متفکران از زمانهای بس قدیم برای توجیه و تفسیر رفتار انسان و کشف انگیزه ها و علتهای آن، کوشیده اند(1) و نتایج کوششهای خود را به صورت «تئوری یا نظریه» اظهار کرده اند که اینک به معروف ترین این نظریه ها اشاره می کنیم. ولی پیش از مطالعه آنها بهتر است چند نکته ی قابل توجه را مرور کنیم:
1. رفتار(2) انسان، و شاید همه ی موجودات زنده:
-برانگیخته است،
-جهت دار است،
-هدفدار است،
-خلاصه، معلول است.
2. عوامل یا علل (انگیزه ها و محرکها) رفتار انسان، دارای منشأ زیستی (بیولوژیک)، عضوی (فیزیولوژیک)، روان شناختی (پسیکولوژیک)، جامعه شناختی (سوسیولوژیک) و بوم شناختی هستند که غالباً زیرعنوان انگیزه های ناآموخته و انگیزه های آموخته مورد مطالعه قرار می گیرند، و این عوامل، متعدد و متنوع هستند.
3. تفکیک کامل این عوام از یکدیگر تقریباً غیرممکن است. یعنی همیشه میان آنها ارتباط و تعامل (تأثیر متقابل) وجود دارد. و فرد به صورت یک موجود زنده یا ارگانیزم کل، واکنش نشان می دهد.
4. در بحث از انگیزش یا علّیت رفتار عمدتاً می خواهیم برای دو پرسش زیر پاسخ پیدا کنیم:
الف. چرا فعالیتی یا چیزی را انتخاب می کنیم؟
ب. چرا فعالیتها را با درجات مختلف انجام می دهیم؟
5. کلید کنترل و راهنمایی رفتار، شناخت عوامل یا علتهای آن است.
6. هر نظریه انگیزش می کوشد توضیح دهد و تبیین و توجیه کند که چگونه رفتار انسان برانگیخته می شود و در جهت خاص و معین، انجام می گیرد.
7. در سالهای اخیر، انگیزش نقش بسیار مهمی در نظریه های یادگیری و نظریه های شخصیت ایفا کرده است.(3)
8. دقت در ماهیت نظریه های انگیزش نشان می دهد که هر یک از آنها تحت تأثیر مدل(model) یا انگاره ی خاص از طبیعت بشر قرار گرفته است. و مدلهای اساسی از این قرارند:1) مردم، اساساً علاقه مندند زنده بمانند و حیات خود را ادامه دهند؛ 2) مردم، اساساً علاقمندند که لذت به دست آورند و از درد و الم در امان باشند؛ 3) مردم، نیروهای رقیب را به همان راه و روشی برطرف می کنند که اجسام در یک میدان طبیعی حرکت می کنند؛ 4) مردم، علاقه مندند که محیط خود را معنادار و کنترل کنند. می توان هر کدام از این مدلها را با این اصطلاحات بیان کرد: 1) شخص، همانند حیوان؛ 2) شخص، همانند سودجو؛ 3) شخص، همانند میدان طبیعی؛ و 4) شخص، همانند دانشمند. و هریک از آنها با خصایصی، مشخص می شود. چنانکه در مدل اول همانند حیوانات است و غرایز اساسی یا سائق هایی دارد که رفتار او را برای زنده ماندن، کنترل و راهنمایی می کنند. مثلاً برای بقای زندگی باید به روابط جنسی بپردازد، به هر صورتی که ممکن باشد؛ غذا به دست آورد؛ و با رقیبان خویش بجنگد. به عبارت دیگر، انسان همانند حیوان، صرفاً در اختیار عوامل طبیعی رفتارش است، یعنی کاملاً تحت سلطه ی طبیعت خود قرار دارد. در مدل سودجو، شخص، جز برای سود یا نفع و ضرر خویش نمی اندیشد و همواره می کوشد همه منافع را به سوی خود جلب کند و از هرگونه درد و رنج در امان باشد. این نظر (یا دکترین doctrin) که «لذت گرایی» (hedonism) نامیده می شود ابتدا به وسیله ی بعضی از فیلسوفان یونان قدیم، مطرح شد و در قرن های 17 و 18 پایه عمده تحلیل روان شناختی گردید. اکنون نیز گروهی از مردم را می بینیم که جز برای منافع شخصی و افزایش هرچه بیشتر درآمد خود، حتی بدون قید و شرط، فکر نمی کنند و انگیزه ی سود اقتصادی، کاملاً بر فکر و کردار ایشان مسلط و حاکم است؛ و در طرح هرگونه مسأله فقط به جنبه اقتصادی آن می پردازند و به آن، اصالت می دهند. شخص مدل میدان یا پهنه طبیعی حکم سایر اجسام طبیعی را پیدا می کند که از خود اختیاری ندارد و فکر و رفتارش نوعی حرکت است که نیازها و نیروهای مختلفی را منعکس می کنند. این طرز تفکر نیز تاریخ طولانی دارد؛ و گالیله و نیوتون را می توان از پیشروان آن دانست. به ویژه هابز (Thomas Hobbes)(1679-1588) که فکر می کرد خود انگیزش حرکت مینیاتوری در درون بدن است. فیلسوفان قرن هجده کوشیدند حرکت هماهنگ یا همنواخت مورد نظر نیوتون را نه تنها در انگیزش، بلکه در توجیه روابط میان اشخاص، نیز صادق و جاری بدانند. سرانجام، شخص در مدل دانشمند (scientist)، متضمن این نظر یا طرز تفکر است که مردم علاقه مندند محیط طبیعی و اجتماعی او را بشناسند و بتوانند آن را به دلخواه خودشان کنترل کنند. بدیهی است که کنترل محیط بدون شناخت، توصیف، و پیش بینی تغییرات احتمالی آن امکان ندارد. و رفتار مؤثر، مستلزم این است که شخص، شناخت روشنی از محیط داشته باشد تا بداند چگونه باید رفتار کند. از این رو دانشمند سعی می کند بشناسد، پیش بینی کند، و گاهی تحت کنترل درآورد.(4)
اکنون با توجه به مدل های مذکور به مطالعه مختصر نظریه انگیزش می پردازیم.
اول. نظریه های تداعی یا ارتباط
این نظریه ها را که گاهی نظریه های «محرک-پاسخ»(S-R) نامیده می شوند می توان در چند دیدگاه خلاصه کرد از این قرار:(5)* آزمایش و لغزش
یا نظریه تورندایک که «انگیزش» را به صورت قانون «اثر و نتیجه» بیان می کند و می گوید از میان چند پاسخی که به وضع همانند داده می شوند آنهایی که رضایت خاطر شخص را تأمین کنند، در صورت برابر بودن سایر شرایط، بیشتر با آن وضع بستگی پیدا می کنند و با پیش آمدن آن از وضع، همان پاسخها ظاهر می شوند؛ پاسخهایی که شخص را ناراحت کنند، در صورت برابر بودن سایر شرایط، رابطه ی ضعیف با آن وضع پیدا می کنند و با پیش آمدن آن وضع، آن پاسخها کمتر ظاهر می شوند. رضایت خاطر یا ناراحتی بیشتر، رابطه قوی تر یا ضعیف تر را نتیجه می دهد.
* کاهش نیاز یا سائق
مفهوم «سائق» یا سائقه (drive) را نخستین بار در سال 1918 وودورث (R.S.Woodworth) روان شناس آمریکایی مورد بحث قرار داد. منظور او از «سائق»، نیرویی است که موجود زنده را به فعالیت و عمل، وادار می سازد. هال (Clark Leonard Hull)(1952-1884) روان شناس آمریکایی، قانون «اثر و نتیجه» تورندایک را دقیق تر و علمی تر تعریف کرد؛ و اصل «کاهش نیاز» را جانشین اصل «رضایت خاطر» ساخت؛ و مفهوم انگیزشی «سائقه» را به صورت دیگری مطرح ساخت و گفت «فرد وقتی فعالیت می کند که نیازی در او پیدا یا بیدار شود خواه نیاز بالفعل یا نیاز بالقوه؛ و هر نیاز معمولاً با عملی همراه است که غالباً می گوییم نیاز، عمل مربوط را برمی انگیزد یا هر نیاز، عملی را به دنبال دارد.» ارتباط میان نیاز و سائق را می توان چنین نشان داد:
نیاز--->سائق---> رفتار---> کاهش نیاز (تقویت)(6)
به عقیده هال، نیاز، عامل مستقلی است که عامل متغیر سائق یا سائقه را تعیین می کند. سائق، با متغیرهای دیگری ترکیب می شود و همگی «رفتار» را تعیین می کنند. کاهش نیاز به نوبه ی خود، رفتار خاصی را تقویت می کند که به شکل یک پاسخ به نیاز، بیان می شود.
* دیدگاه باعث (incentive theory)
برای مدتی، نظریه ی سائق پایه ی توضیح و تبیین هرگونه «انگیزش»، به شمار می رفت. ولی تجربه نشان داد که هرگونه انگیزش برای کاهش سائق نیست مانند کوه نوردی، به علاوه، کاهش سائقه (سائق) هدف هر انگیزه نیست و محققان، ثابت کردند که همه انگیزه ها تنها با حالات درونی تحریک نمی شوند، چنانکه ما گاهی غذا می خوریم بدون اینکه واقعاً گرسنه باشیم. پس همیشه نیاز بدنی درونی نیست که رفتار را برمی انگیزد بلکه یک عامل خارجی یا «باعث»(incentive) است که موجود زنده را به عمل برمی انگیزد. باعث، ترکیبی از یک سائق و تقویت کننده مربوط است. غذا یک تقویت کننده ی مربوط به سائق گرسنگی است، ولی آن تنها برای حیوان گرسنه، باعث است. یک محرک می تواند «ارزش باعث» متفاوتی داشته باشد. مثلاً یک سیب، کودکی را به نشستن و غذاخوردن، تحریک می کند در صورتی که درباره ی یک شخص بزرگسال چنین اثری ندارد. نظریه «باعث» چنانکه ملاحظه می کنیم، روی عوامل خارجی، بیشتر تأکید می کند و بیش از نظریه کاهش سائق به اهمیت «پاداش» توجه دارد، و غالباً آن را «تقویت کننده رفتاری» می نامد؛ زیرا احتمال ظهور پاسخ را در موجود زنده، افزایش می دهد.
* محرومیت و تقویت
به عقیده اسکینر، بررسی روابط پیچیده میان سه چیز ضروری است:1) موقعیت یا وضعی که رفتار در آن، رخ می دهد، 2)خودرفتار، 3) نتایج آن رفتار. در مورد اول است که مسئله انگیزه و انگیزش مطرح می شود. این روان شناس معاصر، مفهوم «تقویت»(reinforcement)را به عنوان اساس علم خود از یادگیری پذیرفت که شامل انگیزش می باشد. مفاهیم کلیدی و متغیرها در نظام اسکینر عبارتند از: «محرومیت» (deprivation) و «تقویت» و فعالیت موجود زنده به میزان محرومیت او بستگی دارد. و پاسخهایی که او برای رهایی از این محرومیت یا محرومیت زدایی می دهد به وسیله «تقویت» نیرو و استحکام پیدا می کنند.
دوم. نظریه لذت جویی(hedonism)
گروهی از فیلسوفان و روان شناسان فلسفی، معتقد شدند که انسان همیشه برای کسب خوشی و لذت و دوری از رنج و محنت تلاش می کند. این نظریه، امروز چندان طرفدار ندارد؛ چون پایه آن گزارشهای خصوصی افراد درباره تجربه های شخصی است که مشاهده ی آنها برای شخص دیگر امکان ندارد؛ زیرا آنچه برای یکی لذت بخش است شاید برای دیگری ناخوشایند و زیانبخش باشد. از طرف دیگر، توجیه همه فعالیتهای انسان با این نظریه، ممکن نیست. مثلاً کسی که خودکشی می کند چگونه می توان گفت که در جست و جوی لذت است.سوم. نظریه های غریزه
گروهی از روان شناسان و خصوصاً زیست شناسان معتقدند که در نهاد یا سرشت (فطرت) انسان، استعدادهایی نهفته اند که بعد از تولد، بتدریج و در طول زمان، ظاهر می شوند و یادگیری چندان تأثیری در آنها ندارد. همین استعدادهای ناآموخته یا عوامل فطری یا غرایز، انسان را به فعالیتهای گوناگون برمی انگیزند. و هر غریزه، دارای یک «منبع»، یک «هدف» و یک «نیروی جنبش یا انگیزه»(impetus) است که هدف آن، رفع نیاز غریزی و کاهش تنشی است که نتیجه ی پیدایش یا بیداری این نیاز غریزی می باشد. مثلاً هدف نهایی غریزه ی جنسی، کاهش نیاز بدنی است. منبع غریزه، خود نیاز است. موضوع غریزه، همان چیزی است که غریزه را ارضا می کند مانند غذا برای شخص گرسنه. منظور از نیروی جنبش یا انگیزه، همان نیرو یا قدرت غریزه است.