حضرت امام حسین علیه السلام به این مضمون فرمود: در شبی که بسیار تاریک و کم فروغ بود به همراه پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد الحرام طواف بودم.
مسجد الحرام خلوت شده و زائران خفته و چشم ها آرام گرفته بود.
در این هنگام صدای شخصی به گوش رسید که با دلی دردمند و صدائی حزین و ناله ای غمگین چنین ناله سر می داد:
ای خدایی که دعای گرفتاران را در تاریکی ها می شنوی.
ای خدایی که گرفتاری ها را می زدایی و بلیّات را مرتفع می سازی و بیماریها را برطرف می نمایی.
اینک میهمانانی دور خانه ات گرد آمده اند که تعدادی از آنها خفته و عده ای دیگر بیدار و به درگاهت دعا و استغاثه می کنند. اما دیدگان تو به خواب نرفته است.
از تو می خواهم به فضل جود و کرمت از جرم و گناه من درگذری و مرا مورد عفو خود قرار دهی.
ای پروردگاری که خلایق به سوی خانه اش روی آورده اند، اگر عفو و بخشش تو شامل گناهکاران نگردد.
پس که باید گناهکاران را مورد عفو و بخشش قرار دهد؟
پس از اینکه ناله ها شنیده شد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به امام حسین علیه السلام فرمود: ای ابا عبدالله! آیا صدای این گناهکاری راکه به درگاه خدای عزّ و جلّ استغاثه می نمود و از او طلب عفو و بخشش می کرد شنیدی؟
امام حسین علیه السلام فرمود: بله.آن صدا را شنیدم.
در این هنگام حضرت امیرالمومنین علیه السلام به امام حسین علیه السلام فرمود: در میان جمعیت برو و او را پیدا کن و نزد من بیاور.
امام حسین علیه السلام فرمود: در تاریکی شب در میان جمعیت رفته و به دنبال صاحب آن صدا گشتم.
هنگامی که بین رکن و مقام رسیدم شخصی را دیدم که ایستاده بود. وقتی که با دقّت نظاره کردم دانستم که او صاحب آن صدا است.
و او را در حالی که به نماز ایستاده بود دیدم.
و به او گفتم سلام بر تو ای بنده ای که به گناه خود اقرار کرده و از خدا طلب عفو و بخشش نموده و به او پناه آورده است.
پسر عمّ رسول خدا تو را به نزد خود دعوت می کند. در این هنگام آن شخص نماز خود را با شتاب تمام کرده و پس از سلام نماز بدون آنکه با من سخن بگوی با دست خود اشاره نمود از من خواست که من در رفتن از او پیشی بگیرم و او در پی من بیاید من نیز چنین کرده و او را به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آوردم و به امیرالمؤمنین علیه السلام گفتم: این شخص صاحب آن صدا بود.
در این هنگام حضرت امیرالمؤمنین نگاهی به او انداخته و مشاهده نمودند که او جوانی خوش سیما و پاکیزه جامه است.
در این حین امیرالمؤمنین علیه السلام رو به آن جوان کرده و به او فرمود: ای مرد اهل کجا هستی؟
آن جوان گفت: از فلان قبیله هستم.
امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: حال و روزت چگونه است؟
و سبب گریه و استغاثه تو چیست؟
آن جوان پاسخ داد: حال و روزگار من حال و روزگار شخصی است که مورد عاقّ قرار گرفته است و به او تنگی افتاده و گرفتاری ها و مصیبتها او را احاطه کرده است و به همین جهت دعای او مستجاب نمی شود.
امیرالمؤمنین علیه لاسلام به او فرمود: چرا چنین شده است؟
آن جوان گفت: من در زندگی به لا ابالی گری و خوشگذرانی مشغول بودم و گناه و معصیت را حتی در ماه رجب و شعبان ترک نمی کردم و خدا را در هنگام معصیت نادیده می گرفتم و پدری مهربان و دلسوزی داشتم که او مرا از ارتکاب گناهان برحذر می داشت و از کیفر آتش جهنّم می ترساند.
و بارها به من می گفت: تا کی روزها و شبها و ماهها و سالها و ملائکه خدا از کرده های زشت تو ناله سردهند؟
و هنگامی که پدرم مرا موعظه و نصیحت می کرد من بر او خشم می کردم و او را از خود می راندم.
و در روزی که مرا بسیار نصیحت و موعظه نمود بر او غضب کرده و به سوی او یورش برده و او را کتک می زدم.
روزی از روزها خواستم پولی را که در جایی مخفی کرده بود بردارم و در راه گناه و معصیت و خوشگذرانی صرف نمایم.
اما پدرم مرا از این کار بازداشت و جلوی مرا گرفت.
اما من با گستاخی او را کتک زده و دستش را پیچانده و او را به گوشه ای پرت نموده و بر زمین انداختم و به طرف کیسه پولها رفته و آن را برداشتم.
پدرم خواست که از روی زمین برخیزد اما از شدّت درد و ناراحتی نتوانست.
و او درحالی که در روی زمین افتاده بود و ناله می کرد مرا نفرین نموده و از خدا خواست تا همانگونه که من دست او را پیچانده بودم خدا نیز دست مرا بپیچاند و سوگند خورد که به بیت الله الحرام رفته و از من به نزد خدا شکوه و شکایت کند.
پس از این جریان او چند روز را روزه گرفت و پس از خواندن نماز و دعا به طرف شهر مکّه روانه شد.
و پس از رسیدن به مسجد الحرام دور کعبه طواف نموده و به پرده های خانه خدا چنگ زده و مرا نفرین کرده و از خدا خواست تا نیمی از بدن من خشک و فلج گردد... و من خدا را گواه می گیرم که هنوز دعای او تمام نشده بود که احساس کردم بدنم سست گشته و نیمی از آن فلج شده است.
آنگاه آن جوان نیمه راست بدن خود را که فلج شده بود نشان داد.
سپس گفت: اینک سه سال است که از این واقعه می گذرد.
و من بارها و بارها از پدرم درخواست نمودم که به این مکان مقدّس آمده و همانگونه که مرا در اینجا نفرین کرد برای من دعا کرده و شفای مرا از خدا بخواهد.
امّا او به خواسته من عمل نمی کرد. تا اینکه او امسال به این عمل راضی شد و برای آنکه در حقّ من دعا کرده و عافیتم را از خدا بخواهد سوار شتری شده و روانه شهر مکّه گشت. اما در میان راه شتر او رم کرده و پدرم از روی شتر افتاد و از دنیا رفت.
اینک من تنها به مسجدالحرام آمده و به درگاه خدا طلب توبه نموده و از او شفای خود را خواستار شده ام.
و بدتر از آنکه مردم مرا این گونه به همدیگر معرّفی می کنند:
این جوان شخصی است که به نفرین پدر خود گرفتار شده است.
در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السالم به این جوان فرمود: اینک وقت نجات تو فرا رسید. آیا می خواهی دعائی را به تو بیاموزم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من آموخت.
و در آن دعا اسم اعظم خدا وجود دارد و شخصی که آن دعا را بخواند خدای عزّ و جلّ دعایش را مستجاب می گرداند و خواسته اش را برآورده می نماید و اندوه و غم را از او می زداید و گرفتاری های او را برطرف می سازد...
اما برحذر باش که در وقت خواندن این دعا عجب و خودبینی بر تو مستولی گردد.
ای مرد تقوای الهی را پیشه خود ساز. زیرا هنگامی که من ناله های جانسوز تو را شنیدم که به درگاه خداوند توبه نموده و از او طلب بخشش می نمودی دلم برای تو سوخت و به رحم آمد ودر هنگام خواندن این دعا باید که نیّت تو صادق باشد و این دعا را در راه معصیت خدا بکار نبری.
و آن را تنها به کسانی که به دیانت آنها اطمینان داری بیاموزی و چنانچه نیّت خود را در هنگام خواندن این دعا خالص نمائی دعای تو مستجاب می گردد و پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را در رؤیا خواهی دید.
در حالی که آن حضرت تو را به استجابت این دعا و به بهشت بشارت می دهد.
امام حسین علیه السلام فرمود: خوشحالی من از آموختن این دعا بیشتر از خوشحالی آن مرد برای کسب سلامتی اش بود.
سپس امیرالمؤمنین علیه السلام به من فرمود: کاغذ و دواتی بیاور و آنچه را که من به تو می گویم بنویس.
من نیز چنین کردم و آن دعا این است(1):
*بسم الله الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ
اللهم انّی اسالک باسمک یا ذالجلال و الاکرام یا حیّ یا قیّوم.
یا حیّ لا اله الّا انت.
یا من لا یعلم ما هو و لا کیف هو و لا این هو و لا حیث هو الّا هو.
یا ذالملک و الملکوت یا ذالعزّه و الجبروت یا ملک یا قدّوس.
یا سلام یا مؤمن یا مهیمن یا عزیز یا جبّار یا متکبّر یا خالق یا باریء.
یا مصوّر یا مفید (یا مدّبر یا شدید یا مبدء یا معید یا مبید)
یا ودود (یا محمود یا معبود)
یا بعید یا قریب یا مجیب یا رقیب یا حسیب یا بدیع یا رفیق یا منیع
یا سمیع یا علیم.
یا حکیم یا کریم یا قائم یا دائم یا عالم یا قدیم یا علیّ یا عظیم.
یا حنّان یا منّان یا مستعان.
یا جلیل یا جمیل یا وکیل یا کفیل یا مقیل یا منیل یا نبیل یا دلیل.
یا هادی یا بادی.
یا اوّل یا آخر یاظاهر یا باطن.
یا حاکم یا قاضی یا عادل یا فاضل.
یا واصل یا طاهر ، یا مطهّر.
یا قادر یا مقتدر.
یا کبیر یا متکبّر.
(یا واحد) یا احد یا صمد.
یا من لَم یلد ولم یُولدَ وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً اَحَدٌ.
و لَم یکن له صاحبه و لا کان معه وزیر.
و لا اتّخذ معه مشیراً.
و لا احتاج الی ظهیر.
و لا کان معه اله.
لا اله الا انت.
فتعالیت عمّا یقول الجاحدون الظالمون علوّاً کبیراً.
یا عالم یا شامخ.
یا باذخ یا فتّاح.
(یا نفّاح یا مرتاح)(
یا مفرّج.
یا ناصر یا منتصر.
یا مهلک یا منتقم یا باعث یا وارث یا اوّل (یا آخر)
یا طالب یا غالب یا من لا یفوته هارب.
یا توّاب یا أوّاب یا وهّاب یا مسبّب الاسباب.یا مفتّح الابواب.
یا من حیث ما دُعی اجاب.
یا طهور یا شکور یا عفوّ یا غفور یا نورالنور یا مدبّر الامور.
یا لطیف یا خبیر یا متجبّر یا منیر یا بصیر یا ظهیر یا کبیر.
یا وتر یا فرد.
یا صمد یا سند.
یا کافی یا محسن.
یا مجمل (یا شافی یا وافی) یا معافی.
یا منعم یا متفضّل یا متکرّم یا من علا فقهر یا من ملک فقدر.
یا من بطن فخبر و یا من عبد فشکر و یا من عصی فغفر و ستر.
یا من لا تحویه الفکر و یا یدرکه الابصار و لا یخفی علیه اثر.
یا رازق البشر و یا مقدّر کل قدر.
یا عالی المکان (و) یا شدید الارکان و یا مبدل الزمان یا قابل اقربان.
یا ذالمنّ و الاحسان یا ذالعزّه و السلطان یا رحیم یا رحمان.
یا عظیم الشان یا من هو کلّ یوم فی شان.یا من لا یشغله شان عن شان.
یا سامع الاصوات یا مجیب الدعوات یا منجح الطلبات یا قاضی الحاجات.
یا منزل البرکات.یا راحم العبرات.یا مقیل العثرات یا کاشف الکربات.
یا ولیّ الحسنات.یا رفیع الدرجات یا معطی المسألات یا محیی الاموات.
(یا جامع الشتات) .یا مطّلع علی النیّات.یا رادّ ما قد فات.
یا من لا تشتبه علیه الصوات یا من لا تضجره المسألات و لا تغشاه الظلمات.
یا نورالارض و السماوات یا سابغ النعم یا دافع النقم یا باریء النسم.
یا جامع الامم یا شافی السقم یا خالق النور و الظلم یا ذا الجود و الکرم.
یا من لا یطا عرشه قدم یا اجود الاجودین یااکرم الاکرمین.
یا اسمع السامعین یا ابصر الناظرین یا جاراسمتجیرین یا امان الخائفین.
یا ظهر اللاجین یا ولیّ المؤمنین یا غیاث المستغیثین یا غایه الطالبین.
یا صاحب کلّ غریب یا مونس کلّ وحید یا ملجا کلّ طرید یا ماوی کلّ شرید.
یا حافظ کلّ ضالّه یا راحم الشیخ الکبیر.یا رازق الطفل الصغیر.
یا جابرالعظم الکسیر یا فاکّ کلّ اسیر یا مغنی البائس الفقیر.
یا عصمه الخائف المستجیر یا من له التدبیر و التقدیر.
یا من العسیر علیه (سهل) یسیر.یا من لا یحتاج الی تفسیر.
یا من هُوَ عَلی کُلِّ شیءٍ قَدِیرٌ یا من هو بکلّ شیء خبیر.
یا من هو بِکُلِّ شَیءٍ بَصیرٌ.
(یا من هُوَ عَلی کُلٍّ شَیءٍ قَدیرٌ).
یا مرسل الریاح یا فالق الاصباح یا باعث الارواح.
یا ذالجود و السماح یا من بیده کلّ مفتاح یا سامع کلّ صوت.
یا سابق کلّ فوت یا محیی کلّ نفس بعد الموت یا عدّتی فی شدّتی.
یا حافظی فی غربتی یا مونسی فی وحدتی یا ولیّی فی نعمتی.
یا کنفی حین تعیینی المذاهب و تسلمنی الارقاب و یخذلنی کلّ صاحب.
یا عماد من لا عماد له یا سند من لا سند له.یا ذخر من لا ذخر له.
یا کهف من لا کهف له یا رکن من لا رکن له یا غیاث من لا غیاث له.
یاجار من لا جار له یا جاری اللصیق یا رکنی الوثیق.
یا الهی بالتحقیق یا ربّ البیت العتیق یا شفیق یا رفیق فکّنی من حلق (جمع:الحلقه) المضیق.
و اصرف عنّی کلّ همّ و غمّ و ضیق.و اکفنی شرّ ما لا اُطیق.
(و اعنّی علی ما اُطیق) .یا رادّ یوسف علی یعقوب.یا کاشف ضرّ ایّوب.
یا غافر ذنب داوود.یا رافع عیسی بن مریم من ایدی الیهود.
یا مجیب نداء یونس فی الظلمات یا مصطفی موسی بالکلمات.
یا من غفر لآدم خطیئته و رفع ادریس برحمته یا من نجّی نوحاً من الغرق.
یا من اَهلَکَ عاداً الاُولی و َ ثَمُودَ فَما اَبقی وَ قَومَ نُوحٍ مِن قَبلُ اِنَّهُم کَانُوا هُم اَظلَمَ وَ اَطغی وَ المُؤتَفِکَهَ اَهوِی.
یا من دمّر علی قوم لوط و دمدم علی قوم شعیب.
یا من اتّخذ ابراهیم خلیلاً یا من اتّخذ موسی کلیماً.
و اتّخذ محمّداً-صلیّ الله علیه و علیهم اجمعین-(خلیلاً و) حبیباً.
یا مؤتی لقمان الحکمه.
و الواهب لسلیمان ملکاً لا ینبغی لا حد من بعده.
یا من نصر ذالقرنین علی الملوک الجبابره.
یا من اعطی الخضر الحیاه.
و ردّ لیوشع نور الشمس بعد غروبها یا من ربط علی قلب اُمّ موسی.
و احصن فرج مریم بنت عمران یا من حصن یحیی بن زکریا من الذنب.
و سَکّن عَن مُوسَی الغَضَبُ یا من بشرّ زکریا ب-یحیی.
یا من فدا اسماعیل من الذبح یا من قَبِلَ قربان هابیل و جعل اللعنه علی قابیل.
یا هازم الاحزاب.
صلّ علی محمد و آل محمد و علی جمیع المرسلین و الملائکه المقرّبین و اهل طاعتک (اجمعین).
(و) اسالک بکلّ مساله سالک بها احد ممّن رضیت عنه فحتمت له علی الاجابه.یا الله یا الله یا الله.
یا رحمان یا رحیم یا رحمان یا رحیم یا رحمان یا رحیم.
یا ذالجلال و الاکرام (یا ذالجلال و الاکرام یا ذالاجلال و الاکرام).
به به به به به به به.
اسالک بکل اسم سمّیت به نفسک او انزلته فی شیء من کتبک.
او استاثرت به فی علم الغیب عندک.
(و بمقاعد اعزّ من عرشک و منتهی الرحمه من کتابک).
و بما لو انّ ما فی الارض من شجره اقلام و البحر یمدّه -من بعده-سبعه ابحر ما نفدت کلمات الله (انّ الله عزیز حکیم).
و اسالک باسمائک الحسنی الّتی بینتها فی کتابک.
فقلت:وَ لِلّهِ الَاسماءُ الحُسنیَ فَادعُوهُ بِها.
وقلت:ادعونی أستجب لکم.
وَ قلت:وَ اِذا سَاَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَاِنِّی قَریبٌ اُجیبُ دَعوَهَ الدّاع اذا دَعانِ.
وقلت:یا عِبادیَ الَّذِینَ اَسرَفوا عَلی اَنفُسِهِم لا تَقنَطُوا مِن رحمَهِ اللهِ.
و انا اسالک:-یا الهی-و اطمع فی اجابتی-یا مولای-کما وعدتنی.
و قد دعوتک کما امرتنی ف-افعل بی کذا و کذا.**
و بعد از خواندن این دعا حاجت خود را از خدای متعال طلب کن.
و آن حاجت را نام ببر.
و لازم است که در هنگام خواندن-این دعا -پاک و با طهارت باشی.
سپس امیرالمومنین علیه السلام به آن جوان فرمود:هنگامی که شب فرامی رسد این دعا را ده بار بخوان.
و در صبحگاهان-نتیجه آن را برای من بازگو کن.
امام حسین علیه السلام فرمود:این جوان نوشته این دعا را با خود برد و از آنجا رفت.
فردای آن روز-صبحگاهان-آن جوانی در حالی که شفایافته و در کمال صحّت و سلامت و عافیت بود به نزد ما آمده و در حالی که نوشته دعا در دستش بود گفت:بخدا سوگند که در این دعا اسم اعظم خدا وجود دارد.
زیرا با خواندن این دعا خواسته من برآورده گشته و دعایم مستجاب شد.
امیرالمؤمنین علیه السلام ماجرا را از او جویا شدند.
او گفت:پس از آنکه مردم به خواب رفتند و شب به نیمه رسید و تاریکی همه جا را فراگرفت.
من در حالی که نوشته دعا در دستم بود.دست خود را بالا بردم
و این دعا را چندین بار خواندم.
سپس به خواب رفتم.
و در عالم رؤیا پیامبر صلی الله علیه و آهل را مشاهده نمودم.
و ایشان دست مبارک خود را بر روی بدن من کشید.
و پیامبر صلی الله علیه و آله در عالم به من فرمود:اسم اعظم خدا را محافظت کن.
زیرا تو در مسیر خیر و درستی هستی.
در این هنگام-در حالی که شفایافته و سلامتی خود را بازیافته بودم-از خواب برخاستم.
خدا پادش خیر به شما کرامت فرماید.
پینوشتها:
1-قال الامام الحسین علیه السلام:کنت مع امیرالمؤمنین علیه السلام فی الطواف فی لیله دیجوجیه (1)-قلیله النور-.
