پژوهشگر:محمدحسن سالمی
پاسخی ناگزیر به نشریة ایران مهر دربارة اصالت نامة آیتالله کاشانی به دکتر مصدق در 27 مرداد 1332.
آقای س ـ حسام در دوره «جدید جریدة» ایران مهر، شماره 2 شهریور 1382، مقالهای خیلی سطحی و غرضآلود تحت عنوان «نامة آیتالله کاشانی به مصدق در باب کودتای 28 مرداد؟» نوشتهاند که حیف وقت گرانبهای انسان که صرف پاسخ کند ولی برای اینکه سکوت علامت رضا نباشد، با چند خطی مزاحم اوقات خوانندگان شریف میشوم.
در 28 مرداد 1382 به دعوت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران با همسرم در آن مؤسسه حضور یافتم و در خصوص پنجاهمین سالگرد 28 مرداد 32 در سمیناری که با همت و پشتکار آن مؤسسه و حضور متجاوز از هزار نفر از طبقات مختلف مردم و استادان نامدار تاریخ ایران سخنرانی کردم و در پاسخ سؤالات مستمعین نکتهسنج در مورد این نامه که خودم حامل آن بودم و آن را به خدمت شادروان دکتر مصدق ارائه دادم گفت و گوهای مفصلی شد و جای شک و شبههای نماند. درست یک هفته بعد، یعنی در دوم شهریور 82، مجلة ایران مهر برای بیاثر نمودن سخنان من سه صفحه با فوت و فنهای ژورنالیستی و عقب و جلو کردن و تحریف گفتهها و نوشتهها و ادلة «کهنه شده و پاسخ داده شده» دوباره در خصوص این نامهها فضلفروشی فرمودهاند. قبل از داخل شدن در موضوع برای روشن شدن مطلب باید بنویسم چند روز قبل که یکی از پژوهشگران مبرّز آقای مرتضی رسولی با لطف زیاده از حدشان که این صفحات را برایم فکس کردند در مجله ایرانشناسی به مدیریت جناب استاد آقای جلال متینی در شماره 2، تابستان 1382 مقالهای به نام «امیرکبیر و اصلاحات» خواندم و در آن به اینجا رسیدم که نویسنده نوشته بودند: «امیرکبیر در سطح بینالمللی برخلاف سیاست مردان آن عصر که بعضی نفع ایران را در نزدیک شدن به روسیه و بعضی در نزدیک شدن به انگلیس میدانستند، در مقام حفظ استقلال ایران از هر دو همسایه شمالی و جنوبی برآمد. این همان سیاستموازنة منفیای است که بعدها دکتر مصدق آن را پی گرفت. وقتی که تودهایها پس از شهریور 1320 میگفتند، که ایران برای حفظ توازن! چون امتیازی را به انگلیس برای استخراج و اکتشاف نفت ایران در بخشهای جنوبی کشور داده است، باید معادل چنین امتیازی را برای استخراج نفت در بخشهای شمالی به شوروی بدهد. دکتر مصدق گفت، این سخن مثل آن است که پزشکی بگوید که هر انسان مقطوعالیدی باید اجازه دهد که دست دیگرش را هم قطع کنند تا مقطوعالیدین بشود. قبل از آنکه بنویسم که این مطلب جایش در یک بحث تاریخی و منطقی نیست و این حرف شاد روان دکتر مصدق قیاس معالفارق است و دست مقطوع قابل جبران نیست و ایشان باید میفرمودند که به جای یک گرفتاری و بدبختی جدید برای دادن امتیاز به همسایه شمالی، باید کاری کنیم که امتیاز همسایة جنوبی را پس بگیریم نهتنها نفرمودند و ذکری نکردند بلکه در 1328 یعنی سالهای سال بعد از آن هم عقیدهاش این بود.
نامة مصدق به مکی
آقایان نمایندگان دوره پانزدهم، شما که به استناد قانون اینجانب قرار داد قوام سادچیکف را رد کردید حق این بود که در موقع شور قرارداد ساعد گس مرا به عنوان عضو مشاور در کمیسیونها دعوت میکردید تا نظریات خود را اظهار و ثابت کنم که ضرر قرارداد دارسی از نظر مدت هزار درجه برای این ملت کمتر است. این کار را نتوانستید بکنید گله هم ندارد. در صورتی که باید بگذرد اگر میتوانید در ماده واحده توضیح دهید که شش شیلینگ حقالامتیاز لیره طلاست که به نرخ روز لیره کاغذی پرداخته می شود (با کلاه کاغذی است). چون از مضمون نامه آقای هژیر وزیر مالیه وقت و وزیر دربار فعلی به کمپانی که جزو اسرار اداری است اطلاع نداریم و فعل و انفعالهائی هم تا 1946 بین وزرات مالیه و کمپانی شده که قرارداد الحاقیه مطلقا در این باب سکوت کرده است وای به حال شما بدا به حال شما اگر از اظهار این توضیح هم خودداری کنید.
دکتر مصدق 5شنبه 3 تیر 1328.
منظورم ازاین یادآوری این بود که طرز نوشتن و از شاخهای به شاخهای پریدن نشان میدهد که این س ـ حسام همان آقای پرفسور سیدحسن امین است که سردبیر ماهنامه هستند.
و اما در مورد نامه، باید بگویم من هنوز ناسلامتی زنده هستم و آنقدر دروغ به من میبندند، اگر بمیرم دیگر این شرم حضور هم مانعی در کار نیست و هرچه میخواهند دل تنگشان مینویسند.
اولاً: برخلاف آنچه نوشتهاید، نامه را من منتشر نکردهام و اولین بار مرحوم شهید دکتر حسن آیت به مناسبت اولین 28 مرداد در زمان انقلاب اسلامی انتشار دادند.
ثانیا: در مورد این نامه در اول انقلاب صحبت نشده بلکه در کتابی که در دهة چهل در پاسخ کتاب گذشته چراغ راه آینده است آمده بود.
ثالثا: در مصاحبة مرحوم احسان طبری میخوانید که در اوائل سالهای چهل این نامه را دیدهاند.
رابعا: چرا اصرار دارید که چرا این نامه قبلاً منتشر نشده است؟ همین دلیل این است که ما خصومتی شخصی با شادروان دکتر مصدق نداریم و نمیخواستیم آب به آسیاب دشمن بریزیم.
خامسا: من ننوشتهام چرا مرحوم طالقانی گفتهاند پوست خربزه زیر پای کاشانی گذاشتهاند. من در پاسخ آقای حمید شوکت، آن هم بعد از 16 سال، گفتم: آقای طالقانی قلب حقیقت کردهاند: اولاً در اسفندماه پنجاه سال قبل هنوز طیارههای جت به بازار نیامده بودند که از اقصی نقاط دنیا میوهجات را به همه جا برسانند. «چرا که در فصل زمستان نه خربزه هست و نه کسی خربزه میخورد! من به زنده یاد آقای طالقانی نوشتم آن روز که شما تشریف داشتید شما بودید و آیتالله کاشانی و من و خدای ما سه تا. شما در آن سن و سال هنوز آن شخصیت و مقام را نداشتید که به آیتالله کاشانی بگویید خربزه زیر پایتان گذاشتهاند.
حالا اگر شما گناه من میدانید که به عنوان نوة کاشانی صیقل به خاطرات بعضیها بزنم و آن را تصحیح نموده با حقیقت جور کنم، با تمام وجودم از جنابعالی طلب عفو دارم.
سادسا: در کجا من با نشر این نامه به ساحت شادروان دکتر مصدق اسائة ادب کردهام که جنابعالی مرقوم فرمودهاید: «کتمان شهادت و روپوش گذاشتن بر حق و حقیقت همان قدر زشت است که شهادت کذب و جعل خبر و جعل سند!! خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی!
باید خدمتتان عرض کنم وارونه کردن گفتهها به نفع خود و لا اله را گفتن و الاّ اللّه را انداختن نهتنها زشت است بلکه در حرفه روزنامهنگاری مانند جیببری و سرقت است. مضاف اینکه این کار شجاعت و شهامت اخلاقی هم نیست که مانند اروپاییان پاسخ طرف مخالف رابدون کم و کاست چاپ کنند.
مرقوم فرمودهاید که: «نوة آیتالله کاشانی با نشر این نامه میخواهند خوبی پدر بزرگشان را و بدی دکتر مصدق را ثابت کنند! اما نه برای اینکه ایشان برای حقگویی و ابراز حقایق ارزشی قائل باشند، بلکه برای اینکه دق دل خود را خالی کنند!!» آقای محترم، به خدا، جراید بولواری اروپا و آمریکا هم اینگونه کودکانه برای به کرسی نشاندن منظور خود چیزی نمینویسند.
سابعا: در جای دیگر مرقوم فرمودهاید که: آقای دکتر محمدحسن سالمی در گفت و گوی خود با آقای حمید شوکت گفتند «در زمانی که در دولت موقت دکتر [مهندس]
بازرگان تبلیغات در دست جبهه «مدافع مصدق بود دیگر آن قدرت سابق را نداریم که مردم را به خیابان بکشانیم!! و حتی حرفمان هم از رادیو پخش نمیشود!!»
آقای محترم، من کجا چنین غلطی کردهام! چنین مطلبی را من در عمرم به زبان نیاوردهام که شما عنوان فرمودهاید. آخر مجذوبی نباید چشم وجدان را کور کند. آقای شوکت پرسیده بودند در 28 مرداد 32 آیتالله کاشانی چرا مانند سیام تیر مردم را به خیابان نکشانیدند من پاسخ دادم که آیتالله کاشانی در نامة خودشان به دکتر مصدق نوشته بودند که تو مرا لکه حیض کردی. دیگر ایشان آیتالله العظمی نبودند و اجازه صحبت و دفاع در رادیو را نداشتند و دکتر مصدق هم نوشته بود که من مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم! کارآگاهان دکتر مصدق دنبال آیتالله کاشانی بودند که ایشان را زندانی کنند!!!
بعد باز هم فرمودهاید: که قصد من این است که این واقعیت انکارنشدنی را در صحنة سیاست تأیید کنم که به حقیقت در نظامهای غیردموکراتیک در سراسر جهان، و از جمله در ایران خودمان، در اکثر برهههای مختلف زمانی قدرت سیاسی و امکانات تبلیغاتی در انحصار حکومتهای وقت است؛ و برخلاف نظامهای دموکراتیک که قانونا برای پخش تبلیغات اپوزیسیون از رسانههای دولتی فرصت برابر به حزب حاکم و اپوزیسیون میدهند در کشورهای غیردمکراتیک فرصت و امکانی برای دفاع از موضع رقیبان سیاسی احزاب بدیل نیست.» جناب آقای پروفسور امین، پس چرا به شادروان دکتر مصدق، دمکرات میگویید؟ ایشان نه تنها رادیو و روزنامه را از آیتالله کاشانی دریغ کردند بلکه منبر را هم از ایشان گرفتند و خانه ایشان را سنگ باران کردند!! در صفحة 395 کتاب سیاه (جلد هفتم) در پانویس میخوانید: «نگارنده که با داریوش فروهر دوستی دارم، چند سال پیش از این ماجرا از وی سؤال کردم که چرا به منزل آیتاللهکاشانی حمله کردید؟ ایشان در پاسخ اظهار داشتند که به دستور شخص دکتر مصدق بوده است.» آقای پروفسور، واقعا روی من سیاه!1 همان شب که آقای صفایی نمایندة روحانی مجلس از منزل آیتالله کاشانی به دکتر مصدق تلفنی اطلاع میدهند که «منزل کاشانی را دارند سنگباران میکنند! دکتر مصدق میگویند آقا ملت! آقا ملت!» آقای پروفسور، آیا مخالفت کردن با رفراندم غیرقانونی باید با سنگ و جرح و قتل و حبس در زمان دولت دکتر مصدق پاسخ داده شود؟ کاری که در زمان صدارت پیرو اجنبیترین دولتها اتفاق نیفتاده بود. و هکذا کریمپور شیرازی که گفته بود هر روز صبح سرمقالههای خود را اول به نظر دکتر مصدق میرسانده است !! که عموما رکیکترین مطالب را در خصوص آیتالله کاشانی مینوشت و یک کاریکاتور آن را در جوف میگذارم که ببیند. بعد از گذشت پنجاه سال آیا عرق شرم بر پیشانی شما نمینشیند؟!
چندی پیش نوادة رِنوار نقاش بلندپایة امپرسیونیست فرانسوی نمایشگاهی از هدیهها و کاغذهای پدر بزرگشان را در معرض دید علاقهمندان گذاشته بودند و از من خواستند که در خصوص هنر و شخصیت پدربزرگشان صحبت کنم؛ اگر میخواستم به فرمایش جنابعالی عمل کنم باید میگفتم که اینها میخواهند از پدربزرگشان تعریف کنند؛ فایده ندارد! پس به زعم شما نباید کتاب ارزندة دکتر غلامحسین مصدق را خواند چون از پدرش نوشته است؛ و شما مینویسید به منظور اعادة حیثیت آیتالله کاشانی (پدربزرگ فقید خودشان) دست به انتشار این نامه زدهاند!!
باز مرقوم فرمودهاید که در همان اوقات نوة بزرگ آیتالله کاشانی به نام آقای دکتر محمدحسن سالمی نامهای را که به گفته ایشان به قلم آیتالله کاشانی و در 27 مرداد 1332 و خطاب به دکتر مصدق بود منتشر کردند که در آن نامه آیتالله کاشانی به مصدق هشدار داده بودند که دربار در مقام کودتایی به دست فضلالله زاهدی علیه دولت دکتر مصدق است... جمعی از اهل علم و فرهنگ (!!) و اکثر طرفداران دکتر مصدق نیز (ازجمله جبهة ملی و نهضت آزادی) این نامه را که به شرط اصالت، سند اتهام دکتر مصدق و تطهیر آیتالله کاشانی است مجعول خواندند و از جمله ایراد گرفتند که «اگر این نامه مجعول نیست چرا نامه دقیقا در دفتر نخستوزیری شماره و تاریخ نخورده است و چرا دکتر مصدق در پاسخ آن مطلبی به آیتالله کاشانی ننوشته است و چرا اصل این نامهها در نخستوزیری پیدا نشده است و....»
من نمیدانم پاسخ شما را چه بدهم. در خانه اگر کس است یک حرف بس است! شما که از مدارکی اسم بردهاید مثل اینکه آنها را تمام و کمال و یا با دقت ملاحظه نفرمودهاید بلکه از شدت نفرت نسبت به من و عجله در اینکه پنج روز بعد از سخنرانی و اظهارات من در 28 مرداد 1382 آن را به چاپ برسانید از چنین چیزها سرسری گذشتهاید. مینویسید کاشانی نوشته کودتایی وسیلة دربار به دست زاهدی در شرف اجراست. نامه را در اول مقاله چاپ فرمودهاید؛ کجای آن چنین جملهای آمده است؟
بعد مرقوم میفرمایید چرا دکتر مصدق پاسخی به آیتالله کاشانی نداده است؟ پس جملة «من مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم» در قاموس جنابعالی پاسخ و پاسخی سر بالا نیست؟ نوشتهاید چرا در نخست وزیری، تاریخ و شماره ورود نخورده است. اولاً این یک نامة خصوصی و شخصی بوده؛ ثانیا قبل از رساندن به دست دکتر مصدق من از آن کپی گرفتهام، یعنی قبل از رسیدن به دست مصدق؛ ثالثا در پاسخ به آقای ایرج افشار که محقق بزگوار و با نام و نشانی هستند نوشتم و چندین نامه حتی رسمی، نه خصوصی برایشان چاپ کردم که هیچکدام انگ نخستوزیری و تاریخ و امضا ندارند و حتی نوشته بودم که جناب آقای افشار که مصدق شناسند چطور ممکن است نامههای بیتاریخ و امضا را ندیده باشند!؟ به آنها رجوع کنید و با دقت بخوانید تا به پاسختان برسید. در خاتمه، اگر شماره ندارد یا تاریخ نخورده مقصر کیست؟ من حتی در مصاحبهام به آقای شوکت گفتهام که نامه را زیر متکای خودشان گذاشتند. و وقتی پاسخ را آوردند چرا شادروان دکتر مصدق این ایراد را به منشی خودشان نگرفتند؟ چون شما مینویسید جعلی است ولی آقای کاتوزیان مینویسند درست است امّا کاشانی فکر نمیکرده کودتا موفق شود و آقای افشار در همین کتاب ارمغان دکتر صدیقی مرقوم فرمودهاند که جمله جملة خود دکتر مصدق است منتها شاید در پاسخ به یک نامة دیگر!!
