مسئله سکولاریزم (1)

سخن از سکولاریزم و درک درون مایه و هدف و فرجام و آینده عمل به آن نیازمند آن استکه میان دو مقام تمایز بنهیم: مقام نخست، واقعیتی است که سکولاریزم واقعاً، یا بنا به فرض، می کوشد با آن رویارو شود. مقام دوم، ساختار نظری ِاین
جمعه، 14 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسئله سکولاریزم (1)
مسئله سکولاریزم(1)

 

نویسنده : برهان غلیون
ترجمه : محمّد مهدی خلجی



 

آیا سکولاریزم مسئله حقیقی ماست؟

سخن از سکولاریزم و درک درون مایه و هدف و فرجام و آینده عمل به آن نیازمند آن استکه میان دو مقام تمایز بنهیم: مقام نخست، واقعیتی است که سکولاریزم واقعاً، یا بنا به فرض، می کوشد با آن رویارو شود. مقام دوم، ساختار نظری ِاین واقعیت ِعینی؛ یعنیفهم و تفسیر آن و کشف قوانین ِپویایی آن و پیش نهاد راه حل های مناسب برای دست یابیبه آن. هر نظریه اجتماعی، آمیخته ای است از تحلیل واقعیت - به مثابه پدیده خارجیمستقل از آگاهی ـ و آگاهی به ضرورت دگرگون سازی این واقعیت در جهت ِمناسب باارزش های اجتماعی حاکم. بنابراین هر نظریه اجتماعی، به ضرورت، هم دارای بُعدی معرفتی است که از نظر عقلی قابل مناقشه است و هم دارای بُعدی ارزشی است که بخشی از عقیده هر جامعه و هر دوره ای را تشکیل می دهد، عقیده ای که با آرزوها و آرمان ها و هراس ها و کنجکاویها و احساس های گوناگون همان جامعه و همان تاریخ تغذیه می‌شود. امروزه درباره سکولاریزم خلط فزاینده ای روی داده است؛ خلط میان نظریه ای برای فهم واقعیت و خود واقعیت ِمتحوّل اجتماعی و سیاسی. این خلط موجب شده که برخی که یکسره بر نهاده های فلسفی و پیش فرض های این نظریه را یکسو می نهند و نمی پذیرند حتی مشروعیت مشکلات واقعی ای را که آن طرح می کند نیز انکار کنند؛ هم چنان که سبب شد پیروان این نظریه، تصویر واقعیت عملی ِمورد تطبیق این نظریه را بر آشوب اند و در هم ریزند.
منظومه های ارزشی ای که بر نگرش ِما به واقعیت حاکم هستند، بسیاری اوقات، ما را از نگرش حقیقی به آن چه در واقعیت می گذرد باز می دارند و تفاهم درباره ماهیت تحولاتی را همگان با هم شاهد آن هستیم دشوار می سازند. از آن جا که سکولاریزم ارزش یا عقیده ای در زندگی اجتماعی - سیاسی است از این قاعده پیروی می کند. برای نمونهکافی است به اختلاف تفسیر مردم از پدیده های دینی - سیاسی جاری اشاره کنیم. برخی باور دارند که دین دوباره در حال گسترش نفوذ و سلطه خود بر واقعیت اجتماعی موجود در همه جاست؛ با این همه پاره ای دیگر می اندیشند ارزش های دینی توان ِخود را برای سمت دهی به رفتار آدمی و حکومت بر آن از دست داده و همواره در حال بازگشت به پس است.حتی بالاتر از این می توان گفت مسئله سکولاریزم در همه جای جهان از این چالشسرچشمه گرفته است: چالش میان کسانی که باور دارند بازگشت به ارزش های دینی نشاندهنده تهافت و شکست ارزش های سکولاریستی است و کسانی که ایمان دارند این بازگشت، واکنشی تاریک اندیشانه است و هدف آن از میان بردن آزادی عقلی و سیاسی است. ولی همان گونه که خطای نظریه، یعنی تفسیر واقعیت، وجود واقعه تاریخی را ملغی نمی کند؛ درستی نظریه، یعنی انسجام منطقی آن نیز وجود واقعه تاریخ را اثبات نمی کند. جان سخن آن که اگر سکولاریزم، در مقام واقعه ای تاریخی، رشد گونه ای معین از خرد باوری عینی و عملی در فعالیت اجتماعی - سیاسی را بازتاب می دهد؛
سکولاریزم در مقام نظریه یا مفهومی توصیفی تنها کوششی برای شفاف کردن حقیقت این خردباوری و تبیین اسباب و فرجام آن است.
اگر بپذیریم که نخستین شرط نگرش علمی، مستقل انگاشتن واقعیت و تمایز آن از عقل است و این استقلال به معنای آن است که نباید میان مفهومی که ما صورت بندی میکنیم و واقعیتی که موضوع فهم ما و بیرون از عقل به خودی خود قائم است خلط کرد بنابراین نه تعیین حقیقت این واقعیت چندان ساده است و نه روشنگری ِمفهوم آن میتواند ماشین وار و خودکار انجام گیرد. بل چه بسا مفهوم واقعیت مفهومی باشد که آگاهی گریزی از آن آسان تر باشد، چرا که آن چه این مفهوم باز می تاباند چیزی جز این تحول دایم و متناقض و چندگانه مهار نشدنی و نظم ناپذیر نیست، تحول که مهار و نظم آن جز با تحمیل آگاهی ای بیرونی بر آن ممکن نیست و گزینش یک سوی آن به معنای گزینش میان امکانات و وجوهی است که همه جز باهم پدید نمی آیند.

این چیزی است که ما را وا می دارد از مسئله وار

[1] بودن سکولاریزم سخن بگوییم.سکولاریزم شیوه ای نظری است که به میانجی آن مشکله واقعی طرح می شود ولی خود آن، مشکله واقعی نیست؛ به سخن دقیق تر، سکولاریزم روشی است که نگرش به واقع در آن به مشکلات تبدیل می شود؛ یعنی به مسائلی که می توان آن ها را تعیین و مرزبندی کرد و پاسخ ها و راه حل هایی برای آن فراپیش نهاد. دلیل این امر آن است که واقعیت به خودی خود امری انتزاعی است و به مثابه هیولی در فلسفه یونان است. بنابراین باید صورتی عقلی در کار باشد تا به آن فعلیت دهد و آن را به دست آمدنی و مهار شدنی و شایسته تعامل در آن و با آن کند. امر مسئله وار نه واقعیت است و نه بازتاب و ترجمه مستقیم آن، بل شیوه ای است که به میانجی آن صورت عقلی مرکّبی از عناصر معرفت علمی و ارزش های اجتماعی تولید می کنیم؛ یعنی مرکب از روش، اهداف آرزوها و نگرش جزمی پنهان یا آشکار پژوهشگر. گاه امر مسئله وار بر خطاست نه؛ از این رو که واقعه ای را که می کوشد راهی برای حل و فهم و فراگیری آن به دست دهد وجود ندارد، بل یکسره به عکس، به این دلیل که نمی تواند واقعه را، همان گونه که هست، با همه عناصرش فراگیرد و محاط کند. اگر
امر مسئله وار بخواهد این واقعه را در مشکله ای باز آفریند یا آن را به مشکله ای بدل کند که از واقعیت هر روزینه پرده بر نمی دارد و بدان پاسخ نمی دهد و تناقض ها و چالش های حقیقی جاری در آن و سازنده و سمت دهنده آن را می پوشاند و به دیده نمی گیرد، بی گمان ساختگی خواهد بود. از این رو نمی توان از امر مسئله وار ساختگی سخن گفت مگر پس از گذشت دورانی از تجربه و پیشرفت در صورت بندی دوباره امر مسئله وار واقعیت. مراد از ساختگی بودن امر مسئله وار این است که در جایی که تناقض نیست تناقض جعل می کند و جایی که یک دستی و همآهنگی نیست وحدت و انسجام می سازد. به همین سبب است که توان مندی وکنش مندی خود را در تأثیر بر واقعیت از دست می دهد. گاهی سبب ناتوانی در بنیادگذاری امر مسئله وار ِدرست، یعنی نشان دهنده واقعیت جاری، انتقال مو به موی نمونه ای نظری بی کاوش و ژرف نگری و سنجش است. پیش فرض این گرته برداری، همسان انگاری نهانی دو واقعیت است که بر پایه این باور ضمنی می ایستد که این نظریه به کار هر جا و هر زمانی می آید؛ یعنی پدیده را چونان حرکت تاریخی تکاملی نمی نگرد.
