در خط امام
شهید کیومرث (حسین) نوروزی
با تکیه بر سخنرانی امام می گفت: «ما باید وظیفه و تکلیفمان را انجام دهیم و دوستدار امام باشیم. این که بردشمن پیروز شویم یا شکست بخوریم مهم نیست. مهم توکل بر خداست».(1)
امام را نباید تنها گذاشت
شهید غفاری
زود بهانه آورد که : باید برم سربازی.
بعد از سربازی گفتم: مادر جان! سربازیت هم که تمام شد، دیگه وقت ازدواجه!
باز بهانه آورد که باید برود تسویه حساب، و وسایلش را جمع کنه.
وقتی می رفت گفت: «امام رو نباید تنها گذاشت».
این تسویه حسابش شش ماه طول کشید. برنگشت تا آوردنش. لباس خاکی اش سرخِ سرخ بود.(2)
در راهِ مقتدا
شهید محمد بریاقچی
تیراندازی بالا گرفت. تیر خورد به عکس امامی که دست دخترمون بود . گریه اش گرفت . گفت: «کاش اون تیر به قلب من می خورد نه به عکس مقتدایم!»
فروردین سال 60، در راه مقتدایش، تیر خورد به قلبش.(3)
شدت علاقه ی به امام
شهید حاج کاظم رستگار
امام برای ما حجّت است
شهید عباسی کریمی
عباس خودش را کسی می دانست که باید همیشه در رکاب امام خمینی (ره) باشد.(5)
انبساط روحی با شنیدن نام امام
شهید حسن شفیع زاده
گرم حضور یار
شهید ابوالفضل پیرزاده
شیفته ی امام
شهید مهدی باکری
شیرینی پایدار دیدار
شهید محسن وزوایی
در یک صبح آفتابی اواخر اردیبهشت ماه 1360، وقتی شهید محسن وزوایی و همرزمانش وارد حیاط زیبای منزل امام شدند، امام را دیدند که در انتهای ایوان رو به حیاط، روی صندلی ساده ای نشسته بود؛ با همان عرق چین سیاه، سیمایی به نورانیت خورشید، ابروانی زیبا، چشمانی دریایی، محاسنی به سفیدی برف و لبانی گشوده و لبخندی نمکین! بچه ها به صف شدند. بنا به رسمی ناگفته، قرار شد حق تقدم در توفیق دست بوسی امام به بسیجیان و رزمندگان عادی داده شود. محسن بهمراه فرمانده عملیّات سپاه غرب، غلامعلی پیچک، محسن حاجی بابا، فرمانده سپاه
شهرستان سر پل ذهاب، و همرزم دیرینه اش علی رضا موحد دانش، سریع نیروهای ذوق زده را به صورت ستون یک، به خط کردند و آن ها را به سمت ایوان فرستادند.
امام (ره ) ابتدا با هر یک از آن ها جمله ای کوتاه رد و بدل می کرد، آن گاه دست راست امام در بین دو دست بچّه ها قرار می گرفت و آن ها دست آن دوست خدا را مانند مقدس ترین شئی عالم می بوسیدند، و به سر و روی خود می کشیدند.
این مراسم، بیش از یک ساعت به طول انجامید. وقتی از بین رزمندگان عادی دیگرکسی باقی نماند، نوبت رسید به فرماندهان. نخست پیچیک پیش رفت. کنار نرده ی ایوان ایستاد و دست های امام (ره) را بوسید . پس از او، محسن حاجی بابا و سپس علی موحد دانش و سرانجام نوبت رسید به محسن.
او پیش رفت و با احترام دست امام (ره) را میان دو دست خود گرفت و درحالی که اشک شوق از چشمانش جاری شده بود، با صدایی لرزان شروع به صحبت با امام کرد. از تب و تاب شب حمله گفت و از شیدایی و رشادت رزمندگان وشرارت و شقاوت دشمن متجاوز.
درپایان، به تجلی انوار معنوی حضرت مهدی (عج) در جبهه ها وامدادهای غیبی الهی در نبرد اخیر پرداخت. در تمام این لحظات، امام (ره) با حوصله و لبخندی پدرانه بر لب، به محسن می نگریست و به حرف هایش گوش می داد. تمام این ماجرا، شاید دقایقی پیش نبود. اما شیرینی آن در ذائقه ی جان تابناک فاتحان بازی دراز، تا همین امروز برجای مانده است.(9)
نام امام
شهید رضا مقدّم
تماشای امام
شهید محمد ابراهیم همّت
«حال دیگری به من دست داد. نمی دانیم چه طور شدم فقط می خواستم بنشینم و امام را تماشا کنم».
او می گفت:
«چند بار به دستبوسی حضرت امام رفته ام و از ایشان مایه گرفته ام که در جنگ بمانم».(11)
صدها جان فدای امام
شهید مهدی زین الدین
«ما چشم و گوشمان به رهبر است. چشم و گوش ما باید متوجه باشد که از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری می رسد. یک جان که سهل است، ای کاش صدها جان داشتیم و در راه امام فدا می کردیم.(12)
لذت دیدن عکس امام
شهید غلامرضا صادق زاده
تا کنون چنین دقتی نکرده بودم. همین باعث شد که بیشتر به چهره امام دقیق شوم. واقعاً چه روح خدای است این مرد پیر! و ما چه دوریم از روح پُر صلابت او چه دوریم از عبادات وی! ما که هنوز نماز خواندنمان سراسر ریا و شرک است و چه سخت است نمای خالص برای خدا خواندن و غیرخداییهای دنیوی را به کنار زدن و به هم صحبتی خدای خویش ایستادن! و این نماز چه خوش نمازی خواهد بود!(13)
پی نوشت ها :
1. می خواهم حنظله شوم، صص 79، 120، و 208.
2. پیش نیاز، ص 102.
3. پیش نیاز، ص 125.
4. انتظار صص، 80- 79.
5. دجله در انتظار عباس، ص 111.
6. آشنای آسمان، ص 139.
7. روایت سی مرغ، ص 40.
8. صنوبرهای سرخ، ص 53.
9. ققنوس فاتح، ص 228.
10. همین پنج نفر، ص 166.
11. صنوبرهای سرخ، ص 93.
12. صنوبرهای سرخ، ص 78.
13. یادداشت های سوسنگرد، ص 78.
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس6، (گل واژه های ولایت)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.