نویسنده: مجتبی قنبری
(1148-907ه/1736-1502م)
« صفویه نخستین خاندان سلطنتی شیعه مذهب ایران هستند که سراسر ایران را در حکومت مرکزی خود یک پارچه کردند. با تجزیه سرزمین های تصرّف شده به دست امیر تیمور و قدرت گرفتن امیران محلّی در قرن هشتم و نهم هجری/ پانزدهم میلادی به تدریج زمینه تحول سیاسی مهمّی در تاریخ ایران فراهم آمد که منجر به رویدادهایی قابل ملاحظه شد. نخست از میان رفتن نفوذ خلافت بغداد و فقدان مرجع مذهبی واحد در جامعه اسلامی از جمله ایران بود.*
درفاصله فتح بغداد و کشته شدن آخرین خلیفه عباسی تا روی کار آمدن صفویان، برای ایجاد دستگاه خلافتی تازه، کوشش های بسیار شد امّا به جایی نرسید. ظهور نهضت های شیعی از اواخر دوران حکومت ایلخانان مغول درایران بازتاب همان کمبود مرجعیّت مذهبی و معنوی به شمار می رود. قیام سربداران در خراسان، روی کار آمدن خاندان سادات مرعشی در مازندران، ظهور مُشَعشَعیان از غُلاة شیعه - کسانی که در مقام علی(ع) غُلوّ می کردند و او را تا حد خدایی بالا میبردند - درخوزستان و قیام فرقه حروفیّه، به پیشوایی فضل الله استرآبادی که، با معنا دادن به حروف الفبا، مذهبی اسرار آمیز ایجاد کرده بود، همه از آن جمله است.*
رویداد دیگر که در جامعه ایران زمینه پیدایی صفویه را آماده می ساخت شکل گیری گروههایی از مردم طبقه متوسط بود که پیشه وران، صاحبان حرفه و صنعت و اصناف گوناگون شهری به آن تعلّق داشتند. این تشکّل به نوعی با سنّت های زورخانه و عیّاران روزگار گذشته ارتباط داشت و در گروه هایی که یکدیگر را أخی یعنی برادر من خطاب می کردند به چشم میخورد. اخلاق و خصوصیات جوانمردی و پهلوانی بار دیگر مردم ایران را به هم میپیوست.*
رویداد سوّم گرایش به تصوّف بود که در واقع دو جنبه دیگر را به هم ربط می داد و ترکیبی از فرهنگ قدیم مردم ایران را، به صورتی که در جامعه ایران بعد از اسلام پذیرفته شده بود، دوباره زنده می کرد.
در زمان شاهان صفوی، با وجود توجّه به آداب و رسوم و برگزاری جشن ها و مراسم ایران باستان، و مقایسه شاهان و سرداران با پادشاهان و پهلوانان حماسی ملّی ایران، توجّهی قابل ملاحظه به ملّیت و هویّت دیرینه ایرانیان دیده نمی شود. امّا مجموعه این رویدادها دوران صفویه را به عنوان دوران تجدید مرکزیّت یافتن حکومت ایران مشخّص میکند. شگفت نیست اگر دوران صفویه را در تاریخ ایران آغاز شخصیت تازه و مستقلّ جامعه ایرانی میخوانند که درآن مذهب شیعه امامیه، همچون دین زَرتُشت در شاهنشاهی ساسانیان، عامل اتّحاد و یک پارچگی گردید.
نَسَب پادشاهان صفوی به شیخ صفیالدین اردبیلی از مشایخ بزرگ صوفیه می رسد که اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری/ چهاردهم میلادی می زیسته است.* ارادت به شیخ صفی در زمان فرزندان او نیز ادامه یافت. شیخ صدرالدین و خواجه علی در اردبیل دستگاه و مقامی داشتند. خواجه علی نوۀ شیخ صفی سه بار با امیرتیمور دیدار کرد و هربار تیمور نسبت به او اظهار خلوص و ارادت نمود. خواجه علی نخستین فرد این خاندان است که تشیّع خود را اعلام کرد. شیخ صفیالدین و پسرش شیخ صدرالدین هردو سنّی شافعی بودند. خواجه علی نیز در تشیّع تعصّبی نشان نمی داد. امّا همین قدرت اجتماعی و نفوذ معنوی و به خصوص گرایش به تشیّع موجب هراس پادشاهان محلّی از جمله امیران قراقویونلو (سیاه گوسپند) و آق قویونلو(سپید گوسپند) بود که از بستگان ایشان، نیز بودند. این دگرگونی تا زمان شیخ جُنید به حدّی رسید که به واقع تخته پوست درویشی ایشان همان تخت پادشاهی گردید. شیخ جنید با خواهر اوزون حسن آققویونلو ازدواج کرد و با جلب ارادت اوزون حسن به عنوان مراد و مرشد صوفیان و مدافع مذهب شیعه امامیه بر ضد سنّیهای داغستان به جنگ برخاست.
شیخ حیدر جانشین شیخ جُنید مریدان صوفی خویش را که از قبایل مختلف ترکمان بودند قِزِلباش خواند و با تاجی مخصوص که ترکیبی از کلاه دوازده ترک سرخ رنگ و عمامه بزرگ سفید دورادور آن بود، ایشان را از دیگران ممتاز کرد. سپاهیان قِزِلباش در کمال سرسپردگی به پادشاهان صفوی نهایت قدرت به سرکوب دشمنان و مخالفان صفویه پرداختند.*
نخستین پادشاه صفوی، که تاج سلطنت ایران را بر سر نهاد و از شرق تا غرب و شمال تا جنوب پهنۀ ایران را زیر قدرت خود و سپاهیان قِزِلباش درآورد، شاهاسماعیل صفوی بود که مذهب شیعه امامیه را رسمی اعلام داشت و با تهدید و ِاعمال خشونت بیشتر سنیّان را وادار به پذیرفتن تشیّع کرد.
