مترجم: فرهنگ ارشاد
نگاهی به زندگی و آموزه های نانسی چودورو
زندگی نامه و زمینه نظری
نانسی جولیا چودورو در سال 1944 زاده شد. او از نسلی بود که در دهه 1960، همراه با اوج گیری جنبش های چپ نو و فمینیسم، به بالندگی و بلوغ رسید. دوره کارشناسی خود را(در انسان شناسی اجتماعی، سال 1966) در کالج رادکلیف به پایان رساند، سپس تحصیلات خود را در یک برنامه آموزشی میان رشته ای در روابط اجتماعی ادامه داد و تحت تأثیر انسان شناس هایی مانند بئاتریس(1) و جان وایتینگ(2) بود. او به مطالعات خود ادامه داد تا از دانشگاه براندیس در سال 1974 دکترای جامعه شناسی گرفت. چودورو در این دانشگاه در سلسله درس- گفتارهای فیلیپ اسلاتر با موضوع جامعه شناسی و کنش های متقابل خانوادگی حضور می یافت و در یک فعالیت فوق برنامه دانشجویی با عنوان گروه رابطه مادر- دختر مشارکت کرد، که این برنامه از اثر اسلاتر درباره روابط مادر- پسر (Slater, [1968] 19922) الهام می گرفت. او که دانش آموخته دانشگاه برندیس بود و سپس در مقام استاد جامعه شناسی در دانشگاه کالیفرنیا در سانتاکروز(1974-1986) و بعد دانشگاه کالیفرنیا در برکلی(از 1986 تاکنون) اشتغال داشته، همواره در محیط های روشنفکری کار کرده است که به ویژه برای مطالعات فمینیستی، پژوهش های میا ن رشته ای او نظریه رادیکال مناسب بوده اند. در سال 1974 مقاله «ساختار خانواده و شخصیت زنانه» را منتشر کرد، که پیش درآمد بحث اصلی کتاب آموزنده او با عنوان بازتولید مادری: روان کاوی و جامعه شناسی جنسیت [1978] 1999a به شمار می آمد. این کتاب از آغاز انتشار، اهمیت پیدا کرد و نشان داد که چودورو می تواند صدایی رسا در جنبش طرفداری از زن و جامعه شناسی روان کاوانه داشته باشد. از سال 1985 تا 1993، در حالی که استاد جا معه شناسی شده بود، در مؤسسه روان کاوی در سانفرانسیسکو کارآموزی می کرد؛ چنان که هم اکنون نیز به کار روان کاوی بالینی و روان درمانی مشغول است، و در مقام جامعه شناس هم به کار خود ادامه می دهد. او پس از انتشار بازتولید مادری، مقاله های متعدد و سه کتاب با عنوان های زیر نوشت: جنبش طرفداری از زن و نظریه روان کاوی(1989)، زنانگی ها، مردانگی ها، روابط جنسی: فروید و پس از آن(1994)، و قدرت احساسات: معناسازی شخصی در روان کاوی، جنسیت، و فرهنگ(1999b). چودورو در همه این کتاب ها در محل تلاقی روان کاوی و نظریه اجتماعی کار می کند و پیش از هر چیز توجه خود را به مباحث جنبش طرفداری از زن، جنسیت، و ذهنیت معطوف داشته است.می توان گفت آثار او در آمیزه ای از بافت های فمینیستی و روان کاوی قرار دارد. هنگامی که پیشه جامعه شناختی خود را شروع کرد، فرهنگ فمینیسم در تعارض گسترده با روان کاوی بود. طرفداران برجسته جنبش زنان، نحله فکری فروید را پدرسالارانه تشخیص می دادند و عقیده داشتند که با برداشت های زیست شناسانه جبرگرایی ذهنیت انسان درآمیخته، با سیاست جنگ سرد گره خورده، و به طور کلی با طرح جنبش طرفداری از زن، ناسازگار است(Buhle, 1998). در میانه دهه 1970 که چودورو روان کاوی را با کارهای خودش درباره جنسیت ادغام می کرد، همراه با ژولیت میشل(3)، دوروتی داینرشتاین(4)، جین بکر میلر(5)، گَیل روبین(6)، ژسیکا بنیامین(7)، جین فلکس(8) و برخی دیگر در حاشیه جنبش فمینیسم فرهنگستانی [آکادمیک] قرار داشت. بازتولید مادری که در سال 1978 منتشر شد با اصول گرایی ضد فرویدی فمینیسم رادیکال، به ستیز برخاست و در سقوط آن کمک کرد. گزینش این اثر در مجموعه 10 کتاب جامعه شناسی معاصر در سال 1996، که شامل پرنفوذترین کتاب های جامعه شناسی در 25 سال گذشته بوده اند، نشانه گویایی از اهمیت این کتاب است. بازتولید مادری، در مقابله با تبیین های جامعه شناختی رایج که بر نظریه نقش تأکید دارند، این کتاب، نظریه روان کاوی را به خدمت گرفته تا نخستین سرچشمه های خویشتن و شخصیت را بشناسد. کتاب نام برده که به طور کلی بیان و محتوای تحلیلی دارد، هنگامی منتشر شد که فضای دانشگاهی آمادگی دریافت پیامِ آن را داشت؛ کتابی که شرح قانع کننده ای از چگونگی شکل گیری جنسیت را پیش می نهاد. چودورو بحث خود درباره موضوع جذابِ تفاوت در سرشت «رابطه ای» خویشتن مردانه و زنانه را با بیانی ظریف و همه فهم سازمان داده است. در تحلیل او، شخصیت های زنانه بیشتر بر اساس «خود- در- رابطه» شکل می گیرند و روابط همدلی اجتماعی را تسهیل می کنند، اما طرح خود- تفاوت گذاری را پیچیده تر می کنند. برعکس، شخصیت های مردانه، بیشتر بر اساس خودی شکل می گیرند که رابطه [با دیگران] را واپس می زنند، که فردی شدن را تسهیل می کند، در حالی که آن را در «من» شکننده ای بنیاد می کنند که مستلزم شکل های انعطاف ناپذیر و بالقوه مخربی از مرزبندی است که «خود» را استوار می دارد. نظریه چودورو درباره شخصیت جنسیتی که در آثار بعدی او بسط داده شده، همچنان نفوذ خود را در حوزه های مختلف علوم اجتماعی و انسانیات حفظ کرده است.
چودورو در مقام نظریه پردازی اجتماعی که علاقمند به مباحث مربوط به ذهنیت انسانی است، در درگیری پایدار و ژرف با اندیشه و میراث فروید برجسته می نماید. چانه زنی او در سنت فرویدی مبتنی بر توجهی دوگانه است: یکی برای این که نگاهی تحلیلی به جریان رشد و بالندگی زنان بیندازد- داستانی که در سنت روان کاوی به طور نسبی به فراموشی سپرده شده و در تحلیلش از بالندگی مردان توانمندی بسیار بیشتری از خود نشان داده است- و دوم توجه بیشتری به نقش مادر در تکوین شخصیت برانگیزد. از این جهت است که چودورو، مادران و دختران را بیش از پدران و پسران به تحلیل روان کاوی می کشد، و از میانه دهه 1970 آثاری در چارچوب سنت بالینی، بریتانیایی که به روابط می پردازد تألیف کرده است؛ سنتی که با ملانی کلاین و د.و. وینیکات گره خورده که بر اهمیتی که انتقال ها [رفت و برگشت ها]ی میان «جهان- اُبژه»های درونی و بیرونی برای شخصیت دارند پافشاری می کند و بر این باور است که این انتقال ها از طریق فرافکنی و درون فکنی انجام می گیرند. چودورو در نوشته های اولیه اش، از جمله در بازتولید مادری، شدیداً بر رویکردهای فیربرن(9) و بلینت(10) تکیه می کند. در آثار بعدی اش تلاش خود را در روان کاوی، تعمیق و گسترش داده و وارد گفت و گویی پاینده با فروید، کلاین، و وینیکات می شود. امروز، شاید او را بتوان به بهترین عبارت، ترکیب کننده کژآیینی از آثار کلاین دانست؛ آثار او نه فقط بینش هایی را از درون نظریه اُبژه- رابطه ها بلکه همچنین از دیدگاه روان شناسانی چون اریک اریکسن(11) و هنز لوئوالد(12) که برداشتی تصویری از خود دارند درهم می آمیزد. چودورو با توجه به تخصص دوگانه اش در جامعه شناسی و روان شناسی، تمایل دارد مرزهایی که این دو وادی علمی را از یکدیگر جدا می کند از میان بردارد؛ او که در این دو قلمرو کار می کند می کوشد «خود» را بر ساختی از فرهنگ و روان بشناساند.
نظریه اجتماعی ورهاوردها
خودِ جنسیت یافته
بازتولید مادری مهم ترین منبعی است که می توان چکیده رهاوردهای چودورو برای نظریه اجتماعی را از آن آغاز کرد. از این لحاظ می توان کتاب مزبور را به دو بخش تقسیم کرد؛ قسمت اول که دربردارنده بیشترین بحث تحلیلی و عامل اصلی اهمیت کتاب می باشد، معرف آن است که ساختار سنخیِ یک خانواده پدرسالار بیشتر بر آن می گراید تا برون داده های گوناگونی از لحاظ شخصیت جنسیتی داشته باشد. به عبارت دقیق تر، چودورو استدلال می کند در خانواده هایی که تیماردار اصلی در بین والدین، زن [خانواده] است و نه مرد- در خانواده ای که زن اصولاً «مادری می کند» و مرد در بیرون از خانواده به کار مشغول است- تجربه های آغاز کودکی بین پسران و دختران ممکن است متفاوت سپری شود و از این رو، دو نوع شخصیت متفاوت را به وجود آورد. چودورو می گوید، شخصیت زنانه که در این ساختار خانوادگی پرورده می شود، تمایل دارد «خودی» را به وجود آورد که به طور بنیادی با دیگران در پیوند است نه این که از آن ها بریده باشد، یعنی «خودی» که با دیگران و جهان رابطه دارد. اما شخصیت مذکر، برعکس، تمایل دارد به صورت «خودی» تکوین یابد که اساساً ارتباط با دیگران را پس می زند، یعنی خود را از دیگران و جهان جدا و بریده می داند. چودورو پس از تکمیل این مبحث در قسمت اول کتاب یعنی همین نظریه که یک ساختار سنخی خانواده بیشتر می خواهد شخصیت های جنسیتی را بپروراند، در قسمت دوم کتاب که قوت و بسط کمتری دارد بحث خود را این چنین ادامه می دهد که این شخصیت جنسیتی چگونه به بازتولید ساختار خانواده ای می پردازد که قبلاً خودش را پرورانده است. در این جا، چودورو کار خود را با دنباله روی از پارسونز، اسلاتر، و مکتب فرانکفورت ادامه داده و این بحث را به شیوه ای نه چندان استوار در چارچوب مارکسیسم سازمان می دهد. شخصیت جنسیتی، ساختار خانواده پدرسالاری را بازتولید می کند(و به دنبال آن در بازتولید شکل های پدرسالار سرمایه داری کمک می رساند)، به این معنی که مردان را در جهت گزینش کاری سوق می دهد که بیرون از خانه، قاعده مند و با بارکم عاطفی بوده و برای موفقیت در محیط کاری سرمایه داری مناسب باشد، و زنان را وادار می کند کاری را رجحان دهند که بار عاطفی و رابطه ای بیشتری دارد، یعنی همان تیمارداری از خانواده. به این ترتیب، رجحان شغلی جنسیتی، به بازتولید تقسیم کار جنسی کمک نموده و در مورد زنان، بازتولید مادری کردن را تقویت می کند.تبیین پرورش گام به گام شخصیت جنسیتی در بازتولید مادری، اساسی ترین کار روان کاوی زنانگی چودورو، به منزله رهاوردی برای اندیشه اجتماعی است. چودورو تحلیل خود را پیرامون سه مرحله آغاز کودکی که هر یک دامنه گسترده ای داشته و با یکدیگر همپوشی هم دارند سازمان می دهد. نخست، مرحله پیش ادیپی، اساساً تحت نفوذ ارتباط دوتایی مادر و فرزند است و این دوره ای است که طفل زندگی خود را در یگانگی با مادر و جهان می بیند و نمی تواند بین «من» و «نه- من» تمایزی قایل شود. دربرداشت چودورو، برخلاف دیدگاه روان کاوی سنتی که در آن جنسیتی شدن روان در اواخر مرحله ادیپی آغاز می شود، [از نظر او] در مرحله پیش ادیپی است که روان مردانه و زنانه شکل می گیرد. کارگزار اصلی در این مرحله مادر است(در خانواده هایی که زن تیماردار اصلی است) که تمایل دارد خودستایانه با دخترش یکی شود و او را در عمل، دنباله یا تایِ خودش بار آورد. نتیجه این که، دختران نوعاً پیش ادیپی نیرومندی میان خود و مادر را تجربه می کنند که برای دختران طولانی تر از پسران هم هست. این دوران یکی شدگیِ طولانی و ژرف با مادر، توانایی دختر را برای جدا شدن و تفرد مشکل می کند. اما چودورو برعکس این جریان، تصور می کند که مادر تمایل دارد با پسرش، به منزله یک «دیگری» رابطه «تکیه جویانه(13)» داشته باشد. این امر منجر به سست شدن و کوتاه شدن مدت زمان یکی بودگی دوره پیش ادیپی بین مادر و پسر می شود. این شتاب زایل شدن احساس یکی شدگی پسر و مادر، باعث می شود که او در جهت جدایی و تفرد شتاب نماید.
رشد در دوره ادیپی، که در آن وابستگی های کودک به والدینش جنبه شهوانی می گیرند، براساس تجربه های متفاوت پیش ادیپی بنا می شود. دو تفاوت در تبیین بالندگی در دوره ادیپی از سوی چودورو شایان اهمیت است: دختران با احساس پیوند پیش ادیپی محکم تری به مرحله ادیپی گام می گذارند، و برخلاف پسران، آن ها چنان بار می آیند که لزوماً طبق هنجارهای رابطه با جنس مخالف، از دوران اولیه عشق نسبت به مادر گذر کرده و به مرحله عشق [شهوانی] نسبت به پدر می رسند. به عقیده چودورو، این تفاوت ها به عشقی مردانه می انجامد که گرایش به انحصار داشته و رابطه ای دوتایی را می طلبد و نیز به عشقی زنانه که جهتی آشفته دارد. توجه اولیه پسر در مرحله ادیپی همچنان معطوف به مادر خواهد بود، هرچند که ماهیت وابستگی اش به مادر، از حالت یکی بودگی پیش ادیپی تغییر کرده و به احساس عشق [شهوانی] نسبت به او به منزله یک «دیگری» درمی آید. اما دختر، برعکس، می خواهد پیوند پیش ادیپی با مادر را با عشق ادیپی و شهوانی شده نسبت به پدر متعادل کند. در بحث فروید، تجربه ادیپی دختر، قرینه تجربه پسر تصور می شود؛ عشق [دختر] به پدر، حالتی انحصارجو و دوتایی گرفته و نسبت به مادر احساس رقابتی دارد. در بحث تجدیدنظری چودورو، دختر تا اندازه ای مادر را رقیب خود می داند، اما وابستگی خود را حتی بیش از گذشته با او حفظ می کند. عشق به پدر تکمیل کننده عشق به مادر است و جانشین عشق مادر نمی شود. پسر یاد می گیرد که عشق را همچون پدیده ای دوسویه تجربه کند، پدیده ای که عشق شهوانی ادیپی به مادر را به قدرتِ سهمگینِ احساسات پیش ادیپی نسبت به او بیفزاید؛ قدرت سهمگینی که هم ترساننده است و هم گیرا و پرگرایش، ولی دختران عشق را همچون پدیده ای سه سویه تجربه می کنند، پدیده ای که هر چند قدرتی آن چنان سهمگین ندارد ولی سرشت آن ستیزه جویانه تر است و باید میان دو گونه نیاز به وابستگی چانه زنی کنند. به این ترتیب، بحث قابل توجه چودورو درباره تجربه ادیپی، بیانگر آن است که خویشتن زنانه که، به وسیله ساختار خانواده پدرسالار شکل می گیرد، معمولاً «پیچیدگی رابطه ای» گسترده تری با آن همراه است.
سومین و آخرین نکته مهم در داستان چودورو درباره مراحل اولیه رشد کودکی، معطوف به روش های متفاوتی است که طی آن ها دخترا و پسران عقده ادیپی را حل کرده، و وابستگی شهوانی نسبت به مادر و پدر را فرومی نشانند. در مورد پسر، تنش و انحصار عشق به مادر، مستلزم فعالیت فرونشانی جدی تری است. دخترها که عشق شان نسبت به پدر، نوعاً تنش کم تری دارد(پاره ای به دلیل این که او عشق را با فاصله ای دورتر و به صورت شخص دوم تجربه می کند، و بخشی هم به دلیل این که عشق به پدر با عشق به مادر متعادل می شود) احساس ادیپی خود را ملایم تر و با شدتی کم تر فرو می نشانند. به این ترتیب، اگر پسران نوعاً با فشار و سختی بیشتری خودشان را از احساسات پیش ادیپی و ادیپی رها می کنند، دختران نوعاً کم تر تحت فشار این گونه احساسات هستند و می توانند همچنان رابطه خودشان را با آن ها [احساسات] ادامه دهند.
حاصل این مسیرهای متفاوت رشد، شکل گیری شخصیت جنسیتی است. از نظر چودورو نکته مهم تر این است که ساختارهای خانواده که در آن ها زنان تیماردارِ اصلی هستند، ممکن است منتج به شکل گیری «خود» زنانه ای شود که اساساً خود- رابطه ای است، و خودِ مردانه ای را شکل دهد که آن خود، به طور بنیادی منکر رابطه است. دختران که دوران وابستگی های پیش ادیپی را با شدت و حدت بیشتری شروع می کنند، معمولاً گرایش به پیوند قوی تری با دیگران و جهان دارند؛ و تجربه ادیپی و پساادیپی آن ها طوری است که این احساس ارتباط را نمی گسلند. بنابراین، امکان دارد دختران نسبت به پسران رابطه ای تر بوده و بیشتر متوجه ارتباط با دیگران باشند؛ و از این جاست که توانایی بیشتری برای همدلی، تیمارداری، و پروراندن دارند؛ در فردی شدن و مرزبندی بین خود و دیگران از مشکلات بیشتری رنج می برند؛ و نسبت به ریشه های عاطفیِ رجحان ها و کنش های خود، و نسبت به متقاعد کردن و داوری دیگران پذیراتر هستند. اما، پسران که در سنین پایین تر، از بستگی پیش ادیپی کنار زده می شوند، حس نیرومندتری نسبت به «خود» منفرد شده داشته، از دیگران و از جهان فاصله می گیرند و آمادگی جدایی بیشتری دارند. ویژگی تندخویانه تر بودن فرونشانی احساسات پساادیپی در پسران، آن ها را وادار می کند که در فاصله گرفتن از احساسات درونی جدی تر باشند. شخصیت مردانه، در مقایسه با شخصیت زنانه، گزینش هایی که دارد کم تر مبتنی بر بنیادهای عاطفی رجحان ها بوده، و بیشتر متکی بر مبادی قاعده مندی، مقوله های کلی و اصول انتزاعی است. در نهایت، شکل گیری هویت جنسیتی در پسران- که احساس آن ها متمرکز بر مرد بودن است تا زن بودن- معمولاً شکننده تر است، چرا که این هویت در مقابل «دیگرِ» مؤنث و مادری تعریف می شود که آن ها به طور تناقض آمیزی(ناآگاهانه یا آگاهانه) احساس بستگی ژرف نسبت به آن می کنند. برای رویارویی با مؤنث ترس آمیز(و همچنین آرمانی) که بیرون و درون را تهدید می کند، پسران و مردان به معیارهای تدافعی گسترده متوسل می شوند تا مرزهای بین مذکر و مؤنث را مشخص نموده و از آن دفاع کنند.
چودورو در آثار بعدی اش دو اصلاح مهم بر بازتولید مادری ارائه می دهد. نخست آن که این ادعای علیتی که ساختار و خانواده و جنسیتی شدن(که در نخستین بخش از کتاب بحث می شود) باعث می شود که سلطه مردانه بر جامعه، همچون یک کل پدید آید(که این مقوله در بخش دوم از کتاب آورده شده است) را تعدیل می کند.