و قد خلا الطوّاف. (فی نسخه:دیجوجه.
و یحتمل ان یکون:دیجور.)
و نام الزوّار و هدات العیون.
اذا سمع مستغیثاً مستجیراً مترحّماً (فی بحارالانوار:مسترحماً) بصوت حزین محزون من قلب موجع.
و هو یقول:
یامن یجیب دعا المضطّر فی الظلم ...یا کاشف الضرّ و البلوی مع القسم
قد نام وفدک حول البیت و انتبهوا...یدعوا و عینک یا قیوم لم تنم.
هب لی بجودک افضل العفو عن جرمی ...یا من اشار الیه الخلق فی الحرم
ان کان عفوک لا یلقا ذو سرف...فمن یجود علی العاصین بالنعم قال الحسین بن علی علیه السلام:فقال علیه السلام لی:-یا ابا عبدالله -اسمعت المنادی ذنبه؟ المستغیث ربّه؟!
فقلت:نعم قد سمعته.
فقال علیه السلام:اعتبره (ای:فتّش عنه) عسی تراه.
فما زلت اختبط (فی مهج الدعوات:احبط) فی طخیاء الظلام و اتخلّل بین النیام.
فلمّا صرت بین الرکن و المقام .بدا لی شخص منتصب فتامّلته فاذاً هو قائم.
فقلت:السلام علیک ایّها العبد المقرّ المستقیل المستغفر المستجیر.
اجب-بالله-ابن عمّ رسول الله صلی الله علیه و آله.
فاسرع فی سجوده و قعوده و سلّم.
فلم یتکلّم حتّی اشاره بیده بان تقدمنی.
قتقدّمته.
فاتیت به امیرالمؤمنین علیه السلام.
فقلت:دونک ها هو.
فنظر علیه السلام الیه.فاذاً هو شابّ حسن الوجه.نقیّ الثیاب.
فقال علیه السلام له:ممّن (فی بحارالانوار:من)الرجل؟
فقال له:من بعض العرب.
فقال علیه السلام له:ما حالک؟
و ممّ بکاؤک و استغائتک؟
فقال:حال (فی بحارالانوار:ما حال)من اوخذ بالعقوق.
فهو فی ضیق ارتهنه المصاب و غمره (فی بحارالانوار:غمره.)الاکتیاب.
فارتاب فدعائه لا یستجاب.
فقال له علی علیه السلام و لِمَ ذلک؟
فقال:لانّی کنت ملتهیاً -فی العرب-باللعب و الطرب.
اُدیم العصیان فی رجب و شعبان و ما اراقب الرحمن.
و کان لی والد شفیق (رفیق)یحذرنی مصارع الحدثان.
و یخوّفنی العقاب بالنیران.
و یقول:کم ضجّ منک النهار و الظلام و اللیالی و الایّام و الشهور و الاعوام و الملائکه الکرام ؟!
و کان اذا الحّ بالوعظ زجرته و انتهرته و وثبت علیه و ضربته.
ف-عمّدت -یوماً-الی شیء من الورق (الورق-ک کتف-:الدراهم المضروبه).-و کانت فی الخباء-.
فذهبت لآخذها و اصرفها فیما کنت علیه.
فما نعنی عن اخذها.
فاوجعته ضرباً و لویت یده.
واخذتها و مضیت.
فاوما بیده الی رکبتیه یروم النهوض من مکانه-ذلک-فلم یطق یحرّکها-من شدّه الوجع و الالم-.
ثمّ حلف-بالله-ل-یقدمنّ الی بیت الحرام.فیستعدی الله علیّ
(قال) فصام اسابیع و صلّی رکعات و دعا و خرج متوجّهاً -علی عیرانه -یقطع بالسیر عرض الفلاه و یطوی الاودیه و یعلو الجبال حتّی قدم مکّه -یوم الحجّ الاکبر-فنزل عن راحلته.
واقبل الی بیت الله الحرام.
ف-سعی و طاف به و تعلّق بأستاره.
و ابتهل (بدعائه)
قال:فوالّذی سمک السماء.-و انبع الماء-ما استتمّ دعائه حتّی نزل بی ما تری.
-ثمّ کشف عن یمینه فاذا بجانبه قد شلّ-.
فانا منذ ثلاث سنین.اطلب الیه ان یدعو لی فی الموضع الّذی دعا به علیّ.
فلم یجبنی.
حتّی اذا کان العام انعم علیّ.
فخرجت به علی ناقه عشراء اجد السیر حثیثاً-رجاء العافیه-حتّی اذا کنّا علی الاراک و حطّته (3)وادی السجال.
نفر طائر فی اللیل.فنفرت منه الناقه الّتی کان علیها فالقته الی قرارالوالدی.
فارفض بین الحجرین فقبّرته هناک.
و اعظم-من ذلک-انّی لا اُعرف الّا:الماخوذ بدعوه ابیه.
فقال له امیرالمؤمنین علیه السلام:اتاک الغوث.(اتاک الغوث).
الا اعلمک دعاء علمّنیه رسول الله صلی الله علیه و آله ؟
و فیه اسم الله الاکبر الاعظم العزیز الاکرم.
الّذی یجیب به من دعاه و یعطی به من ساله.
و یفرّج به الهم و یکشف به الکرب.
و یذهب به الغم و یبرء به السقم و یجبر به الکسیر و یغنی به الفقیر.
و یقضی به الدین و یردّ به العین و یغفر به الذنوب و یستر به العیوب.
و یؤمن به کلّ خائف من شیطان مرید.و جبّار عنید.
و لو دعا به طائع الله-علی جبل-لزال من مکانه.
او علی میّت لاحیاه الله بعد موته.
و لو دعا به علی الماء لمشی علیه-بعد ان لا یدخله العُجب.
ف-اتّق الله-ایّها الرجل -فقد ادرکتنی الرحمه لک.
و لیعلم الله منک صدق النیه .انّک لا تدعو به فی معصیته
فان اخلصت (فیه) النّیه استجاب الله لک.
و رایت نبیّک محمّداً صلی الله علیه و آله-فی منامک-یبشّرک بالجنّه و الاجابه.
قال الحسین بن علی علیه السلام:فکان سروری-بفائده الدعاء-اشدّ من سرور الرجل بعافیته و ما نزل به.
لانّنی لم اکن سمعته منه.و لا عرفت هذا الدعاء-قبل ذلک.
ثمّ قال علیه السلام آتنی بدواه و بیاض و اکتب ما اُملیه علیک.
ففعلت و هو...
...و تسال الله تعالی ما احببت و تسمّی حاجتک.
و لاتدع به الّا و انت طاهر.
ثمّ قال علیه السلام للفتی:اذا کانت اللیله (4)ف-ادع به عشر مرّات.
و اتنی من غد بالخبر.
قال الحسین بن علی علیه السلام:و اخذ الفتی الکتاب و مضی.
فلمّا کان من غد.ما اصبحنا حیناً حتّی الفتی-الینا-سلیماً معافاً.
و الکتاب بیده.
و هو یقول:هذا-و الله-الاسم الاعظم.
استجب لی-و ربّ الکعبه-.
قال له علیّ صلوات الله علیه:حدثّنی.
قال:(لمّا) هدات العیون بالرقادّ و استحلک جلباب اللیل.رفعت یدی بالکتاب و دعوت الله بحقّه -مراراً-.
فاجبت -فی الثانیه-:حسبک فقد دعوت الله باسمه الاعظم.
ثمّ اضطجعت.فرأیت رسول الله صلی الله علیه و آله-فی منامی-و قد مسح یده الشریفه علیّ.
و هو صلی الله علیه و آله یقول:احتفظ(1)باسم الله الاعظم العظیم.
فانّک علی خیر.
فانتبهت معافاً -کما تری-.
فجزاک الله خیراً (مهج الدعوات للسیّد ابن طاووس -علیه الرحمه-ص 191 و بحارالانوار للعلامه المجلسی -علیه الرحمه-ج 22 ص 394).
/م