دوران صفوی هم زمان با باز شدن پای اروپاییان به خلیج فارس و به قدرت رسیدن ترکان عثمانی در آسیای صغیر و عراق بود.* نخستین شکست ها از سپاه عثمانی، که به سلاحهای آتشین مجهّز بودند، ایرانیان را متوجّه پیش رفت های صنعتی اروپا کرد و شاهان مقتدر این سلسله، چون شاه عبّاس بزرگ را به استفاده زیرکانه از آن ها واداشت. وی آنان را که به رقابت با یکدیگر به دربار می آمدند به گرمی می پذیرفت و از طریق آن ها طرح های سیاسی و اقتصادی پادشاهی خود را تنظیم میکرد. امّا هنگامی که اوضاع پادشاهان صفوی به تدریج درهم ریخت و حکومت به سستی گرایید هم اروپاییان و هم خلافت عثمانی فرصت یافتند به قصد تأمین منافع خود صدمات بسیار به ایران وارد آورند.
مهم ترین عامل ضعف سلسله صفوی کشمکش سران طوایف قِزِباش بود که بنا بر رسم روزگار هر یک به ولایت و حکومت نقطه ای منصوب شده بودند،* با خشونت و زورگویی و آزمندی و بی بندوباری تمام مردم را میدوشیدند و برای حفظ موقعیت خود در کارهای حکومت مرکزی نیز دخالت می کردند. به دل خواه خود یکی را میکُشتند و دیگری را بر تخت مینشاندند. شاهان نیز برای پیشگیری از قدرت گرفتن دیگر افراد خانواده، شاهزادگان را کور می کردند یا میکشتند تا کسی نتواند بر ضدّ ایشان برخیزد. کورکردن شاه زادگان چنان مرسوم بود که سفیران و جهانگردان خارجی در توصیف آنها سخنها گفته و نوشتهاند.
ضعف صفویه را حملۀ خشونت بار افغانان به نهایت رساند. وضع مملکت در اواخر دوران صفوی چنان نابسامان بود که اگر نادرشاه افشار قد بر نمیافراشت دگر باره ایرانی پاره پاره برجای می ماند.* با این همه دوران سلطنت صفوی در مجموع دوران آرامش و امنیت و رونق صنعت و تجارت و آبادانی است. گنجینه هنر و آثار تاریخی برجسته امروز ایران بیشترین شاهکارهای ارزنده خود را از آن روزگار دارد.
امّا رابطه دولت عثمانی با ایران روز به روز تیره تر می شد تا آن که سلطان سلیم اوّل درسال 917ه/ 1512م به سلطنت نشست.
در زمان وی، که از نیرومند ترین و مشهورترین سلاطین عثمانی است، ترک ها به ایران حمله آوردند و چهلهزارتن از شیعیان، از 7 ساله تا 70 ساله، را کشتند. این حادثه منجر به جنگ سختی در چالدِران، از نواحی ماکو در غرب ایران شد. با وجود شجاعت بی نظیر شاه اسماعیل و سپاهیان قِزِلباش ترکان توانستند تا تبریز پیش روی کنند.*
یکی از علل شکست ایرانیان در این جنگ را تجهیزات سپاه دشمن دانسته اند. ایرانیان مسلّح به تیر و کمان و شمشیر بودند و حال آن که قوای عثمانی از تفنگ و توپ استفاده میکردند. در رویارویی دو سپاه، شاه اسماعیل از خود شجاعت بسیار نشان داد. نوشته اند که وی با شمشیر به توپچیها حمله میکرد و آنان را می کشت. امّا اسارت خانواده او به دست سلطان عثمانی همراه با شکست چنان او را آزرد که گفته اند دیگر کسی او را خندان ندید.*
امّا اشغال تبریز به وسیله قوای عثمانی دیری نپایید و عثمانیان بر اثر ناتوانی از اداره کارها در تبریز عقب نشستند. شاه اسماعیل پس از بازگشت به تبریز به تعمیر خرابی ها همّت گماشت. وی درسی و هشت سالگی درسفر شکار در ناحیه ای از قفقاز بیمار شد و درگذشت. جسد او را در آرامگاه شیخ صفی الدین به خاک سپردند.
صلح با عثمانی چندان پایید که شاه عبّاس سپاه جدید خود را که به سلاح آتشین مجهّز بود آماده سازد. از همین رو، جنگ های ایران و عثمانی در زمان وی عاقبت به باز پس گرفتن شهرهای شروان و بغداد منجر شد. سپاه عثمانی در این جنگ چنان درهم ریخت که ناچار تا وان و دیارِ بَکْر در خاک امروزی ترکیه عقب نشست. گرجستان و دیگر نواحی شمال غربی نیز به سال 1615 میلادی به متصرّفات شاه عبّاس اول پیوست.
از میان خصوصیات اخلاقی شاه عبّاس، به شجاعت، بزرگ منشی، رأفت و مدارای او اشاره کرده اند. امّا کشتار عظیم پس از فتح گرجستان نمودار کینه توزی و خشونت فراوان اوست. در این جنگ به دستور شاه و به انتقام کشته شدن حکمران قراباغ، در بیست روز نزدیک به هفتاد هزار تَن از مردم گرجستان قتل عام شدند. این خوی خشن در رفتار او نسبت به نزدیکان و خویشانش نیز آشکار بود. وی از ترس سرکشی و یاغی گری، همه برادران و پسران خود را یا کُشت یا کور کرد به طوری که پس از مرگش دیگر شخصی شایسته برای حفظ سلطنتی با چنان وسعت و اقتدار بر جای نماند.*
شاه عبّاس در تربیت قوای نظامی و جایگزین کردن سلاح آتشین به جای شمشیر و تیرکمان در تاریخ نیروی نظامی ایران پیش قدم بوده است. وی با کمک سِررابرت شِرلی که با برادرش، سِر آنتونی شِرلی درسال 1006ه/ 1598م به ایران آمده بود، سه سپاه هر یک مرکب از دوازده هزار تن نیروی با انضباط و مسلّح به تفنگ و توپ به وجود آورد. افراد سپاه اوّل، به نام قوللَر (بندگان)، از نژادهای قفقازی بودند. سپاه دوّم، یا تفنگچیان منحصراً از دهقانان قویهیکل ایرانی تشکیل می شد. سپاه سوّم یا توپ چیها همه زیر نظر مستقیم سِر رابرت شرلی تعلیم یافته بودند و سپاه منظّم ایران را تشکیل میدادند. فرمان دهی سپاه سوّم به عهده اللهورودی خان واگذار شده بود. این سپاهیان پرتغالی ها را که به حمایت خوانین محلّی لار به بنادر و جزایر خلیج فارس مسلّط شده بودند پس از درگیری های طولانی از آن جا راندند و پس از این پیروزی بندر گَمبرون را بندرعبّاس خواندند.*
باز پس گرفتن پایگاه های پرتغالی ها و گشودن جزایر قِشم و هرمز با کمک نمایندگان شرکت هند شرقی صورت گرفت. امّا شاه عبّاس که در دوران سلطنت خود روابط خارجی وسیعی با اروپاییان برقرار کرده بود اجازه داد پرتغالی ها در بحرین به صید مروارید بپردازند و در بنادر کَنگ و لِنگِه قلعه و تجارتخانه بنا کنند.* انگلیسیها، هلندی ها و فرانسوی ها نیز برای به دست آوردن امتیازات به دربار شاه عبّاس رفت و آمد میکردند. امّا تنها هلندی ها موفّق شدند برای اقامت بازرگانان خود، بندر جاسْک را در اختیار بگیرند.
شاه عبّاس به سال 1000ه/1591م تصمیم گرفت پایتخت خود را از قزوین به اصفهان منتقل کند. اصفهان از این پس رو به آبادانی نهاد. جمعیت اصفهان را در این زمان ششصد هزار تن و مساحت شهر و حومه آن را حدود سی و هشت کیلومترمربّع تخمین زدهاند. عمارات بسیار زیبای عالی قاپو، چهل ستون و میدان بزرگ نقشجهان، مسجد شاه، مسجد شیخ لطفالله و سی و سه پل وباغ های بسیار یادگار این دوره است.
علاوه بر این، ایجاد کاروانسراها و راه های بازرگانی نیز از اقدامات مهمّ شاه عبّاس بوده است که تجارت ابریشم را از طریق اصفهان و بندرعبّاس به خلیج فارس رونق داد. وی در روابط خارجی خود نیز بر تجارت ابریشم تأکید بسیار می کرد.*
ازمیان اتّفاقات زمان وی کنارهگیری سه روزه شاه عبّاس از پادشاهی بود. علّت آن را پدیدارشدن ستاره دنبالهدار دانسته اند. ستارهشناسان و پیشگویان دربار، که سخت مورد توجّه و احترام شاه عبّاس بودند این واقعه را تعبیر به مرگ سلطان کردند. شاه عبّاس دستور داد یوسف نامی ترکش دوز را که درویشی معروف و صاحب مریدان بسیار بود و برعلیه شاه تبلیغ می کرد سه روز بر تخت سلطنت نشاندند
و پس از آن کشتند. این واقعه به سنت های قدیمی ایرانی دربارۀ فرمان روائی پنج روزۀ میر نوروزی نیز مربوط می شد.*
شاه عباس زندگی بسیار پُر تجمّلی داشت. همه ساله نوروز را با تشریفات تمام جشن میگرفت. جشن گل ریزان و جشن آب ریزان در روزگار او با شکوه تمام برگزار می شد. مهرگان، جشن سَدِه و علاوه برآن دیگر سنّتهای جشن و شادی را گرامی میداشت. نوشتههای خارجیانی که دراین زمان به تعداد زیاد از ایران دیدن کرده اند از عظمت و جلال مراسم مختلف دربار حکایت های بسیار در بردارد. داستان جشن ها و شادی خواری های شاه عبّاس صورت افسانه ای به خود گرفته است. وی برای آگاهی از احوال مردم، گاه شب ها ناشناس در اصفهان به راه می افتاد و به خانه ها و قهوه خانه ها سرمیکشید و با مردم عادی وقت میگذراند*.
تأکید شاه عبّاس بر مذهب شیعه دوازده امامی و زنده کردن برخی از سنّت ها و آداب ایران باستان موجب بیدار شدن احساسات ملّی ایرانیان گردید و خود بهترین انگیزه حمایت مردم از سلطنت صفوی در برابر شاهان عثمانی شد. شاه عبّاس یک بار پیاده از اصفهان به مشهد سفر کرد که یک سال طول کشید. در مشهد شخصاً در تعمیر و تزیین و توسعه حرم مطهّر حضرت رضا(ع) و خیابان بندی مشهد نظارت کرد. شاه عبّاس دراین سفر دستور داد درطول راه کاروان سراها و اقامت گاه ها بسازند و سفر زائران حرم امام هشتم را آسان کنند.*
وی یکی از هفت پسر شاه سلیمان بود. آورده اند که شاه سلیمان هنگام مرگ به بزرگان گفت: «اگر میخواهید ایران ترقّی کند مرتضی میرزا را به پادشاهی برگزینید و اگر میخواهید آسوده باشید حسین میرزا را.» بزرگان و سران قِزِلباش که آزمند و تنپرور بودند حسین میرزا را با نام شاه سلطان حسین برتخت نشاندند.
شاه سلطان حسین 26 سال بیشتر نداشت و تا آن زمان بیشتر وقت خود را در حرم و بین زنان و ملاّیان گذرانده بود. وی روحیه ای مذهبی داشت و سخت تحت تأثیر گفته ملایان بود.* از خون می هراسید و برای پیش رفت دین به بستن میکده ها و جلوگیری از شرابخواری پرداخت. به فرمان او در معبدها و کلیساها را بستند و صوفیان را از خانقاه ها بیرون کردند. او چنان به آراء ملاّیان شیعه احترام می گذاشت که با صوفیان، که خود از خاندان آن ها بود، میانه ای نداشت. نوشته اند که اوقات فراغت خود را در مدرسه چهارباغ در حجره طلبگی با نماز و روزه و ختم پی درپی قرآن می گذراند.
در دوران سلطنت او جنگ ایران با عثمانی و با قبایل لِزگی داغستان با پیروزی همراه بود. امّا شاه سلطان حسین که از قدرت قِزِلباش،* به خصوص سردارگرجی خود، بیم داشت او را از ادامه جنگ با شورشیان لزگی بازداشت و اندکی بعد به زندان انداخت. لزگی ها و مردم شَروان از شهرستان های شمال غربی فلات ایران، درسال 1133ه/1720م. دوباره سر به شورش برداشتند، شهر شَماخی را که مرکز آن ایالت بود غارت کردند، هزاران شیعه را کشتند و تجارت خانه های روسی را تاراج کردند. عاقبت سپاه عثمانی مداخله کرد و یکی از طرف داران خود را به حکومت آن جا گماشت.
اوضاع خلیج فارس نیزدر زمان شاه سلطان حسین آشفته بود. امیرمَسقَط به بحرین و بعضی جزایر و بنادر خلیج فارس حمله آورد و آن ها را متصرف شد. پطرکبیر، امپراتور روسیه، نیز در صدد رسیدن به آب های گرم خلیج فارس بود و به هر صورت در کارهای داخلی دربار ایران دخالت می کرد. سرداران شایسته و کاردان نیز به وسیله شاهان صفوی یک یک از میان رفته بودند*
با این احوال و اوضاع به هم ریخته، افغانان غَلجایی ضربه نهایی را بر سلطنت صفوی وارد آوردند. قوم غلجایی که نزدیک قندهار می زیستند به احتمالی از اقوام خَلَج یا دسته ای از سَکاها هستند که در طی تاریخ همواره به ایران میتاختند. در زمان شاه سلطان حسین، محمود افغان با مطیع کردن دیگر گردن کشان محلیّ قدرتی یافت و با استفاده از آشفتگی اوضاع به ایران حمله آورد و از قندهار مستقیم به سوی اصفهان پیش رفت. نوشته اند که در این راه عده ای از زَرتُشتیان کرمان و یزد که از سخت گیری کارگزاران شاه به جان آمده بودند او را یاری دادند.
افغانها از توپ های کوچکی که بر پشت اسب حمل می شد،* و زنبورک نام داشت، استفاده می کردند. سپاه کوچک محمود به واسطه سرعت عمل و جلادت که خاص نیروهای سبکبار است در پایتخت و در ذهن مردم اصفهان هراس بسیار انداخت. لشکری متشکّل از دوازده هزار سوارعرب، به فرمان سیّد عبدالله مُشَعشَع، والی خوزستان، به یاری سلطان صفوی به اصفهان آمد، امّا هنگامی که کارزار گرم شد عربها به جای جنگ دست به غارت زدند. افغان ها اصفهان را هفت ماه در محاصره گرفتند و شاه سلطان حسین، با آن که بارها موقع مناسبی برای مقابله با افغان ها داشت، از ترس و بی ارادگی در انتظار قضا و قدر نشست. چون محاصره به درازا کشید قحطی و طاعون در اصفهان بیداد کرد. شاه که در تمام مدّت محاصره در حجره مدرسه چهارباغ نماز میخواند و روزه میگرفت درآغاز سال 1134ه/ 1721م به لشکرگاه محمود افغان رفت و تاج خود را دودستی تقدیم داشت.*
مردم شیراز، کرمان و یزد در برابر هجوم افغان مردانه ایستادند و بارها حادثه آفریدند و مردانه مقاومت کردند. محمود افغان که دیوانه شده بود و کارهای جنون آمیز می کرد به دست پسرعمویش اشرف کشته شد.
شاید تنها تصمیم سریع و جوان مردانهای که شاه سلطان حسین در زندگی گرفت این بود که وقتی محمود می خواست یکی از پسران خردسال او را با شمشیر بکشد، به دفاع از فرزند خود را سپر کرد و جان داد.»
منبع : سایت بنیاد مطالعات ایران
« صفویه نخستین خاندان سلطنتی شیعه مذهب ایران هستند که سراسر ایران را در حکومت مرکزی خود یک پارچه کردند. با تجزیه سرزمین های تصرّف شده به دست امیر تیمور و قدرت گرفتن امیران محلّی در قرن هشتم و نهم هجری/ پانزدهم میلادی به تدریج زمینه تحول سیاسی مهمّی در تاریخ ایران فراهم آمد که منجر به رویدادهایی قابل ملاحظه شد. نخست از میان رفتن نفوذ خلافت بغداد و فقدان مرجع مذهبی واحد در جامعه اسلامی از جمله ایران بود.*
درفاصله فتح بغداد و کشته شدن آخرین خلیفه عباسی تا روی کار آمدن صفویان، برای ایجاد دستگاه خلافتی تازه، کوشش های بسیار شد امّا به جایی نرسید. ظهور نهضت های شیعی از اواخر دوران حکومت ایلخانان مغول درایران بازتاب همان کمبود مرجعیّت مذهبی و معنوی به شمار می رود. قیام سربداران در خراسان، روی کار آمدن خاندان سادات مرعشی در مازندران، ظهور مُشَعشَعیان از غُلاة شیعه - کسانی که در مقام علی(ع) غُلوّ می کردند و او را تا حد خدایی بالا میبردند - درخوزستان و قیام فرقه حروفیّه، به پیشوایی فضل الله استرآبادی که، با معنا دادن به حروف الفبا، مذهبی اسرار آمیز ایجاد کرده بود، همه از آن جمله است.*
رویداد دیگر که در جامعه ایران زمینه پیدایی صفویه را آماده می ساخت شکل گیری گروههایی از مردم طبقه متوسط بود که پیشه وران، صاحبان حرفه و صنعت و اصناف گوناگون شهری به آن تعلّق داشتند. این تشکّل به نوعی با سنّت های زورخانه و عیّاران روزگار گذشته ارتباط داشت و در گروه هایی که یکدیگر را أخی یعنی برادر من خطاب می کردند به چشم میخورد. اخلاق و خصوصیات جوانمردی و پهلوانی بار دیگر مردم ایران را به هم میپیوست.*
رویداد سوّم گرایش به تصوّف بود که در واقع دو جنبه دیگر را به هم ربط می داد و ترکیبی از فرهنگ قدیم مردم ایران را، به صورتی که در جامعه ایران بعد از اسلام پذیرفته شده بود، دوباره زنده می کرد.