چنان که او در مقدمه کتاب فمینیسم و نظریه روان کاوی می نویسد: «من دیگر چنین فکر نمی کنم که یک عامل یا یک پویش [به تنهایی] بتواند سلطه مردانه را تبیین کند»(1989:5). گرچه بازتولید مادری «دلالت بر این داشت که مادری کردن زنان علت یا محرک اولیه سلطه مردانه است»، چودورو در مرحله بعدی به آن فقط به عنوان «یک عامل فوق العاده مهم» در میان عوامل دیگر توجه می کند(1989:6). دوم این که گرچه بازتولید مادری تبیین از گرایش های کلی و همگانی در شخصیتِ جنسیتی به دست می دهد، چودورو در نوشته های بعدی بیشتر علاقه دارد که جزئیت ها و ویژه بودن ها در مقوله جنسیت را بررسی کند. چودورو در زنانگی ها، مردانگی ها، روابط جنسی بحث خود را در تقابل با «آن» نظریه های جنسیتی روان کاوی» ارائه می دهد که گرایش به «همگانی سازی و کلی گویی دارند» (1994:ix). هرچند او هنوز بر ارزش تعمیم های جنسیتی توجه دارد که به بازتولید مادری مطرح شده، در کتاب بعدی به همین اندازه یا بیشتر نسبت به «تمایل در تبدیل تعمیم ها به ادعاهای فراگیر و قطبی کردن ها» مقابله نماید(1994:90). او در زنانگی ها، مردانگی ها، روابط جنسی، از طریق بازاندیشی در آموخته های روان کاوی اش و با توجه به «رویکرد بالینی اش به یکتایی، پچیدگی و خاص بوده خیره کننده روان هر فرد» و «اطمینان فزاینده نسبت به اهمیت زمینه، ویژه بودن، و فردیت شخصی» (1994:ix-x)، تفاوت و تنوع در برداشت های فروید از زنانگی(در روابط جنسی و در شیوه های عشق ورزی مردانه و زنانه) را کشف می کند.
فردگرایی رابطه ای
چودورو از زمان انتشار بازتولید مادری تاکنون مطالب زیادی نه فقط درباره جنسیتی شدن ذهنیت نوشته، بلکه درباره ذهنیت انسانی به طور کلی، بسیار قلم زده است. شاید مفهوم کلیدی پیوند این دو دسته نوشته ها، توجه عمده او به رابطه ای بودن «خود» است. هرچند موضوع رابطه ای بودن خود در کتاب بازتولید مادری مهم شناخته شده، این موضوع محور تحلیل او در مقاله های متعددی می شود که از ترکیب آن ها فمینیسم و نظریه روان کاوی به وجود آمده است؛ کتابی که با مقاله پرخواننده «رابطه و تفاوت جنسیت» که نخست در یک مجله علمی در سال 1980 منتشر شد آغاز می شود. در فمینیسم و نظریه روان کاوی، با پی گیری بحث از جنسیت به ذهنیت به طور کلی، در جست و جوی نظریه و عمل اجتماعی و روان کاوی آن است که پنداره های عمیقاً فردگرایانه ذهنیت را رها کرده و «به سوی فردگرایی رابطه ای» روی آورده؛ این عنوان مقاله سال 1986 او شده است. اندیشه چودورو درباره خویشتن رابطه ای، تا اندازه زیادی تحت تأثیر شرح های بنیادی وینیکات از فرایندهایی است که طی آن ها، خودها به طور خلاق و به عنوان سوژه و نه ابژه، با دیگران رابطه برقرار می کنند(ن.ک: Winnicott, [1971] 1993, 1965). در درک چودورو از وینیکات، آزادی انسان باید برحسب رابه مفهوم سازی شود- یعنی به منزله شرایطی که به وسیله خودهای عمل کننده در رابطه خلاق و «بین ذهنی» با خودهای دیگر تجربه می شود. چودورو در مقاله «فراسوی نظریه دانه» (که اصل آن در سال 1985 منتشر شده)، موضوع فهم رابطه ای و بین ذهنی از خود را در گفت و گویی با نظریه های چپ گرای فرویدیِ هربرت مارکوزه و نرمن براون(14) وارد می کند، که دیدگاه های رهایی بخشی هر دو متفکر نامبرده، به طور ریشه ای متکی بر پنداره های فردگرا از «خود» است. مارکوزه و براون هر دو بر اساس نظریه دانه فرویدی، آزادی را به منزله آزادی خواهی غریزی تعریف می کنند؛ و به این ترتیب، هر دو در تبیین چگونگی ساخته شدن اجتماع از «خود» که از پایه فردگراست، و آن [اجتماع] را برای آزادی انسان ضروری می دانند، با دشواری نظریه ای روبه رو هستند. چودورو به عنوان یک فمینیست روان کاو، علیه جانبداری های مردگرا در هر دوی این دیدگاه چپ فرویدی وارد بحث شده و به نظریه پردازان تأکید می کند که فهم رابطه ای از خویشتن و آزادی را در کانون نگرش اجتماعی و سیاسی قرار دهند(1989:135).چودورو که سازندگی این دیدگاه را به دیگران وامی گذارد، در آخرین کتابش، قدرت احساسات(1999b)، بی شک بلند پروازانه ترین و جامع ترین گفتار خود تا به امروز را درباره قضیه ذهنیت انسان ارائه داده است. او با پیوستن به نظریه پردازان دهه 1950 مانند اریکسن، لوئِوالد، وینیکات، و شاختل(15) که روان کاوی را برای اندیشدن درباره مسائل گسترده تر تحقق شخصی و زندگی فرهنگی به کار می گیرند، تحلیل خود را بر این موضوع متمرکز می کند که معنای شخصی در شبکه روان و فرهنگ بر ساخته می شود، هیچ کدام را نمی توان فدای دیگری کرد، و هر دو با هم به صورت فرایندی واحد و درهم بافته عمل می کنند(1999b:9). او در سراسر کتاب می کوشد تا مجموعه ای از آشتی های نظری، یا تألیف جهت گیری های ناسازگاری را مطرح کند که ناظر بر پرسش از «خود» هستند و می خواهد در حل مسائل نظری، از «این یا آن» بگذرد و «هم این هم آن» را برگزیند(1999b:3). نقطه آغاز تحلیل چودورو این است که معنای شخصی از طریق فرایندهای انتقال، درون فکنی، برون فکنی، و خیال آفریده می شود. از لحاظ فضایی، معنا نه از واقعیت کاملاً «درونی» و نه از واقعیتی یکسره «بیرونی» ریشه می گیرد، بلکه از درهم بافته ای از هر دو ناشی می شود. همچنین از لحاظ زمانی، معنا نه به تمامی از اکنون و نه به تمامی از گذشته ریشه می گیرد، بلکه از آمیزه ای از هر دو برمی خیزد؛ درحالی که کارگزار روان شناختی همواره در اکنون قرار دارد، اما رفت و برگشت های جاری فرد، معمولاً «سرشار از گذشته ذهنی است»- گذشته ای که الگوهای روان شناختی را ایجاد می کند و بر «امر ممکن، محدوده تعیین می کند» (1999b:36, 41). چودورو در قدرت احساسات، خودش را در میانه دو گروه می نشاند؛ در یک طرف روان کاوانی قرار دارند که می خواهند نقش فرهنگ(«بیرونی») را در ایجاد معنای شخصی نادیده بگیرند، و از سوی دیگر، نظریه پردازان فرهنگی و دانشمندان اجتماعی هستند که می خواهند نقش روان («درونی») را در ایجاد معنا محدود نمایند. او می کوشد تا شکاف بین یک نوع روان شناسی گرایی کوته بین و جبرگرایی فرهنگی که به همان اندازه کوته بین است را از میان برداشته، و آن ها را به یکدیگر پیوند بزند. این کار را نخست در بخشی درباره جنسیت انجام می دهد(که هم بر مفاهیم روان کاوی که فرهنگ را نادیده می گیرند، می تازد و هم بر مفاهیم فمینیستی معاصر که روان را نادیده می گیرند)، و سپس در بخشی درباره ذهنیت در معنای کلی آن انجام داده(و چارچوب انسان شناسی فرهنگی را بستر تبیین خودش قرار می دهد).
ارزیابی پیشرفت ها و مجادله های عمده
در بررس نفوذ چودورو بر گفتمان اندیشگی و پژوهش های علمی، شاید بهترین نقطه شروع این باشد که اهمیت کار او در وارد کردن مقوله روان در تحلیل های فرهنگی و اجتماعی نمایان می شود و این جنبشی است که از سوی جبهه مسلط عالمان اجتماعی در محیط علمی امریکایی، با ایستادگی وسیعی روبه رو شده است. طی دو دهه گذشته مسیر فکری نوشته های او نشان دهنده گذر از فراروایت ساختارگرا به حساسیت پسا ساختارگرا و سرانجام به امر محلی و جزیی بوده است، و او همچنان با پدیده ای که در میان بیشتر دانشمندان اجتماعی آمریکایی، در سرتاسر پهنه ساختارگرایی/ پسا ساختارگرایی مشترک است سر ستیز دارد: و آن اکراه از بهره بردن از اندیشه و میراث غنی فروید است. در چشم انداز فرویدی و فمینیستی چودورو، بدون در نظر گرفتن چگونگی شکل گیری جامعه از دل روان های(جنسیتی شده) نمی توان درباره زندگی اجتماعی نظریه پردازی کرد. چودورو در نوشته هایش با تمرکز بر نظریه ابژه- رابطه ها در روند روان کاوی و به ویژه با توجه به نقش مادر پیش ادیپی، به رواج دادن دیدگاهی از روان کاوی کمک کرده که به فراسوی تفسیر عامیانه فرویدی کشیده می شود. او با فراهم آوردن تبیینی اثرگذار از بالندگی زنانه که نظریه روان کاو را بدون دخالت دادن راست کیشی های پدرسالارانه آن، کامل می کند، نقشی مهم در ساختن جایگاهی برای روان کاوی در درونه جریان عمده نظریه و کردار فمینیستی داشته است.با نگاهی به پیکره پژوهش های ویژه ای که تحت تأثیر چودورو بوده اند، می توان آن ها را به دو گروه همپوشان تقسیم کرد. نخستین و شاید مهم ترین آن ها، مطالعات متأثر از نظریه جنسیت ودورو درباره جنسیت است، که چشم انداز ویژه ای از جریان فمینیستی را به رشته های موجود در علوم اجتماعی و انسانیات عرضه می دارد. این دیدگاه بر آن است که صدا و جایگاه زنانه را که در طول تاریخ کم بها شمرده شده، کشف و مسئله شناسی کند و تا حدودی باز- ارزیابی نماید، و نشان دهد که از لحاظ ارتباط یافتگی و پیوستگی با خود، دیگری، و جهان، مقوله متمایزی است. این دیدگاه همچنین می خواهد صدا و جایگاه مردانه را که در طول تاریخ بیش بها داده شده، کشف، مسئله شناسی و تا حدودی ارزش زدایی کند و نشان دهد که از لحاظ گسستگی از خود، دیگری، و جهان، مقوله ای متمایز است؛ و این به دلیل ریشه داشتن آن در یک «من» شکننده با هویت جنسیتی نسبتاً نامطمئن، و نیز در نتیجه به دلیل گرایش به استوار کردن جایگاه «خود» و «نرینگی» از طریق مرزبندی(شخصی و اجتماعی، مادی و نمادی) خشونت آمیز و زن گریز است. از جمله این ها می توان به کتاب نافذ با صدایی متفاوت اثر کارول گیلیگان (1996 [1982]) اشاره کرد که در خور توجه است. گیلیگان در بحث از الگوهای مردانه و زنانه تصمیم گیری اخلاقی، از چودورو اقتباس کرده و می گوید مردان در این امر، تمایل به اتکاءِ بر اصول «اخلاق عدالتی» دارند که بر اصول اخلاقی انتزاعی و کلی استوار است، و زنان به «اخلاق مراقبتیِ» مبتنی بر ارتباط ها و پیامدهای انضمامی و جزیی تکیه می کنند. باز اندیشی هایی درباره جنسیت و علم(1985) نوشته اِولین فاکس کِلر هم کاری پراهمیت است که در بررسی سرشت انتزاعی و ابزاری ذهنیت مردانه در رابطه با تاریخ علم از دیدگاه چودورو بهره برده است. برداشت چودورو از شخصیت جنسیتی، سهم مهمی در تحقیقات و مطالعات جامعه شناسی جنسیت، کار، عواطف، و خانواده داشته است؛ تأثیر او را می توان بر آثار کسانی از جمله کریستین ویلیامز، کارین مارتین، جنیفر پی یرس، مایکل مسنر(16)، میریام جانسن(17)، لیلیان رابین(18) مشاهده کرد. نمونه های نفوذ او بر آثار انسان شناسی و ادبیات کلاسیک را می توان، به ترتیب، در کار کسانی مانند گیلبرت هرت(19) و هلن فولی(20) دید. در علوم سیاسی نیز آثار او بر دانش پژوهان نظریه سیاسی و فرهنگ سیاسی، مانند نانسی هارت ساک، مایکل راجین(21)، هانا پیتکین، کریستین دی استفانو(22)، سوزان مولر اوکین(23)، و سیلابن حبیب(24) نفوذ داشته است. در ادبیات و نویسندگان، متون، و خوانندگان بوده است. برای نمونه، می توان به آثار الیزابت اَبل، ژانت آدل من، ماریان هرش(25)، کوپلیاکان(26)، و جانیس رادوی(27) اشاره کرد.
گره دوم، پژوهشگرانی هستند که تحت تأثیر آثار چودورو درباره سرشت رابطه ای ذهنیت بوده اند. در این زمینه، چودورو در شکل گیری اندیشه رابطه ای در روان کاوی و اندیشه اجتماعی فمینیستی روان کاوی سهم مهمی داشته است. در روان کاوی، آثار او نه فقط به خاطر تشریح او از بالندگی زنانگی و شخصیت جنسیتی مهم به شمار آمده اند، بلکه به دلیل تأثیر آن بر روان کاوی رابطه ای امریکایی و به طور کلی به دلیل نقش آن در عمومی کردن و روشن نمودن نظریه ابژه- روابط و نظریه کلاینی(28) بوده است. آثار چودورو در اندیشه اجتماعی فمینیستی روان کاوی، چارچوب نظری قابل توجهی را مطرح می سازد که می خواهد اندیشه اجتماعی را به سوی برداشتی رابطه ایِ از سوژه [فرد شناسنده] و تعریفی بین الاذهانی از رهایی انسان برانگیزاند. دیگر افرادی که در این کوشش نظری مشارکت داشته اند عبارت اند از ژسیکا بنیامین، که در کتاب پیوندهای محبت(1988) و در آثار دیگرش، رویکرد فمینیسم اُبژه- رابطه ها را به گفت و گو با دغدغه های هگلی- مارکسی مکتب فرانکفورت وارد می کند؛ جین فلاکس که در پاره های اندیشه(1990) بین نظریه فمینیسم ابژه- رابطه ها و پسانوگرایی پیوند می زند؛ و مادلون اسپرنگِنِدر، که در مادر خیالی(1990) به بررسی تاریخ ابهام مادر پیش- ادیپی و فراموشی آن در بحث فرویدی و پسافرویدی می پردازد.
مجادله ها
به موازات نفوذ زیادی که چودورو در دیگر اندیشمندان داشته است، نقدهای گوناگونی هم بر آثار او وارد شده است. این نقدها در سه حوزه گسترده و همپوشان آثار چودورو را آماج خود قرار داده اند: حوزه فرهنگی و اجتماعی، روان کاوی، و محتوای سیاسی اندیشه او. نقدهای فرهنگ شناختی و جامعه شناختی بر چودورو از انتشار بازتولید مادری تا به حال جریان داشته است. این نقدها که از چشم اندازهای نظری گوناگون برمی آید، از کم مایگی- تجربی و نظری- برخورد چودورو با پدیده های اجتماعی و فرهنگی ابراز نارضایتی کرده اند. نخست آن که منتقدان بازتولید مادری، از چشم انداز ساختارگرایی و پساساختارگرایی آن چیزی را به چالش کشیده اند که در نگاه آن همان ویژگیِ کاهش گرایانه در هر یک از ادعاهای اصلی در این کتاب است. آن ها می گویند در تحلیل او از جنسیت، عوامل تعیین کننده شخصیت را به عامل یگانه ساختار خانواده کاهش داده است، چنان که تحلیل او از بازتولید اجتماعی، شخصیت جنسیتی را کاهش می دهد(برای مثال، Lorber et al., 1981; Young, 1989). منتقدان اظهار می دارند که این دو شیوه کاهش گرایی، عوامل گوناگون اجتماعی مادی و نمادی را که در تکوین شخصیت و تسهیل بازتولید اجتماعی نقش دارند نادیده می گیرد. در همین رابطه، بازتولید مادری، به دلیل تعمیم دادن شخصیت جنسیتی در سرتاسر پهنه طبقه ای، نژادی، قومی، و ملیتی به نقد کشیده شده است، زیرا گفته می شود به این واقعیت که تکوین شخصیت های متفاوت متأثر از موقعیت های گوناگون اجتماعی است، کم بها می دهد. کتاب مزبور بر ادبیات بالینی روان کاوی متکی است- که داده های آن به طور عمده مربوط به بیماران طبقه متوسط سفیدپوست اروپایی و امریکایی شمالی است- ولی درباره شخصیت مردانه و زنانه، ادعاهایی کلی ارائه می دهد(Fraser and Nicholson, 1990; Lorber et al. 1981).پس از انتشار بازتولید مادری، چودورو درستی برخی از این نقدها را پذیرفته است. ولی همچنان به سودمندی و اعتبار تعمیم های خود درباره شخصیت جنسیتی ادامه می دهد، چرا که آن تعمیم ها گرایش های همگانی را پیش می نهند که از لحاظ فرهنگی همچنان شایان اهمیت هستند؛ با این همه چنان که قبلاً اشاره شد، او به عوامل متغیر زمینه ای هم که به هویت جنسیتی، ترکیبی ویژه و پیچیده می دهد توجه زیادی دارد(Chodorow, 1994, 1999a, 1999b). همچنین پیش از این گفته شد که چودورو در مرحله بعدی اندیشه اش، این را تأیید می کند که بازتولید مادری، در تبیین علیتی الگوهای اجتماعی سرمایه داری پدرسالار، بیش از اندازه به ساختار خانواده و شخصیت جنسیتی اهمیت می دهد و به این ترتیب از اهمیت عوامل گسترده اجتماعی و خانوادگی که شخصیت و فرهنگ را شکل می دهند، می کاهد(Chodorow, 1989b:5-7). هرچند بحث های اجتماعی چودورو در آغاز کارش، به دلیل کم مایگی مورد انتقاد بوده است، با وجود این، مسیر کلی نوشته های او از بررسی محدود تحلیل های تاریخی پدیده های اجتماعی که منتقدان جامعه شناس و فرهنگ شناس گمان می کنند فراتر می روند. چودورو در مرحله دوم زندگی علمی اش با دوری کردن از افکار مارکس و فروید، به درون گرایی روی می آورد زیرا به جای این که خود را با پیچیدگی های اجتماعی درگیر کند، بیشتر به پیچیدگی های روان شناختی می پردازد. چودورو، مرکزیت(29) تاریخ های اجتماعی ویژه برای معناسازی شخصی و فرهنگی را می پذیرد، اما به طور کلی، آثار او به عنوان یک نظریه پرداز اجتماعی نسبت به تاریخ اجتماعی و فرهنگی بی توجه است(Cottlieb, 1984; Laslett, 1996; MacCannel, 1991). چودوروی پسین در نظریه پردازی درباره ذهنیت و معنا، به جای توجه به ریشه تاریخی و زمینه فرهنگی، به ارائه گفتارهای کلی درباره آن ها می پردازد. به نظر نمی رسد که دغدغه های او درباره ذهنیت، ریشه در مفهوم پرورده شده ای از تاریخ فرهنگ نوین غربی یا امریکای شمالی داشته باشد. در قدرت احساسات این اندیشه کلی را پیش می نهد که معنا از درهم بافتگی یک روان تاریخی ویژه با یک فرهنگ تاریخی ویژه آفریده می شود، اما تخیل نظری او بیشتر علاقه مند به کشف پیچیدگی های روانی است تا فرهنگ.
دسته دوم نگرش های انتقادی به آثار چودورو، که آن هم از دیدگاه های نظری مختلفی مطرح شده، به تفسیرهای او از روان مربوط می شوند. روان کاوان بالینی، چودورو به دلیل غفلت از نقش رانه ها و بدن به باد نقد گرفته اند(برای مثال، Pereon, 1995). او در نوشته های اخیرش، به اصلاح دیدگاه خود پرداخته و مرکزیت بدن و رانه ها را با چشم انداز اُبژه- رابطه ها پیوند می زند، و این تحولی است که وی به تجارب خودش به منزله یک روان کاو بالینی نسبت می دهد(Chodorow, 1999a). نقادان طرفدار لاکان و پسا ساختارگرایی، چودورو و نظریه اُبژه- رابطه ها را از این رو مورد نقد قرار می دهند، زیرا نظریه مزبور بر پایه این باور است که چیزی به صورت یک خود- ساخته متمرکز و همبسته وجود دارد که همراه و به وسیله هویت یابی جنسیتی شکل می گیرد(Butter, 1990; Rose, 1982; Seidman, 1994). چودورو به نوبه خود این اتهام را رد می کند، و به نظر او هرچند آن ادعاها به لحاظ فلسفی، پیشرفته اند، اما از جهت بالینی و با توجه به نیاز اساسی به خود- هویتی در کارکرد داری(30) انسانِ غیر روان رنجور، آن ها را ساده اندیشانه می داند(Chodorow, 1999b). اما نقادان به ویژه جنبه های خاصی از شرع او از جنسیت را با انگشت نهادن بر فرض های مربوط به کارگزار مادری در تحلیل هایش، به چالش کشیده اند(که در این جنبه ها، بر هویت یابی خودستایانه دختران و روابط عشقی پسران تأکید می گذارد) (Elliot, 1991; Gdden, 1992; Sprengnether, 1995)، و دیگر منتقدان نیز خواهان بحث مبسوط تری درباره نقش پدری در شکل گیری [شخصیت] جنسیتی و رشد آن بوده و از این رو او را به نقد کشیده اند.
سومین دسته از مجادله ها، با دو نکته فوق هم پوشی دارد، و مربوط به مضامین سیاسی و دلالت هایی می شود که در مطالعات چودورو آمده است. هرچند آثار چودورو بیشتر توصیفی و تبیینی است، و کم تر سرشتی هنجاری و تجویزی دارند، مجادله ها پیرامون آن چیزی را گرفته اند که منتقدان این گونه استدلال می کنند که دلالت های هنجاری و سیاسی تحلیل او هستند. نخست این که دسته ای از نقادانی که عموماً از چشم اندازهای پسا ساختارگرایی و لاکانی می نگرند، آثار چودورو را در جهت سیاست محافظه کارانه هویتی می شناسند(Elliot, 1991; Fraser and Nicholson, 1990; Moi, 1989). از این نظر، تشریح شخصیت افتراقی جنسیتی چودورو، به طور مؤثری بر آن گرایش دارد که قالب های جنسیتی را بازتولید کند که خود در ستیز با آن ها قلم می زند. در تشریح زنانگی که چودورو ویژگی های رابطه ای، همدردانه و مراقبتی را به آن نسبت می دهد، منتقدان می گویند او تصویری از فمینیسم را بازنمایی می کند که خود سازه ای اجتماعی و سیاسی است، و ارزشهای خانواده هسته ای سفید پوست والدینی طبقه متوسط امریکایی(که در حال ناپدید شدن است) را جسمیت می بخشد. از این نظر، آثار چودورو تأثیر سیاسی را داشته که اَعمال و وانمودهای زنانگی را آسیب شناسی می کند که در تحقیقات او از هنجارهای زنانگیِ جسمیت یافته فاصله دارد. احتمالاً در پاسخ به این انتقادهاست که او در آثار اخیرش می کوشد، تا مفاهیم بدیلی برای جنسیت و رابطه جنسی کشف کند و به تدریج آن را هنجاری نماید(Chodorow, 1994).
دوم، شماری از نقادان آن چه را که می توان سیاست دگر دیسیِ چودورو نامید نابسنده می دانند و عقیده دارند وی عوامل تعیین کننده اجتماعی، چه مادی و نمادی، که هویت و شخصیت جنسیتی را شکل می دهد، نادیده می گیرد(Elliott 1994; Gottlieb, 1984; Lorber et al., 1981). در بازتولید مادری، وی امید خودش را به دگردیسی از طریق تحول های ساختاری خانواده- به ویژه با اشتراک پدر و مادر در پرورش فرزندان- دوخته است. چودورو را به دلیل این که سیاست را در محدوده تنگ خانواده نگه می دارد و ترجیح می دهد که مرزهای آن را نگسترد، به نقد کشیده اند. در پیش گفتار ویرایش دوم بازتولید مادری، از این که سیاست فمینیستی کمینه گرا را از این هم رقیق تر کرده در معرض شکایت نقادانش قرار خواهد گرفت، زیرا او از اشتراک پدر و مادر در پرورش فرزندان هم دست کشیده و هر کوشش برای تجویز مبانی دیدگاه گسترده تری از اخلاق و سیاست را مشکل می بیند. از دیدگاه جدید چودورو، اگر ما هم «ذهنیت روان شناختی از درون- یعنی از احساسات، خیال، معنای روانی- را بنیاد معنی داری زندگی بدانیم، نمی توانیم ذهنیت را از بیرون قانونمند کنیم، یا نمی توانیم از راه حل مبتنی بر نظریه برابری سیاسی و مفهومی از بهترین علاقه های زن یا فرزند که این ذهنیت را فراموش می کند، طرفداری نماییم» (1999a:xv).
این نقدهای گوناگون و گسترده، فقط بر گسیختگی ها و ضعف های آثار چودورو دلالت نمی کند، بلکه شاید به کیفیت اندیشه او هم این اشاره را دارد که آماده کژتفسیری است: چندبعدی بودن و پیچیدگی آن ها. در واقع چودورو به عنوان یک اندیشمند اجتماعی، نه به خاطر اصالت کارش- که آثار او هم اصیل و هم نوآورانه بوده است- بلکه برای بی پیرایگی و نافذ بودن شیوه های تألیف چشم اندازها و نگرش های گوناگون است که برجسته می نماید. مطالعات او اندیشه هایی را که از نحله های فکری گوناگون اقتباس شده، در چارچوب فمینیسم، روان کاوی، جامعه شناسی، و انسان شناسی به هم پیوند می زند و آن ها را به شیوه ای مرتبط می کند که می توانیم واقعیت های اجتماعی آشنا را با نگاهی تازه دیگرگون بنگریم.