با این نظریه نیز نمی توان رفتار انسان را توجیه کرد. زیرا خود روان شناسان پیشرو و پیروان این نظریه در تعداد و انواع غرایز انسان، اتفاق نظر ندارند. چنانکه مثلاً جیمز (W.James) فیلسوف و روان شناس آمریکایی به 32 نوع غریزه در انسان عقیده داشت؛ در صورتی که مکدوگال (W.McDougall) روان شناس انگلیسی تعداد آنها را در انسان 14 می داند. فروید نیز در نوشته های بعد از سال 1920 خویش دو نوع غریزه جدا از هم را مطرح ساخت: یکی «غریزه حیات»(Eros) و دیگری «غریزه مرگ»(Thanatos). غرایز زندگی (حیات)، عمل «خودنگهداری» یا «صیانت نفس» (self-preservation) را به عهده دارند از قبیل گرسنگی و تشنگی. فروید غریزه ی جنسی را هم در گروه غرایز حیات قرار می دهد؛ زیرا حفظ نوع انسان، به عهده آن است و انرژی غرایز زندگی را «لی بیدو»(libideo) یا شور و انرژی جنسی می نامد. در مقابل غرایز زندگی، غریزه مرگ قرار دارد که موجب از بین رفتن خود شخص یا اشخاص یا اشیاء می شود. مثلاً نفرت و پرخاشگری، غریزه ی مرگ هستند. به عقیده فروید گاهی اوقات هر دو نوع غریزه برای یک هدف، عمل می کنند. چنانکه خوردن، مثلاً زندگی را حفظ می کند لکن مواد خوردنی را از بین می برد. البته، فروید غرایز را یک امر زیستی یا زیست شناختی (بیولوژیک) می داند و معتقد است که منابع غرایز زندگی را در نیازهای فیزیولوژیک موجود زنده می توان یافت؛چنانکه پوسیدگی و از بین رفتن بافتهای بدن، اساس غریزه ی مرگ می باشد.
چهارم. نظریه های روانکاوی
به عقیده روانکاوان (تحلیلگران رفتاری)، رفتار انسان غالباً برانگیخته عاملهایی است که خودش به وجود آنها آگاه نیست. به عبارت دیگر، پایه رفتار انسان، «انگیزه هایی ناخودآگاه» (unconsious motives) هستند. این نظریه، به سبب توجه به عوامل و عللی که دور از آگاهی انسان می باشد و رفتارهای خاصی را در او برمی انگیزد، بسیار مهم و قابل توجه است، لیکن علت همه رفتارهای انسان را نمی توان به عاملهای ناخودآگاه نسبت داد. به عقیده روانکاوان، این عاملهای ناخودآگاه، خود را به شکل رمزی از قبیل رؤیا یا لغزش کلامی (خبط لسانی) نشان خواهد داد. بنابراین، شناخت خود رفتار، ریشه ها، مسیر، و نیروهای آن تنها از طریق شناختن نیروی محرک ناآگاه رفتار، میسر است.پنجم نظریه های شناختی (cognitive theories)
نظریه شناختی بیش از توجه به ارتباط یا تداعی، غرایز، در روانکاوی به هدفها، خواسته ها یا مقاصد و نقشه های فرد می پردازد. مثلاً در بحث از یادگیری، انگیزه هایی از این گونه، فرد را به یادگیری وادار می کنند:* کنجکاوی که اساس یادگیری، خلاقیت و حفظ سلامت روان شناختی است.
* بدست آوردن اطلاعات درباره خود و محیط.
* تصور یا پندار شخص از خویشتن و جهان.
* طرح یا نقشه ای که فرد برای حال و آینده اش دارد.