در زمان شاهان صفوی، با وجود توجّه به آداب و رسوم و برگزاری جشن ها و مراسم ایران باستان، و مقایسه شاهان و سرداران با پادشاهان و پهلوانان حماسی ملّی ایران، توجّهی قابل ملاحظه به ملّیت و هویّت دیرینه ایرانیان دیده نمی شود. امّا مجموعه این رویدادها دوران صفویه را به عنوان دوران تجدید مرکزیّت یافتن حکومت ایران مشخّص میکند. شگفت نیست اگر دوران صفویه را در تاریخ ایران آغاز شخصیت تازه و مستقلّ جامعه ایرانی میخوانند که درآن مذهب شیعه امامیه، همچون دین زَرتُشت در شاهنشاهی ساسانیان، عامل اتّحاد و یک پارچگی گردید.
نَسَب پادشاهان صفوی به شیخ صفیالدین اردبیلی از مشایخ بزرگ صوفیه می رسد که اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری/ چهاردهم میلادی می زیسته است.* ارادت به شیخ صفی در زمان فرزندان او نیز ادامه یافت. شیخ صدرالدین و خواجه علی در اردبیل دستگاه و مقامی داشتند. خواجه علی نوۀ شیخ صفی سه بار با امیرتیمور دیدار کرد و هربار تیمور نسبت به او اظهار خلوص و ارادت نمود. خواجه علی نخستین فرد این خاندان است که تشیّع خود را اعلام کرد. شیخ صفیالدین و پسرش شیخ صدرالدین هردو سنّی شافعی بودند. خواجه علی نیز در تشیّع تعصّبی نشان نمی داد. امّا همین قدرت اجتماعی و نفوذ معنوی و به خصوص گرایش به تشیّع موجب هراس پادشاهان محلّی از جمله امیران قراقویونلو (سیاه گوسپند) و آق قویونلو(سپید گوسپند) بود که از بستگان ایشان، نیز بودند. این دگرگونی تا زمان شیخ جُنید به حدّی رسید که به واقع تخته پوست درویشی ایشان همان تخت پادشاهی گردید. شیخ جنید با خواهر اوزون حسن آققویونلو ازدواج کرد و با جلب ارادت اوزون حسن به عنوان مراد و مرشد صوفیان و مدافع مذهب شیعه امامیه بر ضد سنّیهای داغستان به جنگ برخاست.
شیخ حیدر جانشین شیخ جُنید مریدان صوفی خویش را که از قبایل مختلف ترکمان بودند قِزِلباش خواند و با تاجی مخصوص که ترکیبی از کلاه دوازده ترک سرخ رنگ و عمامه بزرگ سفید دورادور آن بود، ایشان را از دیگران ممتاز کرد. سپاهیان قِزِلباش در کمال سرسپردگی به پادشاهان صفوی نهایت قدرت به سرکوب دشمنان و مخالفان صفویه پرداختند.*
نخستین پادشاه صفوی، که تاج سلطنت ایران را بر سر نهاد و از شرق تا غرب و شمال تا جنوب پهنۀ ایران را زیر قدرت خود و سپاهیان قِزِلباش درآورد، شاهاسماعیل صفوی بود که مذهب شیعه امامیه را رسمی اعلام داشت و با تهدید و ِاعمال خشونت بیشتر سنیّان را وادار به پذیرفتن تشیّع کرد.
دوران صفوی هم زمان با باز شدن پای اروپاییان به خلیج فارس و به قدرت رسیدن ترکان عثمانی در آسیای صغیر و عراق بود.* نخستین شکست ها از سپاه عثمانی، که به سلاحهای آتشین مجهّز بودند، ایرانیان را متوجّه پیش رفت های صنعتی اروپا کرد و شاهان مقتدر این سلسله، چون شاه عبّاس بزرگ را به استفاده زیرکانه از آن ها واداشت. وی آنان را که به رقابت با یکدیگر به دربار می آمدند به گرمی می پذیرفت و از طریق آن ها طرح های سیاسی و اقتصادی پادشاهی خود را تنظیم میکرد. امّا هنگامی که اوضاع پادشاهان صفوی به تدریج درهم ریخت و حکومت به سستی گرایید هم اروپاییان و هم خلافت عثمانی فرصت یافتند به قصد تأمین منافع خود صدمات بسیار به ایران وارد آورند.
مهم ترین عامل ضعف سلسله صفوی کشمکش سران طوایف قِزِباش بود که بنا بر رسم روزگار هر یک به ولایت و حکومت نقطه ای منصوب شده بودند،* با خشونت و زورگویی و آزمندی و بی بندوباری تمام مردم را میدوشیدند و برای حفظ موقعیت خود در کارهای حکومت مرکزی نیز دخالت می کردند. به دل خواه خود یکی را میکُشتند و دیگری را بر تخت مینشاندند. شاهان نیز برای پیشگیری از قدرت گرفتن دیگر افراد خانواده، شاهزادگان را کور می کردند یا میکشتند تا کسی نتواند بر ضدّ ایشان برخیزد. کورکردن شاه زادگان چنان مرسوم بود که سفیران و جهانگردان خارجی در توصیف آنها سخنها گفته و نوشتهاند.
ضعف صفویه را حملۀ خشونت بار افغانان به نهایت رساند. وضع مملکت در اواخر دوران صفوی چنان نابسامان بود که اگر نادرشاه افشار قد بر نمیافراشت دگر باره ایرانی پاره پاره برجای می ماند.* با این همه دوران سلطنت صفوی در مجموع دوران آرامش و امنیت و رونق صنعت و تجارت و آبادانی است. گنجینه هنر و آثار تاریخی برجسته امروز ایران بیشترین شاهکارهای ارزنده خود را از آن روزگار دارد.
شاه اسماعیل صفوی (930-907ه/1524-1502م)
شاه اسماعیل از نوادگان شیخ صفیالدین اردبیلی و نخستین پادشاه خاندان صفوی است. وی در پی جنگ ها و فتوحات پدرش، سلطان حیدر، به سال 906ه/ 1501م، هنگامی که پیش از پانزده سال نداشت، با حمایت قبایل ترکمان قِزِلباش و پیروزی بر دشمنان، تاج سلطنت پادشاهی ایران را در تبریز بر سر نهاد. شاه برای قدردانی از سران قِزِلباش علاوه بر القاب و عناوین املاک کشور را نیز به عنوان تیول به ایشان اعطا کرد. وی در نخستین اقدام مذهب شیعه دوازده امامی را رسمیت داد و مردم را واداشت که از تسنّن دست کشند. بدین ترتیب، ایران با استقلال کامل مذهبی در برابر نفوذ خلفای عثمانی قد برافراشت. شاه اسماعیل در اندک زمانی امیران آق قویونلو( سپید گوسپند) را نزدیک همدان شکست داد، حکومت آنان را بر انداخت و همدان، شیراز، استرآباد و سپس دیار بَکْر، تفلیس و بغداد را ضمیمه ایران کرد. وی در پی این فتوحات توانست با سرکوب اُزبَکان مرز ایران را در شمال شرقی تا رود جیحون برساند.*امّا رابطه دولت عثمانی با ایران روز به روز تیره تر می شد تا آن که سلطان سلیم اوّل درسال 917ه/ 1512م به سلطنت نشست.
در زمان وی، که از نیرومند ترین و مشهورترین سلاطین عثمانی است، ترک ها به ایران حمله آوردند و چهلهزارتن از شیعیان، از 7 ساله تا 70 ساله، را کشتند. این حادثه منجر به جنگ سختی در چالدِران، از نواحی ماکو در غرب ایران شد. با وجود شجاعت بی نظیر شاه اسماعیل و سپاهیان قِزِلباش ترکان توانستند تا تبریز پیش روی کنند.*
یکی از علل شکست ایرانیان در این جنگ را تجهیزات سپاه دشمن دانسته اند. ایرانیان مسلّح به تیر و کمان و شمشیر بودند و حال آن که قوای عثمانی از تفنگ و توپ استفاده میکردند. در رویارویی دو سپاه، شاه اسماعیل از خود شجاعت بسیار نشان داد. نوشته اند که وی با شمشیر به توپچیها حمله میکرد و آنان را می کشت. امّا اسارت خانواده او به دست سلطان عثمانی همراه با شکست چنان او را آزرد که گفته اند دیگر کسی او را خندان ندید.*
امّا اشغال تبریز به وسیله قوای عثمانی دیری نپایید و عثمانیان بر اثر ناتوانی از اداره کارها در تبریز عقب نشستند. شاه اسماعیل پس از بازگشت به تبریز به تعمیر خرابی ها همّت گماشت. وی درسی و هشت سالگی درسفر شکار در ناحیه ای از قفقاز بیمار شد و درگذشت. جسد او را در آرامگاه شیخ صفی الدین به خاک سپردند.
اردبیل، آرامگاه شیخ صفی الدین
اهمیّت شاه اسماعیل علاوه بر دلاوری در جنگ و محبوبیت بی مانند میان پیروانش که او را چون معبودی می پرستیدند، به خاطر مقاومتی بود که در برابر نفوذ عثمانی از خود نشان داد. اگر او مذهب شیعه را رسمیّت نمی بخشید، سلاطین عثمانی به بهانه این که خلیفه اسلامند بر ایران تسلط می یافتند، زیرا بیشتر مردم ایران سنّی مذهب بودند. شاه اسماعیل از این طریق توانست اقوام ایرانی را با یکدیگر متّحد کند و بار دیگر ایران یک پارچه را به حدود تاریخی خود برساند.
شاه عبّاس بزرگ (1038-996ه/1628-1571م)
شاه عباس اوّل بزرگ ترین پادشاه صفوی است.
صلح با عثمانی چندان پایید که شاه عبّاس سپاه جدید خود را که به سلاح آتشین مجهّز بود آماده سازد. از همین رو، جنگ های ایران و عثمانی در زمان وی عاقبت به باز پس گرفتن شهرهای شروان و بغداد منجر شد. سپاه عثمانی در این جنگ چنان درهم ریخت که ناچار تا وان و دیارِ بَکْر در خاک امروزی ترکیه عقب نشست. گرجستان و دیگر نواحی شمال غربی نیز به سال 1615 میلادی به متصرّفات شاه عبّاس اول پیوست.
از میان خصوصیات اخلاقی شاه عبّاس، به شجاعت، بزرگ منشی، رأفت و مدارای او اشاره کرده اند. امّا کشتار عظیم پس از فتح گرجستان نمودار کینه توزی و خشونت فراوان اوست. در این جنگ به دستور شاه و به انتقام کشته شدن حکمران قراباغ، در بیست روز نزدیک به هفتاد هزار تَن از مردم گرجستان قتل عام شدند. این خوی خشن در رفتار او نسبت به نزدیکان و خویشانش نیز آشکار بود. وی از ترس سرکشی و یاغی گری، همه برادران و پسران خود را یا کُشت یا کور کرد به طوری که پس از مرگش دیگر شخصی شایسته برای حفظ سلطنتی با چنان وسعت و اقتدار بر جای نماند.*
شاه عبّاس در تربیت قوای نظامی و جایگزین کردن سلاح آتشین به جای شمشیر و تیرکمان در تاریخ نیروی نظامی ایران پیش قدم بوده است. وی با کمک سِررابرت شِرلی که با برادرش، سِر آنتونی شِرلی درسال 1006ه/ 1598م به ایران آمده بود، سه سپاه هر یک مرکب از دوازده هزار تن نیروی با انضباط و مسلّح به تفنگ و توپ به وجود آورد. افراد سپاه اوّل، به نام قوللَر (بندگان)، از نژادهای قفقازی بودند. سپاه دوّم، یا تفنگچیان منحصراً از دهقانان قویهیکل ایرانی تشکیل می شد. سپاه سوّم یا توپ چیها همه زیر نظر مستقیم سِر رابرت شرلی تعلیم یافته بودند و سپاه منظّم ایران را تشکیل میدادند. فرمان دهی سپاه سوّم به عهده اللهورودی خان واگذار شده بود. این سپاهیان پرتغالی ها را که به حمایت خوانین محلّی لار به بنادر و جزایر خلیج فارس مسلّط شده بودند پس از درگیری های طولانی از آن جا راندند و پس از این پیروزی بندر گَمبرون را بندرعبّاس خواندند.*
باز پس گرفتن پایگاه های پرتغالی ها و گشودن جزایر قِشم و هرمز با کمک نمایندگان شرکت هند شرقی صورت گرفت. امّا شاه عبّاس که در دوران سلطنت خود روابط خارجی وسیعی با اروپاییان برقرار کرده بود اجازه داد پرتغالی ها در بحرین به صید مروارید بپردازند و در بنادر کَنگ و لِنگِه قلعه و تجارتخانه بنا کنند.* انگلیسیها، هلندی ها و فرانسوی ها نیز برای به دست آوردن امتیازات به دربار شاه عبّاس رفت و آمد میکردند. امّا تنها هلندی ها موفّق شدند برای اقامت بازرگانان خود، بندر جاسْک را در اختیار بگیرند.
شاه عبّاس به سال 1000ه/1591م تصمیم گرفت پایتخت خود را از قزوین به اصفهان منتقل کند. اصفهان از این پس رو به آبادانی نهاد. جمعیت اصفهان را در این زمان ششصد هزار تن و مساحت شهر و حومه آن را حدود سی و هشت کیلومترمربّع تخمین زدهاند. عمارات بسیار زیبای عالی قاپو، چهل ستون و میدان بزرگ نقشجهان، مسجد شاه، مسجد شیخ لطفالله و سی و سه پل وباغ های بسیار یادگار این دوره است.
علاوه بر این، ایجاد کاروانسراها و راه های بازرگانی نیز از اقدامات مهمّ شاه عبّاس بوده است که تجارت ابریشم را از طریق اصفهان و بندرعبّاس به خلیج فارس رونق داد. وی در روابط خارجی خود نیز بر تجارت ابریشم تأکید بسیار می کرد.*
اصفهان، پل خواجو
شاه عبّاس با مسلمانان سنّی مذهب به خشونت رفتار می کرد زیرا آنان را طرفدار عثمانی می دانست. امّا نسبت به دیگر ادیان و فرقه های مذهبی مدارا و مسالمت داشت. ساختمان کلیساهای متعدّد در جُلفای اصفهان و دیگر شهرهای ایران نمودار این آزاد اندیشی او است. دربار وی مرکز هنرمندان، نقاشان، خطّاطان و معمارانی بود که از نواحی مختلف به آن جا آمده بودند یا خود شاه ایشان را در آن جا گرد آورده بود. کمال الدین بهزاد و میرَک و علیرضاعبّاسی از آن جمله اند. اکثر دانشمندان صاحب نام دوره صفوی ازجمله ملاّصدرای شیرازی و شیخ بهایی نیز در زمان شاه عباس می زیستند و مورد حمایت و تشویق او بودند.ازمیان اتّفاقات زمان وی کنارهگیری سه روزه شاه عبّاس از پادشاهی بود. علّت آن را پدیدارشدن ستاره دنبالهدار دانسته اند. ستارهشناسان و پیشگویان دربار، که سخت مورد توجّه و احترام شاه عبّاس بودند این واقعه را تعبیر به مرگ سلطان کردند. شاه عبّاس دستور داد یوسف نامی ترکش دوز را که درویشی معروف و صاحب مریدان بسیار بود و برعلیه شاه تبلیغ می کرد سه روز بر تخت سلطنت نشاندند
و پس از آن کشتند. این واقعه به سنت های قدیمی ایرانی دربارۀ فرمان روائی پنج روزۀ میر نوروزی نیز مربوط می شد.*
شاه عباس زندگی بسیار پُر تجمّلی داشت. همه ساله نوروز را با تشریفات تمام جشن میگرفت. جشن گل ریزان و جشن آب ریزان در روزگار او با شکوه تمام برگزار می شد. مهرگان، جشن سَدِه و علاوه برآن دیگر سنّتهای جشن و شادی را گرامی میداشت. نوشتههای خارجیانی که دراین زمان به تعداد زیاد از ایران دیدن کرده اند از عظمت و جلال مراسم مختلف دربار حکایت های بسیار در بردارد. داستان جشن ها و شادی خواری های شاه عبّاس صورت افسانه ای به خود گرفته است. وی برای آگاهی از احوال مردم، گاه شب ها ناشناس در اصفهان به راه می افتاد و به خانه ها و قهوه خانه ها سرمیکشید و با مردم عادی وقت میگذراند*.
تأکید شاه عبّاس بر مذهب شیعه دوازده امامی و زنده کردن برخی از سنّت ها و آداب ایران باستان موجب بیدار شدن احساسات ملّی ایرانیان گردید و خود بهترین انگیزه حمایت مردم از سلطنت صفوی در برابر شاهان عثمانی شد. شاه عبّاس یک بار پیاده از اصفهان به مشهد سفر کرد که یک سال طول کشید. در مشهد شخصاً در تعمیر و تزیین و توسعه حرم مطهّر حضرت رضا(ع) و خیابان بندی مشهد نظارت کرد. شاه عبّاس دراین سفر دستور داد درطول راه کاروان سراها و اقامت گاه ها بسازند و سفر زائران حرم امام هشتم را آسان کنند.*
شاه سلطان حسین (1135-1105ه/1722-1694م)
شاه سلطان حسین اگرچه آخرین پادشاه صفویه نیست، امّا اوست که سلطنت را یکسره بر باد داد.وی یکی از هفت پسر شاه سلیمان بود. آورده اند که شاه سلیمان هنگام مرگ به بزرگان گفت: «اگر میخواهید ایران ترقّی کند مرتضی میرزا را به پادشاهی برگزینید و اگر میخواهید آسوده باشید حسین میرزا را.» بزرگان و سران قِزِلباش که آزمند و تنپرور بودند حسین میرزا را با نام شاه سلطان حسین برتخت نشاندند.
شاه سلطان حسین 26 سال بیشتر نداشت و تا آن زمان بیشتر وقت خود را در حرم و بین زنان و ملاّیان گذرانده بود. وی روحیه ای مذهبی داشت و سخت تحت تأثیر گفته ملایان بود.* از خون می هراسید و برای پیش رفت دین به بستن میکده ها و جلوگیری از شرابخواری پرداخت. به فرمان او در معبدها و کلیساها را بستند و صوفیان را از خانقاه ها بیرون کردند. او چنان به آراء ملاّیان شیعه احترام می گذاشت که با صوفیان، که خود از خاندان آن ها بود، میانه ای نداشت. نوشته اند که اوقات فراغت خود را در مدرسه چهارباغ در حجره طلبگی با نماز و روزه و ختم پی درپی قرآن می گذراند.
در دوران سلطنت او جنگ ایران با عثمانی و با قبایل لِزگی داغستان با پیروزی همراه بود. امّا شاه سلطان حسین که از قدرت قِزِلباش،* به خصوص سردارگرجی خود، بیم داشت او را از ادامه جنگ با شورشیان لزگی بازداشت و اندکی بعد به زندان انداخت. لزگی ها و مردم شَروان از شهرستان های شمال غربی فلات ایران، درسال 1133ه/1720م. دوباره سر به شورش برداشتند، شهر شَماخی را که مرکز آن ایالت بود غارت کردند، هزاران شیعه را کشتند و تجارت خانه های روسی را تاراج کردند. عاقبت سپاه عثمانی مداخله کرد و یکی از طرف داران خود را به حکومت آن جا گماشت.
اوضاع خلیج فارس نیزدر زمان شاه سلطان حسین آشفته بود. امیرمَسقَط به بحرین و بعضی جزایر و بنادر خلیج فارس حمله آورد و آن ها را متصرف شد. پطرکبیر، امپراتور روسیه، نیز در صدد رسیدن به آب های گرم خلیج فارس بود و به هر صورت در کارهای داخلی دربار ایران دخالت می کرد. سرداران شایسته و کاردان نیز به وسیله شاهان صفوی یک یک از میان رفته بودند*
با این احوال و اوضاع به هم ریخته، افغانان غَلجایی ضربه نهایی را بر سلطنت صفوی وارد آوردند. قوم غلجایی که نزدیک قندهار می زیستند به احتمالی از اقوام خَلَج یا دسته ای از سَکاها هستند که در طی تاریخ همواره به ایران میتاختند. در زمان شاه سلطان حسین، محمود افغان با مطیع کردن دیگر گردن کشان محلیّ قدرتی یافت و با استفاده از آشفتگی اوضاع به ایران حمله آورد و از قندهار مستقیم به سوی اصفهان پیش رفت. نوشته اند که در این راه عده ای از زَرتُشتیان کرمان و یزد که از سخت گیری کارگزاران شاه به جان آمده بودند او را یاری دادند.
افغانها از توپ های کوچکی که بر پشت اسب حمل می شد،* و زنبورک نام داشت، استفاده می کردند. سپاه کوچک محمود به واسطه سرعت عمل و جلادت که خاص نیروهای سبکبار است در پایتخت و در ذهن مردم اصفهان هراس بسیار انداخت. لشکری متشکّل از دوازده هزار سوارعرب، به فرمان سیّد عبدالله مُشَعشَع، والی خوزستان، به یاری سلطان صفوی به اصفهان آمد، امّا هنگامی که کارزار گرم شد عربها به جای جنگ دست به غارت زدند. افغان ها اصفهان را هفت ماه در محاصره گرفتند و شاه سلطان حسین، با آن که بارها موقع مناسبی برای مقابله با افغان ها داشت، از ترس و بی ارادگی در انتظار قضا و قدر نشست. چون محاصره به درازا کشید قحطی و طاعون در اصفهان بیداد کرد. شاه که در تمام مدّت محاصره در حجره مدرسه چهارباغ نماز میخواند و روزه میگرفت درآغاز سال 1134ه/ 1721م به لشکرگاه محمود افغان رفت و تاج خود را دودستی تقدیم داشت.*
مردم شیراز، کرمان و یزد در برابر هجوم افغان مردانه ایستادند و بارها حادثه آفریدند و مردانه مقاومت کردند. محمود افغان که دیوانه شده بود و کارهای جنون آمیز می کرد به دست پسرعمویش اشرف کشته شد.
شاید تنها تصمیم سریع و جوان مردانهای که شاه سلطان حسین در زندگی گرفت این بود که وقتی محمود می خواست یکی از پسران خردسال او را با شمشیر بکشد، به دفاع از فرزند خود را سپر کرد و جان داد.»
منبع : سایت بنیاد مطالعات ایران