پای بست دل بر درخت اندیشه؟!

قلب چنانچه از اسمش پیداست همواره توأم با انقلاب و تحول است بر عکس قلب، عقل است زیرا عقل در لغت به معنای حبس کردن و دژ است. عرب به طنابی که به پای شتر می‌بندد تا او را در جای ثابتی نگه دارد عِقال می‌گوید. از
جمعه، 1 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پای بست دل بر درخت اندیشه؟!
پای بست دل بر درخت اندیشه؟!

 

نویسنده:*مسعود رضانژاد فهادان
منبع:راسخون



 

چکیده:

قلب چنانچه از اسمش پیداست همواره توأم با انقلاب و تحول است بر عکس قلب، عقل است زیرا عقل در لغت به معنای حبس کردن و دژ است. عرب به طنابی که به پای شتر می‌بندد تا او را در جای ثابتی نگه دارد عِقال می‌گوید. از طرف دیگر زندگی انسان، خالی از تصمیم و انتخاب و اراده نیست چنانچه انسانی، مهار خود را به قلب سپارد همچنانکه قلب مزلزل است زندگی او نیز متزلزل خواهد شد ولی چنانچه مهار امور را به عقل سپارد خود را در مسیر صحیح زندگی، ثابت قدم داشته است.

کلید واژه:

عقل، قلب، عقال، معنای لغوی، شرح حدیث، نهج الفصاحة، نهج الدرایة، حدیث.