جناب آقای پروفسور، از همة اینها گذشته، برخلاف فرمایش شما، موقعی که این نامه منتشر شد پنج سال یا شش سال طول کشید تا پاسخی دادند و از همه مهمتر همگی تصمیم گرفتند که بگویند این نامه جعلی است!! میدانید چرا شش سال سکوت کردند؟ برای اینکه شواهد زنده، مانند ناصرخان قشقایی یا دکتر غلامحسین مصدق و یا دیگران، که میتوانستند شهادت بدهند عمرشان را بشما بدهند. این نامه را که در اینجا به زبان اصلی انگلیسی ملاحظه میفرمایید و تاریخ و شماره دارد برای آقای یان ریشارد که به آن اشاره فرمودهاید در پاسخ اینکه ناصرخان با کاشانی دیگر رابطه نداشتند فرستادم که میبینید حتی از نظر دولت انگلیس هم مخفی نمانده که مصطفی کاشانی با ناصرخان قشقایی برای مقابله با کودتا که به قول آیتالله کاشانی در نامهاش به دکتر مصدق گوشزد کرده «که با نقشة خود شماست» پاسخی نداد و نمیدانم شما این نامه را هم جعلی خواهید خواند یا از خوانندگانتان که اخبار کذب تحویلشان دادهاید حداقل معذرت خواهید خواست؟!
و اما در جای دیگر مینویسد: دکتر سنجابی در امیدها و ناامیدیها نوشته است: علت عمدة جداشدن مصدق از کاشانی را دو چیز میداند: یکی دخالتها و توصیههای کاشانی و فرزندانشان به وزارتخانهها که مسئولان وزارتخانهها و دیوانیان نمیتوانستند آنها را قبول کنند چون خارج از عرف اداری و در حقیقت خلاف قانون بود. دلیل دوم را دکتر سنجابی «سیاست خارجی» دانسته و میگوید علیالتحقیق (!!) سازمانی که برضد مصدق به کار افتاد شبکة وسیع منظمی داشت و کاشانی هم مرتبط با آن شبکه بود!
اولاً مرحوم دکتر سنجابی از جانب پدری منسوب به من هستند. این عزیزمان کسی است که با اشتلم به پاریس رفت که امام(ره) را سر جایشان بنشاند و بعد از اینکه آن فیلم افتضاحآور او را به او نشان دادند رفت لنگ انداخت و زانوی امام را بوسید(!) و هنگامی که از وزارت خارجه استعفا داد از ایشان پرسیدم شما که مخالف بودید چرا از اول قبول کردید گفتند من به علت مخالفت با امام استعفا نکردهام بلکه داماد دکتر یزدی در آمریکا خودسرانه کار میکند و حرف مرا که وزیر خارجه هستم نمیشنود. گفتم خاک بر سر من که شما که عزیز من هستید آنقدر بیشخصیتی در آخر عمری نشان دادید! و امّا توصیههای کاشانی: اولاً، اگر دولت دکتر مصدق کار مردم را راه میانداخت مردم به توصیه احتیاج نداشتند. با وزرایی مانند بختیار و اخوی و امیرانی مانند سرلشکر وثوق و افشار طوس و دفتری و کارمندانی مانند فلاح و بیات و همهکارههایی مانند داماد سوگلی خانم دکتر مصدق آقای دفتری و حسیبی و سنجابی و زیرکزاده درد مردم حل نمیشد؛ در ثانی، آیا توصیههای کاشانی و پسرانش خدشهای به کار مبارزه با نهضت ملی بود، یا آرام کردن مردم ناراضی؟ در همایش 28 مرداد امسال در تهران آقای باقر عاقلی محقق معروف در سر میزگرد برای مردم گفت هنگامی که معاون بودند توصیه از کاشانی را نزد وزیرشان میبردند. وزیر به او میگوید خودت نزد آیتالله ببر ایشان گفت من نزد کاشانی رفتم کاشانی گفت من دربان ندارم؛ هر کسی با حاجتی به خانة من میآید من به شما رجوع میکنم؛ اگر حق داشت حق را به حقدار بدهید اگر نه پاسخش را بنویسید.
http://www.iichs.orgمنبع : ایرانیان
آقای س ـ حسام در دوره «جدید جریدة» ایران مهر، شماره 2 شهریور 1382، مقالهای خیلی سطحی و غرضآلود تحت عنوان «نامة آیتالله کاشانی به مصدق در باب کودتای 28 مرداد؟» نوشتهاند که حیف وقت گرانبهای انسان که صرف پاسخ کند ولی برای اینکه سکوت علامت رضا نباشد، با چند خطی مزاحم اوقات خوانندگان شریف میشوم.
در 28 مرداد 1382 به دعوت مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران با همسرم در آن مؤسسه حضور یافتم و در خصوص پنجاهمین سالگرد 28 مرداد 32 در سمیناری که با همت و پشتکار آن مؤسسه و حضور متجاوز از هزار نفر از طبقات مختلف مردم و استادان نامدار تاریخ ایران سخنرانی کردم و در پاسخ سؤالات مستمعین نکتهسنج در مورد این نامه که خودم حامل آن بودم و آن را به خدمت شادروان دکتر مصدق ارائه دادم گفت و گوهای مفصلی شد و جای شک و شبههای نماند. درست یک هفته بعد، یعنی در دوم شهریور 82، مجلة ایران مهر برای بیاثر نمودن سخنان من سه صفحه با فوت و فنهای ژورنالیستی و عقب و جلو کردن و تحریف گفتهها و نوشتهها و ادلة «کهنه شده و پاسخ داده شده» دوباره در خصوص این نامهها فضلفروشی فرمودهاند. قبل از داخل شدن در موضوع برای روشن شدن مطلب باید بنویسم چند روز قبل که یکی از پژوهشگران مبرّز آقای مرتضی رسولی با لطف زیاده از حدشان که این صفحات را برایم فکس کردند در مجله ایرانشناسی به مدیریت جناب استاد آقای جلال متینی در شماره 2، تابستان 1382 مقالهای به نام «امیرکبیر و اصلاحات» خواندم و در آن به اینجا رسیدم که نویسنده نوشته بودند: «امیرکبیر در سطح بینالمللی برخلاف سیاست مردان آن عصر که بعضی نفع ایران را در نزدیک شدن به روسیه و بعضی در نزدیک شدن به انگلیس میدانستند، در مقام حفظ استقلال ایران از هر دو همسایه شمالی و جنوبی برآمد. این همان سیاستموازنة منفیای است که بعدها دکتر مصدق آن را پی گرفت. وقتی که تودهایها پس از شهریور 1320 میگفتند، که ایران برای حفظ توازن! چون امتیازی را به انگلیس برای استخراج و اکتشاف نفت ایران در بخشهای جنوبی کشور داده است، باید معادل چنین امتیازی را برای استخراج نفت در بخشهای شمالی به شوروی بدهد. دکتر مصدق گفت، این سخن مثل آن است که پزشکی بگوید که هر انسان مقطوعالیدی باید اجازه دهد که دست دیگرش را هم قطع کنند تا مقطوعالیدین بشود. قبل از آنکه بنویسم که این مطلب جایش در یک بحث تاریخی و منطقی نیست و این حرف شاد روان دکتر مصدق قیاس معالفارق است و دست مقطوع قابل جبران نیست و ایشان باید میفرمودند که به جای یک گرفتاری و بدبختی جدید برای دادن امتیاز به همسایه شمالی، باید کاری کنیم که امتیاز همسایة جنوبی را پس بگیریم نهتنها نفرمودند و ذکری نکردند بلکه در 1328 یعنی سالهای سال بعد از آن هم عقیدهاش این بود.
نامة مصدق به مکی
آقایان نمایندگان دوره پانزدهم، شما که به استناد قانون اینجانب قرار داد قوام سادچیکف را رد کردید حق این بود که در موقع شور قرارداد ساعد گس مرا به عنوان عضو مشاور در کمیسیونها دعوت میکردید تا نظریات خود را اظهار و ثابت کنم که ضرر قرارداد دارسی از نظر مدت هزار درجه برای این ملت کمتر است. این کار را نتوانستید بکنید گله هم ندارد. در صورتی که باید بگذرد اگر میتوانید در ماده واحده توضیح دهید که شش شیلینگ حقالامتیاز لیره طلاست که به نرخ روز لیره کاغذی پرداخته می شود (با کلاه کاغذی است). چون از مضمون نامه آقای هژیر وزیر مالیه وقت و وزیر دربار فعلی به کمپانی که جزو اسرار اداری است اطلاع نداریم و فعل و انفعالهائی هم تا 1946 بین وزرات مالیه و کمپانی شده که قرارداد الحاقیه مطلقا در این باب سکوت کرده است وای به حال شما بدا به حال شما اگر از اظهار این توضیح هم خودداری کنید.
دکتر مصدق 5شنبه 3 تیر 1328.
منظورم ازاین یادآوری این بود که طرز نوشتن و از شاخهای به شاخهای پریدن نشان میدهد که این س ـ حسام همان آقای پرفسور سیدحسن امین است که سردبیر ماهنامه هستند.
و اما در مورد نامه، باید بگویم من هنوز ناسلامتی زنده هستم و آنقدر دروغ به من میبندند، اگر بمیرم دیگر این شرم حضور هم مانعی در کار نیست و هرچه میخواهند دل تنگشان مینویسند.
اولاً: برخلاف آنچه نوشتهاید، نامه را من منتشر نکردهام و اولین بار مرحوم شهید دکتر حسن آیت به مناسبت اولین 28 مرداد در زمان انقلاب اسلامی انتشار دادند.
ثانیا: در مورد این نامه در اول انقلاب صحبت نشده بلکه در کتابی که در دهة چهل در پاسخ کتاب گذشته چراغ راه آینده است آمده بود.
ثالثا: در مصاحبة مرحوم احسان طبری میخوانید که در اوائل سالهای چهل این نامه را دیدهاند.
رابعا: چرا اصرار دارید که چرا این نامه قبلاً منتشر نشده است؟ همین دلیل این است که ما خصومتی شخصی با شادروان دکتر مصدق نداریم و نمیخواستیم آب به آسیاب دشمن بریزیم.
خامسا: من ننوشتهام چرا مرحوم طالقانی گفتهاند پوست خربزه زیر پای کاشانی گذاشتهاند. من در پاسخ آقای حمید شوکت، آن هم بعد از 16 سال، گفتم: آقای طالقانی قلب حقیقت کردهاند: اولاً در اسفندماه پنجاه سال قبل هنوز طیارههای جت به بازار نیامده بودند که از اقصی نقاط دنیا میوهجات را به همه جا برسانند. «چرا که در فصل زمستان نه خربزه هست و نه کسی خربزه میخورد! من به زنده یاد آقای طالقانی نوشتم آن روز که شما تشریف داشتید شما بودید و آیتالله کاشانی و من و خدای ما سه تا. شما در آن سن و سال هنوز آن شخصیت و مقام را نداشتید که به آیتالله کاشانی بگویید خربزه زیر پایتان گذاشتهاند.
حالا اگر شما گناه من میدانید که به عنوان نوة کاشانی صیقل به خاطرات بعضیها بزنم و آن را تصحیح نموده با حقیقت جور کنم، با تمام وجودم از جنابعالی طلب عفو دارم.
سادسا: در کجا من با نشر این نامه به ساحت شادروان دکتر مصدق اسائة ادب کردهام که جنابعالی مرقوم فرمودهاید: «کتمان شهادت و روپوش گذاشتن بر حق و حقیقت همان قدر زشت است که شهادت کذب و جعل خبر و جعل سند!! خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی!
باید خدمتتان عرض کنم وارونه کردن گفتهها به نفع خود و لا اله را گفتن و الاّ اللّه را انداختن نهتنها زشت است بلکه در حرفه روزنامهنگاری مانند جیببری و سرقت است. مضاف اینکه این کار شجاعت و شهامت اخلاقی هم نیست که مانند اروپاییان پاسخ طرف مخالف رابدون کم و کاست چاپ کنند.
مرقوم فرمودهاید که: «نوة آیتالله کاشانی با نشر این نامه میخواهند خوبی پدر بزرگشان را و بدی دکتر مصدق را ثابت کنند! اما نه برای اینکه ایشان برای حقگویی و ابراز حقایق ارزشی قائل باشند، بلکه برای اینکه دق دل خود را خالی کنند!!» آقای محترم، به خدا، جراید بولواری اروپا و آمریکا هم اینگونه کودکانه برای به کرسی نشاندن منظور خود چیزی نمینویسند.
سابعا: در جای دیگر مرقوم فرمودهاید که: آقای دکتر محمدحسن سالمی در گفت و گوی خود با آقای حمید شوکت گفتند «در زمانی که در دولت موقت دکتر [مهندس]
بازرگان تبلیغات در دست جبهه «مدافع مصدق بود دیگر آن قدرت سابق را نداریم که مردم را به خیابان بکشانیم!! و حتی حرفمان هم از رادیو پخش نمیشود!!»
آقای محترم، من کجا چنین غلطی کردهام! چنین مطلبی را من در عمرم به زبان نیاوردهام که شما عنوان فرمودهاید. آخر مجذوبی نباید چشم وجدان را کور کند. آقای شوکت پرسیده بودند در 28 مرداد 32 آیتالله کاشانی چرا مانند سیام تیر مردم را به خیابان نکشانیدند من پاسخ دادم که آیتالله کاشانی در نامة خودشان به دکتر مصدق نوشته بودند که تو مرا لکه حیض کردی. دیگر ایشان آیتالله العظمی نبودند و اجازه صحبت و دفاع در رادیو را نداشتند و دکتر مصدق هم نوشته بود که من مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم! کارآگاهان دکتر مصدق دنبال آیتالله کاشانی بودند که ایشان را زندانی کنند!!!
بعد باز هم فرمودهاید: که قصد من این است که این واقعیت انکارنشدنی را در صحنة سیاست تأیید کنم که به حقیقت در نظامهای غیردموکراتیک در سراسر جهان، و از جمله در ایران خودمان، در اکثر برهههای مختلف زمانی قدرت سیاسی و امکانات تبلیغاتی در انحصار حکومتهای وقت است؛ و برخلاف نظامهای دموکراتیک که قانونا برای پخش تبلیغات اپوزیسیون از رسانههای دولتی فرصت برابر به حزب حاکم و اپوزیسیون میدهند در کشورهای غیردمکراتیک فرصت و امکانی برای دفاع از موضع رقیبان سیاسی احزاب بدیل نیست.» جناب آقای پروفسور امین، پس چرا به شادروان دکتر مصدق، دمکرات میگویید؟ ایشان نه تنها رادیو و روزنامه را از آیتالله کاشانی دریغ کردند بلکه منبر را هم از ایشان گرفتند و خانه ایشان را سنگ باران کردند!! در صفحة 395 کتاب سیاه (جلد هفتم) در پانویس میخوانید: «نگارنده که با داریوش فروهر دوستی دارم، چند سال پیش از این ماجرا از وی سؤال کردم که چرا به منزل آیتاللهکاشانی حمله کردید؟ ایشان در پاسخ اظهار داشتند که به دستور شخص دکتر مصدق بوده است.» آقای پروفسور، واقعا روی من سیاه!1 همان شب که آقای صفایی نمایندة روحانی مجلس از منزل آیتالله کاشانی به دکتر مصدق تلفنی اطلاع میدهند که «منزل کاشانی را دارند سنگباران میکنند! دکتر مصدق میگویند آقا ملت! آقا ملت!» آقای پروفسور، آیا مخالفت کردن با رفراندم غیرقانونی باید با سنگ و جرح و قتل و حبس در زمان دولت دکتر مصدق پاسخ داده شود؟ کاری که در زمان صدارت پیرو اجنبیترین دولتها اتفاق نیفتاده بود. و هکذا کریمپور شیرازی که گفته بود هر روز صبح سرمقالههای خود را اول به نظر دکتر مصدق میرسانده است !! که عموما رکیکترین مطالب را در خصوص آیتالله کاشانی مینوشت و یک کاریکاتور آن را در جوف میگذارم که ببیند. بعد از گذشت پنجاه سال آیا عرق شرم بر پیشانی شما نمینشیند؟!
چندی پیش نوادة رِنوار نقاش بلندپایة امپرسیونیست فرانسوی نمایشگاهی از هدیهها و کاغذهای پدر بزرگشان را در معرض دید علاقهمندان گذاشته بودند و از من خواستند که در خصوص هنر و شخصیت پدربزرگشان صحبت کنم؛ اگر میخواستم به فرمایش جنابعالی عمل کنم باید میگفتم که اینها میخواهند از پدربزرگشان تعریف کنند؛ فایده ندارد! پس به زعم شما نباید کتاب ارزندة دکتر غلامحسین مصدق را خواند چون از پدرش نوشته است؛ و شما مینویسید به منظور اعادة حیثیت آیتالله کاشانی (پدربزرگ فقید خودشان) دست به انتشار این نامه زدهاند!!
باز مرقوم فرمودهاید که در همان اوقات نوة بزرگ آیتالله کاشانی به نام آقای دکتر محمدحسن سالمی نامهای را که به گفته ایشان به قلم آیتالله کاشانی و در 27 مرداد 1332 و خطاب به دکتر مصدق بود منتشر کردند که در آن نامه آیتالله کاشانی به مصدق هشدار داده بودند که دربار در مقام کودتایی به دست فضلالله زاهدی علیه دولت دکتر مصدق است... جمعی از اهل علم و فرهنگ (!!) و اکثر طرفداران دکتر مصدق نیز (ازجمله جبهة ملی و نهضت آزادی) این نامه را که به شرط اصالت، سند اتهام دکتر مصدق و تطهیر آیتالله کاشانی است مجعول خواندند و از جمله ایراد گرفتند که «اگر این نامه مجعول نیست چرا نامه دقیقا در دفتر نخستوزیری شماره و تاریخ نخورده است و چرا دکتر مصدق در پاسخ آن مطلبی به آیتالله کاشانی ننوشته است و چرا اصل این نامهها در نخستوزیری پیدا نشده است و....»
من نمیدانم پاسخ شما را چه بدهم. در خانه اگر کس است یک حرف بس است! شما که از مدارکی اسم بردهاید مثل اینکه آنها را تمام و کمال و یا با دقت ملاحظه نفرمودهاید بلکه از شدت نفرت نسبت به من و عجله در اینکه پنج روز بعد از سخنرانی و اظهارات من در 28 مرداد 1382 آن را به چاپ برسانید از چنین چیزها سرسری گذشتهاید. مینویسید کاشانی نوشته کودتایی وسیلة دربار به دست زاهدی در شرف اجراست. نامه را در اول مقاله چاپ فرمودهاید؛ کجای آن چنین جملهای آمده است؟
بعد مرقوم میفرمایید چرا دکتر مصدق پاسخی به آیتالله کاشانی نداده است؟ پس جملة «من مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم» در قاموس جنابعالی پاسخ و پاسخی سر بالا نیست؟ نوشتهاید چرا در نخست وزیری، تاریخ و شماره ورود نخورده است. اولاً این یک نامة خصوصی و شخصی بوده؛ ثانیا قبل از رساندن به دست دکتر مصدق من از آن کپی گرفتهام، یعنی قبل از رسیدن به دست مصدق؛ ثالثا در پاسخ به آقای ایرج افشار که محقق بزگوار و با نام و نشانی هستند نوشتم و چندین نامه حتی رسمی، نه خصوصی برایشان چاپ کردم که هیچکدام انگ نخستوزیری و تاریخ و امضا ندارند و حتی نوشته بودم که جناب آقای افشار که مصدق شناسند چطور ممکن است نامههای بیتاریخ و امضا را ندیده باشند!؟ به آنها رجوع کنید و با دقت بخوانید تا به پاسختان برسید. در خاتمه، اگر شماره ندارد یا تاریخ نخورده مقصر کیست؟ من حتی در مصاحبهام به آقای شوکت گفتهام که نامه را زیر متکای خودشان گذاشتند. و وقتی پاسخ را آوردند چرا شادروان دکتر مصدق این ایراد را به منشی خودشان نگرفتند؟ چون شما مینویسید جعلی است ولی آقای کاتوزیان مینویسند درست است امّا کاشانی فکر نمیکرده کودتا موفق شود و آقای افشار در همین کتاب ارمغان دکتر صدیقی مرقوم فرمودهاند که جمله جملة خود دکتر مصدق است منتها شاید در پاسخ به یک نامة دیگر!!
جناب آقای پروفسور، از همة اینها گذشته، برخلاف فرمایش شما، موقعی که این نامه منتشر شد پنج سال یا شش سال طول کشید تا پاسخی دادند و از همه مهمتر همگی تصمیم گرفتند که بگویند این نامه جعلی است!! میدانید چرا شش سال سکوت کردند؟ برای اینکه شواهد زنده، مانند ناصرخان قشقایی یا دکتر غلامحسین مصدق و یا دیگران، که میتوانستند شهادت بدهند عمرشان را بشما بدهند. این نامه را که در اینجا به زبان اصلی انگلیسی ملاحظه میفرمایید و تاریخ و شماره دارد برای آقای یان ریشارد که به آن اشاره فرمودهاید در پاسخ اینکه ناصرخان با کاشانی دیگر رابطه نداشتند فرستادم که میبینید حتی از نظر دولت انگلیس هم مخفی نمانده که مصطفی کاشانی با ناصرخان قشقایی برای مقابله با کودتا که به قول آیتالله کاشانی در نامهاش به دکتر مصدق گوشزد کرده «که با نقشة خود شماست» پاسخی نداد و نمیدانم شما این نامه را هم جعلی خواهید خواند یا از خوانندگانتان که اخبار کذب تحویلشان دادهاید حداقل معذرت خواهید خواست؟!
و اما در جای دیگر مینویسد: دکتر سنجابی در امیدها و ناامیدیها نوشته است: علت عمدة جداشدن مصدق از کاشانی را دو چیز میداند: یکی دخالتها و توصیههای کاشانی و فرزندانشان به وزارتخانهها که مسئولان وزارتخانهها و دیوانیان نمیتوانستند آنها را قبول کنند چون خارج از عرف اداری و در حقیقت خلاف قانون بود. دلیل دوم را دکتر سنجابی «سیاست خارجی» دانسته و میگوید علیالتحقیق (!!) سازمانی که برضد مصدق به کار افتاد شبکة وسیع منظمی داشت و کاشانی هم مرتبط با آن شبکه بود!
اولاً مرحوم دکتر سنجابی از جانب پدری منسوب به من هستند. این عزیزمان کسی است که با اشتلم به پاریس رفت که امام(ره) را سر جایشان بنشاند و بعد از اینکه آن فیلم افتضاحآور او را به او نشان دادند رفت لنگ انداخت و زانوی امام را بوسید(!) و هنگامی که از وزارت خارجه استعفا داد از ایشان پرسیدم شما که مخالف بودید چرا از اول قبول کردید گفتند من به علت مخالفت با امام استعفا نکردهام بلکه داماد دکتر یزدی در آمریکا خودسرانه کار میکند و حرف مرا که وزیر خارجه هستم نمیشنود. گفتم خاک بر سر من که شما که عزیز من هستید آنقدر بیشخصیتی در آخر عمری نشان دادید! و امّا توصیههای کاشانی: اولاً، اگر دولت دکتر مصدق کار مردم را راه میانداخت مردم به توصیه احتیاج نداشتند. با وزرایی مانند بختیار و اخوی و امیرانی مانند سرلشکر وثوق و افشار طوس و دفتری و کارمندانی مانند فلاح و بیات و همهکارههایی مانند داماد سوگلی خانم دکتر مصدق آقای دفتری و حسیبی و سنجابی و زیرکزاده درد مردم حل نمیشد؛ در ثانی، آیا توصیههای کاشانی و پسرانش خدشهای به کار مبارزه با نهضت ملی بود، یا آرام کردن مردم ناراضی؟ در همایش 28 مرداد امسال در تهران آقای باقر عاقلی محقق معروف در سر میزگرد برای مردم گفت هنگامی که معاون بودند توصیه از کاشانی را نزد وزیرشان میبردند. وزیر به او میگوید خودت نزد آیتالله ببر ایشان گفت من نزد کاشانی رفتم کاشانی گفت من دربان ندارم؛ هر کسی با حاجتی به خانة من میآید من به شما رجوع میکنم؛ اگر حق داشت حق را به حقدار بدهید اگر نه پاسخش را بنویسید.
http://www.iichs.orgمنبع : ایرانیان
/ج