7. سکه های بَدَلی!
به رغم این حقیقت آشکار و باور دیرین اسلامی - شیعی، در سال 1260قمری یک جوان 25 ساله ی شیرازی موسوم به علی محمد باب در جنوب ایران برخاسته و در فرآیند ادعاهای نو به نو (از بابیت تا ربوبیت) مدّعی «قائمیت» گردید که از هر حیث، در آینه ی این باور عمومی (که تمامت شیعه و بخشی در خور ملاحظه از اهل سنت بدان پایبند بودند) «نامأنوس و غریب» می نمود.
به تعبیری روشن تر: این جوان شیرازی، اولاً مشخصات شناسنامه ای اش(نام و لقب، نام پدر، نام مادر، نام جد، شجره نامه ی تاریخی، محل تولد، سال تولد و...) به هیچ روی با مشخصات موعود هزار ساله ی شیعیان (و گروهی از اهل سنت) انطباق نداشت. ثانیاً در عمل نیز، پیش از آن که اساساً فرصت درگیری با قدرت های جائر جهان (در خارج از ایران) را دریابد و اصلاً نامش به گوش بسیاری از آنان برسد (چه رسد به سرنگونی آنان!) دستگیر گردید و پس از سال ها زندان مداوم، به جوخه ی اعدام سپرده شد و یارانش نیز سرکوب و قتل عام شدند، و آب هم از آب تکان نخورد...! به ویژه این دومی، یعنی فرجام تلخ و ترحم انگیز علی محمد باب، کاملاً در تضاد بوده و هست با ذهنیت جمیع پیروان ادیان آسمانی - اعم از اسلام و ادیان ابراهیمی پیش از آن - که به مهدی، به مثابه ی «نجاتبخش پیروز جهان از ظلم و جور» می نگرند که با در هم کوبیدن بساط ستمگران، جهان را یکسره قلمرو حاکمی صالحان خواهد ساخت، نه عنصر مفلوکی که غالب قدرت های عصر وی نفهمند که او کی آمده و کی رفته است؟! و کارهایی را که (به عنوان اقدامات مهدی «عج») در احادیث اسلامی وعده داده شده، به علت مساعد نبودن شرایط و ترس از مخالفان، ترک کند!(1) و اساساً در همان گام های نخست ظهور، زیر دست و پای ظالمان له گردد!(2) و نه تنها او، بلکه جانشینان پرادعایش نیز، هیچ یک موفق به درمان آلام تاریخی بشر (فقر، جهل، ستم، استثمار و...) نگردند و چنان که قبلاً اشاره داشتیم، با وجود گذشت بیش از 160 سال از ظهور باب، طبق آمار رسمی برنامه ی جهانی غذا: جهان یک میلیارد گرسنه دارد! و این قرآن کریم است که همنوا با «زبور» حضرت داود(ع) و دیگ کتب آسمانی، فریاد بر می دارد:
* هو الذی ارسل رسول بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کلّه و لوکره المشرکون.(3)
* و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر انّ الارض یرثها عبادی الصالحون.(4)
* و نُرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلم الوارثین.(5)
* وعدالله الذین آمنو منکم و عملوا الصالحات لَیَستَخلِفَنَّهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لَیُمَکِّنَنَّ لهم دینَهم الذی ارتضی لهم و لَیُبَدِّلَهَّنُم من بعد خوفهم امناً یَعبُدو ننی لا یُشرِکون بی شیئاً.(6)
حتی منابع مهم بهائی نظیر کتاب نظر اجمالی در دیانت بهائی، نوشته ی یکی از سران بهائیت به نام احمد یزدانی، معترفند که: «در کتب بسیاری از اخبار و احادیث از قبیل اصول کافی و بحارالانوار و اربعین و عوالم و غیرها از طریق شیعه و سنّی ظهور مهدی یا قائم موعود و صاحب الامر و ظهور حسینی یا نزول عیسی یا قیوم بعد از قائم و پر شدن زمین از عدل و داد، و رفع ظلم و جور و سایر مشخصات و کیفیات ظهور را تصریحاً و تلویحاً بشارت داده اند...».(7)
به قولی یکی از پژوهشگران: طبق آیات فوق و انبوه روایاتی که در تأیید و تفسیر آن ها وارد شده، «قرار نیست "مهدی" هم که می آید (مثل انبیا و اولیای پیشین) دوران ظهور و قیامش را در تبعید و زندان به سر برد و دست آخر هم به شهادت برسد و خم به ابروی ستمگران نیاید و باز بشریت چشم به آسمان دوزد و زار بنالد که خدایا! منجی کی از راه می رسد؟! نه! او "قائم منصور"ی است که آیه ی فتح و ظفر بر پیشانی وی و یارانش نوشته شده است و ظهور او ناقوس مرگ ستم و ستم کاران را در سراسر جهان به صدا در می آورد». حال اگر وضعیت «شخص میرزا معلی محمدباب را با همین یک خصوصیت مهدی، و اصل و اساسی در مهدویت» یعنی نابودی ظلم و استقرار عدالت در سراسر جهان به دست مهدی، «محک» بزنیم، همه چیز روشن می شود: «میراز علی محمد باب (به گواه خود منابع بابی و بهائی) در همان آغاز به اصطلاح ظهور خود، توسط حاکم شیراز دستگیر شد و سیلی خورد و مجبور شد بر فراز منبر شیراز» مدعیان خود را تکذیب کند [و نیز نزدیکانش از ترس شخص حاکم، نوشتجات زیادی از او را نابود کردند(8)]. «سپس در خانه ی خود حبس نظر شد و آنگاه قاچاقی از شیراز گریخت و چندی در اصفهان مخفیانه از سفره ی لطف و احسان حاکم اصفهان بهره مند گردید. با مرگ حاکم اصفهان، دوباره روزگار به وی اخم کرد و تحت الحفظ مأموران دولتی، به زندان ماکو و سپس چهریق(و هر دو در گوشه ای دور افتاده از شمال ایران) انتقال یافت و تا آخر عمر کوتاه خود در حبس ماند و سرانجام نیز پس از شش سال تبعید و دربدری و زندان، به جوخه ی اعدام سپرده شد»(9) و بیفزاییم که: جسد گلوله خوره اش، از ترس مخالفان، 40 سال در نقاط مختلف ایران مخفی بود و نهایتاً نیز، جسد وی را (البته اگر جسدی باقی مانده بود!) برای دفن، مخفیانه از ایران خارج ساخته و به حیفای فلسطین بردند...! و «کعبه»اش (که طبق فرمان او: همان خانه ی وی در شیراز بود)(10) با اقدام مخالفان اساساً ویران شد و در خیابان افتاد!
حسینعلی بهاء، بنیادگذار بهائیت، که مدعی بود، باب، قائم موعود اسلام و در عین حال مبشر ظهور شخص او (بهاء) بوده است، با اشاره به ناکامی باب در ایران و پیشرفت غلام احمد قادیانی در هند، با دریغ و حسرت بسیار افسوس می نویسد:
نفسی از اهل سنت و جماعت در جهتی از جهات، ادعاء قائمیت نموده و الی حین(11) قُرب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و به خدمتش قیام کردند. قائم حقیقی [مقصود، باب است!] به نور الهی در ایران قیام بر امر فرموده، شهیدش نمودند و بر اطفاء نورش همّت گماشتند و عمل نمودند آن چه را که عین حقیقت گریان است.(12)
نقطه الکاف، یکی از کهن ترین تواریخ موجود بابیه، حتی نقل می کند که: علی محمد باب در شبی که فردایش اعدام گردید، به یاران همبندش گفت: «فردا مرا شهید خواهند نمود با خواریِ خوار... یکی از شماها اقدام نمایید و در شهادت من تا آن که آن ذلّت را از اعدام نکشم، زیرا که به دست دوست کشته بشوم مرا خوش تر می باشد تا به دست دشمن...»!(13) مبلغان شهیر بهائی (نظیر سید مهدی گلپایگانی) نیز در کتاب کشف الغطاء (صص 204-205) متن توبه نامه (و به قول آنان: «انابه و استغفار») باب را - که پس از فلک شدن توسط شیخ الاسلام تبریز، نوشته و در آن، همه ادعاهای خود را تکذیب کرده است - به دستور عبدالبهاء، و برای به اصطلاح کم کردن روی ازلیها (که پیشوایشان: صبح ازل، را در جانشینی باب، رقیب و هم آورد بهاء می شمردند) آورده اند تا نشان دهند که جناب باب، چگونه با خوردن چند چوب، همه ی حرف های خود را پس گرفته است و به آنها بفهمانند که پیشوایان باب، چنین شخصیت متزلزی داشته است، شما که حسابتان معلوم است.!(14)
مهدی (عج) طبق آیات و رویات اسلامی، قرار است جهان را از عدل و داد پر سازد، و این در حالی است که علی محمد باب(قائم مورد ادعای بابیان و بهائیان) حتی پیش از آن که جهانیان از ظهور او مطلع شوند، به دار آویخته شد!
نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت، به نکته ی جالبی اشاره می کند: علی محمد باب در سفر حج(سال 1260ق) به شریف مکه نام داده(و او را به مهدویت خویش دعوت کرده) بود، اما شریف نخوانده بود. باب، موضوع را پیگیری کرده بود، اما باز هم نخوانده بود. پس از حج، آن را خوانده بود و سال هابعد، پس از قتل باب(1266) حاجی نیاز بغدادی به شریف گفته بود که باب در ایران قیام کرده و به قتل رسیده است و شریف نیز به قاتلان او لعنت فرستاده بود!(15)
در همین زمینه بد نیست به اعتراف بسیار جالبی از پیشوای بهائیت اشاره کنم: حسینعلی بهاء- که باب را «قائم موعود حقیقی» قلمداد می کند - در یکی از الواح خود، اقدام جمعی از بابیان نخستین در عتبات عالیات عراق به برگزاری مجلس جشن تولد برای باب در اول محرم(16) (مقارن با ایام عزاداری سالار شهیدان حسین بن علی (ع)) را حرکتی نسنجیده و به زیان بابیت می شمارد(17) و در بیان علت مخالفت خود با این کار، نکته ی جالبی را مطرح می کند که شاهدی بر بحث ما است. او سالها پس از قتل باب می گوید: «اگر چه عاملینِ» برپایی مجلس جشن و سرور در اول محرم، «قصد و نیّتشان»، اظهار شادی به مناسبت «ظهور و بروز» باب بوده است، «ولکن اهل عالم الی حین بر ظهور قائم ملتفت نبوده و نیستند الا معدودی. لذا» مقتضی است که «کما فی السابق در ایام عاشورا، کل به مصیبت سیدالشهداء... مشغول گردند...»!(18)
بهاء در سخن فوق به حقیقتی اعتراف می کند که توجه به آن، انطباق قیام «منجی پیروز جهانی» اسلام و ادیان(عج) را بر ظهور «باب»، با اِشکال اساسی رو به رو می سازد.
مؤسس بهائیت، به نکته ی دیگری نیز اعتراف دارد که دریغ است از ذکر آن دریغ کنیم. او در یکی از الواح خود، که به قلم کاتبش (آقاجان کاشی ملقب به خادم الله!) و در ردّ ازلیها نوشته، صراحتاً اعتراف می کند که: شیعیان در طول 1260سال (فاطمه ی میان سال 260 تا 1260ق)، قائم را «ختم ظهورات» یعنی آخرین امام معصوم از امامان دوازده گانه ی شیعه می دانستند و در مورد «علائم ظهور» آن حضرت «به هزار روایات تمسک» می جستند، به گونه ای که این مطلب را برای «مُنکرینِ» این عقیده، «کافی می دانستند»!(19)
پیشگویی و نوید استقرار حاکمیت عدل توسط مهدی(عج) بر جهان از سوی پیامبر(ص) به مسلمانان - که با عبارت مشهور: یملأالله به الارض قسطاً و عدلاً در احادیث متعدد ادا شده و به عنوان یک باور و انتظار عمومی بین مسلمین نهادینه شده بود، در ذهن بابیان نخستین نیز کاملاً وجود و خلجان داشت.(20) لذا وقتی که می دیدند باب و پیروانش از عهده ی نبرد با مخالفان انبوه خویش در ایران و عراق برنیامده و قیام ایشان رو به شکست است، رهبران خود را سؤال پیچ می کردند که: تکلیف نویدها و پیشگوییهای گوناگون پیامبر راجع به قائم موعود(برخورداری وی از نصر الهی، پیروزی قاطع او بر دشمنان قوی چنگ خویش، رجعت صالحان به دنیا، استقرار حاکمیت عدل و توحید توسط وی در سراسر جهان، و نیز شروع قیام جهانگیر وی از کنار کعبه و هجرت او به کوفه و...)، چیست و چرا از آن ها هیچ خبری در کار نیست؟!
حتی - چنانکه می دانیم - حسینعلی بهاء کتاب مشهور خود: ایقان (رساله ی خالویه ی قبلی)، را در سال 1278ق (دهمین سال تبعید خود به عراق) در پاسخ به همین سنخ سؤالات اساسی که توسط خال اکبر یعنی دایی بزرگ باب(سید محمد تاجر شیرازی) از وی شده بود، به تحریر درآورد(21) و برای لوث کردن موضوع، همه چیز را تأویل و توجیه به امور معنوی و قلبی کرد!(22)
بهاء در ایقان، پرسش دایی باب را این گونه نقل می کند که:«سلطنت قائم، با آن که در احادیث مأثوره از» پیامبر و ائمه طاهرین علیهم اسلام) «وارد شده، با وجود این، اثری از سلطنت ظاهر نشد، بلکه خلاف آن تحقق یافت، چنان که اصحاب و اولیای او در دست ناس مبتلا و محصور بوده و هستند و در نهایت ذلت و عجز در ملک ظاهرند».(23) آنگاه، به عوض پاسخ منطقی و مقنع، دست به توجیهاتی می زند که کاملاً با ظاهر بلکه نصّ صریح آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر و آل(ع) در مورد «منجیِ پیروزِ عدالت گستر جهانی»(عج) ناسازگار است. مثلاً ادعا می کند: «سلطنتی که در کتب، در حق قائم، مذکور است...، نه آن سلطنت و حکومتی است که هر نفسی ادراک نماید»! یا آن که مدعی می شود که همه اولیای خدا، در داشتن سلطنت، یکسان بوده و می افزاید: «مقصود از سلطنت» مزبور، «احاطه و قدرت آن حضرت است بر همه ی ممکنات، خواه در عالم ظاهر به استیلای ظاهری، ظاهر شود یا نشود...»!(24) و بعد هم اساساً تقسیم انسان ها به جنود خیر و شر را منکر شده و به تبع آن، اصل اصیل جهاد و قتال (با جانیان و جهانخواران خشک سر و هدایت ناپذیر) را از شریعت خود زدود!(25) و جانشینش عباس افندی پا را فراتر نهاده، حتی نزاع با شیطان را نیز جایز نشمرد(26) و گفت: «...اهرمن را ملائکه شمارید... و گرگان خونخوار را مانند غزالان خُتَن و خَتا مشک معطر به مشام رسانید. خائنان را ملجأ و پناه گردید...»!(27)
و این حرفها و ژستها در حالی بود که آیات و روایات بی شمار اسلامی و نیز بشارات کتب آسمانی پیشین، برای مهدی(عج) و قیامش در آخرالزمان یک «ویژگی ممتاز و منحصر به فرد» می شمارند و آن اینکه: با قیام آن حضرت، به حیات ظلم و ظالمان در سراسر جهان کاملاً پایان داده می شود و آمال و آرزوهای انبیا و ائمه (ع) تحقق عینی و خارجی می یابد.
قرآن کریم - چنانکه دیدیم - صراحتاً نوید می دهد که دین اسلام بر همه ی ادیان و مکاتب جهان، پیروزی چشم گیر خواهد یافت (هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کلّه)، صالحان بر زمین حکومت خواهند کرد (انّ الارض یرثها عبادی الصالحون)، مؤمنان شایسته کردار، تمامی قدرت ها و مکنتهای جهان را به ارث برده و از بیم و هراسهای معمول در طول تاریخ رهایی خواهند یافت (وعدالله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفّنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنّن لهم دینَهم... و لیبدلنّهم من بعد خوفهم امناً)(28)؛ و جهانی که در آستانه ی قیام مهدی(عج) یکسره زیر سیطره ی ظالمان و جبّاران قرار دارد، به برکت قیام آن حضرت از عدل و داد پُر خواهد گشت(یملأ الله به الارض قسطاً و عدلاً بعد ما - اوکما- ملئت ظلماً و جوراً). بگذریم از این که، حتی نحوه ی زندگی و سیره ی حکومت مهدی(عج) در احادیث پرشمار اسلامی بیان شده است، که باید آن ها را از مجامع حدیثی شیعه و سنی (نظیر بحار مجلسی و...) بازجست و خواند و مطلع گردید.
خود باب در رساله ی دلائل سبعه به این فقرات از دعای مشهور «افتتاح» (که در شبهای ماه مبارک رمضان خوانده می شود) استناد می کند که از خداوند در مورد مهدی قائم(عج) چنین طلب می شود:
الهلم اجعله الداعی الی کتابک و القائم بدینک، اِستَخلِفهُ فی الارض کما استخلفتَ الذین مِن قبله، مَکِّن له دینه الذی ارتضیتَه و اَبدِلهُ مِن بعد خوفه امناً یعبُدُکَ و لایُشرِکُ بک شیئاً. اللهم اعزّه و اعزز به و انصره و انتصر به و انصره نصراً عزیزاً و افتح له فتحاً یسیراً و اجعل له من لدنک سلطاناً نصیرا. اَظهِر به دینَک و سنّهَ نبیِّک حتی لایستخفی بشیءٍ من الحق، مخافه احدٍ مِن اولیائک.(29)
بنابراین، تنها یک واژه ی «سلطنت» یا «نصرت» در آیات و روایات مربوط به قائم(عج) در اسلام و ادیان پیشین به کار نرفته است، که در نتیجه، هر گونه بخواهیم و صلاحمان بدانیم، به دل خواه خویش، آن را تفسیر و توجیه کنیم! بلکه موضوع کاملاً تشریح شده و کیفیت آن به روشنی روشن گردیده است.
متأسفانه در کتب و الواح باب و بهاء، با آیات و روایات بی شمار اسلامی راجع به قیامت هم، همین نوع برخورد علمی صورت گرفته و همه ی علائم و نشانه های قیامت کبرا و مواقف رستاخیز و محاکمه ی بندگان در دیوان عدل الهی و پل صراط و نعمات بهشت و عذاب دوزخ را- بر خلاف نصوص مصرِّحه ی قرآن و احادیث آل الله- تأویلات کاملاً ناچسب و خلاف ظاهر کرده و به اموری چون قیام باب و بهاء، و مخالفت و موافقت مردم با آنها، تفسیر می کنند!(30)
جالب این است که حسینعلی بهاء نیز(که خود را مصداق رجعت حسینی «ع» در آخرالزمان می شمرد!)(31) سرنوشتی بهتر از باب نداشت و عمرش را، پس از مرگ باب، تا پایان عمر، در تبعید گذراند و حق بازگشت به زادگاهش به او داده نشد، و هماره زنجموره اش به گوش می رسید که می گفت: «این مظلوم در تمام ایام در دست اعدا اسیر بوده و هست...»!(32) و: لااله الا انا المسجون الفرید(خدایی جز منِ زندانیِ تنها نیست)!(33)
بهاء- که خود را از «آوارگان بَیدای ناکامی و گمنامی» شمرده و از دوستانش در ایران می خواست «که گاه گاهی از حال [وی]... آگاهی خواهند و تفقد نمایند»(34)- در لوح مریم(35) که با جمله ی «هو المحزون فی حزنی» آغاز می شود، برای جلب ترحم مخاطب، زنجموره ای چنین از خود به یادگار نهاده است:
ای مریم، مظلومیتم اسم اوّلم(36) را از لوح امکان محو نمود و از سحاب قضا امطارِ بلا فی کلّ حین بر این جمال مبین باریده... هیچ شامی در مقعد امن نیاسودم و هیچ صبحی به راحت سر از فراش بر نداشتم. قسم به جان حق که حسین بر مظلومیتم گریست و خلیل از دردم خود را به نار افکند. اگر درست مشاهده نمایی عیون عظمت، خلف سرادق عصمت گریان است و اَنفُسِ عزّت در مَکمِن رفعت نالان...
ای مریم، ار ارض طاء بعد از ابتلای لایُحصی به عراق عرب به امر ظالم عجم وارد شدیم و از غُلّ اعدا به غِلّ احیاء مبتلا گشتیم(37) و بعد، الله یَعلَمُ ما وَرَدَ عَلَیَّ [خدا می داند چه (مصائبی) بر من وارد شد]، تا آن که... فرداً واحداً [از میان بابیان در بغداد، به سمت سلیمانیه] هجرت اختیار نمودم و سر به صحراهای تسلیم نهادم. به قسمی سفر نمودم که جمیع در غربتم گریستند و جمیع اشیاء بر کربتم خون دل بباریدند. با طیور صحرا مؤانس شدم و با وحوش عراء(38) مجالس گشتم و... دو سنه او اقل[دو سال یا کتر]، از ماسوی الله احتراز جستم... که شاید نار بَغضاء(39) شود و حرارت حسد بیفسَرَد...»(40)
نیز در نوشته ای موسوم به «سوره ی ملوک»، ضمن یادآوری تبعیدش در زمستانی سخت از اسلامبول به ادرنه، چنین می نویسد: (تبعیدگاه ما) شهری بود که جز متجاسرین بدان جا وارد نمی شدند... و ما را با وضع خفت باری که نظیری برای آن در جهان نیست از اسلامبول اخراج کردند... و نزد من و خانواده و همراهانم لباسی که به وسیله ی آن، خود را از سرمای این زمهریر حفظ کنیم وجود نداشت: مدینه التی لن یدخل فیها احد الا الذین هم عصوا امرک و کانوا من العاصین... و اخرجونا عنها (اسلامبول) بذله التی لن تقاس به ذله فی الارض... و لم یکن لاهلی و للذین هم کانوا معی من کسوهٍ لِتَقیهم عن البَرد فی هذا الزّمهریر. نیز دشمنان بر ما می گریست...: و بلغ امرنا الی المقام الذی بکت علینا عیون اعدائنا و من ورائهم کل ذی بصر بصیر. نبیل زرندی، همسفر بهاء در آن تبعید، نیز در تاریخ خویش با قلبی آکنده از اسف و حسرت می نویسد: «تبعید به ذلت کبرایی به عمل آمد که قلم از ذکرش به نوحه درآید و ورق از وصفش خجل و شرمنده گردد».(41)
فرزند و جانشین بهاء(عباس افندی) در «الواح وصایا»ی خویش، که در اواخر عمر نوشته است، ضمن اشاره به هدف هزار تیر بلا» قرار گرفتن «سینه ی مبارک حضرت اعلی» یعنی باب، از صدمات وارده بر بهاء سخن گفته و چنین می گوید:
قدوم مبارک جمال ابهی[بهاء]... از ضرب چوب در مازندان زخم و مجروح گردید و گردن مقدس و پای مبارک در زندان طهران اسیر کند و زنجیر گشت و مدت پنجاه سال در هر ساعتی بلا و آفتی رسید و ابتلاء و مصیبتی رخ داد. از جمله بعد از صدمات شدیده از وطن آواره و مبتلای آلام و محن شد و در عراق نیز آفاق مَعرَضِ کسوف از اهل نفاق [مقصود، مخالفت یحیی صبح ازل و اتباع ازلی او است که رقیب و مدّعی بهاء بودند] و عاقبت سرگون به مدینه ی کبیره [یعنی تبعید به اسلامبول] گشت و از آن شهر به ارض سِر [ادرنه، آدریانوپول] نفی گردید و از خطّه ی بلغار در نهایت مظلومیت به سجن اعظم [عکای فلسطین] ارسال گشت... تا در این زندان به حبس مؤبَّد[دائمی] استقرار یافت و در سجن قاتلان و سارقان و قطاع طریق، مسجون و مظلوم گردید. این یک بلا از بلایای واره بر جمال مبارک بود؛ بلایای دیگر را بر این، قیاس نمایید.
از جمله از بلایای جمال قِدَم[بهاء]، ظلم و ستم و طغیان میرزا یحیی [صبح ازل] بود که.... سبب شد که نیّر اشراق[بهاء] به این سجن اعظم سرگون شد و در مغرب این زندان مظلوماً افول فرمود...(42)
همو در نامه ای به یکی از یاران هم اسم خویش، ضمن گلایه ی شدید (و به قول خودش: «نوحه و ندبه و حُنین») از بی توجهی و عدم ایمان مردم به خویش، می نویسد: «مذهب الله [بخوانید: بهائیت] نظر به غلبه ی ظلم، ضعیف مشاهده می شود و حال تحت مَخالبِ(43)اعداء؛ از حق بطلبید تا نجات عطا فرماید و دینش را حفظ نماید و انوار آفتاب عدل بر ظلمت ظلم غلبه کند و آفاق را منوَّر دارد...».(44) نیز در نوشته ای خطاب به بهائیان می نویسد:
«یا حزب الله، جمال مبارک پنجاه سال گهی در تحت سلاسل و اغلال بود و گهی مبتلا به عقوبت فجار. عاقبت در ایران اسیر زندان گشت و بعد از تالان و تاراج و صدمات فوق الطاقه سرگون[تبعید] به عراق گردید و مدت اقامت در عراق دمی نیاسود و شبی در فراش امن و امان راحت نفرمود. همواره هدف سهام بود و در خطر عظیم از تطاول دست عدوان. دوباره به نفی بلاد بلغار گرفتار گشت و بعد از مدتی در سجن اعظم قرار یافت و قریب بیست و پنج سال در آن زندان مظلوم آفاق گشت. مصائب و بلایای حضرت مقصود را کتب و زبز گنجایش ندارد. مختصر این است که در ایام حیات آسایش به کلی مفقود...».(45)
باب و بهاء که هیچ، حتی عباس افندی، جانشینِ بهاء، نیز در زیستگاه خود در عکا و حیفای فلسطین (روی ملاحظه از مسلمانان) تا روزهای آخر عمر، در نماز جمعه ی مسلمان ها شرکت می کرد! و زمانی که می خواست در 1328قمری از حیفا به مصر برود به بهائیان آن کشور پیغام داد که تا او در مصر است کمترین اقدام و حتی اظهاری در تبلیغ بهائیت انجام ندهند!
1-7. تظاهرِ (مصلحت آمیزِ) بهاء و عبدالبهاء به انجام مناسک و شعائر اسلامی
منابع بهائی از تظاهر مستمرّ بهاء و عباس افندی و خانواده ی آنها (در طول دوران تبعید و حصر در بغداد و اسلامبول و ادرنه و عکا و حیفا) به انجام مناسک و شعائر اسلامی، سخن می گویند.حسن موقر بالیوزی، از سران بهائیت، از رفتن مستمرّ بهاء (در ایام تبعید بغداد و اسلامبول) به مسجد مسلمانان سخن گفته و تصریح می کند که: بهاء در اسلامبول نیز «چنانکه عادت مبارک در ایام توقف در بغداد بود، مرتباً به مسجد تشریف می بردند».(46) و از اظهارات دکتر یونس افروخته (از دیگر سران فرقه) بر می آید که بازماندگان بهاء، نزد دیگران از وی به عنوان یکی از اقطاب صوفیه ی مسلمان یاد می کردند. افروخته با اشاره به برادران و منسوبان نزدیک عباس افندی (که بر سر جانشینی بهاء و اخذ میراث او، با عباس افندی در افتاده و از سوی او و اتباعش «ناقضین» خوانده می شدند) می نویسد: «ناقضین به دولت عثمانی شکایت کردند که افندی کبیر (منظور بهاءالله) یکی از اقطاب (صوفیه) و اولیاء بوده... [و عباس افندی] حقوق مقرره و هدایای عدیده که به نام بهاءالله می رسد به ما نمی دهد... آن چه به میراث از پدر ما باقی مانده همه را در تصرف، و ما را محروم...».(47)
منیره خانم، همسر عباس افندی، برای لیدی بلامفلید، از سران بهائیت، نقل کرده است زمانی که از ایران (برای عروسی با عباس افندی) به سمت عکا (اقامتگاه شوهر و پدر شوهر خویش) حرکت کرده و در مسیر سفر با خانواده ی سید محمد(دایی بزرگ باب) در شیراز دیدار و صحبت داشته، گرایش خود به بهائیت را از آن ها که شدیداً مسلمان بودند مخفی نگه داشته و حتی از سر مصلحت، با آنان وضوع ساخته و نماز خوانده است:
افراد خانواده ی افنان به استقبال من آمدند و با کمال محبت مرا به خانه ی خود دعوت نمودند... من به خانه ی سید محمد دائی باب رفتم... زنهای خانه مرکب بودند از دختر سید محمد و دو عروس هایش که به هیچ وجه بهائی نبودند... در این صورت من بهتر دیدم که مقصد خود را از آن ها پوشیده دارم... بعد از وضو گرفتن ما همگی در کنار یکدیگر به نماز مشغول شدیم (توجه دارید عروس خانم که مهرش شهدا و انفاق اجسام و ارواح بود برای کتمان عقیده به خواندن نماز مسلمانی در کنار سایرین می پرداخت)... از من پرسیدند کجا می رود و آیا به مملکت دوردستی می روم جواب دادم می روم به شهر مقدس. آن ها گفتند تو خیلی خداپرست هستی و دیندار؛ بنابراین به شهر مقدس می روی. شهر مقدس نزد آن ها مکه بود و... بهاءالله اشاره کرده بود که ما از راه مکه به عکا برویم (که معلوم نشود از ایران برای رفتن به کجا خارج می شوند)... خواهر بزرگ خدیجه سلطان بگم که زن خال نتوانسته بود در سعادت شناسایی بشارت عظمای مبشّر اعظم مَن یُظهِرُهُ الله شرکت نماید... و با وجود آن که شوهرش و خواهرزاده ی شوهرش شهید شده بودند به اصول و عقاید اسلامی خود شدیداً متمسک بود.(48)
به نوشته ی مرحوم سید محمد باقر نجفی(49): عباس افندی نیز، پس از پدر، شیوه ی پنهان کاری را رعایت می کرد و در هنگام توقف در عکا و حیفا و مصر، کاملاً رعایت مصلحت را مد نظر داشت، در واقع، آیینی که ادعا داشت تنها، مبشر ظهور بنیادگزارش (بهاء)، یعنی علی محمد باب، قائم موعود اسلام است! کارش بدانجا رسیده بود که رهبرانش در زیستگاه خود ناگزیر بودند برای ایمن ماندن از تحریک و آسیب مردم محل، ادعاهای خویش را پنهان دارند! به گونه ای که مردم مسلمان، آنان را نیز هم چون خود پایبند به اسلام می پنداشتند.
اظهارات شاهدان عینی (اعم از منابع بهائی و غیر بهائی) که ذیلاً به آن ها اشاره می کنیم: گویا و مؤیّد همین امر است:
آواره در الکواکب الدریه، بخش مربوط به سفر عباس افندی به مصر، ضمن شرح دید و بازدید افندی با علمای قاهره می نویسد: «در همان روز [بازدید از شیخ محمد بخیت مفتی دیار مصر] که جمعه بود نماز جمعه را در مقام سیده زینب اداء فرموده و بعد از آن به بازدید شیخ محمد راشید که از کبار علما است و امام خدیوی است تشریف بردند».(50) شوقی افندی (پیشوای بهائیان) در ذکر حالات عباس افندی در آخرین هفته ی حیات وی، تصریح می کند که: «در آخرین جمعه ی توقف مبارکش در جهان ناسوت، با وجود خستگی و ضعف فراوان، جهت ادای صلوه ظهر در جامع مدینه حضور به هم رسانید».(51) از کلام عبدالحمید اشراق خاوری، مورخ و مبلغ مشهور بهائی، نیز به وضوح بر می آید که عباس افندی هر هفته مستمراً در نماز جمعه حاضر می شده است. این مورخ بهائی در شرح حوادث عباس افندی در واپسین روزهای عمر می نویسد: «حضرت مولی الوری[عباس افندی] برای صلوه ظهور جمعه، [به مسجد] جامع تشریف بردند. در حین خروج، فقرا برای دریافت بخشش مقرری که هر جمعه مرحمت می فرمودند منتظر بودند...».(52)
تأیید مطلب فوق را می توان در خاطرات فضل الله صبحی مهتدی بازجست که سال ها از نزدیک با عباس افندی معاشرت داشته و منشی و کاتب وی بود- و البته بعدها از آن فرقه برگشت و اسرار نهان آن را برملا ساخت. صبحی در ضمن بیان خاطرات خود از عباس افندی چنین می نویسد:«روز دیگر که جمعه بود با جمیع همراهان به حمام رفتیم و نزدیک ظهر بیرون آمدیم. چون به در خانه ی عبدالبهاء رسیدیم دیدیم سوار شده برای ادای فریضه ی جمعه عازم مسجد است. کرنش کردیم، گفت: "مرحبا، از شما پرسیدم گفتند حمام رفته اید"؛ بعد به طرف مسجد رفت. چه، از روز نخست که بهاء و کسانش به عکا تبعید شدند، عموم رعایت مقتضیات حکمت را فرموده متظاهر به آداب اسلامی از قبیل نماز و روزه بودند. بنابراین هر روز جمعه عبدالبهاء به مسجد می رفت و در صف جماعت اقتداء به امام سنّت کرده به آداب طریقه ی حنفی که مذهب اهل آن بلاد است نماز می گزارد».(53) همو در پیام پدر نیز که بعدها نوشته، خاطر نشان می سازد که عباس افندی،
روزهای آدینه پیش از نیمروز به مسجد می رفت و پشت سر پیشوای مسلمانان سنّی که در آن جا روش حنفی داشتند دست بسته نماز می خواند و خود را مسلمان می نمود و در ماه رمضان هم، خیش را روزه دار نشان می داد و گاهی که در انجمنی با دانشمندان و بزرگان مسلمان رو به رو می شد از برتری کیش مسلمانی سخن می گفت و چنان رفتار می کرد که مردم آن سزمین آن ها را مسلمان می دانستند و گمان نمی کردند که دینی تازه آورده اند... و اگر می پرسیدند که چرا خویشتن را بهائی می نامید؟ می گفت: "بهائی دین جداگانه نیست؛ شاخه ای از مسلمانی است"...(54)
استاد سید محمد محیط طباطبائی که «دانش گسترده» و «دقت و امانت علمی» وی، شهره ی مجامع علمی است- در خصوص تظاهرات اسلامی عباس افندی، خاطره ی جالبی را نقل می کند که شاهدی روشن بر بحث ما است. استاد محیط، که زمانی نماینده ی فرهنگی ایران در کشور سوریه بوده است، چنین می نویسد:
مرحوم هاشم آتاسی، رئیس جمهوری وقت سوریه، برای تماشای هنر دست مرحوم صنیع خاتم شیرازی بر روی چوب صندوقی که برای مقبره ی حضرت زینب ساخته بود، در فروردین 1334 به محل مقبره دعوت شده بود. پس از حضور و زیارت مقام و مشاهده ی صندوق خاتم، بنا به درخواست متولی، به تالار پذیرایی مقام آمد. هیئت اعزامی از ایران به ریاست تیمسار سرتیپ ضرغامی (سپهبد بعدی) به اتفاق سفیر کبیر و اعضای سفارت کبرای شاهنشاهی ایران و گروهی از زائران ایرانی حاضر در مقام، آن مرحوم را به گرمی استقبال کردند.
حضرت رئیس جمهور ضمن تحسین آثار ممتاز هنری ایران، سخن از خطّ زیبای فارسی نستعلیق پیش آورد. میرزا حسن زرین خط، نسخه ی حافظ چاپی خود را به ایشان تقدیم کرد و رئیس جمهور را به یاد میرزا مشکین قلم خطاط اصفهانی انداخت که در جوانی پیش او مشق خط کرده بود. از وصف خط مشکین قلم به ذکر میرزا عباس (عبدالبهاء) پرداخت و از حسن اعتقاد او در دیانت اسلامی و حضور منظم او در نماز جمعه و برگزاری مراسم دینی و مراقبت وی در کار روزه داری لختی یاد کرد. آن گاه باعث بر آشنایی خود را با او چنین توضیح داد:
در 1310 یا 1309 هجری نخستین مأموریت دولتی من بعد از طی دوره ی تحصیل مکتب سلطانی و مدرسه ی حقوق، در حکومت عکا آغاز شد. این موقع با مرگ پدر میرزا عباس و بروز اختلاف میان او و برادرانش مصادف بود. برادران میرزا عباس چندان پای بند وظایف دینی و حضور در نماز جمعه نبودند، اما خود او هر روز جمعه ای در کنار من به نماز برمی خاست و همیشه مراقب اعمال دینی خود بود و به همین سبب مورد تأیید و مساعدت قرار گرفت (نقل به معنی).
مرحوم آقاسی افزود که روزی از میرزا عباس پرسیدم شما که در کار دین چنین استوارید، چرا به سوء معامله ی دولت خود دچار و از ایران دور شدید؟ میرزا عباس جواب داد: ما از آن دسته متصوفه ی ایران بودیم که سب خلفا را جایز نمی دانستیم و این امر بغض مقامات رسمی را برانگیخت تا ما را به عثمانی فرستادند (باز به نقل به معنی شده).(55)
جالب است بدانیم، حتی وقتی که عباس افندی در حیفای فلسطین مرد، «عائله و منتسبین او» اعلان تشییع جنازه ی وی را با سر تیتر اسلامی و قرآنی مشهور «انا لله و انا الیه راجعون»، و با امضای «جمعیت اسلامیه»! چاپ و منتشر کردند:
اعلان
انا لله و انا الیه راجعون
جمعیت اسلامیه با کمال تأسف رحلت یگانه مصدر فضل و دانش و بزرگ ترین احسان کننده (عبدالبهاءعباس) را اطلاع می دهند. فردا روز شنبه هنگام صبح از منزل بر جنازه ی او احنفال خواهد شد.
امید است که این اعلان را مانند دعوت های خصوصی شناخته، اجتماع کنند و بر جنازه ی این فقید که خدایش مستغرق رحمت و رضوان خود فرماید و صبر جمیل به آل و اصحاب او عنایت کند.(56)
هنگام تشییع جنازه ی عباس افندی نیز (به نوشته ی شوقی): «در مقدمه ی این تشییع پر هیمنه و جلال، دسته ای پلیس شهری قرار داشت که به منزله ی گارد احترام محسوب می گردید، در عقب آن ها کشافات از مسلمین و نصاری با پرچم های افراشته در حرکت بودند. از آن پس، هیئتی از مرثیه خوانان که تلاوت آیات قرآن کریم می نمودند، و بعد از آن زعمای ملت اسلام در رأس آن مفتی حیفا قرار داشت».(57) هم چنین، در مراسمی که بر سر قبر عباس افندی برگزار شد، یکی از کسانی که بیانیه خواند، مفتی وقت حیفا(محمد مراد افندی) بود و جالب است که وی در بیانیه ی خود با اشاره به عباس افندی چنین آورد: «او که مستحق رحمت الهی است بر نکات شریعت اسلامیه، واقف و آگاه بود»!(58)
ناطق بعدی (عبدالله افندی) ضمن تعریف از عباس افندی و اظهار تأسف در مرگ او گفت: «ای آقایان بهائی(59)، این مصیبت تنها مصیبت نیست؛ مصیبت اسلام است بتمامها... پس تعالیم بهاءالله که شخص او منسوب به محمد رسول الله است منتشر است در مشارق و مغارب زمین... حجاز و مصر و شام که گهواره ی اسلام است و عتبات عالیات که بزرگ ترین جسدها [اجساد پیامبران و ائمه شیعه (ع) ] را در بر دارد با خاک ایران... کلاً شریک می شوند با بیت المقدس در این حسرت و اندوه...».(60)
نیز شیخ اسعد افندی شقیر در نطقی که ایراد کرد گفت: «این آقای عباس بهائی از اهل عکا شمرده می شد. چه که زیاده از چهل سال اهالی عکا با وی زندگی کردند. مجالس او مجالس علم بود و تکلم می فرمود در آن مجالس به تفسیر آیات قرآنیه و اخبار نبویّه را جمع می کرد و به حکمت خود و دقت خویش بین آراء مفسرین و محدثین و بین آراء علمای این عصر و حکمای قدیم و جدید توافق می داد... در یک زمستان ملاقات فرمود با علمای عکا و بزرگان و اشراف در منزل استاد بزرگ آقا شیخ علی میری نورالله مرقده و در فصل تابستان نیز همین اجتماع حاصل شد در قرب منزل او در میدانی که در محله ی فاخوره است و در این دو اجتماع، هر کس نشسته بود، جز کتاب تاریخ و تفسیر و حکمت و مجموعه ی اوراق حوادث که مخصوص باشد به مباحث علمیه و فنّیه چیز دیگری نمی دید...».(61)
روشن است که اگر عباس افندی، در زیستگاه خود، عقایدش را نشر داده بود، و یا زعمای بهائیت در اظهار عقاید خود استقامت و پایداری می داشتند، مسلمانان هرگز تماس و ارتباطی با او نمی گرفتند، و در تشییع جنازه اش زعمای ملت اسلام، با قرآن و صلوات، شرکت نمی کردند. میرزا حسن نیکو (مبلغ و نویسنده ی مشهور بهائی که بعدها از آن مسلک برگشته و کتاب فلسفه ی نیکو را نوشت) حقایق جالب توجهی را در این زمینه فاش می سازد.
نیکو، با طرح این نکته که: عباس افندی «در حدود فلسطین و سوریه ابداً دعوتی نکرده، بکله مِن باب احتیاط، تبلیغ را هم در آن حدود حرام نموده [بود] که مبادا سر و صدایی بلند شود و مشت او نزد مسلمین آن اقلیم باز گردد»، به لوحی اشاره می کند که افندی در آستانه ی سفر مشهور خود در سال 1328ق از حیفا به مصر، برای شیخ فرج الله زکی کردی [از سران بهائیت، و ناشر مشهور آثار فرقه در قاهره] فرستاده و در کتاب مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص 327 درج شده است. به گفته ی نیکو: از لوح یاد شده صراحتاً این مطلب «مستفاد» می شود که عباس افندی «چون خود... می خواست به مصر برود، زمینه سازی می کرد که» بهائیان «ابداً صحبت مذهبی یا تبلیغی نکنند که زمزمه ای بلند شود و آشوبی واقع گردد که اسباب زحمت او شود یا آسیبی بدو وارد گردد». نیکو با بیان این نکته، به رهبری بهائیت تعرض می زند که: «این قدر برای خودشان محافظه کاری می کردند و در عوض، دیگران را در بلاد دوردست به تبلیغ و نشر نفحات تحریص و تشجیع می فرمودند»!
لوح عباس افندی به شیخ فرج الله چنین است:
مصر، حضرت شیخ فرج الله ملاحظه فرمایند.
هو الله. ای شیخ محترم، در السن و افواهِ ناس مفتریاتی چند انتشار یافته که ضرر به امر دارد. لهذا باید من ملاقات با بعض نفوس مهمه نمایم و این افکار را زائل نمایم و تا به حال هر کس ملاقات نمود منقلب گردید. (اگر نفسی از احبّاء، زنان به تبلیغ گشاید و به نفسی، حرفی - ولو به مدافعه - بزند، مردم به کلی فرار نمایند و نزدیک نیایند. لهذا جمال مبارک، تبلیغ را در این دیار حرام فرموده اند.
مقصود این است که احباء باید که ایامی چند به کلی سکوت نمایند و اگر کسی سؤال نماید، به کلی اظهار بی خبری کنند که همهمه و دمدمه (دقدقه!) قدری ساکت شود و من بتوانم که به مصر آیم و با بعضی از نفوس مهمه ملاقات کنم. زیرا حال، حکمت اقتضا چنین می نماید. لهذا جمیع احباء را به کلی از تکلم از این امر البته حال منع فرمایید، و علیکم التحیه و الفضل و الاحسان من الرب المنان،ع ع.
نیکو می افزاید: «اینجا ملاحظه کنید آقایان چقدر خودشان را دوست دارند که برای چند روزه که می خواهند به مصر تشریف ببرند تبعه ی خود را از تبلیغ کردن مرام و مبادی خود مخفی می کنند و به آن ها تأکید می کند که ابداً اسم این امر را هم نبرید تا من مدتی که در مصر هستم خاموش محض شوید و مسلمان صرف گردید؛ وقتی که من از مصر... به حیفا برگردم پدر خودتان را درآورید و خودتان را به آتش بزنید.(62)
بلی در این جا به شیخ فرج الله آن طور دستور می دهد و در ایران که هرگز عبورش نمی افتد به من [نیکو] این طور دستور می دهد:
«هوالله. ایهاالرجل الرشید، انّی اَشکُرُ ربّیَ الکریم بما کشف عنک غطائَک و بصرک الیوم حدید و اَریک ملکوت السموات و الارض فی هذا الیوم العظیم و اَیقَضَک من رقدک بالنداء المرتفع من الملأ الاعلی مبشّراً بظهور الجمال الابهی من الافق المبین فاستبشِر ببشاره الله و شَمِّر الذَّیل و لاتخف الویل و اجتهد فی اعلاء کلمه الله فی تلک القدوه القصوری و اَنطِق بالثناء علی الله فی المحافل الکبری و اَقِمِ الحُجَجَ القاطعه علی اِشراق شمس الحقیقه من الافق الاعلی و الله یؤیّدک علی ما تشاء، انّ ربک لَقویٌّ قدیر و علیک البهاءالابهی.
20 رمضان 1327 عبدالبهاء عباس».(63)
میرزا حسن نیکو، در جای دیگر از کتاب خود، به داستان جالبی اشاره می کند که نشان می دهد بهائیان با اطلاع از «مسلمان نمایی» باب و بهاء، سستی بنیان بهائیت را فهمیده و این امر به سستی ایمانشان نسبت به این مسلک می انجامیده است:
وقتی که [در دوران حشر و نشر با بهائیان، و تبلیغ آیین آنان] از بمبئی حرکت کرده و وارد رنگون شدم، پس از ملاقات های عمومی، برادر سید جنابعلی رئیس محفل روحانی [بهائی] آن جا با یک نفر بهائی دیگر که عکا را دیده در این قضیه اختلاف می کنند.
این گفته بود میرزا [حسینعلی نوری] و میرزا عباس [=عباس افندی]... در عکا و حیفا به نماز جماعت و اداء فریضه ی جمعه ی [مسلمان ها] حاضر می شدند و به امام عکا و حیفا اقتدا می نمودند، آن گفته بود معاذالله، این چه افترایی است که می زنی، کسی که جمعه و جماعت را در کتاب اقدس خود نسخ فرموده و نمازی دیگر آورده چگونه می رود نماز نسخ شده را، آن هم به جماعت، به جای بیاورد؛ همانا این اغراء به جهل است، می باید امام جماعت عکا را هم از این عمل باز بدارد و او را به کیش خود دعوت کند. اگر محمد مصطفی در خانه ی کعبه می رفت که بت پرستی کند، او هم می رفت مسجد که به جماعت نماز بگذارد. بالاخره نذری می بندند و طرفین بدین قرار رضا می دهند که تلگراف حرکت نیکو از بمبئی رسیده و دو روز دیگر وارد رنگون می شود؛ هر چه او در این باب بر علیه هر که گفت باید نذر را ادا کند.
چون وارد رنگون شدم، پس از ملاقات های عمومی، طرفین متعاهدین نزدم آمدند این با چهره ی افروخته گفت: آقای نیکو، افتراء عجیب را بشنو، این می گوید جمال بمارک و سرکار آقا [=بهاء و عباس افندی] به مسجد اسلام می رفتند و نماز منسوخ شده ی جماعت را به جای می آورده اند. آیا چنین است؟ مرا تبسمی فرا گرفت و گفتم: آری، علاوه بر آن، تمام ماه رمضان را هم روزه می گرفتند (این طور تبلیغ می کرده ام). آن شخص با حرارت رنگش پرید و آن چه باید بفهمد فهمید.
سپس اضافه کردم: بلکه در سنین اخیره که میرزا پیر و ناتوان شده بود بهائیان عکا قبل از حلول ماه رمضان جمع شدند و عریضه به میرزا نوشتند (... میرزا احباب را به خود راه نمی داد و باید مطالب خود را به عریضه عرض کنند) که ما می دانیم جمال مبارک برای رعایت این قوم خود را به رنج و مشقت صوم وا می دارد، نکند ما افطار کنیم و به اعتراض اغیار و اخل انکار دچار شویم، که چون بدانند طریقه ی دیگر غیر از اسلام داریم خونمان هدر شود و خدایمان دربدر گردد. اکنون ما بندگان به موی مبارک قسم می خوریم و به خوی مبارک سوگند یاد می کنیم که تمام ماه رمضان روزه بگیریم، مشروط به آن که هیکل مبارک روزه نگیرند و خود را بدین مشقت دچار نفرمایند. روز بعد میرزا حضرات را به حضور می طلبد و می گوید: ما عریضه ی شما را به ملا اعلی فرستادیم، پانزده روز می رود و پانزده روز بعد جوابش می آید. کنایه از آن که می ترسم افطار کنم و شما نیز جسارت بورزید و روزه نگیرید و مسلمین به کیش ما واقف شوند و خون ما را بریزند.
چون مسئول احباب به اجابت نرسید مشگین قلم، که یکی از اَعمِده ی(64) بهائی بود، عین واقع را به طور مزاح گفت: حکایت ما حکایت آن پسر شد که دعایش وارونه گردید. از خدا می خواست مادرش بمیرد و پدرش زن جوانی بگیرد، باشد که از آن زن جوان متمتع شود، قضا را پدرش مرد و مادرش به گردن کلفتی شوهر کرد که هر دو را زحمت می داد؛ ما هم بهائی شدیم که تعب سی روز ماه رمضان برهیم، اکنون می باید سی روزه رمضان را بگیریم و نوزده روز شهر جلال را؛ این را خوفاً للقتال و آن را حباً للجمال (میرزا در اقدس می گوید: اطیعوا اوامری حبّاً لجمالی).
نیکو می افزاید: «این قسمت را نیز بشنوید که: چون آن آدم از صراحت لهجه و صدق گفتارم از امر بهائی برگشت، سایر بهائیان آن جا به من اعتراض کردند که چرا شما این راست را گفتید تا او از دین بهائی برگردد، در جواب گفتم: شما به فاعل فعل که میرزا پسرش باشد اعتراض ندارید که چرا نماز منسوخ شده را به جای آورده اند، و به من تعرض می کنید که چرا راست گفته ام. چرا نزد شما نفاق منافقی معقول است، و صدق صادقی نامقبول. علاوه، دینی که بنایش بر روی دروغ گفتن و کجی باشد معلوم است چه حالی پیدا می کند...».(65)
براستی، آن «قائم منصور» و «منجی جهان افروز» که مسلمانان (بلکه عموم پیروان ادیان الهی) در انتظارش بوده و هستند کجا، و این «مهدی مغلوب» و «قائم غیر منصور»!- علی محمد باب و مدعیان جانشینی وی را می گویم-کجا؟!
به حُسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
ترا در این سخن، انکار کار ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حسن و ملاحت یار ما نرسد
به حقّ صحبت دیرین، که هیچ محرم راز
به یارِ یکجهتِ حقگزارِ ما نرسد
هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و، یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه ی صاحب عیار ما نرسد...
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد...
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه ی او
به سمع پادشه کامکار ما نرسد
با این حساب، آیا علمای فرهیخته ی شیعه حق نداشته و ندارند که این سکه های بدلی و قلب را- آن گونه که هستند - به مردم معرفی کنند تا مروارید را با خزف، و دوغ را با دوشاب، یکی نگیرند؟!
عباس افندی (پیشوای مشهور بهائیان) در مقاله ی سیاح، شرح خوبی از دلایل علما بر ضد باب به دست داده است:
...چون ادعای [باب مبنی بر ادعای] مهدویت، به سمع فحول مجتهدین و علمای متبحرین[شیعه] رسید، ناله آغاز نمودند و بر منابر... فریاد، که از ضروریات دین و روایات صحیحه ی مأثوره از ائمه طاهرین، بلکه اصل اساس اعظم مذهب حضرت جعفر، غیبوبت امام معصوم ثانی عشر (ع) است؛... غیبت صغری چه بود، غیبت کبری چه شد؟ اقوال حسین ابن روح چیست و روایات ابن مهزیار چه؟ پرواز نقبا و نجبا را چه کنیم و فتوح شرق و غرب را چه نماییم؟ خر دّجال کجا است و ظهور سفیانی کی؟ علاماتی که در احادیث عترت طاهره است کو و متفقٌ علیهِ ملت باهره کجا؟
کار از دو شق بیرون نیست: یا باید احادیث ائمه اطهار را انکار نمود و از مذهب جعفری بی زار گشت و نصوص صریحه ی امام را اَضغاث احلام(66) شمارد و یا باید به موجب اصول و فروع مذهب و فصوص و نصوص شرع انور، تکفیر بلکه تدمیر(67) این شخص [یعنی علی محمد باب] را اعظم فریضه دانست. اگر چنانچه چشم از این اخبار و عقاید صحیحه ی صریحه ی مسلّمه بپوشیم، از اُسّ اساس مذهب امام معصوم بقیه[ای] نماند. ما نه اهل سنّه هستیم و نه فرقه عامه، که منتظر ولی موعود شویم و معتقد مهدی مولود(68)، و یا فتوح باب ولایت را جایز دانیم. و قائم آل محمد را دو علامت حائز: شرط اول، سلاله ی طاهره و ثانی، مؤید به آیات باهره.
این عقاید هزار ساله ی طائفه ی ناجیه ی اثنی عشریه را چه کنیم و در حق علمای متبحرین و مجتهدین سابقین [از اصحاب بزرگ ائمه و شخصیتهایی چون مفید و شیخ صدوق و شیخ طوسی و دیگران که در مورد حضرت ولی عصر «عج» کتاب های نوشته اند] چه گوییم؟ آیا کل بر ضلالت بودند و در وادی غوایت سالک گشتند؟ این چه دعوی واضح البطلان است، و الله هذه قاصمه الظهر.(69) ای مردم، این آتش را خاموش و این اقوال را فراموش کنید...(70)
از منابع بهائی بر می آید که حتی کسانی چون میرزا یحیی صبح ازل (وصیّ منصوص باب، پیشوای فرقه ی ازلی، و برادر و رقیب حسینعلی بهاء) نیز، در سویدای ضمیر خویش، در انطباق خصوصیات میرزا علی محمد باب با قائم موعود(عج) تردید داشته اند! عبدالحسین آواره در الکواکب الدّریه، به انگیزه ی خراب کردن صبح ازل(رقیب بهاء) به حقیقت عجیبی اشاره می کند که علاوه بر ویران ساختن بنیاد مشروعیت «ازلیّت»، اساس حقانیت «بهائیت» را نیز متزلزل می سازد. آواره در تقبیح صبح ازل چنین می نویسد:
...شنیدم از شخص موثقی که گفت: در همان اوان که بعضی القاب از قبیل مرآت و وحید و ازل از قبل حضرت باب برای او می رسید و توقعیات رفیعه صادر می شد، روزی نزد حضرت بهاءالله محرمانه اظهار نمود که اگر قائم مسلمین و موعود منتظرین ظهور فرماید ما چه خواهیم ساخت و به کدام عذر توانیم پرداخت و این القاب و اوصاف که باب به ما داده به چه کار خواهد خورد؟...(71)
صبح ازل کسی است که منابع کهن موجود راجع به تاریخ باب و بابیه نظیر کتاب نقطه الکاف(منسوب به حاجی میرزا جانی کاشانی و مهماندار باب در کاشان و از سران مقتول بابیه و در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه) و نیز آثار کنت دوگوبینو(سفیر فرانسه در ایران عهد ناصری، و علاقه مند به باب و بابیه) از وی به عنوان وصی و جانشین باب یاد می کنند.(72) گوبینو با اشاره به ماجرای تجمع بابیان در بدشت، تصریح می کند: «میرزا یحیی صبح ازل ملقب به صبح ازل که آن وقت جوان پانزده ساله ای بود... بعدها جانشین باب شد».(73) نیز از صبح ازل به عنوان «باب ثانی» یاد کرده و می افزاید:«تعیین او به جانشینی [علی محمد باب] کاملاً با اراده و اختیار، و از روی آثار و علامات صورت گرفت و طولی نکشید که بابیان، همه او را به این سمت شناختند».(74) حتی شوقی از وی صراحتاً به عنوان «وصی حضرت باب» یاد کرده و حسن موقر (از سران برجسته ی بهائیت و از ایادی امر شوقی) این مطلب را در کتاب خود آورده است.(75)
از منابع بهائی بر می آید که بابیان نخستین، از جمله: خود بهاء، سال های سال، ازل را به عنوان رهبر خود می شناختند و اطاعتش را بر خود فرض و لازم می شمردند. خواهر بزرگ بهاء (عزیز خانم در تنبیه النائمین به این مطلب تصریح دارد و خود بهاء نیز در کتاب مشهورش: ایقان، که از آثار بسیار معتبر بهائیان به شمار می رود، از ازل با عنوان «مصدر امر» یاد می کند که به اذن و اجازه ی وی، از هجرت سلیمانیه به بغداد برگشته است.(76)
همو در کتاب بدیع، که آن را در دوران تبعید در ادرنه(77)، و در پاسخ به عتراضات پیروان ازل نوشته، از زبان فرد دیگری خطاب به ازلیها می گوید: «اولاً این بحث به شما وارد است که سال ها نفوسی را [اشاره به ازل] پیشوا دانستید که اخبث از آن نفوس در ابداع نیامده و ثانیاً این که این عباد به او خلوص داشته ایم و مقریم چه در کلمات ابهی بعضی اوصاف مشاهده می شد و همه گمان می نمودیم که مرجع آن اوصاف، نفس موهوم است. الی ان کشف الله لنا ما کشف و اطلقنا من افعاله ما لافعله النمرود و لا الفرعون و لذا کسرنا صنم الوهم». یعنی، تا اینکه خداوند، حقیقت بر ما مشکوف ساخت و ما را از اعمال وی که نمرود و فرعون هم آن ها را انجام نمی دادند خلاصی بخشید و در نتیجه، زدیم و بت وهم را شکستیم! (بدیع، ص333). ابوالقاسم افنان، نویسنده ی معاصر بهائی(78)، نیز با نقل عباراتی از عباس افندی دائر بر رهبری ازل در اوایل امر، می نویسد: «...میرزا یحیی بر حسب مواضعه ی قبلی فیمابین حضرت باب و جناب بهاء، مرجع بابیان معرفی شد...».(79)
2-7. باب و بهاء منجی موعود ادیان نبودند!
راستی را بگوییم: فاصله و تفاوت میان مشخصات شناسنامه ای و خصوصیات رفتاری میرزای باب، با نشانه هایی که شیعیان از تبارشناسی کلان مهدی موعود(عج) و علائم ظهور و کیفیت قام و نحوه ی استیلای او بر زمین در دست دارند، از زمین تا آسمان است، و اگر در زمان ظهور باب، درک این تفاوت فاحش، دقت و تأمل می خواست، امروزه (که پس از گذشت نزدیک به 170 سال از شروع ادعای باب، حقاً بر عمق و گستره ی جور و ستم در جهان افزوده شده) فهم این امر کاملاً آسان است؛ تنها اندکی عقل رها از تعصبات خشک فرقه ای و جزمیهای حزبی و تشکیلاتی، می خواهد و بس!کتاب آیین جهانی، از کتب تبلیغی رسمی فرقه ی بهائیت، تصریح می کند:
بشاراتی که در کتب جمیع ادیان الهی منصوص و مندرج است، مفاد و خلاصه ی آنها از این قرار است که در روز آخر یعنی در آخرالزمان، به واسطه ی دو ظهور اعظم، زمین به نور پروردگار روشن شود و جهان جهانِ دیگر گردد و عالم به رتبه ی بلوغ رسد و عقول و افکار توسعه یابد و علوم و صنایع ترقی کند و عدل الهی جهان را فرا می گیرد و آلات جنگ و قتال به اسباب فلاحت و صنعت تبدیل شود و تعصبات دینی و مذهبی و نژادی و وطنی و سیاسی از بین بشر برافتد و اهل عالم همه با هم چون برادر مهرپرور شوند و جهان خراب آباد گردد و بشر از قید بندگی و اسارت آزاد شود و جمیع دین ها یک دین شوند و روی زمین رشک بهشت برین گردد.
فرا رسیدن چنین روز بزرگ و پیدایش چنین ظهور عظیمی، نه تنها امید و آرزوی دیرینه ی پیامبران و جمیع ادیان و مذاهب بوده، بکله آن هایی هم که به هیچ دین و مذهب و آیینی علاقه و عقیده ندارند رسیدن به چنین روز و به دست آمدن چنین نتیجه ای را به طور مسلم و یقین، مایه ی سعادت و خوشبختی اهل عالم خواهند دانست.
پیدایش دو روز عظیم و دو ظهور اعظم در اواسط قرن نوزده میلادی - که ظلم و ستم فراوان در شرق و غرب جهان حکمفرما بود و آتش کینه و بیداد فتنه و فساد از بسیط زمین به عنان آسمان شعله می زد و ابرهای تیره ی جهل و غفلت و اوهام و تعصبات و خرافات، گیتی را به شدت احاطه کرده بود - این دو روز بزرگ پدیدار گشت و آفتاب عالمتاب آن دو ظهور اعظم از افق کشور مقدس ایران طالع و انوارش بر جمیع آفاق ساطع گردید.(80)
حال ببینیم این کتاب، که ظهور باب و بهاء را مصداق وُعود و بشارات بزرگ الهی در آخرالزمان می شمارد، درباره ی باب و بهاء چه می نویسد؟ کتاب یاد شده تحت عنوان «ظهور اول» پس از ذکر نام و نسب باب و اظهار دعوی وی «در تاریخ شب پنجم جمادالاول سال 1360هجری قمری مطابق با 23مه سال 1844 میلادی» از شیراز، و ادعای آوردن «آیات و آثار مثل قرآن» و گرایش «جمع کثیری از علما[؟!] به» او، چنین می افزاید:
هزاران نفر مؤمنین در وقایع تاریخی مازندران و زنجان و نیریز و طهران و سایر بلاد ایران در راه ایمان به حضرتش از مال و جان و عزت ظاهره گشتند و در نهایت ماه کو[کذا] و چهریق، گرفتار ظلم ظالمان و اسیر بند و زندان بودند تا آن که در تاریخ 28شعبان سال 1266هجری مطابق با نهم ژوئیه سال 1850 میلادی به فرمان حکومت مستبد ایران و فتوای چند نفر از علمای تبریز، آن حضرت را با یکی از پیروان باوفایش به نام میرزا محمد علی زنوزی ملقب به انیس، با حضور متجاوز از ده هزار نفر در میدان جبه خانه ی تبریز آویختند و... هدف گلوله ساختند و آن اجساد مقدسه را در کنار خندق شهر انداختند.(81)
این از سرنوشت باب، و به اصطلاح ظهور اول موعود ادیان! تا اینجا که نه «عدل الهی جهان را فرا گرفت، نه «آلات جنگ و قتال به اسباب فلاحت و صنعت تبدیل» گشت، نه «تعصبات دینی و مذهبی و نژادی و وطنی و سیاسی از بین بشر» برافتاد، نه «اهل عالم همه با هم چون برادر مهرپرور» شدند، نه «جهان خراب آباد» شده و «بشر از قید بندگی و اسارت آزاد» شد و نه «جمیع دینها یک دین» شده و «روی زمین رشک بهشت برین» گردید! حال ببینیم «ظهور دوم» موعود ادیان «یعنی، به ادعای آقایان: حسینعلی بهاء) چه سرنوشتی داشت و چقدر از این وعده ها و بشارات را محقق ساخت؟
کتاب آیین جهانی، تحت عنوان «ظهور دوم»، به ذکر نام و نسب بهاء، و زمان و مکان تولد وی(تهران، 1233ق) پرداخته و می افزاید: زمانی که ندای باب بلند شد، بهاء، دعوی آن حضرت را تصدیق و علناً قیام به نصرت و یاری فرمودند و به همین جهت(82) در مازندران و تهران گرفتار اذیت و آزار دشمنان و اسیر بند و زندان گشتند. اموال به غارت رفت و املاک و موروثه به تصرف دشمنان درآمد و مدت چهار ماه در زندان سیاه چال تهران اسیر کُند و زنجیر بودند و اولین تجلی امر الهی بر قلب مبارک حضرت بهاءالله در سال نهم ظهور...[باب] در این زندان بود و بعد از این مدت، سلطان مستبد ایران (ناصرالدین شاه قاجار) آن حضرت را با جمعی عائله به بغداد تبعید نمود و در تاریخ... اول اردیبهشت سال 1279 هجری قمری... در موقعی که بر اثر ضدیت و سعادت علمای شیعه و فرمان ناصرالدین شاه سلطان ایران و سلطان عبدالعزیز پادشاه عثمانی مقرر بود که آن حضرت از بغداد به اسلامبول تبعید شوند در باغ نجیب پاشا که در کنار دجله واقع است... اظهار امر علنی فرمودند... و پس از دوازده روز... با عائله و جمعی از مومنین از بغداد به سوی اسلامبول حرکت فرمودند و دولت عثمانی آن حضرت را از اسلامبول به شهر ادرنه و پس از چندی از آنجا به شهر عکا تبعید کرد و در محلی که قشله ی [=قلعه ی] نظامی و زندان قاتلین و سارقین بود و حضرت بهاءالله آن زندان را سجن [=زندان] اعظم نامیده اند زندانی ساخت...(83)
در مورد فرجام وی نیز همین قدر بدانیم که به نوشته ی همین کتاب آیین جهانی: فرزند و جانشین بهاء: «حضرت عبدالبهاء که از اوان طفولیت تا متجاوز از چهل سال در جمیع مصائب، سهیم و شریک حضرت بهاءالله... بودند و بعد از صعود آن حضرت که در... سال 1309 هجری قمری... اتفاق افتاد هم چنان در عکا تحت نظر عمال دولت عثمانی بودند...».(84) یعنی مصداق «ظهور دوم» موعود ادیان نیز که به ادعای فرقه، شخص حسینعلی بهاء است، عمر خود را تماماً در حبس و حصر و تبعید گذراند!(85) و اکنون که بیش از 120 سال (قمری) از مرگ او در تبعید عکا می گذرد، نه تنها «عدل الهی جهان را» فرا نگرفته، «آلات جنگ و قتال به اسباب فلاحت و صنعت تبدیل» نشده، «تعصبات دینی و مذهبی و نژادی و وطنی و سیاسی از بین بشر» برنیفتاده، «اهل عالم همه با هم چون برادر مهرپرور» نشده، و «بشر از قید بندگی و اسارت آزاد» و «جمیع دین ها یک دین» و «روی زمین رشک بهشت برین» نگردیده است، بلکه گذشته از دو جنگ مهیب و خانمانسوز جهانی که (در فاصله ی 22 سال و 46سال پس از مرگ بهاء) جهان را به خاک و خون کشیده، دامنه و عمق ظلم و ستم و تبعیض و تجاوز در جهان نیز روز به روز گسترش بیشتری یافته است. افزون بر این، این دو مصداق بشارت ادیان! یعنی باب و بهاء، حتی در گسترش آیین خویش بین بشریت هم موفق نبوده و حتی بر پایه ی آمارهای اغراق آمیز فرقه ی بهائیت، تعداد بهائیان را یک هزارم جمعیت جهان نیز کمتر است!
3-7. غوغای القاب و عناوین(شرک آمیز) در بابیت و بهائیت
البته از حق نگذریم! باب و بهاء، هر چه در زندگی «عینی و خارجی» خویش، دچار حرمان و ذلت و خفّت بودند و اثری از نویدهای نصر و پیروزی آنان بر دشمنان خویش به چشم نمی خورد، در عالم «حرف و ادعا»، و به ویژه «لقب تراشیهای پوچ و خودساخته، در اوج افلاک می زیستند! در واقع، تلافی «زمین» را سر «آسمان» در آورده بودند!ببینید که شوقی افندی (پیشوای بهائیان) در کتاب مشهور خود: قرن بدیع، چگونه از زبان بهاء و عبدالبهاء، باب را «القاب باران» می کند و خود نیز با همین ادبیات از آن ها سخن می گوید و فی المثل بهاء را «جمال قِدَم جلّ اسمه الاعظم» و عباس افندی را «حضرت عبدالبهاء روح الوجود العنایاته الفداء» می خواند:
حضرت باب در آثار مبارکه ی جمال قدم جلّ اسمه الاعظم به "جوهر الجواهر" و "بحرالبحور" و "النقطه الاولی الّتی تَدورُ حَولَها ارواحُ النبیّین و المرسلین" و "فصل من النقطه علم ماکان و ما یکون» توصیف گردیده و در رفعت و عظمت شان حضرتش این کلمه ی عُلیا را از مخزن قلم اعلی نازل: "قدرش اعظم از کل انبیاء و امرش اعلی و ارفع از عرفان و ادراک کل اولیا است".
حضرت عبدالبهاء روح الوجود لعنایاته الفداء، آن وجود مقدس را "صبح حقیقت" و "مبشّر نیّر اعظم الهی" که به ظهور مبارکش کَور نبوّت اتمام و کَور تحقق و اکمال آغاز گردیده است خوانده اند.
چنین نفس مقدسی [یعنی باب] پیام خویش را اعلام و مأموریت خود را انجام فرمود. به قیام حضرتش، ظلمات حال که... ایران را احاطه نموده بود منقشع گردید و به طلوع شمس حقیقت که انوارش عالم وجود را به تمامه احاطه خواهد نمود بشارت داده شد. به ارتفاع ندایش وُعود کتب و صُحُف آسمانی ظاهر گردید و به اشراق آثارش منظور و مقصود نهایی از بعث مظاهر رحمانی واضح و آشکار آمد. این ذات مقدس همان قائم موعود نزد اهل تشیع و مهدی منتظر نزد اهل سنت و جماعت و رجعت یوحنای معمدان نزد ملأ ابن و هوشیدر ماه مذکور در کتب پارسیان و ایلیای نبی موعود ملت یهود است که کل در انتظار ظهورش به سر می بردند.
در قیام مقدسش بشارتِ"و یظهر به آثار جمیع الانبیاء" تحقق یافت و بیان "علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب" واضح و لائح گردید. این مظهر فیوضات الهی و مشرق الطاف سبحانی، امر خویش را ابلاغ فرمود و به کمال مظلومیت شهید گردید و در غایت جلال و عظمت[!] به افق اعلی متعارج شد...".(86)
در کتاب مطالع الانوار(تاریخ رسمی بهائیت)، از علی محمد باب با این القاب و عناوین یاد و ستایش شده است: باب الله، نقطه ی اولی، نقطه ی بیان، طلعت اعلی، حضرت اعلی، ذکرالله الاعظم، حضرت ذکر، حضرت موعود مهدی، حضرت قائم، محبوب عالمیان، و حضرت رب اعلی.(87) در همان کتاب، از حسینعلی بهاء نیز با القاب زیر یاد شده است: حضرت بهاءالله، حسین موعود، جمال حسینی، حضرت محبوب، جمال مبارک، حضرت مقصود، من یُظهِرُهُ الله، و جمال اقدس الهی!(88) عباس افندی با قید قسم می گوید: در نویدهای پیامبران پیشین، مقصود «از رب الجنود و مسیح موعود»، باب و بهاء است.(89)
غُصن الله الاعظم، مولی الوَری، مرکز میثاق، سرّالله الاعظم و ابن الله، نیز القاب پرطمطراقی است که در کتب بهائیان، برای عباس افندی خرج شده است.(90)
در همین زمینه باید به ادعای «الوهیت» از سوی بهاء اشاره کرد که چنان که می دانیم، از جمله ایرادهای مهمی که مخالفان بهاء (از بابیان ازلی گرفته تا شیعیان و دیگران) به وی گرفته اند، ادعای الوهیت از سوی او است که منشأ آن هم برخی از سخنان و نیز احکام مقرره ی از سوی خود او می باشد که صراحتاً بوی ادعای خدایی، بلکه خدا آفرینی، می دهد. نظیر این سخن که در زندان عکا می نویسد: انه لا اله الا انا المسجون الفرید(91) (نیست خدایی جز من زندانی یکتا)!
نیز می گوید: یُنادی المنادی الارض و السماء السجن لله المقتدر العزیز الفرید(92)(منادی بین زمین و آسمان ندا می کند که: زندان، ویژه ی خدای توانای عزیز یکتا است). نیز: قد افتخر هواء السجن بما صعد الیه نفس الله لو کنتم من العارفین(93) (به تحقیق افتخار می کند هوای زندان به سبب آن چه را که بالا رفت به سوی آن نَفَس خدا، اگر باشید شما از دانایان). نیز: تفکّر فی الدنیا و شأن اهلها، انّ الذی خلق العالم لنفسه قد حبس فی اخرب الدیار بما اکتسبت ایدی الظالمین(94) (در خصوص دنیا و حالات مردم آن بیندیش، زیر آن کس که جهان را برای خود خلق کرد، در خراب ترین مکان ها زندانی ستمگران است). نیز: قل لا یری فی هیکلی الا هیکل الله و لا فی جمالی الا جماله و لا فی کینونتی الا کینونته و لا فی ذاتی الا ذاته و لا فی حرکتی الا حرکته و لا فی سکوتی الا سکوته و لا فی قلمی الا قلمه العزیز المحمود(95) (بگو در هیکل و جمال و کینونیت و ذات و حرکت و سکون و قلم من، جز هیکل و جمال و کینونیت و ذات و حرکت و سکون و قلم خداوند دیده نمی شود).
همو در لوحی که به مناسبت تولد خویش صادر کرده (و در کتاب ایام تسعه تألیف عبدالحمید اشراق خاوری درج شده) ادعا می کند که با تولد او، کسی که هرگز نزاده و نمی زاید به دنیا آمد: فیا حبّذا من هذا الفجر الذی قیه استوی جمال القدم علی عرشه اسمه الاعظم الظیم و فیه وُلِدَ من لم یلد و لم یولد[!]. (اشاره به وصف مخصوص خداوند متعال در قرآن: قل هو الله احد... لم یلد و لم یولد...)!(96) نیز در همان کتاب ایام تسعه (ص25) می خوانیم که می گوید: هذا یومٌ یقول اللاهوت طوبی لک یا ناسوت بما جعلت موطنی قدم و مقرّ عرشه العظیم[!]. هم چنین در لوح خلیل قزوینی حاج محمد ابراهیم، در پاسخ به سؤال وی از معراج پیامبر اسلام، می گوید: از خواب بیدار شوید که ذات قِدَم (بخوانید: خدا) ظاهر شده و ارواح پیامبران گرد او به طواف مشغولند: قل یا قوم، قوموا عن النّوم، تالله قد ظهر ذات القدم و تطوّفن فی حوله ارواح النبیین و المرسلین ثم سدره المنتهی[!](97)
به مریدانش سفارش می کند که از خداوند (یعنی بهاء)، به حرمت گیسوانی که بر چهره اش افشان است درخواست حاجت کنند و بگویند: اللهم انّی اسئلک بِشَعَراتِک التی یتحرّک علی صفحات الوجه!(98) و بالاخره: خود را کسی می داند که جهان را آفریده ولی (البته آن قدر مظلوم است) نمی گذراند یکی از مریدانش را ببیند: انّ الذی خلق العالم لنفسه منعوه أن ینظر الی أحدٍ من احبائه!(99)
البته به محنت و ذلتش در زندان عکا و در چنگ مأموران سلطان عبدالمجید عثمانی ننگرید، که مقام این آخدا! یا میرزا خدا! به قدری والا و بالا است که به قول خود او در قصیده ی «ورقائیه»: همه ی خدایان از اثر فرمان من خدا شدند و همه ی پروردگاران از حکم من پروردگار گشتند:
کلّ الالوه من رشح أمری تألّهت
و کل الرّبوب عن طفح حکمی تربت(100)
بر بنیاد این ادعاهای شگفت: فرزند و جانشین بهاء: عباس افندی، نیز تصریح می کند که: «مقام مظاهر قبل» یعنی پیامبران الهی و حضرت محمد (ص)، «نبوّت کبری بود و مقام حضرت اعلی» یعنی علی محمد باب «الوهیت شهودی و مقام جمال اقدس احدیت» یعنی حسینعلی بهاء «ذات هویت وجودی...»!(101) و «... این ظهور اعظم، نفس ظهورالله است، نه به عنوان تجلّی و مَجلی...»!(102) و با این کلام، راه را بر بهائیان (که برای توجیه کلمات بهاء، به «مظهریت» و این گونه حرفها متمسک می شوند) یکسره می بندد!
روشن است که وقتی رهبران فرقه، چنین می گوید، تکلیف مریدان متعصب و اطرافیان چاپلوس ناگفته معلوم است: نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت و از اطرافیان و مقربان بهاء(103)، در شعر مشهور خدا که راجع به تاریخ ولادت بهاء می گوید، او را خالق جهان! می نامد:
در اول غربال ز سال فرقان
دوم سحر محرّم اندر طهران
از غیب قدم به مُلک امکان بگذاشت
شاهی که بود خالقِ مِن فی الامکان(104)
زرندی، همچنین، در شرح ماجرای مرگ بهاء در 1309ق، از وی با عنوان «سلطان الایجاد و ملیک المبدء و المعاد» یاد کرده و با به کارگیری تعابیری چون «استواء بر عرش اعلی» (که قرآن کریم، به عنوان وصف ویژه خداوند متعال به کار می برد) در مورد بهاء، می نویسد:
یا سلطان الایجاد و ملیک المبدء و المعاد که ظهور و غیابت، هر دو، سبب آسایش قلوب عباد و عمار بلاد بوده و هست، از حین استوایت به عرش اعلی و هیکل اعزّ امنع علیّ ابهی که فجر یوم ثانی از محرم الحرام 1233هجری بود تا حین ارتقایت به ممالک بقا و عوالم اُخری...(105)
این دیدگاه و ادبیات شرک آمیز در میان اتباع بهاء و عبدالبهاء، اختصاص به شخص نبیل زرندی نداشته بلکه دیگر اعضای فرقه نیز با وی در این عرصه کورس گذاشته اند! آقا بزرگ نیشابوری (بدیع) همان کسی است که بهاء او را مأمور بردن مکتوب مفصل او (موسوم به لوح سلطان) از عکا به تهران نزد ناصرالدین شاه کرد (و او نیز پس از رساندن نامه به شاه، دستگیر و در زندان به قتل رسید). منابع بهائی (به نحو جانبدارانه) شعری را به بدیع که به گفته ی منابع بهائی مورد «نوازش و دلجویی» عباس افندی قرار گرفته، نسبت داده اند که در آن، از بهاء به عنوان خدا و از عباس افندی به عنوان ابن الله و سرّالله یاد می شود:
اقتدا می کنم به ابن الله
ساجدم من برای سرّالله
نیست حقی به جز بهاءالله
وحده لا اله الا الله(106)
روح الله (فرزند میراز علی محمد ورقانی یزدی، و برادر ولی الله خان و عزیزالله ورقا) از افرادی است که هم چون پدر و برادرانش مورد تأیید و تشویق شدید دستگاه رهبری بهائیت (بهاء و عبدالبهاء) قرار داشت و به علت بستگی به این فرقه، همراه پدرش (میرزا ورقا) در زندان ناصرالدین شاه به قتل رسید و متون بهائی سرشار از تعریف و تمجید و مرثیه سرایی برای او و پدر اوست. اصولاً خانواده ی ورقا از میرزا علی محمد ورقا گرفته تا ولی الله خان و عزیزالله خان و فرزند ولی الله(دکتر علی محمد ورقا) همگی در زمان خود از سران برجسته ی بهائیت؛ و مورد تقرب خاص رهبران فرقه قرار داشته اند.
عزیزالله سلیمانی (نویسنده و مبلغ سرشناس بهائی) در کتاب مشهورش: مصابیح هدایت، ضمن شرح مبسوطی که در تعریف از روح الله و خانواده او دارد، «به نحوی جانبدارانه»، داستان جالبی را نقل می کند که نشان می دهد روح الله، قائل به الوهیت بهاء بوده است. سلیمانی به عنوان یکی «از سرگذشتهای شنیدنی» روح الله می نویسد: «روزی او و برادر بزرگش، عزیزالله، در ارض مقصود [اقامتگاه عباس افندی در عکای فلسطین] با اطفال بازی می کردند. در این بین هر دو برادر از طرف حضرت ورقه علیا[خواهر عباس افندی] احضار و... مشرف شدند... خانم اذن جلوس داده و به عزیزالله فرمودند در ایران چه می کردید؟ روح الله به جواب مبادرت نموده عرض کرد تبلیغ می کردیم. فرمودند وقتی که تبلیغ می کردید چه می گفتید؟ عرض کرد می گفتیم خدا ظاهر شده. خانم لب را به دندان گزیده گفتند: شما به مردم می گفتید خدا ظاهر شده؟ عرض کرد ما به همه کس نمی گفتیم؛ به اشخاصی می گفتیم که استعداد شنیدن این کلمه را داشته باشند. خانم فرمودند این قبیل اشخاص را چطور می شناختید؟ عرض کرد به چشم اشخاص که نگاه می کردیم ملتفت می شدیم که می شود چنین حرفی زد یا نه. خانم خندیدند و فرمودند بیا به چشم من نگاه ببین می توانی این کلمه را به من بگویی؟ روح الله برخاست و پیش آمد دو زانو روبروی حضرت خانم نشست و مدتی به چشمانشان نگاه کرده و گفت: شما خودتان تصدیق دارید»!(107)
نکته این است که این گونه القاب و تعابیر، به نحو جانبدارانه ای در متون معتبر بهائی نقل شده و مهر تأیید خورده است. بر این همه باید افزود که قبله ی بهائیان در هنگام نماز، قبر بهاء در عکا است در هنگام تلاوت آیات و مناجات نیز، هر چند روبه قبله بودن برای بهائیان الزامی نیست، اما در «قلب باید توجه به جمال قدم و اسم اعظم» یعنی بهاء داشته باشند، «زیرا مناجات و راز و نیاز ما با اوست و شنونده ای جز او نیست و اجابت کننده ای غیر او نه»!(108)
به قول میرزا آقاخان کرمانی و احمد روحی در کتاب هشت بهشت: «میرزای مزبور، مردم را آن قدر خر خود دیده که به الوهیت هم قناعت نکرده، خود را خدا آفرین، بلکه بنده ای از بندگان خود را، خدا آفرین می داند... خلاصه، غریب تر از این خدا، آن احمقانی هستند که این مزخرفات بی معنی را شنیده و تن در داده اند».(109) نقل کلام ناپلئون سوم (امپراتور فرانسه) در مورد ادعای الوهیت بهاء نیز - که شوقی بدان اشاره دارد - خالی از لطف نیست: شوقی در لوح قد ظهر یوم المیعاد می گوید: وقتی لوح بهاء به دست ناپلئون رسید گفت: «اگر این شخص خدا است، من دو خدا هستم»!(110)
این الفاظ و القاب (شرک آمیز) زمانی که با عریضه های خاضعانه و ملتمسانه ی همین جناب بهاء به مثلاً کنت دو گوبینو (برای نجات از زندان عثمانی)(111) مقایسه شود، خوراک خوبی برای یک طنزپرداز چربدست فراهم خواهد ساخت. بالاخره وقتی که در «زمین» تحویلت نگرفتند، مجبوری در عالم شعار و الفاظ، برای خود شوکتی دست و پا کنی!
باب و بهاء، البته منسوبان و یاران خویش را نیز از این خوان یغما! بی بهره نمی گذاردند. در این زمینه، از اطلاق عنوان «سرّالله» توسط بهاء به پسرش عباس افندی، و اطلاق عنوان «ابن الله»! از سوی شاعر بهائی ایضاً بر عباس افندی که بگذریم، به کسانی چون نوابه، زن اول بهاء (مادر همان عباس افندی) می رسیم که بهاء، وی را «امّ الکائنات»! لقب داده بود.(112) چنانکه همو، زن دومش را «مهد علیا»(113) (نام مادر ناصرالدین شاه) و دخترش را (که خواهر عباس افندی باشد) ورقه ی علیا می نامید.(114)
در مورد بستگان و اطرافیان و مریدان باب و بهاء به عنوان نمونه می توان از ملا صادق خراسانی(مرید مشهور باب) یاد کرد که به لقب اسم الله اصدق نایل آمد، و نیز ملا حسین بشرویه ای (رهبر شورشیان بابی در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران) که عنوان باب الباب یافت، و به همین گونه: میرزا سلیمان قلی نوری به خطیب الرحمن، محمد علی زنجانی (رهبر شورشیان زنجان) به حجت، یحیی دارابی (رهبر شورشیان تبریز) به وحید، محمدعلی بارفروشی به قدوس، قره العین به طاهر، شیخ علی ترشیزی به حضرت عظیم، و...(115)، و البته غیر از این القاب و عناوین، چیزی جز قتل و زندان یا فرار و دربدری نصیبشان نشد. نیز باید از میرزا آقا جان کاشی(منشی و به اصطلاح «کاتب وحی» بهاء) یاد کرد که از سوی بهاء، به لقب «خادم الله» و نیز «عبد حاضر لدی العرش»(116) یعنی عرش بهاء! نایل شده بود. و البته اینان اگر به هر دو دلیل، به رهبران بعدی فرقه کرنش نمی کردند، نه تنها القاب و عناوین افتخاری خود را یک شبه از دست می دادند، بلکه مستحق هر گونه دشنام و احیاناً تهمت هم می شدند، چنان که جمال بروجردی، مبلغ برجسته و مقرب بهائی در عصر حسینعلی بهاء که در «قزوین و مازندران ... ارادتمندان بسیار داشت(117)» و بها او را «اسم الله الجمال» می خواند، زمانی که انحصارطلبی عباس افندی در مقابل برادرش میرزا محمدعلی نوری (غصن اکبر) را تاب نیاورد و به مخالفت برخاست، از سوی عباس افندی به لقب «پیر کفتار» مفتخر شد!(118) و شوقی نیز از وی با عنوان «پیر کفتار جمال تبهکار» یاد کرد که به اهل شرور پیوست!(119) چنان که عبدالحمید اشراق خاوری (نویسنده و مبلغ برجسته ی بهائی) نیز درباره ی او نوشت:«جمال بروجردی شیخ الناقضین که پس از نقض، به جیم رجیم و پیر کفتار معروف شد»!(120)
فضل الله صبحی، منشی عباس افندی، در خاطرات خود شرح ماجرا را چنین می آورد:
داستانی برایتان بگویم: یکی از دانشمندان آقا جمال بروجردی در زمان بهاء به این دین گروید و چنان دل باخته شد که از همه چیز دست کشید و پایداری نمود تا آن جا که فرزندش حاجی آقا منیر که در اصفهان می زیست و از پیشوایان دین مسلمانی بود چون دریافت که پدرش بهائی شده او را بی دین خواند و فرمان رهایی مادر خود را از پدر داد و به دست شوهر دیگر سپرد. آقا جمال به طهران آمد و در راه بهاء جانفشانی ها نمود تا آن جا که پاینامِ اسم الله الجمال گرفت. پس از بهاء که میان فرزندانش به ویژه غصن اعظم (عبدالبهاء) و غصن اکبر تیرگی پدیدار شد، برآشفت و گفت: شگفتا، ما مردم جهان را به دوستی و یگانگی می خوانیم؛ چرا باید این دو نفر که یکی پس از دیگری جانشین بهاء هستند با یکدیگر این گونه باشند و دوگانگی کنند؟
برای این کامه(121) روانه ی عکا شد تا دل دو برادر از تیرگی به پای رساند. چون به آن جا رسید این در و آن در زد، سرانجام پیرو غصن اکبر شد و گفت: او درست می گوید. دسته ی برابر با او بد شدند و عبدالبهاء به او پاینام(122) پیر کفتار داد و او را رنجاندند که گزارشش دور و دراز است، ولی آن چه می خواهم بگویم این است که شبی در خانه ای دسته ای از بهائیان گرد هم بودند، من هم بودم. یکی از بهائیان ساده که اسحق حقیقی نام داشت در میان سخن گفت:
پیر کفتار در چند سال پیش به کرمانشاه آمد. چون دوستان به فرمان عبدالبهاء او را راه ندادند. به ناچار در مسجد خانه گرفت. من دریافتم و به آن مسجد رفتم و به نگهبان مسجد و دیگران که آن جا بودند گفتم: این مرد کیست که او را در اینجا راه داده اید؟ گفتند: نمی شناسیم ولی آخوند و اهل دانش است. من گفتم: این از بیخ مسلمان نیست، تا چه رسد که آن که آخوند باشد؛ این جهود است. مردم بر سرش ریختند و کتک بسیاری زدند و نیمه جان از مسجد بیرونش کردند.
این را می گفت و می خندید و ما هم که می شنیدیم خوشمان می آمد و بر گوینده آفرین می گفتیم و از نادانی نمی خواستیم و نمی توانستیم بدانیم که این کار خوبی نبوده است. از این گونه کارها بسیار کرده اند که برای نمونه یکی از آن ها را که خودم شنیدم گفتم. اگر بخواهم گزارش بسیاری از مردم را که به دست آنها نابود شدند، بگویم، به دفتری جداگانه نیاز می افتد.(123)
سید مهدی دهجی یزدی، از مبلغان فعال و صاحب نام فرقه در عصر بهاء، نیز فرجامی بهتر از جمال بروجردی نداشت. دهجی، به نوشته ی اشراق خاوری: زمان بهاء «به اسم الله المهدی معروف بود». پس از مرگ بهاء با عباس افندی در افتاد و «چند رساله در ردّ» وی نگاشت. عباس افندی هم ساکت ننشست و در لوحی خطاب به ایادی امر خویش در ایران نوشت: «هذیان سید مهدی دهجی حکم طنین ذباب [وزوز مگسسان] دارد، بل اضعف من ذلک، ابداً مورد اعتنا نیست... این گونه اشخاص حکم اضغاث احلام دارند»!(124)
هم چنین، باید از ابراهیم جرج خیرالله یاد کرد که منابع بهائی، از وی به عنوان نخستین منادی و مبلغ بهائیت در زمان بهاء در امریکا یاد می کنند. وی نیز پس از مرگ بهاء، از عملکرد عباس افندی انتقاد کرد و مدعی شد که عباس «امر بهائی را بر خلاف مقصد حقیقی و منظور واقعی آن معرف نمود و پرده بر حقایق امور کشیده است»(125) و بر اثر همین انتقادات، مورد طعن و لعن عباس افندی و جانشینش (شوقی افندی) قرار گرفت. چندانکه شوقی او را «ابراهیم زنیم، آن عنصر مغرور و لئیم» می خواند(126) و محمود زرقانی (نویسنده و مبلغ شاخص بهائی، و منشی عباس افندی در سفر غرب) نیز وی را «خیرالله بی خیر»! می نامد!(127)
هنیئاً لارباب النعیم نعیمهم...!
پینوشتها:
1. طبق روایات اسلامی، مهدی (عج) پس از اظهار دعوت خویش در مکه، با یاران خویش از کوفه سر بر می آورد. باب نیز می خواست همین کار را انجام دهد و لذا (به نوشته ی ابوالقاسم افنان، مورخ بهائی) هنگام رفتن به مکه، با به اصطلاح حروف حی، وعده ی دیدار در کوفه را گذاشت و فردی به نام ملا علی بسطامی را نیز «به منظور ابلاغ امر و بشارت به قُرب ظهور موعود به مردم و علمای کربلا و نجف به عراق» فرستاد. بسطامی به عراق رفت و با عالمان شیخی و غیر شیخی دیدار و مأموریت خود را ابلاغ کرد، اما با مخالفت شدید علما و مردم روبه رو شده، حتی علمای اهل سنت نیز به صف مخالفان وی پیوستند. در نتیجه او دستگیر و در بغداد زندانی شد. جناب باب پس از انجام حج، برای نجات بسطامی نامه های متعددی به علمای عراق و حکام ایران و عثمانی نوشت «ولی همه ی اقدامات بلااثر و بدون نتیجه ماند و توجهی به درخواست های ایشان معطوف نگردید» و بسطامی نیز به زودی عمر خود را به باب داد! در نتیجه وعده ی دیدار در کربلا نیز منتفی شد! (عدول کسانی چون ملاجواد برغانی قزوینی- پسر خاله ی قره العین، و عامل ارتباط او با شیخیه- از بابیت، و برافراشتن درفش مخالفت با باب، از جمله، ناشی از همین امر بود. ر. ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص 399). ابوالقاسم افنان در مأخذ پیشین می افزاید: «با اوضاع و احوالی که در عراق ایجاد شده بود و تحت شرایط مکان و زمان و جوی مملو از دشمنی و خصومت...، مسلم و محتوم بود که با ورود بابیها به آن دیار و حضور حضرت باب در میان آنها شورش و بلوایی در می گرفت که در آن واقعه، تمامی را از دم تیغ می گذراندند... از این لحاظ... بود که حضرت باب بالاخره از عزیمت به عراق (کربلا و نجف) انصراف نمودند و اصحاب را اخبار نمودند که به اصفهان مراجعت کنند و خود عازم شیراز شدند» (عهد اعلی...،صص156-158 و نیز ر.ک: نقطه الکاف، ص111). که البته در شیراز و اصفهان هم نهایتاً چیزی جز دستگیری و فلک شدن و تبعید به زندان مادام العمر در ماکو و چهریق، نصیب حضرت آقا نشد!
2. مهدی بامداد (با آن که کلامش از جانب داری نسبت به باب، خالی نیست و به قول خود:«شرح احوال بابیان و مهم ترین افراد این طایفه را با کمال بی طفری و بی نظری» در کتاب خود ثبت کرده است) ضمن اشاره به تنبیه بدنی باب توسط فراشان حاکم شیراز در حضور علمای آن شهر، می افزاید:«می گویند که در ضمن چوب خوردن، از گفتارهای خود توبه و انابه کرد. بعد رویش را سیاه کرده به مسجد شیخ ابوتراب امام جمعه بردند و او پای شیخ را بوسیده و در حضور عامه، اظهارات خویش را بکلی تکذیب نمود و خود را لعن کرد. پس از این عملیات او را زندانی نمودند». ر.ک: شرح حال رجال ایران، 473/2. باب بعدها نیز در تبریز (پس از ختم مجلس محاکمه ی وی توسط علما) فلک شد (همان، صص478-479) و رسماً توبه نامه نوشت که اصل آن هم اینک در صندوق کارپردازی مجلس شورای اسلامی (تهران، بهارستان) موجود است و متن آن در کتاب کشف الغطاء نیز، که به دستور عباس افندی و توسط مبلغان طراز اول بهائی نظیر ابوالفضل و مهدی گلپایگانی نگارش یافته، آمده و اصالت آن مورد اعتراف آنان قرار گرفته است.
3. سوره ی توبه، آیه ی 23؛ سوره ی صف، آیه ی 9.
4. سوره ی انبیاء، آیه ی 105. اشارت قرآن در این آیه ظاهراً ناظر به مرموز 37 از کتاب «مزامیر داود» (که جزیی از تورات کنونی ر اتشکیل می دهد) می باشد که در آن آمده است: «...شریران منقطع می شوند، اما متوکلانِ به خداوند و ارث زمین خواهند شد...» و نیز در همان مزمور:«متبرکان [خداوند] وارث زمین خواهند شد، اما ملعونان وی منقطع خواهند شد». ر.ک: تورات، ترجمه ی فارسی توسط وِلیَم کِلِن فسّیس اِکِسّی، به دستور مجمع مشهور به بِرِتِش فایِن بَیبَل سُسَیتی، لندن 1856م، ص1030.
5. قصص، آیه ی 5.
6. نور، آیه ی 55. بشارت به پر شدن زمین از عدل و داد توسط مهدی(عج)، تریجع بند روایات اسلامی (از رسول گرامی اسلام تا دیگر ائمه معصومین (ع)) در مورد آن حضرت و ظهور ایشان(عج) است: «یملأ الله به الارض قسطاً و عدلاً بعد ما (یا: کما) مُلِئَت ظلماً و جوراً». برای این عبارت در روایات مربوط به حضرت مهدی(عج) ر.ک: پای سخنان پدر، محمد جعفر امامی، ص 172 به بعد.
7. نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص 98.
8. ر.ک: عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، ص 439.
9. ر.ک: زمان، سال 6، ش61، مهر1386، چاپ دوم، بهمن 1386، اظهارات دکتر سید سعید زاهد زاهدانی، صص7-8.
10. خانه ی باب در شیراز، هم کعبه ی پیروان باب است و هم کعبه ی پیروان بهاء. آواره در الکواکب الدریه(ج1، ص358) می نویسد: «محل طواف و حج اهل بهاء، یکی بین نقطه ی اولی در شیراز است و ثانی این، بیت جمال ابهی [خانه ی مسکونی حسینعلی بهاء] است که در بغداد است».
11. تاکنون.
12. اشراقات، حسینعلی بهاء، طبع بمبئی، ص7.
13. نقطه الکاف، ص 346. بر اساس نوشته ی همین کتاب، ملا محمد علی قدوس، از «حروف حی» باب و از سران طراز اول بابیه، زمانی که پس از قتل ملاحسین بشرویه ای (مرد شماره ی 2بابیه) و شکست سخت بابیان در قطعه ی شیخ طبرسی، توسط قوای دولتی دستگیر شد، ملاحسین بشرویه ای را لعن کرد. ر.ک: نقطه الکاف، ص 192 و نیز: کتاب فلسفه ی نیکو، نوشته ی میرزا حسین نیکو، مبلغ مستبصر بهائی، ج4، ص15.
14. البته جناب گلپایگانی، به زعم خود، برای اثبات به اصطلاح قوّت نفس و عظمت شخصیت حسینعلی بهاء نسبت به علی محمد باب، این چنین خفّت و حقارتی را بر باب روا داشته است (ر.ک: کشف الغطاء، ص204)، غافل از آن که، طبق ادعای رهبران بهائیت، علی محمد باب به اصطلاح «قائم موعود الهی» و «مبشّرِ ظهورِ» حسینعلی بهاء از سوی خداوند بوده و به قول شوقی: «قوه ی قدسیه ی الهیه، حامل فیوضات رحمانیه و تأییدات غیبیه ی ربّانیه» است (قرن بدیع، 258/4. برای تعریف های عجیب عباس افندی از باب و ظهور او ر.ک: عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، صص68-69)، و با مخدوش شدن اعتبار باب، برای شخص بهاء (و طبعاً مسلک بهائیت) نیز اعتباری باقی نمی ماند و بنیان مشروعیت این فرقه شدیداً زیر سؤال خواهد رفت! چشم باز و گوش باز و این عمی/ حیرتم از چشم بندی خدا!
15. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، عبدالحمید اشراق خاوری، صص 116-117. داستان فوق، به نحوی، یادآور وضعیت خود بهاء است که باب را مبشر خود می دانست و به زعم خود نامه ها و الواحی را خطاب به ملوک جهان صادر کرد، [البته بعضی هم چون عبدالحسین آیتی، مبلغ مستبصر بهائی، معتقدند که این الواح هیچ وقت برای مخاطبین، ارسال نشدند و زیر تشک بهاء باقی ماندند!] اما هیچ یک اعتنایی نکردند و کسی حتی جوابش را هم نداد! به قول فرزند و جانشین بهاء، عباسی افندی: 50سال پیش از وقوع جنگ جهانی اول و مصائب جهانسوز آن، «صریر قلم اعلی [یعنی بهاء] بلند شد و جمیع را از جدال و جنگ منع نمود و به صلح دعوت فرمود و نصایح مشفقانه به آشنا و بیگانه فرمود، و جمیع ملوک را مخاطب ساخت که جنگ، ننگ عالم انسانی است و حرب و درندگی، عالم حیوانی... ولکن هزار افسوس که نصایح قلم اعلی مسموع نگشت...»! (مکاتیب عبدالبهاء 284/3-285، اظهارات مورخ تموز 1919).
16. گفته می شود که باب در شب اول محرم به دنیا آمده است.
17. بنیان این کار توسط قره العین گذاشته شد، اما بهاء از او در اینجا ذکری نکرده و انتقاد خود را متوجه جماعت بابیان می سازد.
18.مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 186/8-187.
19. این فئه... هزار و دویست و شصت سنه به ختم ظهورات قائل بوده اند... و همچنین در علائم ظهور، که به هزار روایات تمسک جسته، به شأنی که منکرین این اقوال را کافی می دانستند...» (مائده آسمانی، 47/7).
20. برای نمونه، فردی چون قره العین، در رساله ی خویش، باب را مصداق حدیث پیامبر اسلام(ص) می شمارد که این نوید مشهور، به عنوان دست آورد قیام مهدی در آخرالزمان، در آن وعده داده شده است(ر.ک: ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، 365/3). حتی خود باب در رساله ی دلائل سیعه (صص34-35 و 50-51) چند بار به احادیث و ادعیه ای که این نوید را در بردارد، تصریح کرده است.
21. الکواکب الدریه، 326/2؛ اسناد و مدارک درباره ی بهائی گری (جلد دوم خاطرات صبحی)، مقدمه ی ابو رشاد [سید هادی خسروشاهی]، ص22.
22. البته، به نوشته ی استاد فقید محیط طباطبائی: «معلوم نیست که مطالب این رساله در تغییر عقیده و ایمان سید محمد خال اکبر سید باب نسبت به دعاوی و خواهرزاده اش توانسته باشد اثری ببخشد. چه، میرزا حسین فسایی در فارسنامه ی ناصری، بیست سال پس از این ملاقات، سید محمد مزبور و دو پسرش را از بازرگانان متدین و نیک نام محله ی ایشان در شیراز معرفی می کند و سال ها بعد از تدوین ایقان، سید محمد را پس از مردنش در حرم شاه چراغ شیراز بنا به وصیت او دفن کردند تا اثبات مسلمانی او را بکند» (برای مقاله ی استاد ر.ک: مجله ی گوهر، سال5، ش11، ص822 به بعد). نیز از گزارش منیره خانم همسر عباس افندی به خانم بلامفلید (از سران بهائیت) بر می آید که «دختر سید محمد و دو عروسهایش... به هیچ وجه[بابی و] بهائی نبودند» و در نتیجه او ناچار شده در برابر آن ها تقیه کند و ضمن پوشاندن نیت خود مبنی بر سفر به عکا و عروسی با عباس افندی، وضو گرفته و همراه آنان نماز بخواند! (برای اظهارات منیره ر.ک: بهائیان، نجفی، صص478-479). شاید علت یا یکی علل این امر که کتاب ایقان نتوانست سید محمد را به آیین خواهرزاده اش: علی محمد باب، معتقد سازد ادعاهایی بود که حسینعلی بهاء در این کتاب کرده و سید محمد نیک می دانست که بنیادی ندارد. مثلاً گفته ی بود: یکی از دلایل حقاینت باب که مثل آفتاب می درخشد، «استقامت آن جمال ازلی [یعنی باب] است بر امر الهی، که با این که در سنّ شباب بودند و امری که مخالف کلّ اهل ارض از وضیع و شریف و غنی و فقیر و عزیز و ذلیل و سلطان و رعیت بود، با وجود این، قیام بر آن امر فرمود، چنان چه کل استماع نمودند و از هیچ کس و هیچ نفس خوف ننمودند و اعتنا نفرمودند...» (ایقان، چاپ فرج الله زکی، مصر 1325ق، ص179)؛ در حالی که همه (از جمله، سید محمد) می دانست که باب بر فراز منبر مسجد وکیل شیراز، ادعاهای خود را پس گرفته است!
23. ایقان، ص80، بهاء این مطلب را در یکی از الواح خود نیز (به قلم منشی اش) این گونه بیان می دارد که: دایی بزرگ باب به بهاء گفت: «از علمای حزب شیعه شنیده ایم که آن حضرت می آید و ظاهر می شود و دیون شیعیان را ادا می فرمایند و جمیع ارض را مسخّر می نماید... مع عظمته و جلاله و ذکر خوارق عادات؛ حال می گویند این خواهرزاده ی شما است. این عبد چگونه قبول نماید آن چه از قبل گفته شده؛ حال خلاف آن به مثابه ی آفتاب روز روشن و ظاهر. تکلیف این عبد چیست؟؟ (رحیق مختوم)، اشراق خاوری، 271/1-272).
24. ایقان، ص 80. وی در یکی از الواح خود نیز می گوید: «مقصود از نصرتی که در الواح منیعه ذکر شده... این نبوده که احدی بـ(ـا) نفسی محاربه و یا مجالده نماید»، خداوند «جمیع ارض از بر و بحر آن را به ید ملوک گذاشته و ایشانند مظاهر قدرت الهی... و آن چه» خدا «از برای خود خواسته قلوب عباد اوست... پس نصرت امرالله» امروز «اعتراض به احدی و مجادله به نفس و محاربه مع شیئی نبوده و نخواهد بود. بلکه محبوب آن است که مدائن قلوب به سیف لسان و حکمت بیان مفتوح شود نه به سیف حدید»! ر.ک: مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 79/7-80 همین مطلب را وی در نامه به ناصرالدین شاه (مشهور به لوح سلطان) نیز برای متقاعد ساختن شاه قاجار به بی خطری بهائیان برای حکومت وی، مورد تأیید قرار می دهد. ر.ک: لوح مبارک سلطان ایران، تنظیم عزیزالله سلیمانی، صص32-33:«نصرت، الیوم، اعتراض بر احدی و مجادله با نفس نبوده و نخواهد بود. بلکه محبوب آن است که مدائن قلوب که در تصرف جنود نفس و هوی است به سیف بیان و حکمت و تبیان مفتوح شود، لذا هر نفسی که اراده ی نصرت نماید باید اول به سیف معانی و بیان، مدینه ی قلب خود را تصرف نماید... و بعد به مدائن قلوب توجه کند. این است مقصود از نصرت. ابداً فساد [بخوانید نبرد مسلحانه با دشمنان لجوج و هدایت ناپذیر خدا و خلق]، محبوب حق نبوده و نیست و آن چه را قبل بعضی از جهان ارتکاب نموده اند ابداً مرضی نبوده...».
25.ر.ک: اقتدارات، ص28؛ گنیجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص271. نیز ر.ک: سخن سران و رهبران بهائیت(عباس افندی و شوقی و احمد یزدانی و ابوالفضل گلپایگانی) در تأکید بر ممنوعیت هر گونه قتال (مکاتیب عبدالبهاء، 12/4؛ گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص 272؛ قرن بدیع، شوقی، 404/2؛ نظیر اجمالی در دیانت بهائی، احمد یزدانی، ص31؛ رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 103/1-104.
26. ر.ک: بدایع الآثار، محمود زرقانی، 98/2؛ مکاتیب عبدالبهاء، 150/4.
27. مکاتیب عبدالبهاء 160/3. و جالب است که رهبران بهائی، با وجود طرح این شعارهای صرفاً احساساتی و غیر قابل اجرا بلکه اساساً غیر منطقی، خود از اینکه بدترین و وقیح ترین توهینها و هتاکیها را نثار مخالفان خویش (به ویژه علما و دانشمندان مسلمان و شیعه) نمایند هیچ ابایی نداشتند!
28.قرآن کریم در این آیه ی شریفه، صراحتاً از استخلاف صالحان در زمین در آخرالزمان، هم چون استخلاف بنی اسرائیل در زمان پیامبرانی چون سلیمان و یوشع (ع) سخن می گوید، و می دانیم که سلطنت حضرت سلیمان بر بخشی عظیم از جهان، سلطنتی واقعی، عینی و خارجی بود، نه صرفاً معنوی و قلبی! خود عباس افندی در رساله ی مدنیه (مورخ 1292ق) تصریح می کند که: بنی اسرائیل پس از ظهور حضرت موسی از ذلت پیشین درآمده و در اثر اتحاد و انفاق زیر پرچم توحید، «به منتهی درجه ی عزت و سعادت فائز گشتند. بعد از مملکت مصر رحلت نموده توجه به موطن اول اسرائیل کرده و به ارض کنعان و فلسطین وارد، و در بدایت، سواحل نهر اردن و اریحا را فتح نموده در آن بلاد ساکن و بالاخره جمیع بلاد مجاوره را از فینیکه و ذَوَم و عامون؛ خلاصه در زمان یوشع، ممالک سی و یک حکومت در تحت تصرف بنی اسرائیل آمد و این طایفه در جمیع شئون و صفات فضائل انسانیه از علم و معرفت و ثبات و همت و جلادت و شجاعت و عزت و سخاوت بر کل قبائل و ملل عالم تفوق نمودند. یک شخص اسرائیلی در آن عصر، اگر بین مجمعی داخل می شد به جمیع شِیَمِ مرضیّه ممتاز بود. حتی قبائل سائره در مدح نفسی اگر زبان می گشودند [به او] نسبت اسرائیلی می دادند و در تواریخ متعدده مذکور که: فلاسفه ی یونان، مثل فیثاغورث، اکثر مسائل حکمت الهیه و طبیعیه را از تلامذه حضرت سلیمان اقتباس نمود...». پس از آن، مجدداً قوم یهود به علت دوری از تعالیم دینی، راه تنزل و انحطاط پیمود و نتیجتاً در زمان رحیعام، پسر سلیمان، باز بین بنی اسرائیل اختلاف افتاد و در نتیجه گرفتار کسانی چون بخت النصر (پادشاه بابل) شده و سیادت پیشین خود را دریافتند، تا این که در زمان «حزقیا و عُزَیر (ع) مجدداً تأسیس اساس کتاب مقدس را نمودند، یوماً فیوماً ملت اسرائیلیه ترقی نموده صبح نورانی اعصار اولیه ی [موقتاً] لائح گشت...». ر.ک: الاسرار الغیبیه لاسباب المدنیه، عباس افندی، صص61-63. نیز ر.ک: خطابات عبدالبهاء، 247/2، نطق عباس افندی در کنیسه ی یهودیان امریکا، سپتامبر 1912/شوال 1330ق، که از تأسیس سلطنت سلیمانی، و ترقی و پیشرفت یهودیان در علوم و مدنیت و صنایع تحت رهبری انبیای بنی اسرائیل، سخن می گوید.
29. دلائل سیعه، صص50-51.
30. یعنی ادعا می شود که، به مجرد اعلام ادعای نسخ دیانت اسلام و تأسیس شریعت جدید توسط باب، قیامت معهود کاملاً برپا، و علائم رستاخیز تماماً آشکار شد: بدین معنا که مثلاً، «نفخه ی صور اسرافیل»، ندای دعوت باب بود که برخاست؛ «زلزله ی» قیامت، تکان و هیجانی بود که در ذهن و دل مردم از این دعوت ایجاد شد؛ «قیامت»، قیام باب بود؛ و «دوزخ» هم شعله ی خشم او بر دشمنان، و... قِس علی هذا باب فعلل و تفعلل! (برای توجیهات باب و بهاء در مورد قیامت ر.ک: کتاب بیان، علی محمد شیرازی، واحد ثانی باب سایع، فی بیان القیمه، ص30 و بعد؛ ایقان، حسینعلی بهاء، طبع مصر، ص 58 و 60 و 84 و89؛ کتاب بدیع، از همو، ص338؛ مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 10/1-11؛ فلسفه ی نیکو، 25/4-27 و...).
به رغم این گونه برخورد غیر مسئولانه با متون و نصوص اسلامی، صدها هزار بل میلیون ها دانشمند و اندیشمند فرزانه ی مسلمان (از زمان خود پیامبر تا زمان باب و پس از آن تا امروز و فرداها)، به تبعیت از «رسم و اسلوب رایج و پذیرفته شده در گفت و گو و محاوره، بین عقلای جهان، همگی فکر کرده و می کنند که وقتی قرآن کریم در آیات بسیار به وصف رستاخیز می نشیند و می فرماید: «اذا الشمس کوّرت، و اذا النجوم انکدرت، و اذا الجبال سیرت... و اذا الصحف نشرت و اذا السماء کشطت و اذا الجحیم سعّرت... اذا السماء انقطرت و اذا الکواکب انتثرت و اذا البحار فجّرت و اذا القبور بعثرت، علمت نفس ما قَّدَمَت و اَخَّرَت...» یا پیامبر و ائمه طاهرین (ع) در روایات پرشمار خود، به طور صریح و بی پرده، چگونگی احیاء مردگان و بیرون آمدن انسان ها از قبر و حضور در دادگاه عدل الهی و تجسم اعمال و دریافت پرونده ی عمل و دیگر مراحل و مواقف قیامت را دقیقاً شرح می دهند و حتی قرآن کریم کراراً و با تعابیر گوناگون از سوخته شدن گوشت و پوست مجرمان در آتش دوزخ و بهره مندی مؤمنان از انواع لذایذ جسمی و روحی در بهشت سخن می گوید، مقصود از آسمان و ستارگان و کوه ها و دریاها و قبور و آتش و گوشت و پوست، معانی معهود همین لغات در کلام و محاورات رایج میان افراد بشر است که میان افراد بشر است که مخاطب قرآن و پیامبر و ائمه(ع) در آیات و روایات بوده و هستند. و اصولاً کلام هر متکلمی را - مادام که قرینه ای قطعی بر اراده ی خلاف ظاهر از کلامش وجود ندارد- باید حمل بر ظاهر گردد، و از توجیهات و تأویلات دور از ذهن (و احیاناً مضحک و خنده آور) آن کلام، پرهیز نمود، و الاکلام هر گوینده ای را می توان به هر شکل که بخواهیم تفسیر کنیم و در این صورت، اساساً کار «تفهیم و تفاهم»- که رسالت اصلی سخن و سخنوری است - به بن بست می کشد! سنخ این گونه بازی با الفاظ و توجیهات ناچسب از آیات و روایات اسلامی را ما در اواخر دهه ی 50 شمسی نیز از ناحیه ی برخی مسلمانان (یا مسلمان نمایان) مارکسیست زده شاهد بودیم، که البته جز «التقاط و گمراهی» ارمغانی به همراه نداشت و برای نقد آن باید به آثار استاد شهید مطهری مراجعه کرد...
جالب است که سران بهائیت، خودشان اعضای فرقه را به شدت از هر گونه تأویل نصوص بهائی منع می کنند! بهاء در کتاب اقدس تصریح تهدید می کند که: هر کس که عبارات این کتاب را تأویل کرده و از معنای ظاهری آن ها بیرون برد، کلام خدا را تحریف کرده و در کتاب مبین از زیان کارترین افراد خواهد بود(انّ الّذی یُأَوِّلُ ما نُزِّلُ مِن سماء الوحی و یَخرُجُه عن الظاهر انّه ممّن حرِّف کلمه الله و کان من الاخسرین فی کتابٍ مبین)! در جای دیگر می نویسد: «از جمله وصایای حتمیه و نصایح صریحه ی اسم اعظم [یعنی بهاء] این است که ابواب تأویل را مسدود نمایید و به صریح کتاب یعنی به معنی لغوی مصطلح قوم تمسک جویید». ر.ک: گنجینه ی حدود ظاهراً فقط نصوص اسلامی است که باید بوالهوسانه تفسیر و تحریف شود!
31. طبق روایات شیعه، حضرت سید الشهداء(ع) پس از قیام و حکومت حضرت مهدی(ع) به جهان بر می گردد تا انتقام خود را از یزیدیان بستاند و حتی از برخی روایات بر می آید که حضرت مهدی را ایشان، پس از مرگ، به خاک می سپارد، بهاء هم (لابد چون در اسمش، نام حسین وجود داشت!) ظهور خود را مصداق رجعت حسینی(ع)می شمرد!
32. لئالی الحکمه، مجموعه من الآثار المنزله من قلم حضره بهاءالله جلّ ذکره، 137/1. و نیز ر.ک: اشراقات، بهاء، صص251-252.
33. از سخنان بهاء در زندان عکاء است. ر.ک: کتاب مبین، ص286. نیز: ینادی المنادی بین الارض و السماء السجن لله المقتدر العزیز الفرید»، یعنی منادی بین زمین و آسمان ندا می کند که: زندان ویژه ی خدای توانای عزیز یکتا است(همان، ص308). نیز: «قد افتخر هواء السجن بما صعد الیه نَفَسُ الله لو کنتم من العارفین»، یعنی به تحقیق افتخار می کند هوای زندان به سبب آن چه را که بالا رفت به سوی آن نفس خدا، اگر باشید شما از دانایان) (همان). نیز: «تفکر فی الدنیا و شأن اهلها، ان الذی خلق العالم لنفسه قد حبس فی اخرب الدیار بما اکتسبت ایدی الظالمین»، یعنی در خصوص دنیا و حالات مردم آن بیندیش، زیرا آن کس که جهان را برای خود خلق کرد، در خراب ترین مکان ها زندانی ستمگران است(همان) و نیز:«انّ الذی خلق العالم لنفسه منعوه ان ینظر الی احدٍ من احبائه»، یعنی کسی را که جهان را برای خود خلق کرد، نمی گذارد حتی به یکی از دوستانش نظر افکند(همان، ص233)!
34. مائده ی آسمانی، 119/7.
35. مریم، همسر میرزا رضا قلی برادر بهاء و خواهر زن خود بهاء بود.
36. یعنی نام امام حسین (ع) را! (حاوی نوعی ادعای «تناسخ»).
37. یعنی، از زنجیر دشمنان به حیله مکر دوستان (بابیان مخالف بهاء) دچار شدیم.
38. حیوانات وحشی بیابان.
39. آتشِ دشمنی بابیان با بهاء.
40. رحیق مختوم، 991/2-992.
41. ر.ک: قرن بدیع، شوقی، ترجمه ی نصرالله مودت، 216/2.
42. رحیق مختوم، 926/2-927؛ آهنگ بدیع، سال 1350، ش 6-11، ص 359.
43. مَخالِب: چنگالها.
44. لئالی الحکمه، بهاء، 149/1.
45. مکاتیب عبدالبهاء، 246/2 و نیز: همان، 264-265. آثار و الواح بهاء (و کلاً منابع بهائی) سرشار از بیان رنجها و گرفتاری های بی پایان بهاء، به ویژه دوران حبس در قلعه ی عکا، است. در این زمینه، برای نمونه ر.ک: مائده آسمانی، 27/8-28 و 118-120 (نامه ی بهاء به میرزا تقی پریشان در بندرگز)؛ خطابات عبدالبهاء، 112/2 (راجع به مسجونیت بهاء، در تمام عمر)؛ قرن بدیع، شوقی، 290/2-292؛ ایام تسعه، اشراق خاوری، 103بدیع، صص247-248؛ نظر اجمالی در دیانت بهائی، احمد یزدانی، صص12-15؛ الکواکب الدریه، عبدالحسین آواره، 507/1-508.
46. بهاءالله شمس حقیقت، ترجمه ی مینو ثابت، ص257.
47. خاطرات نه ساله ی عکا، یونس افروخته، ص 100.
48. بهائیان، سید محمد باقر نجفی، صص 478-479، به نقل از کتاب خانم بلامفلید با عنوان: The Chosen highway. ص76. سید محمد باقر نجفی، منیره خانم را دختر عباس افندی، و دیدار با خانواده ی سید محمد را نیز در عکا قلمداد می کند، که ظاهراً اشتباه بوده و ما در متن تصحیح کرده ایم.
49. ر.ک: بهائیان، ص 479به بعد.
50. الکواکب الدریه، 200/2.
51. قرن بدیع، ترجمه ی نصرالله مودت، 318/3.
52. ایام تسعه، ص271.
53. خاطرات صبحی درباره ی بابیگری و بهائیگری، با مقدمه ی سید هادی خسروشاهی، صص151-152. نیز ر.ک: همان، صص 279-280.
54. اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، مقدمه ی ابورشاد [سید هادی خسروشاهی]. ص 153.
55. از تحقیق و تتبع تا تصدیق و تبلیغ فرق بسیار است، محیط طباطبائی، مندرج در: محله ی گوهر، سال 4، ش3، خرداد1355، شماره ی مسلسل 39، ص200.
56. ر. ک: الکواکب الدریه؛302/2، به نقل از جریده ی النفیر، چاپ حیفای فلسطین، سال 11، شماره ی 2889، مورخ 6 ربیع الثانی 1340ق.
57. قرن بدیع، ترجمه ی نصرالله مودت، 326/3.
58. الکواکب الدریه، 313/2.
59. روشن است که، عنوان «بهائی»، در کلام این خطیب مسلمان، هرگز به معنای آیینی جدا از اسلام (و قائل به نسخ اسلام) نیست، بلکه عمدتاً به معنی خویشاوندان و مریدان عباس افندی - پسر میرزا حسینعلی بهاءالله است، و الا هرگز مرگ عباس افندی از نظر خطیب یاد شده، «مصیبت اسلام» محسوب نمی شد. در کلام دیگر ناطقین نیز، جای جای، از عباس افندی و خانواده اش با عناوینی چون: «عباس یادگار بهاء» (الکواکب الدریه، 312/2)، از «شاخه های شجره ی بهاء» (همان) «آل عباس البهاء» (همان، ص316)، «عباس یا عبدالبهاء بن البهاء» (همان، ص 317)، و «عباس بهائی» (همان، ص321) یاد شده و بر نسبت آن ها با بهاء تأکید رفته است.
60. الکواکب الدریه، 315/2-316.
61. الکواکب الدریه، 321/2. در مورد تظاهر بهاء و عباس افندی به انجام آداب و رسوم مسلمانان، و داستان های خوشمزه ای که در این زمینه وجود دارد، همچنین ر.ک: گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، صص358-359؛ کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 73/1.
62. نیکو در اینجا می افزاید: «نمی دانم در این مورد، بهائیان به هوش می آیند و متذکر می شوند؟ جایی که مولای آن ها به حفظ می کوشد و از نشر مرام و اصول خود تعطیل می کند، چرا آن ها کاسه ی گرم تر از آش شوند و خودشان را برای منافع دیگری، به زحمت و مهلکه اندازند. لااقل به خود او تأسی نمایند.».
63. فلسفه ی نیکو، 109/1.
64. ارکان و رجال عمده.
65. فلسفه ی نیکو، 279/4-281.
66. خوابهای آشفته که تعبیر ندارد.
67. نابودی.
68. اشاره به عقاید گروهی از اهل سنت که معتقدند مهدی هنوز متولد نشده و در آخرالزمان ولادت خواهد یافت. البته همه ی اهل سنت، طرفدار این دیدگاه نبوده و حتی برخی از علمای بزرگ آنان نظیر شعرانی مدعی اند که حضرت ولی عصر(عج) توسط برخی از اخبار رؤیت شده است. شرح مطلب موکول به فرصت دیگری است.
69. یعنی، به خدا قسم (این حرف ها) کمر (دین یا انسان) را می شکند.
70. مقاله ی شخصی سیاح...، ص 26 به بعد.
71. الکواکب الدریه، 36/1.
72. ر. ک: نقطه الکاف، منسوب به حاجی میرزا جانی کاشانی، چاپ ادوارد براون، صص 238-244؛ مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، گوبینو، ترجمه ی م.ف، ص 151 و نیز 234-235.
73. مذاهب و فلسفه...، ص 151.
74.همان، ص 234.
75. ر. ک: بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 296.
76. ایقان(چاپ فرج الله زکی، مصر 1352ق)، ص95:«...تا آن که از مصدر امر، حکم رجوع صادر شد و لابداً تسلیم نمودم و راجع شدم».
77. نظر اجمالی در دیانت بهائی، احمد یزدانی، ص146.
78. وی فرزند حاجی میرزا حبیب الله افنان(1875-1951م) است که در شیراز به دنیا آمده و از خویشاوندان نزدیک باب محسوب می شد (زن باب، خانه ی پدری او بود). میرزا حبیب الله از دوستان و معاشران ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ و نویسنده ی مشهور بهائی) در مصر محسوب می شد. وی که بارها به حضور بهاء و نیز عباس افندی رسیده و مورد تقرب آنان قرار داشت، از سوی عباس افندی مأموریت یافت که خانه ی باب در شیراز را مرمت کند و بعدها نیز از سوی شوقی متولی خانه ی مزبور گردید. ر.ک: یادداشت موژان مؤمن در معرفی میرزا حبیب الله، مندرج در کتاب بهاءالله شمس حقیقت، ص 598 و نیز مقدمه ی مینو ثابت بر همان کتاب، ص3. ابوالقاسم افنان نیز از دستیاران حسن موقر بالیوزی (از سران و مورخان طراز اول بهائیت) است.
79. عهد اعلی...، صص 490-491.
80. آیین جهانی، صص4-6.
81. همان، صص7-11.
82. در اصل: جهه.
83. همان، صص17-21.
84. همان، صص53-54.
85. از نوشته ی عبدالحسین آواره (مبلغ پیشین بهائی)، نیز همین نکته بر می آید، آن جا که درباره عبدالبهاء عباس افندی می نویسد: «باید دانست که از سال نهم ظهور نقطه ی اولی [علی محمد باب] که حضرت عبدالبهاء نه ساله بوده و با پدر بزرگوارش به بغداد ورود فرموده، تا سال شصت و نهم از ظهور که مطابق با سنه ی (1328) هجری، تمام آن مدت متمادی را که شصت سال تمام است در نفی و تبعید و حبس و تضییق به سر برده؛ چهل سال از آن شریک بلیات و حبس و زندان بهاءالله بوده و بیست سال از آن را به تنهایی، تحمل صدمات و بلیات فرموده، آن نه سال ایام صباوت هم به طوری که در وصل اول [کتاب الکواکب الدریه] ذکر شد خالی از زحمت و شدتی نبوده، چنانکه ایام کهولت هم مانند اوان صباوت، خالی از رنج و بلایی نمانده و همه ی این مراتب را دانسته و خواهیم دانست» (الکواکب الدریه، 194/2).
86. نقل از: چگونه بهائیت پدید آمد؟، نورالدین چهاردهی، صص 108-109. برای تعریف های عجیب شوق افندی از باب، هم چنین ر.ک: عهد اعلی...، ص 419.
87. ر.ک: مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، فهرست اعلام پایان کتاب، صص12،8 و20.
88. ر.ک: همان، فهرست اعلام پایان کتاب، ص10و20.
89. مائده ی آسمانی، 145/9.
90. عبدالحمید اشراق خاوری (مورخ و مبلغ مشهور بهائی)، از باب با عنوان «حضرت رب اعلی جلّ اسمه الاعز الاعلی»، از بهاء با عنوان «هیکل مبارک جمال قدم جل جلاله» و از عباس افندی نیز با عنوان «مرکز میثاق جل ثنائه» یاد می کند. ر.ک:گنجینه ی حدود و احکام، ص421. حسن موقر بالیوزی نیز می نویسد: بهاء، عباس افندی را " به نام غصن الله الاعظم" می خواند و از ایشان به عنوان "سر الله" یاد می فرمود» (بهاءالله شمس حقیقت، ترجمه ی مینو ثابت، ص436.
91. کتاب مبین، بهاء، ص286.
92. همان، ص308.
93. همان.
94. همان.
95. همان، ص21.
96. رساله ی ایام تسعه، عبدالحمید اشراق خاوری، 103 بدیع، ص50. نیز ر.ک: مائده آسمانی، از همو، 344/4.
97. ر. ک: مائده آسمانی، 213/8، مطلب 134.
98. ادعیه ی حضرت محبوب، ص 123، با توجه به بیان «فیضی» در کتاب: بهاء الله ص 240، مبنی بر «افشان بودن گیسوان و محاسن میرزا حسینعلی»، توجیه و پاسخ سید مهدی گلپایگانی، مبلغ بهائی همدوره ی عباس افندی مندرج در کتاب: مصابیح هدایت ج سوم، صص 26-27 را به یاد می آوریم: «آخوندها اعتراص می کنند درباره ی اللهم انی اسئلک بشعراتک...، سید مهدی می گوید: خدایی که دست دارد و چشم دارد، مگر نباید مو داشته باشد و شما می دانید اگر خدا با داشتن سایر اعضاء سرش بی مو باشد البته کچل خواهد بود و ما بهائیان به خدای کچل اعتقاد نداریم»؟ جناب سید مهدی، لودگی فرموده اند! ایشان درک نکرده یا خود را به تجاهل زده اند که وقتی، چیزی را به چیری تشبیه می کنند، تشبیه حد و حدودی دارد و در این زمینه، همچون هر کاری، نباید مسئله را به افراط و ابتذال کشانید!
99. همان، ص233.
100. ر.ک: مکاتیب عبدالبهاء، 254/2. برای کل قصیده نیز ر.ک: آثار قلم اعلی، مؤسسه ی ملی مطبوعات امری، 121 بدیع، 196/3-215.
101. تاریخ صدرالصدور، نصرالله رستگار، ص 207.
102. همان، ص 26.
103. مطالع الانوار، مقدمه ی عبدالحمید اشراق خاوری، ص 5.
104. گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص 403. بیت دوم این رباعی در کتاب نقطه الکاف، مقدمه ی ادوارد براون، ص «مج»، چنین است: از غیب قِدَم به شهر امکان بنهاد/آن شه که بود خالق من فی الامکان. درباره ی نبیل زرندی و تاریخش، هم چنین ر.ک: اسرار الآثار خصوصی، اسدالله مازندرانی، 199/5 به بعد، گوهر یکتا، روحیه ی ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، صص 258-263. ضمناً به نوشته ی مولوی نژاد: «همچنانکه متن اصلی مطالعه الانوار به افتخار قبول در محضر» بهاء «قرار گرفت، ترجمه و تلخیص آن نیز که وسیله ی جناب اشراق خاوری به عمل آمد، مورد قبول و تقدیر حضرت ولی امرالله» یعنی شوق «واقع» شده است (آهنگ بدیع، سال 1351، ش 5و6، ص 49، به نقل از: مقدمه ی ترجمه ی انگلیسی تاریخ نبیل، طبع آمریکا). علی اکبر فروتن، نویسنده و مبلغ شاخص بهائی، از قول شوقی افندی نقل می کند که در اسفند 1319 در حیفا به وی گفته است: «تاریخ نبیل، دقیق و صحیح است و میزان وقایع صدر امر. مورخین بهائی باید تاریخ خودشان را با تاریخ نبیل تطبیق کنند» (حکایت دل، از دفتر خاطرات علی اکبر فروتن، ص179). بدین ترتیب باید گفت که، تاریخ نبیل، در واقع دوبار از صافی ذهن و قلم بهائیان رد شده است.
105. گنجینه ی حدود احکام، ص 423.
106. لئالی درخشان، محمد علی فیضی، صص395-396.
107. مصابیح هدایت، ج1، ص266؛ نشریه ی آهنگ بدیع(ارکان رسمی جوانان بهائی ایران، سال 1352، ش3 و4، ص39) نیز این داستان را به نقل از مصابیح هدایت آورده است.
108. دروس الدیانه، محمد علی قائنی، درس 19، چاپ مصر؛ بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ص 434.
109. هشت بهشت، ص215. برای بازتاب ایرادات ازلیان بر ادعای خدایی حسینعلی بهاء در آثار خود بهاء، هم چنین ر.ک: کتاب: بدیع، حسینعلی بهاء، چاپ 1286ق.
110. آهنگ بدیع، سال 6، ش9، ص168. در مورد ادعای خدایی بهاء، و نقل و نقد حرفهای او و اتباعش در این زمینه، و نقد آن ر.ک: جمال ابهی! موسوی، صص209-211؛ سید محمد باقر نجفی، ص 416 به بعد؛ فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، 12/1-15؛ پای سخنان پدر، محمد جعفر امامی، ص254؛ سایه روشن بهائیت، صص53-55. کتاب زیر نیز مأخذی ارزشمند و خواندنی برای این موضوع است: سیری در کتاب های بهائیان،1: خداپرستی در بهائیت، ر.س، یزد1353.
111. ر.ک: مکتوب محرمانه ی بهاءالله به کنت دو گوبینو، ایرج افشار، مندرج در: یغما، سال 10، فروردین 1336، ص214-215؛ مکتوبات بهاءالله به کنت دو گوبینو، ایرج افشار، مندرج در همان سال13، ش8، آبان 1339، صص 404-407. نیز ر.ک: سواد و بیاض، ایرج افشار، 385/2-403.
112. الکواکب الدریه، 4/2 و صفحات بعد.
113. همان، ص8.
114. همان، ص6.
115. ر.ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص271 و دیگر منابع بهائی نظیر تاریخ نبیل. خانم ها نیز از این سفره ی رایگان! بی نصیب نبودند. برای نمونه، خواهر ملاحسین بشرویه ای، «ورقه الفردوس» لقب گرفته بود و دختر عمه ی بهاء (مریم) «ورقه الحمراء» و مهم تر از همه: حوّا همسر حاجی میرزا محمد عطار (بابی/بهائی) «ام اولیاء»! ر.ک: اختر تابان، فروغ ارباب، ص121 و...
116. تعبیر اخیر را بهاء در الواح خود، از جمله، لوح مصدَّر به جمله ی «یا مبدع کلّ بدیع»، در مورد آقا جان کاشی به کار برده است. ر.ک: خاطرات صبحی درباره ی بابیگری و بهائیگری، مقدمه سید هادی خسروشاهی، ص 184 و191.
117. ظهورالحق، اسدالله مازندرانی، ج 8، قسمت 1، ص 385.
118. رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 384/1؛ ظهور الحق، ج8، قسمت 1، ص389.
119. توقیعات مبارکه، لوح قرن احباء شرق، ص 189.
120. رحیق مختوم، 1102/2.
121. مقصود.
122. لقب.
123. اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، صص201-203.
124.ر.ک: مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 206/5-207؛ رحیق مختوم، از همو، 755/1-757. اضغاث احلام، به خواب های آشفته گویند که به اصطلاح، از روی بخار معده است!
125. قرن بدیع، شوقی، ترجمه ی نصرالله مودت، 353/3.
126. همان، 353/3.
127. بدایع الآثار، محمود زرقانی و منشی عباس افندی در سفر غرب)، 322/1.
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387
/ج