مقدمه
ابواسحاق ابراهیم بن سیّار بلخی بصری، مشهور به نظّام یکی از مشایخ و استادان نامدار فرقه معتزله است که در میان مسلمانان بیش از دیگران به تفکرات و تأمّلات فلسفی پرداخته؛ در مسایل فلسفه اندیشیده و با متفلسفان زمانش به مجادله و مناظره نشسته و کتاب و رساله نوشته است. در آینده خواهیم گفت که باید او را نخستین فیلسوف مسلمان نامید. ابن المرتضی، در طبقات خود او را در طبقه ی ششم قرار داده است.(1)اشتهار به نظّام
دوستانش گفته اند:او بدین جهت به لقب نظّام شهرت یافته، که نظّام کلام منثور و شعر موزون بوده است ولی دشمنانش انگاشته اند که چون در بازار بصره، خَزَر، یعنی مهره به رشته درمی کشیده بدین لقب شناخته شده است.(2)نظّام از موالی بوده، به روایتی آزاد زیادبّین از ولد عُبید(3) یا بنی بُجیرین حارث بن عبّاد ضبعی(4)
مکان تولّد
مسلماً بصره است اما زمان تولدش به درستی معلوم نیست. از روایت ابن نُباته برمی آید که او درسال 185 هـ متولد شده است؛ ابن نُباته نوشته است:«و توفّی النظّام سننه إحدی و عشرین و مأتین، و له من العمر ست و ثلاثون سنة»(5) که به نظر بعید می نماید. زیرا وقایع زندگی وی که در کتب معتبر تاریخی ثبت شده، حکایت از آن دارد که تولد او در سال 160 هـ یا کمی پیش از آن اتفاق افتاده است.(6) در تاریخ مرگش نیز اختلاف است.به روایت ابن نباته سال 221 هـ(7) و به روایت ابن حجر در خلافت معتصم، سال 220 و اندی.(8)
ذهبی در تاریخ خود او را در طبقه بیست و سوم میان مردگان 221 و 230 هـ قرار داده است.(9) بروکلمن نوشته است:نظّام در عنفوان شباب میان سال های 220 و 230 هـ/845-835 م در بغداد درگذشته است.(10) مکادونالد هم تاریخ مرگ نظّام را 231 هـ نوشته است.(11)
تبار
به احتمال قوی، ایرانی تبار است؛ ابن خلکان در موارد کثیری او را بلخی شناسانده(12) اما اکثر اصحاب مقالات و تواریخ او را بصری معرفی کرده اند.(13)گفتنی است که ابوریده ی پژوهنده ی مصری از فارسی دانستن نظّام سخن گفته که احتمال ایرانی بودنش را تقویت می کند.(14)
دانش آموزی و استادان
نظّام در بصره بزرگ شد، دانش آموخت و شهرت یافت. بعداً خواهیم گفت که او در اکثر علوم و معارف زمان و جامعه خود صاحب نظر شد و کتاب ها و رسالات کثیری پدید آورد. از خوش آمد روزگار به تلّمذ در محضر استادان و مدرسان بزرگ و نامدار عصرش نایل آمد.نخست به شاگردی خلیل بن احمد بصری ایرانی تبار(و:175 هـ). لغوی، نحوی و واضع علم عروض و ادیب سرشناس زمان، توفیق یافت. راویان و نویسندگان شرح حالش نوشته اند که پدرش در خردسالی او را جهت تعلم پیش خلیل بن احمد برد و خلیل در حالی که کاسه ای شیشه ای در دست داشت، به قصد امتحان به وی گفت:پسرکم این را توصیف کن. نظّام گفت:به مدح یا به ذمّ، خلیل گفت:مدح کن؛ او بالبداهه گفت:«یُریک القَذی و لا یقبل الأذی». خلیل گفت:نکوهش کن؛ او بالبداهه گفت:«سریع کسرها و بطیء جبرها». خلیل اشاره به درخت خرمایی کرد که در خانه اش بود و گفت:اکنون این درخت خرما را توصیف کن؛ نظّام در مقام مدح گفت:«حُلوٌ مُجتناها، باسقٌ منتهاها، ناضِرٌ أعلاها» و در مقام ذمّ گفت:«هی صَعبَتُه المرتُقی، بعیدة المجتنی، محفوفهٌ بالأذی» در این حال خلیل با این جمله باشکوه به ستایشش پرداخت:«یا بُنیَّ نحن الی التّعلمِ منک احوج» :(پسرکم ما به تعلّم از تو نیازمندتریم).(15) سیدمرتضی در الامالی خود، پس از نقل واقعه در مقام تحسین نظّام می نویسد:«و هذه بلاغهٌ مِن النظّام حسنة، لإنَّ البلاغة هی وصف الشیء ذمّاً أو مدحاً بأقصی ما یُقال فیه».(16)
و به روایتی دیگر خلیل درباره نظّام گفت:«إذهب فما لک إلی التَعلیم من حاجة»:(برو تو به تعلیم نیاز نداری).(17) شنیدنی است که با این همه حسن نظر خلیل به نظّام، او حرمت استاد را نگاه نداشته و به روایت جاحظ به مذمّت و نکوهشش تجرّی کرده و گفته است:«توَحِّد به العُجب فأهلکه و صَوّر له الاستبداد صوابَ رأیه و ...»(18) ظاهراً پس از تأدّب به تعلّم کلام پرداخته و علم کلام را از ابوالهذیل در مسایل مختلف کلام اختلاف نظر یافته و با او به مناظره و مجادله پرداخته است.
برخی او را در کلام، شاگرد هشام بن حکم(و:190 هـ) متکلّم معروف شیعی، شاگرد امام صادق علیه السلام شناخته اند.(19)
عده ای هم از جمله بغدادی-در مقام طعن-نوشته اند:نظّام، آرای خود را از هشام و ملاحده یفلاسفه آموخت(20) ولی با این همه تلمّذ و تعلّم مستقیم نظّام در نزد هشام برای من معلوم نیست.
البته چنان که در آینده خواهیم دید میان آرای نظّام و هشام در برخی مسایل از جمله:در انکار جزء لایتجزّی، قیاس، اجتهاد به رای، قول به طفره، تداخل اجسام، و اینکه اعراض، جز حرکت اجسام لطیف اند و... مشابهاتی موجود است ولی با وجود این، چنان که اشاره شد نمی توان آن را دلیل شاگردی نظّام پیش هشام تلقی کرد.
مسافرت ها و ملاقات ها
نظّام پس از رشد و تربیت و دانش آموزی در بصره، به مسافرت پرداخت؛ به قصد اهواز بیرون آمد؛ (21) به کسکر(بر وزن جعفر یکی از بخش های پارس) رسید و با اهل کسکر سخن گفت.(22) او در این سفر دچار فقر شدیدی شد، به طوری که از شدت گرسنگی ، ناگزیر، گل خورد.(23) از حسن اتفاق، یکی از مخالفانش که در برخی از مقالات با وی مخالفت می داشت سی مثقال طلا، یا سی دینار برایش فرستاد و او را از فقر و درماندگی نجات داد.(24)به حج رفت.(25) در بین راه وارد کوفه شد؛ به روایت ابن المرتضی با هشام بن حکم، متکلّم شیعی و جماعتی از مخالفانش ملاقات کرد و در ابواب و مسایل «دقیق الکلام» با آنها به مناظره پرداخت و محکومشان ساخت و به برخی از کتب فلاسفه نظر انداخت.(26)
وارد بغداد شد(27) و در این شهر با جماعتی از اهل کلام در مجلس یحیی برمکی وزیر هارون الرشید حضور یافت و درباره عشق با وی سخن گفت (28) و با فرزند یحیی جعفر بر مکی آشنا شد و درباره ی کتاب ارسطو با وی به گفت و گو نشست.(29) به روایت سیدمحمد باقر خوانساری هارون الرشید نظّام را از بصره به بغداد دعوت کرد تا با جاریه ای به نام حسنیه که در بیت مولانا صادق علیه السلام تربیت شده بود مناظره کند. حسنیه در محضر رشید و وزیرش یحیی با نظّام و نیز با محمد بن ادریس شافعی(و:204 هـ) و ابویوسف (یعقوب بن ابراهیم، شاگرد ابوحنیفه و:182 یا 192 هـ)قاضی بغداد به مناظره پرداخت و در مسایل پراکنده ای بر ایشان غالب آمد.(30) والله اعلم.
شاگردان و پیروان
نظّام، شاگردان و پیروان بسیاری یافت که برخی از آنان در عصر خود و همچنین در اعصار بعد، از دانشوران جهان اسلام و از مشایخ و بزرگان معتزله به شمار آمده و حتی مؤسّس فرقه شده اند وی هیچ یک به پایه و مایه ی استاد خود نرسیدند؛ در کتب تواریخ و فرق درباره ی آنها به تفصیل سخن گفته شده است. ما در این مقاله به اختصار به نام و نشان برخی از عقاید آنها اشاره می کنیم و این، دلیل استوار قدرت تفکر و تأثیر عمیق نظّام در دیگر متفکّران است.1- جاحظ، رئیس فرقه ی جاحظیّه، بزرگ ترین و سرشناس ترین شاگرد نظّام است که در عصر خود از بزرگان و استادان معتزله به شمار آمده است. او شاگردی بسیار حق شناس و وفادار بوده که در آثارش به هر مناسبتی از وی یاد می کند و به تجلیل و تعظیم و ذکر عقاید و آرای او می پردازد؛ البته گاهی هم عقایدش را نمی پذیرد. گفتنی است که جاحظ با اینکه در عالم فکر و ادب و تصنیف و تألیف در میان معتزله از مقام برجسته ای برخوردار بوده و حتی در علم(به معنی امروزی Science) زمانش اطلاعات گسترده ای داشته-که شاهدش کتاب الحیوان اوست-ولی در قدرت و عمق تفکر فلسفی هرگز به پایه و مایه ی استاد نرسیده است. مقصود اینکه جاحظ ادیب تر و عالم تر از نظّام، ولی نظّام، فیلسوف تر از جاحظ بوده است.
2- سواد اَسواری(و:240 هـ) رئیس فرقه ی اسواریّه؛ ابن المرتضی او را در طبقه هفتم قرار داده.(31) او از علم اصحاب ابوالهذیل بوده؛ بعداً به مذهب نظّام گرویده است.(32) گویند او در اثر فقر در بغداد پیش نظّام رفت، نظّام از وی پرسید:چه چیز ترا به اینجا کشانید؟ جواب داد:«حاجت»؛ نظّام، هزار دینار به وی داد و گفت هم اکنون برگرد. برخی احتمال داده اند نظّام، ترسیده مردم او را ببیند و بر وی ترجیح دهند.(33) به روایت شهرستانی، اسواری با جمیع عقاید و آرای نظّام موافقت کرده و چیزهایی هم از خود بر آنها افزوده است.(34)
3- ابوجعفر محمد بن عبدالله اسکافی(و:240 هـ) رئیس فرقه ی اسکافیّه؛ ابن المرتضی او را از طبقه ی هفتم به شمار آورده است.(35) به روایتی هفتاد جلد کتاب در علم کلام نوشته است.(36) او و اصحابش با نظّام موافقت داشتند؛ البته اموری نیز بر عقاید وی افزودند.(37)
4- جعفران؛ جعفر بن مبشّر ثقفی و جعفربن حرب رئیسان فرقه ی جعفریّه.(38)
ابن المرتضی آنها را در طبقه هفتم قرار داده است.(39)
5- احمد بن خابط(یا حائط) (و:232 هـ) رئیس فرقه ی خابطیّه(40)
6- فضل حدثی(و:257 هـ)رئیس فرقه ی حَدَثیّه، به روایت شهرستانی این دو:احمد و فضل که از اصحاب نظّام بودند کتب فلاسفه را هم مطالعه کردند و چیزهایی بر مذهب نظّام افزودند و سه بدعت نهادند:1- مسیح علیه السلام را خدا دانستند؛ 2- قایل به تناسخ شدند؛ 3- آنچه را که در خبر نبوی «إنّکم سَترون ربَّکم یوم القیامه، کما ترون القَمر لیلة البدر...» آمده به رویت عقل اول حمل کردند. (41) ابن حزم نوشته است:به روایت ابن راوندی احمد و فضل می پنداشتند که عالم را دو خالق است؛ یکی قدیم و او خدای متعال است و دیگری حادث و او کلمه ی خدای-عزوجل-مسیح عیسی بن مریم است؛ (42) به قولی هم آنها مسیح علیه السلام را بر نبی ما محمد صلی الله علیه و آله برتری می داده اند.(43) بغدادی نوشته است به زعم ابن خابط و فضل حَدَثی، خلق، دو پروردگار و آفریدگار دارد؛ یکی قدیم است و او خداوند سبحان است و دیگری مخلوق است و او عیسی بن مریم است. عیسی پسر خدا است و ... و مقصود نبی صلی الله علیه و آله در حدیث «ترون ربکم کما ترون القَمَر لَیلة البَدر» مسیح علیه اسلام است.(44) به نظر بغدادی آنها از فرق اسلامی به شمار نمی آیند.(45)
شهرستانی نوشته است:در زمان احمد بن خابط و فضل حدثی، شیخ معتزله احمد بن ایوب بن مانوس بوده که از شاگردان نظّام به شمار آمده.(46)
7- محمد بن شَیب؛ ابن المرتضی او را در طبقه ی هفتم قرار داده و او کتابی در توحید نوشته است.(47)
8- ابوشمر(ابو شمر حنفی)، ابن المرتضی او را در طبقه ی ششم قرار داده.(48)
9- مُوَیس بن عمران؛ ابن المرتضی او را در طبقه ی هفتم قرار داده است.(49)
کتب و رسالات
نظّام مانند استادش ابوالهذیل کتاب ها و رساله های بسیاری نگاشت. اما همه از بین رفت. ابن حجر نوشته، او را کتب کثیری است در مذهب اعتزال و فلسفه.(50) محمد باقر خوانساری هم صد جلد کتاب به وی نسبت داده که در مصر، عراق، شام و بصره میان مردم مشهور بوده است.(51)ابن ندیم در الفهرست خود سی و نه جلد کتاب از وی ثبت کرده است. از آنجا که عناوین آنها دلالت بر تبحّر و تامل وی در مسایل فلسفی و کلامی و سعه اطلاعات وی می کند، ما در اینجا نام کتاب ها و رسالات او را برابر ثبت ابن الندیم ذکر می کنیم:کتاب اثبات الرّسل، کتاب التوحید، کتاب علی اصحاب الهیولی، کتاب الرّدّ علی الدهریّه، کتاب الرّد علی اصحاب الإثنین، کتاب الرّد علی اصناف الملحدین، کتاب التعدیل و التجویز، کتاب المعرفة، کتاب التقدیر، کتاب القدر، کتاب فی المحال، کتاب المخلوق علی المجبّرة، کتاب فی العدل، کتاب الشرک، کتاب المستطیع، کتاب التّولد، کتاب الوعید، کتاب الجوابات، کتاب النُّکت، کتاب الجزء، کتاب المعانی علی معمر، کتاب الطّفره، کتاب المکامنة، کتاب المداخلة، کتاب فی العالم الکبیر، کتاب فی العلم الصغیر، کتاب الحدث، کتاب الانسان، کتاب المنطق، کتاب الحرکات، کتاب الجواهر و الأعراض، کتاب العروس، کتاب الأرزاق، کتاب حرکات اهل الجنّة، کتاب خلق الشیء، کتاب الصّفات، کتاب فی القرآن ما هو، کتاب الأفاعیل، کتاب الرّدّ علی المرجئه.(52)
اما چنان که اشاره شد، متأسفانه همه از بین رفته است و لذا از کمیّت و کیفیّت آنها خبری در دست نیست. ولی چنان که از عناوین آنها برمی آید موضوع آنها در مسایل بسیار مهم کلامی همچون اثبات رسل، توحید، عدل، وجود، قدر و امثال آنها و نیز در مسایل بسیار دقیق و غامض فلسفی مانند هیولی، حرکت، جواهر و اعراض و امثال آن بوده است.
برخی از کتب و رسالات مذکور را دیگران نیز به وی نسبت داده اند؛ مثلاً، کتاب الجزء را اشعری در کتاب مقالات خود ذکر کرده و آرای برخی از متکلمین را در خصوص الجزء از آن اقتباس کرده است.(53) از این برمی آید که اشعری کتاب الجزء وی را در اختیار داشته است. به نظر می آید که کتاب الحرکات نظّام هم در دسترس اشعری بوده و از آن استفاده کرده است، زیرا آنجا که درباره ی مسئله ی حرکت سخن می گوید پس از نقل قول نظّام در مسئله می نویسد:«در کتابی که به وی نسبت داده می شود خواندم...»(54) ولی نام آن را نمی گوید، (55) بغدادی هم از کتابی به نام فی الرّدّ علی الثنویّه که ظاهرا همان کتاب الرّد علی اصحاب الاثنین است اسم برده و نوشته است که نظّام در این کتاب ثنویّه را بر استحاله ی مزاج نور و ظلمت ملزم کرده است. زیرا نور و ظلمت در جنس و عمل اختلاف دارند و جهات حرکاتشان نیز مختلف است.(56) خیاط هم در کتاب الانتصار خود از کتاب التوحید نام برده.(57) ابن ابی الحدید، در شرح البلاغه، کتاب النکت را ذکر کرده و نوشته است:نظّام در این کتاب به اثبات عدم حجیّت اجماع پرداخته و از صحابه عیب گرفته است.(58)
جز کتب مذکور در فرق،کتب دیگری نیز به وی نسبت داده شده است:
1- کتاب العالم؛ ابن راوندی در مقام سرزنش او از این کتاب نام برده و نوشته است:نظّام در این کتاب به یاری ملحدان برخاسته، و آرائشان را در خصوص عالم تأیید کرده است.(59)
2- فی تفضیل التثلیث علی التوحید:ابن حزم، در کتاب طوق الحمامه از ابن راوندی روایت می کند:نظّام عاشق جوانی نصرانی شد و برایش کتابی نوشت به نام تفضیل التثلیث علی التوحید(60). نوشتن کتابی با این عنوان، از شخصی همچون نظّام که اصل مذهبش توحید است و در تمام عمرش از آن سخن گفته و به دفاع از آن پرداخته به نظر بعید می نماید، مخصوصاً که اصل روایت از ابن راوندی است که از مخالفان و منتقدان معتزله، از جمه نظّام است و جز او شخص دیگری این روایت را نقل نکرده است. البته ابوالفرج در الأغانی آورده است که نظّام، نوجوان امردی را دید و میانشان سخنان عاشقانه ای رد و بدل شد.(61)
ابن خلکان هم در وفیات الأعیان از وی اشعاری نقل می کند و می گوید این اشعار را در وصف غلام رقیق البشره ای سروده است (62) که بعید نیست، زیرا او شاعر بوده و سخن و اشعار عاشقانه از شاعران بعید نیست، ولی چنان که گفته شد نوشتن کتابی تحت عنوان مذکور از وی بسیار بعید است.
قدرت نظّام در جدل
ابوحیان توحیدی در المقابسات با عباراتی بسیار باشکوه که در مدح و ستایش جاحظ آورده، در ضمن قدرت و توانایی نظّام را در جدال و کلام حتی بیش از جاحظ ستوده و نوشته است:«ابوعثمان الجاحظ خطیب المسلمین و شیخ المتکلّمین و مِدرَه (رئیس و سخن گوی) المتقدّمین و المتأخّرین إن تکلّم حکی سَحبان(سحبان بن وائل خطیب معروف عرب در زمان معاویه زندگی می کرده و در بلاغت به وی مثال می زنند) البلاغه و إن ناظر صارع النظّام فی الجدال».(63)جاحظ در مقام تحسین قدرت جدل وی در البیان و التبیین نوشته است:«ابوشمر یکی از قدریّه ی مرجئه، چون به مجادله و منازعه می پرداخت بسیار آرام می بود، دست ها و شانه هایش را تکان می داد، چشمانش را این سوی و آن سوی می چرخانید و سرش را نمی جنبانید و همواره می گفت:حق سخن گفتن آن نیست که برای آن از غیرش یاری جسته شود، تا ابراهیم بن سیار نظّام، در نزد ایّوب بن جعفربن سلیمان عباسی که از سرشناسان عصر بود، با وی سخن گفت، و او را با حجّت و دلیل و فزونی و زیادت سؤال و پرسش درمانده کرد، تا آنجا که ابوشمر از حالت طبیعی خارج شد، دست هایش را تکان داد، عمّامه اش به زمین افتاد، دست به سوی نظّام دراز کرد و دست های نظّام را گرفت، و در آن روز ایّوب از قول ابوشمر که قایل به ارجاء بود به قول ابراهیم نظّام برگشت.(64)
به علاوه در قدرت وی در جدل همین بس که ابوالهذیل با وجود اقتدار و اشتهارش در مجادله و مناظره از وی پرهیز می کرده تا مبادا مغلوب شود.(65)
ابن ندیم در الفهرست، آنجا که از ابوعبدالله حسین بن محمد بن عبدالله نجار جبری سخن می گوید می نویسد:«او هنگام سخن گفتن صدایی مانند خفاش داشت و از آدم های بسیار زیرک و بافراست بود؛ با نظّام، مجلس های مناظره داشت و علت مرگش هم این بود که با ابراهیم نظّام در خانه یکی از دوستانش ملاقات کرد».(66)
اشتیاق نظّام به جدال
نظّام، ذهنی پرسش گر و نقاد داشت و جهت کثرت حرصش بر علم و علاقه اش به پیروزی در جدل احیانا خود را به زحمت و مشقت می انداخت. ابن المرتضی روایت کرده او در مسئله «جزء لایتجزّی» با ابوالهذیل مجادله کرد و ابوالهذیل او را به جزء ملزم ساخت. نظّام متحیّر گشت و چون شب شد. ابوالهذیل دید او پاهایش را در آب نهاده، ایستاده و در فکر فرو رفته است. ابوالهذیل خطاب به وی گفت:«ای ابراهیم هکذا حال مَن ناطَح الکِباش»:(این چنین است حال کسی که به قوچ ها شاخ بزند).(67) او به بحث و گفت و گو عشق می ورزید و آن را غذای روح و ورزش ذهن می شناخت و با روش سقراطی به مناظره و مجادله می پرداخت تا بدین وسیله از ضمیر و نهاد و نهان اشخاص آگاهی یابد. جاحظ درالحیوان نوشته است:«ابوالسحاق نظّام گفت:هر گاه خواستی قدر و اندازه مرد عالم را بدانی و از طبقه و درجه ی علمی وی آگاه شوی و اراده کردی او را داخل کوره(کوره ی آهنگری) بگذاری و در آن بدمی، تا صحّت از فساد و با مقدار صحّت از فساد ظاهر آید، عالمی باش در صورت متعلّم، سپس از وی سوال کن مانند کسی که طمع دارد به یاری وی حاجتش برآورده شود».(68)مجادلات نظّام
نظّام در طول زندگی خود در مقام دفاع از اسلام و دین توحید با اشخاصی و همچنین با فرقه های دینی و کلامی مختلف در مسایل متعدّد به مجادله و منازع پرداخت، که ذکر جمله ی آنها به درازا می کشد؛ برای نمونه، با صالح بن عبدالقدوس سوفسطایی و یا ثَنوی. ابن شاکر و ابن نُباته روایت کرده اند:«صالح را فرزندی بود که در جوانی از دنیا رفت. ابوالهذیل همراه با نظّام به دیدنش رفتند و او را بسیار اندوهگین و بی تاب دیدند. ابوالهذیل به وی گفت:چون مردم به عقیده ی تو همانند زرع اند، من برای اندوه و جزع تو وجهی نمی بینم. صالح پاسخ داد:ای ابوالهذیل، جزع من فقط برای این است که او کتاب شکوک را نخواند؛ ابوالهذیل پرسید:کتاب شکوک چیست؟ جواب داد:کتابی است که من آن را نوشتم، اگر کسی آن را بخواند در آنچه بوده شک می کند تا آنجا که توهّم می کند که نبوده است و در آنچه نبوده هم شک می کند تا آنجا که توهم می کند بوده است، نظّام گفت:پس تو در مرگ فرزندت شک کن و چنین رفتار کن که او نمرده و اگرچه مرده است و باز شکن کن در اینکه او این کتاب را خوانده و اگرچه نخوانده است. صالح محصور و مبهوت شد و از سخن گفتن بازماند».(69)با منّانیّه (پیروان مانی) در مسئله ثنویت و دوگانگی صدق و کاذب سخن گفت و آنها را ملزم ساخت. خیاط می نویسد:منانیه می گفتند:صدق و کذب دو چیز مختلف و متضادند؛ صدق، خیر است و آن از نور است و اما کذب، شر است و آن از ظلمت است. ابراهیم (نظّام) با آنها سخن گفت و بدین گونه ملزم ساخت که یک انسان گاهی دروغ می گوید و گاهی راست، بنابراین امکان می یابد از فاعل واحد، دو چیز مختلف یعنی خیر و شرّ و صدق و کذب پدید آید و این مستلزم هدم و بطلان قول مّنانیّه است که قایل به دو قدیم:خیر و شرند.(70) او با منّانیّه در مسئله ی ثنویت نور و ظلمت نیز به بحث نشست و آنها را به اصل توحید و یگانگی آفریدگار عالم ملزم ساخت. خیاط روایت می کند؛ منّانیّه(مانویّه) می گفتند:نور و ظلمت در ذات و اعمال و افعال خود مختلف و متّضادند و جهات حرکاتشان نیز مختلف است. ابراهیم به آنها گفت:اگر امر از این قرار باشد که شما گفتید، پس چگونه از جانب خود بدون اینکه فوق آنها قاهری باشد که مقهورشان سازد و جامعی که جمعشان کند و مانعی که از اعمالشان باز دارد، با هم امتزاج و تداخل می کنند؟ او بدین طریق آنها را ملزم به قبول خالق و آفریدگار واحدی می کرد که اشیای مختلف را آفریده و طبق مشیّت خود آنها را گرد آورده و به قهر و غلبه خود به جمع و تفریق و تدبیر آنها پرداخته است.(71)
نظّام با این گروه در مسئله ی تناهی نیز مناقشه کرد و محکوم و ملزمشان ساخت؛ خیاط نوشته است:منانیّه گمان می کردند که بلاد هُمامه(روح ظلمت) در ذرع و مساحت نامتناهی است ولی با وجود این، هُمامه، بلاد ظلمت را قطع کرده و به بلاد نور رسیده است؛ نظّام به آنها می گفت:اگر بلاد ظلمت، نامتناهی باشد، قطع نامتناهی چگونه امکان می یابد؟(72)
با دیصانیّه پیروان دیصان (73) هم مناظرات و منازعاتی داشت و بر آنها تفوق یافت.(74) اما بیش از همه با دهریّه منازعه و مناظره می کرد. دهریّه در زمان نظّام در سرزمین های اسلامی پراکنده بودند؛ به خدایی و دینی باور نداشتند و جز عالم محسوس به چیزی معتقد نبودند. عالم را قدیم و ابدی می انگاشتند و تمام حوادث و پدیده های عالم را معلول قوانین طبیعی می پنداشتند و به ظنّ خود می گفتند:«مَا هِِیَ اِلَّا حَیاتُنَا الدُّنیَا نَمُوتُ وَ نَحیَا وَ مَا یُهلِکُنَا إِلَّا الدَّهرُ».(75)
گستره ی فرهنگی و سعه ی دانش نظّام
نظّام در اثر ذهن نیرومند، هوش سرشار، روح تحقیق و حس کنجکاوی فوق العاده و نیز استعداد ادبی قوی و اعجاب آوری که داشت با اکثر رشته ها و شاخه های علوم و معارف زمانش از کلام، فلسفه، فقه، اخبار،لغت و شعر آشنا شد و در برخی از آنها مهارت و حذاقت به دست آورد و اطلاعات وسیعی کسب کرد و به تألیف و تصنیف پرداخت و در معاصران و اخلاقش از خود تاثیری وسیع و عمیق به جا گذاشت و چنان که قبلاً نگارش یافت، شاگردان و پیروانی یافت و فرقه ای به نام نظّامیه پدید آمد. به نظر من این متکلّم و متأدّب و متفلسف مسلمان به راستی از اعجوبه ها و نوادر ادوار علمی و فرهنگی جامعه اسلامی است که شخصیت علمی و فلسفی وی شایسته ی تحقیق و بررسی است. فهرست کتاب هایش که ذکر شد حکایت از سعه ی اطلاعات و گستره ی دانش او می کند و همچنین عقاید و افکارش که بعداً مورد بحث قرار خواهد گرفت، نشانه ی عمق فکری و فلسفی اوست و نیز شهادت استادان و معاصران و شاگردان و پیروان و حتی مخالفان و دشمنانش بر علم و ادب وی که هم اکنون نقل می کنیم دلیل صدق و درستی نظر ماست.جاحظ، شاگرد او که خود از دانایان و مطلّعان روزگارش بوده به فزونی دانش و اطلاع او شهادت داده و گفته است:من کسی را در فقه و کلام اعلم از نظّام ندیدم.(76)
همچنین به روایت ابن المرتضی و عبدالجبار، جاحظ گفته است:می گویند در هر هزار سالی مردی پیدا می شود که بی مانند است، اگر این سخن درست باشد او ابواسحاق نظّام است.(77) باز جاحظ در کتاب الحیوان در مقام مدح نظّام و اصحاب وی نوشته است:«اگر نگفتم که اگر اصحاب ابراهیم و خود ابراهیم نبودند عوام معتزله هلاک می شدند این را می گویم که او راه هایی برای معتزله روشن ساخت و اموری را گشود و ابوابی را مختصر کرد که سودمند افتاد و بدین ترتیب نعمت شامل حال معتزله شد».(78)
ابن المرتضی نوشت:او قرآن، تورات، انجیل، زبور و تفاسیر آنها را با اشعار و اخبار کثیر و فتاوای مختلف در حفظ داشت.(79)
قاضی القضات عبدالجبار نوشته است:نظّام شبی نزد جعفر بن یحیی برمکی خوابید و در خبر اوائل با هم سخن گفتند و ذکری از ارسطو به میان آمد؛ نظّام گفت:کتاب او را نقض کردم؛ جعفر گفت:چگونه می توانی کتاب ارسطو را نقض کنی در حالی که از خواندن آن کتاب به خوبی برنمی آیی؟ نظّام گفت:از اول تا آخر بخوانم یا از آخر به اول، پس شروع به خواندن کرد و هر جمله ای که خواند نقضش کرد و جعفر از آن تعجب کرد.(80)
ابن حزم نظّام را اکبر شیوخ معتزله و مقدّم علمای این فرقه خواند.(81) خطیب در تاریخ بغداد نوشت:او یکی از فرسان اهل نظر و کلام در مذهب معتزله بوده و در آن تصانیف عدیده دارد. متأدّب نیز بوده و او راست اشعاری «دقیق المعانی» به طریقه متکلّمین.(82)
طاش کبری زاده درباره اش نوشت:او از بزرگان معتزله و ائمه ی این فرقه و مقدّم در علوم بوده است.(83) پژوهندگان جدید و خاورشناسان، امثال استین(Stein)، هورفیتز(Horvitz)، مکدونالد(D. B. Macdonald) و دی بور(Deboer) هم از وی ستایش کرده و او را بزرگ ترین متکلّم فیلسوف و از پیشوایان فلسفه اسلامی اصیل و نخستین واضع مذهب فلسفی شناسانده اند که بر پایه های منسجم استوار است.(84) شایسته ذکر است که با این همه برخی وی را می شناخته اند که نه خواندن می توانسته و نه نوشتن.(85) محمد عبدالهادی ابوریده پژوهنده ی مصری هم در جمله پایانی کتاب قابل تحسین خود به نام ابراهیم بن سیار نظّام و آرائه الکلامیّه الفلسفیه بدین نظر صائب رسیده است که:«نظّام به حق از اوائل متفکّرین متفلسفه در عالم اسلام به شمار می آید.(86)
ادب نظّام
سخن از بعد ادبی نظّام از صلاحیّت نگارنده و حوصله ی این مقاله خارج است. قبلاً آنجا که ستایش استادش خلیل بن احمد را از وی نقل کردیم که خلیل گفت:«یا بُنَیَّ نحن إلی التعلّم منک أحوج»:(ما به تعلیم از تو نیازمندتریم)، علوّ نبوغ و عظمت استعداد ادبی او آشکار شد امّا از آنجا که شخصیت ادبی نظّام، همواره مورد توجه و موضوع گفت و گوی اهل فضل بوده و این مقاله هم به نام وی نگارش یافته نمی توان به کلی از آن صرف نظر کرد، لذا مناسب دیدم نخست، اظهانظرهای برخی از اعلام اهل ادب را در این باره خاطرنشان کنم و پس از آن به اظهارنظر شخصی با استشهاد و استدلال بپردازم.خطیب در تاریخ بغداد نوشته است:صیمری به من خبر داد و گفت:ابوعبیدالله مرزبانی گفت:ابراهیم را در مذهب ترقیق شعر و تدقیق معانی، مذهب و روش خاصی است که در آن کسی بر وی سبقت نگرفته است. او در این روش، راه متکلّمان مدقّق را پیموده است.(87) سیدمرتضی جهت نشان دادن قدرت ادبی نظّام و حلاوت و انسجام سخنان وی به نقل پاره ای از سخنان او پرداخته؛ از جمله نوشته است:«قیل للنظّام ما الاختصار فقال:الّذی اختصاره فساد»:(به نظّام گفته شد اختصار چیست؟ پاسخ داد آنچه اختصارش فساد آن است). باز از جاحظ نقل کرده که نظّام نام عبدالوهاب ثقفی را به زبان آورد و این عبارت ادیبانه را درباره ی وی انشاء کرد:«هوا أحلی من أمن بعد خوفٍ و بُرء بعد سُقم و خِصبٍ بعد جَذبٍ و غنا بعد فقرٍ و طاعه المحبوب و فرج المکروب و من الوصل الدائم مع الشبابٌ النّاعم».(88)
مسعودی در مروج الذهب عبارات نظّام را که در مجلس یحیی برمکی در حضور عده ای از ادیبان و دانشوران عصر در توصیف عشق بالبداهه پدید آورده-که به راستی سند زنده و دلیل استوار دقّت ذهن و قدرت تخیل و خلاقیت و مهارت ادبی اوست-به صورت ذیل نقل کرده است:
و قال النظّام:«أیّها الوزیر العشق أرقُ مِن السّراب، و أدبُّ مِن الشّراب، هو منه طینهٍ عَطرهٍ عجنت فی إناء الجلاله، حُلو المُجتنبی ما أقتصد فإذا أفرط عاد خَبَلا قاتلا، و فساداً مُعضلا، لا یُطمَع فی إصلاحه، له سُحابه غَزیره تَهمِی علی القلوب، فَتُعشِب شَعَفاً، و تُثمِر کَلَفاً و صربعُه دائم اللَّوعه، ضَیَق المتنفس، مُشارف الزمن، طویل الفکر، إذا إجَنَّه اللّیل إرِق و إذا أوضحه النّهار قَلِق، صومه البَلوی و إفطاره الشّکوی.(89)
دکتر عبدالحکیم بلبع در کتاب ادب المعتزله خود مقام ادبی وی را چنین توصیف کرد:«فانظّام هنا ادیب رائق اللّفظ جیّد العباره، رشیق الأسلوب، بین معانیه و الفاظ ائتلافٌ و إنسجامٌ إنّه یستخدم جُملاً قصیرة ذات موسیقیّ و إن کان لایؤثر فیه السّجع او الازدواج ولکنّک تَحِنَ فیها بالهَدوِ و الرَّوعة و الجمال».(90)
احمد امین مصری در ضحی الاسلام او را آیتی در نبوغ شناخته و حدت ذهن، صفای قریحه و غوص در معانی دقیق و تلاش وی را در ادای آن معانی با نیکوترین لفظ و زیباترین بیان ستوده و نوشته است:«کان النظّام آیة فی النّبوغ:حدّه ذهن، و صفاءِ قریحه، و استقلال فی التفکیر، و سَعة اطّلاع، و خوض علی الامعانی الدقیقه و صیاعة لها فی احسن لفظ و أجمل بیان».(91)
استاد محمد عبدالهادی ابوریده استاد ادبیات دانشگاه فؤاد اول مصر هم در کتاب سابق الذکر خود ادب و شعر او را ستوده و نوشته است:«و هو أدیبٌ حَسَنُ الخاطر، جیّد المعانی و شاعرٌ یُروی لَه شعرٌ تأخذ ملاحَتُه بالقلب و السّمع».(92)
به نظر می آید آنچه مذکور افتاد برای نشان دادن علوّ مقام ادبی نظّام و مقبولیت آن در نزد پیشینیان و پسینیان کافی و بسنده باشد. اما باید در نظر داشت که اشعار نظّام همچنان که از یک متکلّم و فیلسوف انتظار می رود به سبک و سیاق ادبی متعارف نیست، بلکه همان طور که خطیب اشاره کرد صبغه و رنگ فلسفی و کلامی دارد و با معانی و اصطلاحات فلسفی بسیار دقیق و عمیق درآمیخته و جوش خورده است؛ مثلاً:
یا تارکی جسداً بغیر فؤاد
أسرفت فی الهجران و الابعاد
إن کان یمنعک الزّیارة أعین
فادخل عَلیّ بعلة العُوّاد
کیما أراک و تلک اعظم نعمهٍ
ملکت یداک بها منیع قیادٍ
إنّ العیون علی القلوب إذا جئت
کانت بلیّتها علی الأجساد(93)
چنان که ملاحظه می شود او در این اشعار به عقیده ی فلسفی خود در خصوص انسان که او ترکیبی از جسد و روح است و جسد قالب روح است و روح علاقه به جسد دارد اشاره کرده و اصطلاح علت و جسد را که از اصطلاحات متداول متکلّمان است به کار گرفته است.
سَندویی درکتاب ادب الجاحظ، ابیات ذیل را به نظّام نسبت داده است:
حُبّی لعمر و جوهر ثابت
و حُبّه لی عرض زائل
به جهای السّتُ مشغولة
و هو إلی غیری بها مائل(94)
اصطلاحات جوهر و عرض که از اصطلاحات شایع و رایج اهل کلام و فلسفه است در این ابیات مشاهده می شود.
پی نوشت ها :
1- ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 47.
2- ابن شاکر، عیون التواریخ، ص 171،؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 131؛ اسفراینی، التبصیر فی الدین ، ص 71.
3- سید المرتضی، الذریعه الی اصول شیعه، قسم اول، ص 187.
4- ابن الحجر عسقلانی، لسان المیزان، ج1، ص 67؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النّحل، ج4، ص 193.
5- ابن نباته، سرح العیون فی شرح رسالة ابن زیدون، ص 229.
6- نک:بدوی مذاهب الاسلامیین، ج1، ص 200.
7- همان جا.
8- ابن حجرعسقلانی، همان جا.
9- ذهبی، تاریخ اسلام، ج16، ص 470.
10- بروکلمن، تاریخ الأدب العربی، ج4، ص 26.
11- Macdonald, Development of Muslim Theology P. 140.
12- ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج1، ص 203،؛ همان، ج4، ص 471؛ همان، ج7، ص 275؛ همان، ص98.
13- ابن نباته، همان جا؛ ابن حجر عسقلانی، همان جا؛ ابن المرتضی، همان، ص49؛ خوانساری، روضات الجّنات، ج1، ص 151؛ کعبی بلخی، «باب ذکر المعتزله من مقالات الاسلامیین»، ص 70.
14- ابوریده، ابراهیم بن سیّار نظّام، ص 50.
15- ابن نباته، همان، ص 227؛ ابن المرتضی، همان، ص 51.
16- سیدمرتضی، الأمالی، ج1، ص 134.
17- ابن شاکر، همان، ص 172.
18- جاحظ، الحیوان، 1958 م، ج7، ص 165.
19- مطهری، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 521؛ صفایی، هشام بن الحکم، ص 34.
20- همان، ص 131.
21- ابن نباته، همان جا.
22- جاحظ، همان، 1969م، ج4، ص 15.
23- همان، 1969م، ج3، ص 451.
24- همان، ج3، ص 453؛ ابن نباته، همان، ص 229.
25- جاحظ، همان، 1969م، ج5، ص 85.
26- ابن المرتضی، المنیه و الأمل فی شرح کتاب الملل و النحل، ص 26.
27- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج6، ص 98-97.
28- مسعودی، ج3، ص 381.
29- ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 50.
30- خوانساری، همان، ج1، ص 153.
31- ابن المرتضی، همان، ص72.
32- بغدادی، همان، ص 151.
33- ابن المرتضی، همان جا.
34- شهرستانی، ملل و نحل، ج1، ص 58.
35- ابن المرتضی، همان، ص 78.
36- همان جا.
37- همان جا.
38- اسفراینی، همان، ص 78.
39- ابن المرتضی، همان، ص 73، 76.
40- شهرستانی، همان، ج1، ص 60.
41- همان، ج1، ص 67.
42- ابن حزم، همان، ج4، ص 197؛ شهرستانی، همان، ج1، ص 59.
43- خیاط، الانتصار، ص 219.
44- بغدادی، همان، ص 277.
45- همان، ص 278.
46- شهرستانی، همان، ج1، ص 62.
47- ابن المرتضی، همان، ص 71.
48- همان، ص 57.
49- همان، ص 71.
50- ابن حجر عسقلانی، همان جا.
51- خوانساری، همان جا.
52- ابن ندیم، الفهرست، ص 300-299.
53- اشعری، مقالات الاسلامیین، ج2، ص 15.
54- همان، ج2، ص 22.
55- همان جا.
56- بغدادی، همان، ص 137.
57- خیاط، همان ، ص 49.
58- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص 74.
59- خیاط،همان، ص 244.
60- ابن حزم، طوق الحمامه، ص 130، 283-282.
61- ابوریده، همان، ص 71، به نقل از:ابولفرج اصفهانی، الأغانی، ج7، ص 151؛ همان، ج20، ص 147؛ همان، ج21، ص 152-151.
62- ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج7، ص 98.
63- ابوحیان توحیدی، المقابسات، ص 54.
64- جاحظ، البیان و التبیین، ج1، ص 91.
65- ابوریده، همان، ص 54.
66- ابن ندیم، همان، ص 336.
67- ابن المرتضی، همان، ص 50.
68- جاحظ، الحیوان، 1967 م، ج6، ص 36.
69- ابن شاکر، همان، ص 172؛ ابن نباته، همان، ص 228.
70- خیاط، همان، ص 72.
71- همان، ص 74.
72- همان، ص 57.
73- شهرستانی، همان، ج2، ص 55.
74- جاحظ، همان، 1969 م، ج5، ص 46.
75- سوره جاثیه(45)، آیه ی 24؛ برای نمونه مراجعه شود به خیاط، همان، ص 53، 78-77
76- ابن المرتضی، همان، ص 52.
77- همان جا؛ قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 265.
78- جاحظ، همان، 1940 م، ج4، ص 206.
79- ابن المرتضی، همان جا؛ قاضی عبدالجبار، همان، ص 264.
80- همان جا.
81- ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج4، ص 19.
82- خطیب بغدادی، همان، ج4، ص 97.
83- نشار، نشاة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج1، ص 484، به نقل از :طاش کبری زاده، مفتاح السعادة، ج2، ص 49(من در مفتاح السعادة نیافتم. مؤلّف).
84- نشار، همان جا.
85- ابن المرتضی، همان، ص 50.
86- همان، ص 179.
87- خطیب بغدادی، همان، ج6، ص 97.
88- سیدمرتضی، همان، ج1، ص 133-132.
89- مسعودی، همان، ج3، ص 381.
90- بلبع، ادب المعتزله الی نهایة القرن الرّابع الهجری، ص 218.
91- امین، ضحی الاسلام، ج3، ص 106.
92- همان، ص 14.
93- ابن شاکر، همان، ص 174.
94- سندوبی، ادب الجاحظ و فلسفه، ص 72.
جهانگیری، دکتر محسن؛ (1390)، مجموعه ی مقالات «1»:کلام اسلامی، تهران:مؤسسه ی انتشارات حکمت، چاپ اول