بنابراین نظریه ها، شناخت انسان، پایه فعالیتها یا رفتار اوست. نظریه های شناختی اگرچه از نظریات جدید به شمار می روند ولی از یک لحاظ می توان آنها را قدیمی ترین نظریه ها درباره علتهای رفتار آدمی دانست. به این معنا که بیشتر متفکران، در گذشته، انسان را موجودی منطقی می پنداشتند که دارای خواسته های آگاهانه ای است که می کوشد با استفاده از استعدادهایش آنها را برآورده سازد.
در این نظریات، چنانکه ملاحظه می کنیم اراده است که شخص را به فعالیتهای خاص و معین برمی انگیزد. گروهی از روان شناسان معاصر، این تفسیر و تبیین را درباره ی علل یا عوامل رفتار انسان، کافی نمی دانند. زیرا تجربه، نشان داده است که گاهی ما فعالیتهایی را انجام می دهیم یا رفتارهایی از ما سر می زند که خود از علتهای آنها آگاه نیستیم (نظریه ی روانکاوان) از جمله نظریه های شناختی می توان چند نظریه زیر را نام برد:
* انگیزش موفقیت یا توفیق
تمایل و علاقه شخص به اینکه در فعالیتهایش موفق شود و از شکست و ناکامی در امان باشد یک حالت یا عامل انگیزشی آموخته است. علاقه به کسب موفقیت در هر کار یا فعالیتی، کنش یا عملکرد سه متغیر است: انگیزه برای کسب موفقیت، احتمال اینکه انجام دادن فعالیت به موفقیت خواهد انجامید؛ و جذابیت نسبی تحصیل موفقیت با ارزش داعی و باعث موفقیت.
در کنش اول، شخص می خواهد موفقیت ممکن را تجربه کند یا از شکست احتمالی دور شود.
در عملکرد دوم، شخص میزان موفقیت خود را ارزیابی می کند که مستقیماً به جذابیت نسبی کسب موفقیت بستگی دارد. یا ارزشی که موفقیت مورد نظر برای شخص دارد. در کنش سوم، صرفاً ارزش موفقیت مطلوب برای شخص مطرح می شود و این عامل برای انجام دادن کارهای بسیار سخت، مهم تر است. در هر صورت، انگیزه ی کسب موفقیت و انگیزه ی اجتناب از ناکامی و شکست، کاملاً با یکدیگر ارتباط دارند.
* هدف جویی
هدف جویی در فعالیت، یکی از موارد مهم نظریه شناختی است. این نظریه که زندگی را اساساً هدفدار می داند، معتقد است که همین هدف داشتن و دنبال آن بودن، عامل اساسی فعالیتهای انسان است. بر اساس این نظریه می توان گفت که «چگونگی» زندگی برای کسی مطرح خواهد شد که «چرایی» برای زندگی خود دارد و شخص وقتی دچار اختلال روانی می شود که نتواند «هدفی» یا چرایی برای زندگی خویش داشته باشد.
خلاصه، از نظر نظریه های شناختی «انگیزش» بر حَسَب یک عده «میانجی ها»(intermediaries)، توجیه می شود از قبیل انگیزه های غریزی، کنجکاوی، قصد، انگیزه کسب موفقیت و پیشرفت، و هدفها. همه این عوامل، تا حدی آگاهانه، فرد را به خلق و هدایت فعالیتهایی برای رسیدن به مطلوب خویش وادار می کند.البته، بیشتر صاحب نظران شناختی با ارتباط گرایان هم عقیده اند که نیازهای فیزیولوژیک در تحریک و توجیه یا تعیین جهت رفتار فرد مؤثرند و عوامل خارجی نیز رفتار او را هدایت و کنترل می کنند؛ ولی این نظر را قبول ندارند که رفتار انسان همیشه و تنها تحت تأثیر عوامل خارجی و نیازهای فیزیولوژیک(تن کارشناختی) است.
ششم، نظریه انسان گرایی(humanistic theory)
پیشرو این نظریه، مسلو (A.H.Maslow)روان شناس معاصر است. او این نظر را می پذیرد و تأیید می کند که بعضی از رفتارهای انسان برای تأمین و ارضای نیازهای بیولوژیک (زیست شناختی) است ولی نمی توان همه ی آنها را بر اساس نظریه هال و اسکینر توجیه کرد. به عقیده این روان شناس، انسان، دارای انگیزه های برتری است که بعد از ارضای نیازهای اولیه، ظاهر می شوند و به انسان اختصاص دارند مانند انگیزه تحقق ذات(خودشکوفایی) یا تعلق خاطر به شخص یا گروه. مسلو محرکهای رفتار انسان را به ترتیب زیر نام می برد:1. نیازهای بیولوژیک و فیزیولوژیک از قبیل نیاز به هوا، غذا، و استراحت.
2. نیازهای سلامتی و ایمنی مانند نیاز به دوری از اوضاع و عوامل خطرناک.
3. نیازهای محبت و تعلق خاطر مانند نیاز شخص به اینکه مورد محبت اطرافیانش قرار بگیرد و متقابلاً به آنها محبت کند. همچنین، نیاز وی به اینکه به گروهی متعلق باشد و از موقعیت اجتماعی مطلوبی برخوردار شود.
4. نیازهای احساس ارزش و احترام مانند نیاز شخص به اینکه برای او ارزش قائل شوند و او را محترم بشمارند.
5. نیازهای خودشکوفایی یا تحقق ذات یا «شدن آنچنان که می توان شد» مانند نیاز شخص به اینکه به طرق مختلف، خود را مطرح سازد و نشان بدهد و توجه اطرافیان را به سوی خویشتن جلب کند. مسلو این انگیزه را به بزرگسالان محدود می داند با اشاره به اینکه نوجوانان در حال رشد دادن و آموختن راههای درست ارضای این نیاز است؛ و پیدایش این نیاز از جمله علایم بلوغ است. مسلو و همکارانش از مطالعه درباره مشاهیر از جمله آلبرت اینشتین، که همیشه کوشیده اند شخصیت خود را محقق سازند و به بالاترین درجه توانایی ذاتی خود برسند، دریافتند:
1. اشخاصی که می خواهند وجود خود را در بالاترین درجه، تحقق بخشند واقعیت را به روشنی در می یابند. واقعیت را درباره خویشتن، به دیگران، و دنیای خارج می پذیرند. آنها نه تنها از مجهول نمی ترسند، بلکه به سوی آن جذب می شوند.
2. چنین اشخاصی دقت خویش را روی مسائل خارج از خود، متمرکز می کنند. آنها در بند مسائل شخصی نیستند. و این توانایی را دارند که دنیا را به صورت عینی و جدا از خویشتن ببینند.
3. اشخاص کوشا برای تحقق ذات خود، راه و روش خودانگیز انتخاب می کنند و بندرت رفتار ساختگی یا اجباری و تحمیلی انجام می دهند.
4. اینگونه اشخاص، مستقل و خودکفا هستند و به محیط و پشتیبانی دیگران، وابسته نیستند.
5. اشخاصی که می کوشند ذات یا شخصیت واقعی خود را تحقق بخشند. دنیا را به تیزی در می یابند و در تجربه های روزانه، احساس لذت می کنند.
6. و سرانجام، چنین اشخاصی وحدت و همدردی عمیقی با بشریت دارند با اینکه آنها هم می توانند گرفتار عصبانیت و نابردباری شوند. ایشان می توانند با مردم ارتباط صمیمی برقرار کنند بدون اینکه به این ارتباط، مجبور شوند و دارای یک احساس بی کینه فلسفی نسبت به شوخ طبعی و خوشمزگی دارند.
7. نیازهای شناختی یا نیاز به دانستن و شناختن یا فهمیدن: مسلو می پذیرد که این نیاز در همه ی مردم دیده نمی شود و تنها بعضی از ایشان کنجکاوند و به اکتشاف و تحصیل معرفت علاقمندند مانند علاقه دانشمندان به کشف و اختراع و گسترش و افزایش معارف بشری.
8. نیازهای زیبایی شناختی؛ که به عقیده مسلو کمتر مورد توجه قرار گرفته اند. این نیازها در بعضی از مردم، بسیار فعال و در بعضی دیگر غیرفعالند.
سلسله مراتب انگیزه های مذکور را در نظر مسلو می توان به شکل صفحه بعد نشان داد:
این روان شناس، معتقد است که انگیزه ها یا نیازهای هفتگانه مذکور باید به ترتیب ارضا شوند و هر یک به نوبه خود برای فرد اهمیت دارد. این روان شناس انسان گرا، خودشکوفایی یا تحقق ذات (self-actualization) را هدف غایی هر شخص می داند.
هفتم. نظریه یادگیری اجتماعی
پیروان این نظریه، یادگیری قبلی فرد را منبع عمده ی انگیزش او می دانند. موفقیت یا شکست پاسخهای خاص شخص، منجر می شود به اینکه او دریابد که کدام پاسخ، نتایج مثبت و کدام یک، نتایج منفی خواهد بود؛ و طبعاً علاقه مند خواهد شد که رفتارهای موفقیت آمیز را تکرار کند.تجربه شخصی برای یادگیری اجتماعی، اجباری نیست، بلکه شخص از راه مشاهده موفقیت یا شکست دیگران در پاسخهایی که در موقعیت ها یا وضعیت های گوناگون نشان می دهد، رفتارهای مناسب را یاد می گیرد. بعلاوه، پاداشها یا کیفرها نیز می توانند انگیزه ها یا علل بیرونی و یا درونی رفتارهای شخص باشند. نظریه ی یادگیری اجتماعی، چنانکه ملاحظه می کنیم، در این دیدگاه که یادگیری و عوامل بیرونی را مهم ترین و شاید اساسی ترین انگیزه های فعالیت شخص می داند، با نظریه های ارتباطی، به ویژه نظریه شرطی اسکینر، مشترک است. بنابراین، نظریه ی یادگیری اجتماعی را نیز می توان از این لحاظ که به ویژگی ها و مبانی زیستی یا سرشتی انسان کمتر توجه دارد، مورد انتقاد قرار دهد.
هشتم. نظریه فعال سازی-برانگیختگی (activation-arousal theory)
این نظریه، معتقد است که هر موجود زنده، دارای یک سطح نوعی (typical)، بهنجار، اختصاصی از برانگیختگی است که رفتار فرد را به کوشش برای حفظ آن سطح، راهنمایی می کند. به این معنا که اگر تحریک محیطی بیش از حد، بالا باشد رفتار شخص متوجه این کوشش خواهد شد که برانگیختگی را کاهش دهد؛ و هرگاه این تحریک، بیش از اندازه، پایین باشد، برانگیختگی شخص، افزایش خواهد یافت تا سطح طبیعی و عادی و اختصاصی او حفظ شود.پی نوشت ها :
1. بحث از روابط و همبستگی بین رویدادهای محیطی و رفتاری در فلسفه، عنوان «غایت شناسی»(teleology) پیدا می کند که پرسش اساسی آن، این است که آیا رفتار انسان، هدفدار است؟ آیا قانونهایی بر رفتار او حاکم هستند؟ همین موضوع در روان شناسی، زیرعنوان «انگیزش»(motivation) مورد بحث قرار می گیرد.
2. چنانکه مکرراً اشاره شده است «رفتار» به حرکات بدنی، و پاسخهای درونی و بیرونی یا افکار و اعمال و تجارب فرد نسبت به رویدادهای محیطی اطلاق می شود. و روان شناسی به عنوان یک علم، عوامل زیستی، محیطی، و اجتماعی مؤثر در رفتار و تجربه را جست و جو و کشف می کند.
3. برای مطالعه ی بیشتر درباره ی نظریه انگیزش به کتاب انگیزش و هیجان از ادوارد ج. موری ترجمه دکتر محمدتقی براهنی (مرحوم)، از انتشارات شرکت سهامی چهر، تهران 1349، فصل اول؛ و کتاب انگیزش و هیجان از چارلز کوفر ترجمه دکتر بدری مقدم، از انتشارات مؤسسه ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی؛ و انگیزش و هیجان از رابرت فرانکن، ترجمه حسن شمس اسفندآباد و ... نشر نی، تهران، 1384 مراجعه فرمایید. برای مطالعه ی نقش انگیزش در یادگیری، مراجعه به کتاب نگاهی به روان شناسی آموختن از این مؤلف، نشر چاپخش، تهران، 1380 توصیه می شود.
4. در بحث از مدل های طبیعت انسان از منبع زیر بیشتر استفاده شده است:
schneider,David,J,(1976),social psychology,U.S.A.chapter2.
5. Need--->Drive---Behavior---->Need reduction (reinforcement)یا N---->D-B-Nr
و اگر سائق یا سائقه را اعم و شامل نیازها هم بدانیم وضع زیر را خواهیم داشت:
سائقه---->رفتار ابزاری---->باعث یا هدف----> کاهش سائقه.