: 349/3).
ذیل «حکمتِ 256» کوشیده است، تیزویرانه، وجهِ جمع دو مورد از حکمتهای نهج البلاغه را فرانمایَد (465/3).
ذیل دو حدیث «یهلک فی رجلان: محب مطر، و باهتُ مفترٍ». «هلک فی اثنان: مُحبُ غال، و مبُغضُ قال»(565/3)، نیز نکته بسیار مهمی را خاطر نشان کرده است:
«رسول خدا-صلی الله علیه و آله و سلم-آنجا که فرموده است: انّ فیک مثلاً من عیسی بن مریم ... (الخبر)»،‌ به تفسیرِ غالیان در حقِّ امیرالمؤمنین-علیه السلام-نیز معنای غلو در حقّ خویش را در سخنانی چون آن که فرمود: ولکنّی اخاف ان تکفروا فیَّ بمحمَّد صلی الله علیه و آله و سلم، روشن نموده است.
تو ‍[=خواننده] را به این نکته توجه دادم؛ زیرا بسیاری از جاهلان و مخالفان متمرّد می پندارند که تفضیلِ آن حضرت بر دیگر مسلمانان و قائل شدن به نص بر وی در بابِ امامت، غلوّ و خروج از راه راست است!» (566/3).
تعیین مدفنِ امیرمؤمنان-علیه السلام- بویژه از آن روز که خاکسپاری آن حضرت پنهانی صورت گرفت، یکی از مسائل مورد اختلاف بعضِ قدما-خصوصاً در بینِ اهل تسنّن-بود که نگرشها و نگارشهایی برانگیخت و جمهور بزرگان شیعه و گروهی از عالمان بزرگ سنّی تصریح و تأکید کردند که مدفن مطهّر آن حضرت در غَری (یعنی نجفِ امروز) است. (5) این بحث در زمان ابن ابی الحدید معتزلی هم مطرح بود و ابن ابی الحدید یکی از کسانی است که تصریح کرد مرقدِ امیرمؤمنان-علیه السلام-در غَری(/نجف) است و در این باره قلمفرسایی کرد. یحیی در این زمینه به درج گفتاری طولانی از شرح ابن ابی الحدید دست یازیده (نگر:644/1 و 645)، و سپس خود در این باره اظهار نظری کرده که هر چند در ترازوی تحقیق وزنی ندارد، از حیثِ کوشش او در جمع و توفیق میان منقولات، جالبِ توجه است.
با توجّه به آن که «بعضی می گفته اند که آن جناب ... در رحبه کوفه ... مدفون گردیده» (6)، یحیی می گوید:
«ممکن است بدین طریق بتوان جمع بین هر دو نقل کرد که آن حضرت نخست آشکارا در رحبه مدفون شده باشد یا چُنین وانمود کرده باشند...، سپس بنابر وصیّت خود آن حضرت-علیه السلام-او را به غَری برده و پنهانی به خاک سپارده باشند»(646/1).
تنبّهی که یحیی پس از این سخن می آفرینَد، بس ارزنده است:
«عبرت پذیران باید عبرت گیرند که محبوب ترین مردان و محبوب ترین زنان این امت نزد خدا و پیامبرش، خاندانشان نتوانستند ایشان را-مانند دیگر مسلمانان-آشکارا به خاک بسپارند. انا لله و انا الیه راجعون.
[امام] حَسَن [علیه السلام] هم چنین بود که در خاکسپاری او آن رخدادها رخ داد (7)؛ و [امام] حسین ‍[علیه السلام] که پس از آن در ماجرای مرگ و خاکسپاری اش قیامتِ کُبری به پا شد. (8)» (646/1).
امیرمؤمنان علی بن ابی طالب-علیهم السلام- در «خطبه 239» در وصفِ «آل محمد علیهم السلام» می فرماید: «بِهِم عادَ الحَقُّ الَی (9) نِصَابَه».
یحیی می گوید:
«این تصریح است بدان که پیش از آن که ایشان والی امور مسلمانان شوند، امور از نصابی که خداوند برای آن قرار داده بوده است، بیرون بوده، و ... و اقتضای لفظِ «عادَ» همین است، و این عینِ مذهبِ شیعه است» (678/2).
بدین ترتیب، یحیی می کوشد حقّانیتِ مذهبِ شیعه و صحّت انتسابِ این نظر را به مولی الموحدین-علیه السلام-با استناد به متن، فرانماید.
در شرح همان خطبه اشارت می کند محتوای عبارتِ «هُم دَعائِمُ الاِسلام» که درباره اهل بیت-علیهم السلام-بیان شده، با آنچه در حدیث درباره «طائفه محِقّه» آمده است تطابق دارد (نگر: 678/2).
امیرمومنان علی-علیه السلام- در همین خطبه 239 به ستایش آل محمد (صلی الله علیه و علیهم اجمعین) پرداخته است. چون در مذهب امامیه مفهوم «اهل بیت» بر افراد معین و جمعیت محدودی صدق می کند، بطبع شارحان امامی نهج البلاغه دچار مشکلی که یحیی بن ابراهیم با تلقّی زیدیانه اش از این مفهوم دارد، نمی شوند. اما یحیی که به اقتضای مذهبش، دامنه این مفهوم را تا علوی تبارانِ نامدارِ روزگار خود نیز می گستراند، اینجا، ناچار به یک توضیح و تخصیص دست یازیده است. وی-با توجه به آن که اصطلاح «اهل بیت» را معادل «فاطمیان» می گیرد- می گوید:
«بدان که مرادِ امیرمؤمنان-علیهم السلام-از اهل بیت، مُخلصان ایشان است، و ایشان کسانی اند که عقائد و اقوال و افعالشان مطابق عقیده و قول و فعل آن حضرت است. ایشان برگزیدگان پیشینان اند و شماری از متاخّران ملتزم به مذهبشان ... چنان که فضائل مذکور برای امَّت مذهبشان ... چنان که فضائل مذکور برای امَّت محمّد- صلّی الله علیه و اله- نیز، مخصوص صالحانِ ایشان است...» (678/2).

پی‌نوشت‌ها:

1. از برای این اختلاف و گفت و گو، نگر: تراثنا، ش 35 و 36، صص 156-160.
2. نگر: همان، همان ش، صص 154-156.
3. مشخصات کتابشناختی این اثر، از این قرار است. ارشاد المؤمنین الی معرفه نهج البلاغه المبین، یحیی بن ابراهیم بن یحیی الجحّاف، علّق علیه اخوه: اسماعیل بن ابراهیم؛ تقدیم: السیّد محمّد حسین الحسینی الجلالیّ، تحقیق: محمّد جواد الحسینی الجلالی، 3 ج، قم: دلیل ما، 1422 ه.ق/1380ه.ش.
4. از برای این آگاهیها، نگر: ارشاد المؤمنین، صص 223-250.
پیشتر، فشرده ای از این آگاهیها را نگارنده در «محقق نامه، ج 1، صص 513-522»، بر اساس نوشتار استاد سید محمدحسین حسینی جلالی در مع الکتب (طبع شیکاگو)، به زبان فارسی تحریر کرده بود.
5. نگر: همان، ص 51.
6. تفصیل را، نگر: ترجمه فَرحَهُ الغَریَ، علّامه محمدباقر مجلسی، پژوهش جویا جهانبخش، چ1، تهران، میراث مکتوب، 1379ه ش..
7. اشاره به درگیری و فتنه ای است که مروان و بنی امیه و عائشه به راه انداختند و اهانتی که به پیکر مقدس حضرت مجتبی-علیه السلام- ابن شهر آشوب، ط.دارالاضواء، 50/4، و الارشاد، الشیخ المفید، تحقیق مؤسسه آل البی، علیهم السلام-17/2- 19.
8. اشاره به فاجعه کربلاست.
9. در ارشاد المؤمنین (677/2)؛ بجای «الی»؛ «فی» چاپ شده است. آیا سهو است؟ فتامّل؛ ولی در صفحه سپسی، در بازبرد، همان «الی» آمده.

منبع: فصلنامه سالنمای النهج، شماره 6-8.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما