شاه طهماسب در حالی که ده سال بیشتر از عمرش نمی گذشت، وارث کشور پهناوری شد که از دو طرف در فشار دو قدرت نیرومند عثمانی و ازبک قرار داشت. در عین حال امرای قزلباش نیز که به تدریج اعتقاد شورانگیز خود به شاه و مرشد کامل را از دست می دادند به رقابت با یکدیگر پرداخته، پایه های حکومت صفوی را سست می کردند. اقدامات شاه اسماعیل برای به کارگیری هرچه بیشتر افراد غیرقزلباش در مناصب اداری و لشکری مهم، نارضایتی قزلباشان را برمی انگیخت. شاه حسین اصفهانی، وزیر کاردان شاه اسماعیل و جلال الّدین تبریزی، جانشین وی قربانی این رقابت ها شده، به قتل رسیدند(1). کمی سن شاه جدید نیز فرصتی را برای سران قزلباش ایجاد می کرد تا قدرت از دست رفته خود را بازیابند. لذا در سال های نخستین حکومت طهماسب کشور عملاً در دست سران قزلباش بود. رقابت های شدید قبایل قزلباش- که منجر به جنگ های خونین داخلی گردید- در طول دهه ی اوّل حکومت طهماسب ادامه داشت.
در این حال ازبک ها با استفاده از فرصت به دست آمده در پی مرگ شاه اسماعیل، به خراسان حمله کردند ولی موفّقّیت چندانی به دست نیاوردند. از سوی دیگر رقابت سران قبایل قزلباش به جنگ داخلی شدیدی بین قبایل منجر شد و درنهایت پس از یک رشته جنگ های داخلی، قبیله استاجلو سرکوب گردید و آتش جنگ داخلی برای مدّتی خاموش شد.(933ق)
ازبکان درگیری داخلی و ضعف قدرت مرکزی را مغتنم شمرده، دوباره به خراسان حمله کردند و موفّق گردیدند بعضی از شهرها را تصرّف کنند و هرات مرکز خراسان را در محاصره ی طولانی خود قرار دهند. شاه طهماسب برای دفع ازبکان، خود شخصاً به خراسان لشکرکشی کرد، ازبک ها نیز از تمامی ممالک ماوراءالنهر لشکر بزرگی فراهم آوردند که گفته می شد از زمان چنگیز، لشکری به آن عظمت از آب آمویه عبور نکرده بود.(2)
در جنگی که بین دو طرف درگرفت ابتدا ازبکان پیروزی هایی کسب کردند اما پایداری و مقاومت دلیرانه ی شاه طهماسب، نوجوان پانزده ساله، باعث شد سپاه صفوی از شکستی حتمی نجات یابد. با این حال با بازگشت صفویان، ازبک ها محاصره ی هرات را از سرگرفتند و این شهر را متصرف شدند. در زمان تسلط ازبکان بر هرات هرکس را که شیعه بود و یا به شیعه گری متهم می شد، به مجرد شهادت دو نفر به قتل می رساندند(3). شاه طهماسب در همین سال(935ق) به بغداد لشکرکشی کرد و آن جا را دوباره به قلمرو صفوی منضم کرد و سپس برای دفع ازبکان به خراسان آمد و آن ها را بیرون راند.
هنوز جنگ های صفویان با ازبکان ادامه داشت که رقابت سران قبایل قزلباش بار دیگر آتش جنگ داخلی را شعله ور ساخت و سرانجام شاه طهماسب با صدور فرمان قتل عام قبیله تکلو به آن پایان بخشید، در نتیجه بسیاری از افراد قبیله ی مذکور کشته شدند و عده ای نیز به عثمانی گریختند. حسین خان شاملو وکیل شاه نیز به دستور او به قتل رسید. اتهام او این بود که اقدامات خودسرانه ای انجام می دهد و قصد دارد برادر طهماسب را به جای او به سلطنت برساند(4). بدین ترتیب قریب یک دهه سلطه عملی قزلباشان پایان یافت و شاه راساً قدرت را در دست گرفت.
در ایام جنگ داخلی ازبک ها دوباره به خراسان حمله ور شدند و هرات را در محاصره ای طولانی قرار دادند که یک سال و نیم به طول انجامید.(5) شاه طهماسب برای دفع آن ها دوباره به خراسان روی آورد(939ق)و موفق شد ازبکان را از آن منطقه بیرون راند.
در حین جنگ با ازبکان به طهماسب خبر رسید که سلطان سلیمان عثمانی معروف به سلیمان محتشم(باشکوه) و سلیمان قانونی با سپاهی بزرگ به آذربایجان رسیده است شاه صفوی به سرعت از خراسان رو به آذربایجان نهاد. نداشتن فرصت کافی برای جمع آوری سپاه ضربه ی زیادی به شاه طهماسب وارد کرد و بسیاری از نیروهای همراه وی نیز متفرق شدند به طوری که در قزوین بیش از هفت هزار نفر در رکاب شاه نبودند و علاوه بر این، عده ای از افراد سپاه نیز به عثمانی پیوسته بودند.(6) سپاه سلیمان که نفرات آن را یکصد هزار نوشته اند(7)، تبریز را فتح کرد و درصدد رویارویی مستقیم با سپاه کوچک شاه طهماسب بود تا حکومت نوبنیاد صفوی را درهم بشکند، اما شاه طهماسب که به خوبی دریافته بود با سپاه اندکش، که وفاداری بسیاری از آن ها نیز قابل تردید است نمی تواند در مقابل سپاه عظیم عثمانی که بر تن تمام قدرت های اروپایی آن روز لرزه می انداخت مقاومت کند، شیوه ای مؤثر در پیش گرفت و با معطل کردن عثمانی ها و پرهیز از جنگ مستقیم سعی کرد آنان را گرفتار سرمای آذربایجان و مجبور به بازگشت کند. در حالی که صفویان به کلّی ناامید شده بودند و بسیاری از سرداران شجاع صفوی دل تهی کرده بودند، سرمای شدیدی که در فصل پاییز کم سابقه بود، آذربایجان را فراگرفت و سپاه عثمانی را مجبور به بازگشت کرد. بسیاری از افراد این سپاه بر اثر سرما تلف شدند. بدین ترتیب حکومت صفوی از سقوط حتمی نجات یافت.
طهماسب با در پیش گرفتن این تاکتیک نظامی در درگیری های بعدی خود با عثمانی، از یک سو از اتلاف نیروی نظامی خود جلوگیری می کرد و از سوی دیگر از درگیری با عثمانیان مسلمان نیز پرهیز می نمود.(8)سپاه سلیمان عثمانی در بازگشت به بغداد رفت و آن شهر را به تصرف خود درآورد و چندی بعد دوباره به ایران حمله کرد، که این بار نیز با روش ماهرانه ی طهماسب مبنی بر پرهیز از جنگ رویاروی و نابود کردن تمام مزارع و درختان و خالی کردن شهرهای واقع در مسیر سپاه عثمانی برای فرسوده کردن و در تنگنا قرار دادن آن سپاه متجاوز، مؤثر افتاد و عثمانیان بازگشتند.
شاه طهماسب هم چنین حملات بعدی ازبکان را نیز دفع کرد و نشان داد که بسیار دوراندیش تر از پدر خود شاه اسماعیل است که با سپاه اندکِ خود، به جنگ سلیم و توپخانه قوی عثمانیان رفت و خود و سپاهیانش را در معرض هلاک قرار داد.
شاه طهماسب ظاهراً از متدین ترین شاهان صفوی است او در سال 939ق. از جمیع مناهی توبه کرد(9). این توبه مقدّمه دوره ای از تعبد و تقدس در زندگی وی گردید که تا پایان حیات او در سال 984ق. به درازا کشید(10). در عصر وی علما اقتدار و نفوذ زیادی کسب کردند عده ای از علمای بزرگ شیعه هم چون محقق کرکی، شیخ علی منشار، حسین بن عبدالصمد و شیخ بهایی به ایران آمدند و به مقامات مذهبی دست یافتند. مورخان از روابط دوستانه طهماسب با این علما یاد کرده اند. در دوره ی وی شاهان اروپا که جهان عیسوی را در معرض خطر نابودی می دیدند، درصدد جلب دوستی و عقد پیمان اتحاد با ایران برآمدند و سفیرانی به دربار طهماسب گسیل داشتند امّا کوشش آن ها بیهوده بود(11) و طهماسب هرگز حاضر نشد برای منافع دیگران، صلح با عثمانی ها را نقض کند. بدین ترتیب دوره ی طولانی سلطنت طهماسب، دوره ی آرامش، قدرت و امنیت سلطنت صفوی است. ارتش دائمی طهماسب و قدرت نمایی وی در برابر عثمانی ها، بزرگ ترین نیروی نظامی وقت، که توسط بزرگ ترین فاتح خود(سلیمان) هدایت می شدند، فکر تجاوز به خاک ایران را از سر دشمنان دور داشت.
پینوشتها:
1.شاه حسین اصفهانی در سال 929ق. و جلال الدین تبریزی در 930ق. به قتل رسیدند(احسن التواریخ، ص 240).
2.همان، ص 282.
3.همان، ص 291.
4.همان، ص 332.
5. امیرمحمود خواندمیر، تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب، تصحیح دکتر محمدعلی جراحی، ص 159.
6. احسن التواریخ، ص 324؛ خلاصه التواریخ، ص 331.
7.خلاصه التواریخ، ص 23. قزوینی در لبّ التواریخ عدّه ی سپاهیان عثمانی را سیصد هزار نفر نوشته است. ر.ک: قزوینی، همان، ص 428. عظمت این سپاه به حدی بود که در دل بسیاری از قزلباشان هراس می انداخت. ر.ک: احسن التواریخ، ص 326و خلاصه التواریخ، ص 231.
8. شاه طهماسب در جواب نامه ای از سلطان سلیمان که او را دعوت به جنگ رویاروی کرده بود گفت:«بزرگ تر از خداوندگار کسی است که من به سخن او عمل می کنم. حضرت ربّ العزّه فرموده که در جهاد و غزا که به کفار می کنید، خود را در مهلکه نیندازید و به مقتضای آیه کریمه «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه»جایی که از کفار تهلکه منع فرموده باشند، من چگونه با مسلمانان جنگ کنم و خود را در مهلکه اندازم!» و اضافه می کند:«دیوانه یا مستی باید که بی صرفه جنگ کند». و اشاره ای نیز به جنگ چالدران کرده، می گوید:« امرای شاه اسماعیل در آن روز همه مست بودند و شب تا صبح شراب خورده بودند و صباح جنگ کردند»(خلاصه التواریخ، ص 232). در مورد دیگری که در سال 938ق. اولمه سلطان، از سران قزلباش به عثمانی پناهنده شده بود و سلطان عثمانی نیز در اروپا درگیر بود عده ای از سرداران سپاه به شاه طهماسب پیشنهاد کردند:«حال که خداوندگار به فرنگ رفته به عثمانی حمله کنیم و آن سرزمین را غارت کرده و بازگردیم.»شاه در پاسخ گفت:«که خداوندگار به غزای کفار رفته ما که به الکای او رویم کار ما پیش نخواهد رفت. اگر او برادر و فرزند مرا کشته باشد، چون به غزا رفته به الکای او نمی روم و دین را به دنیا نمی فروشم»(خلاصه التواریخ، ص 318).
9. حسن بیک روملو، همان، ص 323.
10. ذبیح الله صفا، همان، ص 175.
11. ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا شاه عباس، ص 192.
/م