هم چنان که در همه علوم چنین است شناخت این واقعیت در گرو نظریه ای است کهدرباره آن صورت بندی می کنیم؛ یعنی در پناه پرتوی که بر آن می افکنیم. در عوض اعتبار این نظریه، یعنی صدق تصویر آن از واقعیت، به میزان توان مندی آن در نظام بخشی به اینواقعیت ِمورد پژوهش قرار می گیرد؛ چه این واقعیت اجتماعی باشد چه فکری، روحانی یاطبیعی به هر روی مراد واقعیتی است که این نظریه آن را هدف گرفته و صید آن و چیرگی بر آن را وظیفه خود می داند. میزان ِتوان مندی ِنظریه در نظام بخشی به واقعیت را نیز تجربه ثابت می کند. به هر روی ما قوانین حرکت و پویایی واقعیت را از پیروزی خود در دگرگون سازی و چیرگی بر آن کشف می کنیم. از این رو اگر نظریه ای پس از گذشت دورانی بلند در تجربه ثابت کرد که نمی تواند واقعیتی را که مدّعی عهده دار بودن آن است سمت دهد یا دگرگون سازد خودبه خود از سوی کسانی که آن را به کار گرفته اند (چه روشن فکران و چه مجریان) رها می شود؛ خواه این رها کردن پس از نقد نظری قاطعانه ای باشدکه سستی و پریشانی پیش فرض ها و انگاره های بنیادین آن را فرانماید و خواه به دلیل فراموشی باشد نظریه ها عقاید مقدس نیستند بل ابزارهایی عملی برای گشودن گره‌های واقعیت اند و ابزارها، آن هنگام که بازدهی ندارند یا ابزار کار آمدتری جای آن ها را می گیرد بی آن که تهمتی بر پیشانی آن بنشیند ارزش خود را از دست می دهند و درگستره روش با آمدن ابزار بهتر از میدان به در می روند.
این واقعیتی که سکولاریزم در مقام نظریه و ابزاری برای فهم می کوشد ما را به آن راه نماید و در قالب برنامه تغییر و اصلاح می خواهد ما را در نظام مند سازی آن و چیرگی بر آن یاری کند چیست؟ این واقعیت، کنش و فعالیت دینی نیست؛ یعنی همان فعالیتی که مفاهیم و معیارها و ارزش ها و علوم دینی کلامی و تئولوژیک آن را نظام مند می سازند.هم چنین این واقعیت، فعالیت سیاسی که قوانین و منطق ویژه خود را دارد و امروزه علمسیاست و فلسفه سیاسی نامیده می شود نیز نیست؛ بلکه این واقعیت، خلط میان دین وسیاست است از این حیث که خلطی سترون و یکی از جلوه های زندگی اجتماعی - سیاسی قرون وسطا و یکی از منابع و عوامل فساد آن و ویرانی دولت در آن است. یکی شدن دین وسیاست در وارد ساختن معیارها و ارزش های دینی به عرصه فعالیت سیاسی تجلی می کند. هم چنین در تداخل قدرت کلیسا و قدرت دولت و قربانی کردن آزادیهای مدنی به سود چیرگی سلطه روحانی و جنگ های ویران گر دینی و دینی - سیاسی برخاسته از آن که در طول سده های بلندی توان بشریت را فرسوده است جلوه می یابد.
بر پایه این واقعیت است که سکولاریزم نظریه گسست دین ودولت را میآورد.این گوهر سکولاریزم است. سکولاریزم این گسست را شرط نابودی استبداد وتمایز مردم بر بنیاد نزدیکی آن ها به معرفت درست دینی و رهاندن خود از خرافه و آزاد سازی روح علمی و آفرینش می داند. این گسست که گویی بخردانه ساختن و شکوفاندن ِفعالیت انسانی و مدنی است، چونان نتیجه گشایش به روی معرفت عقلی و علمی و پیراستن آن از نگرش غیب باورانه تئولوژیک به چشم می آید. این گسست در واقع در دو گستره بنیادین خلاصه می شود:گستره جامعه سیاسی که سکولاریزم در آن به نظریه ای برای از میان بردن نظام یزدان سالاری تحول می یابد. و گستره فعالیت عقلی که هدف سکولاریزم در آن، پالایشمرده ریگ گذشته و نابودی ساختار تئولوژیک و جایگزین کردن ساختار علمی به مثابهسرچشمه شناخت درست و یقینی است. و اما این که این نظریه در مرحله نخستین خود، هم چنان که در جامعه های عربی، بر جنبه وابسته به قدرت سیاسی آن تاکید و تکیه گذاردهاست به این دلیل است که این عقلانی گری در گستره رابطه دین و دولت در جامعه ای که قدرت دوگانه دارد سرشتی چالشی و رقابتی به خود گرفته و به مصالح مستقیم گروه های اجتماعی و نخبه های رقیب پیوند خورده است. در حالی که تحول درونی آگاهی عمومییعنی ارزش های درونی معرفت جز در زمانی دراز آشکار نمی شود و انسان عادی که بهتحلیل نظری خو گرفته و آموخته نیست نمی تواند آن را پی گیرد و معنای آن را دریابد. این به معنای آن نیست که سکولاریزم که با کاوش در رابطه دین و دولت همنشین شده وسرچشمه خاص ِآفرینش سرسپردگی ها و فعالیت های سیاسی است، منبع آفرینش و زایشسرسپردگی های فکری وابسته به آگاهی و درون نیست.