اصل مقاله:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إنَّ قَلْبَ إبْن‌ُآدَمِ مِثْلُ الْعُصْفُورِ یَنْقَلِبُ فی الْیَوْمِ سَبْعَ مَرّات[1]؛ دل آدمیزاد چون گنجشک است و هر روز هفت بار دگرگون می‌شود.
از سیاق حدیث همچنین از فعل «یَنْقَلِبُ» در فراز دوم استفاده می‌شود مراد از قلب در فراز نخست، دل انسان و حالات درونی آن است نه عضو صنوبری بدن. همچنین چنانکه راغب در مفردات[2] بیان داشته قلب در اصل لغت به معنای برگرداندن است بر همین اساس قلب را قلب گویند زیرا دائماً در حال باز گرداندن خونی است که به آن وارد شده است. اینکه عرب به دل و حالات درونی انسان نیز قلب می‌گوید بدین خاطر است که دل و حالات درونی انسان، قرار ثابتی نداشته بلکه دائماً از حالتی به حالتی دیگر بر می‌گردد یک لحظه شاد است امّا آن بعدی غمگین و محزون گشته و به قبض می‌رود.
همانطور که عرض شد انقلاب درونی و تحول از جمله صفاتی است که همه انسان‌ها کم و بیش آن را دارا می‌باشند. امّا در برخی از افراد این صفت، جنبه افراطی به خود گرفته به گونه‌ای که دائماً از حالی به حالی تغییر می‌کنند در عرف جامعه در مقام مذمّت، به چنین افراد «حالی به حالی» گفته می‌شود ممکن است خود ما نیز تا حدی اینگونه باشیم. رویِ سخن نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله در این حدیث، چنین افرادی است.
امّا اینکه آیا این صفت برای انسان صفتی است پسندیده یا در زمره صفات مذموم قرار دارد نکته‌ای است که با دقّت در تعبیر (إبن آدم) یعنی انسان‌های تربیت نشده همچنین از تشبیه چنین انسان‌هایی به گنجشک مشخص می‌گردد. لذا می‌توان به راحتی نتیجه گرفت که این صفت یعنی انقلاب دائمی حالات درونی انسان، صفتی مذموم بوده و بر هر انسانی لازم است در تحت تربیت اسلامی و با اتکاء به مکتب وحیانی و روحانی اسلام، و با بهره‌گیری از عقل سلیم، خود را از این رذیله، پاک و مبرا ساخته و حالات درونی خود را به نحو احسن مدیریّت سازد.
تزلزل و تحول و انقلاب در این حدیث، هم تزلزل فکری و عقیدتی را شامل شده و هم تزلزل در مسائل جزئی زندگی و تصمیمات روزمره را در بر می‌گیرد. همچنین منظور از هفت بار، بیان کثرت است نه خصوص عدد هفت.
برای رذیله بودن این صفت، همین مقدار کافی است که روحیه منضبط و پایدار از برکات و آثار بُنیه فکری و داشتن رأی و نظر ثابت است. لذا کسی که حالات درونی او دائماً منقلب است یعنی گاهی به چیزی یا کسی اقبال دارد ولی بلافاصله و بی‌دلیل نسبت به همان چیز یا همان کس، ادبار پیدا می‌کند نشان از آن دارد که او مبنای فکری ثابتی نداشته و چون ساختمان روح خود را بر جای متزلزلی استوار ساخته است نمی‌تواند حال ثابتی برای خود دست و پا نماید.
تقسیم انسان‌ها به لحاظ ثبات و تزلزل در مرام و مسلک:
انسان‌ها به لحاظ ثبات و پایداری به چند دسته تقسیم می‌گردند:
1. برخی در راه خیر و صلاح، ثابت قدم بوده و مثل کوه استوارند امام باقر علیه‌السلام در این باره می‌فرمایند: الْمُؤْمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ[3]، الْجَبَل؛ مؤمن از کوه سفت‌تر و محکم‌تر و استوارتر است.
2. برخی دیگر به عکس دسته نخست، گر چه به حَسَبِ ظاهر زنده‌اند اما در ضلالت و گمراهی، غرق شده و مُرده‌اند.
3. دسته سوم افرادی هستند که نه در حق استوارند و در باطل؛ بلکه میان نور و ظلمت در ترددند این دسته خود بر دو قسم است:
أ‌. دسته اوّل کسانی هستند که گر چه در جایی میان حق و باطل غوطه‌ورند ولی دارای سِیْر بوده و سِیْرِشان به سمت حق و حقیقت است.
ب‌. اما دسته دوم افرادی هستند که سِیْر نزولی داشته به گونه‌ای که روز به روز، حق از صفحه‌یِ زندگی آن‌ها کم رنگ‌تر و باطل، پر رنگ‌تر می‌گردد. خداوند از این گروه با تعبیر "مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِک[4]" یاد نموده است.
موضوع این حدیث، قسم نخست و دوم یعنی افرادی که چه در حق و چه در باطل، ثابت قدم بوده نمی‌باشد بلکه موضوع بحث، قِسم سوم است. اتفاقاً اغلب مردم از همین دسته‌اند! نکته‌ای که بایستی به آن دقّت کرد اینکه ممکن است دو نفر هر دو در یک درجه از ایمان و کفر قرار گرفته باشند الّا اینکه یکی سیر صعودی داشته و دیگری سیر نزولی به گونه‌ای که در این سیر صعودی و نزولی در یک درجه‌یِ از ایمان و کفر با یکدیگر تلاقی پیدا کرده‌اند امّا تفاوت میان این دو شخص در گام بعدی مشخص می‌شود زیرا در گام بعدی، فرد نخست یک قدم به سمت حق، نزدیک‌تر شده ولی شخص دوم به سمت باطل، نزدیک‌تر می‌گردد و این باعث می‌شود این دو در یک گام، دو گام از یکدیگر دور شوند.
همه این‌ها را بدان منظور بیان نمودم که هشداری باشد برای مُتدیّنین؛ یعنی افرادی که سال‌هایی را با یاد خدا و دوری از محرّمات زندگی کرده امّا در ادامه زندگی، به خاطر بی‌دقّتی و غرور، دنیازده شده و در زمانی که به قلّه توحید، نزدیک شده بودند از مسیر خود بر گشته، به سوی پرتگاه گمراهی، تغییر مسیر داده؛ بر عکسِ افرادی که عمری را در گناه سیر کرده و به پرتگاه نزدیک شده بودند امّا بالاخره از ضلالت خسته شده و جهت قلّه را گرفته سیر صعودی را از سر می‌گیرند...

آفات نداشتن روحیه ثابت:

چنین افرادی به خاطر نداشتن رأی ثابتی که بتوانند از آن در مواقع خاص، دفاع کنند نه به درد مدیریّت می‌خورند نه به درد مشورت!. حتی در معاشرت‌های ساده روزمره، نیز کم آورده و نه تنها خود را خسته می‌کنند بلکه طرف مقابل خود را نیز می‌رنجانند. چنین افرادی در کشکولشان از دوستان قدیمی و باسابقه، خبری نیست که نیست. این‌ها بخشی از هزاران آفاتی است که دامن‌گیر چنین اشخاصی می‌گردد.
البته ناگفته پیداست که این حالت اگر از حد اعتدال خارج نگردد نه تنها بد نیست بلکه لازمه‌یِ زیستن و رشد و تعالیست. گاهی اقبال و گاهی ادبار داشتن اگر از حد خود نگذرد مشکلی ایجاد نمی‌کند بحث ما و نکته این حدیث، جنبه‌های افراطی این دگرگونی‌هاست که بایستی به سختی با آن جنگید و مبارزه کرد.

راه علاج؟!

لحظه‌ای از زندگی انسان را در این دنیا نمی‌توان خالی از تصمیم و انتخاب یافت. از طرف دیگر انتخاب یعنی ترجیح و برتری دادن یک راه از مجموع راه‌های دیگر؛ خدای متعال دو قوه مستقل برای این منظور در اختیار انسان قرار داده است:
• یکی قلب و دل؛
• دیگری عقل
هرگاه انسان در موقع انتخاب و در جایگاه برگزیدن، عنان کار را بر عهده قلب و دل سپارد چون دل، متزلزل است تصمیم و انتخاب وی نیز به همان نسبت متزلزل خواهد بود اما چنانچه عنان کار را بر عهده‌یِ عقل سپارد چون عقل، قرار دارد تصمیم و انتخاب وی نیز ثابت و پایدار و ماندگار خواهد بود.
به عبارت دیگر، تنها راه علاج و دفع این رذیله به آن است که انسان، مهار امور را از دل ستانده به عقل واگذارد. زیرا خاصیت قلب (دل) چنانچه از اسمش پیداست انقلاب و تحوّل و اقبال و ادبارهای لحظه‌ایست کسی که می‌خواهد رَوِیه ثابتی را دنبال کند و همچون سبک عقلان هر دمی را به حالی و کاری نباشد لازم است دل را پیرو عقل گرداند نه آنکه عقل را تابع دل! عقل در لغت به معنای پای‌بند شتر است[5]. لذا اگر کارها به دست عقل فُتاد پای دل بر درخت اندیشه بسته خواهد شد و از هدرْ رَوی آن جلوگیری خواهد شد.
آخرین نکته اینکه برخی گفته‌اند وجه تسمیه گنجشک به عصفور بدین سبب است که «عَصی وَ فَرَّ» یعنی چون موجودی است که شیطنت می‌کند و فرار می‌کند به این اسم نامگذاری شده است[6].

نتیجه‌گیری:

از مجموع آنچه بیان شد نتیجه می‌گیریم کسی که در زندگی، عنان و افسار خویش را بر دل می‌سپارد بنای خویش را بر جای لغزانی استوار نموده که هر لحظه او را به سمتی و جهتی می‌کشاند اما اگر بتواند عنان دل را بر درخت تنومند و استوار اندیشه ببندد آن وقت است که این دل که پَر کشیدن و هر روز را بر بامی نشستن، خاصیّت او بود بر جایگاه رفیعی، محفوظ نگه داشته و این همان استواری در زندگی و ایمان و عقیده است.

پی‌نوشت‌ها:

* مسعود رضانژاد فهادان، طلبه سطح 4 حوزه علمیه اصفهان، مدرس دانشگاه در رشته تفسیر و اخلاق.
1. نهج الفصاحة، حدیث 872 ـ این حدیث در منابع اصیل ما شیعیان وجود ندارد ولی در کتب اهل سنت به چندین طریق (گاهی با اختلاف اندک به طوری که در برخی نسخ به جای یوم، ساعة ذکر شده است) موجود است. رجوع کنید به پاورقی إحیاء علوم الدین، 3/46: حدیث مثل القلب مثل العصفور یتقلب فی کل ساعة أخرجه الحاکم فی المستدرک وقال صحیح علی شرط مسلم والبیهقی فی الشعب من حدیث أبی عبیدة بن الجراح قلت رواه البغوی فی معجمه من حدیث أبی عبید غیر منسوب وقال لا ادری له صحبة أم لا.
2. قَلْبُ الشی‌ء: تصریفه و صرفه عن وجه إلی وجه. (مفردات راغب، 1/681)
3. الکافی، 2/241
4. سوره نساء، آیه 143
5. الحبل الذی یشد به ذراع البعیر. (القاموس الفقهی لغة و اصطلاحا، صفحه 259)
6. قال حمزة سمی عصفورا لأنه عصی و فر _ بحار الانوار 61/304

کتابنامه:
1. قرآن کریم
2. أبو حامد محمد بن محمد الغزالی الطوسی؛ (بی‌تا) إحیاء علوم الدین، بیروت، دار المعرفة، بی‌تا.
3. ابوجیب، سعدی؛ (1408ق) القاموس الفقهی لغة و اصطلاحاً، دمشق، انتشارات دار الفکر، چاپ دوم.
4. پاینده، ابو القاسم؛ (1363) نهج الفصاحة، تهران، انتشارات دنیای دانش، چاپ چهارم.
5. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ (1412ق) مفردات ألفاظ القرآن، بیروت، انتشارات دار القلم، چاپ اوّل.
6. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق؛ (1407ق) الکافی، محقق: جمعی از محققین، تهران، انتشارات دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم.
7. مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی؛ (1403ق) بحار الأنوار، محقق: جمعی از محققان، بیروت، انتشارات دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.