سلسله های پادشاهی در ایران پس از اسلام

شکست ایرانیان از سپاهیان اسلام در جنگ نهاوند، به سال 21 ه.ق./ 642 م. شاهنشاهی ساسانی را برانداخت و از آن پس تا تشکیل نخستین حکومت های ملّی- ایرانی، «ایران» برای دویست سال استقلال خود را از دست داد. در این
سه‌شنبه، 19 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سلسله های پادشاهی در ایران پس از اسلام
 سلسله های پادشاهی در ایران پس از اسلام

 

نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 

شکست ایرانیان از سپاهیان اسلام در جنگ نهاوند، به سال 21 ه.ق./ 642 م. شاهنشاهی ساسانی را برانداخت و از آن پس تا تشکیل نخستین حکومت های ملّی- ایرانی، «ایران» برای دویست سال استقلال خود را از دست داد. در این مدت ایران جزو سرزمین های خلافت اسلامی بود و در نواحی مختلف آن فرمانروایان عرب از جانب خلیفه حکومت می کردند.

1. طاهریان (205-259 ه.ق./ 820-872 م.)

طاهریان نخستین سلسله ایرانی است که از اطاعت کامل خلفای «بغداد» سر پیچید و به تشکیل دولتی محلّی و تا اندازه زیادی مستقل در «خراسان» توفیق یافت. طاهریان از خاندان امیران و سرداران ناحیه ای در نزدیکی «هَرات» به نام پوشَنگ یا فوشَنج بودند و در مبارزات ابومسلم برای روی کار آوردن بنی عبّاس شرکت داشتند. در اختلاف بین امین و مأمون، پسران هارون الرّشید، طاهر، پسر حسین جانب مأمون را گرفت و در جنگی که علیّ بن عیسی بن ماهان، سردار امین، در‌ «ری» بر ضدّ مأمون به راه انداخت، طاهر بن حسین او را شکست داد و کشت. هنگامی که مأمون به خلافت رسید، به پاس این خدمات، طاهر را برای پاسداری از امنیّت شهر، شُرطه بغداد کرد و چند سال بعد حکومت خراسان را به او داد.
پس از طاهر جانشینان او 50 سال حکومت «خراسان» را داشتند و در «بغداد» نیز با نفوذ بسیار، چندی در مقام شُرطه بودند. معروف ترین امیر طاهریان، پس از طاهر ذوالیمینین، عبدالله بن طاهر بود. آخرین امیر طاهریان، محمّد بن طاهر، به دست یعقوب لیث صفّار زندانی شد. وی پس از مرگ یعقوب آزاد گردید و دوباره به مقام ریاست شهربانی «بغداد»رسید؛ امّا دیگر نتوانست حکومت خراسان را به دست آورد.

2. صفّاریان (254-290ه.ق./ 868-903 م.)

صفّاریان، امیران محلّی «سیستان» بودند که به تدریج به سرزمین های وسیع دیگری دست یافتند و به رودررویی مستقیم با سپاه خلیفه بغداد پرداختند. نخستین فرد این خانواده که قدرت یافت یعقوب لیث صفّار، از سردستگان عیّاران سیستان بود.
از زمان اُمویان، مخالفان خلافت از گروه های مختلف در سیستان گرد ‌آمده بودند. حمزه بن عبدالله خارجی که نام فارسی پدر او را آذَرک نوشته اند، یکی از این مخالفان نیرومند بود که طغیان او هارون الرّشید را به خراسان کشاند. از دیگر مخالفان دستگاه خلافت در سیستان، عیّاران بودند؛ جوانانی ورزشکار، چالاک و جوانمرد با احساسات ملّی تند که همراه با مهارت در جنگ برای دربار خلافت تهدیدی جدّی به حساب می آمدند. یعقوب، عَمرو، طاهر و علی، چهار برادر رویگرزاده، از مشهورترین عیّاران سیستان بودند. جنگ هایی که بین گروه های مخالف با سپاهیان داوطلب خلیفه درگرفت، عاقبت به تسلّط کامل برادران صفّار و عیّاران بر سیستان و نواحی اطراف آن انجامید.
صفّاریان نزدیک به یکصد و چهل سال امارت کردند. اوج قدرت و دولت ایشان در زمان یعقوب و برادرش عَمرو لِیث بود که تمام نواحی شرقی، مرکزی، جنوبی و جنوب غربی «ایران» را در اختیار گرفتند و بر ضدّ خلیفه عباسی قیام کردند. جنگ یعقوب و سپاهیان خلیفه کنار «رود دجله» میان بغداد و «مدائن» رخ داد. این جنگ با دسیسه ای به شکست یعقوب انجامید؛ اما دستگاه خلافت را سخت هراسان کرد. چندی بعد، پس از آنکه عَمرو لیث، که او نیز امیری دلیر، با تدبیر و جوانمرد بود، اسیر امیر اسماعیل سامانی گردید و در «زندان بغداد» کشته شد و حکومت صفّاریان تنها به مناطق محلّی محدود گردید. صفّاریان، نخستین سلسله ایرانی بودند که فارسی گویان را گرامی داشتند. با شرح و نقل پهلوانی ها و داستان های کهن در زمان ایشان، مقدّمات جمع آوری و نظم «شاهنامه»، در دوران های بعد فراهم آمد.
جانشینان یعقوب تا سال 392 ه.ق./ 1002 م. حاکم «سیستان» بودند. آخرین ایشان امیر خلف بن احمد، معروف به امیر خلف بانو یا بانویه، مردی سخت گیر، اما ادب پرور و دانشمند بود که به دست سلطان محمود غزنوی برافتاد و در زندان درگذشت.

3. سامانیان (389-279 ه.ق. 892 ه.ق./ 999 م.)

سامانیان فرزندان مردی ایرانی، از «مُغان» زرتُشتی بودند که در دهستان «سامان» اطراف «بلخ» فرمانروایی داشت و سامان خداه نامیده می شد. در اواخر دوره بنی امیّه، وی مسلمان شد و بعدها به دربار مأمون که در زمان پدرش، هارون الرّشید در «مرو» می زیست، راه یافت. مأمون پس از رسیدن به خلافت، چهار پسر وی را به حکومت شهرهای بزرگ «ماوراءالنهر» و «خراسان» منصوب کرد.
در سال 279 ه.ق./ 892 م. امیر اسماعیل، یکی از افراد این خاندان، پس از شکست دادن عَمرو لیث بر خراسان، سیستان، «ری»، «قزوین» و سپس «گرگان» و «طبرستان» دست یافت و برخلاف صفّاریان با خلافت بغداد از در آشتی درآمد. خلفای عبّاسی نیز از او و خاندان سامانی حمایت کردند. سامانیان نزدیک به یک قرن بر مشرق «ایران» حکم راندند؛ اما خود را شاه یا سلطان ننامیدند و تنها به عنوان امیر بسنده کردند. دوره آنان هم زمان با حکومت آل بویه در بخشی بزرگ از نواحی مرکز و غرب ایران بود که دامنه آن تا بغداد و دربار خلافت عبّاسی نیز می رسید. وجود هم زمان این دو خاندان بزرگ و مقتدر ایرانی، که در زنده ساختن زبان، آیین و فرهنگ ایران سعی بسیار داشتند، سبب شد که قرن چهارم هجری قمری/ دهم میلادی در تاریخ «ایران» ‌وضعیت استثنایی یابد و به قرن طلایی مشهور گردد.
آخرین امیر سامانی به وسیله سلطان محمود غزنوی از میان رفت.

4. زیاریان (434-316 ه.ق./ 928-1042 م.)

زیاریان از سرداران و جنگ جویان «گیلان» و «طبرستان» بودند که در قرن چهارم هجری قمری/ دهم میلادی با برانداختن سادات علوی طبرستان به تدریج حکومتی مقتدر ایجاد کردند. مرکز ایشان «گرگان»بود. امیران زیاری با به دست آوردن قدرت بسیار تا نزدیک «بغداد» پیش رفتند؛ امّا پیوسته با دیلمیان آل بویه و سامانیان در حال جنگ بودند.
مقتدرترین امیر زیاری، مرداویج پسر زیار بود که در سال 316 ه.ق./ 928 م. طبرستان، گرگان، «ری»، «اصفهان» و «همدان» را گرفت و تا ناحیه «حَلوان» در «عراق» پیش رفت و سپاه خلیفه را شکستی سخت داد. وی چندی بعد به نواحی مرکزی و جنوب غربی ایران لشکر کشید و اصفهان، «اهواز» و «خوزستان» را گرفت.
مرداویج مردی تندخوی، خون ریز، آزمند و بلندپرواز بود.
زیاریان و به خصوص مرداویج اعتقاد درستی به اسلام نداشتند و خواب بازگشت کیش زرتشتی را می دیدند. مرداویج با خلیفه از در اطاعت درآمده و از او منشور و خلعت دریافت داشته بود؛ امّا در این پیوند نیز خدعه و فریب روا داشت. وی در آرزوی تجدید عظمت شاهنشاهی ساسانی بود. تاجی مانند تاج خسرو انوشیروان بر سر می گذاشت و درصدد تجدید بنای شهر «تیسفون» و برانداختن خلیفه بود. جشن های ملّی ایرانی چون نوروز و مهرگان در دربار او با عظمت و شکوه تمام برگزار می شد. در زمستان سال 323 ه.ق./ 944 م. در اصفهان به دستور وی جشن سَده با افروختن آتش های عظیم در دو سوی «زاینده رود» برگزار گردید.
عاقبت تندخویی و بدگمانی و کشتار بی دلیل مرداویج، به همراه آزردگی ترکان از بی اعتنایی و تحقیری که به آنان می رفت و از آن همه مهم تر توطئه خلیفه، کار خود را کرد و غلامان ترک مرداویج را در همان شب جشن سَده در حمام کشتند.
جانشینان مرداویج نیز چون خود او، مردمی درشت خوی و بی گذشت بودند و به اندک بدگمانی، فرمان قتل افراد را می دادند. شمسُ المَعالی قابوس بن وُشمگیر، مشهورترین جانشین اوست که با وجود تندخویی و کج خُلقی در عالم ادب و هنر نیز دستی داشت. خطّ خوش می نوشت و شعر فارسی و عربی نیکو می گفت. امیر عُنصُر المعالی کیکاووس، نویسنده کتاب معروف «قابوس نامه» نواده اوست و نام کتاب خود را از نام وی گرفته است.
زیاریان که همه آنها به نام های ایرانی قدیم خوانده می شدند، بیش از صد سال حکومت محلی داشتند و عاقبت در زمان سجلوقیان به اطاعت ایشان درآمدند.

5. دیلَمیانِ آل بویه (320-448 ه.ق./ 932-1056 م.)

آل بویه، که به دیلمیان نیز شهرت دارند، فرزندان ماهیگیر فقیری از مردم دیلَمان به نام ابوشجاع بودند که در آغاز قرن چهارم هجری قمری/ دهم میلادی به خدمت سپاهی گری نزد ماکان کاکی، سردار امیر نصر سامانی و پس از او مرداویج زیاری درآمدند. سه پسر بویه؛ علی، حسن و احمد به تدریج قدرت یافتند و با گرفتن القاب از خلیفه «بغداد» حکومت نواحی مختلف را به دست آوردند. پیشروی برادران بویه در نقاط مختلف «ایران»، عاقبت خلیفه را واداشت که احمد معزّالدّوله را به سرداری خود بشناسد. در آن زمان بغداد با آشفتگی تمام در دست غلامان ترک بود و خلیفه در واقع اختیاری از خود نداشت. معزّالدّوله در سال 334 ه.ق./ 945 م. بغداد را محاصره کرد و پس از فتح آن، خلیفه را کور و برکنار نمود و دیگری را به جای او نشاند.
آل بویه، هریک حکومت ناحیه ای از ایران و دیگر سرزمین های اسلامی را داشتند؛ امّا مطابق سنن قومی، همگی از بزرگ تر خانواده اطاعت می کردند. هنگامی که علی عمادالدّوله، برادر بزرگ تر درگذشت، برادرزاده اش، فناخسرو (پناه خسرو) عضدالدّوله را جانشین خود کرد. عضدالدّوله با جنگ و مصالحه، دیگر افراد خانواده را مطیع خود گرداند و در «شیراز» که پایتخت آلِ‌ بویه بود، درباری باشکوه و مقتدر تشکیل داد. فرمانروایی آخرین فرد دودمان آل بویه، به دست سلطان محمود غزنوی بر افتاد.
آلِ بویه که بیش از 150 سال در «ایران» حکومت داشتند، پیرو مذهب زیدی شیعه و نخستین خاندان ایرانی بودند که بر خلفای «بغداد» تسلّط داشتند و می توانستند آنها را عزل و نصب کنند. در زمان آل بویه بود که مراسم سوگواری عاشورا در بغداد برگزار گردید. غلامان ترک که تا این زمان در دستگاه خلافت قدرتی فراوان داشتند، در زمان ایشان به دور رانده شدند و آلِ بویه فرصت یافتند که خراج روستاییان و کشاورزان ایرانی را صرف آبادی دهات و شهرهای ایران کنند.

6. غزنویان (582-352 ه.ق./ 963-1186 م.)

غزنویان، غلامان ترکی بودند که در زمان ساسانیان به ایران راه یافتند. مرکز ایشان «غَزنه» یا «غزنین» در «افغانستان» ‌بود. یکی از افراد قبایل غزنوی به نام سَبُکتَکین در زمان امیر نوح سامانی قدرت یافت و امیر سامانی برای سرکوبی سرداران عاصی خود، از او کمک خواست. پسر سبکتکین، محمود، که همراه پدر به «خراسان» آمده بود، در «نیشابور» ماند. پس از مرگ سَبُکتَکین، او بی درنگ خود را به غزنه رساند و با غلبه بر برادر، حکومتی بزرگ تشکیل داد. خلیفه بغداد، لقب یمین الدّوله،‌ یعنی دست راست دولت عبّاسی را برای او فرستاد و از آن پس محمود به پشت گرمی دربار خلافت، حکومت های ملّی ایرانی را یک به یک برانداخت. سامانیان را منقرض کرد، «سیستان» را از امیر خلف بانو، آخرین فرد دودمان صفّاری گرفت و «خوارزم» را پس از شورشی مطیع خود کرد. شاهان ایرانی تبار خوارزم را برانداخت و حکومت آنجا را به یکی از غلامان ترک خود سپرد و پس از آن، بیشتر به سودای غنایم، بارها به «هندوستان» لشکر کشید.
پس از محمود، پسرش مسعود تنها ده سال توانست پادشاهی نماید؛ زیرا ترکان سلجوقی که در زمان محمود به نواحی شمال «خوارزم» راه یافته بودند، به «ایران» حمله آوردند و مسعود را شکست دادند. پس از مسعود، تنی چند از امیرزادگان غزنوی به سلطنت نشستند؛ امّا قلمروی ایشان به «غَزنه» و «هند» منحصر شده بود و دیگر در ایران نفوذی نداشتند. پس از افتادن غَزنه به دست غوریان که آن را با خاک یکسان کردند، غزنویان «لاهور» را مقرّ دولت خود ساختند و سرانجام از غوریان شکست خوردند و در سال 582 ه.ق./ 1186 م. از میان رفتند.

7. سلجوقیان (429-590 ه.ق./ 1037-1193م.)

سلجوقیان طایفه ای از ترکمانان غُز و خزر بودند که در روزگار سامانیان از دشت «قِبچاق» به نواحی «خوارزم» و سواحل «دریای خزر»، بالای «رود سیحون» آمدند و در آنجا به گلّه داری پرداختند. آنان در پی یافتن چراگاه های خرّم در «فرارود» (ماوراءالنّهر) به جنگ و گریز مشغول بودند تا سرانجام سلطان مسعود غزنوی را در جنگی بین «مَرو» و «سرَخس» شکست دادند و به ایران سرازیر شدند.
سلجوقیان به نام نیای خود، سلجوق بن دُقاق خوانده شده اند. طُغرُل اوّل، نخستین پادشاه ایشان بود که پس از شکست دادن مسعود غزنوی، در سال 429 ه.ق./ 1037 م. در «نیشابور» بر تخت نشست. از آن پس، تیره های مختلف سلجوقی تا سال 700 ه.ق./ 1300م. یعنی مقارن قدرت گرفتن ترکان عثمانی بر «آسیای غربی» حکومت کردند. قدرت مرکزی سلجوقیان که از آغاز تا سال 498 ه.ق./ 1104 م. ادامه داشت، در این سال بر اثر کشمکش های داخلی از هم پاشید. سلجوقیان تا سال 590 ه.ق./ 1193 م. در ایران حکومت راندند. علاءالدّین تَکِش خوارزم شاه در جنگی طُغرُل سوم سلجوقی را کشت و قلمروی او را به قلمروی خوارزم شاهان پیوست.

8. خوارزمشاهیان (490-628 ه.ق./ 1096-1230 م.)

سرزمین «خوارزم» که در شرق «دریاچه خزر» و جنوب «رودخانه جیحون» قرار دارد، پیش از اسلام، کمابیش منطقه ای مستقل بود و فرمانروایان آن خوارزم شاه نامیده می شدند. بعد از اسلام سه سلسله در آنجا فرمانروایی کردند. دو سلسله نخست، آل عراق و مأمونیان، ایرانی نژاد و مردمی با فرهنگ بودند که دربارشان کانون دانشمندان و متفکران بزرگ روزگار بود. ابن سینا، ابوریحان بیرونی و بسیاری دیگر از بزرگان دانش و اندیشه و ادب، دوران آرامش خود را در آنجا گذراندند.
در سال 490 ه.ق./ 1096 م. یکی از غلامان ترک به نام انوشتَکین غَرچه، که در خدمت ملکشاه سلجوقی به رتبه طشت داری رسیده بود، به حکومت خوارزم منصوب شد و خوارزم شاه لقب گرفت. فرزندان او تا سال 628 ه.ق./ 1230 م. حکومت کردند. در زمان قطب الدّین محمّد، ملقّب به علاءالدین که پادشاهی مقتدر، امّا مغرور و ضعیف نفس بود، مغولان به «ایران» حمله آوردند و با آنکه پسر او، سلطان جلال الدین مَنْکِبِرنی، با رشادت بسیار در برابر مغولان ایستادگی کرد؛ اما با کشته شدنش سلسله خوارزمشاهیان برافتاد.
خوارزمشاهیان با غلبه بر حکومت های محلی سلجوقیان، سرزمینی وسیع را به اطاعت درآوردند و در نتیجه قدرت بسیار، آماج کینه خلفای عباسی، به خصوص الناصرالدّین الله شدند. در حمله مغول، این خلیفه مهم ترین محرّک چنگیز برای برانداختن خوارزمشاهیان بوده است.

9. ایلخانان مغول (656-756 ه.ق./ 1258-1355 م.)

پس از مرگ چنگیزخان مغول، سرزمین هایی که به تصرّف وی درآمده بود، بین بستگانش تقسیم شد. پهنه ایران به هُلاکوخان رسید و او سلسله پادشاهی ایلخانان مغول یا خانان محلّی را تشکیل داد که حدود صد سال در ایران ادامه داشت.
هُلاکوخان در آغاز ورود به ایران، در سال 653 ه.ق./ 1254 م. درصدد برانداختن اسماعیلیان برآمد که بیشترین مزاحمت را برای گماشتگان وی فراهم آورده بودند.
پس از برافتادن اسماعیلیه، هُلاکوخان رهسپار «بغداد» شد. سپاهیان سی و هفتمین خلیفه عباسی که مردی ضعیف و بی اراده بود و اطرافیانی فاسد و ناشایست داشت، به یک حمله از هم متلاشی شدند و بغداد به تصرف مغولان درآمد. به دستور هُلاکو، خلیفه و پسرانش و نزدیک به سه هزار تن از بزرگان و اعیان دستگاه خلافت را کشتند. شهر نیز تاراج و ویران گردید. گفته اند که کشتن خلیفه و برانداختن خلافت اسلامی بیش از همه بر اثر توصیه های خواجه نصیرالدّین طوسی، وزیر هُلاکوخان و مؤیدالدّین محمد بن عَلقَمی، وزیر خلیفه بغداد صورت گرفت که هر دو از شیعیان علوی بودند و از خلافت بنی عبّاس نفرت داشتند.
دوران تسلط مغول یکی از دشوارترین روزگارانی است که تاریخ مردم ایران به یاد دارد. کشتار و ویرانی و غارتی که در زمان چنگیزخان آغاز شده بود، مدت ها ادامه یافت. مغولان با آنکه بر اثر تربیت وزیران بزرگ ایرانی خود خوی خشن بیابان گردی را ترک گفتند؛ اما فرمانروایانی حریص، دهن بین و بی محابا بودند و بیشتر وزیران خود را به طمع تصاحب اموالشان کشتند.

10. تیموریان (770-906 ه.ق./ 1369-1500 م.)

مردم ایران هنوز کشتارها، ویرانی ها و مصائب روحی و اجتماعی حمله مرگبار مغول را فراموش نکرده بودند که بار دیگر قومی متجاوز به سرکردگی تیمور بر سرزمین آنان حمله آورد، جوی خون به راه انداخت و از کلّه ها مناره ساخت. تیمور که در یکی از روستاهای اطراف «سمرقند» زاده شده بود، نسب از چنگیز داشت و چون خواهر فرمانروای «ماوراءالنهر» را به زنی گرفت به تیمور کورکان به معنای تیمور داماد معروف شد. پای راست تیمور در یکی از حمله ها آسیب دید و دیگر بهبود نیافت، به این جهت او را تیمور لنگ نیز خوانده اند.
تیمور اندکی پیش از سال 770 ه.ق./ 1369 م. پس از تسلّط بر «ماوراءالنّهر»، حمله های پی در پی به «خوارزم» و «خراسان» را آغاز کرد و از راه «هَرات» به «نیشابور» و «سبزوار» درآمد. طیّ سه یورش سه، پنج و هفت ساله سراسر «ایران» را تا «بغداد» و «شام» به اطاعت خود درآورد. در خاک «روسیه» تا «مسکو» پیش راند و با عبور از «گردنه خِیبَر» به «دهلی» رسید و پس از قتل عام مردم آن شهر از «افغانستان» به «سمرقند» بازگشت. در آخرین یورش که هفت سال طول کشید، تیمور از مغرب ایران به «قَراباغ» در «گرجستان» رفت و پس از خراب کردن کلیساهای مسیحیان با سپاهیان سلطان ایلدرم با یزید، پادشاه قدرتمند عثمانی درافتاد. شهر «سیواس» را گرفت و پس از کشتار بسیار تا «بیروت» و «صیدا» پیش رفت و پس از گشودن «دَمِشق» مردم عادی را قتل عام کرد و شماری از دانشمندان و هنرمندان آن شهر را به سمرقند فرستاد.
در 806 ه.ق./ 1404 م. تیمور، پس از برگزاری جشن هایی مفصّل به مناسبت فتوحات خود، عازم «چین»، تنها سرزمینی که فتح نکرده بود، شد؛ اما در راه درگذشت. قبر او، در سمرقند، زادگاه اوست.

11. صفویه (907-1148 ه.ق./ 1502-1736 م.)

صفویّه نخستین خاندان سلطنتی شیعه مذهب ایران هستند که سراسر ایران را در حکومت مرکزی خود یک پارچه کردند. با تجزیه سرزمین های تصرّف شده به دست امیر تیمور و قدرت گرفتن امیران محلّی در قرن هشتم و نهم هجری قمری/ پانزدهم میلادی به تدریج زمینه تحوّل سیاسی مهمی در تاریخ ایران فراهم آمد که منجر به رویدادهایی قابل ملاحظه شد. نخست از میان رفتن نفوذ خلافت بغداد و فقدان مرجع مذهبی واحد در جامعه اسلامی از جمله ایران بود. در فاصله فتح «بغداد» و کشته شدن آخرین خلیفه عباسی تا روی کار آمدن صفویّان، برای ایجاد دستگاه خلافتی تازه کوشش های بسیار شد؛ اما به جایی نرسید. ظهور نهضت های شیعی از اواخر دوران حکومت ایلخانان مغول در «ایران» بازتاب همان کمبود مرجعیّت مذهبی و معنوی به شمار می رود. قیام سربداران در «خراسان»، روی کار آمدن خاندان سادات مرعشی در «مازندران»، ظهور مُشَعشَعیان از غُلاة (1) شیعه در «خوزستان» و قیام فرقه حروفیّه، به پیشوایی فضل الله استرآبادی که با معنا دادن به حروف الفبا، مذهبی اسرارآمیز ایجاد کرده بود، همه از آن جمله است.
رویداد دیگر که در جامعه ایران، زمینه پیدایی صفویّه را آماده می ساخت، شکل گیری گروه هایی از مردم طبقه متوسط بود که پیشه وران، صاحبان حرفه و صنعت و اصناف گوناگون شهری به آن تعلّق داشتند. این تشکّل به نوعی با سنت های زورخانه و عیّاران روزگار گذشته ارتباط داشت و در گروه هایی که یکدیگر را اخی، ‌یعنی برادر من خطاب می کردند، به چشم می خورد. اخلاق و خصوصیّات جوانمردی و پهلوانی بار دیگر مردم ایران را به هم می پیوست.
رویداد سوم، گرایش به تصوّف بود که در واقع دو جنبه دیگر را به هم ربط می داد و ترکیبی از فرهنگ قدیم مردم ایران را به صورتی که در جامعه ایران بعد از اسلام پذیرفته شده بود، دوباره زنده می کرد.
نَسَب پادشاهان صفوی به شیخ صفیّ الدّین اردبیلی از مشایخ بزرگ صوفیّه می رسد که اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری قمری/ چهاردهم میلادی می زیسته است. ارادت به شیخ صفی در زمان فرزندان او نیز ادامه یافت.
نخستین پادشاه صفوی که تاج سلطنت ایران را بر سر نهاد و از شرق تا غرب و شمال تا جنوب پهنه ایران را زیر قدرت خود و سپاهیان قِزِلباش درآورد، شاه اسماعیل صفوی بود. او مذهب شیعه امامیه را مذهب رسمی کشور اعلام کرد.
ضعف صفویّه را حمله خشونت بار افغانان به نهایت رساند. وضع مملکت در اواخر دوران صفوی چنان نابه سامان بود که اگر نادرشاه افشار قد برنمی افراشت، دگرباره ایرانی پاره پاره بر جای می ماند. با این همه دوران سلطنت صفوی در مجموع دوران آرامش، امنیّت و رونق صنعت و تجارت و آبادانی است. گنجینه هنر و آثار تاریخی برجسته امروز «ایران» بیشترین شاهکارهای ارزنده خود را از آن روزگار دارد.

12. افشاریّه (1148-1210 ه.ق./ 1735-175 م.)

افشاریّه از ایل های ساکن «ترکستان» بودند که از ترسِ پیشروی مغول به نواحی «آذربایجان» پناهنده شدند. شاه اسماعیل عده ای از ایشان را به شمال «خراسان» کوچ داد تا در «اَبیوَرد» ساکن شوند و در برابر اُزبَکان که پیوسته مشغول دست اندازی به نواحی داخلی بودند، بایستند.
در اواخر روزگار صفویّه که ضعف حکومت مرکزی و بی کفایتی پادشاهان، همراه با هجوم و چپاول و غارت افغان ها و اُزبکان در شرق و ترکان عثمانی در غرب، سرزمین ایران را پاره پاره می کرد، نادرقلی از این طایفه، شجاعانه قد برداشت. نوشته اند که پس از تحکیم سلطنت و آرام کردن اوضاع داخلی، روزی نادرشاه به سران سپاه گفت:
آن زمان شما دلاوران کارآمد کجا بودید که هرکس به این سرزمین تاخت و تاز می کرد؟
بزرگان گفتند:
ما همین جا بودیم، امّا تو کجا بودی؟
در واقع، نادر علاوه بر دلاوری و تدبیر در امور نظامی، مدیری بزرگ و فرماندهی لایق به شمار رفته است.
سلطنت سلسله افشاریّه، در حدود ده سال پس از آنکه نادر عملاً همه اختیارات کشوری و لشکری را در دست گرفته بود، از نوروز سال 1148 ه.ق./ 1735 م. زمانی که وی بنا به رأی عموم بزرگان و سران سپاه، رسماً پادشاه ایران گردید، آغاز شد. پس از کشته شدن نادرشاه تا نزدیک شصت سال افرادی از این خاندان حکومت های محلی داشتند؛ اما در واقع این دوره با نادر آغاز و با او به انجام رسیده بود.
آخرین فرد از حکمروایان افشار، شاهرخ میرزا، پسر رضا قلی میرزا و نوه نادرشاه است که مدتی کوتاه در «مشهد» حکومت کرد و عاقبت در «زندان آقا محمدخان قاجار» زیر شکنجه درگذشت. پس از او، پسرش دعوی سلطنت داشت؛ امّا در سال 1218 ه.ق./ 1803 م. به دست فتحعلی شاه قاجار برافتاد.

13. زندیّه (1162-1209 ه.ق./ 1749-1794 م.)

زندها تیره کوچکی از طایفه لَک از ایل لُر بودند که در نواحی «ملایر» گله داری می کردند. کریم خان زند، از سران سپاه، پس از کشته شدن نادر بر اثر دلاوری ای که در سرکوب مخالفان از خود نشان داد به قدرت رسید و با مطیع کردن ایل قاجار و سپاهیان آزادخان افغان و دیگر مدّعیان سلطنت، در «شیراز» فرمانروا گردید.
حکومت خاندان زند دیری نپایید. پس از کریم خان، که مردی شجاع و با سیاست و در عین حال مهربان و با گذشت بود و حتی با دشمنان خود بزرگوارانه رفتار می کرد، جانشینان او نتوانستند مسند قدرت را حفظ کنند. ایل قاجار که روز به روز قوی تر می شد، توانست در جنگ های متعدد، نفوذ خود را بر بیشتر سرزمین های «ایران» تثبیت کند.
پس از کریم خان، در مدتی کمتر از شانزده سال، شش تن از خاندان زند حکومت کردند؛ اما تمام وقت آنان به جنگ و ستیزهای داخلی گذشت. در زمان یکی از جانشینان کریم خان،‌ علی مرادخان، امپراتور «اتریش» از دولت ایران دعوت کرد که در نقشه تقسیم کشور عثمانی بین ایران، اتریش و «روسیه» شرکت کند. وی به سال 1198 ه.ق./ 1783 م. در موافقت با این معاهده از تمام دعاوی ایران نسبت به «گرجستان» صرف نظر کرد. گرجستان جزو سرزمین هایی بود که در آن زمان به واسطه ضعف حکومت ایران، بخشی از آن به تصرف روس ها درآمده بود.
سلطنت خاندان زند، اگرچه دوام نیافت؛ امّا با نام نیک دو فرد برجسته این خاندان، کریم خان و لطفعلی خان، در تاریخ بر جای ماند.
پس از مرگ کریم خان افراد خانواده او به طمع کسب قدرت به جان یکدیگر افتادند. تنها فرد برجسته خاندان زند، پس از کریم خان، لطفعلی خان زند، جوانی دلیر، دانا و برازنده بود. وی را در شجاعت و نیز بخت نامساعد همسان سلطان جلال الدین خوارزمشاه دانسته اند. آقا محمّدخان قاجار که پس از مرگ کریم خان سر برآورده بود، با فریب و تطمیع اطرافیان توانست لطفعلی خان را گرفتار کند و پس از شکنجه های بسیار او را به قتل رساند.

14. قاجاریّه (1200-1344 ه.ق./ 1786-1925 م.)

قاجار نام یکی از ایل های ترک زبان «آسیای مرکزی» بود که همراه چنگیزخان مغول به سرزمین های اسلامی وارد شد. این قوم نخست در «شام» و «سوریه» و سپس در «ارمنستان» ساکن شد. هم زمان با شکل گیری قدرت صفویّه، سران ایل قاجار یکی از طوایف هفتگانه سپاهیان قِزلباش بودند که با افراد ایل خود در جنگ ها شرکت می کردند. یک دسته از قاجاریّه در زمان شاه عبّاس بزرگ به «استرآباد» در دو سوی «رود گرگان» کوچ داده شدند تا از هجوم ترکمانان به مناطق داخلی ایران جلوگیری کنند.
در زمان نادرشاه افشار و سپس کریم خان زند افرادی از این طایفه به ادعای حکومت، دست به شورش ها و نبردهایی زدند. از میان آنان، آقا محمّدخان که سال هایی از کودکی و نوجوانی خود را در دربار کریم خان زند به سر آورده بود، پس از مرگ کریم خان، افراد ایل قاجار را گرد هم آورد و در سال 1200 ه.ق./ 1786 م. به نام شاه «ایران» در «تهران» به تخت نشست. پادشاهان قاجار از این تاریخ تا خلع احمدشاه به وسیله «مجلس شورای ملی» در سال 1304 ه.ش./ 1925 م. یعنی حدود صد و چهل سال سلطنت کردند. این مدّت در تاریخ ایران، دوران دگرگونی های بزرگ اجتماعی و حوادث مهمّ تاریخی است.
در آن زمان کشورهای اروپایی همچون: «روسیه»، ‌«انگلیس» و «فرانسه» که در حال توسعه منافع استعماری خود در «آسیا» بودند، توانستند با فشار و تهدید و تطمیع، شاهان و درباریان را که اغلب با تحوّلات قرن های اخیر «اروپا» آشنا نبودند، با خود همراه سازند. اروپاییان در رسیدن به مقاصد خود در ایران با مقاومت چندانی روبه رو نشدند؛ زیرا از سویی عامّه مردم توان و امکان اظهارنظری نداشتند و از سوی دیگر شاهان و درباریان قاجار نیز بیشتر دل مشغول زندگی شخصی و تأمین منافع خود بودند. در چنین اوضاعی، دولت روس توانست به بخش های بزرگی از سرزمین «ایران» دست یابد و دولت «انگلیس» نیز با کسب امتیازات مهمّ اقتصادی، به دخالت در امور داخلی ایران پرداخت.
امّا رفت و آمد سفیران و نمایندگان اروپایی و کشمکش های سیاسی و زد و خوردها و جنگ هایی که در این دوره صورت گرفت، از یک سو و شکل گیری تحوّلات سیاسی و اجتماعی در کشورهای همسایه چون «عثمانی» و «روسیه»، از سوی دیگر، خود مهم ترین عامل بیداری مردم ایران و سرانجام نهضت مشروطیّت شد.

15. پهلوی (1304-1357 ه.ش./ 1925-1979 م.)

کودتای اسفند ماه سال 1299 ه.ش./ 1920 م. که در آن رضاخان میرپنج با همکاری سیدضیاءالدین طباطبایی «تهران» را گرفت، سرآغاز دوران جدیدی در تاریخ ایران است که زمینه آن در اواخر دوران سلسله قاجار با انقلاب مشروطیت آماده شده بود. رضاشاه به خلاف سرسلسله های سلطنتی قبل، ایل و طایفه ای پشت سر نداشت و از دشمنی ها و کین جویی های قبیله ای برکنار بود. وی هنگامی زمام امور کشور را به دست گرفت که علاوه بر ضعف و بی کفایتی شاهان قاجار، نخستین جنگ جهانی و اشغال ایران به وسیله بیگانگان، وضع را از گذشته وخیم تر کرده بود.
پس از رضاشاه، محمّدرضا پهلوی طیّ یک کودتای آمریکایی در شهریور 1320 ه.ش. بر تخت پادشاهی نشست. محمدرضا پهلوی نیز در ادامه راه اسلاف خود قدم برداشت و به سرنوشت محتوم آنها دچار گردید.
در نهایت با شکل گیری انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری زعیم بزرگوار آیت الله العظمی امام خمینی (رحمة الله)، آخرین شاه ایران مجبور به ترک کشور شد.
جنایات سلسله های شاهنشاهی، فسادهای دربارها و ظلم و ستم بی حدّ و حصر حکومت های این چنینی، زمینه را برای اعتراض های عمومی مردم ایجاد کرد. از سوی دیگر، حضور علمای بزرگ در حوزه های علمیّه که توانایی و قدرت سازماندهی نارضایتی های مردمی را داشتند؛ جملگی توانست پایه های انقلاب شکوهمند و پیروزمندی به نام خدا و دین را رقم بزند که نقطه عطف بزرگی در تاریخ بشر گردید. این بار نیز وقت و بخت انقلابی دینی رقم خورده بود که باعث رویکرد مستضعفان به ارزش های دینی گردید.

پی نوشت ها :

1. کسانی که در مقام علی (علیه السلام) غُلوّ می کردند و او را تا حدّ خدایی بالا می بردند.

منبع مقاله :
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، دانشستان سرزمین های درگیر در واقعه ی شریف ظهور، ج 1، تهران: موعود عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، دوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط