بسیار گفته می شود و به قرآن و اهل بیت علیهم السلام اسناد داده می شود که خدای متعال انسان را برای عبادت آفریده است. در قرآن کریم به این نکته تصریح شده است که: وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ؛(1) «من هیچ جن و انسانی را نیافریدم، مگر اینکه فقط مرا عبادت کنند».
اما القای این مطلب به اذهان ساده ای که هنوز با معارف اسلامی و به خصوص معارف اهل بیت علیهم السلام آشنا نشده اند، چندان سودمند نخواهد بود. آنها از خود خواهند پرسید که اگر حقیقتاً خداوند ما را آفرید تا تنها او را پرستش کنیم، پس تفاوت خداوند با دیگر حاکمان خودپسند، پادشاهان و اربابان زورگو چیست؟ آنها نیز دوست دارند تا دیگران بنده وار مطیع آنها باشند، در مقابلشان به خاک بیفتند، خم و راست شوند، خضوع و خشوع و چاپلوسی کنند.
وقتی گفته می شود خداوند انسان را فقط برای این آفریده است که عبادتش کند، چنین تصوری، به ذهنش خطور خواهد کرد. این برداشت نادرست زمانی تقویت می شود که بگوییم: «ستایش و سپاسگزاری از خداوند، وظیفه و تکلیف انسان است که خود او چنین کاری را به انسان آموخته و او را در این راستا رهنمون شده است. پس هر بنده ای در این مسیر بیشتر و بهتر حرکت کند، رضایت و خشنودی خداوند را بیشتر و بهتر جلب کرده است». تنزل مقام رفیع خداوندی تا حد یک انسان ناقص و تنزل نظام با عظمت آفرینش الهی تا حد نظام پادشاهی ستمگر و زورگو که با ستم به دیگر بندگان و بهره کشی از آنها و عقاب آنها، درصدد رفع نقص ها، تشفّی خاطر و بقای سلطه و اقتدا خویش است، نتیجه ی چنین دیدگاهی است.
بدیهی است چنین تصوری از بندگی و پرستش که از معارف صحیح دور، و با جهل و نادانی آمیخته است، نه تنها بر معرفت این گونه انسانها نمی افزاید و باعث تقربشان نمی گردد، بلکه باعث انحراف و دوری بیشتر آنها خواهد شد.
واقعیت این است که حقیقت عبادت و پرستش خداوند، این نیست. عبادت، حقیقتی است که بنده ی خدا با انجام آن به مقام قرب الهی دست می یابد. اگر بنده ای به این مقام رفیع بار یابد، به بالاترین مرتبه ی وجودی که برای یک مخلوق ممکن است، یعنی قرب خدای متعال، رسیده است. تنها راه رسیدن به این مرتبه از وجود، آن است که انسان بنده بودنِ خود را درک کند؛ آن گاه به لوازم آن پایبند باشد.
البته این خود امری مرموز و پیچیده است و درک آن برای هر کس میسور نیست.
چگونه است که تا انسان بندگی نکند و اطاعت محض نداشته باشد به این مقام باعظمت نایل نمی شود؟(2)
درک این حقیقت معرفت بالایی را می طلبد. تأکید و اصرار قرآن کریم و بیانات ائمه ی اطهار علیهم السلام، حتی در دعاها و مناجات ها، بر آموختن این مسائل به ما، برای آن بوده است تا به مرحله ای از درک معارف ناب دست یابیم که بتوانیم گوشه ای از این اسرار و رموز را دریابیم. هرچه انسان به این معارف نزدیک تر باشد، حلاوت و شیرینی درک این امور را بیشتر خواهد چشید و عاشقانه، خود را به سوی آن خواهد کشاند. در نتیجه در مرحله ی عمل نیز با حرص و ولع عجیبی به آن مبادرت خواهد کرد. اما دوری از این معارف و غرق بودن در جهل و اشتغال به اموری دون شأن انسانیت، حلاوت و شیرینی آن را از کام انسان می گیرد و آن را در نظر انسان تلخ و ناگوار می کند؛ در نتیجه توجه و پرداختن به آن یا عمل کردن طبق آن را بر وی سخت و دشوار خواهد کرد.(3)اشتباه تاریخی انسان
این نقص معرفتی، انسان را گرفتار اشتباه بزرگی در طول دوران عمرش کرده است. همین امر باعث شده است تا انسان از خداوند دور شود و از قرب به خدا و وصال به اصل و ریشه ی خود محروم شود. آن اشتباه بزرگ تاریخی این بود که انسان گونه ای نگاه استقلالی به خود داشته، برای وجودش، فکرش، دلش، دارایی اش و ... در قبال خدا وزن و ارزشی در نظر گرفته است.این نقص معرفتی در بشر باعث شد تا نداند و توجه نداشته باشد که خود و هر آنچه به آن دل بسته است و نسبت به آن احساس مالکیت می کند، از آنِ دیگری است؛ توجه ندارد که اساساً نبود و دیگری، بودش کرد؛ هنگام حدوث و ایجاد، هیچ چیز نداشت؛ همه چیز به او بخشیده شد: هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً؛ (4) «مگر روزگاری بر انسان نگذشت که او هیچ چیز قابل ذکری نبود؟»
ما خود می دانیم که قطره ای آب گندیده بیش نبودیم، و قبل از آن، حتی همین هویت پست و ناچیر را هم نداشتیم.(5) هرچه داریم و به آن می نازیم و می بالیم، ابتکارات و خلاقیت ها و اختراعات، کشف معارف عقلی، حسی، تجربی، علوم و همه و همه، با نوعی مسامحه، منسوب به ماست. چطور ممکن است همه این امور مهم تنها از یک قطره آب گندیده ساخته شده باشد؟ همه ی این امور حقیقتاً منسوب به خدای تعالی است؛ چرا که اگر خواست و اراده ی خدا نباشد از انسان و هر مخلوق دیگری هیچ کاری ساخته نیست. تمام موجودیت انسان، اراده و اختیار، دانایی و دارایی اش از خداست و استقلال او خیالی بیش نیست(6) و سرمایه ی اولیه ی انسان جهل اوست! چنان که امام زین العابدین علیه السلام خطاب به ابوحمزه ی ثمالی فرمودند: بَناهُمْ بِنْیَةً عَلَی الجَهْل؛ (7)«خداوند بنیاد آفرینش انسان را بر نادانی و جهل قرار داده است».
این مشکل منحصر به انسان نیست و برخی دیگر از مخلوقات خداوند، مانند جنیان نیز گرفتار این اشتباه بودند و از همین ناحیه دچار مشکل بزرگی شدند. نقطه ی آغاز اشتباه شیطان و سقوط او نیز همین جا بوده است: او موجودیت خود را استقلالی پنداشت و خود را برتر دید و گفت: أنَا خَیْرٌ مِنْهُ؛(8) و در نتیجه در برابر فرمان الهی تمرد کرد. شیطان مخلوقی در زمره ی برترین عبادت کنندگان خداوند بوده است. امیرالمؤمنین علیه السلام درباره ی شیطان فرمودند: قَد عَبَدَ اللهُ سِتَّهَ آلافٍ سَنَةٍ لَا یُدْرَی أمِنْ سِنِی الدُّنیاً امْ مِن سِنِی الاخِرَة؛ (9)«او (شیطان) شش هزار سال عبادت خدای را به جای آورد. حال معلوم نیست شش هزار سال از سال های دنیایی (یعنی سالی سیصد و شصت و پنج روز) یا سال های آخرتی (که هر روزش معادل هزار سال دنیایی) است؟»
نقطه ی آغاز سقوط قارون نیز از همین جا بوده است. خداوند قارون را دارای چنان ثروت عظیمی کرده بود که به گفته ی قرآن: إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ؛ (10)«حمل کلیدهای گنجش، مردان تنومند و پهلوان را نیز خسته می کرد».
اما وقتی به او گفته شد که بخشی از این ثروت عظیم تو سهم فقراست؛ به فکر آخرتت باش و به آنها نیز یاری برسان، (11) چنین پاسخ گفت: إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی؛(12)«من اینها را با زحمت و علم خودم به دست آوردم».
آنچه باعث گرفتاری و بدبختی قارون شد، خیال استقلال در برابر خداوند بوده است. در واقع، قارون و امثال او، خداوند متعال را به خدایی و مالکیت هستی قبول ندارند. گو اینکه برخی از این گونه افراد، به ظاهر مؤمن و مسلمان باشند، ولی در عمل موحد نیستند. بسیاری از امثال ما، نه خدا را عملاً به خدایی قبول داریم و البته نه بندگی خود را در قبال او بندگی درستی می دانیم؛ چرا که در انجام هر کاری میل و گرایش خودمان را بر رضایت الهی، مقدم می داریم.
سرلوحه ی دعوت انبیای الهی علیهم السلام، بساط عظیم و گسترده ی تعلیم و تربیت، فداکاری ها و تحمل زجر و شکنجه ها از سوی مصلحان و مربیان الهی به این منظور بوده است که به انسان بفهمانند که او بنده ی خداست. برای سعادت و خوشبختی بشر راهی جز اطاعت از خداوند نیست و در این راه هر کس مطیع تر باشد سعادت مندتر خواهد بود. اساساً آفرینش بشر برای رسیدن به کمال و سعادت بوده و تنها راه رسیدن به آن هم همین است.(13) خداوند انسان را برای منظور مهمی آفریده است؛ مقام بندگی و اطاعت که درست نقطه مقابل احساس استقلال است. اگر انسان به این مقام ترفیع یابد، به اکسیر عظیمی دست خواهد یافت و همانند ماهیگیری که دارای توری بسیار قوی است، کمالات الهی چون قدرت، رحمت، علم، رافت، و ... را به خود جذب خواهد کرد. تنها در این صورت است که انسان، رنگی خدایی خواهد یافت و در نتیجه کاری خدایی از وی ساخته است. آنگاه این بنده ی مخلوق، وجود بی نیاز، زنده و جاویدانی خواهد شد که امر او، امری الهی شده و به اشاره ای در کائنات تصرف «کن فیکون» خواهد کرد.(14) در غیر این صورت، انسان از خدا بیگانه بوده و از فیوضات ربانی محروم خواهد بود؛ زیرا هیچ امری بدون اذن و اراده ی الهی شدنی نیست.
البته لازمه ی توجه و باور این امور مهم، دانایی و معرفت است؛ اما بنی آدم بر اثرِ جهل و نادانی یا غفلت و فراموشی از آن بی بهره اند و آن را باور ندارند. زحماتی که انبیای الهی و مربیان بشریت در مسیر طولانی تربیت و اصلاح انسان ها متحمل شدند، برای همین بوده است تا برخی از معارف بلند خداشناسی، ارتباط با خدا و جایگاه بندگی به گونه ای صحیح برای آنها روشن شود.
بهترین و نتیجه بخش ترین شیوه ای که انبیای الهی برای فهم درست این معارف بلند و عمیق به انسان ها توصیه می کردند این بود که بنا را بر بندگی و اطاعت از خدا و دوری از روی گردانی و عصیان در برابر خداوند بگذارند تا این معارف آرام آرام چون نوری در جانشان رسوخ کند؛ در غیر این صورت پیمانش این راه، بس طولانی و خطرناک است. اگر انسان با پیروی از راهنمایی های انبیا و مربیان الهی به این مهم تن دهد و بگوید «حکم آنچه تو فرمایی»، در این صورت خداوند به مدد انسان آمده و او را از بندهای نفس و وسوسه های رنگارنگ شیطانی نجات خواهد داد.
در این صورت است که انسان به مدد الهی و در کوتاه ترین فرصت به درجه ای از تربیت و رشد معنوی ارتقا می یابد و دائماً توجهش به خداوند و نعمت های الهی خواهد بود، و خود را نیازمند و البته ناتوان از سپاسگزاری از این نعمت ها خواهد دید. آری، بندگان شاکر خداوند، به جای آنکه همیشه در حسرت نداشته ها و غم از دست دادن داشته ها باشند، دائماً سر به زیر بوده و خود را شرمنده ی الطاف الهی می بینند.(15)
پینوشتها:
1. ذاریات(51)، 56.
2. به قول معروف این مسئله به نوعی پارادکسیکال است؛ اینکه انسان هرگاه پایین ترین مرتبه از مقام و موقعیت را دارا باشد، او را در بالاترین مقام خواهد نشاند؛ به تعبیر دیگر، اگر مقام و منزلت را یک موقعیت معین فرض کنیم. در این فرض، وقتی از این موقعیت دور می شویم به آن نزدیک شده ایم!
3. به همین جهت گفته اند که تکلیف از تکلف و دشواری است. تحمل این دشواری برای صاحبان معرفت و بندگان مطیع خدا، بسیار با حلاوت و گواراست؛ اما برای گروهی از انسان ها که از این درجه از معارف محروم اند؛ حقیقتاً سخت و دشوار است. قرآن کریم در مقام بیان حالات این گروه از انسان ها و نوع نگرش و توجه آنها به یکی از با ارزش ترین عبادات، یعنی نماز می فرماید: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ وَ إِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ (بقره، 45). همچنین جریان تغییر قبله از مسجدالاقصی در بیت المقدس به سوی مسجدالحرام در مکه نیز بر گروهی از این نوع انسان ها گران آمده بود که قرآن در وصف آنها چنین فرمود: وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کَانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ...(بقره، 143).
4. انسان(76)، 1.
5. أَیَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى * أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى * ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى * جَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثَى (قیامه، 36-39). امام محمدباقر علیه السلام در این باره می فرمایند: عَجَباً لِلْمُخْتالِ الفَخُورِ وَ اِنَّما خُلِقَ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ یَعُودُ جِیفَةً وَ هُوَ فیمَا بَیْنَ ذَلِکَ لَا یَدْرِی مَا یُصْنَعُ بِهِ؛ «از گردنکشی انسانی فخرفروش تعجب می کنم که ابتدای آفرینش او آبِ گندیده بود و در آخر عمر نیز تبدیل به مرداری گندیده خواهد شد؛ تمام عمرش بین این دو حالت بوده است که در آخر هم نمی داند چه بر سرش خواهد آمد!»
6. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج3، باب 2، ص 15.
7. امروزه برخی از افراطی ها در زمینه ی ارزش مقام انسان و حقوق او چنان مقام انسانی خویش را بالا می برند و خیالات خویش را رنگ واقعیت می دهند که صحبت از حقی می کنند که بر گردن خدا دارند؛ آنها معتقدند خداوند به انسان بدهکار است و انسان مدرن باید حقش را از خدا بگیرد!
8. اعراف(7)، 12.
9. نهج البلاغه، ص 287، خطبه 192.
10. اِنَّ قَارُونَ کانَ مِنْ قَوْمٍ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ الکُنُوزِ ما اِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُواُ بِالْعُصْبَةِ اُولی القُوَّةِ اِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الفَرِحینَ (قصص، 76).
11. وَ ابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لاَ تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ أَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (همان، 77).
12. قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً وَ لاَ یُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (همان، 78).
13. وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ(ذاریات، 56).
14. عَنْ اَبی جَعْفَرِ علیه السلام قالَ: «... وَ فِی الحَدیثِ الْقُدْسیُّ: [قالَ اللهُ تَعَالی:] یَا ابن آدَمَ اَنا غَنِیٌّ لَا افْتَقِرُ اطِعْنِی فِیمَا امَرتُکَ اجْعَلکَ غَنیَّاً لاَ تَفتَقِرْ. یَا ابن آدَمَ انَا حَیٌّ لا امُوتُ اطِعْنِی فِیماَ امَرتُکَ اجْعَلْکَ حَیَّاً لا تَمُوتُ. یَا ابنَ آدَمَ انَا اقُولُ لِلشیءٍ کُن فَیَکُونُ اطِعنِی فِیمَا امَرتُکَ اجْعَلْکَ تَقُولُ لِلشَّیءِ کُنْ فَیکُونُ»
(محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج90، باب 24، ص 376).
15. دنیا دنیای نعمت ها، فزونی ها، کسری ها و کمبودهاست. تدبیر خداوند بر این بوده است تا بشر در بوته ی آزمون الهی قرار گیرد: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً(انبیاء، 35). لازمه ی امتحان و ابتلا یک دست نبودن دنیاست. باید عده ای از مردم در رفاه و آسایش و گروهی دیگر در تنگنا و عسرت باشند تا داراها به دارایی شان و آسایششان و ندارها به نداری و عسرتشان آزموده شوند.
/ج