دیدگاه های دیگران را جدّی بگیریم!

بحث و مناقشه یکی از وسایل کسب علم و معرفت و پایدار شدن آگاهی و تجربه است. همچنان که راه تفهیم و تفّهم نیز هست. از این رو مباحثه و مناقشه به خودی خود مطلوب است اما روش بعضی در این زمینه گاه به گونه ای است که
شنبه، 11 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دیدگاه های دیگران را جدّی بگیریم!
 دیدگاه های دیگران را جدّی بگیریم!

نویسنده: سید هادی مدرسی
مترجمان: حمیدرضا شیخی، حمیدرضا آژیر



 

بحث و مناقشه یکی از وسایل کسب علم و معرفت و پایدار شدن آگاهی و تجربه است. همچنان که راه تفهیم و تفّهم نیز هست. از این رو مباحثه و مناقشه به خودی خود مطلوب است اما روش بعضی در این زمینه گاه به گونه ای است که سبب دور شدن و رمیدن مردم از آنها می شود. اینجاست که این روش در جلب مردم و به دست آوردن دوستان بیشتر، یک لغزشگاه به شمار می آید و باید کاملاً مواظب بود که نلغزید.
تنها این نیست، بلکه روش بد مباحثه گاه فتنه می آفریند و آدمی را سزاوار آتش دوزخ می کند. در حدیثی از قول پیامبرخدا(ص) آمده است:« آیا مردم را جز محصول زبانهایشان به دوزخ می افکند؟». امام علی(ع) نیز می فرماید:« آدمی در زیر زبان خود پنهان است»(1).
برای آن که در گرداب فتنه برخاسته از مباحثه بد نیفتیم، در اینجا روش درست مباحثه را توضیح می دهیم:
1- بحث را با نکات مورد اتفاق شروع کنید و گفتگو را بر روی آنها متمرکز سازید. سپس بتدریج به موارد اختلاف بپردازید. با این روش شما طرف مقابل خود را به خود جلب کرده اید و گفتگوی میان شما از خودمحوری فاصله گرفته است. نباید اختلاف را محوری کرد زیرا این کار به کشمکش و جدال و گاه به قطع رابطه می انجامد. اختلاف نظرها باید همواره وسیله تکامل و پیشرفت باشد.
آدمی هر اندازه هم با دیگران اختلاف نظر داشته باشد قطعاً نقاط مورد اتفاق نیز وجود دارد. پس چرا به جای آن که در بحث از نقاط اختلاف شروع کنیم از نقاط مورد اتفاق آغاز نکنیم؟
وآنگهی، بهترین روش برای هم عقیده کردن دیگران با خود این نسبت که از همان اول، آنها را به موضعگیری در برابر خویش واداریم. بلکه بهتر آن است که وانمود کنیم ما هم با آنان هم عقیده هستیم و نکات مورد اتفاق بسیاری میان ما وجود دارد.
این روش همچنان که در روابط اجتماعی سودمند است- در گفتگوهای سیاسی یا نظامی نیز ثمربخش است. گفته می شود که قدرت « هنری کیسینجر» وزیرخارجه اسبق آمریکا، پیش از هر چیز در روش او در گفتگو و مباحثه است. اگر دو طرف با یکدیگر اختلاف داشتند و کیسینجر می خواست پادرمیانی کند، علی رغم اختلافات عمیقی که میان طرفین بود، او از طریق تأکید بر نقاط مشترک وارد می شد و قبلاً بیانیه ای پیرامون موارد اتفاق صادر می کرد. و بدین ترتیب طرفین را به جای جنگ به سمت صلح و سازش پیش می راند.
آمریکاییها در سال 1973 با مصر جنگیدند و برای کمک به اسرائیل پل هوایی برقرار کردند. با این حال کیسینجر توانست رژیم مصر و اسرائیل را در کنار یک میز بنشاند و سرانجام هم مصر را از دنیای عرب بدزدد و به اسرائیلیها بفروشد!
وقتی امثال کیسینجر برای گرد هم آوردن یهودیان و مسلمانان و در پی آن فریفتن مسلمانان به نفع یهود از این روش استفاده می کنند چرا نباید ما برای همبستگی مؤمنان و برادران هم کیش از آن استفاده کنیم؟
چنانچه با یکی از دوستان خود اختلاف دارید،‌ آب را گل آلودتر نسازید، بلکه طوری وانمود کنید که موارد اختلاف نسبت به نقاط مورد اتفاق در درجه دوم اهمیت قرار دارد.
همچنین اگر میان دو دوست اختلاف بود باید سعی کنید از اختلاف آنان بکاهید. به هریک از آنها بگویید: گذشته ها گذشته است و باید صفحه جدیدی را گشود و به جای سخن گفتن از اختلافات باید به موارد اتفاق پرداخت. به عبارت دیگر سعی کنید طرفین را بر روی ریل مثبت قرار دهید نه ریل منفی. بدین سان شما می توانید قطار را به سمتی که می خواهید، حرکت دهید.
یکی از حکما می گوید: « بگذارید طرف مقابل از همان آغاز « بله» بگوید؛ زیرا کلمه « نه» مشکلترین مانعی است که بتوان بر آن غلبه یافت. وقتی که شخصی« نه» می گوید غرور و عزت نفس او وادارش می کند که همچنان حرفش را تأیید کند.
ناطق زبردست کسی است که در آغاز چندین پاسخ مثبت دریافت کند. اینجاست که طرف مقابل را به سمت جهت گیری مثبت سوق می دهد.
نویسنده کتاب « آیین دوست یابی» می گوید: « وقتی یک شخص «نه» می گوید وی فقط یک کلمه دوحرفی به زبان نیاورده است بلکه تمام وجود او حالت نفی را به خود می گیرند».
با اختلافات باید جنگید و آن را از میان برداشت وگرنه زندگی ما را تباه می کند. امام علی(ع) می فرماید: « با خلاف و اختلاف، همبستگی و اتحاد به دست نمی آید».
و نیز می فرماید: «اختلاف نظم امور را به هم می ریزد امام جواد(ع) نیز می فرماید:« اتفاق زیاد و اختلاف کم نشانه محبت است».امام حسن(ع) می فرماید:«شرافت و بزرگواری عبادت است از موافقت با برادران و حفظ همسایگان».
می گویند: سقراط با هرکس بحث می کرد بر او چیره می شد. روش او چه بود؟ او در آغاز سؤالاتی از رقیب می کرد که جواب همه مثبت بود. او پشت سر هم سؤال می کرد و جواب مثبت می گرفت تا جایی که سرانجام طرف مقابل، بدون این که خود متوجه باشد، می دید از گفتارش به نتیجه ای رسیده که تا چند لحظه پیش شدیداً با آن مخالفت می کرد.
بیایید این روش را با همه مردم در پیش گیریم. مثلاً فرض کنید که می خواهید وجود خدا را برای فردی که به او ایمان ندارد ثابت کنید. چرا این کار را با گرفتن جواب مثبت از او شروع نکنیم؟ چه مانعی بر سر این راه وجود دارد؟ مثلاً ابتدا از او بپرسید: آیا به نظر تو خورشید وجود ندارد؟ خواهد گفت: چرا. بپرسید: آیا شب وجود ندارد؟ خواهد گفت: چرا. بپرسید: آیا سپیده دم موجود نیست؟ خواهد گفت: چرا. شما با این روش بتدریج می توانید او را قانع کنید که به هستی با نگاه مثبت بنگرد و سرانجام خدا را در آن ببیند.آیا این همان روشی نیست که قرآن کریم برای کشاندن مردم به باغ ایمان از آن استفاده کرده است. مثلاً می فرماید:« چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟»(2).
« آیا شما او را روزی می دهید یا ما روزی دهنده ایم؟»
« آیا به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده است؟»(3).
و آیات دیگری از این قبیل.
پس، سزاست که در اقناع و متقاعد کردن مردم و رفتار با دوستان برای جلب و تأثیر در آنها از این روش قرآنی بهره گیریم.
شخصی توانایی عجیبی در آشتی دادن داشت به طوری که اگر دو نفر به خون هم تشنه بودند او می توانست آنها را آشتی دهد. رمز کار او چه بود؟ او با زرنگی دنبال نقطه ای می گشت که طرفین در آن وحدت نظر داشتند. وی بر این نکته تأکید می ورزید و آن را بزرگ و برجسته می کرد. او تحت هیچ شرایطی سعی نمی کرد یکی را خطاکار و دیگری را برحق قلمداد کند!
2- دیدگاه دیگران را بفهمید. خداوند در قرآن کریم می فرماید:« و یادآرید هنگامی را که از بنی اسرائیل عهد گرفتیم که بجز خدای را نپرستید و نیکی کنید در حق پدر و مادر و خویشان و یتیمان و فقیران و به زبان خوش با مردم صحبت کنید و نماز به پای دارید و زکات مال خویش را بدهید»(4).
کلماتی مثل: من برحق هستم و تو بر باطلی. من درست می گویم و تو اشتباه می کنی جز ویرانی به بار نمی آورد. چنین منطقی فقط شایسته آدمهای احمق است. زیرا معنا ندارد که انسان خودش را همیشه درست اندیش و همواره برحق بداند در حالی که خداوند به همه مردم عقل داده و آن را به تساوی میان آنها تقسیم کرده است. بنابراین نباید دریچه عقل و گوش خود را بر روی سخنان دیگران ببندیم بلکه لازم است به حرفهایشان گوش دهیم حتی اگر معتقد باشیم که نظرشان اشتباه است. زیرا چه بسا که در صحبتهای آنها مطلب تازه ای بیابیم و یا دست کم از برخورد اندیشه نادرست آنان با اندیشه خود افقهای جدیدی در برابرمان گشوده شود و افکارمان تبلور یابد.
اما اگر دریچه افکار خود را بر روی سخنان دیگران و فهمیدن دیدگاهها و نظرات آنان ببندیم درواقع بر نادانی خود مهر تأیید زده ایم.
امام صادق(ع) می فرماید:« پاسخ گفتن قبل از شنیدن، مخالفت کردن قبل از فهمیدن و داوری از روی جهل، خصلت افراد نادان است.»(5).
شرکت جستن در اندیشه های دیگران یعنی نگاه کردن به امور از زاویه دید آنها نشانه خردمندی است. حتی اگر بخواهیم عقیده انسانی را عوض کنیم بهتر است که ابتدا از دیدگاه او به مسائل بنگریم و پس از آن که فهمیدیم چگونه به اندیشه او راه یابیم و نقاط ضعفش را شناختیم، درصدد تغییر عقیده او برآییم.
وآنگهی همیشه نباید دیگران را به دلیل موضعگیریها و اندیشه هایشان سرزنش کنیم زیرا چه بسا که اگر ما هم موقعیت اجتماعی و شرایط عینی او را داشتیم از همان افکار و رفتارهای او برخوردار می شدیم. هروقت با موضعگیری یکی از دوستانتان مواجه می شوید با خود بگویید:« اگر من به جای او بودم چگونه رفتار می کرد؟». با این کار انگیزه ها و خواستگاههای او را بیشتر خواهید شناخت. بعلاوه آن که در هنر رفتار با مردم تجربه ای کسب خواهید کرد.
بگذارید برای لمس واقعیت کمی نزدیکتر شویم. ابراهیم خلیل(ع) با قوم خود همین روش را به کار گرفت. آن حضرت یکتاپرست مردم خویش بود. بقیه یا خورشیدپرست بودند یا ماه پرست و یا ستاره پرست. او کاملاً اطمینان داشت که آنان برخطایند و به عقیده و ایمان خود هرگز شک نداشت. اما می دانست که برای تغییر افکار آنان از چه راهی وارد شود.
مردم روزگار آن حضرت در برابر این شیء معلق در آسمان که به زمین نور می افشاند مبهوت بودند و آن را پروردگار واله تلقی می کردند. شاید اگر ما هم در آن روزگار به سر می بردیم و مثل قوم او از سطح درک و فرهنگ پایینی برخوردار بودیم، همان کاری را می کردیم که آنان می کردند.
بنابراین، ابراهیم خلیل(ع) با مردمی مواجه بود که در پرستش خورشید و ماه و ستارگان دیدگاه خاص خود را داشتند. آیا آن حضرت با حربه سرزنش با آنان مواجه شد؟ آیا صراحتاً به آنان گفت: شما اشتباه می کنید؟ اگر با این روش برخورد می کرد آیا جز پافشاری آنان بر عقاید خود پاسخی دریافت می کرد؟
ابراهیم(ع) هدایت قوم خویش را با نگاه به معبودهایشان از دیدگاه خود آنان شروع کرد و سپس به ایشان فهماند که این دیدگاه اشتباه است. یعنی توجه آنان را به روی دیگر حقیقت که از آن غفلت داشتند، جلب کرد. مردم او « روی روشن» خورشید و ماه و ستارگان را دیده بودند اما« روی تاریک» آنها یعنی همان «افول» از نظرشان پنهان مانده بود. ابراهیم می بایست توجه آنان را به این نکته جلب کند اما به روشی که بپذیرند.
خداوند می فرماید: « چون شب تاریک نمودار شد ستاره درخشانی دید، گفت: این پروردگار من است. پس چون آن ستاره غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم آنگاه ماه را دید که طلوع می کند، گفت: این است پروردگار من. این بزرگتر چون غروب کرد، گفت:اگر پروردگار من مرا هدایت نکند از گمراهان خواهم بود و چون خورشید را دید که طلوع می کند، گفت: این است پروردگار من. این بزرگتر است و چون غروب کرد گفت: ای قوم من، من از آنچه شریک خدایش می دانید بیزارم من از روی اخلاص روی به سوی کسی آوردم که آسمانها و زمین را آفریده است و من از مشرکان نیستم»(6).
آری، اینچنین پیامبرخدا ابراهیم خلیل(ع) برای ارشاد و هدایت مردم خود به یگانه پرستی از زاویه دید آنان به خدایانشان می نگرد و سپس به آنان نشان می دهد که این معبودها در برابرقدرت خداوند بزرگ ناتوانند و عاقبتشان افول و غروب است.
اگر آن بزرگوار از همان اول دیدگاه قومش را تخطئه می کرد قطعاً سخنش را نمی پذیرفتند؛ چرا که آنان در خورشید و ماه و ستارگان جنبه مثبت را می دیدند.
وقتی نگاه به امور از زاویه دید دیگران، حتی منحرفان، ضروری است، آیا با دوستان و مؤمنان یا با کسی که درصدد ارشاد و هدایتش هستیم نباید این گونه عمل کنیم؟
باید به امور از زاویه دید دیگران نگاه کرد حتی اگر به درستی عقیده خود یقین و به نادرستی و بطلان دیدگاه طرف مقابل اطمینان داشته باشیم.
یکی از نویسندگان می گوید:« لحظه ای درنگ کنید و میان توجه زیادی که به امور و مشکلات خاص خود دارید با توجه اندکی که نسبت به امور دیگران دارید، مقایسه کنید و بدانید که هر انسانی در دنیا درست مانند شما احساس می کند. اگر این مطلب را درک کردید در هنر روابط انسانی به مقام والا دست یافته اید زیرا موفقیت در سلوک با مردم منوط به فهمیدن دیدگاه طرف مقابل است».
یکی از آگاهان در هنر روابط با دیگران این داستان جالب توجه را نقل می کند:
« من در طی گردشهای گاه سواره و گاه پیاده ام در پارکی نزدیک منزلم آگاهیهایی نسبت به طبایع بشر کسب کرده ام. من درخت بلوط را بسیار دوست دارم. لذا خیلی ناراحت می شدم وقتی می دیدم این درختهای زیبا بر اثر آتش سوزیهای پی در پی از بین می رود. این آتش سوزیها ناشی از بی توجهی افراد سیگاری نبود بلکه اکثر آنها را کودکانی به وجود می آوردند که به این پارکها می آیند تا بر نیاکان اولیه خود فخر و ناز بفروشند. آنها زیر شاخه این درختان آتش روشن می کنند: در گوشه پارک تابلویی بود که هشدار می داد هرکس باعث حریق شود جریمه و یا زندانی خواهد شد ولی این تابلو در محلی نصب بود که به چشم نمی خورد و پسرها کمتر به آن توجه می کردند. یک نفر پلیس مسؤول مراقبت از این پارک بود ولی زیاد در کار خود جدی نبود و در هر فصل آتش سوزی رخ می داد. یک بار من به طرف پلیس دویدم و به او گفتم که حریق بسرعت در پارک منتشر می شود و از او خواستم موضوع را به اطلاع مأمورین آتش نشانی برساند. ولی او جوابی به من داد که گویی اصلاً موضوع به او ارتباطی ندارد!
من نومید شدم و از آن به بعد تصمیم گرفتم که خودم همچون یک مأمور موظف به حمایت از مصالح کشور از پارک مراقبت کنم. در آغاز نمی توانستم میل و نظر کودکان را در نظر بگیرم و لذا موقعی که آتشی را شعله ور می دیدم ناراحت می شدم و بچه ها را تهدید می کردم که اگر آتش را خاموش نکنند پلیس را خبر خواهم کرد. اما فایده ای نداشت. آتش سوزیها تکرار می شد و بچه ها کار خود را می کردند. البته گاهی اطاعت می کردند اما با چهره ای عبوس و عنادآمیز و به همین دلیل هم حریقها تکرار می شد.
با گذشت سالها اطلاعات و تجارب اندکی راجع به طبایع و روحیات بشر به دست آوردم و تمایل بیشتری پیدا کردم که به اشیا از دیدگاه طرف دیگر بنگرم. اینجا بود که از دستور دادن فاصله گرفتم و به جای این کار به طرف محلی که آتش روشن بود می رفتم و با بچه ها چنین سخنم را آغاز می کردم: دوستان! مثل این که وقتتان را خوش می گذرانید! برای ناهار چه می خواهید بپزید؟ وقتی که من هم به سن و سال شما بودم زیر شاخه درختان آتش روشن می کردم و هنوز هم از این کار خوشم می آید. ولی آیا می دانید که برافروختن آتش در پارک کار بسیار خطرناکی است و موجب از بین رفتن این پارک بزرگ و زیبا می شود؟ من می دانم که شما قصد بدی ندارید اما بچه های دیگری هستند که به اینجا می آیند و آتش روشن می کنند و سپس بدون این که آتش را خاموش کنند به خانه های خود برمی گردند در نتیجه آتش توسعه پیدا می کند و درختها را از بین می برد.
برای برافروختن آتش ممکن است شما را به زندان اندازند ولی من نمی خواهم ریاست به خرج دهم و در بازیها و کارهای شما دخالت کنم بلکه برعکس دلم می خواهد شما را خوشحال ببینم وقت خود را به خوشی بگذرانید ولی فکر نمی کنید با این آتشی که برافروخته اید بهتر باشد برگهای و شاخه های خشک را از آن دور کنید و قبل از رفتن به خانه هایتان نیز آتش را با خاک بپوشاند؟ دفعه دیگر هم که خواستید تفریح کنید آیا بهتر نیست به جای آن که نزدیک تنه درختان آتش روشن کنید این کار را روی تپه انجام دهید؟ در آن جا خطری به وجود نخواهید آورد... بچه ها از شما متشکرم... خوش باشید.
چقدر عکس العملی که این صحبت به وجود آورد با صحبتهای قبلی فرق داشت! این صحبت بچه ها را تشویق کرد که به نصیحت من گوش کنند و دیگر اخمهایشان درهم نرفت و کسی نرنجید. زیرا آنها را به زور وادار نکرده بودم که دستورات مرا اجرا کنند، شخصیت و غرورشان حفظ شده بود. خود من نیز احساس خشنودی و راحتی می کردم و احساس کردم که من این مشکل را با توجه به نقطه نظر طرف مقابل حل کرده ام.»
می گویند یکی از علما عده ای را دید که در اوقات نماز می رقصند. آن عالم نیز به حلقه رقص آنان درآمد. علمای دیگر از این رفتار او تعجب کردند اما او اعتنایی نکرد و با آن عده ماند. همراهان آن عالم از او جدا شدند و رفتند. بعد از مدتی که برگشتند دیدند آن عالم با آن عده مشغول نماز خواندن است. همه آن افرادی که می زدند و می رقصیدند حالا پشت سر آن عالم نماز می خوانند! وقتی دوستان آن عالم از او علت را جویا شدند، گفت: بله، من روز اول به جمع آنان وارد شدم و بعد از پایان مجلس به ایشان گفتم: دوستان! چرا باید همیشه بزنیم و برقصیم؟ بیایید هم آن کار را بکنیم و هم نماز بخوانیم. به مرور زمان به آنها گفتم: اصولاً طبل و تنبور و رقص چه فایده ای دارد؟ اینجا بود که آنان همه این کارها را ترک کردند و به نماز و به عبادت خداوند روی آوردند.
برای فهمیدن حقیقت یا دست کم از دست ندادن دیگران باید به دیدگاههای آنان احترام بگذاریم و آنها را جدی بگیریم. « ولتر» جمله معروفی دارد که می گوید: «من با عقیده تو مخالفم اما حاضرم در راه دفاع از دیدگاهت بجنگم».
ما وقتی به دیدگاه دیگران ارج می نهیم نه فقط به اندیشه او بلکه به کرامت و حیثیت او نیز احترام می گذاریم، زیرا هر انسانی برای خود حیثیت و کرامتی دارد که در افکار او تجلی می یابد. همچنان که در جسم و داراییهای او نیز این حیثیت و کرامت جلوه گر است.
شما که در جستجوی حقیقت هستید به آن که مخالف شماست، نگویید: این حرف تو سست و بی پایه است. زیرا با این جمله به او اهانت کرده اید. چه افکار انسان جزء‌ ذات اوست و اهانت به فکر او اهانت مستقیم به خود او و شخصیت اوست.
ما باید بدانیم که درصد زیادی از مردم- حدود 80%- تشنه همدردی هستند. کودک با اشتیاق جراحتی را که بر او وارد شده است نشان می دهد و حتی بعضی کودکان عمداً جراحتی بر خود وارد می سازند تا همدردی دیگران را جلب کنند. یکی از پزشکان می گوید: بیماران بسیاری نزد من می آیند نه برای آن که حرف مرا بشنوند بلکه برای آن که من به حرفهایشان گوش دهم! هر مریضی می خواهد همه دردهایش را برای پزشکش شرح دهد.
گاه شخصی نزد شما می آید و می گوید: باور کنید دیشب خواب به چشمم نیامد... تا صبح بیدار بودم. او این حرفها را می زند تا اندکی از همدردی شما را به خود جلب کند. برای این که مثلاً‌ به او بگویید: خسته نباشی... خدا به دادت برسد. و سپس به درد دلش گوش دهید. او دیدگاه خود را درباره بعضی مسایل به شما منتقل می کند. خوب، چرا نباید آنچه می خواهد به او بدهیم؟ به حرفهای او گوش بسپاریم اظهار همدردی کنیم و از زاویه نگاه او به زندگی بنگریم؟
پیامبران وظیفه داشتند با مردم به اندازه کشش فکریشان صحبت کنند. پس چرا ما همواره می کوشیم به اندازه فکر خودمان با آنها صحبت کنیم و چرا سعی نمی کنیم به زندگی از دیدگاه آنان بنگریم؟ چرا به سخنان مردم گوش نمی دهیم و دیدگاههای آنان را نمی فهمیم در صورتی که خداوند می فرماید: « آنان که سخن را می شنوند و بهترینش را پیروی می کنند»(7).
و پیامبرخدا(ص) نیز می فرماید: « اساس خرد، بعد از دین، دوستی با مردم و گوش دادن نیکو به افراد، چه نیکوکار و چه بدکار است»(8).
3- خطاهای دیگران را به طور غیرمستقیم به آنان گوشزد کنید. نصیحت و پند دادن هدیه است. هدیه ای خوب و مطلوب و گاه واجب. اما باید این کار را پنهانی انجام داد زیرا اگر آشکارا کسی را نصیحت کنیم ممکن است به اهانت منجر شود و اهانت عملی حرام و ناشایست است. کسی که خواهان اصلاح دیگران است باید نصیحت کند زیرا از طریق نصیحت- و نه اهانت- است که می توانیم به اهداف خود دست یابیم. خداوند می فرماید: « با مردم، خوب صحبت کنید»(9). خداوند با برافراشتن کوه بر بالای سر بنی اسرائیل از آنان تعهد گرفت که به اخلاق پایبند باشند و با مردم خوب صحبت کنند.
از جمله خوب صحبت کردن این است که به طرف مقابل اهانت نکنیم، در برابر مردم سرزنشش نکنیم و با گفتار خود او را کوچک نسازیم. امام علی(ع) می فرماید:« نصیحت کردن در ملأ عام سرزنش است». نیز می فرماید: « آن که برادرش را پنهانی اندرز دهد او را آراسته است و اگر آشکارا پندش دهد زشت و عیبناکش کرده است»(10).
قاعده درست این است که: خطای طرف را پنهانی به او گوشزد کنیم. چگونه؟ روش را از پیامبر خدا(ص) بیاموزیم. آن حضرت هرگاه خطایی را از یکی از اصحابش مشاهده می کرد بر منبر می رفت و بدون آن که از کسی نام ببرد از آن اشتباه سخن می گفت. لذا آن فرد احساس نمی کرد که به حیثیت و شخصیت او توهین شده است بلکه از اعماق وجودش به خطای خویش پی می برد و توبه می کرد.
مدیر یکی از کارخانجات ذوب آهن می گوید: روزی در حال سرکشی و بازدید از کارخانه بودم که کارگرانی را مشغول سیگار کشیدن دیدم. بالای سر این عده تابلویی نصب بود که روی آن نوشته شده بود:« استعمال دخانیات ممنوع».
در آغاز تصمیم گرفتم به آنان بگویم: مگر سواد ندارید؟ مگر تابلو را نمی بینید؟ اما فکر کردم این روش فایده ای ندارد جز این که آنها را بر کارشان استوارتر می کند.
به جای این کار به طرف آنها رفتم و به هریک سیگاری تعارف کردم و گفتم:« بچه ها اگر این سیگار را بیرون محوطه بکشید خیلی ممنون می شوم». من با این کار به طور غیرمستقیم و به روشی نیکو به آنها گوشزد کردم که کارشان اشتباه است.
یکی از دوستان نقل می کرد که: در یکی از خیابانهای بلغارستان می رفتم و تعدادی موز دستم بود. یکی یکی می خوردم و پوست آنها را کنار خیابان می انداختم. چند لحظه بعد شنیدم کسی از پشت سر مرا صدا می زند، اول توجهی نکردم اما چون دیدم مرتب صدایم می زند، ایستادم. او جلو آمد و روزنامه پیچیده شده ای را به من داد. روزنامه را گرفتم و پرسیدم: این چیست؟ گفت: بازش کن. هدیه ای است برای تو. روزنامه را باز کردم. ناگاه دیدم داخل آن پوست موزی است که من در خیابان پرت کرده ام. آن مرد با کمال ادب به من گفت: من در بالکن خانه ام ایستاده بودم که دیدم شما این پوستها را در خیابان می اندازید. فهمیدم که غریبه هستید لذا از بالکن پایین آمدم تا روش درست چنین کاری را به شما نشان دهم. آنگاه دستم را گرفت و نزدیک زباله دانی که آنجا بود، برد و گفت: حالا خواهش می کنم پوست را در این زباله دان بیندازید. او افزود: «و حالا می توانید روزنامه را بخوانید و از آخرین اخبار مطلع شوید!».
بدین ترتیب او درباره نظافت درسی به من داد که هرگز فراموش نمی کنم».
اگر آن مرد مستقیماً خطای او را خاطرنشان می کرد چه بسا که عمل نادرست خود را همچنان ادامه می داد و سعی می کرد به سبب آن که حیثیّتش لطمه خورده درصدد انتقام برآید. اما اشاره غیرمستقیم به خطا او را بر آن داشته که درسی فراموش ناشدنی بیاموزد.
امام علی(ع) می فرماید:« اشاره کردن به لغزش خردمند مؤثرترین سرزنش برای اوست». حدیث شریف نیز می گوید:« بنده را با چوب باید ادب کرد و آزاد را اشاره بس است».
اشاره غیرمستقیم به اشتباه از سرزنش کردن رساتر و مؤثرتر است. زیرا سرزنش موجب می شود که غرور و حرمت طرف از بین برود و خطایش را ادامه دهد.
امام علی(ع) می فرماید: « کیفر خردمندان اشاره است نه تصریح».
نیز می فرماید: « آن که به اشاره بسنده کند از سرزنش کردن بی نیاز شود».
امام رضا(ع) نیز می فرماید: « اگر اشاره کنی او را درد سرزنش چشانده ای».

پی نوشت ها :

1-نهج البلاغه/حکمت/ 392
2-نحل/60
3-غاشیه/ 17
4-بقره/ 83
5-بحارالانوار/ج78/ص 278
6-انعام/76-79
7-زمر/180
8-بحارالانوار/ج74/ص 401
9-بقره/ 83
10-بحارالانوار/ج74/ص 166

منبع: مدرسی، سید هادی؛ (1386)، دوستی و دوستان: مجموعه معارف اسلامی در هنر رفتار با مردم، ترجمه ی حمیدرضا شیخی و حمیدرضا آژیر، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط