دیدگاه کلی رفتارگرایی واتسون (1)

روانشناسی رفتارگرا نامهای زیادی داشته است؛ علاوه بر رفتارگرایی، عناوین دیگر آن عبارتند از: «روانشناسی عینی»، «رفتار شناسی انسانی» (1) و روانشناسی شخص دیگر.
پنجشنبه، 22 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دیدگاه کلی رفتارگرایی واتسون (1)
 دیدگاه کلی رفتارگرایی واتسون (1)

نویسنده: حسین شکرکن و دیگران




 

روانشناسی رفتارگرا نامهای زیادی داشته است؛ علاوه بر رفتارگرایی، عناوین دیگر آن عبارتند از: «روانشناسی عینی»، «رفتار شناسی انسانی» (1) و روانشناسی شخص دیگر.
«واتسون» در 1914 نخستین کتاب خود رفتار، درآمدی بر روانشناسی تطبیقی را چنین آغاز می کند که «روانشناسی، آنگونه که رفتارگرا آن را تلقی می کند، یک شاخه ی کاملاً عینی و آزمایشی از علوم طبیعی است». وی در ادامه ی آن، خطوط کلی برنامه ی خود را به اختصار بیان می کند. روانشناسی باید به عنوان موضوع خود به مطالعه ی رفتار بپردازد. روش آن کاملاً عینی است و مسأله اصلی آن باید «پیش بینی و مهار» رفتار باشد. این نکات جنبه های ایجابی این نظام جدید را تشکیل می دهد و در بخشهای بعد با تفصیل بیشتر بررسی خواهد شد. این نظام جنبه ای سلبی نیز دارد که در انتقاد واتسون از ساخت گرایی و کنش گرایی ظاهر می شود. مثالهایی چند نشان خواهد داد که «واتسون» سخنان خود را در پرده بیان نمی کند:
«حالات آگاهی و شعور» همانند پدیدار به اصطلاح «روح گرایی» به طریق عینی اثبات پذیر نیستند و به همین دلیل هرگز نمی توانند، داده هایی برای علم به شمار آیند... رفتارگرایی هیچگونه شاهد و مدرک برای هیچ نوع «موجودیت» یا «فرایند ذهنی» نمی یابد. (2)
بیانات فوق را «واتسون» در سال 1919 اظهار می دارد و در کتابهای بعدی خود از این هم فراتر رفته می گوید:
آگاهی نه یک مفهوم تعریف پذیر است و نه جنبه ی کاربری دارد... بلکه صرفاً واژه ای دیگر برای «روح» زمانهای باستانی است. (3)
در تمام علوم دیگر، واقعیات، مورد مشاهده ی عینی و اثبات پذیرند و می توانند توسط تمام مشاهده گران آموزش یافته، بازآفرینی شوند... از سوی دیگر، روانشناسی به عنوان علم «آگاهی» چنین داده های مشترکی ندارد، نه می تواند آنها را با دیگران در میان بگذارد و نه دیگر علوم می توانند آنها را به کار برند... حتی اگر هم وجود می داشتند، به صورت کنجکاویهای ذهنی منفک و کاربرد ناپذیر می بودند.
استفاده ی روانشناس از «درون نگری» به عنوان روش اصلی، منابع بسیار جدی دیگری بر سر راه پیشرفت بوده است... تمام آنچه که روانشناسی درون نگری به بار آورده است این نکته را بیان می کند که معادلات ذهنی از چندین هزار واحد کاهش ناپذیر مانند: قرمزی، سبزی، سردی، گرمی و غیره تشکیل شده اند و اشباح و سایه های آنها نگارهای ذهنی (4) نامیده می شوند و احساسات کاهش ناپذیر خوشایندی و ناخوشایندی.... خواه ده احساس کاهش ناپذیر وجود داشته باشد، یا صد هزار (حتی با قبول موجودیت آنها)، خواه دو حالت احساسی موجود باشد، یا پنجاه حالت، هیچگونه اهمیتی برای آن مجموعه ی سازمان یافته ی جهانی داده ها که علم نامیده می شود، ندارد. (5)
«واتسون» بیان می کند که «روانشناسی کهن» چیزی بسیار مرموز و اسرار آمیز در روشهایش دارد. آزمایشها بر جمعی بسیار برگزیده از آزمودنیها که در فن درون نگری به صورتی بسیار ساختگی آموزش دیده اند، ‌انجام می گیرد. مثلاً اگر یک آزمودنی قادر نباشد، از یک تا هفت درجه ی متفاوت از «وضوح» را تجربه کند، مشاهده گر قابل قبولی نخواهد بود، یا اگر دریابد که «احساساتش» نسبتاً روشنند، باز هم درون نگری وی برخطاست.
معمولاً حمله متوجه مشاهده گر است و نه موقعیت آزمایشی. در فیزیک و شیمی، حمله متوجه وضعیت آزمایش است. مثلاً ممکن است گفته شود، دستگاه به اندازه ی کافی حساس نیست و یا مواد ناخالصی به کار رفته است و غیره. در اینگونه علوم، فنون بهتر، نتایج قابل تکرارتری به بار خواهند آورد. اما، روانشناسی به گونه ای دیگر است. (6)
علاوه بر آن، به نظر واتسون، روانشناسی ساختگرا یا درون نگرانه چنان به سرعت مجذوب ماهیت «حقیقی»، ذهن، آگاهی، احساسها و غیره می گردد که به صورت زمینه و رشته ای از استدلال و احتیاج درمی آید تا آزمایش و تجربه. این موقعیت اسفناک مستقیماً قابل اسناد به موضوع مورد ادعای آن و روش درون نگری است. بنا به باور «واتسون»، کنش گرایان هم چندان بهتر از بستگان غیر علمی خود نیستند. با اینکه آنها عناصر تیچنری را به دور ریختند و وانمود کردند که با «کنشهای ذهنی» سر و کار دارند، باز هم روش درون نگری را به کار می برند. وانگهی، آنها نیز تقریباً بناچار محکوم به افتادن در دامان گونه ای دوگرایی فلسفی، یعنی تعامل گرایی (7) یا توازی گرایی، (8) در ارتباط با موضوع خود هستند. درباره ی چنین مواضعی، «واتسون» اظهار می دارد: «آن یادگارهای پر افتخار گذشته ی تفکرات فلسفی، باید دانشجوی رفتار (گرا) را به همان قلت دانشجوی فیزیک دچار گرفتاری کنند. در نظر داشتن مسأله «ذهن - بدن» نه بر نوع موضوعی که برگزیده می شود اثر دارد و نه بر صورتبندی راه حل آن مسأله.»

ویژگیهای اساسی رفتارگرایی واتسون

ویژگیهای اساسی رفتارگرایی به خصوصیاتی اطلاق می شود که جنبه ها و جهات اصلی و ضروری این مکتب به شمار می روند. اگر این ویژگیها درست و استوار باشند، رفتارگرایی هم مکتبی قابل دفاع خواهد بود و اگر در آنها سستی راه یابد، درستی رفتارگرایی هم محل تردید است. به دیگر سخن، اعتبار مکتب رفتارگرایی منوط و مربوط به صحت این ویژگیهاست. ویژگیهای اساسی رفتارگرایی عبارتند از: تعریف و موضوع روانشناسی از دیدگاه رفتارگرایی، روشهای رفتارگرایی، اصول موضوعه، اصول پیوستگی، اصول گزینش و مسأله ذهن - بدن. در رفتار گرایی ویژگیهای دیگری وجود دارد که با ماهیت تفکر، نقش محیط و غیره سروکار دارند. این ویژگیها، به دلیل عدم ضرورت آنها برای صحت چهارچوب اصلی رفتارگرایی، ویژگیهای ثانوی نامیده می شود. در این بخش به شرح مختصر هر یک از ویژگیهای اساسی می پردازیم و در بخش بعد از مهمترین ویژگیهای ثانوی بحث می کنیم.

تعریف و موضوع روانشناسی از دیدگاه رفتارگرایی

روانشناسی برای «واتسون» عبارت بود از «آن بخش از علوم طبیعی که به عنوان موضوع خود، رفتار انسان، یعنی کردار و گفتار آموخته و نا آموخته ی آدمی را برمی گزیند» (9). وی این بیان کلی را با اظهار اینکه رفتار متشکل از «پاسخها»، «واکنشها» یا «سازگاریها» ی یک موجود زنده نسبت به رویدادهای زمینه ای معین، یعنی «محرک» یا «موقعیتهای محرکی» است، مشروط کرده، بسط می دهد. اصطلاحات محرک و پاسخ در اصل فیزیولوژیکی هستند و «واتسون» خاطر نشان می سازد که ما باید معنای آنها را در روانشناسی به گونه ای گسترش دهیم، تا رویدادهای پیچیده تر از آنچه فیزیولوژی معمولاً با آنها سروکار دارد را در بر بگیرند. «واتسون» استدلال می کند که محرک را ممکن است برای معرفی چیزهای ساده و سنجش پذیر از قبیل اشعه ی نور یا امواج صوت به کار ببریم و «پاسخ» را برای فعالیتهای محدود از قبیل حرکات یک عضله یا گروهی از عضلات، در حالی که «موقعیت محرکی» و «سازگاری» ممکن است در ارتباط با موارد پیچیده تر، مانند محیط پیرامون شخص در لحظه ای معین، گفتار، راه رفتن یا دیگر فعالیتهای شخص به کار گرفته شوند. با وجود این، اگر به خاطر داشته باشیم که مورد استعمال فیزیولوژیکی را بسط و گسترش داده ایم، «محرک» و «پاسخ» اصطلاحاتی خواهند بود که برای هر دو سطح پیچیدگی به اندازه ی کافی رضایتبخش هستند. وانگهی، این موضوع بر این مبنا که رویدادهای پیچیده تر از هر دو گونه، از لحاظ نظری به مؤلفه ها و اجزای ساده تر خود تجزیه پذیرند، قابل توجیه است:
یک موقعیت... در تحلیل نهایی، به گروهی پیچیده از محرکها تجزیه پذیر است و یک سازگاری مشتمل بر گروهی کلی از پاسخهاست... با چنان یکپارچگی و وحدت... که فرد چیزی انجام می دهد که برای آن نامی وجود دارد. (10)
علاقه ی اصلی «واتسون» به عامل پاسخ است؛ چه پاسخ، ویژگی خود موجود زنده است. وی دو طریق را برای تقسیم بندی این مقوله ها نشان می دهد. از لحاظ فیزیولوژیکی، پاسخها متضمن عمل عضلات، ماهیچه ها و غدد یعنی اثرپذیرها (11) هستند. ماهیچه های مخطط مسئول تمام حرکات برونی موجود زنده اند و ماهیچه های غیر مخطط یا صاف مربوط به سازگاریهای درونی هستند. فعالیتهای ماهیچه های دسته ی نخست در پاسخهای روزمره، از خم کردن یک انگشت گرفته تا پارو زدن یک قایق ملاحظه می گردد. فعالیت ماهیچه های دسته ی دوم در پاسخهای معده، مثانه، رگهای خونی و غیره مشاهده می شود. پاسخهای غدد مشتمل است بر: تراوش اشک، عرق، بزاق و...، در موقعیتهای مناسب.
از لحاظ روانشناسی، پاسخهای این ماهیچه ها و غدد را می توان براحتی در چهار طبقه ی اصلی گروه بندی کرد:
1. پاسخهای عادتی صریح (12)؛
2. پاسخهای عادتی ضمنی (13)؛
3. پاسخهای ارثی صریح (14)؛
4. پاسخهای ارثی ضمنی. (15)
«صریح» و «ضمنی» به ترتیب با «آشکار» و «پوشیده» یا «مشاهده پذیر» و «مشاهده ناپذیر» مترادفند. در دسته ی نخست، بیشتر، فعالیتهای روزمره انسانها جای دارد؛ از قبیل: باز کردن قفل در، بازی تنیس، خانه سازی، گفتگو با مردم و... و در دسته ی دوم، واکنشهای ماهیچه ای صاف و غده ای مشاهده می شود و با قدری آموزش در ما استقرار یافته اند مانند قرمز شدن چهره در حضور شخص مورد علاقه که حاصل ترشح غدد درون ریز معینی است، یا عرق کردن در نتیجه ی شنیدن صدای مته ی دندانپزشک. در دسته ی سوم، واکنشهای مشاهده پذیر غریزی و هیجانی آدمی قرار دارند، چنانکه مثلاً در چنگ زدن، عطسه کردن، پلک زدن، جا خالی دادن و نیز در ترس، خشم. محبت. در دسته ی چهارم ترشحات غده ای گونه گون، تغییرات گردش خون و غیره جای می گیرند که با تفصیل زیاد توسط دانشمندان وظایف غدد و فیزیولوژیستها مورد مطالعه قرار گرفته اند.
رفتارگرایی «واتسون» دو هدف عمده داشته است: پیش بینی پاسخ با آگاهی از محرک و پیش بینی (شناسایی) محرک با اطلاع از پاسخ. اصطلاحات محرک و پاسخ، همان طور که در بالا ملاحظه شد،‌ برای «واتسون» نمایانگر مفاهیمی گسترده تر از تعاریف معمولی آنها بوده اند. بدینسان:
قاعده یا مقیاس اندازه گیری ای که رفتارگرا در پیش روی خود دارد، همواره این است: آیا می توان این رفتار را که می بینم در قالب اصطلاحات «محرک و پاسخ» تشریح کنم؟ (16)
در بلند مدت، موضوع اصلی رفتارگرایی برای روانشناسی اهمیتی بیشتر از روش شناسی آن داشته است. موضوع یا داده های اصلی همواره موارد رفتاری هستند. این داده ها باید گرایشهایی عینی از حرکات عضلاتی یا تراوشهای غده ای در زمان و مکان بوده، دست کم باید از لحاظ اصول، قابل تجزیه و تحلیل کمی باشند. «واتسون» اظهار داشته است که این پاسخها شواهدی هستند از توانایی موجود زنده برای واکنش متمایز و جدا شده نسبت به محیط خود. روانشناسی به عنوان علم رفتار، باید تنها با کارهایی سروکار داشته باشد که می توان به گونه ای عینی بر حسب محرک و پاسح، شکل گیری عادت (17)، ادغام و تلفیق عادات و غیره تشریح شود. از رهگذر مطالعه ی عینی رفتار، روانشناس رفتارگرا، می تواند به هدف خویش که پیش بینی پاسخ با در دست داشتن محرک و پیش بینی محرک پیشین با در اختیار داشتن پاسخ است، برسد. بنابراین، رفتار انسان و حیوان می تواند به طور مؤثر از طریق کاهش رفتار به سطح «محرک - پاسخ»، فهمیده، پیش بینی و مهار شود.
واتسون استدلال می کند که علی رغم کاهش رفتار به واحدهای «محرک - پاسخ»، رفتارگرایی با رفتار کلی موجود زنده سروکار دارد. چنین می نماید که «واتسون» پاسخها را برحسب نتیجه ای که در محیط بدان می رسند در نظر می گرفته است، نه به عنوان مجموعه ای از عناصر عضلانی، یعنی در قالب اصطلاحات کلی (18) نه جزئی. (19)
به این ترتیب، رفتارگرایی با رفتار کل موجود زنده در ارتباط با محیطش سروکار دارد. قوانین ویژه ی رفتار می توانند از طریق تجزیه ی مجموعه های کلی محرک - پاسخ، به بخشهای جزئی تر به دست آیند. این تجزیه و تحلیل لازم نیست به تفصیلی باشد که فیزیولوژیست در تعیین ساختار و سازمان دستگاه مرکزی اعصاب انجام می دهد. وی به علت عدم دستیابی به «جعبه ی مرموز» (20) (اصطلاح «واتسون» برای مغز)، علاقه ی چندانی به کنش کرتکس نداشت. از نظر «واتسن» رفتار مربوط به کل موجود زنده است و نمی تواند تنها به دستگاه اعصاب محدود باشد. تمرکز «واتسون» بیشتر بر واحدهای بزرگتر رفتار بود؛ یعنی کل پاسخ موجود زنده به یک موقعیت معین.

روشهای رفتارگرایی

همانطور که واتسون بیان کرده است، تنها روشهای عینی تحقیق در آزمایشگاه رفتارگرا پذیرفته می شوند. واتسون با صراحت کامل چهار روش را که باید در پژوهش به کار روند بیان کرده است:
1) مشاهده، با استفاده از ابزار یا بدون استفاده از ابزار؛ 2) روش بازتاب شرطی؛ 3) روش گزارش کلامی؛ 4) روش مبتنی بر آزمون.
روش مشاهده اساس و شالوده ی دیگر روشهاست. آزمونهای عینی، پیش از «واتسون» هم به کار می رفتند، لیکن وی پیشنهاد کرد که نتایج آزمون به عنوان نمونه هایی از رفتار به کار روند و نه به عنوان بخشهایی از کیفیات ذهنی. از نظر «واتسون»، یک آزمون، هوش یا شخصیت را نمی سنجد بلکه تنها پاسخهایی را که آزمودنی به موقعیت محرکی آزمون می دهد، اندازه می گیرد. همچنین چنانکه ملاحظه کرده ایم، روشهای شرطی کردن پیش از ظهور رفتارگرایی معمول بوده اند و گرچه کاربرد آنها در امریکا محدود بود ولی بعدها واتسون این روشها را به طرز گسترده ای در پژوهشهای روانشناختی در امریکا به کار برد.
روش گزارش کلامی در نظام واتسونی منحصر به فرد است و توضیح بیشتری را ایجاب می کند. «واتسون» بشدت مخالف درون نگری بود. با توجه به این مخالفت، پذیرش گزارش کلامی از سوی وی در آزمایشگاه توسط عده ای یک سازش سؤال انگیز تلقی شده است که بدان وسیله درون نگری را از سویی رد کرده و از سوی دیگر می پذیرد. نظام وی بویژه نسبت به این انتقاد حساس بوده است.
اکنون باید بررسی کنیم که چرا «واتسون» تا آن اندازه با درون نگری مخالف بود. اینکه درون نگری نمی توانست توسط کسانی که درباره ی حیوانات پژوهش انجام می دادند به کار رود، مسلماً سبب شد که وی با بی مهری به آن بنگرد. وی همچنین به صحت درون نگری اعتماد نداشت. «واتسون» می پرسد، اگر حتی آموزش دیده ترین درون نگران نتوانند نسبت به آنچه که مشاهده می کنند، توافق به عمل آورند، چگونه روانشناسی می تواند پیشرفت کند؟ اعتراضی بنیادی تر این بود که یک رفتارگرا نمی تواند چیزی را در آزمایشگاه خود تحمل کند که به گونه ای عینی مشاهده پذیر نباشد.
«واتسون» می خواست که تنها با امور ملموس سروکار داشته باشد و با شدت نسبت به ادعاهای طرفداران درون نگری در خصوص گزارش رویدادهای درون یک موجود زنده که با مشاهده ی عینی قابل تأیید نباشد، اعتراض می کرد.
علی رغم مخالفت با درون نگری، «واتسون» احساس می کرد که نمی تواند تمام کارهای انجام شده در زمینه ی روان فیزیکی (21) را که از درون نگری سود جسته بود، رد کند. از این رو پیشنهاد کرد که واکنشهای گفتاری، به هر حال، به گونه ای عینی مشاهده پذیرند و از این رو، به همان اندازه برای رفتارگرا پرمعنا هستند که هر نوع واکنش حرکتی دیگر:
اکنون چه می توانیم مشاهده کنیم؟ می توانیم رفتار را، یعنی آنچه را که موجود زنده انجام می دهد یا می گوید، مشاهده کنیم. اجازه دهید که یکباره بگویم که گفتن، همان انجام دادن، یعنی رفتار کردن است. سخن گفتن آشکار یا با خود (تفکر)، به همان اندازه گونه ای عینی از رفتار است که بیسبال. (22)
استفاده از گزارش کلامی در روش شناسی رفتارگرایی اعطای امتیازی بود که منتقدان «واتسون» از آن بحث بسیاری کرده اند. این منتقدان ادعا کرده اند که در این باره، «واتسون» تنها خواستار تغییرات لغوی است، نه یک دگرگونی واقعی در رویه های پژوهشی. باید توجه کرد که «واتسون» در 1914 گزارش کلامی را روشی «غیر دقیق» و نه جانشینی رضایتبخش برای روشهای عینی تر مشاهده تلقی می کند. وی می خواست که استعمال گزارش کلامی را به موقعیتهایی محدود سازد که کاملاً صحیح و قادر به تأیید و اثبات باشند، مثلاً در مشاهده ی تفاوتهای جزئی رنگها. گزارش کلامی اثبات ناپذیر، از قبیل تفکرات بدون نگار ذهنی (23) یا اظهار نظرهای مربوط به حالات هیجانی رد می گردد. با اینکه «واتسون» اشاره کرده است که استفاده از گزارش کلامی را بشدت محدود می کند، هرگز نگفته است که دقیقاً چگونه این کار را خواهد کرد.
مهمترین روش پژوهشی رفتارگرایان، روش بازتاب شرطی، تا سال 1915 یعنی دو سال پس از آغاز رسمی رفتارگرایی اقتباس نگردید. «واتسون» در نوشته های بعدی خود، به دین خود به «پاولف» و «بخترف» در خصوص روش شرطی شدن، اعتراف می کند. «واتسون» در زمینه ی شرطی شدن با عنوان «جایگزینی محرک» به نگارش می پردازد. وی اظهار می دارد که پاسخ هنگامی شرطی می گردد که به محرکی دیگر بجز محرک اول وابسته یا مربوط شود. «واتسون» از آن جهت به این شیوه دست زد که روشی کلاً عینی برای تجزیه ی رفتار، یعنی کاهش رفتار به جزئی ترین واحدهای آن که پیوندهای محرک - پاسخ باشند، فراهم می کرد. وی استدلال کرد که هرگونه رفتار، در صورت فراهم شدن روشی برای تحقیق آزمایشگاهی آن، می تواند به این عناصر کاهش یابد.
بدینسان، «واتسون» سنت ذره گرایانه و ماشین گرایانه را که تجربه گرایان بریتانیایی بنیان گذاشته بودند و «وونت» هم آن را به کار برد، ادامه می دهد. روانشناسان باید همانگونه که علمای فیزیک، جهان را مطالعه می کنند به مطالعه ی انسان بپردازند؛ یعنی با تجزیه ی آن به عناصر یا ذرات تشکیل دهنده ی آن.
این تأکید بر استفاده ی انحصاری از روشهای عینی و حذف درون نگری به مثابه ی تغییری در ماهیت و نقش آزمودنی انسانی در آزمایشگاه روانشناسی بود. در نظام ساخت گرایی وونت و «تیچنر»، آزمودنی هم مشاهده گر بود و هم مشاهده شونده. وی تجربه ی آگاهانه ی خویش را مشاهده می کرد.
در رفتارگرایی، آزمودنی نقشی متفاوت و کم اهمیت تر به عهده ی می گیرد. آزمودنی دیگر مشاهده نمی کند بلکه کسی است که توسط آزماینده مشاهده می گردد. مشاهده گر واقعی (آزماینده) وضعیت آزمایش را فراهم می آورد و مشاهده می کند که آزمودنی چگونه به آنها پاسخ می دهد.
بنابراین پایگاه آزمودنی انسانی تنزل می کند، وی دیگر به مشاهده نمی پردازد، بلکه فقط رفتار می کند و به این ترتیب موضوع مشاهده می گردد و تقریباً هر کس می تواند رفتار کند: کودکان، بیماران روانی و حیوانات.
این تغییر دیدگاه، تصویر یا الگوی روانشناسی از آدمی را به عنوان یک «ماشین محرک - پاسخ» تقویت کرد: که از سویی محرکی وارد آن می شود و از سوی دیگر واکنشهای معینی بیرون می آید. (24)
ابتدا چنین می نمود که از نظر بسیاری، استدلالهای واتسون برای کاربرد روشهای عینی صرف، پیشرفتی عمده است؛ هر چند بررسی گذشته ی روش شناسی، حاکی از آن است که در واقع رفتارگرایان در این خصوص مساعدت مثبت اندکی به عمل آورده اند؛ چه روش شناسی عینی وجه مشخصه ی روانشناسی از آغاز کار آن به عنوان یک علم بوده است؛ مثلاً مطالعات به عمل آمده در مباحث روان فیزیکی، حافظه و شرطی شدن نشان می دهد که قبلاً در اینگونه مطالعات روشهای عینی به کار می رفت. بنابراین، مساعدتهای رفتارگرایان بیشتر موجب گسترش و پالایش روشهای موجود گردید تا ابداع روشهای تازه.

اصول موضوعه

با توجه به اشاراتی که در دو بخش پیش داشته ایم، می توان اصول موضوعه ی مکتب رفتارگرایی را به اختصار بیان کرد:
1. رفتار، مرکب از عناصر تشکیل دهنده ی پاسخ است و می تواند با موفقیت به وسیله ی روشهای علمی علوم طبیعی تجزیه گردد.
2. رفتار کلاً مرکب از تراوشهای غدد و حرکات عضلات است؛ بنابراین، در نهایت به فرایندهای فیزیکی - شیمیایی کاهش پذیر است.
3. برای هر محرک مؤثر، گونه ای پاسخ فوری و بلافصل وجود دارد: هر پاسخ واجد نوعی محرک است. از این رو، در رفتار یک جبرگرایی، علت و معلولی محض به چشم می خورد.
4. فرایندهای آگاهانه، اگر هم وجود داشته باشند، نمی توانند به روش علمی مطالعه شوند. ادعاهای مربوط به آگاهی و شعور، نمایانگر گرایشهای فوق طبیعی است و به عنوان بازمانده های مراحل اولیه ی پیش علمی و مبتنی بر روانشناسی ربانی نادیده انگاشته شوند.

اصول پیوستگی

در اینجا نخست «واتسون» فقط صورت کهن تری از تداعی گرایی اقتباس می کند؛ یعنی: قانون تکرار (25) و تازگی (26)، منهای جنبه ی «اثر» که «ثورندایک» به آن می افزاید.
ظاهراً وی در «قانون اثر» - با اینکه تفسیری صرفاً عینی و عملیاتی از آن میسر است - نگرشهای ذهن گرایانه ی قدیمی را می دید. «واتسون» تأکید کرده است که پاسخ موفقیت آمیز پاسخی است که به دفعات رخ می دهد و به رفتار پایان می بخشد. جواب مناسب «ثورندایک» این بوده است که اغلب، خطاهای معین، از قبیل ورود موشهای آزمایشی در برخی از راهروهای بن بست در یک ماز، بسیار فراوانتر از پاسخ صحیح روی می دهد. بعدها، «واتسون» تأکید خود را به شرطی شدن کلاسیک، آنگونه که «پاولف» و «بخترف» در آزمایشگاه نشان داده بودند، منتقل کرد. وی شرطی شدن کلاسیک را به عنوان شالوده ی تمام یادگیریها در نظر می گیرد. پیچیده ترین عادات می توانند در مناسبترین وجه به عنوان ترکیبات و زنجیره هایی از بازتابهای ساده تر پنداشته شوند. همانطور که وودورث (27) گزارش می کند،‌ جالب توجه است که علی رغم تأکید «واتسون» بر شرطی شدن کلاسیک، ظاهراً او هرگز مشابهت بسیار زیاد بین تقویت پاولفی و اثر ثورندایکی را تشخیص نداد و به اعتقاد خود به قانون تمرین (عوامل تازگی و تکرار) ادامه داد، در حالی که اصول شرطی شدن کلاسیک را پذیرفته و حتی آنها را در آزمایشگاههای خود در زمینه ی شرطی شدن هیجانی کودکان شیرخوار به کار برده بود.

اصول گزینش

«واتسون» برای واکنش نسبت به منابع تحریک، تعداد زیادی گرایشهای ارثی فرض کرده است. وی همچنین بر این اعتقاد است که این گرایشها تقریباً بی درنگ، از رهگذر شرطی شدن به گرایشهای پیچیده تر و مشخصتر تبدیل می شوند. وی در این باره چنین می نگارد:
یکی از مشکلات رفتارگرایی گسترش روزافزون دامنه ی محرکهایی است که فرد باید به آنها پاسخ دهد. در واقع این موضوع چنان از برجستگی برخوردار است که در نخستین نگاه ممکن است نسبت به صورتبندی ما، یعنی اینکه پاسخ می تواند پیش بینی شود، ایجاد تردید کند. اگر به رشد و تحول کلی آدمی توجه کنید، ملاحظه خواهید کرد که با اینکه بسیاری از محرکها در نوزاد به صدور پاسخ منجر می شوند، محرکهای بسیار دیگری هم هستند که چنین نمی کنند، یا دست کم، همان پاسخی را که بعداً به بار می آورند، فرانمی خوانند، مثلاً با نشان دادن یک مداد یا یک تکه ی کاغذ به یک نوزاد پاسخی دریافت نخواهید کرد... شرطی شدن انسان از نخستین دوران کودکی به بعد است که وظیفه ی رفتارگرا را در پیش بینی دقیق یک پاسخ معین، چنین دشوار کرده است. (28)
بدینسان، «واتسون» معتقد است که گزیده بودن پاسخ و انتخابی بودن محرک مؤثر، تنها به پیوستگیهای ذاتی و اکتسابی محرک و پاسخ بستگی دارد. مسأله ی انتخاب و گزینش به نظر او مشکل منحصر به فرد و بی همتایی را به وجود نمی آورد و مفاهیم ذهن گرایانه ی کهن تر هدف و ارزش را به عنوان توضیحات حذف می کند.

مسأله ی ذهن و بدن

راه حل ذهن - بدن که «واتسون» پیشنهاد کرده است، در بطن آنچه که رفتارگرایی افراطی یا مابعدالطبیعه ای نامیده می شود، قرار دارد. از لحاظ تاریخی، مسأله ی ذهن - بدن، بویژه در ارتباط با بحث و جدل مربوط به رفتارگرایی حایز اهمیتی بسزا بوده است. به همین جهت، این موضوع را با تفصیل بیشتر بررسی می کنیم.
هنگامی که موضع رفتارگرا - دست کم در روانشناسی - کاملاً تسلط و چیرگی داشت، چنین تصور می شد که این مسأله دیگر جایی برای خود باز نمی کند، لیکن امروزه این مسأله بار دیگر توسط پدیدارگرایان (29) و وجوه گرایان (30) و با تکامل موضع رفتارگرایی احیا گشته و موضوعی بحث انگیز شده است. (31)
رفتارگرایان مایل به مطالعه ی آگاهی یا ذهن نبوده، آرزوی انکار آن را داشتند. این کار را تنها در صورتی می توانستند انجام دهند که موضعی مناسب نسبت به مسأله ی ذهن - بدن اتخاذ کنند. از نظریات موجود، دو نظریه به بهترین وجه با مقاصد آنها سازگار بود: نخست دیدگاه مربوط به پدیده ی همراه (32)، حاکی از اینکه آگاهی یا شعور خاصیت و اثر علّی ندارد و بنابراین چندان مورد علاقه ی علم نیست. ممکن است این پدیده با رویدادهای بدنی همراه باشد یا نباشد و به هر حال حایز اهمیت اندکی است. بنابه این نظریه، ذهن واجد نقشی قابل مقایسه با نقش یک سایه است که اغلب - نه همیشه - طرح شیئی مادی (بدن) را که بدن مربوط است همراهی و دنبال می کند، لیکن خود دارای محتوا نیست و آثار علّی بر اشیای مادی ایجاد کننده ی آن نمی گذارد؛ یعنی با آنها تعامل ندارد. این تمثیل، مانند همه ی تمثیلها کامل نیست، لیکن برای توضیح دادن ماهیت عمومی دیدگاه پدیده ی همراه، مفید است.
دوم، یک وحدت گرایی (33) کاملاً مادی که در اصل وجود ذهن را انکار می کند و از این لحاظ دقیقاً در خدمت مقاصد رفتارگرایی قرار می گیرد. اظهارات نخستین واتسون در این باره کمتر افراطی به نظر می رسند. مثلاً در نخستین مقاله ی خود در زمینه ی رفتارگرایی چنین می نگارد:
آیا در روانشناسی، در قالب اصطلاحی که یرکز (34) به کار می برد، دنیایی از فیزیک ناب باقی می ماند؟ اعتراف می کنم که نمی دانم. نقشه هایی که از نظر من برای روانشناسی مطلوبترین است، حتماً به نادیده انگاشتن آگاهی (در معنایی که این اصطلاح امروزه توسط روانشناسان به کار می انجامد). من تقریباً انکار کرده ام که راه ورود به این حیطه برای تحقیق آزمایشی باز باشد. در حال حاضر مایل نیستم بیشتر در این مسأله وارد شوم، چه ناگزیر به مسائل مابعدالطبیعه منجر می گردد. اگر به رفتارگرا هم حق به کاربردن آگاهی را آنگونه که دیگر علمای طبیعی به کار می برند، بدهید، با تمام آنچه در رساله ی من طلب می کند، موافقت کرده اید. (35)
در مقاله های «والترهانتر» و «ا. پی. وایس» (36) به بیانات دیگری برمی خوریم که این نظریه را تأیید می کند. هانتر می گوید:
بررسی مجملی از نوشته های رفتارگرا شما را متقاعد می کند که او نه نابیناست و نه ناشنوا، نه فاقد شامه،‌ نا عاری از چشایی و نه بی حس. وی زندگی می کند و بی پرده معترف است که زندگیش در همان دنیای اشیا و رویدادهای مورد قبول روانشناس و فرد عادی می گذرد. بنابر این اجازه دهید دیگر از روانشناس نشنویم که طرف مقابل وی وجود این چیزها را انکار می کند. (37)
وایس نیز فرایندهای آگاهانه را به عنوان امری واقعی - اگرچه به صورت پدیده ی همراه - پذیرفت. وی اعتقاد داشت که «... آگاهی (کلیت احساسات، تصورات و هیجانهای ما) یک تجربه ی خالص شخصی و فاقد هرگونه ارزش یا اعتبار علمی است، مگر اینکه به شکلی از رفتار از قبیل گفتار یا دیگر اشکال رفتاری نمایانده شود.» (38)
آنچه در اینجا به عنوان موضعی کلی بوضوح اظهار شده، این است که واقعیات فیزیکی مربوط به رفتار، کفایت می کنند و همبسته های (39) ذهنی این واقعیات غیرقابل اعتماد و زایدند.
پذیرش این رفتارگرایی روش شناختی، رفتارگرا را در این موضع سردرگم قرار می دهد که تجربه، حتی اگر به شکلی کاملاً سایه گونه باشد، وجود دارد، ولی با وجود این نمی تواند با ابزار علمی بررسی شود. بدینسان، رفتارگرای افراطی در رویارویی با این اشکال که واقعیات روانشناختی وجود دارند، لیکن او نمی تواند آنها را با فنون علوم طبیعی تبیین کند و یا به پیروی از «واتسون» وجود چنین واقعیات ادعا شده ای را انکار کند، راه دوم (یعنی انکار صریح وجود هرگونه همبسته ی آگاهانه برای گزارشهای درون نگرانه) را برمی گزیند.
به نظر می رسد که در سال 1924، «واتسون» به این راه حل رسیده باشد. مثلاً وی در مناظره ی خود با مک دوگال، اظهار داشت:
آگاهی هرگز دیده نشده، لمس نگردیده، بوییده نشده، چشیده نگشته یا حرکت نکرده است؛ یک فرض ساده است، درست همانند مفهوم اثبات ناپذیر گذشته ی «روح» (40).
... پس کسی که آگاهی را چه به عنوان یک پدیده ی همراه و چه به عنوان یک نیروی فعال که خود را درون حوادث فیزیکی و شیمیایی بدن می افکند، معرفی می کند، چنین کاری را به دلیل تمایلات روح گرایانه و حیات گرایانه انجام می دهد. رفتارگرا نمی تواند آگاهی را در لوله ی آزمایش علم خود بیابد. وی در هیچ جا جریانی از آگاهی به عنوان شاهد و مدرک به دست نمی آورد و حتی یکی از چیزهایی را که «ویلیام جیمز» تشریح کرده است، پیدا نمی کند، هر چند وی دلیل قانع کننده ای بر جریانی هرچه گسترده از رفتار می یابد. (41)
یکی دیگر از رفتارگرایان متقدم، به نام «کی. اس. لاشلی» نیز از یک موضع افراطی حمایت کرده است. وی در این زمینه ی اینگونه می نگارد:
اگر روش درون نگری ادعا نمی کرد که چیزی بیش از فعالیت بدنی را آشکار می کند، هیچگونه اعتراض معتبری از سوی رفتارگرا به آن نمی توانست به عمل آید... خصوصیات ذهن، آنگونه که بر مبنای شواهد درون نگرانه تعریف می شود، دقیقاً خصوصیات سازمان پیچیده ی فیزیولوژیکی بدن انسانی است و شرحی از مطلب اخیر تبیینی از آگاهی را تشکیل می دهد که از لحاظ کمال و بسندگی در حد هرگونه تبیینی است که از هر نوع تحلیل درون نگرانه میسر باشد. (42)
این دیدگاه ذهن را به کنشهای فیزیولوژیکی کاهش می دهد و از این رو نمایانگر موضع افراطی رفتارگرا است.
چندین استدلال از رفتارگرایان در مقابل وجود آگاهی در دست است: نخست در پاسخ به منتقدان که می پرسیدند: چگونه به اصطلاح، وقفه های آگاهی، از قبیل آنچه بنا به ادعا در هنگام خواب روی می دهد، می توانند توضیح داده شوند؟ چه از دست می رود؟ چه باز می گردد؟ به نظر نمی رسد که چیزی فیزیکی و قابل سنجش از دست برود، لیکن تفاوتهای رفتاری وجود دارد. رفتارگرایان پاسخ دادند که ناهشیاری (نظیر خواب یا بیهوشی) صرفاً بدین معناست که مسیرهای عصبی معینی مسدود می شوند، به طوری که شخص قادر به گزارش تحریک نیست.
ثانیاً، رفتارگرایان بر این باورند که در درون نگری، چیز واقعاً مهم، محرک است، نه همبسته های ادعایی آگاهانه. درون نگری، در واقع، طریقی برای گزارش آن چیزی است که از رهگذر آموزش زبان آموخته شده است، موقعیتهایی که در آنها اصطلاحات غلط آموخته می شوند، آموزنده اند: مثلاً وقتی یک شخص کوررنگ به یک محرک «قرمز»، «خاکستری» اطلاق می کند، تنها از آن جهت نادرست است که با اکثر گزارشهای کلامی مربوط به آن محرک ناهماهنگ است.
ثالثاً و مهمتر از همه، رفتارگرایان استدلال می کردند که فرض تعامل رویدادهای غیر فیزیکی با فیزیکی، آشکار تخلفی از اصل بقای انرژی است. فیزیک می گوید که در نظامهای فیزیکی، انرژی نه ایجاد می شود و نه از بین می رود، بلکه تنها تبدیل می گردد. تمام انرژی درون سیستمهای فیزیکی به گونه ای فیزیکی می تواند تبیین شود و هیچ قسمت از آن از یک سیستم غیر فیزیکی حاصل نشده و یا به آن داده نمی شود. اگر رویدادهای آگاهانه، بر بدن یا فرایندهای فیزیولوژیکی آن تأثیر داشته باشند، این کار را باید با افزودن یا کاستن انرژی یا جرم انجام دهند؛ لیکن این امر، طبق اصل بقای انرژی محال است. بدین ترتیب، واقعیت تجربه ی شخصی یا فرایند ادعایی ذهنی، نمی تواند حتی بر کوششهای عضلانی لازم برای گفتار تأثیر داشته باشد و اگر اندیشه ها بتوانند بر عضلات تأثیر گذارند، آنگاه باید خود رویدادهایی فیزیکی باشند که در دستگاه اعصاب روی می دهند و بنابراین غیر ذهنی هستند.
به منظور پیگیری ملازمه های این استدلال، رفتارگرای افراطی کار هر دو موضع عمده ی دوگرایانه را به شرح زیر تمام می کند: اگر به خاطر استدلال، وجود ذهن پذیرفته شود، آنگاه یا «الف» باید بر رفتار تأثیر داشته باشد (تعامل گرایی)، یا «ب» بر رفتار تأثیر نداشته باشد (توازی گرایی). حال اگر نظریه ی «الف» صحت داشته باشد، آنگاه از قانون بقای انرژی که در فیزیک غیر قابل تخلف است، تخلف به عمل آمده است. اگر نظریه ی «ب» درست باشد، چگونه شخص می تواند بگوید که «اندیشه» ای دارد مگر اینکه این گفته از خود «اندیشه» حاصل شده باشد که طبق نظریه «ب» نمی تواند اینگونه باشد. اعتماد به چنین مجموعه ی هماهنگی از تصادفات، بسیار ساده لوحانه است و فرض یک نیروی هماهنگ کننده ی بیرونی - از قبیل خدا (تصادف گرایی) - از لحاظ علمی غیر قابل پذیرش است. بدین ترتیب اندیشه ها نمی توانند اثبات شوند؛ مگر اینکه بر دستگاه اعصاب تأثیر بگذارند، لیکن برای چنین کاری باید درون نظام فیزیکی باشند و این برای رفتارگرا کاملاً رضایتبخش است چه بدان معناست که اندیشه ها دیگر «ذهنی» نیستند.
سرانجام رفتارگرایان اصرار داشتند که اصل بقای انرژی می تواند در ارتباط با دیدگاه پدیده ی همراه (اپی فنومنال) به کار رود. اگر همبسته های آگاهانه به عنوان رویدادهای صرفاً غیر علّی پذیرفته شوند، باز هم باید در اثر رویدادهای فیزیکی ایجاد گردند؛ یعنی برای ایجاد آنها انرژی به کار می رود. اینگونه صرف انرژی بدون از دست دادن آشکار انرژی فیزیکی یا جرم، با اصول فیزیکی پذیرفته شده مغایرت دارد.
بنابراین رفتارگرایی افراطی به نوعی وحدت گرایی مادی محض رو آورد که طبق آن صفت «ذهنی» صرفاً توصیفی از طریقی است که رویدادهای مادی عمل می کنند و آگاهی دربردارنده ی وجودی مستقل یا بی همتا نیست.

ویژگیهای ثانوی رفتارگرایی واتسون

امروزه احساس می شود که ویژگی روش شناختی رفتارگرایی به علت پذیرش گسترده آن، ارزش و مرتبه ی اساسی دارد. ویژگیهای دیگر یا قابل قبول نبوده، یا بحث انگیز بوده اند. جنبه ها و جهات ثانوی تفکر واتسون در خود اصطلاح رفتارگرایی مستتر نیست. با وجود این، بخش اعظم حمله به رفتارگرایی به ویژگیهای ثانوی مربوط است و چه بسا که با ویژگیهای اساسی آن اشتباه شده و یا به گونه ای جدا نشدنی آمیخته شده باشد. (43)
به همین علت، بهتر است که تفاوت خصوصیات اساسی و ثانوی بیان شود. در اینجا از نقش عوامل محیطی در رفتار جبرگرایی و مسئولیت شخصی به عنوان نمونه هایی از ویژگیهای ثانوی بحث می شود.

تأکید بر محیط

با اینکه واتسون در نوشته های اولیه ی خود، اهمیت تمایلات ارثی رفتار را پذیرفته بود، اما در آثار بعدی خود بیان کرد که محیط، در شکل بخشیدن به رفتار انسان بزرگسال، مؤثر است. وی اعلام کرد که دیگر در روانشناسی مفهوم غریزه مورد نیاز نیست، لیکن با زحمت، کوشید تا روشن کند که در اهمیت نقش ساختارهای ارثی تردیدی ندارد. در این مثال او تلاش می کند که نظریه ی خود را توضیح دهد:
رفتارگرا از این مسأله که: «این کودک قابلیت و استعداد پدرش را برای یک شمشیرباز خوب شدن به ارث برده است» حرفی نمی زند، بلکه می گوید: «این کودک مسلماً همان چشمان پدرش را دارد، از نظر جسمانی نیز مثل او ظریف و باریک است... وی نیز جثه ی یک شمشیر باز را دارد.» و ادامه می دهد: «... پدرش به او بسیار علاقه مند است. هنگامی که این کودک، یکساله بود، پدرش شمشیر کوچکی در دستش گذاشت و در تمام گردشهای خود از شمشیربازی، حمله، دفاع و قوانین جنگ تن به تن و غیره با وی سخن می گفت» شکل خاصی از ساختار بدنی به همراه آموزش اولیه، یعنی علاقه، نشاندهنده ی عملکرد بزرگسال است. (44)
واتسون برای اثبات اهمیت عوامل محیطی، چنین اظهار می کند که تنوع بسیار زیاد صفات و عادات آدمی به اقلیمهای متفاوت و فرهنگهای مختلف مربوط است. او در عین حال که محدودیتهای داده های موجود را تشخیص می دهد، بر این باور است که همه اطفال بهنجار آدمی اساساً استعدادهای بالقوه ی یکسانی دارند. این پیش فرض او را به بیان پیش بینیهایی رهنمون گشت که به سبب آنها مورد حمله ی شدید قرار گرفت؛ مثلاً گفت:
من به نتیجه مطلوب و نهایی پرورش دقیق کودکی صحیح و سالم که در خانواده ای با خطی ممتد از کلاه برداران، آدمکشان، دزدان و بدکاران به دنیا آمده باشد اطمینان کامل دارم. چه کسی دلیل برخلاف آن ندارد؟ (45)
آنگاه وی، با گام نهادن به فراسوی واقعیات، به یک مبارزه طلبی دست یازید که به سبب آن شهرت دارد:
من امشب میل دارم گامی فراتر نهم و بیان کنم که: «یک دوجین از اطفال صحیح و سالم، و دنیای مشخص را برای پرورش آنها، در اختیارم بگذارید. من تضمین خواهم کرد که هر کدام از آنها را تصادفی انتخاب و تربیت کنم، تا هرگونه متخصصی که من برگزینم؛ دکتر،‌ حقوقدان، هنرمند، بازرگان، و حتی یک گدا و دزد بشود، البته صرف نظر از قریحه ها، استعدادها، تمایلات، توانها، حرفه ها نژادهای اسلافشان و... لطفاً توجه داشته باشید هنگامی که این آزمایش به عمل می آید، باید اجازه داشته باشم که روش پرورش آنها و نوع دنیایی را که باید در آن زندگی کنند مشخص سازم. (46)

جبرگرایی و مسئولیت شخصی

در خصوص مخالفت دیرپای بین علم (با پذیرش یک دنیای طبیعی شدیداً جبرگرا) با الهیات و انواع مختلف فلسفه - که در آنها آزادی اراده عموماً مورد قبول است - در جایگاه رفتارگرایی واتسونی، ابهامی وجود ندارد. از آنجا که کل رفتار، به انضمام آنچه که ارادی خوانده شده و متضمن انتخابهاست، در اصطلاح فیزیکی تفسیر می شود، تمام اعمال از پیش به گونه ای فیزیکی تعیین شده اند.
علاقه ی واتسون به خود مسأله نظری جبرگرایی کمتر است تا به پیامد یا پرسش فرعی مسئولیت شخصی. وی همانند بسیاری از روانشناسان و جامعه شناسان رفتارگرا در مقابل این فرضیه که «افراد در مفهوم اراده ی آزاد، شخصاً مسئول خویشند» بشدت استدلال می کند. نتیجه ی چنین اعتقادی بویژه در ارتباط با مسائل اجتماعی از قبیل جرم و جنایت، دارای اهمیت است. رفتارگرا تنبیه جانیان را به عنوان بخشی از یک نظام کلی «مهار اجتماعی» قبول دارد، لیکن نه براساس یک نظریه ی کیفر و مجازات. واتسون به جای چاره جویی کیفری که به موجب آن، فرد خطاکار به تحمل مجازات تخلفهای خویش مجبور است، متناسب با نیاز فرد به بازآموزی، استدلال می کند. وی قبول دارد که اگر نتوان جانیان را نجات بخشید؛ یعنی اگر بازآموزی یا شرطی شدن دوباره ی آنها به گونه ای رضایتبخش حاصل نشود، آنگاه باید آنها را زندانی یا نابود کرد.
واتسون یک برنامه ی کاملاً خیالی برای بهبود اجتماعی طرح ریزی کرد؛ یک اخلاق به اصطلاح آزمایشی و تجربی که بر رفتارگرایی مبتنی است. بدینسان، آموزش اولیه ی وی در کنش گرایی در پایان کتاب «رفتارگرایی» وی خود را نشان می دهد، جایی که می گوید:
من فکر می کنم که رفتارگرایی اساس زندگی عاقلانه تری را پی ریزی می کند. این مبنا باید علمی باشد تا مردان و زنان را برای فهم نخستین اصول رفتار خود آماده سازد؛ باید مردان و زنان را علاقه مند کند، تا به زندگی خویش ترتیبی تازه بدهند و بویژه مشتاقشان کند تا برای پرورش فرزندانشان به طریقی سالم آماده شوند. کاش! وقت می داشتم تا این موضوع را کاملتر تشریح کنم و برای شما آن فرد کامل و پسندیده ای را که از هر کودک سالم باید پرورش دهیم، ترسیم کنم. فقط اگر می توانستیم به او اجازه دهیم تا خود را به گونه ای شایسته و سزاوار، شکل دهد و آنگاه برایش جهانی فراهم کنیم که بتواند در آن به اقدام و عمل بپردازد؛ جهانی گسسته از قید و بند فرهنگ عامیانه و افسانه ای (47) که به هزاران سال پیش مربوط است، جدا از تاریخ سیاسی خفت آور و آزاد از رسوم و قراردادهای ابلهانه ای که به خودی خود اهمیتی ندارند، با این حال فرد را همچون زنجیرهای محکم و پولادین دربر می گیرند. (48)

پی نوشت ها :

1. anthroponomy
2. Cf. Psychology from the Standpoint od a Behaviorist; Philadelphia, Pennsylvania: Lippincott, 1919.
3. Behaviorism; New York: Norton, 1925, P.3.
4. images
5. Psychology from the Standpoint of a Behaviorist; P.1-3.
6. Behaviorism; 1925.
7. interactionism
8. parallelism
9. Watson & McDougall, W.; The Battle of Behaviorism; New York: Norton, 1929. P.4.
10. Loc.cit
11. effectors
12. explicit habit responses
13. implicit habit responses
14. explicit hereditary responses
15. implicit hereditary responses
16. Behaviorism; 1925, P.6.
17. habit formation
18. major
19. molecular
20. mystery box
21. Psychophysics
22. Watson, J. B.; Behaviorism (Rev. ed.) New York: Norton, 1930, p.6
23. تفکر بدون نگار ذهنی اندیشه ای است که تجزیه و تحلیل درون نگرانه، احساسات یا نگارهای ذهنی برای آن نیاید، مانند آگاهی از رابطه (فرهنگ جامع اصطلاحات روانپزشکی و روانکاوی اثر اچ. بی. و آ. سی. انگلیش).
24. Burt, C.; «The concept of consciousness», British Journal of Psychology; 1962, 53, p.232.
25. Law of Frequency
26. recency
27. Woodworth, R. S.: Contemporary Schools of Psychology; (2nd ed.) New York: Ronald Press, 1948, p.88.
28. Behaviorism; p.13.
29. phenomenologists
30. existentialists
31. Wann, T. W. (ed.); Behaviorism and phenomenology; Chicago: University of Chicago Press, 1964.
32. epiphenomenal
33. monism
34. Yerkes
35. «Psychology As the Behaviorist Views It», p.174.
36. Albert P. Weiss
37. Hunter, W. S.; «Psychology and Anthroponomy», in C. Murchison (Ed.), Psychologies of 1925; Worcester, Mass: Clark University Press, 1926 (Ch. IV), p.89.
38. Weiss, A. P.; «Relation Between Structural and Behavior Psychology», Psychological Review; 1917, p.307.
39. correlates
40. The Battle of Behaviorism; p.14.
41. Ibid; p.26.
42. Lashely, K. S.; «The Behavioristic Interpretation of Consciousness», Psychological Review; 1923, pp.30, 351-352.
43. Koch, K. S., C. L. Hull. In W. K. Estes et al.: Modern Learning Theory; New York: Appleton-Century-Crofts, 1954, pp.5-6.
44. «Experimental Studies on the Growth of the Emotions», in C. Murchison (Ed.), Psychologies of 1925; Worcester, Mass: Clark University Press, 1926, p.2.
45. Ibid; p.10.
46. loc. cit.
47. folklore
48. Behaviorism; p.248.

منبع مقاله: شکرکن، حسین و دیگران، (1372) مکتبهای روانشناسی و نقد آن (جلد دوم)، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ ششم 1390.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط