مترجم: دکتر سید داود میرترابی
اکثر افراد «اومانیسم» را مفهوم مثبتی در نظر می گیرند. این لغت، مفاهیمی همچون عشق به انسان، صلح و برادری را به ذهن متبادر می کند. اما، معنی فلسفی اومانیسم (انسان گرایی) گستره ی بسیار بیشتری دارد: اومانیسم، روش تفکری است که مفهوم انسانیت کانون توجه و تنها هدف آن فرض می شود. به عبارت دیگر، این فلسفه انسانها را از خداوند، خالق آنها دور کرده و به پرداختن به زندگی و هویت فردی خود فرامی خواند. یکی از فرهنگ های معروف، اومانیسم را به این صورت معنی کرده است: روشی در تفکر که بر پایه ی اعتقاد به بالاتر و بهتر بودن ارزشها، خصلتها و رفتارها در انسان نسبت به هر نیروی فراطبیعی می باشد.(1)
البته، واضح ترین تعریف از اومانیسم توسط طرفداران آن ارائه گردیده است. یکی از برجسته ترین سخنگویان مدرن اومانیسم کورلیس لامون Corliss Lamont است. او در کتاب خود به نام فلسفه ی اومانیسم اینگونه می نویسد:
[به اختصار] اومانیسم، اعتقاد دارد که طبیعت... کل واقعیت را تشکیل می دهد که عبارت است از ماده و انرژی و ذهن بنیان جهان نیست و موجودات فراطبیعی کلاً وجود ندارد. عدم واقعیت ماوراء طبیعت در سطح انسانی به این معنا است که انسان روح فراطبیعی و فناناپذیر ندارد؛ و در سطح جهان به عنوان یک کل به این معنی است که جهان ما خدای فراطبیعی و ابدی و ازلی ندارد.(2)
همانطور که می بینیم، اومانیسم تقریباً با الحاد یکسان است، این واقعیت مورد پذیرش اومانیستها نیز می باشد. در قرن گذشته، دو بیانیه مهم توسط اومانیستها انتشار یافت. اولین بیانیه، در سال 1933، منتشر شده و به امضای برخی از افراد مهم آن زمان رسیده بود. چهل سال بعد، در سال 1973، دومین بیانیه منتشر شد که بیانیه ی اول را تأیید می نمود، اما حاوی مطالب اضافه تری به واسطه ی پیشرفتهایی بود که در این فاصله رخ داده بود. هزاران متفکر، دانشمند، نویسنده و اصحاب رسانه ها دومین بیانیه را، امضاء کرده بودند. این بیانیه مورد حمایت انجمن اومانیستهای آمریکا بود که هنوز هم خیلی فعال است.
هنگامی که این بیانیه ها را بررسی می کنیم یک شالوده ی اصلی در هر کدام از آن ها می یابیم: اصول اعتقاد الحادی مبنی بر اینکه جهان و انسان آفریده نشده بلکه به طور مستقل وجود داشته است، انسان نسبت به هیچ نیروی دیگری به جز خودش مسئولیتی ندارد، و ایمان به خدا، رشد افراد و جوامع را کند می کند. به عنوان مثال، شش بند اول اولین بیانیه ی اومانیستها این چنین است:
اول: اومانیستها اعتقاد دارند جهان خود به خود وجود داشته و آفریده نشده است.
دوم: اومانیسم معتقد است که انسان بخشی از طبیعت است و از یکسری فرآیندهای مستمر به وجود آمده است.
سوم: اومانیستها با یک دید ارگانیک به این نتیجه رسیدند که دوگانگی سنتی بین ذهن و جسم را باید مردود دانست.
چهارم: همانطور که از مردم شناسی و تاریخ به وضوح مشخص می گردد، اومانیسم معتقد است که فرهنگ و تمدن مذهبی انسان محصول رشد تدریجی در اثر تطبیق او با محیط طبیعی و میراث اجتماعی اش می باشد. فردی که در فرهنگ خاصی متولد می شود، تا حد زیادی از آن فرهنگ تأثیر می پذیرد.
پنجم: اومانیسم اعتقاد دارد، ماهیت جهان که با علوم جدید روشن گردیده است هر گونه تعهد فراطبیعی یا آسمانی را برای ارزشهای انسانی غیرقابل قبول نموده است.
ششم: ما معتقدیم که زمان خداپرستی، خداباوری، مدرنیسم، و انواع مختلف «عقاید نو» سپری شده است.(3)
در مطالب فوق، توصیفی از یک فلسفه ی عامیانه را می بینیم که خود را در زیر نامهای همچون ماتریالیسم، داروینیسم، الحاد و لاادری گرایی (طرفداران حکمتی که منکر وجود مطلقات در ذهن انسان باشد) نشان داده است. در بند اول، اعتقاد ماتریالیستی مبنی بر وجود ازلی جهان مطرح شده است. بند دوم، همانند نظریه ی تکامل بیان می کند که انسان خلق نشده است. بند سوم، وجود روح انسان را انکار کرده و معتقد است که انسان از ماده تشکیل یافته است. بند چهارم، یک «تکامل فرهنگی» را مطرح نموده و وجود فطرت انسانی خداداده (فطرت خاص انسانی که هنگام خلقت در او قرار داده شده است) را نفی می کند. بند پنجم، حاکمیت و فرمانروایی خداوند بر جهان و انسان را انکار کرده و بند ششم بیان می کند که زمان آن است که خداپرستی کنار رود.
باید توجه داشت، که این ادعاها، عقایدی کلیشه ای هستند که مشخصه ی محافل مخالف با دین حقیقی است. دلیل این مطلب آن است که اومانیسم پایه ی اصلی عقاید ضد مذهب است. چرا که اومانیسم توصیفی است از اینکه «انسان گمان می کند که بیهوده رها می شود» و خود این مطلب در طول تاریخ اساس انکار خدا را تشکیل داده است. خداوند در یکی از آیات قرآن می فرماید:
آیا آدمی پندارد که بی هدف رها می شود؟* آیا او در اول قطره ی منی نبود که ریخته می شود* و سپس به صورت خون بسته درآمد و آنگاه آفریده و آراسته گرداند* پس از او دو صنف نر و ماده پدید آورد.* آیا چنین کسی قدرت ندارد که مردگان را زنده گرداند؟ (قیامت: 36 ــ 40)
خداوند می فرماید که انسانها «بی هدف رها» نشده اند و بلافاصله بعد از آن به آنها یادآوری می کند که آن ها مخلوق او هستند. دلیل این مطلب این است که وقتی انسان بداند که او آفریده ی خداوند است می بیند که «بی هدف رها» نشده است و در مقابل خدا مسئول است.
به همین خاطر، ادعای مخلوق نبودن انسان، عقیده ی اصلی فلسفه ی اومانیستی قرار گرفته است. دو بند اول اولین بیانیه ی اومانیستی، بیان همین عقیده است. علاوه بر این، اومانیستها بیان می کنند که علم از این ادعاها حمایت می کند.
اما آنها اشتباه می کنند. در زمان انتشار اولین بیانیه ی اومانیستی، دو فرضیه ای که اومانیستها به عنوان حقایق علمی مطرح کرده اند ــ اعتقاد بر ازلی بودن جهان و نظریه ی تکامل ــ با شکست مواجه شده بود:
1ــ اعتقاد به ازلی بودن جهان توسط یکسری کشفیات اخترشناسی که در زمان انتشار اولین بیانیه اومانیستی به دست آمده بودند، بی اعتبار گشته بود. کشفیاتی مثل این حقیقت که جهان در حال منبسط شدن است، تابش زمینه ای کیهانی و محاسبه نسبت هیدروژن به هلیوم نشان داده است که جهان آغازی داشته است و 17ــ 15 میلیارد سال قبل طی انفجار عظیمی که «انفجار بزرگ» (بیگ بنگ Big Bang) نامیده شده از عدم به وجود آمده است. هر چند کسانی که از فلسفه ی اومانیسم و ماتریالیسم حمایت می کردند از پذیرش نظریه ی انفجار بزرگ ناراضی بودند. نهایتاً آنها هم متقاعد شدند. سرانجام، با به دست آمدن شواهد علمی، جامعه ی علمی نظریه ی انفجار بزرگ را پذیرفت که معتقد بود جهان آغازی دارد، از این رو اومانیستها دیگر برهانی نداشتند، همین موضوع، متفکر ملحد آنتونی فلاو Anthony Flew را وادار به اعتراف کرده است:
... بنابراین، من در ابتدا اعتراف می کنم که این ملحد باید از نظریات کیهان شناسی فعلی نگران گردد، چرا که به نظر می رسد کیهان شناسان برای آنچه سنت توماس بیان می کرد ولی از نظر فلسفی قادر به اثبات آن نبود ــ یعنی جهان آغازی دارد ــ شواهد علمی فراهم آورده اند... .(4)
2ــ نظریه ی تکامل، مهمترین برهان علمی پشتیبان اولین بیانیه ی اومانیستی در دهه های بعد از انتشار آن شروع به فرو ریختن کرد. امروز می دانیم نمایشنامه ای که برای منشأ حیات توسط معتقدین ملحد (و بدون شک اومانیست) نظریه ی تکامل مثل آ. ای. اوپارن A. I. Oparin و جی. بی. اس. هالدان J. B. S. Haldane در سالهای 1930، پیشنهاد گردید. هیچ اعتبار علمی ندارد، موجودات زنده نمی توانند به صورت خود به خود از مواد بی جان آنگونه که این نمایشنامه پیشنهاد می دهد، به وجود آیند. مدارک فسیلی نشان می دهد که موجودات زنده طی فرایندی از تغییرات کوچک انباشتی به وجود نیامده اند، بلکه دفعتاً با خصوصیات متمایز خود ظاهر گشته اند و این مطلب از سالهای 1970، توسط خود دیرین شناسان معتقد به فرضیه ی تکامل نیز پذیرفته شده است. زیست شناسی جدید نشان داده است که موجودات زنده حاصل شانس و قوانین طبیعی نیستند بلکه در سیستمهای پیچیده ی هر ارگانیسم یک طرح هوشمندانه دیده می شود که مدرکی برای آفرینش می باشد.
علاوه بر این، این ادعای نادرست که عقاید مذهبی عاملی برای جلوگیری از پیشرفت انسان و در تعارض و کشمکش انداختن او است، با تجارب تاریخی رد می شود. اومانیستها ادعا می کنند که حذف عقاید مذهبی انسانها را شاد و آسوده خواهد نمود. اما واقعیت چیز دیگری را ثابت کرده است. شش سال بعد از انتشار اولین بیانیه ی اومانیستی، جنگ دوم جهانی، فاجعه ای که ایدئولوژی فاشیست سکولار برای جهان به ارمغان آورد، شعله ور گردید. ایدئولوژی اومانیستی کمونیسم، ابتدا بر مردم اتحاد شوروی و پس از آن شهروندان چین، کامبوج، ویتنام، کره ی شمالی، کوبا و کشورهای مختلف آفریقا و آمریکای لاتین وحشیگریهای بی نظیری اعمال کرده است. در کل، 120 میلیون نفر توسط رژیم ها یا سازمانهای کمونیستی به قتل رسیده اند. همینطور که به اثبات رسیده که مدل غربی اومانیسم (نظامهای سرمایه داری) نیز در فراهم آوردن صلح و سعادت برای جوامع خود و سایر مناطق جهان توفیقی نداشته است.
شکست استدلالات اومانیسم بر ضد مذهب در زمینه ی روانشناسی هم آشکار شده است. اسطوره ی فرویدی که شالوده ی اعتقادات الحادی از اوایل قرن بیستم است با داده های تجربی بی اعتبار گشته است. پاتریک گلین Patrick Glynn، از دانشگاه جرج واشنگتون این حقیقت را در کتاب خود با عنوان: خدا: یقین، آشتی عقل و ایمان در جهان پست سکولار، اینگونه بیان کرده است:
ربع پایانی قرن بیستم با دیدگاه روان شناسی تحلیلی همنوا نبوده است. چشمگیرترین آن افشاء نادرست بودن دیدگاههای فروید در مورد مذهب به طور کامل بوده است. (از ذکر مشکلات فراوان دیگر خودداری می کنیم). پژوهشهای علمی در روانشناسی طی بیست و پنج سال گذشته مشخص کرده است، نه تنها عقاید مذهبی آنطور که فروید و مریدانش ادعا می کنند منجر به روان رنجوری یا منشأ بیماریهای عصبی نمی گردد، بلکه عقاید مذهبی یکی از قوی ترین همبستگی ها را با سلامت روانی و سعادت دارد. مطالعه پس از مطالعه، رابطه ی قوی بین اعمال و عقاید مذهبی، از یک طرف، و رفتارهای سالم در برابر مشکلاتی همچون خودکشی، سوء مصرف دارو و الکل، طلاق، افسردگی و حتی، شاید با کمال تعجب سطح رضایت جنسی در ازدواج از طرف دیگر را نشان می دهد.(5)
به طور خلاصه، ثابت گردید که توجیه علمی خیالی حمایت کننده ی اومانیسم بی اعتبار است و وعده های او بیهوده بوده است. با این وجود، اومانیستها از فلسفه ی خود دست نکشیدند و در واقع به جای آن سعی کردند آنرا با روشهای تبلیغاتی گسترده در تمام جهان گسترش دهند. به ویژه، در دوره ی زمان پس از جنگ جهانی، اومانیستها تبلیغات پرشوری در زمینه های علمی، فلسفه، موسیقی، ادبیات، هنر و سینما به راه انداختند. پیامهای جذاب اما توخالی که توسط نظریه پردازان اومانیست ساخته می شد مُصَرانه بر توده های مردم تحمیل می گشت. آواز «خیال کن Imagine» از خواننده مشهور جان لنون، تک نوار پرطرفدارترین گروه موسیقی بیتلز Beatles مثالی از این مورد است:
خیال کن بهشتی نیست
اگر بکوشی چندان دشوار نیست
زیر پای ما جهنمی نیست
فراز سرمان تنها آسمان است
خیال کن همه ی مردم
امروز را زندگی کنند...
خیال کن سرزمینی نیست
چندان دشوار نیست
چیزی برای کشتن یا کشته شدن نیست
و نه هیچ مذهبی
شاید مرا خیالباف بخوانی
اما من تنها نیستم
چشم به راه روزی هستم که به ما بپیوندی
و جهان یک پارچه گردد.
این آواز در چندین نظرسنجی که در سال 1999، انجام گرفت، به عنوان «آواز قرن» انتخاب شد. این دلیل جدی بر این ادعا است که اومانیسم بدون داشتن هیچ اساس علمی و عقلانی با استفاده از احساسات گرایی، بر توده های مردم تحمیل می گردد. اومانیسم، نمی تواند هیچ ایراد عقلانی به دین یا حقایقی که دین می آموزد وارد نماید. بنابراین سعی می کند از روشهای تأثیرگذار و القا کننده، مانند اینها استفاده کند.
وقتی وعده ها و قول هایی که بیانیه ی اول اومانیستها، در سال 1933، داده بود، واهی و پوچ از آب درآمد، چهل سال طول کشید تا اومانیستها دومین پیش نویس را ارائه دهند. در آغاز متن آن، سعی شده توضیح داده شود که چرا وعده های بیانیه اول تحقق نیافته است. علیرغم این حقیقت که، این توضیح فوق العاده ضعیف است. اما دلبستگی ماندگار اومانیستها به فلسفه ی الحادی شان را نشان می دهد.
آشکارترین ویژگی بیانیه، حفظ خط مشی ضد دینی بیانیه ی سال 1933 است:
همانند بیانیه ی سال 1933، اومانیستها همچنان معتقدند که خداپرستی سنتی به ویژه ایمان به خدایی که شنونده ی دعا است، پنداشته می شود که به مردم زندگی می دهد و از آن ها مراقبت می کند، دعاهای آنها را می شنود و می فهمد و قادر است کاری برای آنها انجام دهد یک اعتقاد ثابت نشده و از مد افتاده است... ما معتقدیم... تعصبات سنتی و ادیان خودکامه که وحی، خدا، عبادت یا عقیده را بالاتر از نیازها و تجارب انسانی قرار می دهند برای نوع انسان مضرند... ما به عنوان ضد خداپرستی، از انسان شروع می کنیم، نه از خدا، از طبیعت، نه از ملکوت.(6)
این یک توضیح بسیار سطحی است. به منظور فهم دین به درک و شعوری نیاز است که بتواند مفاهیم عمیق را دریابد. نیت باید صادقانه و بدون پیش داوری و تعصب باشد. بر خلاف این، اومانیسم چیزی بیش از سعی برخی افراد که از ابتدا شدیداً ملحد و ضد دین هستند برای نشان دادن این پیش داوری به عنوان منطق نیست.
به هر حال، تلاش اومانیستها برای توصیف ایمان به خدا و ادیان یکتاپرستی به عنوان عقاید بی اساس و منسوخ، امر جدیدی نیست. بلکه پیروی از آرمانی است که هزاران سال است توسط کسانی که خدا را رد می کنند مطرح می شود. خداوند در قرآن این ادعای قدیمی را که بی دینان مطرح می کنند، اینگونه شرح داده است:
«خدای شما خدای یکتا است اما آنان که به آخرت ایمان ندارند دلهایشان (مبدأ را) منکر است و خود (در اطاعت حکم خدا) سرکش و متکبرند* محققاً خدا از آنچه نهان می دارند و یا آشکار می کنند آگاه است: و متکبران را دوست نمی دارد* هر گاه به آنها گفته شود: «پروردگار شما چه (آیاتی به وحی) فرستاده است». گویند: «این (آیه ها) همان افسانه های پیشین است». (قرآن نحل: 22 ــ 24).
این آیه فاش می سازد که دلیلی اصلی انکار دین از طرف بی دینان، تکبری است که در قبول آنها پنهان شده است. و در امروز فلسفه ای که اومانیسم نامیده می شود، صرفاً تجلی عینی آن است که خدا را انکار می کند. به عبارت دیگر، اومانیسم، آنطور که حامیان آن ادعا می کنند، طریقه ی نوینی از تفکر نیست، بلکه جهان بینی قدیمی و منسوخی است که در میان کسانی که از روی تکبر خدا را رد می کنند مشترک است.
اگر به پیشرفت اومانیسم در تاریخ اروپا بنگریم، دلایل محکم فراوانی برای این ادعا خواهیم یافت.
ریشه های اومانیسم در کابالا
دانستیم که کابالا آیینی است که به مصر باستان بازمی گردد و به دینی که خداوند برای بنی اسرائیل نازل فرموده بود وارد شده و آنرا منحرف ساخت. همچنین دانستیم که اساس آن بر روش استنباط نادرستی است که انسان را مخلوق نمی داند، بلکه آنرا موجودی ملکوتی می داند که از ازل وجود داشته است.اومانیسم از این طریق وارد اروپا گشت. اساس آیین مسیحیت وجود خدا، و این اعتقاد است که انسان بنده ی روزی خور او است که توسط او خلق شده است. اما، با گسترش فرقه شهسواران معبد در اروپا، کابالا تعدادی از فلاسفه را به خود جذب کرد. به این ترتیب، در قرن پانزدهم، جریانی در اومانیسم آغاز گردید که اثری فراموش نشدنی بر عقاید اروپا به جای نهاد.
ارتباط بین اومانیسم و کابالا در منابع مختلفی مورد تأکید قرار گرفته است. یکی از این منابع، کتاب نویسنده ی معروف مالاچی مارتین Malachi Martin با عنوان کلید این خون The Keys of This Blood است. مارتین استاد تاریخ در مؤسسه ی کتاب آسمانی وابسته به واتیکان است. او می گوید که اثر کابالا را به وضوح می توان در اومانیستها مشاهده کرد. در این جو غیرعادی از نظر بی ثباتی و کشمکش در اوایل رنسانس ایتالیا، شبکه ای از انجمن های اومانیست با آرمان فرار از زیر سلطه ی این نظم دیرینه ظهور کردند. این انجمن ها با داشتن چنین آرمانی مجبور بودند حداقل در ابتدا به طور مخفیانه فعالیت کنند. اما، به جز پنهانکاری، این گروه های اومانیست دو مشخصه ی اصلی دیگر نیز داشتند. اول اینکه، آنها در برابر تفسیر رایج از کتاب مقدس که مورد حمایت مقامات مذهبی و غیرمذهبی بود و علیه زیربنای فلسفی و اعتقادی که توسط کلیسا برای زندگی مدنی و سیاسی فراهم شده بود، طغیان کرده بودند....
تعجبی ندارد که این انجمنها با چنین خصومتی، استنباط خود را از پیام اصلی کتاب مقدس و وحی الهی داشته باشند. آنها به چیزی دست یافتند که آنرا مجموعه ای فوق سری از دانش یک حکمت گنوسی می پنداشتند، که آنرا تا حدی بر اساس فرهنگ های آیینی و سری برگرفته شده از آفریقای شمالی ــ به ویژه مصر ــ و تا حدی بر اساس کابالای کلاسیک یهودیت بنا نهاده بودند....
