در نتیجهی چنین شرایطی و در زمانی که در سال 1288هـ.ق. میرزا حسینخان سپهسالار به سمت صدراعظمی ناصرالدینشاه منصوب گردید، با توجه به رویکرد مثبت وی نسبت به تمدن فرنگی و اخذ محصولات و دستاوردهای آن، شرایط برای بسط اندیشهی تجددخواهی در ایران مساعد جلوه کرد. سپهسالار با توجه به سرنوشت نافرجام امیرکبیر در نوسازی جامعهی ایران و تفاوتی که در رویکرد به نوسازی ایران با امیرکبیر داشت، معتقد بود تجدد و نوسازی در ایران، با توجه به نقش و جایگاه اراده و خواست شاه در انجام امور و تصمیمات مملکتی، زمانی برقرار خواهد شد که شاه نظر مساعدی نسبت به این مقوله داشته باشد. از این رو، با فراهم آوردن مقدمات سفر ناصرالدینشاه به اروپا گام مهمی در جهت آشنایی شاه با جوامع اروپایی و دستاوردهای ایشان در عرصههای گوناگون برداشت تا از این طریق با جلب نظر شاه نسبت به ترقی جوامع اروپایی، شرایط را برای انجام اصلاحات در جامعهی ایران و نیل به ترقی و پیشرفت مهیا سازد.
علاوه بر نقش میرزا حسینخان سپهسالار در ترغیب شاه برای سفر به فرنگ، خود ناصرالدینشاه نیز، با توجه به شنیدههای خود از «ممالک فسیحالمسالک اروپ»، برای سفر به اروپا شایق و راغب بود تا از این طریق علاوه بر «ملاقات سلاطین عظیمالشأن اروپ و استحکام مراودات حسنه» با ایشان، «از صنایع و آداب و رسوم حسنه و قوانین محکمه و انتظامات عسکریه و مدارس عامه و خاصه و مجالس فواید عامه و غیره و ترقیات اسلحه و قورخانه و کارخانجات از هر قسم» دیدار نماید تا به این شکل «اطلاعات کامل به هم رسانده و تجربهها حاصل بنمایند که فایده برای دولت و ملت ایران» به همراه داشته باشد.[2]
از این رو، با توجه به این نیت ظاهری، وی در حد فاصل سالهای 1290 تا 1306هـ.ق. 3 مرتبه (در سالهای 1290، 1295 و 1306هـ.ق.) به اروپا سفر کرد که علیرغم فاصلهی زمانی موجود میان این سفرها، گزارشهای ارائهشده از این سفرها به لحاظ محتوایی و موارد و مسائل مورد توجه، تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند.
در سفر به اروپا، با توجه به جایگاه ناصرالدینشاه به عنوان شخص اول حکومت ایران، علاوه بر ملاقاتهای رسمی که با مقامات دولتهای اروپایی برای شاه ترتیب داده میشد، بنا بر دعوت میزبان، بازدید از برخی صنایع و نهادهای این کشورها نیز در دستور کار هیئت ایرانی قرار میگرفت. بر این اساس، شاه ایران در ممالک فرنگ نائل به دیدار برخی از این صنایع و نهادها گردید:
- اونی ورسیته پروس که «مدرسهای بسیار عالی» بود و «2 هزار نفر شاگرد آنجا تدریس» میکردند.[3]
- بانک دولتی روسیه که «جای کثیفی» بود و خزانهی این دولت که «چیز قابلی نبود.»[4]
- کارخانهی توپسازی شهر کلن که توپ کل دول از آنجا تأمین میشد و 15 هزار نفر عمله داشت.[5]
- کارخانجات تولید ادوات نظامی فرانسه.[6]
- چاپخانهی فیگارو فرانسه که رئیس آن «لوطیباشی» شهر پاریس بود.[7]
- مدرسهی دخترانهی روسیه که 400 نفر دخترهای بزرگ و کوچک در آن تحصیل میکردند و همگی مقبول و خوشگل بودند.[8]
ادراک سطحی ناصرالدینشاه در مشاهدهی شهرهای اروپایی و توقف مشاهدات وی در ظاهر شهرها، سبب شده بود وی شهرهای اروپایی را، علیرغم وجود تفاوتهای فراوان در ساختارها و مناسبات شهری، به صرف اشتراک در برخی از ظواهر «مثل ورق چاپی» یکسان ارزیابی کند و تفاوتی میان هیچ یک از شهرهای اروپایی با یکدیگر قائل نباشد:
«شهرهای فرنگستان همه مثل همدیگر است، مثل ورق چاپی، یک شهر را که شخص ببیند همه مثل آن است، از بچه، بزرگ، زن، باغ، کوچه، عادات، دکان [و] احوال»[10]
ناصرالدینشاه، که برای نخستین بار با نهاد پارلمان در اروپا آشنا میشد، دخالتهای وکلای پارلمان در ادارهی امور مملکت را موجب کاهش اقتدار و اختیار شاه میدانست. از این رو، از نظر وی ممالک صاحب پارلمان، به دلیل دخالت وکلا در «رتق و فتق امورات» و کاهش اختیار پادشاه، ممالکی «آزاد و خودسر» بودند. ناصرالدینشاه درک روشنی از پارلمان نداشت و پارلمان بیش از آنکه به عنوان یک نهاد مورد توجه وی واقع شود، به عنوان یک عمارت مورد توجه او قرار گرفت.
بر خلاف شهرهای ایران که غالباً هیاهو و بینظمی بر آن حاکم بود، مشاهدهی نظم و آرامش شهرهای اروپایی برای ناصرالدینشاه حیرتآور بود. وی در ادامهی توجه به ظاهر شهرهای اروپا، به مناسبت بازدید از شهر پاریس، مینویسد:
«واقعاً محل حیرت و تعجب است که این همه مخلوق از هر جور، حتی در آخرهای شهر و کوچههای پست، حتی بچهها، صدایی بلند نمیشود و ابداً بلند کسی حرف نمیزند و دو بچه با هم دست به یقه نشده، نزاع نمیکنند. هر کسی پی کار خود است و سر پایین راه میرود و با همدیگر به نجوا حرف میزنند.»[11]
نظم و آرامش حاکم بر شهرهای اروپا، که برای شاه ایران بسیار جالب توجه است، بار دیگر در شهر ورشو لهستان و با تفصیل بیشتر مورد توجه واقع شده است:
«این همه ترانوای و کالسکه و پیاده سواره از پهلوی هم میروند، صدای یک نفر بلند نیست و لباس همه یک جور است و کسی میان آقا، نوکر و کنیز و خانم فرق نمیدهد. این همه آیند و روند که از صبح تا شب و از شب تا صبح میشود و میآیند و میروند، دکان باز است و خرید میکنند و هر کس به خیال خودش گردش میکند، یک صدای عنیف بلند که اسباب عبرت باشد شنیده نمیشود. بیصدا و هیچ معلوم نیست که در این شهر آدم باشد، فحش کسی به کسی نمیدهد، بلند کسی به هم حرف نمیزند، دعوا که ابداً نمیشود، خیلی شهر آرام بیصدای باتعریفی است. این نظم و بیصدایی و آسودگی هیچ نیست، مگر از قانون که میگذارند. در هر مملکتی که قانون دارد این طور است. هر مملکت که قانون ندارد هرج و مرج است. تمام مملکتهایی که قانون دارد، این طور بیصدا و آرام است.»[12]
ناصرالدینشاه در معدود اشاراتی که به مفهوم قانون دارد، با تلقی عوامانه از مفهوم قانون و بدون آنکه به چگونگی حاصل شدن نظم و آرامش شهرهای اروپایی از طریق قانون اشاره کند، قانون را عامل جاری شدن نظم و آرامش در آن شهر میداند.
بر خلاف ایران که از نظام مالیاتی خاصی برخوردار نبود و میزان مالیات دریافتی تابعی از اراده و نیاز حاکمان محلی بود، دولت فرانسه با اتکا به نظام مالیاتی جاری در این کشور و دریافت مالیاتهای منظم و متنوع از شهروندان قادر بود هزینههای مملکتداری را تأمین نماید. ناصرالدینشاه با دریافت اطلاعاتی از وزیر مالیهی فرانسه، در خصوص نظام مالیاتی آن کشور، که بر اساس آن «هر چیزی که شخصی دارد باید یک مالیات علیحده به اسم آن شیء بدهد»، قید و بند شهروندان فرانسوی را در پرداخت مالیاتهای متفاوت در تزاحم با آزادی میبیند:
«از وضع مالیات گرفتن از رعیت سؤال کردم. چیزها گفت که حیرت کردم. با اینکه اسم آزادی به خودشان گذاشتهاند، ازهمه مقیدتر هستند و در حقیقت زیر زنجیر هستند. مثلاً هر کس در شهر خانه دارد باید سالی مبلغی مالیات بدهد... هر کس سگ دارد باید پول بدهد، هر کس گربه نگاه بدارد، مالیات گربه را باید بدهد.»[13]
درک ناصرالدینشاه از مفهوم آزادی محدود به ادراک حسی وی از این مفهوم و تا حد زیادی نزدیک به تلقی رایج سفرنامهنویسان این دوره از آزادی به معنای خودسری بود. وی هرگز قادر به فهم آزادی به عنوان یک مفهوم نبود. از این رو، پس از ارائهی درکی سطحی از مفهوم قانون، این بار بدون توجه به جایگاه مفهوم آزادی در ساختار سیاسی جوامع اروپایی و تأثیرگذاری آن در مناسبات دولت و مردم، به ارائهی دریافتی نازل و سطحی از آزادی میپردازد که در این دریافت، اجرای قوانین و قواعد اجتماعی با آزادی شهروندان قابل جمع و همنشین نبود. ناصرالدینشاه در جایی دیگر و در حین بیان ساختار سیاسی و حکومتی بلژیک، با یکی گرفتن معنای آزادی با خودسری، درک نادرست خود از مفهوم آزادی را تکمیل و تأیید میکند:
«مملکت بلژیک بسیار آزاد و خودسر است، پادشاه هیچ اختیاری ندارد، رتق [و] فتق امورات برای مجلس پارلمانت که وکلا آنجا جمع شده، حکم میکنند... روزنامهنویسان این ولایت بسیار آزاد هستند، آنچه [به] ذهنشان بیاید مینویسند و از هیچ کس باکی ندارند.»[14]
پارلمان به عنوان یک نهاد مهم سیاسی مدرن از جایگاه حساسی در ساختار سیاسی بسیاری از جوامع اروپایی، نظیر انگلستان، فرانسه، آلمان، بلژیک و... برخوردار بود. ناصرالدینشاه، که برای نخستین بار با نهاد پارلمان در اروپا آشنا میشد، دخالتهای وکلای پارلمان در ادارهی امور مملکت را موجب کاهش اقتدار و اختیار شاه میدانست. از این رو، ممالک صاحب پارلمان، به دلیل دخالت وکلا در «رتق و فتق امورات» و کاهش اختیار پادشاه، ممالکی «آزاد و خودسر» بودند.
ناصرالدینشاه درک روشنی از پارلمان نداشت و پارلمان بیش از آنکه به عنوان یک نهاد مورد توجه وی واقع شود، همچون بسیاری دیگر از سفرنامهنویسان این دوره، به عنوان یک عمارت مورد توجه قرار گرفته است. شاه زمانی که همراه بیسمارک، به منظور شنیدن دفاعیات بیسمارک از دولت در برابر وکلا در دارالشورای آلمان حضور یافت، در خصوص دارالشورای آلمان نوشت: «جای خفهای بود و مزه نداشت»[15] و یا به مناسبت بازدید از پارلمان انگلستان مینویسد: «عجب بنایی است و عجب عمارتی است، بسیار عالی، بروج بلند دارد، گفتند 12 کرور خرج مبنایی آنجا شده است»[16] و ادامه میدهد:
«از تعریف این عمارت و ازدیاد و تعدد اطاقها و بالاخانهها و دالانها شخص عاجز است. میگویند مبلغ گزافی خرج این عمارت شده است... بسیار بناهای عالی و بلند و محکم و مهیب است و باعظمت. واقعاً عظمت و بزرگی پارلمان انگلیس را این عمارت شایسته و درخور است و لایق.»[17]
دریافتهای شاه از نهاد پارلمان، علاوه بر توصیف عمارت و بنای آن، محدود به توصیف برخی آداب و ظواهر جلسات و مباحثات وکلا با یکدیگر میشود و وی در سطح ادراک حسی باقی میماند. لذا ذهنیت و ادراک شاه راهی به فهم عمق و اساس نهاد پارلمان نمیبرد.
فهم ناصرالدینشاه از روابط و مناسبات استعماری در دوران جدید نیز در تناسب با قدرت تحلیل و تعلیل وی در دیگر مسائل شکل میگیرد. شاه، که در انگلستان از زیبایی و «خوشگلی» زنان انگلیسی و مشاهدهی «وقار و سنگینی» زنان و مردان انگلیسی به «بزرگی ملت» انگلستان پی برده بود، تصرف هندوستان و داشتن املاک معتبر در «سایر بلاد دنیا» توسط این «ملت بزرگ» را نتیجهی لطف و مرهمت خداوند به اهالی انگلستان میداند:
«نجابت و بزرگی و وقار و سنگینی از روی زن و مرد میریزد. معلوم است که ملت بزرگی است و مخصوصاً خداوند عالم قدرت و توانایی و عقل و هوش و تربیت به آنها داده است. این است که مملکتی مثل هندوستان را مسخر کردهاند و در ینگی دنیا و سایر بلاد همه جا زمین و املاک معتبر دارند.»[18]
جدای از اشارههای گذرا و فاقد درک صحیح نسبت به برخی از نهادها و دستاوردهای تمدن جدید غرب، که به ندرت در 3 سفرنامهی ناصرالدینشاه به فرنگ یافت میشود، سفرنامههای ناصرالدینشاه به فرنگ را میتوان کشکولی از توصیفات و اشارات به امور روزمره، سطحی و فاقد اهمیت دانست که تحت تأثیر نحوهی نگرش و ذهنیت وی نسبت به اوضاع بیرونی شکل گرفته است. شاه ایران بدون برخورداری از قوای ادراکی کافی در فهم تحولات جدید اروپا، در معدود مواردی هم که به برخی پدیدههای مدرن و نوظهور اشاره میکند، با نگاهی مبتذل و نازل به این پدیدهها و بدون اینکه متوجه اهمیت چیزی باشد که با آن مواجه شده است، در لایههای اولیه و سطحی ادراک حسی متوقف میماند.
در چنین درجهای از دقت نظر و توجه به تمدن جدید اروپایی و ارکان و دستاوردهای آن از جانب شخص اول مملکت ایران، انتظار انجام مقایسه و برقراری نسبت میان شرایط جدید اروپا با اوضاع نابسامان ایران و الگوبرداری از ممالک اروپایی، به منظور نوسازی و اصلاح جامعه ایران، مطابق با آنچه پتر کبیر در روسیه انجام داد، بسیار رؤیاپردازانه و دور از ذهن مینمود.(*)
پینوشتها:
[1]امیرکبیر نقش اصلی را در نوسازی جامعهی ایران برای عنصر ایرانی قائل بود و ضمن اینکه مادهی نوسازی غربی را نفی نمیکرد، عنصر غربی را به منزلهی «یاریگر» امر نوسازی در ایران تلقی میکرد. بر خلاف امیرکبیر، میرزا حسینخان سپهسالار معتقد بود که نوسازی جامعهی ایران بدون ماده و عامل غربی به نتیجه نخواهد رسید و جامعهی ایران برای برونرفت از شرایط مبتلابه، چارهای جز واگذاری تام و تمام نوسازی جامعهی ایران به اروپاییان ندارد. در این تز، سلطنت و جامعهی ایران جز مدیریت واگذاری امتیازات به اروپاییان نقشی در فرآیند نوسازی نخواهند داشت.
[2]ناصرالدینشاه قاجار، روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر دوم فرنگستان، فاطمه قاضیها، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، 1379، صص 291 و 292.
[3]ناصرالدینشاه قاجار، روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر اول به فرنگستان، فاطمه قاضیها، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، 1377، ص 83.
[4]همان، ص 63.
[5]همان، ص 104.
[6]روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر دوم فرنگستان، صص 171 و 172.
[7]همان، صص 173 و 174.
[8]ناصرالدینشاه قاجار، روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، فاطمه قاضیها و محمداسماعیل رضوانی، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، 1378، صص 119 و 120.
[9]همان، ص 286.
[10]روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر اول فرنگستان، ص 113.
[11]روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر دوم فرنگستان، ص 153.
[12]روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، ص 190.
[13]روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر دوم فرنگستان، ص 209.
[14]روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر اول فرنگستان، ص 134.
[15]روزنامهی سفر ناصرالدینشاه در سفر اول فرنگستان، ص 101.
[16]همان، ص 171.
[17]همان، صص 191 و 192.
[18]همان، ص 143.
/ج