اعتقادات دینی و رمز و نشانه های طبیعی (2)

هر فرد پروتستان در برابر خدا تک و تنها است. به هیچ چیز نمی تواند تکیه کند: نه به آیین اقرار به گناه، نه به آیین بخشایش، و نه به رسوم مقرر از جانب خدا برای حصول رستگاری. او مجبور است گناه هایش را تنها هضم کند و زیاد هم به
جمعه، 19 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اعتقادات دینی و رمز و نشانه های طبیعی (2)
اعتقادات دینی و رمز و نشانه های طبیعی (2)

 

نویسنده: کارل گوستاو یونگ
مترجم: فؤاد روحانی




 

هر فرد پروتستان در برابر خدا تک و تنها است. به هیچ چیز نمی تواند تکیه کند: نه به آیین اقرار به گناه، نه به آیین بخشایش، و نه به رسوم مقرر از جانب خدا برای حصول رستگاری. او مجبور است گناه هایش را تنها هضم کند و زیاد هم به تأیید الهی اطمینان ندارد، زیرا این تأیید به علت فقدان آیین و رسوم مناسب از دسترس دور افتاده است. در نتیجه ی این عدم تأمین، وجدان پروتستان هشیار شده است، اما این وجدان ناراحت حالت درد بی درمانی را یافته که بیشتر مردم را دچار ناراحتی مزمن کرده است. از این رو فرد پروتستان برای تفکر در مسئله ی گناه فرصت بی نظیری دارد که برای طرز فکر فرد کاتولیک حصول آن تا به این درجه دشوار است، زیرا آیین اقرار به گناه و بخشایش همیشه در دسترس او هست که فشار روحی را تخفیف دهد. اما فرد پروتستان، بر عکس، در برابر کشمکش باطنی خود، که دایماً به وجدانش مهمیز می زند، تنها و بی یاور است. وجدان، مخصوصاً وجدان ناراحت، اگر به منزله ی یک وسیله ی عالی انتقاد نفس مورد استفاده قرار گیرد، چه بسا موهبتی آسمانی و تأیید حقیقی شود. انتقاد نفس، چون عبارت از توجه به باطن و تمیز و تشخیص است، برای هر کس که بخواهد به روحیه ی خود وقوف حاصل کند امری است ضروری. اگر انسان کاری کرده باشد که به نظرش قابل فهم نباشد و بخواهد بداند چه چیز او را به آن عمل وادار کرده است آن گاه تحریک وجدان ناراحت و توسل به قوه ی تمیز لازم خواهد بود تا بتواند انگیزه ی حقیقی رفتار خود را پیدا کند. فقط آن گاه است که شخص می تواند ببیند چه انگیزه هایی بر اعمال او حاکم هستند. مهمیز وجدان ناراحت حتی موجب کشف چیزهایی می شود که شخص تا آن وقت از آن آگاهی نداشته است. به این ترتیب انسان می تواند از آستانه ی ناخودآگاه بگذرد و با آن نیروهای غیرشخصی روبه رو شود که هر فردی را آلت ناخودآگاه قوه ی قاتله ای می کند که در هر انسانی به صورت مزمن وجود دارد. اگر یک پروتستان، بعد از آن به کلیسایش بکلی از بین برود هنوز پروتستان بماند، یعنی مردی باشد که در برابر خدا بی دفاع مانده و به هیچ سنگر و هیئت اجتماعی نتواند پناه ببرد، در آن صورت فرصت روحانی بی نظیری خواهد داشت برای آن که یک تجربه ی دینی اصیل به او دست دهد.
نمی دانم آیا توانسته ام برای شما روشن کنم که معنی برخورد با ناخودآگاه برای مریض من چه بوده است یا نه. بعلاوه، هیچ معیار خارجی برای تعیین ارزش چنین تجربه و برخوردی وجود ندارد. ما باید آن را همان طور که هست تلقی کنیم و برای آن همان ارزش را قایل شویم که برای شخص مورد بحث دارد. مثلاً ممکن است این نکته برای شما جالب باشد که چه طور بعضی از خواب ها، که در ظاهر بکلی مهمل و بی معنی هستند، می توانند برای یک شخص با هوش معنی خاصی داشته باشند. اما اگر نتوانید آنچه را این شخص می گوید قبول کنید یا خودتان را به جای او بگذارید، باید از قضاوت بی مورد خودداری کنید. «نبوغ دینی» نسیمی است که هر جا اراده کند می وزد. هیچ نقطه ی اتکایی مثل نقطه ی ارشمیدس وجود ندارد که برای چنین قضاوتی بتوان بر آن تکیه کرد، زیرا روحیه را نمی توان از تجلیات و مظاهر آن جدا کرد. روحیه موضوع روان شناسی است و متأسفانه در عین حال فاعل و عامل آن نیز هست. هیچ گونه راه فرار در مقابل این حقیقت وجود ندارد.
آن چند خوابی که من انتخاب کردم تا چیزی را که نام «برخورد و تجربه ی مستقیم» بر آن گذاشته ام توضیح دهم، یقیناً از نظر یک شخص ناآزموده بسیار بی اهمیت هستند. این ها هیچ چیزی که جلب توجه کند ندارند و فقط شواهد ضعیفی هستند از یک تجربه ی فردی. اگر می توانستم آن ها را به ترتیب تسلسل و به همراه رمز و نشانه های پربهایی که ضمن جریان خواب ها آشکار شده اند عرضه کنم، اثر بهتری می کردند. اما حتی مجموع این سلسله خواب ها هم از لحاظ زیبایی و قدرت بیان نمی توانند با یک آیین تنها از میان آیین و رسوم ادیان تاریخی برابری کند. یک اعتقاد دینی همیشه نتیجه و حاصل فکر بسیاری از متفکران و تحول بسی قرن ها است که از عجایب و نارسایی ها و پریشانی های تجربه ی فردی پاک شده اند. مع ذلک تجربه ی فردی درست با همان ضعفی که دارد زندگی اصیل است، و همان خون قرمز و گرمی است که امروز در رگ های ما جاری است. برای کسی که در جست و جوی حقیقت باشد این تجربه حتی از بهترین سنت ها هم قانع کننده تر است. البته زندگی مستقیم و بلاواسطه همیشه زندگی فردی است، زیرا فرد است که حامل زندگی است. هر چیزی که از فرد ناشی بشود از بعضی از جهات بی نظیر است، و به همین علت موقت وناقص است، مخصوصاً وقتی که عبارت از پدیده های روانی خودرو باشد مثل خواب و تظاهرات مشابه آن. بسیاری اشخاص ممکن است با مسئله ی واحدی رو به رو باشند، اما خوابی که یک نفر می بیند دیگران عین آن را نمی بینند. اما همان طور که هیچ کس آن قدر از دیگران متمایز نیست که بتوان گفت مطلقاً بی نظیر است همان طور نیز هیچ کس نمی تواند چیزی را خلق کند که بتوان گفت مطلقاً بکر و بی مانند است. حتی خواب ها هم به مقدار قابل ملاحظه ای از اجزای دسته جمعی تشکیل می شوند، همان طور که در افسانه ها و اساطیر اقوام مختلف هم بعضی از مضامین تقریباً درست به یک شکل تکرار می شوند. من برای این گونه مضامین عنوان «صور مثالی» (1) را قایل شده ام. مقصودم از این عنوان صورت ها و شکل هایی است که ماهیّت دسته جمعی دارند و تقریباً در همه جای دنیا به شکل اجزای ترکیب دهنده ی افسانه ها و در عین حال به شکل پدیده های محلی و فردی و ناشی از ضمیر ناخودآگاه ظاهر می شوند.
این مضامین مثالی احتمالاً ناشی از استعدادهای روح بشرند که تنها از راه سنت و نقل از جایی به جای دیگر انتشار نمی یابند، بلکه از راه وراثت نیز بروز می کنند. فرضیه ی اخیر قطعاً ضرورت دارد، زیرا بعضی از تصاویر مثالی به مراتب پیچیده ای وجود دارند که خود به خود ظاهر می شوند بی آن که هیچ گونه امکان انتقال و سرایت از محلی به محل دیگر در بین بوده باشد.
این نظریه ی من درباره ی صورت های ازلی و سابق بر هوش و آگاهی به هیچ وجه اختراع خود من نیست و دلیل آن این است که اصطلاح «آرکتیپ» (2) از قرن های اولیه ی میلادی وجود داشته است (3). در مورد مخصوص روان شناسی در آثار آدلف باستیان (4) و بعدها در آثار نیچه (5) به این نظریه برمی خوریم (6). در بین نویسندگان فرانسوی هم اوبر (7) و موس (8) (9) و لوی برول (10) نظیر همین افکار را بیان می کنند. کاری که من کرده ام فقط این است که اساسی مبتنی بر آزمایش به نظریه ای داده ام که قبلاً آن را با عنوان افکار بدوی یا ابتدایی یا «غاطیغوریا» یا «عادت های راهنمای وجدان» یا «تجسمات دسته جمعی»، و غیره می خواندند و تحقیقات را تا مرحله ی جزئیات تعقیب کرده ام.
در ضمن خواب دوم، که در بالا به آن اشاره کردم، به صورتی مثالی برمی خوریم که تاکنون چیزی درباره ی آن نگفته ام و آن عبارت از ترتیب مخصوص شمع های روشن است که چهار نوک هرم مانند تشکیل می دهند. این ترتیب بر «اهمیت رمزی عدد چهار» تأکید می کند، زیرا جای محراب با محل نمایش شمایل، یعنی محلی را که انسان انتظار دارد تصاویر مقدس را آنجا ببیند، گرفته است. از آنجا که عبادتگاه «خانه ی توجّه» نام دارد، می توانیم چنین فرض کنیم که قرار داشتن تصویر یا رمز در جای مخصوص به پرستش برای بیان همین حالت توجّه است. رمز عدد چهار، که فیثاغورس اصطلاح «تتراکتیس» را به آن اطلاق می کند، در واقع به همین حالت «توجّه» مربوط می شود، کما این که خواب مریض ما بخوبی این نکته را نشان می دهد. این رمز در خواب های دیگر هم ظاهر می شود، معمولاً به شکل یک دایره ی تقسیم شده به چهار قسمت یا دارای چهار قسمت عمده. در خواب های دیگر از همین مجموعه این رمز به شکل های دیگری نمایان می شود از قبیل دایره ی تقسیم نشده، گل، میدان یا اطاق مربع، شکل هندسی چهارگوش، کره، ساعت، باغ منظم الشکل با فواره ای در وسط آن، چهار نفر در یک قایق یا هواپیما یا دورمیز، چهار صندلی دور یک میز، چهار رنگ، چرخی دارای هشت پره، ستاره یا خورشید با هشت شعاع، کلاه گرد تقسیم شده به هشت قسمت، خرس چهار چشمی، زندان چهار گوش، چهار فصل، چهار گردو در یک کاسه، ساعت جهان نمای تقسیم شده به اجزای چهار در هشت یعنی 32 جزء، و قس علی هذا.
این رمزهای تربیع در چهار صد خواب هفتاد و یک بار پیدا می شوند. مورد مریض من از این حیث استثنایی نیست، چون من در بسیاری خواب های دیگر هم به عدد چهار برخورده ام و همیشه منشأ آن ناخودآگاه بوده است. یعنی مریض اولین بار در خواب به آن برخورده بود و هیچ تصویری درباره ی معنی آن نداشت، حتی هیچ چیز درباره ی اهمیت رمزی رقم چهار به گوشش نخورده بود. البته اگر ما با رقم سه روبه رو بودیم وضع بکلی متفاوت می بود، زیرا اعتقاد به تثلیث به رقمی عطف می کند که خاصیت رمزی آن بر همه کس معلوم است. اما برای ما، و مخصوصاً برای کسی که متخصص علوم جدید است، رقم چهار معنی خاصی بیش از ارقام دیگر ندارد. موضوع رمز اعداد و تاریخ کهنه ی آن یکی از دانستنی هایی است که بکلی از محیط اشتغالات فکری خواب بیننده ی ما خارج است. همین که خواب ها بدین ترتیب اهمیت چهار را تأکید می کنند به ما حق می دهد که آن را ناشی از ناخودآگاه بدانیم. در خواب دومی که نقل کردم صفت «نورانی» تربیع مخصوصاً واضح است و باید چنین نتیجه بگیریم که تربیع را باید دارای معنی »مقدس» تلقی نمود. حال چون خواب بیننده نمی توانست این کیفیت مخصوص را به منشأی خودآگاه نسبت دهد، یک روش مقایسه ای به کار می برم تا معنی این رمز را روشن کنم. بدیهی است که جای شرح کامل این روش اینجا نیست؛ بنابراین مجبورم که به توضیحی اجمالی اکتفا کنم.
بسیاری از مضمون هایی که از ناخودآگاه بروز می کنند ظاهراً باقیمانده ی حالات فکری ادوار تاریخی گذشته اند و برای ما کافی است چند قرن به عقب برگردیم تا به سطح فکری خودآگاهی برسیم که موازی با خواب های ما هستند. در این مورد به خصوص اگر ما قدری کمتر از سیصد سال به عقب برویم، خود را میان دانشمندان و فلاسفه ی طبیعت می یابیم که جدّاً به بحث درباره ی تبدیل دایره به مربع مشغول بودند. این مسئله ی غامض، خود انعکاس روانی مطالبی بود بسیار قدیمی تر و کاملاً ناخودآگاه. اما در آن زمان این امر معلوم بود که دایره معرّف الوهیت است کما این که گفته می شد: «خدا تصویری عقلی است که مرکز آن همه جا است و محیط آن هیچ جا.» این عبارت از یکی از همین فلاسفه و تکرار گفته ی سنت اوگوستن (11) است. همچنین امرسن، (12) که مردی باطن بین و بسیار مشغول وارسی ضمیر بود، طبعاً به همین فکر برخورد نمود و به قول سنت اوگوستن استناد کرد.
تصویر دایره که از زمان تألیف رساله ی تیمه ی (13) افلاطون، یعنی اولین استاد فلسفه ی کیمیاگری، کامل ترین شکل تلقی می شد به کامل ترین مادّه نیز، یعنی طلا، نسبت داده شده است، همچنین به روح جهان و به نفس جهان و به نفس داخل در طبیعت و اولین نور مخلوق. و همان طور که عالم اکبر «به شکل گرد و کروی» آفریده شده است (14)، کوچک ترین جزء آن مجموعه ی عظیم، یعنی نقطه، نیز دارای این طبیعت کامل است، همان طور که فیلسوف گفته است: «از همه ی شکل ها ساده ترین و کامل ترین عبارت از کره است که بر روی یک نقطه قرار دارد (15).» این تصویر الوهیت که در مادّه نهفته است آن چیزی است که کیمیاگران عنوان نطفه ی اصلی جهان یا زمین بهشت، یا ماهی گرد در دریا (16)، یا تخم مرغ یا فقط شکل گرد را به آن اطلاق می کردند. این شیء گرد دارای کلیدی جادویی بود که به وسیله ی آن درهای بسته ی مادّه باز می شدند. به طوری که در رساله ی تیمه گفته شده است: «تنها صانع یا موجود کامل است که می تواند رمز چهار یا تتراکتیس، یعنی گرد آوردن چهار عنصر، را حل کند.»
یکی از بزرگ ترین آثار قرن دوازدهم موسوم به مجموعه ی فلاسفه (17) می گوید که کره می تواند مس را به چهار عنصر تجزیه کند. همچنین «طلای فلاسفه»، که مدت ها کیمیاگران در جست و جوی آن بودند، گرد بود (18). در این باره که برای دست یافتن به صانع فرو رفته در خواب چه وسایلی را باید به کار برد، آرای مختل وجود داشت. بعضی ها امیدوار بودند که بتوانند آن را به شکل هیولای اولیه که متضمن تمرکز خاص یا یک نوع مخصوصاً مناسبی از این مادّه باشد به دست آورند. دیگران سعی می کردند که مادّه ی مدور را به وسیله ی نوعی ترکیب، که عنوان «کنیونکتیو» (19) را به آن اطلاق می کردند، به وجود آورند مؤلف رساله ی موسوم به تسبیح فلاسفه (20) چنین می گوید: «یک دایره ی از مرد و زن درست کن و از آن یک چهار گوش بیرون بیاور و از آن یک سه گوش. آن وقت دایره را گرد کن تا سنگ فلاسفه (اکسیر اعظم) را به دست بیاوری.»
علامت رمزی این سنگ معجزه آسا عبارت است از یک موجود زنده و کامل دارای دو صفت نر و ماده که با مفهوم «کره» در فلسفه ی امپدوکل (21) و نیز با مفهوم «خدای ساکن خوشحال» (22) و انسان کروی نر و ماده ی افلاطون تطبیق می کند. در ابتدای قرن چهاردهم، پتروس بنُوس (23) سنگ را به مسیح تشبیه می کند و آن را کنایه ای می داند. اما در یک رساله ی تألیف قرن سیزدهم، که برخلاف واقع به سنت توماس (24) نسبت داده شده و عنوان آن ساعت طلایی (25) است، سرّسنگ فلاسفه عالی تر از اسرار دین مسیح تلقی می شود. این نکات را فقط برای توضیح این نکته ذکر می کنم که شکل دایره یا کره به طوری که متضمن رقم چهار باشد در نظر بسیاری از نیاکان دانشمند ما رمز و نشانه ی الوهیت بوده است.
از رساله های لاتینی این نکته هم معلوم می شود که صانع، یعنی موجودی که در درون ماده نهفته و خوابیده و پنهان است، همان است که عنوان «انسان فیلسوف» (26) یا «آدم ثانی» به آن اطلاق شده است. آدم ثانی عبارت از انسان روحانی است؛ او را نام «آدم کادمن» (27) نیز خوانده و غالباً با مسیح یکی دانسته اند. آدم اول چون از چهار عنصر عالم کون و فساد ساخته شده بود فانی بود و حال آن که آدم ثانی که از جوهر پاک و فسادناپذیر آفریده شده فناناپذیر است. توماس دروغین چنین می گوید: «آدم ثانی که از عناصر ساده ترکیب یافته به ابدیت نایل شده، و از آنجا که سرشت او جوهر ساده و پاک است همیشه باقی خواهد ماند (28).»
همین رساله از قول معلمی سنیور (29) نام، که در قرون وسطا بسیار شهرت داشت، می گوید: «مادّه ای هست که هرگز نخواهد مرد، بلکه همیشه در حال نموّ باقی خواهد ماند، و این مادّه همان آدم ثانی است.»
این چند نقل قول بخوبی نشان می دهند که «مادّه ی گردی که فلاسفه در جست و جوی آن بودند عبارت از تجسمی بود بسیار شبیه به رمز و علامت های خواب ما.» ما مدارکی تاریخی در دست داریم که ثابت می کنند که خواب و رؤیا و حتی وهم و خیال غالباً در تصرفات فلاسفه ی کیمیاگر دخیل بودند.
«نیاکان ما که ساختمان فکریشان از ما هم ساده تر بود محتویات ناخودآگاه خود را مستقیماً روی مادّه منعکس می کردند. مادّه هم برای پذیرش این انعکاس کاملاً مستعد بود، زیرا در آن زمان چیزی بود تقریباً مجهول و غیرقابل شناخت. و انسان هر بار که با شیء مرموزی رو به رو شود تصورات ذهنی خود را بر آن منعکس می کند بی آن که ذهن خود را مورد انتقاد قرار دهد.» ولیکن از آنجا که امروز مادّه شیمیایی بخوبی شناخته شده است، ما دیگر نمی توانیم با آن آزادی عملی که اجدادمان داشتند چیزی را روی آن منعکس کنیم. بالاخره، مجبوریم تصدیق کنیم که رمز رقم چهار یا «تتراکتیس» ماهیّت روانی دارد و هنوز نمی دانیم که آیا در آینده ی کمابیش دوری معلوم نخواهد شد که این هم یک انعکاس است «عجالتاً باید به این نکته اکتفا کنیم که تصور خدا چون از ذهن خودآگاه انسان امروزی بکلی خارج است در ضمیر ناخودآگاه او بروز می کند و صورتی را به خود می گیرد که سه یا چهار قرن پیش انسان به طرز خودآگاه آن را پذیرفته بود.»
احتیاجی به تأکید بر این نکته نیست که مریض من بکلی از این جنبه ی تاریخ بی خبر بود و ما می توانیم این گفته ی شاعر مشهور (30) را تأیید کنیم که «چیزی که طبیعی باشد به هر وسیله آن را از خود برانی باز بسرعت برمی گردد.»
فلاسفه ی قدیم چنین می اندیشیدند که خدا اول با خلقت عناصر اربعه تجلی کرده است و رمز و نشانه ی این چهار عنصر عبارت از چهار قسمت دایره است. مثلاً در یک رساله ی قبطی «مجموعه ی بروسیانوس» درباره ی پسر یکتا به این عبارت برمی خوریم: «او همان است که در مادّه ی بسیط قرار دارد. او در خالق است و از جایی می آید که کسی محل آن را نمی تواند نشان دهد. مادّه ی بسیط از او ناشی می شود مثل زورقی که همه چیزهای خوب بر آن بار شده باشد و مثل کشتزاری که پر از همه گونه درخت باشد و مثل شهری که همه ی نژادهای بشر در آن مقیم باشند... حجاب او، که مانند برج و بارو او را در برگرفته است، دوازده در دارد... این امّ البلاد پسر یکتا است.» در جای دیگر، این شهر خود انسان اولیه است و چهار دست و پایش همان چهار در است.
مادّه ی بسیط با رقه ای از نور و ذره ای از الوهیت است. پسر یکتا این طور مجسم می شود که روی یک چهار پایه ایستاده است، یعنی روی سطحی که بر چهار ستون قرار دارد و این چهار ستون با عدد چهار که شماره ی انجیل ها است یا با علامت چهار شکلی (31) یعنی اسب مجازی کلیسا که متضمن رمز و نشانه های مؤلفان چهار انجیل، یعنی فرشته و عقاب و گاو نر و شیر، است تطبیق می کند. شباهت بین این متن و اورشلیم جدید، به طوری که در مکاشفه ی یوحنا به آن برمی خوریم، واضح است.
موضوع تقسیم به چهار و ترکیبات رقم چهار و بروز معجزه آسای چهار رنگ و چهار حالت در فن کیمیاگری (پیدایش متناوب رنگ های سیاه و سفید و قرمز و زرد) فکر فلاسفه ی قدیم را دائماً به خود مشغول می داشت. رقم چهار نماینده ی رمزی اجزا و کیفیات و جنبه های وجود فرد یکتا است. اما چه شد که این تصورات قدیمی از نو برای مریض من پیدا شد؟
مطلقاً علت آن را نمی دانم. فقط می دانم که مورد او منحصر به فرد نیست، بلکه در بسیاری از موارد دیگر نیز در ضمن تجربیات من و همکارانم این رمز خود به خود جلوه کرده است. البته تصور نمی کنم که این رمز فقط سه یا چهار قرن پیش شروع به خودنمایی کرده باشد، بلکه آن هم زمانی مثل زمان های دیگر بود و همین صورت مثالی موضوع بحث و تفکر شده بود. در حقیقت این رمز به مدت ها پیش از قرون وسطا برمی گردد و دلیل آن رساله ی تیمه ی افلاطون یا فلسفه ی امپدوکل است و میراثی هم نیست که از یونان یا مصر به ما رسیده باشد، زیرا تقریباً در همه جا و همه ی ادوار وجود داشته است. مثلاً کافی است به خاطر بیاوریم که نزد سرخ پوستان امریکا رقم چهار مقام بسیار چشمگیری دارد.
رمز رقم چهارم از حیث قدمت به دورترین زمان ها و شاید به دوران قبل از تاریخ برمی گردد و همیشه نیز با تصور خدای خالق جهان توأم بوده است. با این حال جای تعجب است که کسانی که امروز به این رمز برمی خورند بندرت این معنی را درک می کنند. من همیشه مخصوصاً علاقه مند بوده ام که بدانم این اشخاص اگر فقط به فکر خود رجوع کنند و از تاریخ این رمز اطلاعی نداشته باشند، موضوع را چگونه برای خود تعبیر می کنند، و بنابراین دقت کرده ام که ذهن آن ها را با عقاید شخصی خود مغشوش نکنم و این نکته برای من روشن شده است که این اشخاص به طور کلی رمز رقم چهار را معرف حالات خودشان یا چیزی از حالات خودشان می دانند و چنین احساس می کنند که این رمز به کنه وجود آن ها تعلق دارد و یک عامل منشأ اثر و آفتاب زندگی بخشی در اعماق ضمیر ناخودآگاه آن ها است. هر چند واضح است که بعضی تصاویر «مندله» تقریباً تکرار عین رؤیای حزقیال است، ولی خیلی بندرت اتفاق افتاده است که مردم به این شباهت متوجه شوند، حتی اگر از آن رؤیا آگاه باشند، که ضمناً البته باید بگوییم در دوران ما کمتر اتفاق می افتد. این جا ما به کیفیتی برمی خوریم که می توان آن را حمل بر تعمد در نابینایی نمود، ولی در حقیقت این فقط اثر «تعصب در این عقیده است که خدا خارج از وجود انسان است.» این تعصب به دین مسیح اختصاص ندارد، اما ادیانی هم هستند که به هیچ وجه چنین تعصبی ندارند، بلکه بر عکس اتحاد اساسی خدا و بشر را تأکید می کنند (کما این که بعضی از عرفای مسیحی نیز چنین کرده اند) و آن را یا به صورت اتحادی که از قبل وجود داشته است تلقی می کنند، یا هدف و غایتی می دانند که انسان می تواند به وسیله ی بعضی از تمرین ها و عمل به آیین مرموز به آن نایل شود؛ و من باب مثال می توانیم تبدیل شکل های آپولئوس (32) یا بعضی از تمرین های جوکی ها را ذکر کنیم.
با به کار بردن روش تطبیقی، بی شک مشاهده خواهیم کرد که رمز تربیع عبارت از تجسم کمابیش مستقیم خدا است که در آفرینش خود تجلی می کند. از این نکته می توان چنین نتیجه گرفت که این رمز، که ضمن خواب های اشخاص هم زمان ما خود به خود ظاهر می شود، حاکی از چیزی شبیه به همین کیفیت است، یعنی خدای باطنی. هر چند اکثر اشخاصی که چنین حالاتی به آن ها دست می دهد خوب واقف به این شباهت نیستند، لیکن بسیار محتمل است که تعبیر ما درست باشد. اگر در نظر بگیریم که تصور خدا یک فرضیه ی «غیرعلمی» است، به آسانی می توانیم بفهمیم که چرا اشخاص از تفکر در این زمینه غافل شده اند. حتی اگر اشخاص نوعی ایمان به خدا را در خود بپرورانند، باز هم از تصور وجود خدا در باطن خود رم خواهند کرد، زیرا اصول تعلیمات دینی که آن ها فرا گرفته اند این تصور را به عنوان این که «عرفانی» است همواره مردود شناخته است. اما درست همین تصور «عرفانی» است که خواب و رؤیاها به ذهن خودآگاه القا می کنند. من و همکارانم نیز به بسیاری موارد برخورده ایم که در آن ها همین نوع رمز و نشانه بروز کرده است، به طوری که دیگر نمی توانیم درباره ی وجود آن تردید کنیم. بعلاوه، مشاهدات شخصی من به سال 1914 برمی گردند، و پیش از اینکه به این موضوع در نشریه ای اشاره کنم چهارده سال صبر کرده ام.
«اگر تصور شود که مشاهدات من نوعی دلیل بر وجود خدا است، این اشتباه تأسف آوری خواهد بود. تنها چیزی که آن ها ثابت می کنند وجود یک صورت مثالی «تصویر خدا» است، و به عقیده ی من از لحاظ روان شناسی بیش از این چیزی درباره ی خدا نمی توان گفت. اما از آنجا که این که یک صورت مثالی بسیار مهم و فوق العاده با نفوذی است، ظاهر شدن مکرر آن از نظر هر گونه حکمت الهی طبیعی بسیار قابل ملاحظه است؛ و چون بروز این صورت مثالی در حالات روحی دارای خاصیتی «قدسی و نورانی» است (گاه به منتها درجه)، باید آن را در زمره ی تجربیات دینی محسوب کرد.»
نمی توانم از توجه به یک نکته ی مهم خودداری کنم و آن این است که، در حالی که رمز مرکزی دین مسیح عبارت از تثلیث است، قاعده ی ضمیر ناخودآگاه تربیع است. حقیقت این است که عقیده ی رسمی مسیحی کامل نیست، زیرا فلسفه ی تثلیث از جنبه ی اعتقادی، تکلیفی را برای اصل شر تعیین نمی کند؛ بلکه این اصل به ترتیبی که گویی محل اعتنا نبوده است فقط در قالب شیطان مجسم می شود. مع ذلک، کلیسا ظاهراً منکر یک نوع رابطه ی باطنی بین شیطان و تثلیث نیست. یک نویسنده ی معتبر کاتولیک در این باب چنین اظهارنظر می کند: «اما وجود شیطان را نمی توان فهمید، مگر بر اساس اصل تثلیث.» هر بحث فلسفی دینی درباره ی شیطان که به سرّ تثلیث خدا رجوع نکند وضع حقیقی را منعکس نمی سازد (33). بر طبق این نظر، شیطان «شخصیتی» است و از آزادی مطلق برخوردار است و به این سبب است که می تواند «نقطه ی مقابل» حقیقی و شخصی مسیح باشد. «از این لحاظ آزادی تازه ای در ذات الهی نمایان می شود، زیرا خدا وجود شیطان را در جوار خود آزادانه تحمل می کند و به او اجازه می دهد که قدرتش را الی الابد اعمال کند. تصور یک شیطان مقتدر با تجسم یَهُوَه مغایر است، اما با تجسم تثلیث مغایرت ندارد. در سرّ خدای متضمن سه شخص، آزادی تازه ای در اعماق وجود خدا جلوه می کند که ضمناً تصور یک شیطان شخصی را که پهلو به پهلو و در جهت مخالف خدا قرار دارد آسان می کند(34).» بنابراین، با توضیح مزبور شیطان دارای شخصیت خودمختاری است و هم از آزادی و هم از ابدیت برخوردار است و در این صفات فوق طبیعی به اندازه ای با خدا شریک است که حتی می تواند علی رغم خدا وجود داشته باشد. بدین ترتیب، رابطه ی شیطان با تثلیث یا حتی شرکت (منفی) او در تثلیث دیگر از نظر معتقدات کاتولیکی قابل انکار نیست.
وارد کردن شیطان در تربیع به هیچ وجه یک فکر تازه یا ریزه کاری بی سابقه و انقلابی در مورد ضمیر ناخودآگاه نیست. ما در نوشته های دکتر گراردوس دورنئوس (35)، پزشک و فیلسوف طبیعیات قرن شانزدهم، به شرح مفصّلی برمی خوریم که بین رمز تثلیث و رمز تربیع موازاتی قایل می شود و تربیع را به شیطان نسبت می دهد. دورنئوس بدین ترتیب از سنت قدیم کیمیاگران عدول می کند و این نظر کاملاً مسیحی را می پذیرد که «سه» عبارت از واحد یا یک است ولی «چهار» واحد نیست، بلکه در جوهر پنجم (36) به وحدت نایل می شود. به عقیده ی این مؤلف، تربیع در واقع یک «حیله ی شیطانی» یا «خدعه ی ابلیس» است. او معتقد است که شیطان هنگام سقوط فرشتگان به محیط چهاری و عنصری فرو افتاد، و نیز به تفصیل شرح می دهد که چگونه شیطان با یک عمل رمزی «ماردوگانه» (عدد دو) را با چهار شاخ (عدد چهار) آفرید. در حقیقت عدد دو عین شیطان، یعنی جفتی است که چهار شاخ دارد(37).
تصور خدایی که با فرد بشر عیناً یکی باشد تصوری است بسیار پیچیده که بوی کفر از آن می آید (38). همچنین «خدای موجود در باطن بشر» نیز از لحاظ اعتقاد دینی خالی از اشکال نیست. اما تربیع به صورتی که در روحیه ی بشر امروز بروز می کند نه تنها به خدای باطنی اشاره می نماید، بلکه حاکی از یکی بودن خدا و بشر است. بر خلاف اصول عقاید دینی، چهار جنبه باید قایل شد نه سه جنبه، و به آسانی می توان نتیجه گرفت که جنبه ی چهارم معرّف شیطان است. با این که مسیح به شهادت انجیل گفته است: «من و پدرم یکی هستیم، و هر که مرا ببیند پدر مرا دیده است»، مع ذلک بر طبق اصول عقاید، این کفر یا دیوانگی است که کسی عقیده ی مذهبی دایر بر بشریّت مسیح را به این صورت تعبیر کند که یک انسان می تواند با مسیح یکی و در همجوهری مسیح با خدا شریک شود (39). ولی، با این حال، معنی رمز و نشانه ی طبیعی که خودنمایی می کند ظاهراً درست همین است. بنابراین، از لحاظ اصول عقاید می توان تربیع طبیعی را «حیله ی شیطانی» خواند و دلیل عمده ی آن نیز پذیرش جنبه ی چهارم خواهد بود که نماینده ی قسمتی است که در جهان مسیحی مردود شناخته شده است. به نظر من شاید کلیسا مجبور باشد که با هر گونه اقدامی که به جدّی شناختن این نتایج منجر شود مخالفت کند، بلکه حتی موظف است نزدیک شدن به این تجربیات و حالات را تحریم کند، زیرا نمی تواند قبول کند که طبیعت آنچه را کلیسا از هم جدا کرده است دوباره به هم پیوند دهد. در همه ی تجربیات مربوط به تربیع، صدای طبیعت بوضوح به گوش می رسد و این امر سوءظن های کهنه را بر ضد هر چیزی که حتی به طرزی بعید از ضمیر ناخودآگاه حکایت کند برمی انگیزد. تحقیق علمی درباره ی خواب ها چنین تلقی می شود که همان فن قدیمی پیشگویی به وسیله ی تعبیر خواب ها است که در لباس تازه ای جلوه می کند، و بنابراین مانند سایر «علوم مکنونه» لازم است محکوم شناخته شود. در رساله های قدیمی مربوط به کیمیاگری، شباهت های نزدیکی با رمز و نشانه های خواب یافت می شود، و این ها نیز در زمره ی بدعت های مخالف دین محسوب می شوند. ظاهراً بیشتر به همین علت بود که در زمان های گذشته سرّ این مطالب را در پرده ی استعاره های احتیاط آمیز نگاه می داشتند (40). معانی رمزی کیمیاگری قدیم و خواب های معاصر ما از یک ناخودآگاه سرچشمه می گیرند، و در همه ی آن ها صدای طبیعت یکسان شنیده می شود.
«اگر ما هنوز در دنیای قرون وسطایی زندگی می کردیم که هیچ تردیدی درباره ی آخرت وجود نداشت و هر گونه تاریخ عالم با سفر پیدایش شروع می شد، بآسانی می توانستیم از خواب ها و پدیده های نظیر آن چشم بپوشیم. اما متأسفانه ما در محیط تازه ای زندگی می کنیم که در آن امور آخرت مورد شک و تردید قرار گرفته و دوره ی ما قبل تاریخ وسعت عجیبی پیدا کرده و انسان کاملاً متوجه شده است به این که اگر اصولاً یک حالت «قدسی و نورانی» وجود داشته باشد، این حالت فقط از روحیه ی انسان سر برمی آورد.»
دیگر نمی توانیم به فلکی قایل بشویم که به دور عرش خداوند گردش می کند و کسی هم در صدد برنمی آید که خدا را در محلی پشت سر کهکشان ها بجوید. اما با این حال، چنین به نظر می رسد که نفس انسان اسراری در بردارد، زیرا برای کسی که به اصالت تجربه قایل باشد. هر گونه تجربه ی دینی به یک حالت مخصوص نفس برمی گردد. اگر بخواهیم از معنی حالات دینی، که به بعضی نفوس دست داده است، چیزی درک کنیم، امروز همه ی فرصت های مناسب برای تحقیق این موضوع به همه ی شکل های ممکن و قابل تصور فراهم است و اگر این حالات اصولاً دارای معنی باشند، برای کسی که به آنها نایل شده است این معنی جامع همه ی معانی است. لااقل این نتیجه ای است که مطالعه ی دقیق مدارک و شواهد ما را ناچار به آن هدایت می کند. «حتی می توانیم در تعریف حالات دینی چنین بگوییم که عبارت از حالتی است که محتوای آن هر چه باشد در هر حال دارای عالی ترین ارزش ها است.»
امروز با توجه به این که فتوا که «رستگاری انسان خارج از قلمرو کلیسا ممکن نیست»، طرز فکر فکر فرد مسیحی رجوع به نفس را ایجاب می کند که آخرین امید او است؛ زیرا در غیر این صورت، حالت دینی چگونه دست خواهد داد؟ جواب این سؤال کمابیش همان است که من قبلاً بیان کرده ام، به این معنی که صدای طبیعت است که جواب خواهد داد و همه ی کسانی که مسئله ی روحانیات بشر خاطر آن ها را مشغول داشته است با مسائل نوین و رنج دهنده ای رو به رو خواهند شد. این که من مجبور شده ام کوشش جدّی به خرج دهم تا لااقل بعضی از رموز و علامت های ناشی از ناخودآگاه را بفهمم، به علت احتیاج بیمارانم بوده است. اگر بخواهم درباره ی نتایج عقلی و اخلاقی آنچه گفته شد به بحث بپردازم، سخن به درازا خواهد کشید. بنابراین ناچار به اشاره ای اجمالی اکتفا می کنم.
تصاویر عمده ی رمزی یک مذهب همیشه نماینده ی نظریه ی اخلاقی و فکری ملازم آن مذهب است. به عنوان مثال، به صلیب و معانی مختلف دینی آن اشاره می کنم. رمز مهم دیگر عبارت از تثلیث است که منحصراً صفت نرینه دارد. مع ذلک ضمیر ناخودآگاه آن را به تربیع، که در عین حال واحد هم هست، تبدیل می کند، درست همان طور که سه شخص تثلیث نیز همان خدای واحد هستند. فلاسفه ی قدیم طبیعت چنین تصور می کردند که تثلیث در طبیعت در قالب سه شیء فاقد جسم یا سه روح یا سه جوهر لطیف ظاهر می شود، یعنی آب و هوا و آتش. از طرف دیگر به عنصر چهارمی قایل بودند که جسم یا زمین باشد، و مریم باکره را رمز و علامت جسم تلقی می کردند (41). به این ترتیب آن ها عنصر مؤنث را به تثلیث طبیعی خود افزودند و به این وسیله تربیع یا بخش چهارگانه ی دایره را ایجاد کردند که رمز و نشانه ی آن عبارت از «ربیس» (42) (موجود دارای دو جنس نر و ماده (43)) یا پسر حکمت است. در نظر فلاسفه ی طبیعی قرون وسطا عنصر چهارم بی شک نماینده ی زمین و زن بود. درباره ی اصل شر علناً چیزی گفته نمی شد، اما این اصل در خاصیت زهردار «مادّه ی اولیه» و همچنین در اشارات دیگر ظاهر می شود. در خواب های امروزی، تربیع مخلوق ضمیر ناخودآگاه است.
به طوری که در فصل اول بیان کردم، چیزی که ضمیر ناخودآگاه را مجسم می کند، غالباً عبارت از «آنیما» (نفس به صفت مؤنث) یعنی یک هیکل زنانه است و ظاهراً رمز تربیع از آن سرچشمه می گیرد، و به این ترتیب این همان زهدان یا پرورش دهنده ی تربیع و مادر خدا است، همان طور که زمین خود به عنوان مادر خدا تلقی شده بود. اما از آنجا که در عقیده ی تثلیث جایی برای زن و همچنین برای اصل شر وجود ندارد، چنانچه رمز دین به صورت تربیع درآید اصل شر نیز جزئی از آن رمز خواهد شد، و بی کوشش زیاد می توان نتایج فوق العاده ی این تعبیر را از لحاظ روحانی درک نمود.

پی‌نوشت‌ها:

1.archetypes.
2.archetype.
3.این اصطلاح را سیسرون و پلینی و دیگران به کار برده اند. در فلسفه ی کیمیا هم این اصطلاح به صورت مفهومی فلسفی یافت می شود، با این عبارت که: «تو صورت مثالی را که عبارت از اول بلااول و لایتناهی است در ذهن خود می شناسی.»
4.Adolf Bastian.
5.Nietzsche.
6.نیچه می گوید: «ما در خواب های که می بینیم تمام ادوار گذشته ی تفکر بشر را طی می کنیم... مقصودم این است که بشر هزاران سال در حال بیداری همان طور فکر می کرده است که انسان امروزی در خواب فکر می کند. در گذشته ی دور وقتی که بشر چیزی را محتاج به توضیح می دانست، همان نخستین توضیحی را که به فکرش می رسید برایش کافی و عین حقیقت بود... این میراث گذشته ی طبیعت انسان هنوز در خواب های ما خودنمایی می کند، زیرا پایه و اساسی که عقل برتر انسان بر روی آن توسعه یافته است و هنوز در هر فرد توسعه می یابد همان است. خواب هایی که می بینیم ما را به کیفیات فرهنگ باستانی بشر برمی گردانند و به ما در درک آن فرهنگ کمک می کنند.»
7.Hubert.
8.Mauss.
9.اوبر و موس در تاریخ ادیان خود چنین می گویند: «مقوله ها و طبقه بندی هایی که ما همیشه در زبان خود با آن ها مواجه هستیم (هر چند ممکن است بیشتر بتلویح باشد تا بتصریح) معمولاً به صورت عاداتی جلوه می کنند که راهنمای ذهن خودآگاه ما هستند، ولی در حالت ناخودآگاهی باقی می مانند. مفهوم «مانا» (mana) که در ادیان قدیمی جزایر اقیانوسیه به معنی قوه ی مطلق و علت العلل جلوه می کند، یکی از همین اصول است، یعنی چه در زبان و چه در بسیاری از قضاوت ها و استدلال ها، خواص و صفات «مانا» مستتر است. ما مفهوم مانا را به عنوان یک مقوله بیان کرده ایم، اما مقوله ای است که منحصر به فکر بشر بدوی نیست، بلکه امروز هم به درجه ی ضعیف تر محسوس است، زیرا بعضی از مقوله های دیگر، که همیشه در فکر ما مؤثرند، در اصل همین مفهوم بوده اند، مانند مقوله ی جوهر و علت...»
10.Levy Bruhl.
11.Saint Angustin.
12.Emerson.
13.Timee.
14.افلاطون در رساله ی تیمه چنین گفته است.
15.Majer می گوید: «دایره عبارت از رمز ابدیت یا نقطه ی تقسیم ناپذیر است.» در جای دیگر گفته شده که کره مس را به چهار تبدیل می کند. در فلسفه ی کیمیاگری فکر وجود یک «نقطه ی خلق کننده» در مادّه با این عبارت بیان شده است: «زیرا در هر جسمی یک مرکز وجود دارد که نقطه ی نطفه ای است و این نقطه آفریده ی خدا است.» باز در جای دیگر به این عبارت برمی خوریم: «بر طبق کلمات مقدس موسی، معلوم می شود که خدا یا خالق کل در ابتدا مادّه ای را از عدم به وجود آورد که ما آن را نطفه ی اصلی می نامیم و در داخل آن چیزی نهفته بود مثل امکانی که در هسته و تخم نهفته است، و بعد او از این مادّه بدوی همه چیز را، که در فطرت اصلی آن نطفه به ودیعه گذاشته شده بود، به وجود آورد، اما او آن نطفه ی بدوی را معدوم نکرد، بلکه چنین اراده کرد که آن نیز تا پایان جهانی باقی بماند، همچنان که در ازل بود.»
16.کیمیاگران می گفتند: «در دریا یک ماهی گرد هست که نه استخوان دارد و نه قشر، و یک مادّه ی چربی در آن وجود دارد و این روح جهان است که در مادّه نهفته است.»
17.Turba Philosophorum.
18.Majer می گوید: «همان طور که آسمان مرئی، هم در شکل و هم در حرکت، گرد است، طلا نیز همچنین است.»
19.Conjunctio.
20.Rosarium Philosophorum.
21.Empedocle.
22.eudaimaon estaos theos.
23.Petrus Bonus.
24.St. Thomas .
25.aurea hora.
26.homo Philosophicus.
27.adam Kadmon.
28.کتاب ساعت طلایی از قول فلاسفه ی کیمیاگر می گوید: «پسر خدا که همه چیز است عبارت از آدم یا تُت (toth) است که از چهار عنصر و چهار جهت اصلی ساخته شده است.»
29.Senior.
30.مقصود هوراس شاعر لاتینی است. ــ م.
31.Tetramorphe.
32.Apuleus.
33.کوپگن Koepgen در کتاب موسوم به عرفان مسیحی.
34. همان مأخذ.
35.Gerardus Dorneus.
36.quinte essence.
37.دورنئوس می گوید: خدا جفت را روز دوم آفرینش، یعنی هنگامی که آب های بالای فلک را از آب های زیر فلک جدا نمود، خلق کرد و به همین علت بود که عصر روز دوم ــ بر عکس همه روزهای دیگر ــ نگفت که خلقتش نیکو است (باب اول سفر پیدایش). به عقیده ی دورنئوس، آزاد شدن جفت علت اصلی «اختلال و تفرقه و ستیزه» بود. از جفت هم جفت مکرر، یعنی چهار، زاییده شد. از آن جا که عدد «دو» مؤنث است، معنی حوا را هم دارد، حال آن که عدد «سه» به آدم نسبت داده می شود، بنابراین شیطان اول حوا را اغوا کرد. «شیطان حیله گر می دانست که آدم نشان وحدت دارد و به این سبب اول به او حمله نکرد، زیرا شک داشت از این که بتواند با او کاری صورت دهد. بعلاوه، از این نکته هم غافل نبود که حوا از شوهر خود جدا است. بنابراین، به اتکای شباهت جفت به جفت دیگر، به زن حمله نمود، زیرا همه ی ارقام زوج مؤنث هستند، و «دو» اولین عدد زوج است، و عدد مخصوص حوا است و اولین عدد است.» از رساله ی دورنئوس موسوم به «تاریکی های طبیعت و زندگی کوتاه» خواننده متوجه خواهد شد که دورنئوس با زرنگی تمام در موجود دو گانه یا جفت یک الفت نهانی بین شیطان و زن قایل می شود. او اولین کسی بود که به اختلاف بین تثلیث و تربیع و بین تجسم خدا به صورت روح و مفهوم طبیعت در فلسفه ی امپدکل اشاره نمود و به این ترتیب، بی آن که خود متوجه شده باشد، رشته ی «انعکاس» (Projection) کیمیاگری را قطع کرد. بنابراین او تربیع را «اساس فن پزشکی کافران» می داند. نمی دانیم که مقصود او از کافران اعراب بود یا اقوام غیرمسیحی دوران باستانی. به هر حال، او عقیده داشت که در تربیع یک چیز ضد خدا هست که با طبیعت زن رابطه نزدیکی دارد.
38.این جا منظورم اشاره به جنبه ی بشری طبیعت مسیح نیست.
39.اما این یکی بودن فرد انسان و مسیح به عقیده ی کاتولیکی مربوط نیست که بین زندگی فرد و زندگی مسیح موازات قایل می شود و فرد را در «هیکل عرفانی کلیسا» جذب می کند، بلکه نظر عکس آن است.
40.تا آنجا که می دانم، در نوشته های کیمیاگران هیچ اشاره ای به مخالفت و اذیت از طرف کلیسا نیست. معمولاً در این نوشته ها علت مرموز بودن این فن را همان اهمیت فوق العاده مضمون سرّی آن می دانند.
41.در بعضی از تصاویر، صعود مریم نماینده ی تجلیل جسم است. سنت اوگوستن زمین را رمز مریم باکره دانسته و چنین گفته است: «حقیقت از زمین برخاسته است، زیرا مسیح از مادر باکره متولد شد.» همچنین ترتولیان (Teftullien) می گوید: «آن زمین باکره ای که نه بارانی بر آن باریده و نه رگباری آن را بارور کرده است...»
42.rebis.
43.ربیس (ساخته از دو) همان سنگ فلاسفه است، زیرا صفت نر و ماده با هم در آن وجود دارند.

منبع مقاله: یونگ، کارل گوستاو، (1382)، روان شناسی و دین، ترجمه فؤاد روحانی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.