اومانیستهای ایتالیایی، عقیده ی کابالا را پاکسازی کردند به طوریکه تقریباً آنرا به طور کامل تغییر دادند. آنها مفهوم حکمت گنوسی را نوسازی کردند و آنرا به یک مفهوم کاملاً این جهانی تبدیل کردند. حکمت گنوسی ویژه ای که آنها در پی آن بودند دانشی سری برای در اختیار گرفتن نیروهای بی هدف طبیعت جهت یک هدف اجتماعی ــ سیاسی بود.(7)
به طور خلاصه، انجمن های اومانیستی که در آن دوره شکل گرفتند خواستار جایگزین کردن فرهنگ مسیحی اروپا با فرهنگ جدیدی بودند که در کابالا ریشه داشت. آنها می خواستند برای رسیدن به این منظور یک تغییر اجتماعی ــ سیاسی ایجاد کنند. جالب است که در منشأ این فرهنگ جدید، علاوه بر کابالا تعالیم مصر باستان نیز وجود دارد. استاد مارتین می نویسد:
اعضای انجمنهای اومانیستی اولیه به نیروی عظیم ــ معمار بزرگ جهان ــ اعتقاد داشتند که آنرا تحت قالب واژه ی چهار حرفی مقدس، یهود YHWH نشان می دادند.......... (اومانیستها) نمادهای دیگر ــ هرم و چشم تمام نمای ــ را عمدتاً از منابع مصری گرفته اند.(8)
واقعاً جالب است که اومانیستها مفهم «معمار بزرگ عالم» اصطلاحی که هنوز هم ماسونهای امروزی از آن استفاده می کنند را به کار می برده اند. این مطلب نشان می دهد که باید ارتباطی بین اومانیستها و ماسونها باشد. استاد مارتین می نویسد:
در همین زمان در سایر سرزمینهای شمالی، یک اتحاد بسیار مهمتر با اومانیستها در حال رخ دادن بود. اتحادی که هیچ کس نمی توانست پیش بینی کند.
در سالهای 1300، زمانی که انجمن های کابالیست ــ اومانیست شروع به پیدا کردن موقعیت خود، یعنی اصناف قرون وسطایی که هنوز هم وجود دارد ــ به ویژه در انگلستان، اسکاتلند، و فرانسه ــ کردند...
هیچ کس در آن زمان نمی توانست پیش بینی کند که اتفاق نظری بین اصناف فراماسون و اومانیستهای ایتالیایی رخ دهد...
ماسونری نوین از تمام تعلقات مسیحیت کاتولیک جدا گردید و باز هم همانند اومانیستهای ایتالیایی اعتقاد به علوم خفیه، رازداری و پنهانکاری که با عرف معمول لژها تضمین می گردید در اوضاع و احوال نقش اساسی داشت. اما، این دو گروه نکات اشتراک بیشتری، علاوه بر پنهان کاری داشتند. از نوشتجات و اسناد ماسونری نظری مشخص می گردد که عقیده ی مذهبی اصلی اعتقاد به معمار بزرگ عالم است ــ تصویری که هم اینک هم تحت تأثیر اومانیستهای ایتالیایی متداول است... معمار بزرگ عالم ذاتی جهان مادی و بخشی از آن و محصول ذهنی روشنفکرانه است.
هیچ مبنای عقلی وجود ندارد که طبق آن چنین عقیده ای را بتوان با مسیحیت وفق داد. به این خاطر که با این عقیده مفاهیمی چون گناه، جهنم برای عقوبت، و بهشت برای پاداش، قربانی ابدی انسان ها، قدیسان و فرشتگان، روحانی و پاپ توجیه پذیر نیستند.(9)
به طور خلاصه، در قرن چهاردهم، سازمان ماسونی و اومانیستی در اروپا متولد گردید که منشأ آن به کابالا بازمی گشت. و این سازمان مانند یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به خدا که آنرا خالق و فرمانروای تمام جهان و تنها پروردگار انسان می دانند، اعتقاد نداشت. به جای آن، آنها از یک مفهوم متفاوت مثل، «معمار بزرگ عالم» استفاده می کردند که آنرا به عنوان «بخشی از جهان مادی» تلقی می کردند.
به عبارت دیگر، این سازمان سری که در قرن چهاردهم در اروپا ظهور کرد. در لوای مفهوم «معمار بزرگ عالم» خدا را رد می کرد و جهان مادی را به عنوان نوعی خدا می پذیرفت.
برای شرح دقیق این عقیده ی انحرافی، باید به قرن بیستم باز گردیم و نگاهی به نوشتجات ماسونی بیندازیم. به عنوان مثال، یکی از برجسته ترین ماسونهای ترکیه به نام سلامی ایزینداک Selami Isindag، کتابی با عنوان Mason Iuktan Esinmmeleter (الهاماتی از فراماسونری) دارد. هدف این کتاب، تربیت ماسونهای جوان است. او در مورد عقیده ی ماسونها درباره ی «معمار بزرگ عالم» این چنین می گوید:
ماسونری بی دین نیست. اما، مفهوم خدایی که آنها قبول دارند با مفهومی که دین از خداوند دارد متفاوت است. خدای ماسونری یک اصل پرشور است. او در رأس تکامل قرار دارد. با نقد ماهیت درونی خود، درک خود و حرکت آگاهانه در مسیر علم، عقل و منطق می توانیم زاویه بین خودمان و او را کاهش دهیم. به این ترتیب، این خدا خصوصیات خوب و بد انسانها را ندارد. او قابل تجسم به شکل انسان نیست. او تفکری نیست که راهنمای طبیعت باشد. او معمار بزرگ اداره کننده ی یکپارچگی و هماهنگی جهان است. او کلیت تمام مخلوقات جهان، نیروی کاملی که همه چیز را احاطه کرده، یک انرژی است. با وجود تمام اینها، نمی توان قبول کرد که آغازی وجود داشته است... این یک راز بزرگ است.(10)
در همان کتاب شرح داده شده که وقتی فراماسونها در مورد «معمار بزرگ عالم» صحبت می کنند، منظور آنها طبیعت است، یا، در واقع طبیعت را می پرستند:
هیچ نیرویی ورای طبیعت مسئول افکار یا اعمال ما نیست... اصول و عقاید ماسونری حقایق علمی بر پایه عقل و دانش است. خدا یعنی تکامل که خود بخشی از نیروی طبیعت است بنابراین واقعیت، تکامل و انرژی احاطه کننده ی آن است.(11)
مجله ی معمار سنان، نشریه ی سازمانی مخصوص فراماسونهای ترکیه نیز فلسفه ی ماسونی را همین گونه شرح می دهد:
معمار بزرگ عالم گرایش به سمت ابدیت است. ورود به ابدیت است. برای ما، رهیافتی است که مستلزم جستجوی مداوم برای کمال مطلق در ابدیت است. و فاصله ی بین زمان حال، تفکر فراماسون، یا آگاهی را تشکیل می دهد.(12)
وقتی ماسونها می گویند، «ما به خدا معتقدیم، ما مطلقاً وجود الحاد را در بین خود قبول نداریم» منظورشان همین عقاید است. آن چیزی که ماسونها می پرستند خدا نیست. بلکه، مفاهیم ناتورالیستی و اومانیستی مثل طبیعت، تکامل و انسان است که توسط فلسفه آنها به مقام خدایی رسیده است.
با نگاهی کوتاه به مجموع آثار ماسونری، می بینیم که این سازمان چیزی نیست جز اومانیسم سازمان یافته، همچنین درمی یابیم که هدف آن برقراری یک نظم اومانیست سکولار در تمام جهان است. این عقاید در بین اومانیستهای قرن چهاردهم اروپا متولد شد؛ و امروز ماسونها هنوز هم آنها را ارائه کرده و از آن ها دفاع می کنند.
اومانیسم ماسونی: ستایش اصالت انسان
نشریات داخلی ماسونها فلسفه اومانیستی سازمان و مخالفت آنها با یکتا پرستی را به تفصیل شرح می دهند. در نشریات ماسونی، توصیفات، تفسیرها، نقل قولها و تمثیل های بی شماری در این مورد وجود دارد.همانطور که در آغاز گفتیم، اومانیسم از خالق انسان رو برگرداند و اصالت انسان را به عنوان «عالی ترین شکل حیات در جهان» پذیرفت. که در واقع، این امر مستلزم پرستش اصالت انسان است. این عقیده ی غیرمنطقی که با اومانیستهای کابالیست در قرن چهاردهم و پانزدهم شروع شد. امروز، در ماسونری مدرن ادامه می یابد.
یکی از معروفترین اومانیستهای قرن چهاردهم پیکو دلا میراندولا Pica della mirandola است. کتاب او با عنوان؛ «نتیجه گیری فلسفی، کابالیست، و الهیات» Conclusiones philosophicae, cabalisticae, et theologicae. در سال 1489، توسط پاپ اینوسنت هشتم به عنوان اینکه حاوی عقاید بدعت گذارانه است، محکوم گردید. میراندولا، نوشته بود که در جهان چیزی بالاتر از ستایش بشر وجود ندارد. کلیسا این عقیده را که چیزی به جز پرستش انسان نیست، یک عقیده بدعت گذارانه تشخیص داد. به راستی این یک عقیده بدعت گذارانه است. چرا که هیچ موجودی به جز خدا قابل حمد و ستایش نیست. انسان تنها آفریده ی او می باشد.
امروزه، ماسونها عقاید بدعت گذارانه میراندولا را بسیار بی پرده تر بیان می کنند. به عنوان مثال، در یک جزوه ی محلی ماسونی گفته شده:
جوامع ابتدایی ضعیف بودند و به خاطر این ضعف به نیروها و پدیده های اطرافشان مقام ربوبیت می دادند. اما، ماسونری تنها به انسان چنین مقامی می دهد.(13)
مانلی. پی. هال Manly P. Hall در کتاب خود با عنوان، کلید گمشده فراماسونری، The Lost Keys of Freemasonry توضیح می دهد که تعالیم اومانیست ماسونی به مصر باستان بازمی گردند:
انسان خدایی در حال شکل گیری است، و همانطور که در اسطوره های تمثیلی مصر باستان آمده است، بر روی چرخ کوزه گری، او در حال قالب گیری است. هنگامی که نور او به درخشش درمی آید تا همه چیز را حفظ کند و ارتقاء بخشد، او به تاج سه گانه ی خدایی دست می یابد و به جماعت اساتید فراماسون، همانهایی که در لباسهای آبی و طلایی خود به دنبال نابودی تاریکی شب با نور سه گانه ی لژ ماسونی هستند ملحق می گردد.(14)
می توان گفت که طبق اعتقاد نادرست ماسونری، انسانها خدا هستند. اما، فقط استاد اعظم به اوج این الوهیت دست می یابد. راه استاد اعظم شدن این است که کاملاً اعتقاد به خدا و این حقیقت که انسان بنده ی او است رد شود. نویسنده ی دیگری به نام جی. دی. باک J. D. Buck در کتاب خود ماسونری اسرارآمیز Mystic Masonry این حقیقت را اینگونه بیان کرده است:
تنها خدایی که فراماسونری قبول دارد انسان است... بنابراین، انسان تنها خدای موجود است.(15)
در واقع، ماسونری یک نوع مذهب است اما یک دین یکتاپرستی نیست. بلکه، یک دین اومانیست است. بنابراین، یک دین جعلی است. به ستایش انسان سفارش می کند، نه خدا. نوشته های ماسونی بر این نکته تأکید دارند. مجله ای با عنوان ماسون ترک می نویسد:
«ما همیشه اذعان می کنیم که بالاترین کمال مطلوب ماسونری، در عقاید اومانیسم قرار دارد». (16)
نشریه ی ترک دیگری توضیح می دهد که اومانیسم یک دین است:
به دور از موعظه های خشک احکام دینی، بلکه دینی اصلی و حقیقی. و اومانیسم ما که مفهوم زندگی از آن سرچشمه می گیرد، آرزوهایی را برآورده خواهد کرد که جوانان به آن آگاهی ندارند.(17)
ماسونها چطور این دین جعلی را تبلیغ می کنند؟ برای فهمیدن این مطلب باید نگاه دقیق تری به پیامهایی که آنها در جامعه ترویج می کنند، بیندازیم.
نظریه ی اخلاقی اومانیستی
امروزه، در خیلی از کشورها، ماسونها سرگرم تلاش برای نفوذ به مابقی جامعه هستند. آنها با مصاحبه های مطبوعاتی، سایتهای اینترنتی، تبلیغات و بیانیه های رسانه ای خود را به عنوان سازمانی معرفی می کنند که صرفاً خود را وقف مصالح جامعه کرده است. حتی، در بعضی کشورها سازمانهای خیریه مورد حمایت ماسونها وجود دارد.سازمانهای روتاری و باشگاه لیون که انواع غیررسمی ماسونری هستند نیز همین مطالب را می گویند. تمام این سازمانها ادعا می کنند که برای مصلحت جامعه تلاش می کنند.
بطور قطع، کار خیر و برای مصلحت جامعه عملی نیست که با آن مخالفت شود و ما نیز چنین قصدی نداریم. اما، در پس این ادعا، یک پیام گمراه کننده وجود دارد. ماسونها ادعا می کنند که اخلاقیات بدون مذهب می تواند وجود داشته باشد و می توان جهانی اخلاقی بدون دین پی ریزی کرد. و نیتی که در پشت تمام کارهای عام المنفعه ی آنها وجود دارد گستردن این پیام در جامعه است.
به زودی خواهیم دید که چرا این ادعا فریبکارانه است. اما، قبل از آن، بیان دیدگاه ماسونها در این مورد مفید خواهد بود. در سایت اینترتی ماسونها، امکان وجود «اخلاقیات بدون دین» این چنین شرح داده شده است:
انسان کیست؟ از کجا آمده و به کجا می رود؟ ... چگونه زندگی می کند؟ چگونه باید زندگی کند؟ ادیان سعی می کنند با کمک اصول اخلاقی که تدوین کرده اند به این سؤالات پاسخ بدهند. آنها اصول اخلاقی خود را به مفاهیم متافیزیکی مثل خدا، بهشت، جهنم و عبادت مرتبط می کنند. اما مردم، مجبورند اصول زندگی را بدون درگیر شدن با این مشکلات متافیزیکی ــ که باید بدون درک کردنشان به آنها اعتقاد داشت ــ پیدا کنند. قرنها است که فراماسونری این اصول را به عنوان آزادی، برابری، برادری، عشق به کار، صلح، دموکراسی و... بیان کرده است. این ها فرد را به طور کامل از اعتقادات مذهبی رها می کنند. اما، با این وجود برای او اصولی برای زندگی فراهم می آورند. آنها اصول خود را نه در مفاهیم متافیزیکی، بلکه در درون فرد بالغی که در این دنیا زندگی می کند، جستجو می کنند.(18)
ماسونهایی که چنین طرز تفکری دارند کاملاً مخالف فردی هستند که به خدا اعتقاد دارد و کارهای خیر را برای رضای او انجام می دهد. از نظر آنها، همه ی کارها باید فقط به خاطر انسانیت انجام گیرد. به وضوح می توان این طرز فکر را در کتابی که توسط لژ ترکیه منتشر شده مشاهده کرد:
اساس اخلاق ماسونی عشق به انسانیت است. و خوب بودن به خاطر خواسته ای در آینده، منفعت، پاداش و بهشت، از روی ترس از دیگری، عرف دینی یا سیاسی، نیروهای ناشناخته ماوراءطبیعی... را کاملاً مردود می داند. تنها از خوب بودن به خاطر عشق به خانواده، کشور، انسانها و انسانیت حمایت و تمجید می کند. این یکی از مهمترین اهداف تکامل فراماسونری است. عشق به مردم و خوب بودن بدون انتظار پاداش، رسیدن به این سطح، تحول عظیمی است.(19)
ادعاهای موجود در مطالب بالا فوق العاده گمراه کننده است. بدون انضباط اخلاقی دین، از خود گذشتگی برای دیگران هیچ مفهومی نمی تواند داشته باشد؛ و وقتی چنین چیزی اتفاق بیفتد، روابط افراد ظاهری و سطحی می گردد. آنهایی که هیچ درکی از اخلاقیات دینی ندارند، ترس از خدا ندارند و جایی که ترس از خدا وجود ندارد، انسانها تنها به منافع خود می اندیشند وقتی مردم فکر کنند که علایق شخصی آنها به مخاطره می افتد نمی توانند عشق، وفاداری یا محبت حقیقی نشان دهند. آنها، تنها به کسانی که ممکن است برای آنها نفعی داشته باشند ابراز دوستی و احترام می کنند. چرا که، بر طبق این برداشت نادرست آنها تنها یک بار پا به این جهان می گذارند. بنابراین، تا آنجا که می توانند باید از آن منتفع گردند. علاوه بر اینکه، بر اساس این عقیده ی نادرست، هیچ عقوبتی برای هر نوع ریاکاری یا هر شرارتی که در این دنیا انجام دهند وجود ندارد.
ادبیات ماسونی پر از موعظه های اخلاقی است که سعی در مخدوش کردن این حقیقت دارند. اما، در واقع، این اخلاق بدون دین چیزی نیست جز لفاظی فریبکارانه. تاریخ مملو از مثالهایی است که نشان می دهد بدون تقوایی که دین به نفس انسان می دهد و بدون قوانین الهی اخلاق واقعی نمی تواند برقرار گردد.
یک مثال بارز در تأیید این مطلب، انقلاب بزرگ فرانسه در سال 1789 است. ماسونهایی که این انقلاب را به راه انداختند، شعارهای حاوی ایده آل های اخلاقی «آزادی، برابری، برادری» را فریاد می زدند. اما، ده ها هزار فرد بی گناه به گیوتین سپرده شدند و کشور به حمام خون بدل گشت. حتی خود رهبران انقلاب هم نتوانستند از این وحشیگری بگریزند و یکی پس از دیگری سر بر گیوتین نهادند.
در قرن نوزدهم، از عقیده ی امکان وجود اخلاق بدون دین، سوسیالیسم متولد گردید و نتایج فاجعه آمیزتری نیز به همراه داشت. خواسته سوسیالیسم، ظاهراً جامعه ای عادلانه و برابر بود که در آن هیچ استثماری نباشد و به این مظور برچیدن دین را سرلوحه ی خود قرار داد. اما در قرن بیستم، در مکانهایی مثل، اتحاد جماهیر شوروی، بلوک شرق، چین، هندوچین، چندین کشور در آفریقا و آمریکای مرکزی مردم را به فلاکت وحشتناکی گرفتار کرده و رژیمهای کمونیستی تعداد باور نکردنی از مردم را به قتل رسانده اند. تعداد کل قربانیان چیزی حدود 120 میلیون نفر است.(20) علاوه بر این، بر خلاف آنچه ادعا می شد، هرگز در هیچ کدام از رژیمهای کمونیستی عدالت و برابری برقرار نگردید و رهبران کمونیست در سایه ی حکومت، طبقه ای از نخبگان تشکیل دادند.
متفکر یوگوسلاو میلووان دجی لاس Milovan Gjilas در کتاب معروف خود با عنوان طبقه ی جدید توضیح می دهد که رهبران کمونیست، یا «نامگذاره» nomenklatura بر خلاف ادعاهای سوسیالیسم یک «طبقه ممتاز» تشکیل داده اند.
امروز هم وقتی به خود ماسونری که همواره عقاید خود را تحت عنوان «خدمت به جامعه» و «ایثار برای انسانیت» اعلام می کند، نگاه کنیم، سابقه ی چندان پاکی پیدا نمی کنیم. در بسیاری از کشورها، ماسونری کانون روابط برای کسب منافع مادی نامشروع است. در دهه ی 1980، در ایتالیا رسوایی لژ ماسونری پی دو پیش آمد و مشخص شد که ماسونها رابطه ی نزدیکی با مافیا داشته اند و مسئولین لژ در فعالیتهایی مثل قاچاق اسلحه، تجارت مواد مخدر یا پولشویی دست داشته اند. همچنین مشخص شد که آنها رقیبان خود و کسانی را که به آنها خیانت کرده بودند مورد آزار و اذیت قرار داده بودند. در سال 1992، در لژ بزرگ اسکاندال شرق در فرانسه و در 1995، در «کلین هندز، Clean Hands» در انگلستان گزارش مطبوعات انگلیس، فعالیت لژهای ماسونی برای کسب منافع غیرقانونی، فاش شد. عقیده ی ماسونها مبنی بر «اصول اخلاقی اومانیستی» تنها یک فریبکاری است.
وقوع چنین مسائلی اجتناب ناپذیر است. چون همانگونه که در ابتدا گفتیم اصول اخلاقی تنها با تقوای دینی در جامعه برقرار می گردد. اساس پای بندی اخلاقی در عدم وجود تکبر و خودخواهی است و تنها کسانی که مسئولیت خود نسبت به خداوند را درک کنند می توانند به این واقعیت دست یابند. در قرآن، خداوند بعد از آنکه در مورد از خود گذشتگی مؤمنین سخن می گوید امر می فرماید:
... و هر کس خود را از خوی بخل و حرص خویش نگاه دارد. آنان (بحقیقت) رستگاران عالمند (قرآن حشر: 9) این اصل حقیقی اخلاق است.
در سوره فرقان، ویژگی اخلاقی مؤمنین حقیقی اینگونه وصف شده است:
بندگان خدای رحمان آنان هستند که در روی زمین به فروتنی راه می روند، و هرگاه جاهلان به آنها خطاب کنند، به ملایمت جواب دهند* و آنان که شب را در سجده یا قیام برای پرودگارشان روز می کنند* و آنان که (دائم) می گویند: «ای پروردگار ما عذاب جهنم را از ما بگردان. که عذاب آن عذابی سخت و دائمی است* آن جا (جهنم) بد قرارگاه و بد منزلگاهی است* و آنان که هنگام انفاق اسراف نمی کنند و بخل (هم) نمی ورزند، بلکه میان این دو راه میانه را می گیرند* و آنان که با خدای یکتا خدای دیگری نمی خوانند و کسی را که خدا (کشتن او را) حرام کرده ــ مگر بحق ــ به قتل نمی رسانند و زنا نمی کنند و هر که این کارها را بکند کیفرش را خواهد یافت* عذابش در قیامت مضاعف شود و با ذلت و خواری در آن مخلد (جاودانه) گردد* مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند پس خدا گناهان آنها را به نیکی ها بدل کند. و خداوند آمرزنده و مهربان است. و هر کس توبه کند و نیکوکاری کند، البته به نزد خدا باز می گردد* و آنان که به ناحق شهادت نمی دهند و هرگاه بر (عمل) لغوی بگذرند بزرگوارانه می گذرند (و به آن نزدیک نمی شوند* و آنان که هر گاه به آیات پروردگار خود تذکر داده شوند، کر و کور در آن ننگرند (فرقان: 63 ــ 73).
بنابر این، وظیفه اصلی مؤمنین تسلیم شدن در برابر خداوند با تواضع و فروتنی است و هنگامی که آیات الهی را متذکر می گردند «روی خود را بر نمی گردانند طوری که گویا کر و کور هستند.» به خاطر این وظیفه، فرد از خودخواهی، هوای نفسانی جاه طلبی و علاقه به محبوب دیگران شدن، محفوظ می ماند. این نوع اخلاق که در آیات بالا ذکر گردیده تنها به این طریق حاصل می گردد. به همین خاطر در جامعه ای که عشق و ترس به خدا و ایمان به او وجود ندارد، اخلاقی هم وجود ندارد. چرا که هیچ چیز را به طور مطلق نمی توان مشخص کرد و هر کس درست یا غلط بودن را بر حسب تمایلات خود تعیین می کند.
در واقع هدف اصلی فلسفه ی اخلاقی سکولار ــ اومانیست ماسونری ایجاد یک جهان اخلاقی نیست، بلکه ایجاد جهانی سکولار است. به عبارت دیگر ماسونها به خاطر اینکه اهمیت زیادی برای اخلاقیات قائلند از فلسفه اومانیسم حمایت نمی کنند بلکه تنها به خاطر انتقال به جامعه ای که تصور گردد دین غیرضروری است این کار را می کنند.
هدف ماسونی: ایجاد یک جهان اومانیست
اساس فلسفه ی اومانیسم که ماسونها توجه زیادی به آن دارند. رد ایمان به خدا و پرستش انسان یا پرستش «اصالت انسانی» به جای خداوند است.در اینجا یک سؤال مهم پیش می آید: آیا ماسونها این عقیده را فقط برای خود می خواهند یا تمایل دارند که این عقیده توسط دیگران هم پذیرفته شود؟
اگر به نوشته های ماسونی نگاه کنیم، می توانیم به وضوح پاسخ این سؤال را بیابیم: هدف این سازمان گسترش فلسفه ی اومانیستی در کل جهان و ریشه کنی ادیان یکتاپرستی (اسلام، مسیحیت، یهودیت) است.
به عنوان مثال، در مقاله ای که در نشریه ماسونی ترک چاپ شده، آمده، «ماسونها در ورای دنیای مادی به دنبال منشأ مفاهیمی همچون شیطان، عدالت و درستکاری نمی گردند، آنها معتقدند که این امور از شرایط اجتماعی فرد، روابط اجتماعی و تلاش او برای زندگش مشتق می گردند» اضافه می کند، «ماسونری تلاش می کند که این عقیده را در تمام جهان گسترش دهد.»(21)
سلامی ایزینداک ماسون اعظم ترکیه ای می نویسد:
طبق نظر ماسونری، به منظور رهانیدن انسان از اخلاقی که بر پایه ی منابع ماوراءالطبیعه دینی است، باید اخلاقیاتی را پی ریزی کرد که بر پایه ی عشق به انسان باشد که نسبی نیست. ماسونری در اصول اخلاقی سنتی خود، گرایش های ارگانیک انسان، نیازهای و ارضاهای او، قوانین زندگی اجتماعی و سازمانهای آن، وجدان، آزادی عقیده و بیان و نهایتاً تمام چیزهایی که موجب ایجاد زندگی طبیعی می گردند را لحاظ کرده است. به همین دلیل، هدف او ترویج و تثبیت اخلاق انسان مدار در تمام جوامع است.(22)
منظور ماسون اعظم ایزینداک، از «رهانیدن انسان از اخلاق که بر پایه ی منابع دینی است» جدایی تمام افراد از دین است. ایزینداک در همان کتاب، این هدف و «اصول ایجاد یک تمدن پیشرفته» را شرح می دهد:
اصول قاطع ماسونری برای ایجاد یک تمدن پیشرفته لازم و کافی هستند. آنها عبارتند از:
ــ باور اینکه خدای فاقد جنبه شخصی (معمار بزرگ عالم) همان تکامل است.
ــ رد اعتقاد به وحی، عرفان و عقاید پوچ.
ــ برتری اومانیسم عقلانی و طبقه کارگر.
اولین بند از سه بند بالا، متضمن رد وجود خداوند است. (ماسونها به خدا اعتقاد ندارند. بلکه به معمار بزرگ عالم اعتقاد دارند و مطلب فوق نشان می دهد که این اصطلاح به معنی تکامل است.) بند دوم وحی، از جانب خدا و معارف دینی بر اساس وحی را رد می کند. (ایزینداک این معارف را «عقاید پوچ» می نامد.) و بند سوم اومانیسم، و مفهوم اومانیستی «کار» (طبقه کارگر) را ستایش می کند. (مانند کمونیسم).
اگر بررسی کنیم که این عقاید امروزه تا چه حد در جهان ریشه یافته اند، می توانیم تأثیر ماسونری بر آن را درک کنیم.
در اینجا، باید به نکته ی مهم دیگری توجه داشت: ماسونری چگونه در حرکتی که رسالت ضد دینی دارد، شرکت می کند؟ وقتی به نوشته های ماسونی مراجعه می کنیم، می بینیم که آنها با استفاده از «تبلیغات» گسترده می خواهند دین را به ویژه در بعد اجتماعی تخریب کنند. ماسون اعظم سلامی ایزینداک در عبارتی از کتاب خود، این مسئله را روشن کرده است:
... حتی رژیمهای شدیداً سرکوبگر هم در رسیدن به اهداف خود برای تخریب نهادهای دینی موفق نبوده اند. در واقع، خشونت بیش از حد روشهای سیاسی که به منظور نجات جامعه از طریق رهاسازی افراد از عقاید و تعصبات پوچ دینی اعمال شده است، نتیجه معکوس داشته است: عبادتگاه هایی که آنها قصد بستن آنها را داشتند، امروز پرجمعیت تر از همیشه است و عقاید و تعصباتی را که آنها ممنوع اعلام کردند امروز طرفداران بیشتری یافته است. ما در سخنرانی دیگری تأکید کردیم که در چنین مسائلی که با قلب و احساس سروکار دارد، تحریم و زور اثری ندارد. تنها راه کشاندن مردم از تاریکی به روشنایی علم سازنده و اصول عقلانی و منطقی است. اگر مردم به این شیوه آموزش ببینند به اومانیست و جنبه های مثبت دین توجه کرده، اما، خود را از عقاید پوچ و تعصبات رها می سازند.(23)
برای درک مفهوم این مطالب باید به دقت آنها را تحلیل کنیم. ایزینداک می گوید که سرکوب دین، دینداران را مشتاق تر کرده و دین قوی تر خواهد شد. بنابراین ایزینداک فکر می کند به منظور جلوگیری از قدرت گرفتن دین باید روشنفکرانه به تخریب آن پرداخت. منظور او از «علم سازنده و اصول منطقی و عقلانی» علم و منطق و عقلانیت واقعی نیست. منظور او صرفاً فلسفه ی اومانیست و ماتریالیست است که مانند داروینیسم تنها از این تکیه کلام ها برای استتار استفاده می کند. ایزینداک معتقد است وقتی این عقاید در جامعه ترویج گردد. «تنها اجزاء اومانیستی دین مورد توجه قرار می گیرند» که منظور او این است که تنها چیزی که از دین باقی خواهد ماند اجزای مورد تأیید فلسفه ی اومانیستی است. به عبارت دیگر، آنها می خواهند حقایق اساسی که دین توحیدی بر پایه آنها قرار گرفته را رد کنند (ایزینداک به این حقایق، عقاید پوچ و تعصبات می گوید). این حقایق واقعیتهایی عالی مثل اینکه انسان توسط خدا آفریده شده و در برابر او مسئول است می باشد.
به طور خلاصه، هدف ماسونها تخریب بخشهایی از اعتقادات است که اساس دین را تشکیل می دهد. آنها می خواهند نقش دین را به حد یک عامل فرهنگی صرف که در مورد تعدادی از مسائل اخلاقی کلی نظر می دهد تنزل دهند. طبق نظر ماسونها راه انجام اینکار تحمیل الحاد به جامعه در لفافه ی علم و منطق است. هر چند هدف نهایی آنها، محروم کردن دین حتی از این موقعیت فرهنگی و ایجاد یک جهان کاملاً الحادی است.
ایزینداک در مقاله ای با عنوان «علم سازنده ــ موانع ذهن و ماسونری» در نشریه ماسون می گوید:
من می خواهم به عنوان نتیجه ی تمام این بحث ها بگویم که مهمترین وظیفه ی اومانیستی و ماسونی همه ی ما روی برگرداندن از علم و منطق نیست بلکه فهم این مطلب است که بر اساس نظریه ی تکامل، بهترین و تنها راه، گسترش عقایدمان در بین مردم و آموزش مردم با علوم سازنده است. سخنان ارنست رنان بسیار قابل توجه است: «اگر مردم با علم سازنده و منطقی آموزش داده شوند، عقاید پوچ دینی توسط خود ایشان متلاشی خواهد شد.» سخنان لسینگ Lessing نیز در تأیید همین مطلب است: «اگر انسان تحت آموزش و روشنگری با علم سازنده و منطق قرار گیرد، سرانجام روزی خواهد رسید که نیازی به دین نخواهد بود.» (24)
این هدف نهایی ماسونری است، آنها می خواهند دین را به طور کامل تخریب کرده و جهانی اومانیست بر اساس تقدس انسانیت ایجاد کنند. به این دلیل، آنها می خواهند نظم نوینی بر اساس غفلت بنا کنند که در آن مردم خدایی که آنها را آفریده انکار کنند و به خود مقام ربوبیت بدهند... این هدف فلسفه ی وجودی ماسونری است. نشریه ی ماسونی آینه AYNA این وضعیت را «معبد عقاید» نام نهاده است:
ماسونهای مدرن، هدف ماسونهای قدیمی برای ساخت معبدی از خشت و گل را به ساخت «معبد عقاید» تبدیل کرده اند. ساخت معبد عقاید وقتی ممکن می گردد که اصول و مزایای ماسونی رایج گردد و چنین مردمان خردمندی در جهان فزونی یابند.(25)
ماسونها برای تحقق این هدف، با شور و شوق فراوان در خیلی از ممالک جهان فعالیت می کنند. سازمانهای ماسونی در دانشگاه ها و سایر مراکز آموزشی، در رسانه ها و در جهان هنر و عقاید نفوذ دارند. و هرگز از تلاش برای ترویج فلسفه ی اومانیستی خود در جامعه و بی اعتبار کردن حقایق اعتقادی که اساس دین را تشکیل می دهند، دست نمی کشند. در فصول آینده خواهیم دید که یکی از روشهای تبلیغاتی اصلی فراماسونها، نظریه ی تکامل (اولسیون) است. علاوه بر این، هدف آنها ساختن جامعه ای است که در آن حتی نامی هم از خدا و دین برده نشود و فقط لذتها، تمایلات و آرزوهای نفسانی انسان را ارضاء کند. این جامعه از مردمانی تشکیل خواهد شد همانند اهل مدین که در قرآن ذکر گردیده است «... آیا خدا را پشت سر خویش افکندیدید؟». (هود: 92). در این فرهنگ غفلت جایی برای ترس یا عشق به خدا انجام خواسته های او، عبادت یا توجه و تأمل در جهان آخرت وجود ندارد. در واقع، فکر می کنند که این عقاید از مد افتاده و مشخصه ی افراد بی سواد است. این پیام مرتباً، در فیلمها، داستانهای مصور و رمانها تکرار می گردد.
ماسونها همواره در این فریبکاری بزرگ، نقش رهبری را بر عهده داشته اند. اما، گروه ها و افراد فراوان دیگری نیز به همین کار مشغولند. ماسونها آنها را به عنوان «ماسونهای افتخاری» پذیرفته اند و آنها را متحد خود به حساب می آورند. چون همگی در فلسفه ی اومانیستی شریک هستند. سلامی ایزینداک می نویسد:
ماسونری این حقیقت را نیز می پذیرد: در جهان بیرون مردمان خردمندی با وجود آن که ماسون نیستند، اما از مسلک ماسونی حمایت می کنند. چرا که این ایدئولوژی مسلکی کامل برای موجود انسانی و انسانیت است.(26)
این نبرد مداوم، با دین بر دو برهان یا دلیل اصلی متکی است: فلسفه ی ماتریالیستی و نظریه ی تکامل داروین.
ما این دو برهان، منشأ آنها و رابطه ی آنها با ماسونری را بررسی خواهیم کرد. آنگاه قادر خواهیم بود پشت صحنه ی این عقاید که از قرن نوزدهم بر جهان تأثیرگذار بوده اند را بهتر درک کنیم.
منبع: فراماسونری جهانی