آثار اصلی چودورو
Chodorow, N. (1984) 'An exchange: mothering and the reproduction of power'. Socialist Review, 78: 121-24.Chodorow, N. (1989) Feminism and Psychoanalytic Theory. Cambridge: Polity Press, and New Haven, CT: Yale University Press.
Chodorow, N. (1994) Femininities, Masculinities, Sexualities: Freud and Beyond. Lexington: The University Press of Kentucky, and London: Free Association Books.
Ohodorow, N. ([1978] 1999a) The Reproduction of Mothering, 2nd edition, updated with a new preface. Berkeley: University of California Press.
Chodorow, N. (1999b) The Power of Feeling: Personal Meaning in Psychoanalysis, Gender, and Culture. New Haven, CT: Yale University Press.
منابع تحقیق :
Abel, E. (1989) Virginia Woolf and the Fictions of Psychoanalysis. Chicago, IL: University of Chicago Press.
Adelman, J. (1992) Suffocating Mothers. London and New York: Routledge.
Benjamin, J. (1988) The Bonds of Love: Psychoanalysis, Feminism, and the Problem of Domination. New York: Pantheon Books.
Buhle, M.J. (1998) Feminism and its Discontents: A Century of Struggle with Psychoanalysis. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Butler, J. (1990) 'Gender trouble, feminist theory, and psychoanalytic discourse', in L. Nicholson (ed.), Feminism/Postmodernism. New York: Routledge.
Elliot, P. (1991) From Mastery to Analysis: Theories of Gender in Psychoanalytic Feminis.
Ithaca, NY; Cornell University Press.
Elliot, A. (1994) Psychoanalytic Theory: An Introduction. Oxford and Cambridge, MA: Blackwell.
Flax, J. (1990) Thinking Fragments: Psychoanalysis, Feminism, and Postmodernism in the Contemporary West. Berkeley: University of California Press.
Fraser, N. and Nicholson, L.J. (1990) 'Social criticism without philosophy', in L. Nicholson (ed.), Feminism/Postmodernism. New York: Routledge.
Frosh, S. (1987) The Politics of Psychoanalysis. London: Macmillan.
Gilligan, C. ([1982] 1996) In a Different Voice: Psychological Theory and Women's Development. Cambridge, MA; Harvard University Press.
Golden, C. (1992) 'Book review of feminism and psychoanalytic theory', Women and Therapy, 12(3): 103-8.
Gottlieb, R, (1984) 'Mothering and the reproduction of power: Chodorow, Dinnerstein, and social theory'. Socialist Review, 77:93-119.
Goldner, V. (1991) Toward a critical relational theory of gender'. Psychoanalytic Dialogues, 1:249-72.
Hartsock, N. (1983) 'The feminist standpoint: developing a gorunding for a specifically feminist historical materialism', in S. Harding and M. Hintikka (eds), Discovering Reality. Boston: D. Reidel
Keller, E.F. (1985) Reflections on Gender and Science. New Haven, CT: Yale University Press.
Klein, M. (1975a) Love, Cuilt, and Reparation, and Other Works. 1911-1945. New York: Delta.
Klein, M. (1975b) Envy and Gratitude and Other Works, 1946-1963. New York: Delta.
Laslett, B. (1996) 'The gendering of social theory: sociology and its discontents', in Contemporary Sociology, 25(3):305-9.
Lorber, J,, Coser, R. L., Rossi, A. S. and Chodorow, N. (1981) 'On The Reproduction of Mothering: a methodological debate'. Signs, 6(3):482-514.
MacCannell, J.F. (1991) 'Mothers of necessity: psychoanalysis for feminism ''.American Literary History, 3(3):623-46.
Martin, K. (1996) Puberty, Sexuality and the Self: Boys and Girls at Adolescence. New York: Routlege.
Meyers, D. T. (ed.) (1997) Feminist Social Thought: A Reader. New York and London: Routledge.
Mitchell, S. and Black, M. (1995) Freud and Beyond: A History of Modem Psychoanalytic Thought. New Yor: Basic Books.
Moi, T. (1989) 'Patriarchal thought and the drive for knowledge', in T. Brennan (ed.), Between Feminism and Psychoanalysis. London: Routledge.
Person, E.S. (1995) 'Book review of Feminities, Masculinities, Sexualities: Freud and Beyond by N. Chodorow, International Journal of Psychoanalysis, 76:1276-9.
Pierce, J. (1995) Gender Trials: Emotional Lives in Contemporary Law Firms. Berkeley: University of California Press.
Pitkin, H. (1984) Fortune is a Woman: Gender and Politics in the Thought of Niccolo Machiavelli. Berkeley: University of California Press.
Rose, J. (1982) 'Introduction', in J. Mitchell and J. Rose (eds). Feminine Sexuality: Jacques Lacan and the Ecole Freudienne. London: MacMillan.
Rose, J. (1986) Sexuality in the Field of Vision. London: Verso.
Seidman, S. (1994) Contested Knowledge: Social Theory in the Postmodern Era. Oxford and Cambridge, MA: BlackwelL
Slater, P. ([1968]. 1992) Glory of Hera. Princeton, NJ: Princeton University Press; Sprengnether, M. (1990) The Spectral Mother. Ithaca, NY: Cornell University Press.
Thorne, B. (1996) 'Brandeis as a generative institution: critical perspectives, marginality and feminism'. Theory and Society, 25, special issue on Gender, Agency, and the Delvelopment fo Feminist Sociology.
Williams, C. (1989) Gender Differences at Work. Berkeley: University of California Press.
Winnicott, D.W. (1965) The Maturational Processes and the Facilitating Environment. New York: International Universities Press.
Winnicott, D.W. ([1971] 1993) Playing and Reality. New York: Routledge.
Young, I.M. (1989) 'Is male gender identity the cause of male domination' in J. Treibilcot (ed.). Mothering. New Jersey: Rowman and Allanheld.
پی نوشت ها :
1- Beatrice
2- John W. M. Whiting
3- Juliet Mitchell
4- Dorothy Dinnerstein
5- Jean Baker Miller
6- Gayle Rubin
7- Jessica Benjamin
8- Jane Flax
9- Fairbairn
10- Balint
11- Erik Eriskon
12- Hans Loewald
13- anaclitically
14- Norman O. Brown
15- Schachtel
16- Michael Messner
17- Miriam Johnson
18- Lillian Rubin
19- Gilbert Herdt
20- Helene Foley
21- Michael Rogin
22- Christine Di Stefano
23- Susan Moller Okin
24- Seyla Benhabib
25- Marianne Hirsch
26- Coppelia Kahn
27- Janice Radway
28- Kleinian theory
29- در متن به صورت centra-lity نوشته شده که ظاهراً کنایه از تاریخ- مرکزی محدود است. – م.
30- functioning، بیشتر در مباحث فانکشنالیستی به کار می رود و از فعل function (انجام وظیفه و کارکرد) گرفته شده و معمولاً «کارکردداری» ترجمه می شود. – م.