شاید همین تکیه خاص بر جنبه سیاسی این جهانی گری[سکولاریزاسیون] است که به نظریه سکولاریزم ویژگی کنونی اش را بخشیده و آن را، به فرجام، با اندیشه گسست میان قدرت ها و به پایان بردن قطعی نزاع میان آن ها به سود یکی از دو طرف در آمیخته است. اگر دوگانگی قدرت در جایی وجود نداشته باشد این درهم آمیختگی به سوء فهم عظیمی خواهد انجامید، هم چنین اگر این گسست به معنای جایگزین کردن ارزش های اجتماعی و سنت های فرهنگی بیگانه به جای ارزش ها و سنت های جامعه موجود فهم شود.
به هر روی، سکولاریزم که به عقل آدمی جایگاهی می بخشد و از تناقضی سترون و بی حاصل پرده بر می دارد به نتیجه گیریهای بنیادینی می انجامد. مفاد این نتیجه ها این است که براندازی عواملی که ساختار جامعه و خرد را ویران می کند و فروبستگی و محدودیت در ساختار سیاسی و علمی پدید می‌آورد و نیز برون شد از بحرانی که مانع توسعه دولت و دستگاه ِعلمی است و در نتیجه مجال پیشرفت تاریخی را از میان می برد،
همه این ها مقتضی استقلال هر یک طرف به گستره ای است که موضوع فعالیت کنونی آن را تشکیل می‌دهد: دین امور روح و رستگاری اخروی را سامان می دهد و سیاست امور پیکره اجتماعی و ساختار عمومی را.
آن چه به رسوخ ِایمان به سکولاریزم در مقام نظریه ای برای عمل در جامعه سیاسی مدرن در جوامع غربی یاری کرد همین تشخیص بود. پیآمدهای مثبت راه حل هایی که به این تشخیص مربوط است در توسعه عظیم امروزی زندگی سیاسی و مدنی نقش داشته و حتی در تکامل مفاهیم روحانی و انسانی دین هم بازتاب یافته و تأثیر نهاده است بی آن که، آن طور که متولّیان دین می هراسند، جایگاه و احترام شایسته خود را از دست بدهد.بدین سان سکولاریزم در آگاهی مدرن غرب به ارزشی ثابت یا به سخن دیگر به گنجینه ایمعنوی بدل گردید و بدین روی سرچشمه ارزش ها و سنجش های دیگر به شمار می رود؛ هم چنان که هر باری که موفقیت نظریه ای با آن اثبات می شود این امر تقویت می گردد.
این موفقیت، زمینه تاریخی پیدایش و پیشرفت دیدگاه این جهانی نو به جهان است یعنی این دیدگاه در فهم خود از جهان، تکیه کم تری به پیش فرض های تئولوژیک و تفسیرهای اسطوره ای می کند و این تکیه هر روز کم تر و کم تر می شود و بر پایه فاصله گرفتن فزاینده انسان مدرن از اعتماد به ساز و کارهای سحری و افسون گرانه برای فهم جهان و تعامل با آن و تعیین و مرز بندی مواضع خود نسبت به انسان و جهان می ایستد.هم چنین برپایه فاصله گرفتن از مقتضیات ِاین ساز و کار و از آن میان پیش داوری‌ها وپیش فرض ها و محرّمات مناقشه ناپذیر و نامدلّل است. نتیجه این فاصله گیری این شد کهارزش ِفعالیت فکری و آفرینشی نوین در گستره میراث دینی و میراث غیر دینی بالا رفت ودر صدر نشست و انگاره ها و معناهای نوی برای آزادی ها و حقوق ِاصیل -‌‌‌‌‌ یعنی حقوقی که پاره ناگسستنی ماهیت یا وجود آدمی، از آن حیث که آدمی است، به شمار می روند- در ذهن افراد رسوخ یافت و جایگیر شد و وابستگی به قانون ها و شریعت های آمرانه دینی یا مدنی که از سوی منبعی بیرونی سرچشمه می گیرند از میان رفت. به این ترتیبسکولاریزم از برنامه ای عملی و سیاسی به رویکردی فکری و روانی بدل شد که به آگاهی
و ذهنیت عمومی، عقلانیت و عینیت می بخشد و آن را از دغدغه ها و تفسیرهای سنتی ازمسائل زمینی می رهاند و دور می کند. بر این پایه ساختارهای اجتماعی این جهانی باساختارهای ذهنی عقلانی تطابق یافت و واقعیت اجتماعی و سیاسی معقول و خود آگاه شد و هستی با آگاهی تطابق یافت و دین و دنیا دست ِهمدستی یکدیگر را فشردند. این هدف بنیادین هرجامعه ای است. هم چنان که گشایش گره های درهم تنیده میان کلیسا و دولت ابزاری برای احیای توافق تاریخی میان خیال و واقعیت و ضمیر [درونی] و [نظام سیاسی] و اجتماعی بود.
پس از این، اندیشه تئولوژیک با حاصلی واپس روانه، در چشم آگاهی این جهانی، کوششی نومیدانه و ناکام برای فهم واقعیت عملی و تجربی فرانموده شد، زیرا به همان اندازه که از بنیادهای غیر تجربی و غیر عقلی پشتوانه می گیرد در فهم تناقض های واقعیت ِ جاری نیز ناکام می ماند و می کوشد برای پرده پوشی بر عیب ناکامی، آن را از نظر احساس والایش دهد و با جهانی دیگر و ارزش های دیگر و جلوه هایی دیگر جایگزین کند. آگاهی سنتی چون سیماچه ای بر واقعیت و گریز از آن و بی اعتنا به قوانین آن به چشم می‌آید در حالی که بیشتر باید گشاینده رازها و کلید معماهای آن باشد. درست همان طور که قدرت روحانی یا دینی چنین به نظر می‌آید که گویی می خواهد روح را به جای جسم بنشاند و فقر زمینی آدمیان را با بشارت به بهشت آسمانی پاداش دهد. از این رو سکولاریزم افزون بر ارزش های عقلانیت و علمی بودن به ارزش های آزادی انتقادی و یکسو نهادن مقدسات و محرمات و هر چه ممکن است برخرد و ذهن و ضمیر زنجیر و بندی‌بزند پیوند می خورد.
عقلانی کردن آگاهی بیش از آن که به معنای زدودن ِوجه جادویی و رمزی و تخیلی از آن و قدس پیرایی و تهی کردن ِآن از ارزش های مقدس باشد، به معنای دگرگون ساختن چارچوب کلی و مرجعیت نمادین این آگاهی و رشد شیوه نوی از رهیافت به واقعیت مادی و دگرگونی اساسی در گونه احساس قدسی و حتی در مفهوم ِقداست و حرمت است.
جان سخن آن که نظریه سکولاریزم به دو معنا طرح شده است: یکی به معنای اجراییو سیاسی که روابط دولت و دین را عموماً سامان می دهد و درون مایه راستین آن، قدسپیرایی از کنش و فعالیت دولت و حاکمان و تابع ساختن آن ها در برابر مناقشه عقلی ومسئولیت و حساب رسی بشری است. این معنا از نظر تاریخی انجام گرفته و در مقام یکمشکله در جهان پایان یافته است؛ اگر چه در پاره ای کشورها روندی رو به پس دارد.معنای دوم آن فلسفی است و به معنای مدیریت سرمایه فکری و سامان دهی روابط درونعقلی میان منابع ِارزش ها و نمادهای گوناگون کهن و مدرن، دینی و علمی، روحانی ومادی و زمینی و آسمانی است. رشد و توسعه سکولاریزم به این معنا هیچ برنامه عملی ای ندارد، زیرا ثمره طبیعی و خود به خود تکامل تمدن است؛ تمدن و صعود میزان کاربردخرد و تراکم معرفت و شدت یابی گرایش ها و احساس های دنیوی و مادی که همراه ِآن است. این معنا با پیمان نامه ای رسمی تحقق نمی یابد بلکه هم رکاب ِرشد ِتمدن و غلبهجامعه کنونی بر تناقض های روانی و مادی ِدرونی خود است. می توان گفت سکولاریزم در هر دو حالت به سوی بیان شیوه ای عقلانیت پیش می رود که پویایی زندگی نوین و تاثیرو رویکرد و خویشتن ِژرف آن را باز می تاباند؛ یعنی همان عقلانیت سیاست و سامان یابیجمعی و عقلانیت آگاهی و سامان یابی زندگی فردی. سکولاریزم باز نمود ِگسترش ِکاربردخرد و ملکه های دیگر انسانی در ترجمه پیام نخستین است. هیچ عقل یا عقلانیتی هنوزوجود پیدا نکرده که بتواند از رسالت و پیام الهامی دینی و اخلاقی نخستین بگسلد.عقلانیت بیش از آن که نقیض الهام باشد تجسم زمینی و تاریخی آن است.
در هر دو معنا سکولاریزم هیچ پیوندی با فرقه گرایی ندارد؛ یعنی مدیریت و اداره روابط در جامعه چند فرقه ای مانند آن چه در کشورهای شرقی می بینیم. به معنای سیاسی هدف سکولاریزم، رهاندن دولت، و سیاست از چنگ چیرگی کلیساست بی آن که حتی این، به ضرورت، به معنای برابری ادیان باشد. گواه این مطلب یهود آزاری‌ای که تا سده بیستم در اروپای سکولار تداوم یافت و این که هنوز پذیرش حق ِگسترش و رسوخ مشروع و طبیعی اسلام در این قاره موضوع چالشی سخت و فراگیر است. بالاتر از این حتی به معنای برابری افراد و شهروندان نیز نیست، زیرا زن تنها پس از جنگ جهانی دوم توانست به پاره ای از حقوق‌ خود در غرب دست یابد و هنوز در جریان انقلاب فرانسه این بحث زنده بود که آیا زن انسان است و اصل اعلامیه حقوق بشر و شهروند بر او جاری می شود یا نه و پس از آن که او را انسان دانستند حقوق او را به رسمیت شناختند.
فراتر از این، سکولاریزم، بر خلاف آن چه امروز ادعا می کند، به خودی خود سرچشمه ارزش ها نیست و هیچ گاه نمی خواهد ارزش های انسانی و برابری میان آدمیان را رسوخ دهد. سکولاریست ها در استعمار ملت های مستعمره و بازرگانی بنده و دزدی سرمایه ها و منابع ملت های دیگر هیچ شر و زشتی نمی دیدند و اصلاح پروتستانتی، نه تنها آمریکاییان را از نسل کشی هندیان باز نداشت که حتی یکی از عوامل مهم این نسل کشی که به جنگ علیه هندیان امریکا صبغه ای مقدس می بخشید این بود که نسل کشی گوییا خدمتی به مسیح و مسیحیت به شمار می رفت.
اگر چه موفقیت این نظریه در ریشه کن کردن مشکله دوگانگی قدرت در غرب مسیحی در دهه های گذشته اعتبار بسیاری به آن بخشیده و آن را به دموکراسی، تسامح و کثرت گرایی فکری و دینی پیوند داده است؛ با این همه بازگشت ارزش های دینی برای اشغال هرچه بیش تر جایگاه ها در بسیاری از جوامع بشری و از آن میان جوامع اروپایی و ظهور گرایش های اسلامی در جوامع عربی شمار بسیاری از پرسش ها را درباره ارزش تاریخی و جهانی مفاهیم مورد اتکای سکولاریزم و مسئله آفرینی نهفته در ورای آن برانگیخته است. افزایش همکنشی میان دین و سیاست و ظهور نیاز به اخلاقی تر کردن فعالیت سیاسی انتقادهای بسیاری را سبب شده که به مشکلات نوین برخاسته از گسست کامل دین و دولت در گستره زندگی فرهنگی و روحانی اشاره می کنند. به راستی گوهر سکولاریزم در مقام واقعیتی تاریخی - تمدنی عام چیست و نظریه علمی سکولاریزم در مقام نظریه ای قابل تطبیق موفقیت آمیز بر همه جامعه ها و در هر شرایط، چه ارزشی دارد؟
منبع:فصلنامه حکومت اسلامی شماره 5



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما