داوری هایی در باب صحابه (اصحاب) پیامبر (ص)

بخاری در صحیحش در باب «ما أدّیت زکاته فلیس بکنز» از احنف بن قیس نقل کرده که گفت: همراه با گروهی از «قریش» نشسته بودیم، مردی با موئی خشن و لباس و هیبتی خشن و بی ریخت، آمد و بر آنها سلام کرد، سپس گفت: بشارت باد
پنجشنبه، 19 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داوری هایی در باب صحابه (اصحاب) پیامبر (ص)
داوری هایی در باب صحابه (اصحاب) پیامبر (ص)

نویسنده: دکتر محمد تیجانی تونسی
مترجم: سید محمد جواد مهری



 

گواهی ابوذر غفاری در مورد برخی از اصحاب

بخاری در صحیحش در باب «ما أدّیت زکاته فلیس بکنز» از احنف بن قیس نقل کرده که گفت:
همراه با گروهی از «قریش» نشسته بودیم، مردی با موئی خشن و لباس و هیبتی خشن و بی ریخت، آمد و بر آنها سلام کرد، سپس گفت: بشارت باد مال اندوزان را به سنگهائی داغ و تفتیده از سنگهای جهنم که بر سینه هایشان می گذارند که از پشت کتفشان (شانه شان) بیرون می آید و یا به پشت کتفشان می مالند که از سینه شان بیرون می زند و تمام وجودشان متزلزل می شود. این را بگفت و به گوشه ای رفت. به دنبالش روانه شدم و کنارش نشستم، در حالی که نمی دانستم کیست. پس بدو گفتم: می دانی که همه حاضرین را از سخنت برآشفتی؟ گفت: آنها شعور ندارند و درک نمی کنند. من از خودم سخن نمی گفتم، این را دوست عزیزم به من گفته بود. گفتم: دوستت کیست؟ گفت: رسول خدا (ص). آن حضرت به من گفت: ای ابوذر! آیا کسی را می بینی؟ ابوذر گفت: پس من به آفتاب نگریستم؛ دیدم چیزی از روز باقی نمانده و دلم می خواست که حضرت به من دستوری دهد و چیزی از من بطلبد که انجامش دهم گفتم: آری. فرمود: من دوست ندارم که مانند کوه احد، زر داشته باشم، مگر اینکه همه اش را در راه خدا انفاق کنم و برای خودم فقط سه دینار باقی بگذارم. و همانا اینان که اموال دنیا جمع می کنند، عقل و شعور ندارند. نه، به خدا قسم نه امری از امور دنیا و نه از امور دین، از آنان سؤال نمی کنم، تا اینکه به دیدار پروردگارم بروم. (1)
و همچنین بخاری در باب «حوض» و تفسیر آیه «انا اعطیناک الکوثر» آورده است:
عطاء بن یسار از ابوهریره نقل می کند که پیامبر (ص) فرمود: در حالی که ایستاده بودم، گروهی را دیدم؛ آنان را شناختم. ناگهان مردی از میان من و آنان بیرون آمد و به آنها گفت: زودتر بیائید! گفتم: به کجا؟ گفت: به خدا قسم، به سوی جهنم. گفتم: اینها چه کار کرده اند؟ گفت: پس از تو به جاهلیت خود بازگشتند و مرتد شدند. سپس گروهی دیگر از آنان که می شناختم را دیدم. مردی از میان من و آنان بیرون آمد و گفت: زودتر بیائید! گفتم: اینها را کجا می برید؟ گفت: والله، به سوی جهنم می برمشان. گفتم: چه کار کرده اند؟ گفت: اینها نیز پس از تو مرتد شدند و به عقب بازگشتند، پس نمی بینم از آنان رها می شوند جز به اندازه چند شتری که از گله شتران جدا شده اند.
و از ابو سعید خدری نقل شده که گفت:... پس گفته می شود: تو نمی دانی که پس از وفاتت چه بدعتها در دین گذاشتند. پس من (پیامبر) می گویم: دور باد، دور باد، آنان که پس از من، در دین، تغییر دادند و بدعت نهادند. (2)
و همچنین بخاری در باب «غزوه حدیبیه» و تفسیر آیه مبارکه «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ...» (269) از علاء بن مسیب از پدرش نقل کرده که گفت: براء بن عازب را دیدم، پس به او گفتم: خوشا به حالت، همنشین پیامبر (ص) بودی و در زیر درخت با حضرتش بیعت کردی! گفت: فرزند برادرم! نمی دانی پس از او چه بدعتها گذاشتیم؟! (3)
این گواهی و شهادتی است بزرگ از یکی از بزرگان اصحاب که حداقل با خودش و با مردم، صریح و رک بوده است، و شهادتش تاکیدی است بر این سخن خداوند که می فرماید: «أَفَإئن ماتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقَابِکُمْ» (4) - پس اگر پیامبر از دنیا برود و یا کشته شود، شما به دوران های گذشته تان باز می گردید و تاکیدی است بر سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: «پس به من گفته می شود: آنان پس از تو به قهقرا و دوران های جاهلیت خویش بازگشتند».
و براء بن عازب که یکی از بزرگان اصحاب است و در زیر درخت با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کرده (بیعة الشجرة) یا بیعة الرضوان بر خویشتن و دیگر اصحاب گواهی می دهد که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در دین بدعت گذاشتند و توضیح می دهد که صحبت و همراهی پیامبر و یا بیعت با آن حضرت زیر درخت که به «بیعة الرضوان» معروف شد، مانع از گمراهی صحابی یا ارتدادش پس از پیامبر نمی گردد.
بخاری در جلد هشتم در باب سخن پیامبر «لتتبعنّ سنن من کان قبلکم» از عطاء بن یسار و او از ابوسعید خدری از حضرت رسول (ص) نقل می کند که فرمود:
«به تحقیق پیروی می کنید از سنتهای اقوامی که قبل از شما بودند، وجب به وجب و بازو به بازو تا آنجا که اگر آنان در سوراخ سوسماری رفته باشند شما هم خواهید رفت. عرض کردیم: یا رسول الله! مقصود شما یهود و نصاری هستند؟ فرمود: آری، پس چه کسی غیر از آنان؟!».(5)

گواهی تاریخ درباره اصحاب

پس از قرآن و سنت، شاهد دیگری بر مدعایمان داریم که شاید روشن تر و صریح تر باشد چرا که ملموس و محسوس است و افرادی آن را دیدند و نگریستند و بر آن شهادت دادند و با آن زندگی را گذراندند تا بصورت تاریخی مدون و رویدادهائی نگاشته شده در آمد.
و اگر ما کتابهای تاریخ اهل سنت را از قبیل تاریخ طبری، ابن اثیر، ابن سعد، ابوالفداء، ابن قتیبه و دیگران بخوانیم، به شگفتیهائی خواهیم رسید و خواهیم دانست که ادعای اهل سنت در مورد عدالت اصحاب و اعتراض نکردن به هر یک از آنان، مبتنی بر هیچ دلیلی نیست و هیچ عاقلی آن را نمی پذیرد و کسی بر آن صحّه نمی گذارد جز تعصب گرایانی که تاریکی های ضلالت بر آنان چیره شده و نور را از دیدگانشان برگرفته تا آنجا که نمی توانند بین محمد صلی الله علیه و آله و سلم، پیامبر معصومی که جز از حق و عدل سخن نمی راند و جز از روی راستی و صداقت رفتار نمی کند، و بین اصحابش که گاهی قرآن به نفاق آنان یا به فسق و تباهیشان و یا به بی تقوائیشان گواهی داده است، فرق بگذارند و می بینی که چنان از اصحاب دفاع می کنند که گویا از پیامبر دارند حمایت و دفاع می کنند. نمونه ای به عرضتان برسانم:
هرگاه به یکی از آنان می گوئی که سوره عبس و تولی درباره پیامبر نازل نشده و مقصود از آن کسی که پشت کرد و اخم درهم کشید، نه پیامبر است بلکه یکی از بزرگان اصحاب است که خداوند او را بر تکبّر و خودخواهیش و ترش روئیش هنگام روبرو شدن با نابینای مستمند، مورد ملامت و سرزنش قرار داد؛ ناگهان می بینی این تفسیر را نمی پذیرند و می گویند: محمد یک انسان معمولی است و چندین بار اشتباه کرده و پروردگارش او را مورد ملامت قرار داده است (والعیاذ بالله) و او فقط در مورد رساندن احکام و تبلیغ قرآن، معصوم است و لاغیر! (6) این نظرش درباره رسول الله است.
اما وقتی به او می گوئی که عمربن خطاب در مورد بدعت گذاریهایش در دین اشتباه کرده است، مثلاً او نماز تراویح را بدعت نهاده که رسول الله از آن نهی فرمود و به مردم دستور داد نمازهای نافله را در منزل خودشان و به تنهائی بخوانند؛ فوراً می بینی برای دفاع از عمر قد علم می کند و با قاطعیت می گوید: آری! این بدعت است و چه بدعت خوبی است! و تلاش فراوان می کند که برای عمر، بهانه ای دست و پا کند هرچند نصّ رسول خدا بر نهی آن وارد شده است. و اگر بگوئی که عمر سهمیه «مؤلفة قلوبهم» را که خداوند در قرآن بر آن حکم کرده، نادیده گرفت و مورد پذیرش قرار نداد، می گوید: مولای ما جناب عمر می دانست که اسلام تقویت پیدا کرده و نیرومند شده و لذا به آنان گفت: هیچ نیازی به شما (اهل کتاب) نداریم (و دیگر این سهمیه را به شما نمی پردازیم) و بهر حال او به احکام قرآن از همه مردم اعلم و فهمیده تر بود!! آیا از این نوع برخورد تعجب نمی کنید؟!!
و کارشان به جائی رسیده است که یک وقت به یکی از آنها گفتم: بگذاریم از بدعت خوب و بد و یا از مؤلفه قلوبهم، تو چه دفاعی از او داری که تهدید به سوزاندن منزل فاطمه زهرا با هر کس که در خانه بود، نمود جز اینکه برای بیعت کردن از منزل بیرون آیند؟
با صراحت تمام به من پاسخ داد: حق با او بود، زیرا اگر چنین نمی کرد بسیاری از اصحاب همراه با علی از بیعت خودداری می کردند و فتنه ای برپا می شد!!
من معتقدم که بحث کردن با اینگونه افراد هیچ فایده ای ندارد، و با تأسف فراوان اغلب اهل سنت، چنین طرز تفکری دارند زیرا حق را تشخیص نمی دهند جز در رفتار و کردار عمربن خطاب. آنان نظریه را به عکس کرده اند زیرا حق را توسط رفتار اشخاص می خواهند بشناسند با اینکه باید به عکس باشد یعنی باید مردان را با حق شناخت چنانکه امام علی می فرماید: «حق را بشناس تا اهلش را بشناسی».
و این باور آنچنان در آنان رسوخ کرده است که از عمر بن خطاب نیز فراتر رفته و به تمام اصحاب رسیده است و لذا معتقدند که همه اصحاب عادل اند و نمی شود درباره هیچکدامشان، کمترین اعتراضی کرد و بدینسان سدّی آهنین در برابر هر پژوهنده ای که در پی شناخت حق است، زده اند تا جائی که هرگاه این پژوهشگر بیچاره می خواهد از خطری دوری جوید، خطرهای بی شماری جلو رویش سبز می شود و هر گاه بخواهد موجی را از سر خود رفع کند، با موجهای سهمگین دیگری مواجه می شود و خلاصه نمی تواند به ساحل نجات برسد مگر اینکه اهل صبر و بردباری و شجاعت باشد.
و اگر به تاریخ بازگردیم می بینیم که چگونه آبروی بعضی از اصحاب ریخته شد و پرده هایشان بالا رفت و حقیقتشان هویدا شد هرچند تلاش می کردند آن را پنهان کنند با اینکه حاکمان سوء و یاران و پیروانشان در این راستا تلاشها می کردند.
نخستین چیزی که جلب توجه می کند، موضعگیری آنان در قبال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز رحلتش است - جانم به فدایش - که چگونه جسد مقدسش را رها کردند و در تجهیز و غسل و کفنش هیچ همکاری نکردند بلکه شتابان به سوی کنفرانسشان در سقیفه بنی ساعده رفتند و بر سر خلافت به نزاع و کشمکش پرداختند، با اینکه صاحب شرعی و واقعیش را می شناختند و در دوران حیات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با او بیعت کرده بودند. و بدینسان روشن می شود که آنان از فرصت دور بودن علی و بنی هاشم از صحنه معرکه سوءاستفاده کردند؛ زیرا آنان نمی توانستند جسد مبارک پیامبر را نادیده بگیرند و به سوی سقیفه بشتابند و اینان می خواستند پیش از فراغت بنی هاشم از وظیفه شریفشان، مطلب را تمام کنند و آنان را در برابر امر واقع شده قرار دهند و هیچ جای اعتراض و انتقادی برای آنان نگذارند چرا که اصحاب سقیفه با هم قرار داد بسته بودند که هر که مخالفت کند به تهمت فتنه انگیزی و دشمنی با مسلمین، او را از پای درآورده به قتل برسانند!
تاریخنگاران در این زمینه از رویدادهای عجیب و غریبی خبر می دهند؛ از همان ها که خلفای پیامبر معرفی شده و بر مؤمنین فرمانروائی داشتند مانند اینکه مردم را با تهدید و ارعاب و کتک وادار به بیعت کردند و حتی یورش بر خانه فاطمه زهرا بردند و او را بین در و دیوار فشردند، تا آنجا که جنینش سقط شد و دست بسته علی را از منزل بیرون آوردند و تهدید به قتل کردند اگر بیعت نکند و حقوق زهرا را از ارث و سهم ذی القربی غصب کردند تا جائی که خشمناک بر آنان از دنیا رحلت کرد و پس از هر نماز واجب، آنان را نفرین می کرد و در هر صورت شبانه حضرتش را به خاک سپردند و آنان در تشییع جنازه اش حاضر نشدند. و همچنین به قتل رساندن اصحابی که از پرداختن زکات به ابوبکر مخالفت ورزیدند تا انگیزه علی از دوری از خلافت را بفهمند زیرا در دوران حیات رسول خدا در غدیر خم با آن حضرت بیعت کرده بودند، (7) از جمله رویدادهای شگفت انگیز آن روزها می توان به حساب آورد.
و از جمله حوادث عجیب آن دوران، که می توان به شمار آورد:
1- هتک حرمت ها و تعدّی و تجاوز نسبت به حدود الهی و کشتار بی گناهان از مسلمین و تجاوز به زنانشان، بدون احترام حکم نگهداری عدّه. (8)
2- تغییر احکام خدا و رسولش که در کتاب و سنت بیان شده است و تبدیل آنها به احکام اجتهادی از پیش خودشان و فقط به انگیزه خدمت به منافع شخصیشان. (9)
3- شراب نوشیدن برخی از آنان و مداومت بر زنا در حالی که والیان و حاکمان مسلمانان بودند. (10)
4- تبعید کردن و طرد نمودن ابوذر غفاری از مدینه رسول الله تا جائی که آن بزرگوار بدون هیچ گناهی سرانجام در غربت از دنیا رفت.
5- کتک زدن به عمار یاسر تا جائی که در اثر شدت ضربات، مبتلا به فتق شد.
6- کتک زدن و مجروح ساختن عبدالله بن مسعود تا جائی که استخوانهایش زیر کتک خرد شد و در هم شکست.
7- عزل نمودن اصحاب باوفا و با اخلاص از مناصبشان و سپردن مناصب به فاسقین و منافقین از بنی امیه، دشمنان حقیقی اسلام.
8- لعن و نفرین به اهل بیتی که خداوند آنان را از هر رجس و پلیدی دور ساخته و پاک و مطهرشان قرار داده است، و کشتن نیکان از اصحاب که پیرو اهل بیت علیهم السلام بودند. (11)
9- چیره شدن بر خلافت با زور و سرنیزه و تهدید و کشتار و ارعاب مردم و پاکسازی مخالفان به عناوین مختلف مانند ترور و مسموم کردن و و... (12)
10- قتل عام مردم در مدینه رسول الله و اجازه دادن به سپاه یزید بن معاویه که هر کاری را بخواهند در شهر مقدس مدینه انجام دهند. و این علی رغم سخن رسول الله است که می فرماید: «مدینه حرم من است، پس اگر کسی در آن جنایتی مرتکب شود، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر او باد». (13)
11- خراب کردن کعبه (خانه خدا) با منجنیق و سوزاندن حرم مطهر و کشتن برخی از اصحاب در حرم.
12- نبرد و کارزار با امیرالمؤمنین، سرور و سالار عترت پاک پیامبر، همو که نسبتش و منزلتش به رسول خدا، مانند نسبت و منزلت هارون به موسی بود که به خاطر هواهای نفسانی و شهوات بی ارزش دنیوی، جنگ جمل و صفین و نهروان را علیه آن حضرت به راه انداختند.
13- به قتل رساندن دو سرور جوانان اهل بهشت، امام حسن مجتبی بوسیله زهر و امام حسین با کشتن و مُثله کردن (قطعه قطعه کردن) و کشتن تمام خاندان عترت و طهارت بجز علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام. و اعمال دیگری که روی تاریخ را سیاه کرده است و من قلم خود را منزه تر می دانم از نگارش آن کارهای زشت و قبیح که اهل سنت بسیاری از آنها را می دانند و لذا تلاش می کنند مسلمانان را از خواندن تاریخ و پژوهش پیرامون زندگی اصحاب، منع و جلوگیری کنند.
و آنچه من تاکنون یادآور شده ام بدون شک از جنایتها و جرایم اصحاب است؛ پس دیگر برای یک انسان خردمند روا نیست که باز هم اصرار بر نزاهت و پاکی تمام اصحاب داشته باشد و به عدالتشان داوری نماید و از آنها انتقاد نکند، جز اینکه عقلش را از دست داده باشد.
البته لازم به تذکر است که ما نسبت به عدالت و پاکدامنی و تقوا و پارسائی و پایداری برخی از آنان و استقامتشان در دوران زندگی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و دوستیشان خدا و رسولش را، اطمینان کامل داریم؛ اینان بودند که دین خود را ادا کردند و هرگز در دین خدا، تبدیل و تغییر ندادند و خدا هم از آنان راضی و خشنود شد و آنان را در کنار حبیبشان و پیامبرشان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سکونت داد.
و اینان بالاتر و برتر از این هستند که کسی کوچکترین خدشه ای در ایمان و تقوایشان کند یا تهمتی به آنان بزند، چرا که خدای متعال در جای جای کتاب ارجمندش، آنان را ستوده و مدح نموده است و تاریخ برای آنها موضعگیری هائی شرافتمندانه، روشن، زیبا و پر از شهامت و شجاعت و تقوا و قاطعیت و خداپرستی به ثبت رسانده است. درود بر آنان و چه خوش بازگشتگاهی دارند؛ به سوی فردوس برین و بهشتی که درهای خود را بر رویشان گشوده است و بالاتر از همه، رضایت الهی است که سزای شاکران و سپاسگزاران است و شاکران همانگونه که خداوند نیز در کتابش یادآور شده، بسیار اندک و در اقلیت اند، فراموش مکن. اما آنان که تسلیم شدند ولی ایمان در درونشان وارد نشد و از راه طمع یا ترس یا غرض و مرض رسول خدا را مصاحبت و همراهی کردند، قرآن آنان را سرزنش و تهدید نموده و رسول خدا آنان را تهدید کرده و به مردم هشدار داده که از آنان پرهیز کنند و در مواقع گوناگون، آنها را لعن و نفرین کرده و تاریخ کارهای زشت و قبیح برایشان به ثبت رسانده است. آری! اینان هرگز سزاوار هیچ احترام و تقدیری نیستند چه رسد به اینکه بر آنان درود بفرستیم تا همردیف پیامبران و صالحان قرارشان دهیم.
و این به خدا قسم، حق و عدل است؛ این همان حقی است که موازین را با قسط و عدل، وزن می کند و از آنچه خداوند تعیین و ترسیم نموده تجاوز نمی کند که باید نسبت به مؤمنین محبت داشت و تبهکاران را دشمن داشت و از آنان بیزاری جست.
خداوند در کتاب عزیزش می فرماید:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم، ما هُم منکُمْ وَلا مِنْهُمْ، وَیَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَهُمْ یَعْلَمُونَ * أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا، إِنَّهُمْ سَاء مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ * اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مهِینٌ * لَن تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُم منَ اللَّهِ شَیْئًا أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ * یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعًا فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَمَا یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَیْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکَاذِبُونَ * اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ، فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ، أُوْلَئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ، أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ * إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ فِی الأَذَلِّینَ * کَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ * لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ، یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَلَوْ کَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ، أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ، وَأَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ، خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ، أُوْلَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ*» (14)
(صدق الله العلی العظیم)
- ای پیامبر، آیا ندیدی آن گروه از مردم را که با قومی که خداوند بر آنان غضب کرده، عهد اخوت و برادری بستند، اینان نه از شمایند و نه از آنهایند و اینها به دروغ قسم یاد می کنند (که ما مؤمن هستیم) و خود می دانند که دروغ می گویند. خداوند برای آنها عذابی سخت فراهم کرده چرا که بسیار زشت کردارند. اینان سوگندهای خود را (برای حفظ جان خویش) سپر قرار دادند و مردم را از راه خدا بازداشتند، پس عذابی خوار کننده در انتظارشان است. اموال و اولادشان هرگز نمی توانند آنها را از عذاب قهر خدا برهانند. آنها اهل آتش اند و در جهنم برای همیشه خواهند ماند. روزی که خداوند همه آنها را برمی انگیزند، آنها برای خدا هم قسم می خورند چنانکه امروز برای شما قسم می خورند و می پندارند که این قسم ها برای آنها اثری دارد. هان! بدانید که اینها بسیار دروغگویند. شیطان سخت آنان را در برگرفته و بر آنان مسلط شده است تا آنجا که ذکر خدا را بکلی از یادشان برده است و همانا آنان حزب شیطان اند. و حزب شیطان قطعاً زیانکارند. آنان که با خدا و رسولش مخالفت می ورزند، آنها خوارترین و ذلیلترین مردم اند. خداوند مرقوم فرموده است که قطعاً من و رسولانم غالب خواهیم شد و بی گمان خدا نیرومند و مقتدر است. ای پیامبر، هرگز مردمی را که به خدا و روز جزا ایمان آورند، نخواهی یافت که با دشمنان خدا و رسولش، دوستی داشته باشند هر چند آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند، اینهایند که خداوند ایمان را در قلوبشان نگاشته است و با روح خود، تأییدشان کرده است و در بهشت هائی که رودها در زیر آن روان است وارد خواهد کرد و در آنجا جاودانه خواهند ماند؛ خداوند از آنان راضی و آنها از خداوند راضی و خشنودند؛ آنهایند حزب الله، بدانید که حزب الله همان رستگارانند.
در این زمینه لازم است که این مطلب را تذکر دهم که شیعیان بر حق اند زیرا محبت و مودت را تنها و تنها نسبت به محمد و اهل بیتش و اصحابی که بر خط و راه آنها استوار بودند، می ورزند و همچنین مؤمنینی را دوست می دارند که تا روز رستاخیز از آنان به خوبی پیروی کردند، و اما دیگر مسلمانان - بجز شیعیان - نسبت به تمام اصحاب مودت می ورزند و حتی نسبت به آنان که با خدا و رسولش دشمنی کردند نیز محبت دارند و همواره استدلال می کنند به این آیه که می فرماید:
«رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا للَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ». (15) - پروردگارا! بیامرز ما را و برادرانمان را که قبل از ما ایمان آوردند و در دلهایمان حقد و کینه ای نسبت به مؤمنین قرار نده؛ پروردگارا تو مهربان و رحیمی.
از این روی می بینی که بر علی و معاویه درود می فرستند بدون توجه به کارهائی که معاویه مرتکب شد، که در مقابل کارهایش کمترین سخن این است که این اعمال دلیل کفر و گمراهی و دشمنی بی چون و چرا با خدا و رسولش است. قبلاً این داستان را یادآور شده ام و اشکالی ندارد که دوباره آن را تکرار کنم: یکی از مردان نیک، قبر صحابی ارجمند و بزرگوار حجربن عدی کندی را زیارت کرد، در آنجا شخصی را یافت که نشسته و می گرید و بسیار می گرید؛ خیال کرد که آن شخص شیعه است. از او پرسید: چرا گریه می کنی؟ گفت: بر سرورمان جناب حجر رضی الله عنه گریه می کنم.
گفت: او را چه شده است؟
آن مرد پاسخ داد: سرورمان جناب معاویه رضی الله عنه او را کشته است!!
گفت: چرا او را کشته است؟
پاسخ داد: برای اینکه از لعن کردن سرورمان علی بن ابی طالب رضی الله عنه، خودداری ورزیده است!!
آن مرد صالح گفت: من هم بر نادانی تو گریه می کنم، رضی الله عنک!
این چه اصرار و لجاجتی در اظهار محبت نسبت به همه اصحاب است تا جائی که می بینیم وقتی درود بر محمد و آلش می فرستند، همه اصحاب را اضافه می کنند در حالی که نه قرآن چنین دستوری داده و نه رسول خدا از آنان خواسته و نه هیچ یک از اصحاب بر آن صحه گذاشته است؛ و این در حالی است که صلوات بر محمد و آل محمد را قرآن و رسول خدا به مردم آموخته اند.
و اگر در چیزی شک و تردید داشته باشی، من هیچ تردیدی ندارم بر اینکه خداوند از مؤمنین خواسته است که نسبت به ذوی القربی که اهل بیت پیامبرند، محبت و مودّت داشته باشند و آن را به عنوان اجر و مزد رسالت محمدی، بر آنان واجب گردانیده و فرموده است:
«قُل لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى» (16) - بگو ای پیامبر، من برای رسالتم هیچ مزدی از شما نمی خواهم جز مودّت نسبت به خویشان و اهل بیتم.
مسلمانان اتفاق نظر دارند بر مودّت اهل بیت علیهم السلام ولی نسبت به دیگران اختلاف ورزیدند و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «از آنچه مشکوکی به آنچه یقین داری بگذر». (17)
و سخن شیعیان در مودّت و محبت اهل بیت و پیروانشان، هیچ شک و تردیدی در آن نیست ولی این قول اهل سنت که باید همه اصحاب را دوست داشت، پر از شک و تردید است و گرنه چگونه یک نفر مسلمان نسبت به دشمنان اهل بیت علیهم السلام و قاتلینشان می تواند اظهار دوستی بکند و به آنان درود بفرستد؟ آیا این تناقض دردآور نیست؟!
بگذر از سخنان برخی نادانان و صوفیان که ادعا می کنند انسان نمی تواند قلبش را پاک کرده و ایمان حقیقی به دلش راه یابد جز اینکه در قلبش حتی یک ذره از خش و نفرت نسبت به بندگان خدا (همه بندگان خدا) هم نداشته باشد هر چند یهود و نصاری و یا ملحد و مشرک هم باشند و در این گفتارهایشان، مسائل عجیب و غریبی را مطرح می کنند که با سخنان مبشرین مسیحی و مردان کلیسا پیوند دارد؛ همان ها که مردم را فریب داده و معتقدند که خدا، محبت و دین، محبت است و هر که مخلوقات خدا را دوست بدارد، پس هیچ نیازی به نماز و روزه و حج و امثال آن ندارد.
اینها به خدا قسم سخنان بیهوده و یاوه ای است که نه قرآن و نه سنت و نه عقل، هیچکدام آن را تایید نمی کند. قرآن می فرماید: «لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» (18) - ای پیامبر، نمی یابی کسانی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند و با این حال با دشمنان خدا و رسولش، اظهار محبت می کنند.
و می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» (19) - ای مؤمنان، یهود و نصاری را دوستان و یاران خود قرار ندهید، آنان دوستان یکدیگرند، و همانا هر یک از شما مردم، اگر با آنها دوست شود، از آنها خواهد بود و خداوند ستمکاران را هدایت نمی کند.
و می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْکُفْرَ عَلَى الإِیمَانِ، وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (20) - ای کسانی که ایمان آوردید، پدران و برادرانتان را دوستان خود قرار ندهید، اگر کفر را بر ایمان ترجیح دادند و هر یک از شما یاد آنان باشد، همانا آنها ستمکارانند.
و می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءکُم مِّنَ الْحَقِّ» (21) - ای مؤمنان، دشمن من و دشمن خودتان را یاران خود قرار ندهید، و به آنان اظهار محبت نکنید چرا که آنها به آن کتاب حقی که بر شما آمد، کافر شدند.
و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «ایمان مؤمن کامل نمی شود مگر اینکه دوستی و دشمنیش (حب و بغضش) برای خدا باشد».
و می فرماید: «هرگز در قلب مؤمن، دوستی خدا و دوستی دشمنش جمع نمی شود».
و روایتها در این زمینه بسیار است. گذشته از اینکه عقل بهترین دلیل است بر اینکه خدای سبحان، ایمان را برای مؤمنین زینت داده و با قلبهایشان سازگار نموده است چنانکه کفر و تباهی و گناه را برایشان بد و زشت جلوه داده است تا جائی که انسان ممکن است از پدر، برادر و یا فرزندش متنفر باشد بخاطر اینکه با حق دشمنی کرده و در راه شیطان قدم برمی دارد ولی به یک انسان بیگانه علاقمند می شود در صورتی که جز برادری اسلام و ایمان، رابطه دیگری با او ندارد. به این خاطر است که باید محبت و مودت و ولایت ما مخصوص کسانی باشد که خداوند، امر به محبت و ولایتشان نموده است و همچنین باید دشمنی و عداوت و تنفرمان نسبت به کسانی باشد که خداوند دستور برائت و بیزاری از آنان را صادر کرده است.
و بدینسان ما به علی و امامان از فرزندانش محبت داریم و ولایتشان را برای خویش برمی گزینیم، چرا که قرآن و سنت و تاریخ و عقل هیچ شک و تردیدی درباره آنان برای ما نگذاشته است. و بهمین جهت از اصحابی که حق علی را در خلافت غصب کردند اعلام تنفر و انزجار می کنیم هر چند هیچ رابطه قبلی با آنان نداشته و نداریم زیرا قرآن و سنت و تاریخ و عقل، علامت سؤال زیادی نسبت به آنان، برای ما گذارده است. و چون رسول خدا ما را امر کرده است، آنچه را که مورد شک و تردید است کنار بگذاریم و آنچه شک و تردید در آن وجود ندارد برگیریم، لذا روا نیست مسلمان دنباله رو هر امر مشکوکی باشد و کتابی که هیچ شک و تردید در آن راه ندارد را کنار بگذارد.
و همچنین بر هر مسلمان، لازم و واجب است که از قید و بندها و تقلیدهای گذشته اش دست بردارد و عقل خود را بدون در نظر گرفتن عاطفه ها یا کینه های دیرینه، داور قرار دهد و بداند که نفس اماره و شیطان، دو دشمن خطرناک اند که کار بد انسان را برای انسان خوب جلوه می دهند. و چه خوش گفته است امام بوصیری در قصیده «برده» اش:
«فرمان نفس و شیطان را نادیده بگیر و با آن دو مخالفت کن هرچند تو را نصیحت کنند که لازم است در مورد نصیحت هایشان نیز، تهمتشان بزنی و گوش به فرمانشان نباشی».
و بر مسلمانان است که نسبت به بندگان صالح و شایسته خدا، تقوا را پیشه کنند. و اما آنان که تقوا ندارند، هیچ احترامی هم ندارند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «نمّامی و غیبت فاسق، اشکال ندارد» تا مسلمانان او را بشناسند و فریبش نخورند و دوستش نداشته باشند.
و بر مسلمانان است که با خویشتن خویش راستگو باشند و وضعیت غم انگیز و ذلت بار کنونی خویش را بنگرند. بس است لاف گذشتگان زدن؛ اگر گذشتگان ما بر حق بودند - چنانکه امروز تعریفشان می کنیم - ما به این نتیجه دردبار و اندوهگین نمی رسیدیم که قطعاً دست آورد ارتداد و انقلابی است که پس از وفات رسول خدا در میان امت اسلامی پدید آمد، که روح و روان من و تمام عالمیان فدایش باد.
«یا ایها الذین امنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی انفسکم او الوالدین و الاقربین، ان یکن غنیاً او فقیراً فالله اولی بهما، فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا فان الله کان بما تعملون خبیراً»(22)
- ای اهل ایمان! به عدالت حکم کنید و مطابق حکم خدا گواهی دهید هرچند بر زیان خود یا پدر و مادر و خویشان شما باشد و چه در حال بی نیازی یا تنگدستی باشید که خداوند سزاوارتر است از شما بر آن دو حال، پس شما هرگز پیرو هوای نفس خویش نباشید تا عدالت را نگاه دارید و اگر زبان را در شهادت بگردانید و یا از بیان حق خودداری ورزید، همانا خداوند به آنچه می کنید، آگاه است.

پی نوشت ها :

1- صحیح بخاری – ج 2 – ص 112.
2- صحیح بخاری – ج 7 – ص 209.
3- سوره فتح – آیه 18.
4- صحیح بخاری – ج 5 – ص 66.
5- سوره آل عمران – آیه 144.
6- صحیح بخاری – ج 8 – ص 151.
7- مراجعه کنید به سنن ترمذی – ج 5 – ص 422 ح 3331، تفسیر فخر رازی – ج 31 – ص 54، تاریخ طبری – ج 3 – ص 32 الی 34.
8- داستان مالک بن نویره و کشته شدنش در تاریخ مشهور و در کتابهای تاریخی، نقل شده است.
9- اشاره است به داستان خالد بن ولید و تجاوز کردنش به لیلی دختر منهال، پس از کشتن شوهرش.
10- تعطیل نمودن احکامی مانند ارث حضرت زهرا و سهم ذوی القربی و سهم مؤلفه قلوبهم و متعه حج و نکاح متعه و و...
11- داستان مغیرة بن شعبه و زنایش به ام جمیل در کتابهای تاریخ، معروف و مشهور است مانند تاریخ طبری – ج 4 – ص 69.
12- مانند کشته شدن صحابی بزرگوار حجر بن عدی بدست معاویة بن ابوسفیان بخاطر ممانعت از لعن و سبّ علی کردن. طبقات ابن سعد ج 6 – ص 217، تاریخ طبری – ج 5 – ص 275.
3- مورخین ذکر کرده اند که معاویه مخالفین خود را می طلبید و عسل مسموم به آنان می خورانید، سپس آنان بیرون می رفتند و کشته می شدند. و لذا همواره معاویه می گفت: خداوند سپاهی از عسل دارد!!!
14- حلیة الاولیاء – ج 4 – ص 165.
15- سوره مجادله – آیات 14 – 22.
16- سوره حشر – آیه 10.
17- سوره شوری – آیه 23.
18- سنن ترمذی – ج 4 – ص 668 ، سنن نسائی – ج 8 – ص 328.
19- سوره مجادله – آیه 22.
20- سوره مائده – آیه 51.
21- سوره توبه – آیه 23.
22- سوره ممتحنه – آیه 1.

منبع: سماوی، دکتر محمد تیجانی، از آگاهان بپرسید، ترجمه سید محمد جواد مهذی، قم، بنیاد معارف اسلامی، چاپ یازدهم، 1388.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما