ده فرمان جنبش صهیونیسم (5)
پس از اجرای چهار فرمان اول جنبش صهیونیسم، حال باید فرمان پنجم به مرحله اجرا درمی آمد. زیرا انتخاب فلسطین به عنوان سرزمین یهودیان جهان، مهاجرت به آن و ایجاد دولتی یهودی در خاک این سرزمین عربی، بطور حتم تخلیه فلسطین از ساکنان بومی اش را می طلبید تا از قبل آن، جا برای انبوه مهاجران جدید باز شود و کشور نیز از لحاظ نوع جمعیت، مذهب، آداب، رسوم، سنن و زبان به کشوری کاملاً یهودی بدل گردد.تخلیه فلسطین از ساکنان بومی، قانونی و تاریخی اش، پنجمین اصل از اصول ثابت صهیونیسم به شمار می رود. البته به نظر ما اصطلاح اخراج برای این روند مناسب تر است. چرا که هدف صهیونیست ها تنها تخلیه انسانها نبود بلکه آنان سعی کردند ضمن قطع ریشه های تاریخی و فرهنگی بومیان فلسطین، تاریخ 1500 ساله ی فلسطین (از زمان امپراطوری سامری در قرن ششم قبل از میلاد تا تأسیس اسرائیل در اواسط قرن بیستم میلادی) را از اسناد و اذهان پاک کنند.
صهیونیست ها این حقیقت را نادیده گرفتند که اقوام فلسطینی از سه هزار سال قبل از میلاد مسیح در فلسطین مسکن گزیدند و کار کردند در حالیکه حکومت قوم یهود آن هم بر بخشی از فلسطین تنها 5 قرن دوام آورد که آن دوره نیز 1500 سال با عصر کنونی فاصله دارد!
جنبش صهیونیسم از زمان پیدایش یعنی نیم قرن از آغاز روند اخراج گروهی فلسطینیان درصدد تخلیه فلسطین از ساکنان بومی اش بود اما شاید نتوان تئودور هرتزل را اولین دعوت کننده ی به این امر دانست. زیرا او در زمان خود نمی خواست نگرانی مردم به ویژه اعراب فلسطین، مقامات امپراطوری عثمانی و قدرتهای بزرگ اروپا را برانگیزد و در واقع نیازمند جلب دوستی یا حداقل رضایت آنان بود.
هرتزل در اولین گم برای جلب دوستی اعراب فلسطین نامه هایی به برخی از چهره های سرشناس و مشهور عرب در استانبول مانند یوسف ضیا خالدی نوشت و به آنان وعده داد که اگر مقداری زمین به یهودیان بفروشند، درآمدشان به نحو چشمگیری افزایش خواهد یافت و وضعشان بهتر خواهد شد.
او به این امر بسنده نکرد و سعی نمود به سلطان عبدالحمید یعنی حاکم یکی از بزرگترین امپراطوری های اسلامی در طول تاریخ بقبولاند که طرح او نه تنها هیچ خطری برای مسلمانان ندارد بلکه از نظر مالی برایشان کاملاً سودبخش خواهد بود.
در گام سوم هرتزل ضمن تماس علنی یا غیرعلنی با ابر قدرتهای آن زمان به هریک اطمینان داد که هدف او اشغال سرزمین فلسطین نیست بلکه منظورش ایجاد جای پایی در فلسطین است تا در درازمدت پایگاهی برای خدمت به منافع آن قدرت و بر ضد قدرتهای دیگر باشد!
شایان ذکر اینکه چنین تعهدی در اعلامیه بالفور که اولین اعلامیه رسمی (مجوز) کشورهای اروپایی به صهیونیست ها برای تأسیس یک دولت یهودی در فلسطین بود. کاملاً به چشم می خورد. در این اعلامیه که در اصل نامه ی سرآرتور بالفور وزیر خارجه وقت بریتانیا به لرد روچیلد یکی از رهبران جنبش صهیونیسم در انگلستان بود، چنین آمده است: هیچ چیزی که مخلّ حقوق مدنی غیر یهودیان ساکن فلسطین باشد، وجود ندارد!! (دقت کنید که آنان نامی از اعراب یا فلسطینیان نبردند و فقط از اصطلاح غیر یهودیان استفاده کردند!)
در آن زمان اعراب 92% جمعیت کل فلسطین را تشکیل می دادند ولی هرتزل هرگز حاضر نشد آنان را به عنوان فلسطینی یا اعراب ساکن فلسطین به رسمیت بشناسد و در سخنانش از آنان به عنوان اقوام غیر یهودی ساکن در فلسطین یاد می کرد.
البته این امر چیز چندان تازه ای نیست و در قاموس تجاوزگری سفید پوستها بر ضد ساکنان بومی آمریکا، آلاسکا، آمریکای لاتین، استرالیا، نیوزلند، آفریقای شرقی و آفریقای جنوبی بارها و بارها از لفظ غیر سفید استفاده شده یعنی اقوامی بی فرهنگ و تمدن که سفیدها در سفرهایی شبیه گردش در باغ وحش از آنان بازدید می کنند!!
به همین دلیل می بینم افرادی چن گلدمایر (1)، بن گوریون (2)، و شارون (3) در طول حیات خود یک بار هم لفظ عرب را به زبان نیاوردند. اما نکته ای که شاید برای بسیاری تعجب آور باشد، سیاست هرتزل برای فراری دادن اقوام بومی فلسطین یعنی اعراب و اسکان یهودیان به جای آنان بود که وی به این منظور دو برنامه را در سر لوحه ی اقدامات خود قرار داد:
اول؛ کانال کشی آب برای کشاورزان یهود و استفاده از ابزارها و ماشین آلات مدرن به جای استفاده از چهارپایان. چرا که یهودیان به آفتاب سوزان فلسطین اصلاً عادت نداشتند. دوم؛ حفاری زمین های پر از مارهای سمی و پشه ی ناقل بیماری مالاریا (آنوفل)، تا این موجودات بطور طبیعی به مناطق عرب نشین مانند حوله مهاجرت کرده و به جای یهودیان، اعراب در معرض بیماری، مسمومیت و در نهایت مرگ قرار بگیرند!!
ناگفته پیداست که این امر با هدف حمایت از مهاجران یهود و اخراج سازمان یافته اعراب صورت می گرفت و هر غیر یهودی هم که از سم مهلک مالاریا جان سالم بدر می برد به دلیل شرایط بسیار بد زیست محیطی و اقدامات جنایتارانه مهاجران شهرک نشین مجبور به ترک زاد و بوم خود می شد.
هرتزل در آن زمان عراق یعنی بین النهرین را برای مهاجرت مردم فلسطین پیشنهاد کرد تا با خیالی آسوده یهودیان را در فلسطین اسکان دهد. او یک ملت را به پست ترین و فجیع ترین شکل ممکن اخراج کرد تا شعار مشهور صهیونیست ها یعنی سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین را جامه ی عمل بپوشاند.
البته صهیونیست ها در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی به دلیل سیطره ی دولت عثمانی و سپس بریتانیا بر فلسطین موفق به اخراج مردم این بخش از سرزمین های اسلامی نشدند. ولی در این مدت که حدود نیم قرن بود، بیکار ننشسته و با استفاده از فرصت مناسب، یعنی سالهای 1948-1949 زمینه را برای اخراج گروهی اعراب فلسطین فراهم کردند. آنان ابتدا اراضی بسیاری از فلسطینیان را تصاحب کرده و به این ترتیب هزاران خانواده ی فلسطینی را به افرادی بیکار و بی سر پناه مبدل ساختند.
همزمان با این اقدام، موجی از ترور، وحشت و ارعاب در فلسطین آغاز شد و بر اساس برنامه ای از پیش تعیین شده، هزاران زن، مرد، پیر و جوان عرب به قتل رسیدند، منازل، کارگاهها و مغازه های اعراب ویران گشت، و خلاصه تمام راهها، وسایل حمل و نقل، مساجد، گورستانها و حتی کلیساها مورد حمله گروههای تروریستی یهودی قرار گرفتند. که بر اثر آن و تنها در عرض 20 ماه (1948-1949)، حدود 750 هزار فلسطینی مجبور به فرار از سرزمین آباء و اجدادی شان شدند.
اولین جنایت با کشتار مردم بی گناه دیریاسین در سپیده دم نهم آوریل 1948 بوقوع پیوست که طی آن دهها زن، کودک و مرد عرب توسط صهیونیست ها به طور وحشیانه ای قتل عام شدند و پس از آن صدها عملیات تروریستی دیگر بر ضد اعراب فلسطین در شهرها، روستاها و نقاط مختلف کشور صورت گرفت که در 20 مورد آن طی هر کدام دهها نفر به قتل رسیدند.
بله، قتل و کشتار، مهمترین و کارآمدترین سلاح صهیونیست ها برای اخراج مردم فلسطین از سرزمین مادری خود به ویژه از مناطقی که در قطعنامه تقسیم سال 1947 سازمان ملل متحد به آنان واگذار شده بود، به شمار می رفت.
اما صهیونیست ها جنایات خود را خاتمه ندادند و حدود صد هزار تن از اعرابی را که در شهرهای خود مانده یا به شهرها و روستاهای مجاور نقل مکان کرده بودند، اخراج کردند که به این ترتیب این تعداد نیز به خیل عظیم آوارگان فلسطینی ساکن در سوریه، لبنان و مناطق ضمیمه شده به اردن در قطعنامه تقسیم، پیوستند. صهیونیست ها در توجیه آواره کردن مردم فلسطین، قوانینی را تحت پوشش قوانین بین المللی و با عنوان خلع ید اعراب از اراضی فلسطین وضع کردند و همزمان، با وضع قانون بازگشت، به تمام یهودیان جهان اجازه دادند با سهولت هرچه تمامتر به سرزمین باصطلاح مادری خود (فلسطین) بازگشته و پس از تصاحب اراضی و املاک بومیان، در آنجا ساکن شوند.!
این روند حتی با پیوستن اسرائیل به سازمان ملل متحد که به موجب آن عضو جدید باید تابع مقررات سازمان گردد نیز متوقف نشد. چرا که سازمان ملل پشت سر هم قطعنامه صادر می کرد و از سران اسرائیل می خواست که آوارگان فلسطینی را به موطنشان باز گرداند. ولی این اقدام هم مؤثر نیفتاد و مردم فلسطین دیگر از پیگیری اخبار آن مأیوس و دلسرد شدند.
مدتی بعد در سال 1967 که مصیبت بارترین سال برای اعراب بود، صهیونیست ها، آن بخش از فلسطینی را که در جنگ ژوئن این سال به اشغال خود درآورده بودند، اخراج کردند. پس از آن یهودیان با بهانه های واهی چون انتقال عشایر از نقب و غور، و تبعید نخبگان فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عرب به اتهام اقدام بر ضد امنیت ملی به روند اخراج گروههای مختلف فلسطینی از کشور سرعت بخشیدند و محافل فلسطینی را از چهره های سرشناس و مشهور خود محروم ساختند تا به این شکل توان اعتراض و مقاومت آنان به نحو چشمگیری تحلیل رود.
پس از ذکر تمام این مطالب بد نیست به سایر اقدامات صهیونیست ها برای اخراج کامل و همه جانبه فلسطینیان که به اشکال گوناگون آشکار شد، اشاره ای مختصر داشته باشیم:
1- صهیونیست ها پس از اخراج اعراب؛ تمامی آثار برجای مانده از آنان مانند روستاها، محلات مسکونی و اماکن تجاری را منهدم کرده و طرحهای جدیدی را به سبک یهودی به مرحله اجرا می گذاشتند. همچنین صهیونیست ها اسامی تمام اماکن و نقاط جغرافیایی فلسطین مانند دشتها، کوهها، رودخانه ها، دریاچه ها، قله ها، سلسله جبال، شهرها، روستاها، شهرکها و مناط عربی را به اسامی عبری تغییر دادند.
آنان سپس اسامی عربی را که قرنها سابقه ی تاریخی داشت، از نقشه های جغرافیایی، سیاسی و طبیعی حذف کرده و اسامی بی اصل و نسب و ساختگی عبری را جایگزین آن ها ساختند. و به این شکل تمام هویت و ریشه های تاریخی و فرهنگی ملت و کشور فلسطین را از صفحه روزگار محو کردند.
2- مقامات صهیونیست به هیچ عنوان اجازه بازگشت به آوارگان عرب و فرزندانشان را ندادند. البته منظور ما بازگشت گروهی که سازمان ملل خواستار آن بود، نیست. بلکه آنان حتی مجوز بازگشت فردی را هم صادر نکرده و اعلام کردند هر کس که رفته جایش پر شده و دیگر حق برگشت ندارد!
3- رژیم صهیونیستی به دو شکل اعرابی را که طی سالهای 1948 و 1967 میلادی از فلسطین خارج نشدند، تشویق یا به عبارت بهتر مجبور به خروج از کشور ساخت و زمینه ی لازم برای این مهم را فراهم کرد، ابتدا با محدود کردن امکانات تحصیل در داخل کشور، اعراب را وادار به مهاجرت به خارج برای ادامه تحصیل نموده و سپس کارگران یهودی و خارجی شرق آسیا یا اروپای شرقی را استخدام کردند تا اعراب بیکار مانده و برای یافتن شغلی مناسب، خود به خود به خارج مهاجرت کنند!
این روند که بهتر است آن را تبعید پنهانی بنامیم، یک تصمیم فردی از سوی اعراب بود که صد البته از روی بی میلی وبرای رهایی از شر صهیونیست ها اتخاذ می شد.
4- اخراج امنیتی که به دو شکل به مرحله اجرا درآمد: اخراج اعراب از اماکن و مناطقی که نزدیک یهودیان به شمار می رفت. مانند: شهرهای مقدس پنجگانه و مزارع و اماکنی که یهودیان آن را از نظر تاریخی و دینی مقدس می دانند. و یا اخراج اعراب از مناطق باصطلاح استراتژیک امنیتی مانند شهرکها و محلات یهوی، گذرگاهها، پادگانهای نظامی، فرودگاهها، بنادر، لنگرگاهها، کارخانجات جنگ افزارسازی ها، پادگانهای آموزشی، مراکز علمی و تحقیقاتی و مرزها.
سیاست اخراج هرگز متوقف نشد و شرایط زمانی و مکانی نیز نتوانست مانع از ادامه روند آن گردد. چرا که تا وقتی جنبش صهیونیسم برقرار است این سیاست نیز ادامه خواهد یافت. اخراج روی دیگر سکه اسکان یهودیان است. اعراب اخراج می شوند تا یهودیان اسکان یابند، معادله ای بسیار ساده مانند دو بعلاوه دو، برابر است با چهار. معادله ای پر از ظلم و ستم و به بازی گرفتن تمامی قوانین بین المللی، حقوق بشر و اصول و ارزشهای انسانی و اخلاقی.
در این میان توافقنامه ها و پیمانهایی چون اسلو و الخلیل، نمادی آشکار از پافشاری طرف صهیونیست در مذاکرات بر حق خود برای اخراج یا عدم صدور مجوز بازگشت فلسطینیان به شمار می رود.
متأسفنه علیرغم تمام این مسائل، رهبران عربی، فلسطینی و غیر فلسطینی با افتادن در باتلاق صلح، بر عدم بازگشت فلسطینین و اخراج آنان صحه گذاردند و صلح را به حساب اخراج گذاشتند. صلح در حالی محقق می شود که آوارگان حق بازگشت به سرزمینشان را ندارند. به تعبیر مناسب تر، رهبران فلسطین از حق آن دسته از مردم فلسطین که طی سالهای 1948 و 1967 آواره شدند، صرف نظر کردند و آن را نادیده گرفتند. و به این ترتیب همانطور که فرمان پنجم صهیونیسم مبنی بر اخراج فلسطینیان، در زمان جنگ با قدرت و صلابت به مرحله اجرا درآمد، این سیاست در زمان صلح نیز با همان شدت و حدّت انجام می شود!
اینک، طرفهای فلسطینی و صهیونیست توافق کرده اند که اگر جنگ نباشد، صلح برقرار می شود. زیرا اسرائیلیها دریافته اند که جنگ و ترور علیه اعراب، رهبران فلسطین را به زانو درآورده و باعث می شود آنان برخلاف میل مردم، دست خود را به علامت تسلیم بالای سر ببرند و از سوی دیگر عافیت طلبان عرب از توان و قدرت نظامی اسرائیل بهانه ای برای عدول از آرمانهای ملت فلسطین ساخته اند. تا به این طریق از مبارزه در راه آزادی وطن طفره روند. از نظر ما، اخراج، ادامه سیاست تروریسم اسرئیل و تروریسم، یکی از اصول ثابت و لایتغیر صهیونیسم است که اجداد صهیون همواره بر آن تأکید داشتند.
هدف صهیونیسم تنها مهاجرت یهودیان اروپا یا به عبارت بهتر "مازاد بشری" اروپا به فلسطین نبود بلکه هدف آن چیزی فراتر از مهاجرت بود. یعنی نابود کردن یک تمدن اصیل شرقی و ایجاد تمدنی عجیب در سرزمینی غریب.
پی نوشت ها :
1- گلدمایر در سال 1898 در کیف به دنیا آمد نام واقعی او گلدامییرسون است. در سال 1906 همراه با خانواده اش به ایالات متحده ی آمریکا و در سال 1921 به فلسطین مهاجرت کرد. وی یکی از فعالان هستدروت و حزب کارگری ماپای در سال 1924 و عضو هیئت اجرایی و سپس دبیرکل هستدروت بود. تا اینکه در سال 1936 ریاست اداره ی سیاسی آن را بر عهده گرفت. پس از بازداشت موشه شاریت از سوی مقامات قیمومیت در سال 1946، وی رئیس بخش سیاسی آژانس یهود شد. پس از مدتی در سال 1947 و 1948، برای قانع کردن ملک عبدالله شاه وقت اردن، نسبت به عدم حمله به اسرائیلیها، با وی دیدار و گفتگو کرد. در سال 1948 سفیر اسرائیل در اتحاد شوروی، و در سال 1949 وزیر کار اسرائیل بود که در این زمان مؤسسه ی بیمه همگانی را تأسیس نمود. وی همچنین تا سال 1974 عضو کنست بود.
مایر پس از مدتی در سال 1956 به پست وزارت خارجه رسید و روابط با کشورهای جهان سوم را تقویت کرد. در سال 1966 دبیر کل حزب کار و در سال 1969 پس از مرگ لوی اشکول، نخست وزیر اسرائیل شد. و پیمان قطع رابطه با مصر و سوریه را امضا کرد. مایر در سال 1975 به دلیل تلاش در جهت ساخت جامعه اسرائیل، مورد تشویق قرار گرفت تا اینکه در دسامبر 1978 مرد. شخصیات اسرائیلی ص 181-182. (م)
2- دیوید بن گوریون که نام واقعی اش دیوید گرین است در سال 1886 در بلونسک که قبلاً جزء روسیه و اینک بخشی از لهستان می باشد، به دنیا آمد. در سال 1904 همراه با خانواده اش به ورشو و در سال 1906 به فلسطین رفت و در سال 1910 شاخه حزب بوالیی زیون را تحت نام اگودات هاوادا، همراه با دوستانش بنا نهاد. در سال 1911 برای تحصیل در رشته حقوق به استامبول رفت ولی به دلیل آغاز جنگ جهانی اول به فلسطین بازگشت و پس از آن به منظور تقویت روابط جنبش های کارگری یهود در فلسطین و آمریکا، راهی ایالات متحده شد.
پس از پایان جنگ در تأسیس حزب اگودات هاوادا و هستدروت شرکت جست و در خلال سالهای 1920- 1935 رئیس هستدروت و همچنین یکی از مؤسسات حزب ماپای بود. بن گوریون در سالهای 1935 تا 1948 ریاست هیئت اجرایی آژانس یهود را بر عهده داشت. وی یکی از طرفداران سر سخت ایجاد دولت یهود در فلسطین بود. همچنین طرح تقسیم سازمان ملل در سال 1947 مبنی بر تشکیل دولت یهود را مورد تأیید قرار داد.
بن گوریون در سال 1948 به عنوان اولین نخست وزیر اسرائیل برگزیده شد و سپس به عنوان وزیر دفاع، هدایت جنگ بر ضد اعراب را بر عهده گرفت. همزمان با این اقدمات او با اقداماتی نظیر غرق کشتی التالنا که برای ایرگون اسلحه حمل می کرد و همچنین انحلال پالماخ و بر کنار نمودن تعدادی از سران هاگانا و پالماخ، رقبای خود را از صحنه کنار زد. او در سال 1953 از تمام سمت هایش استعفا داد و در کیبوتص سدیه بوکر در نقب رحل اقامت افکند. اما در فوریه 1955 بار دیگر به صحنه سیاست بازگشت و تا سال 1970 به فعالیت های سیاسی ادامه داد. اما در این سال باز هم استعفا کرد. و دیگر به سیاست بازنگشت. تا اینکه در چهارم دسامبر 1973 میلادی مرگش فرار سید و در کیپوتس استوبکر در جنوب اسرائیل دفن شد. بسیاری از سیاستمداران هنوز هم او را معمار دولت اسرائیل می دانند. شخصیات اسرائیلی 75-76-77-78. (م)
3- آریل شارون یا آریل شاینرمن در سال 1928 در شهرک کفار حلال متولد شد. در جوانی به هاگانا پیوست و در جنگ سال 1948 فرمانده ی یک گردان بود. پس از جنگ به عنوان افسر اطلاعات مشغول به کار شد و در سال 1953 واحد 101 را به منظور جنگ با اعراب تشکیل داد. پس از مدتی به دلیل خودسری بیش از حد، از ارتقاء درجه وی ممانعت به عمل آمد ولی با به قدرت رسیدن اسحاق رابین در پست رئیس ستاد مشترک ارتش، شارون بار دیگر اعتبار خود را بازیافت و در سال 1967 به درجه ی ژنرالی رسید.
در جنگهای 1967 و 1969 فرمانده ی لشکرهای جبهه ی جنوب بود. سپس در سال 1970 مسئولیت سرکوب انتفاضه را بر عهده گرفت تا اینکه در سال 1973 ارتش را ترک کرد و به حزب لیبرال پیوست. در سال 1974 به عضویت کنست درآمد و پس از مدتی مشاور اسحاق رابین که اینک نخست وزیر بود، گردید. در سال 1976 حزب شلومزیون را تأسیس کرد. وی مدتی وزیر کشاورزی بود و سپس در سمت وزارت دفاع، جنگ 1982 را بر ضد لبنان هدایت نمود. و جنایات صبرا و شتیلا را بوجود آورد که منجر به اعتراض شدید افکار عمومی و برکناری وی از پست وزارت گردید.
اما با این حال در سال 1984 به عنوان وزیر صنعت و تجارت در سال 1990 به عنوان وزیر مسکن برگزیده شد. و پس از آن در کابینه ی نتانیاهو وزارت امور زیر بنائی برای وی تأسیس شد و نهایتاً بعد از نتانیاهو به عنوان رئیس حزب لیکود به فعالیت سیاسی خود ادامه داد. شارون که دو فرزند دارد، یکی از مهمترین چهره های حزب لیکود و از دشمنان خونی اعراب به شمار می رود. لازم به ذکر است وی در سالهای 1952-1953 در بخش علوم شرقی و تاریخی مرکز تحقیقات دانشگاه عبری مشغول به تحصیل شد و سپس در سال 1962 تحصیلاتش را در رشته حقوق دانشگاه تل آویو تکمیل کرد. شخصیات اسرائیلی 132-133. (م)