فضای پرهیاهوی مسیحایی که در حوالی نیمه سده هفدهم آفریده شد و به "انقلاب پوریتانی" انگلیس و موج گسترده انتقال نیروی انسانی به قاره آمریکا پیوند خورد، طبعاً باید، چون ماجرای دیوید روبنی در سده پیش، "مسیح" خود را میآفرید. چنین بود که در سال 1665 شابتای زوی ظهور کرد.
شابتای زوی (1) (1626-1676) در بنادر غربی عثمانی "ظهور" کرد؛ نخست ادعا کرد که مسیح است ولی مدتی بعد، در زندان عثمانی، ادعای خدایی نمود. کمی بعد به اسلام گروید. پیروان شابتای یهودیانی بودند که به بازار او رونق میدادند. با گروش شابتای به اسلام، پیروان یهودی او نیز "مسلمان" شدند و چون "مارانوهای مسیحی" فرقهای از "یهودیان مخفی" را در جهان اسلام بنیان نهادند که "دونمه" نامیده میشوند.
سیر تکوین ماجرای شابتای زوی و دعاوی او و ترکیب پیروانش پیش نمونه ظهور سه "پیامبر" دروغین و نامدار دیگر در دو سده پسین است: یاکوب فرانک در شرق اروپا، نمود در هند و علیمحمد باب در ایران.
"ظهور" شابتای زوی مقارن با دوران سلطان محمد چهارم در عثمانی (1648-1687م.)، اواخر سلطنت شاه عباس دوم صفوی (1642-1666م.) و اوایل سلطنت شاه صفی دوم (1666-1694م.) در ایران است. شابتای زوی از حمایت یک پیامبر دروغین بهنام ناتانغزهای برخوردار بود و درواقع تکاپوی این دو سناریوی واحدی را رقم زد.
مردخای زوی، پدر شابتای زوی، از یهودیان مهاجر از جنوب اروپا بود که در بندر ازمیر مستقر شد. او کارگزار و واسطه برخی تجار هلندی و انگلیسی بود و خود و پسران بزرگش، الیا و یوسف، تجار ثروتمند ازمیر بودند. شابتای در نزد یوسف بن شائول اسکاپا (2) (1570-1662)، حاخام بزرگ بندر ازمیر، تحصیل کرد و در 18 سالگی به مقام حاخامی رسید. یوسف اسکاپا از یک خاندان یهودی مهاجر از کاستیل بود. گفته میشود شابتای از نوجوانی کتاب ظهر و سایر رسالههای کابالایی را مطالعه کرد و جذب این فرقه شد. او در سالهای 1651-1654 به سفر پرداخت و مدتی در سالونیک و قسطنطنیه (استانبول) اقامت گزید. در سال 1664 در قاهره با یک زن یهودی بدکاره ازدواج کرد. این سومین ازدواج شابتای است. در این زمان دعاوی مسیحایی شابتای زوی آغاز شد. جئوفری ویگودر، مورخ یهودی، مینویسد سارا، همسر شابتای، از یک خانواده مارانوی مستقر در لهستان بود. او به آمستردام مهاجرت کرد و چون بسیار زیبا بود به فحشا اشتغال ورزید و سپس به قاهره رفت. سارا اعلام کرده بود که تنها با "مسیح" ازدواج خواهد کرد و لذا در مراسم عروسیاش، شابتای او را "عروس مسیح" نامید. این به تأسی از سنت ازدواج هوشع، (3) "پیامبر" یهودی، با فاحشهای بهنام جومر (4) دختر دبلایم بود. (5)
نام اصلی ناتان غزهای (6) (1643-1680) آبراهام ناتان لوی است. پدرش، الیشا حییم بن یعقوب لوی معروف به اشکنازی ، (7) چنانکه نام او نشان میدهد به خاندان سرشناس لوی تعلق دارد. او از لهستان یا آلمان به سرزمین عثمانی مهاجرت کرد و در بیتالمقدس سکنی گرفت. الیشا حاخامی سرشناس با گرایشهای کابالی بود و رئیس یهودیان اشکنازی مقیم بیتالمقدس بهشمار میرفت.
در سال 1650 الیشا لوی و سولومون ناوارو (8) به عنوان نماینده یهودیان فلسطین به شمال آفریقا سفر کردند. سولومون ناوارو از خاندان زرسالار ناواروی پرتغال و از خویشاوندان آبراهام ناوارو، سفیر کمپانی هند شرقی انگلیس در دربار اورنگ زیب، است. سولومون ناوارو در این زمان از سران فرقه کابالا بود. این دو در بازگشت از سفر فاس، مدتی در ونیز و سایر بنادر ایتالیا مستقر شدند و برخی رسالههای کابالایی، از جمله رساله یوسف کارو (1654) و حواشی آبراهام گالانته بر ظهر (1655)، را در ونیز به چاپ رسانیدند.
یوسف بن افرائیم کارو (9) (1488-1575) از یهودیان طلیطله بود که ابتدا به پرتغال و سپس به عثمانی مهاجرت کرد. کارو بنیانگذار هستههای فرقه کابالا در عثمانی و مصر و از اندیشهپردازان مهم کابالا در نیمه دوم سده شانزدهم به شمار میرود. سولومون مولخو در زمان مأموریتش در عثمانی با یوسف کارو رابطه داشت. آبراهام بن مردخای گالانته (10) و برادر بزرگ و استادش موسی نیز از اندیشهپردازان و رهبران فرقه کابالا در نیمه اول سده هفدهم بودند.
سولومون ناوارو در زمان استقرار در ونیز "مسیحی" شد و الیشای اشکنازی به آلمان و لهستان رفت. او سپس از طریق مصر به فلسطین بازگشت. الیشا تا پایان عمر (1673) به عنوان نماینده یهودیان مستقر در فلسطین سفرهای مکرر به استانبول، بالکان، بوداپست، وین و فاس (مراکش) داشت و به تبلیغ "پیامبری" پسرش ناتان و شابتای زوی و ترویج عقاید رازآمیز کابالا اشتغال داشت. وی مورد احترام فراوان سران یهودی مصر و شمال آفریقا بود. الیشا در آخرین سفر خود در مراکش درگذشت. (11)
آبراهام ناتان بن الیشا لوی در بیتالمقدس در چنین خانوادهای به دنیا آمد. او در سال 1663 با دختر یک تاجر ثروتمند یهودی مقیم غزه، بهنام ساموئل لیسابونا، (12) ازدواج کرد و در این بندر اقامت گزید. از این زمان به مطالعه رسالههای کابالا پرداخت، از مریدان طریقت اسحاق لوریا شد و به مناسک و اعمال رازآمیز روی آورد. مدتی بعد مدعی شد که در حال "مکاشفه" صدای خداوند را شنیده که اعلام کرده شابتای زوی مسیح بن داوود است و ناتان پیامبر اوست؛ او همان رابطهای را با شابتای دارد که "ناتان نبی" با داوود و سلیمان، پادشاهان یهود، داشت. احتمالا آبراهام لوی نام "ناتان" را در این زمان بر خود نهاد تا از هر نظر به "ناتان نبی" شبیه باشد. یعقوب (یاکوب) نجارا، (13) حاخام بزرگ یهودیان غزه، ادعای ناتان را تأیید کرد و به مرید و مروج "پیامبری" او بدل شد.
یعقوب نجارا از یک خاندان یهودی مهاجر از اسپانیاست. در اواخر سده پانزدهم، لوی نجارا (14) به استانبول مهاجرت کرد و شاخه این خاندان را در عثمانی بنیان نهاد. پسر او، بهنام موسی نجارا (1508-1581)، در دمشق استقرار یافت و حاخام یهودیان این شهر شد. او از سران فرقه کابالا، از شاگردان اسحاق لوریا و مولف برخی رسالههای کابالایی است. فرزندان موسی بن لوی نجارا حاخامهای دمشق و فلسطین و مروجین و سران فرقه کابالا در این خطه بودند. یکی از آنان بهنام اسرائیل نجارا (1555-1625) از شاعران نامدار یهودی است. اسرائیل نجارا حاخام غزه شد. سپس پسرش، موسی، در این سمت جای گرفت. یعقوب نجارا پسر این موسی نجاراست.
با اشاعه داستان "پیامبری" ناتان غزهای، یهودیان منطقه گروه گروه، از فلسطین و سوریه و مصر، برای زیارت او به غزه روی آوردند. بدینسان، ناتان را به مقام یک "قدیس" ارتقا دادند و یهودیان منطقه عنوان "چراغ مقدس" را به او اعطا کردند. این لقب شمعون بن یوحای، حاخام سده دوم میلادی، در کتاب ظهر است. (15)
در این زمان شابتای زوی با همسر جدیدش، سارا، در قاهره میزیست. او ماجرای "مکاشفه" ناتان غزهای را شنید و در آوریل 1665 برای دیدار او به غزه شتافت. نمیدانیم اصل ماجرا چه بود. روایت رسمی مندرج در دایرة المعارف یهود حاکی از آن است که ناتان او را قانع کرد که به راستی مسیح بن داوود و پادشاه بنیاسرائیل است. بهرروی، چنانکه دیدیم، شابتای پیشتر نیز چنین دعاوی داشت ولی شاید خود را در مرتبهای فروتر، نه در مقام "مسیح بن داوود"، میدانست. بنظر نگارنده، تمامی ماجرا یک سناریوی از پیش طراحیشده بود؛ میان شابتای و ناتان و سایر کارگردانان این نمایش از قبل رابطه وجود داشت و سرنخ آن در آمستردام بود. بهرروی، پس از اقناع شابتای، در 31 مه 1665، ناتان غزهای طی مراسمی ظهور مسیح بن داوود، پادشاه و "ناجی اسرائیل"، را در غزه اعلام کرد و در سخنرانی خود به پیشگوییهای مکرر و فراوان حاخامهای یهودی و رسالههای کابالایی استناد کرد. در این مراسم، تمامی یهودیان غزه، و در رأس آنها حاخام یعقوب نجارا، به شابتای گرویدند. شابتای زوی، که اینک در مقام پادشاه بنیاسرائیل جای داشت، یعقوب نجارا را، چون صدوق کاهن داوود و سلیمان، در مقام "کاهن بزرگ" منصوب کرد. بهنوشته دایرة المعارف یهود، این انتصاب در حالی صورت گرفت که بر خلاف سنت یهودیان نجارا از خاندانهای کاهن (16) نبود. ناتان غزهای نیز طبعاً، چون "ناتان نبی"، در مقام "پیامبر" پادشاه بنیاسرائیل جای گرفت. (17)
سپس، شابتای به ازمیر بازگشت و یهودیان شهر در پیرامونش گردآمدند. او در ازمیر نیز "ظهور" خود را اعلام کرد و پیشگوییهای ناتان غزهای را درباره آینده خود تکرار نمود. گفت "ناجی اسرائیل" است و به زودی خروج خواهد کرد و تاج و تخت "سلطان ترک" را به دست خواهد گرفت. از این پس پیروان شابتای، که بخش اعظم یهودیان ازمیر را در برمیگرفتند، در نیایشهای خود نام او را چنین میبردند: "فرمانروا و پادشاه ما شابتای که طول سلطنتش پاینده باد." (18)
ناتان غزهای، قاعدتاً برای دور بودن از تیررس دولت مرکزی عثمانی از یکسو و ارتباط نزدیک با شمال آفریقا و جنوب اروپا از سوی دیگر، در بندر غزه ماند و همچنان به "مکاشفات" و پیشگوییهای "پیامبرانه" خود ادامه داد. او این "مکاشفات" را طی نامههایی به شابتای زوی و حاخامهای هوادار او در تمامی مراکز محل زندگی یهودیان، در اروپا و شمال آفریقا و خاور نزدیک، اعلام میکرد. در سپتامبر 1665، ناتان غزهای طی نامههایی "مکاشفه" جدید خود را چنین اعلام کرد: شابتای بدون جنگ سلطنت را از سلطان عثمانی خواهد گرفت و سلطان را به خدمتگزار خود بدل خواهد نمود. چهار یا پنج سال بعد، اسباط دهگانه را خواهد یافت؛ ربکا، دختر 13 ساله موسی نیز ظهور خواهد کرد و با شابتای ازدواج خواهد کرد. در زمان غیبت شابتای از قسطنطنیه، سلطان علیه او خواهد شورید و سراسر سرزمین عثمانی را، جز غزه، آشوب فراخواهد گرفت. (19)
گفتیم که سرنخ ماجرای شابتای زوی را باید در کانون زرسالاری آمستردام جست. دلایل کافی برای اثبات این ادعا موجود است. اسحاق ابواب، نخستین حاخام قاره آمریکا و اندیشهپرداز بزرگ زرسالاری آمستردام پس از مرگ مناسه بن اسرائیل، (20) حامی و مروج اصلی شابتای زوی و ناتان غزهای بود و موسس زاکوتو، مهمترین رهبر فرقه کابالا در ایتالیا، (21) نیز به شدت از شابتای حمایت میکرد. (22)
کابالیستها و مروجین مسیحی آرمانهای مسیحایی نیز آتش این دسیسه را شعلهورتر میساختند. آنان "ظهور" شابتای را تأییدی بر پیشگوییهای قبلی دال بر ظهور مسیح در سال 1666 میلادی یافتند. یکی از مبلغین پرحرارت شابتای زوی، پتروس سراریوس، از اندیشهپردازان نامدار مسیحاگرایی و دوست مناسه بن اسرائیل و لاپیرر، (23) بود. (24)
دقیقاً به دلیل تبلیغات کانون مقتدر زرسالاری آمستردام بود که از تابستان 1665 داستان خروج شابتای زوی، آمیخته با افسانههای تحریککننده مسیحایی، از طریق آمستردام در انگلستان و سراسر اروپا پخش شد. گفته میشد "اسباط دهگانه بنیاسرائیل" خروج کردهاند، مکه را تصرف نموده و اکنون با سپاهیان خود در صحرای عربستان عازم اشغال ایراناند. (25)
از این زمان نویسندگان یهودی/ مارانو و چاپخانههای هلند و ایتالیا تکاپویی شدید را آغاز کردند؛ در طول سال 1666 میلادی تبلیغات گسترده و حیرتانگیز انتشاراتی، در مقیاس تواناییهای صنعت چاپ و نشر آن زمان، به سود شابتای صورت گرفت و رسالههای متعدد به زبانهای هلندی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی درباره خروج شابتای زوی و کرامات و تعالیم او در سراسر اروپا منتشر شد.
تصویر روی جلد برخی از این رسالهها در دایرة المعارف یهود مندرج است. برای نمونه، در آلمان تصاویری پخش شد که شابتای زوی، پادشاه "ده سبط گمشده بنیاسرائیل"، را سوار بر اسب و ایستاده بر روی تپهای نشان میداد در حالی که در زیر پای او ارتش صلیبی در حال هجوم است و ارتش مسلمانان در حال گریز. کمی بعد در آمستردام رسالهای منتشر شد که "ظهور مسیح" را اعلام میداشت. در روی جلد این رساله نقاشی از شابتای زوی مندرج است در حالیکه بر تخت سلطنت تکیه زده و تاجی بزرگ بر فراز سر اوست و درباریان در پیرامونش ایستادهاند. بر روی جلد رساله دیگر (چاپ آمستردام)، که بر آن تصویر تاج شابتای مندرج است، این عبارت را میخوانیم: "شابتای زوی، پادشاه اسرائیل و مسیحِ خداوند یعقوب". تاریخ چاپ این رساله "سال اول احیای پیامبری و سلطنت" است. (26)
چنین بود که ماجرای شابتای زوی موجی بزرگ را در اروپا پدید ساخت و تعداد کثیری از مردم فقیر مسیحی، حتی از طریق فروش خانه و وسایل زندگی خود، گروه گروه راهی زیارت بیتالمقدس شدند. (27) تحریک فوقالعاده آرمانهای مسیحایی در قاره اروپا یکی از دستاوردهای ماجرای شابتای زوی است.
در نیمه دوم سده هفدهم، دولت عثمانی به دلیل اصلاحات محمد کوپرولو، (28) وزیر اعظم عثمانی (1067-1072 ق./ 1656-1661م.)، بر دوران طولانی "حکومت حرمسرا" و "آغاها"، که از زمان سلطان سلیم دوم آغاز شده بود، (29) نقطه پایان نهاد و مرحله نوینی از نوزایی سیاسی خود را آغاز نمود. محمد کوپرولو (کوپریلی) مسلمانی از اهالی آلبانی بود که کار خود را با آشپزی در کاخ سلطان آغاز کرد. در دوران وزارت خاندان کوپرولو بار دیگر عثمانی به دولتی توانمند و تهدیدی جدی برای اروپاییان بدل شد.
پس از مرگ محمد کوپرولو، پسرش فاضل احمدپاشا (احمد کوپرولو) وزیر اعظم شد (1072-1087 ق./ 1661-1676م.) و اصلاحات پدر را ادامه داد. احمد کوپرولو دو جنگ سخت با اتریش (1663-1664) و لهستان (1672-1677) را به فرجامی مطلوب رسانید و در سال 1669 جزیره کرت را از چنگ دولت ونیز خارج ساخت.
پس از مرگ احمد کوپرولو، برادر زن او قره مصطفی پاشا وزیر اعظم (1087-1095 ق./ 1676-1683م.) شد. قره مصطفی نخست جنگ با روسیه را به سامان رسانید (1678-1681) و سپس به دلیل شورش مردم مجارستان علیه سلطه خاندان هابسبورگ و به درخواست نیکلاس زرینی (30) و ایمره توکولی، (31) رهبران جنبش ملی مجار، به یاری آنان شتافت. ارتش عثمانی جنگی پیروزمندانه را علیه اتریش پیش برد و در ژوئیه- سپتامبر 1683 شهر وین را به محاصره گرفت. این دومین پیشروی بزرگ عثمانی به اعماق قاره اروپا و محاصره وین است. اولی در زمان سلیمان قانونی رخ داد. در کوران جنگ با اتریش، قره مصطفی قربانی دسیسهای مرموز و شوم شد؛ در 15 دسامبر 1683 میلادی به فرمان سلطان از مقام خود برکنار شد و در شهر بلگراد به قتل رسید.
در دوران حکومت خاندان کوپرولو، بار دیگر "تهدید عثمانی" با تبلیغات صلیبی در اروپا توأم شد. بهنوشته استانفورد شاو، پاپ اینوسن یازدهم "خواستار تدارک یک جنگ صلیبی جدید با کفار [مسلمانان] شد و بدین منظور حتی به شاه ایران [شاه صفی دوم] نیز متوسل شد." (32) چنانکه میبینیم، میان تهاجم عثمانی به اعماق قاره اروپا و اشاعه آرمانهای مسیحایی و به تبع آن ظهور "پیامبران" یهودی رابطهای مستقیم و آشکار موجود است. در زمان جنگ سلیمان قانونی و خاندان هابسبورگ دیوید روبنی "ظهور" کرد و در زمان مقابله حکومت خاندان کوپرولو با قدرتهای اروپایی شابتای زوی و ناتان غزهای.
روشن است که ماجرای شابتای توجه مقامات دولتی عثمانی را جلب میکرد و واکنش آنان را برمیانگیخت. چنین نیز شد. احمد کوپرولو دستور دستگیری شابتای را صادر کرد. در فوریه 1666 شابتای را به قسطنطنیه و نزد وزیر اعظم بردند. اسناد تاریخی عثمانی درباره این حادثه مهم ظاهراً به علت آتشسوزی معدوم شده و سندی از جریان بازجویی شابتای در دست نیست. (33) کاملا معقول میدانیم که این اسناد به عمد معدوم شده باشد. به عبارت دیگر، "دونمهها" و ماسونهای عثمانی، پیروان شابتای، در دوران تصدی سمتهای حساس وزارت در سده نوزدهم یا پس از صعود مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) این اسناد را نابود کردهاند تا "اسطوره" شابتای آسیب نبیند. روایات یهودی و اروپایی درباره دیدار احمد کوپرولو و شابتای زوی غیرقابل اعتماد و آمیخته با افسانههایی به سود شابتای است.
احمد کوپرولو ماجرای شابتای را جدی نگرفت. این وزیر "دانشمند" و "بافراست" (34) در قبال پیروان سایر ادیان اهل تسامح بود. لرد کین راس شخصیت احمد کوپرولو را چنین توصیف کرده است:
مسلمانی متدین ولی فاقد تعصب بود. با سعه نظر به عقاید مذهبی دیگران مینگریست. از مسیحیان و یهودیان در برابر بیعدالتی حمایت میکرد و محدودیتهای ساختن کلیسا را لغو کرد... احمد کوپرولو با قضاوت روشنبینانه، فکری قاطع و دقیق، که عمق مسایل را تا ریشه میدید، مردی بود کمحرف لیکن خوشپندار که حضوری موقر را با رفتاری مودبانه و متواضع درمیآمیخت. مردمانش او را مردی شرافتمند و متعهد به قول خود میدانستند و به خاطر همین صفات بود که احترام و محبت آنان را جلب کرده بود. (35)
قطعاً احمد کوپرولو ماهیت سیاسی ماجرای شابتای زوی را درنیافت و آن را یک داعیه دینی متعارف و احتمالا ناشی از عدم تعادل روانی شابتای دانست. ادعای مسیحایی شابتای در چارچوب فرهنگ و عقاید دینی یهود بود و به مسلمانان ارتباط نداشت. دعوی سلطنت او بر "بنیاسرائیل" حقیر و احمقانه جلوه میکرد. قطعاً شابتای در دیدار با کوپرولو سلوکی عاجزانه یا متواضعانه داشت زیرا بر او سخت نگرفتند و تنها وی را در قلعه گالیپولی حبس کردند.
اگر ماجرای شابتای را جریانی سازمانیافته بدانیم، الیگارشی یهودی مستقر در عثمانی باید در قبال آن روشی دوگانه در پیش میگرفت: برای جلب اعتماد و حمایت اعضای جوامع یهودی بخشی به او میگرویدند (چون حاخام و یهودیان غزه و بخش مهمی از سران جامعه یهودی ازمیر) و بخشی، بهویژه در پایتخت، خود را از شابتای زوی جدا میکردند و در نزد مقامات عثمانی او را مجنونی جلوه میدادند که پیامدهای سوء گفتار و کردارش ربطی به آئین یهود و یهودیان ندارد. این روشی کاملا طبیعی و عقلایی برای حفظ امتیازات سیاسی و اقتصادی یهودیان در عثمانی بود. چنین رویهای نیز در پیش گرفته شد.
در این زمان، بسیاری از یهودیان ساکن عثمانی از طریق نامههای خود به اروپا "اسطوره" شابتای را ترویج میکردند و کرامات و معجزاتی را به وی نسبت میدادند. شابتای در زندان آزادانه با حاخامهای یهودی و پیروانش دیدار میکرد و مکاتبات خود را به یهودیان سراسر جهان میفرستاد. اکنون او ادعای خدایی میکرد و برخی از نامههایش را چنین امضا مینمود: "منم خدای شما، شابتای زوی." (36) زندان شابتای به سان یک "کاخ سلطنتی" آراسته بود و دایرة المعارف یهود مدعی است این به دلیل پرداخت رشوه بود. (37)
طبق روایات فوق، کاملا روشن است که به شابتای زوی برخورد غیر سختگیرانه شد و او در زندان در زیر هیچگونه فشاری قرار نداشت. ولی معلوم نیست چرا، بناگاه به اسلام گروید. به علت فقدان اسناد عثمانی، ارائه داستان این گروش شابتای نیز تنها بر اساس روایات یهودی ممکن است. طبق این روایات، نحمیا کوهن، (38) از رهبران فرقه "کابالا" در لهستان، در سوم یا چهارم سپتامبر به ملاقات شابتای رفت و به مباحثه نظری با او و تکذیب ادعای مسیحاییاش پرداخت. در اثنای بحث، نحمیا کوهن "بناگاه در حضور محافظین عثمانی اعلام کرد که مسلمان خواهد شد." (39) کوهن سپس به دربار عثمانی رفت، به اسلام گروید و مقامات عثمانی را به مسلمان کردن شابتای ترغیب نمود. کوهن پس از بازگشت به لهستان، بار دیگر یهودی شد و ادعا کرد که خود مسیح است. او موجی را در منطقه فوق برانگیخت که دایرة المعارف یهود از آن به عنوان "بیداری بزرگ مسیحایی" در شرق اروپا یاد میکند. (40)
پس از این ماجرا، مقامات عثمانی شابتای زوی را به آدریانوپول (ادرنه) بردند و وی در 15 سپتامبر 1666 در حضور سلطان محمد چهارم و اعضای دربار او اعلام مسلمانی کرد. سلطان، که به تعبیر دایرة المعارف یهود "فردی عمیقاً مذهبی بود"، تحت تأثیر گروش شابتای قرار گرفت، نام "عزیز محمد افندی" را بر او نهاد و به وی لقب "کپچی باشی" و مقرری روزانهای به مبلغ 150 پیاستر (41) اعطا کرد. (42) سلطان سادهدلانه گمان میبرد به توفیقی بزرگ به سود اسلام دست یافته است.
منابع یهودی، طبق روش متعارف خود، مدعیاند که شابتای در اثر تهدید و ارعاب به اسلام گروید و سلطان او را بر سر دوراهی انتخاب مرگ یا اسلام قرار داد. ماجرا به این سادگی نیست. چنانکه دیدیم اعلام مسلمانی شابتای پس از ملاقات مرموز فوق با نحمیا کوهن صورت گرفت و در مراسم "مسلمان" شدن شابتای، مصطفی حیاتزاده، (43) یهودی "جدیدالاسلام" و پزشک مخصوص سلطان محمد چهارم، نقشی مهم داشت. (44)
بررسی حوادث پسین، گروش ظاهری شابتای زوی به اسلام را یک حرکت سنجیده و هدفمند و دارای پیامدهای سیاسی سرنوشتساز جلوه میدهد و پرسشهای زیر را به جد مطرح میسازد: آیا نحمیا کوهن حامل پیامی بزرگ از سوی الیگارشی آمستردام برای شابتای نبود؟ آیا اعلام مسلمانی خود، آموزش نحمیا کوهن به شابتای زوی و ارائه رمزگونه استراتژی جدید او نبود؟ و سرانجام، آیا این ماجرا با هدف ایجاد یک موج مشابه مارانوگری در دنیای اسلام طراحی و اجرا نشد؟
روشن است که گروش گروه کثیری از یهودیان به اسلام و پذیرش آنان در ساختار سیاسی دولت عثمانی نمیتوانست بدون محمل و توجیه معقول، به شکلی غیرمترقبه و بدون مقدمات عقلپسند و موجه، رخ دهد. حرکت شابتای زوی پایههای این تحول را پدید ساخت. بر بنیاد این موج بود که سازمان مخفی و رازآمیزی از پیروان "جدیدالاسلام" شابتای زوی شکل گرفت، اعضای آن بتدریج در دستگاه حکومتی عثمانی نفوذ کردند، در سده نوزدهم به اقتدار فوقالعاده دست یافتند و سرانجام امپراتوری عثمانی را از درون تسخیر نمودند.
شابتای زوی پس از اعلام مسلمانی در آدریانوپول و سپس در قسطنطنیه (استانبول) ساکن شد و زندگی دوگانهای در پیش گرفت. او در ظاهر مناسک اسلامی را انجام میداد ولی در خفا یهودی بود. شابتای اینک در رأس فرقهای از "یهودیان مخفی" جای داشت که به تأسی از او به اسلام گرویده بودند. دایرة المعارف یهود مینویسد: "همگی آنان یهودیان پنهانی بودند که بمثابه یک گروه جنگجویان مخفی علیه خلیفه عمل میکردند." (45) شابتای زوی در مراسم پنهانی فرقه، که دارای صبغه کاملا یهودی بود، حضور مییافت و نمایندگان و سخنگویان اصلی او، و در رأس آنها ناتان غزهای، رسماً یهودی بودند. (46)
شابتای زوی، که اینک مورد علاقه و لطف سلطان بود، با فرقههای دراویش مسلمان عثمانی نیز رابطه برقرار کرد؛ با تلاش او و اعضای فرقهاش آداب و عقاید جدیدی در میان برخی از فرقههای دراویش شکل گرفت که آمیختهای از تصوف سنتی اسلامی و عقاید و مناسک یهودی بود.
مناسک فرقه شابتای آمیخته با "هرزگی جنسی" بود. بعدها، این گرایش در فرقه یاکوب فرانک بارزتر شد. پس از مدتی راز تکاپوی فرقه شابتای آشکار شد و در اوت 1672 شابتای زوی و برخی از پیروانش به دلیل ترویج "هرزگی جنسی" در میان مسلمانان دستگیر شدند. در ژانویه 1673، احمد کوپرولو شابتای و سران فرقهاش را به منطقه دولسینو (47) در آلبانی (48) تبعید کرد. در دوران تبعید شابتای نیز پیروان او در کسوت مسلمانان به زیارتش میرفتند. در سال 1674 سارا، همسر شابتای، درگذشت و او برای چهارمین بار ازدواج کرد. همسر جدید شابتای، بهنام استر، دختر یوسف فیلسوف، (49) حاخام سرشناس سالونیک و از هواداران اصلی او، بود. در 17 سپتامبر 1676، شابتای زوی در پنجاه سالگی در آلبانیا درگذشت. (50)
هستیشناسی شابتایی، که در مکتوبات و رسالههای او، از جمله راز دی مهیمنوتا (51) [راز ایمان واقعی]، بیان شده، بر دو خدا استوار است: خدای اصلی که به پیروی از فلسفه یونانی آن را "علت نخستین"، یا "خدای پنهان" یا "یگانه مقدس کهن" (اتیکه کدیشه)، (52) میخواند و "خدای اسرائیل"، یا خدای واقعی، که صادر از "علت نخستین" است. شابتای "اتیکه کدیشه" (علت نخستین) را خدای بیاختیاری توصیف میکند که هیچ مداخلهای در سرنوشت مخلوقات خود ندارد. به عکس، "خدای اسرائیل"، که او را "ملکه کدیشه" (ملک قدیس) (53) نیز مینامد، خدایی مقتدر و سرنوشتساز است. (54)
صرفنظر از شرک آشکار این نظریه، که با توحید سنتی یهودیان نیز مغایر است، نظام فکری فوق دارای پیامدهای سیاسی و روانی آشکاری است. طبق این هستیشناسی، مخلوقات به دو گروه متمایز تقسیم میشوند؛ گروهی وسیع که بندگان "خدای پنهان" یا "علت نخستین" هستند. خدای مسلوبالاختیار فوق در زندگی این بندگان کمترین مداخلهای ندارد و در این رابطه جدایی کامل مشیت الهی از زندگی مادی حکمفرماست. اینان بندگانی رهاشدهاند که هیچ "دست غیبی" حامیشان نیست. گروه دوم و کوچکتری نیز وجود دارند که بندگان "خدای اسرائیل"اند. آنان "قوم برگزیده" بهشمار میروند و در پرتو توجه دائم خدای خود قرار دارند؛ بندگانیاند که مقدراتشان بطور مدام زیر نظر است و مسیری هدایتشده و متکی بر پشتوانه "حمایت غیبی" را طی میکنند.
این هستیشناسی بیان دیگری از همان اسطوره کهن "برگزیدگی قوم یهود" است. این نظریه، مکتبی رازآمیز را بنیان نهاد که در سده نوزدهم در قالب مکاتب متنوع فراماسونری، از جمله در طریقت "تئوسوفی"، به ایدئولوژی پنهان الیگارشی زرسالار جهان معاصر بدل شد. چنانکه خواهیم دید، در تئوسوفیسم نیز "برگزیدگان" بطور مستقیم مورد حمایت "غیبی" استادانیاند که در "لژهای سفید" زندگی پنهانی و رازآمیزی دارند. مفهوم "استاد غیبی" در تئوسوفیسم تداوم "خدای اسرائیل" در طریقت شابتای زوی است.
اعلام مسلمانی شابتای زوی نه تنها ناتان را در غزه ساکت نکرد، بلکه او با همان حدت و شدت پیشین به اعلام "مکاشفات" و انجام رسالت "پیامبری" خود ادامه داد. ناتان غزهای با اتکاء به پشتوانهای غنی از متون عبری و نمونههای فراوان از تاریخ قوم یهود، اندیشهپرداز این موج جدید شد و راه آینده را به روشنی به پیروان شابتای نشان داد. بهنوشته دایرة المعارف یهود، شابتای زوی اندیشهپرداز نبود و تفکری منسجم نداشت؛ این ناتان بود که به جعل یک مکتب از عقاید منتسب به شابتای دست زد؛ مکتبی که تداوم کابالیسم پیشین به شمار میرود. (55)
ناتان در سال 1667 به دیدار شابتای رفت و ظاهراً به دستور او راهی رم شد تا در آنجا "برخی عملیات جادویی" انجام دهد. او در سال 1668 وارد ونیز شد و حضورش در این شهر با استقبال گرم یهودیان و مارانوها مواجه شد. این سفر درست در زمانی است که دولت عثمانی در تکاپوی اخراج ونیزیها از جزیره کرت بود. ناتان سپس بهمراه یک تاجر ثروتمند یهودی، بهنام موسس کافسوتو، (56) به فلورانس و رم و سایر شهرهای ایتالیا رفت. دایرة المعارف یهود مینویسد ناتان در رم "برخی عملیات رازآمیز را، که پیشتر سولومون مولخو انجام داده بود، تکرار کرد." او سپس به بندر لگورن (57) رفت، با حاخامهای هوادار خود دیدار کرد و گزارش سفر خویش به رم را نوشت. این رساله به چاپ رسید و در مقیاسی وسیع منتشر شد. ناتان پس از پایان سفر ایتالیا به آدریانوپول رفت و با شابتای دیدار کرد. او سپس شش ماه در بندر سالونیک زیست و از آن پس تا پایان عمر در مقدونیه و بلغارستان مستقر بود. در این دوران، ناتان به شهرهای آدریانوپول، سالونیک، صوفیه، کاستوریا (58) و سایر مراکز محل استقرار پیروان شابتای سفر میکرد و با سران فرقه تماس دائم داشت. پس از تبعید شابتای به آلبانیا، ناتان برای دیدار با او به این شهر نیز میرفت. در زمان مرگ شابتای، ناتان در صوفیه بود. او بار دیگر به راه افتاد و چنین تبلیغ کرد که شابتای نمرده، بلکه از نظرها پنهان شده و به هجرتی رازآمیز در "انوار آسمانی" رفته و زمانیکه "خدای اسرائیل" مشیت کند بار دیگر ظهور خواهد کرد. ناتان غزهای در 11 ژانویه 1680، سه سال پس از شابتای، در مقدونیه درگذشت. (59)
نظریات ناتان غزهای جامه ایدئولوژیکی است بر سیاست "نفوذ" به درون ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی سرزمینهای مسلمان و "تسخیر آن از درون".
گفتیم که پس از اعلام مسلمانی شابتای، ناتان غزهای توجیه نظری این دگرگونی را آغاز کرد. او اعلام کرد که گروش شابتای به اسلام انجام یک "مأموریت" (رسالت) جدید است و هدف از آن "برافروختن اخگر مقدس در میان کفار [مسلمانان] است." دایرة المعارف یهود هسته اصلی نظریهپردازی ناتان را چنین بیان میدارد:
رسالت اصلی ملت یهود افروختن اخگرهای مقدسی است که در روح آنان وجود دارد. ولی اخگرهایی وجود دارد که افروختن آن تنها کار مسیح است. لذا، مسیح (شابتای زوی) برای انجام این رسالت به "قلمرو خلیفه" وارد شده؛ "ظاهراً در برابر او تسلیم شده ولی درواقع در حال انجام واپسین و دشوارترین بخش مأموریت خود است و آن تسخیر خلیفه از درون است. او برای انجام این مأموریت مانند یک جاسوس عمل میکند که به درون سپاه دشمن اعزام شده"؛ این "مبارزهای در درون سرزمین شیطان است." بنابراین، "مسلمان" شدن شابتای به معنی "ارتداد" از دین یهود نیست بلکه بغرنجترین چهره مأموریت مسیحایی اوست. بهنوشته دایرة المعارف یهود، بدینسان ناتان غزهای "الهیات شابتایی" را توسعه بخشید و "بنیادهای ایدئولوژی" پیروان شابتای را برای یکصد سال آینده پی ریخت. ناتان، و رهبران پسین فرقه، متون دینی یهود، از "عهد عتیق" تا تلمود و میدرشها، را کاویدند، به ادبیات مفصل کابالا رجوع کردند و "محصولی غنی" در تأیید حرکت خود به دست آوردند. (60)
دقیقاً به این دلیل است که منابع یهودی مکتب جدیدالاسلامی شابتای را "ارتداد رازگونه" (61) میخوانند؛ یعنی آنگونه ارتداد از دین یهود که راز و رمزی در آن نهفته است. باید توجه کنیم که این مکتب جدیدی نیست بلکه تنها شکل سامانیافته و مدونی است از "یهودیت مخفی" گذشته که هم در فضای اروپای مسیحی و هم در جهان اسلام پیشینه طولانی داشت.
آنچه در مکتب شابتای زوی و ناتان غزهای حائز اهمیت است تأکید آن بر دوگونه "نور" است که تمایز و تعارض دو نیروی "غیرشیطانی" را بیان میدارد.
بهزعم ناتان، از آغاز دو گونه "نور" وجود داشت: "نور اندیشمند" و "نور بیاندیشه". آفرینش کار "نور اندیشمند" است و "نور بیاندیشه"، به دلیل ذات خود که ناتوان از آفرینش است، هماره در کار ممانعت از تکاپوی "نور اندیشمند" است. "نور بیاندیشه" شر نیست ولی مخالف آفرینش و مخرب ساختارهایی است که "نور اندیشمند" میآفریند.(62) "نور اندیشمند" میکوشد "دنیای شیطانی خلیفه" (اسلام) را از درون تسخیر کند و "نور بیاندیشه" به تخریب کار او میپردازد. در این میانه، "نیروهای شیطانی" (سیترا اهرا) مستقر در "خلافت" نیز منفعل و تسلیم نیستند بلکه فرآیند آفرینش خود را دارند. (63)
به سادگی میتوان دریافت که منظور از ناتان دو گونه نیرو در میان معارضین دنیای اسلام است؛ "نیروی اندیشمند" و "خلاق" با الیگارشی زرسالار مستعمراتی، اعم از یهودی و مسیحی، انطباق مییابد و "نیروی بیاندیشه" به تمامی کسانی اطلاق میشود که ضرورت و اهمیت این تکاپو را درنمییابند و به دلایل گوناگون در کار نور آفرینشگر خرابکاری میکنند و دستاوردهای آن را به باد میدهند. در کتاب حاضر مصادیق روشن این دو گونه از "نور" را خواهیم یافت. مصادیق این "نور بیاندیشه" را در میان یهودیان نیز میتوان یافت.
ما در این بررسی، مفهوم کابالایی "کلیپت" را، چه در مضمون و چه در ظاهر، با واژه "خلافت" یکسان یافتهایم و بدینسان فرایند "تیکون" را به تکاپو برای فروپاشیدن و امحاء جهان اسلام، بطور عام، تأویل کردهایم. ممکن است کسانی این تأویل را نپذیرند و تشابه مفاهیم "کلیپت" و "خلافت" را تصادفی بدانند. ولی تشابه دیگری نیز وجود دارد. در جهانشناسی کابالایی، چند جهان وجود دارد که یکی "آسیا" (64) نامیده میشود. در فرایند تکوین، جهان "آسیا" هبوط کرد و به قلمرو تابع "خلافت" بدل شد. به تعبیر دیگر، شیطان از طریق هبوط "آسیا" و قرار دادن آن در زیر سلطه "خلافت" بر "آدم کدمن" (انسان قدیم) غلبه یافت. هدف "تیکون" رهایی "آسیا" از سلطه "خلافت" و دستیابی به چنان تعادلی است که "خلافت" نتواند آن را بر هم زند. (65)
آیا "آسیا" یک مفهوم رازآمیز و مجرد است یا مصداق مشخص دارد؟ آیا تشابه مفاهیم "کلیپت" (= خلافت) و "آسیا" با مفاهیم مشخص سیاسی و جغرافیایی آن تصادفی است؟ به گمان ما، این نمادگرایی مصادیق آشکار سیاسی دارد و هیچ نوع تاویل "عرفانی" را برنمیتابد. در نظریات ناتان غزهای "تصوف کابالا" صریحترین و عریانترین شکل بیان خود را یافته است.
چرا در مکتب شابتای زوی و ناتان غزهای نفوذ "نور اندیشمند" و تسخیر "خلافت" از درون چنین اهمیتی دارد؟ چه ضرورتی این تکاپوی سخت و طولانی را سبب میشود؟
بهزعم ناتان، علت آن است که "زمزم"، یا "روح مسیح" که از اخگرهای "نور اندیشمند" بود، در آغاز آفرینش در سرزمین "خلافت" جای گرفت یا شاید "خلافت" آن را غصب کرد. این امر سبب عدم تعادل در نظام هستی (عین صوف) شد. این اخگر از آغاز در حال تلاشی سترگ و رنجبار برای رهایی خود و گشایش راه برای نفوذ "نور اندیشمند" در سرزمین "خلافت" است و تنها آنگاه که این امر تحقق پذیرد نظام هستی به تعادل دست مییابد.
و سرانجام، در فرایند طولانی و بغرنج رهایی "زمزم" (تیکون) دستیازی به هر اقدامی جایز است؛ زیرا "زمزم" در تکاپوی خود تابع هیچ یک از قوانین هستی نیست و عملکرد او را نباید با معیارهای ارزشی و اخلاقی حاکم بر لایه توسعهیابنده "عین صوف"، که مأوای "نور" است، سنجید. درباره کردار او تنها پس از آنکه از اسارت "خلافت" رهایی یافت باید به داوری نشست. (66)
تعداد یهودیانی که در سال 1666م. به پیروی از شابتای زوی اعلام مسلمانی کردند دویست خانوار ذکر شده است که بطور عمده در ادرنه (آدریانوپول)، در پیرامون شابتای، مستقر شدند. (67) در سال 1683 موج بزرگ دیگری از اعلام اسلام در میان یهودیان مقیم عثمانی رخ داد و تعداد آنها تنها در بندر سالونیک به 300 خانوار رسید. (68) این "جدیدالاسلامها" از حمایت برخی حاخامهای برجسته برخوردار بودند. رهبری این گروه با یوسف فیلسوف، حاخام سالونیک و پدرزن شابتای زوی، و سلیمان فلورنتین (69) بود. (70)
یهودیان فوق "دونمه" (71) نام گرفتند که به معنای "برگشته" یا "جدیدالاسلام" است. از سده هیجدهم، پیروان شابتای زوی در یمن، ایران، عثمانی و شمال آفریقا پراکنده شدند. (72) بزرگترین مراکز زندگی دونمهها شهرهای سالونیک، ازمیر و استانبول بود. در سده هیجدهم، گروههایی از پیروان شابتای زوی از لهستان و سایر نقاط به سالونیک (73) مهاجرت کردند. این بندر مهم تجاری تا سال 1924 میلادی کانون اصلی دونمهها به شمار میرفت. (74) دایرة المعارف یهود محل استقرار امروزین پیروان شابتای زوی را ترکیه، ایتالیا، لهستان، مراکش و کردستان ذکر میکند. (75)
دونمههای سالونیک در محلههای مخصوص خود، جدا از سایر سکنه شهر، زندگی میکردند. دایرة المعارف یهود مینویسد دونمهها در ظاهر خود را مسلمان میخواندند و به شدت مقید به انجام ظواهر اسلامی بودند. سران آنها با سران فرقههای دراویش، بویژه با بکتاشیها، رابطه دوستانه داشتند. نخستین گروه دونمهها در حوالی سال 1690، به ریاست یعقوب قریدو، (76) برادر کوچک یوسف فیلسوف، به زیارت مکه رفتند. معهذا، آنان "یهودیان مخفی" بودند و به شکل پنهان مناسک خود را، که آمیزهای از مناسک سنتی یهودی و آداب جدید است، انجام میدادند. اصول عقاید دونمهها به یاد "ده سبط گمشده بنیاسرائیل" ده اصل است. سران دونمه با تعدادی از حاخامهای یهودی سالونیک رابطه پنهان داشتند. ازدواج دونمهها تنها در درون ایشان بود و ازدواج با مسلمانان را "بطور جدی و موکد" منع میکردند. دونمهها همگی با زبان عبری آشنایی داشتند و در میان خود به زبانهای عبری و لادینو (یهودی اسپانیولی) تکلم میکردند. تنها از سال 1870 ترکی به زبان رایج در میان آنان بدل شد. در سال 1774، کارستن نیبور، سیاح دانمارکی، شمار دونمههای سالونیک را 600 خانوار گزارش کرده است که تنها در میان خود ازدواج میکنند. در زمان جنگ اول جهانی، تعداد آنها 10 الی 15 هزار نفر تخمین زده میشد. (77)
رهبری فرقه دونمه با یک الیگارشی ثروتمند و مقتدر بود که به ترکی "قاپانجیلر" خوانده میشدند. اعضای طبقه متوسط دونمه "یعقوبلر" نام داشتند. گروه سومی نیز در میان دونمهها بود که طبقه فرودست جامعه فوق را تشکیل میداد و "کنیوسوس" (78) نام داشت. هر فرد دونمه با دو نام ترکی و عبری خوانده میشد که کاربرد خارجی و داخلی داشت. آنان نامهای قدیمی اسپانیولی خود را نیز حفظ کرده و در مراسم مرگ از آن استفاده میکردند. دونمهها نوشتههای خود را بر روی کاغذهای بسیار کوچک مینگاشتند که به راحتی قابل مخفی کردن بود. دونمهها چنان ماهرانه موفق به پنهان کردن مسایل درونی خود بودند که تنها منبع شناخت ایشان شایعاتی بود که در بیرون از آنان در پیرامونشان وجود داشت. (79)
در زمان انقلاب فرانسه (1789) رهبری دونمههای سالونیک با فردی مقتدر و متنفذ بهنام درویش افندی بود که نام یهودی او یهودا لوی تووا (80) است. (81) در اوایل سده هیجدهم، رهبری دونمهها با باروخیا روسو (82) (متوفی 1721) بود که با نام اسلامی عثمان بابا شناخته میشد. (83)
دونمهها تجربه موفق مارانوهای "مسیحی" را در دنیای اسلام به کار بستند و در سده نوزدهم بسیاری از مناصب مهم دیوانسالاری عثمانی را به دست گرفتند. دونمهها در پیدایش و گسترش فراماسونری عثمانی، در "اصلاحات" غربگرایانه این کشور، و در استقرار "مشروطه" عثمانی نقش مهمی ایفا نمودند. "کمیته اتحاد و ترقی" و "جنبش ترکان جوان" از درون همین فرقه بسته و منسجم پدید شد. اجمالا اینکه در نخستین دولت مشروطه عثمانی (1909م.) چند وزیر دونمه حضور داشتند که یکی از آنان جاوید بیگ، وزیر مالیه، است. جاوید بیگ از تبار باروخیا روسو است و ریاست فرقه دونمه را به دست داشت. درباره تکاپوی جاوید بیگ و پیوند او با سِر ارنست کاسل، زرسالار نامدار یهودی، نیز در آینده سخن خواهیم گفت. "جنبش ترکان جوان" از شهر سالونیک و با رهبری دونمهها آغاز شد. دایرة المعارف یهود بگونهای دو پهلو و زیرکانه تعلق مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) به فرقه دونمه را بیان داشته است. مینویسد: "به گفته بسیاری از یهودیان سالونیک، که مورد تکذیب دولت ترکیه است، مصطفی کمال پاشا از تبار دونمهها بود." (84)
در پی استقرار حکومت مصطفی کمال پاشا، در سال 1924 بسیاری از دونمهها بندر سالونیک را ترک کردند و بطور عمده در استانبول و تعداد کمی در ازمیر و آنکارا مستقر شدند. در دهههای بعد، دونمهها به اسرائیل مهاجرت نکردند و در ترکیه ماندگار شدند. بهنوشته دایرة المعارف یهود، حتی در سال 1960 نیز "چارچوب سازمانی" دونمهها موجود بود. در ادبیات درونی آنها هیچ اشارهای به تعلقشان به اسلام یافت نمیشود؛ به عکس خود را "یهودیان واقعی" میخوانند و هنوز نیز به شابتای زوی اعتقاد دارند. (85)
دایرة المعارف یهود میافزاید: از اوایل سده هیجدهم، دونمهها متهم به "هرزگی جنسی" بودند. معهذا، "تردیدی نیست که طی چند نسل آمیختگی [هرج و مرج] جنسی (86) در میان آنان رواج داشته است." در اشعار یهودا لوی تووا (درویش افندی)، که در سال 1960 منتشر شد، دفاعیات جسورانهای به سود الغاء محدودیتهای جنسی مندرج است." آنان جشن ویژهای موسوم به "جشن بره" (87) دارند که طی آن به اجرای برخی "مناسک جنسی" (88) میپردازند. (89)
در سده هفدهم، از طریق افرادی چون حییم بن عطار مراکشی (90) و شالوم (سلیم) بن یوسف شبازی، (91) شاعر نامدار یهودی ساکن یمن، فرقه کابالا در شمال آفریقا و یمن گسترش یافت. در این دوران در تونس و الجزایر نیز برخی چهرههای سرشناس یهودی رهبری حلقههای کابالا را به دست داشتند. مردخای بن موسی ساسون بغدادی (92) در بغداد حلقه متنفذی از فرقه کابالا پدید ساخت که تا سده بیستم در منطقه حضور داشت. اسحاق بن موسی نیز در روستای حریر (اربیل کردستان) مستقر شد و خاندان حریری (93) را بنیان نهاد. یکی از پسران اسحاق، بهنام پیناس، (94) در ماجرای شابتای زوی شرکت فعال داشت. دو پسر دیگر او، بهنامهای حییم و اسحاق، حاخامهای شهر رواندوز اربیل بودند. اعضای خاندان حریری در تمامی سدههای هیجدهم و نوزدهم در کردستان فعال بودند و از رهبران فرقه کابالا در بینالنهرین به شمار میرفتند. (95)
در نیمه دوم سده هیجدهم، حاخام شلوم شرابی (96) (1720-1777)، از یک خانواده یهودی مستقر در یمن، در بیتالمقدس مستقر شد و به رهبر معنوی فرقه کابالا در شمال آفریقا و به تعبیر دایرة المعارف یهود "در سراسر مشرق زمین" بدل گردید. او در فلسطین به عنوان "قدیس" و "جادوگر" شهرت یافت. طریقت شرابی به مشرب صوفیان مسلمان شباهت آشکار داشت. در پیرامون او گروهی از شاگردان زبده حضور داشتند که سران فرقه او به شمار میرفتند. بدینسان، بیتالمقدس به یکی از کانونهای مهم تولید "صوفیان" یهودی و تکاپوی آنان در شمال آفریقا و سراسر مشرق زمین بدل شد. با توجه به پیشینه تاریخی و فضای فکری و سیاسی مکتب کابالا، روشن است که این کانون میتوانست تأثیرات جدی بر فرقههای اهل تصوف داشته باشد و به منبع الهام انواع مدعیان "مهدویت" در میان مسلمانان بدل گردد. دایرة المعارف یهود مینویسد: "اقتدار تفوقآمیز این حلقه به سرعت در تمامی کشورهای اسلامی تثبیت شد و مواضعی بسیار نیرومند کسب کرد." طریقت شرابی تا سده بیستم در بیتالمقدس مستقر بود. (97)
در حوالی نیمه سده هیجدهم از درون فرقه رازآمیز کابالا و بر بنیاد میراث شابتای زوی و ناتان غزهای شیاد دیگری بهنام یاکوب فرانک ظهور کرد و فرقهای را بنیاد نهاد که به "فرانکیست" شهرت یافته است.
یعقوب بن یهودا لیب، که بهنام یاکوب فرانک (98) (1726-1791) شهرت دارد، به یک خانواده ثروتمند تاجر و پیمانکار تعلق داشت و همسرش نیز از یک خانواده ثروتمند تاجر بود. خانواده فرانک از یهودیان مستقر در اوکرایین بودند و او در شهر کوچکی در منطقه پودولیا، (99) در شمال کیف (اوکرایین)، به دنیا آمد. فرانک در جوانی به طریقت کابالا جذب شد، کتاب ظهر را خواند و به عضویت فرقه شابتای زوی درآمد. در سال 1753 به بندر سالونیک رفت و مدتی با دونمهها زیست. سپس به سیاحت در آدریانوپول و ازمیر پرداخت و بار دیگر به سالونیک بازگشت.
در دسامبر 1755، فرانک از سوی سران فرقه دونمه برای تصدی ریاست این فرقه در لهستان به همراه دو حاخام، بهنامهای ربی مردخای و ربی نحمان، راهی زادگاه خود شد. فرانک در رأس فرقه شابتای در پودولیا قرار گرفت ولی کمی بعد، در ژانویه 1756، کارش به رسوایی کشید. زمانی که فرانک و پیروانش در یک خانه دربسته مشغول اجرای مناسک جنسی مرسوم در فرقه شابتای بودند، به علت باز شدن تصادفی پنجرهها، مردم مطلع شدند و تمامی آنان را دستگیر کردند. مقامات شهر یاکوب فرانک را آزاد کردند زیرا گمان بردند وی تبعه دولت عثمانی است. فرانک به عثمانی بازگشت و مدتی به ظاهر مسلمان شد. کمی بعد، بار دیگر به پودولیا رفت و رهبری فرقه شابتای را در گالیسیا، اوکرایین و مجارستان به دست گرفت. مدتی بعد، یاکوب فرانک و صدها تن از پیروان یهودی او گروه گروه به مسیحیت (مذهب کاتولیک) گرویدند. مقامات اسقفی منطقه نیز با خشنودی آنان را به سلک مسیحیت پذیرفتند. (100) دایرة المعارف یهود مینویسد:
در سالهای 1756-1760 بخش بزرگی از پیروان یاکوب فرانک به مذهب کاتولیک گرویدند و فرقهای مشابه دونمه را در لهستان تشکیل دادند. آنان تنها در ظاهر کاتولیک بودند. (101)
این یک گروش ظاهری به آئین مسیح و تأسیس سازمان جدیدی از "یهودیان مخفی" بود. دایرة المعارف یهود در جای دیگر نیز به صراحت فرقه فرانکیست را "یک فرقه مخفی یهودی" خوانده است. (102)
مسیحی شدن فرانک سبب جلب برخی مسیحیان لهستان و شرق اروپا به این فرقه شد. بهنوشته مأخذ فوق، گردانندگان فرقه فرانک در لهستان و روسیه یهودیان ثروتمند و تحصیلکرده، گروهی از حاخامهای جوامع کوچک یهودی و برخی از آنان پسران سران جوامع یهودی شرق اروپا بودند. بخش مهمی از اعضای فرقه میهمانخانهدارها و میخانهدارهای یهودی بودند. در موراویا و بوهم، تعدادی از اعضای خاندانهای اشرافی و ثروتمند مسیحی به این فرقه گرویدند. (103) باید افزود که پیروان یاکوب فرانک در آن زمان به عنوان فرقه شابتای زوی شناخته میشدند و خود آنان نیز خویش را "مومنین"، یعنی پیروان شابتای زوی، میخواندند. نام "فرانکیست" از سده نوزدهم به ایشان اطلاق شد. (104)
بهرغم گروش ظاهری فرانک و پیروانش به مسیحیت، تکاپوی فرقه فوق نارضایی مردم را برانگیخت و در پی فاش شدن برخی عملیات جنسی آنان، در فوریه 1760 مقامات دولتی فرانک را در شهر ورشو دستگیر کردند. یاکوب فرانک به مدت 13 سال "محترمانه" به یک قلعه در چکسلواکی تبعید شد. از سال 1762 همسرش نیز به او پیوست. در این دوران، پیروان کثیر او به دیدارش میرفتند و مراسم خود را، که آمیخته با عملیات جنسی بود، در داخل قلعه و بیرون از آن انجام میدادند. (105)
فرانک پس از آزادی به شهر برنو (منطقه موراویا) رفت و در نزد دخترعموی خود، که همسر یک تاجر ثروتمند یهودی بود، اقامت گزید. پیشتر گفتیم که شهر برنو از سده هفدهم یک کانون مهم یهودینشین بود. در این زمان، یاکوب فرانک از میان پیروان خود در شهر برنو یک سازمان مسلح ایجاد کرد که اعضای آن اونیفورمهای نظامی میپوشیدند و تعلیمات نظامی میدیدند. اینک یاکوب فرانک فرد مهمی به شمار میرفت، تا بدان حد که در مارس 1775 به وین سفر کرد و از سوی امپراتور و ولیعهد هابسبورگ مورد پذیرایی قرار گرفت. بهنوشته دایرة المعارف یهود، علت این رابطه قولی بود که فرانک به امپراتور داده بود که بهوسیله اعضای سازمان سرّی خود بخشهایی از سرزمین عثمانی را تجزیه کند. از آن پس اعضای به ظاهر مسیحی فرقه فرانک بطور ناشناس به عثمانی میرفتند و بهویژه در سالونیک با دونمههای به ظاهر مسلمان رابطه استوار داشتند. (106)
دایرة المعارف یهود میافزاید منبع مالی یاکوب فرانک، که درباری باشکوه و ارتشی مسلح و مجهز بر پا کرده بود، ناشناخته است. این در حالی است که او در برنو صدها مرید مسلح داشت که به هیچ کار و حرفهای اشتغال نداشتند و تمام وقت در خدمتش بودند. (107) روشن است که یاکوب فرانک از یک منبع غنی مالی، بجز پیروانش، تغذیه میشد زیرا در سال 1784 برای مدت کوتاهی دریافت پول از این منبع قطع شد و او در وضع مالی دشواری قرار گرفت. (108)
آئین فرانک بر پرستش سه خدا استوار است: "خدای خوب"، "برادر بزرگ" و "زن باکره". "خدای خوب" یاکوب فرانک درواقع همان "اتیکه کدیشه"، "علت نخستین" و خدای بیکاره شابتای زوی، است. "برادر بزرگ" همان "خدای اسرائیل" است که شابتای زوی و یاکوب فرانک پیامبران اویند. "خدای اسرائیل" سرانجام یاکوب فرانک را فرستاد و وی با مجسم ساختن پرستش "زن"، ضلع گمشده این تثلیث، رسالت خود را به پایان برد. (109) "پرستش زن" بیان عریان همان نمادهایی است که پیشتر، در مکتب کابالای اسحاق لوریا، از طریق تبدیل "شخینا" به نماد مونث پدید آمده بود.
برگزاری مناسک جنسی از سوی اعضای فرقه فرانک امری قطعی و آشکار است. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم مینویسند اعضای این فرقه "در جشنهای خود به عیاشیهای جنسی میپرداختند." (110) یکی از مراسم آنان "پرستش بانو" نام داشت. در این مراسم همسر فرانک، و پس از مرگ او دخترش اِوا، در برابر پیروان مجذوب ظاهر میشدند و مورد پرستش قرار میگرفتند. فرانک در اواخر عمر شایع کرد که این دختر فرزند نامشروع کاترین، ملکه مقتدر روسیه، است که بطور ناشناس تحت سرپرستی او قرار گرفته. این شایعه چنان رواج یافت که حتی برخی مقامات عالیرتبه امپراتوری روسیه نیز آن را باور کردند و گمان بردند که به راستی دختر فرانک از خاندان تزار است. (111)
پس از مرگ یاکوب فرانک، یکی از برادرزادههای او بهنام جونیوس فری (112) رهبری فرقه را به دست داشت. او کمی بعد رهبری فرقه را به اوا فرانک واگذارد و خود به فرانسه رفت. این مقارن با انقلاب فرانسه است. جونیوس فری در کسوت انقلابیون در آمد و به یکی از سران "کلوپ ژاکوبنها" بدل شد. (113) رهبران کلوپ ژاکوبن، و در رأس آنان روبسپیر، برخلاف بسیاری از نمایندگان مجلس ملی فرانسه، نگرشی مثبت به یهودیان داشتند و شورای شهر پاریس، که در زیر نفوذ ژاکوبنها قرار داشت، حتی در دفاع از یهودیان هیئت نمایندگی خود را به مجلس ملی فرستاد. (114) اوا فرانک تا زمان مرگ (1816) ریاست فرقه فرانکیست را به دست داشت.
در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی، فرقه فرانک به صورت یک سازمان سرّی به حیات خود ادامه داد؛ اعضای آن "به ظاهر" بطور دقیق آداب کاتولیکی را اجرا میکردند و در محل زندگی خود به عنوان مسیحیانی مومن شناخته میشدند. (دایرة المعارف یهود تعبیر "به ظاهر" را به کار برده که نشانگر تداوم یهودیت در آنهاست.) (115) اعضای فرقه، چون دونمههای عثمانی، تنها در میان خود ازدواج میکردند. بدینسان، بهنوشته دایرة المعارف یهود، "یک شبکه گسترده خانوادگی" از فرانکیستها پدید شد؛ آنان فرزندانشان را طبق روش خود پرورش میدادند و با تاریخ و سنن فرقه آشنا میکردند. اعضای این فرقه، به سان ماسونها، یکدیگر را "برادر" میخوانند. (116) فرانکیستهای لهستان، مانند دونمههای عثمانی، در دوران بیثباتی سیاسی این کشور از موقعیت بهره جستند و برخی از آنان عناوین اشرافی برای خود به دست آوردند. (117) برخی از خانوادههای فرانکیست مقیم امپراتوری اتریش نیز به صفوف اشرافیت اتریش راه یافتند. (118) در سده نوزدهم بسیاری از آنان به مقامات عالی سیاسی لهستان رسیدند. سازمان سری فرانکیست لهستان برای مدتی طولانی با دونمههای عثمانی رابطه نزدیک داشت. (119)
کانون دیگر فرقه فرانک در شهر ورشو (چکسلواکی) مستقر بود. فرانکیستها در این شهر به احداث کارخانههای متعدد دست زدند و در سازمانهای ماسونی آن تکاپویی گسترده داشتند. (120) در سالهای 1848-1849 تعداد زیادی از خانوادههای فرانکیست به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند. بهنوشته دایرة المعارف یهود، حتی تا به امروز نیز برخی از اعضای فرقه فرانک تصویر مینیاتور اوا فرانک، دختر یاکوب، را به گردن خود میآویزند. (121)
اتهام آشامیدن خون انسان در مراسم پنهانی، شایعه گستردهای است که علیه فرانکیستها وجود داشت. معهذا، به ادعای دایرة المعارف یهود، هیچ سند معتبری در تأیید آن وجود ندارد. (122)
در سده نوزدهم، در روسیه و شرق اروپا افسانههای فراوانی درباره "خونآشامی" یهودیان و پیوند آنان با "شیاطین" و "جادوگران" رواج یافت. فرهنگ آن عصر و تلقی عامه مردم از یهودیان را در داستانهای کوتاه نویسندگان آن زمان به روشنی میتوان دید. یک نمونه، داستان "جادوگران کیف" نوشته اورست سوموف (123) (1793-1833) است. داستانهای سوموف بر اساس افسانههای عامیانه رایج در میان مردم اوکرایین نگاشته شده.
قهرمان این داستان، فیودور بلیسکاوا، قزاق جوانی است که بتازگی از جنگ با زمینداران لهستانی، این "سرکوبگران اوکرایین"، بازگشته؛ جنگی که اشراف لهستان و "دستنشاندگان خائن آنان"، یعنی یهودیان، را از سرزمین اوکرایین بیرون راند. (124) این قزاق جسور در پی یک ماجرای عشقی به محل اجرای مراسم شبانه "جادوگران" کیف راه مییابد و مخفیانه مناسک هولناک آنان را نظاره میکند. در رأس این جمعیت سرّی، یهودیان سرشناس شهر، که همدستان اشراف لهستانی هستند، قرار دارند. فیودور بلیسکاوا سرانجام به دست "جادوگران" به قتل میرسد. (125)
از اینگونه مضامین در ادبیات غنی سده نوزدهم شرق اروپا فراوان میتوان یافت. ماجرای فرقه فرانک نشان میدهد که باور عمومی مردم اوکرایین به پیوند یهودیان با "انجمنهای سرّی جادوگری" بیپایه نبوده است.
احیای میراث "فرقهگرایی جنسی" شابتای زوی و یاکوب فرانک را در فرهنگ نوینی که بهوسیله رسانههای غربی ترویج میشود به روشنی میتوان دید. مناسک آمیخته با رفتارهای جنسی و مصرف مواد مخدر و موسیقی تهییجکننده رفتار رایج در میان نسل جوان امروزین غرب است. اینک، مراسم بیپروای گروههای کوچک دونمه و فرانکیست به کمک رسانههای نوین ارتباطی به یک پدیده انبوه و جهانی بدل شده است. هزاران جوان گرد میآیند، همان آداب و مناسک را برگزار میکنند و رسانههای تصویری جوانان سراسر جهان را به پیروی از این الگو فرامیخوانند. رقص جنسی موسوم به "لمبادا" (126) (رقص بره)، که در سالهای اخیر از طریق وسایل ارتباط جمعی غرب ترویج میشود، نشانی آشکار از مناسک جنسی دونمههای ترکیه در "جشن لمب" را بر خود دارد. مایکل جکسون، "سلطان رپ"، (127) سیاهپوستی که با عمل جراحی چهره خود را به "سفید" بدل ساخته- موجودی دوجنسی که در نقشهای مختلف ظاهر میشود و مشخص نیست زن است یا مرد- از نمادهای فرهنگ "فرانکیستهای جدید" است؛ آئینی شیطانی که تخدیر جنسی و روانی بنیاد آن را میسازد. امروزه، این گرایش به اوج بیپروایی خود رسیده است. وارثین شابتای زوی و یاکوب فرانک در قالب گروههایی چون "متالیکا" (128) آشکارا "پرستش شیطان" و همجنسگرایی را ترویج میکنند و با ساخت و پخش سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی روابط جنسی زن با زن و مرد با مرد را به یک ایستار متعارف اخلاقی و هنجار عادی فرهنگی بدل میسازند. تداوم این میراث تصادفی نیست. در آینده خواهیم دید که مروجین این آئین در جهان امروز از تبار همان فرقهسازان سدههای هفدهم و هیجدهم میلادیاند؛ همان کانونهایی سرمایه عظیم خود را در ترویج این فرهنگ به کار گرفتهاند که پیشتر شابتای زوی و ناتان غزهای و یاکوب فرانک، و دهها فرقهساز دیگر، را به روی صحنه بردند.
ادبیات انبوه ماسونی نیز بیانگر تأثیرپذیری شدید طریقتهای فراماسونری از کابالیسم یهودی است.
کاوی کرامپ، ماسون درجه سیام، فرضیه رواج یافته بهوسیله رابرت فرک گولد، مورخ نامدار ماسون را، که گویا فراماسونری از درون صنوف (گیلدهای) بنایان قرون وسطای اروپا پدید آمد، مورد تردید قرار داده و طی مقالهای مشروح به ارائه پیوندهای فراماسونری با مکتب کابالا پرداخته است. (129)
کاوی کرامپ تأثیر کابالیسم بر فراماسونری را بیش از هر فرقه و سنت دیگر میداند و مینویسد: "بیشتر دانشجویان محتملا با این نظر برادر گولد موافقاند که در سدههای شانزدهم و هفدهم کابالیسم بر بسیاری از انجمنهای سرّی اروپا تأثیر عمیق گذارد" و از اینطریق در فراماسونری رسوخ کرد. (130)
ماسون دیگر بهنام ویت (131) مینویسد: "بنظر من کاملا قطعی است که عناصری از کابالیسم به انجمنهای سرّی ما راه یافته است." (132) ویت سادهلوحانه کابالیسم را "یک فلسفه باستانی و کهن" میداند و به تأویلی بغرنج از مفاهیم کابالایی دست میزند. برای نمونه، او واژه ساده "کابالا" (قباله) را "دریافت" ترجمه میکند و در پیرامون آن شرحی مبسوط ارائه میدهد. ویت کتاب ظهر را نیز یک متن کهن میشمرد که بهوسیله همان شمعون بن یوحای در سده دوم میلادی نوشته شده. او میافزاید: ظهر کتابی است که برای صدها سال تأثیری فوقالعاده بر اروپاییان نهاد و "ذهن برخی از برجستهترین فلاسفه و اندیشمندان جهان مسیحی را تسخیر کرد."(133)
پینوشتها:
1. Shabbetai Zevi
2. Josepgh ben Saul Escapa
3. Hosea
4. Gomer: بنگرید به: کتاب هوشع نبی، باب اول
5. Judaica, vol.6. p. 859; vol. 14, pp. 1222- 1224; Wigoder, ibid, p. 472.
6. Nathan of Gaza
7. Elisha Hayyim ben Jacob Levi (Ashkenazi)
8. Solomon Navarro
9. Joseph ben Ephraim Caro
10. Abraham Galante
11. Judaica, vol. 5, pp. 194-300; vol. 6, pp. 670-671; vol. 7, p. 258.
12. Samuel Lissabonna
13. Jacob Najara
14. Levi Najara
15. ibid, vol. 12, pp. 797-798, 861-863.
16. Kohen
17. ibid, pp. 798; vol. 14, p. 1224.
18. ibid, vol. 14, pp. 1229-1230.
19. ibid, p. 1226.
20. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، صص 172-174.
21. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 320.
22. ibid, p. 1235.
23. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 320-321.
24. ibid, p. 1233.
25. ibid, p. 1226.
26. بنگرید به تصاویر مندرج در: Judaica, vol. 14, pp. 1225, 1229, 1243.
27. ibid, p. 1234.
28. Koprulu
29. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 83.
30. Nicholas Zrinyi
31. Imre Thokoly
32. استانفورد شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضانزاده، مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس، 1370، ج 1، ص 371.
33. ibid, p. 1231.
34. همان مأخذ، ص 366.
35. لرد کین راس، قرون عثمانی، ترجمه پروانه ستاری، تهران: کهکشان، 1373، صص 346-347.
36. "I am the Lord your God Shabbetai Zevi."
37. ibid, p. 1235.
38. Nehemiah ha-Kohen
39. ibid, p. 1236.
40. ibid, vol. 12, p. 939.
41. Piaster واحد پول عثمانی در آن زمان. یک پیاستر برابر با یک صدم پوند انگلیس بود.
42. ibid, vol. 14, p. 1237.
43. Mustapha Hayatzade
44. ibid.
45. ibid, p. 1239.
46. ibid, p. 1240.
47. Dulcigno
48. Albania
49. Joseph Filosof
50. ibid, pp. 1240-1241.
51. Raze di-Maheimanuta
52. Attika Kaddisha
53. Malka Kaddisha
54. ibid, p. 1240.
55. ibid, p. 1241.
56. Moses Cafsuto
57. Leghorn
58. Kastoria
59. ibid, vol. 12, pp. 863-866; vol. 14, pp. 1239, 1241.
60. ibid, vol. 14, p. 1238.
61. Mystical Apostasy
62. ibid, p. 1241.
63. ibid, p. 1242.
64. Asiyyah
65. ibid, vol. 10, pp. 600, 615.
66. ibid, vol. 14, p. 1242.
67. ibid, p. 1239.
68. ibid, p. 1245.
69. Solomon Florentin
70. ibid, p. 1244.
71. Doenmeh
72. ibid, p. 1221.
73. بندر سالونیک (Salonika)، واقع در کناره دریای اژه، هم اکنون دومین شهر بزرگ یونان است.
74. ibid, vol. 6, p. 148; vol. 14, p. 1243.
75. ibid, vol. 14, p.1243.
76. Jacob Qerido
77. ibid, vol. 6, pp. 148-150; vol. 14, p. 1245.
78. Konyosos
79. ibid, vol. 6, p. 150.
80. Judah Levi Tovah
81. ibid, p. 149.
82. Baruchiah Russo
83. ibid, vol. 14, p. 1245.
84. ibid, vol. 6, p. 151.
85. ibid.
86. Sexual Promiscuity
87. Hag ha-Keves (Festival of the Lamb)
88. Orgiastic Ceremonies
89. ibid.
90. Hayyim ben Attar
91. Shalom ben Joseph Shabbazi
92. Mordechai ben Moses Sasson
93. Hariri
94. Phinehas
95. ibid, vol. 7, p. 1339; vol. 10, pp. 552-554.
96. Shalom Mizrahi Sharabi
97. ibid, vol. 10, pp. 553-554; vol. 14, pp. 1307-1308.
98. Jacob Frank (Leib)
99. Podolia
100. ibid, vol. 7, pp. 55-58.
101. ibid, vol. 14, p. 1252.
102. ibid, vol. 7, p. 68.
103. ibid, p. 65.
104. ibid, p. 58.
105. ibid, pp. 65-66.
106. ibid, p. 67.
107. ibid.
108. ibid.
109. ibid, vol. 14, p. 1252.
110. Ben-Sasson, ibid, p. 768.
111. Judaica, vol. 7, pp. 67-68.
112. Junius Frey
113. ibid, p. 68.
114. Ben-Sasson, ibid, p. 747.
115. Judaica, vol. 7, p. 66.
116. ibid, p. 69.
117. ibid, p. 66.
118. ibid, p. 68.
119. ibid, p. 71.
120. ibid, p. 68.
121. ibid, p. 71.
122. ibid.
123. Orest Somov
124. Russian 19th Century Gothic Tales, Moscow: Raduga Publishers, 1984, p. 115.
125. ibid, pp. 122-123.
126. Lambada
127. King Rap
128. Metalica
129. W. W. Covey-Crump, "The Craft and the Kabalah", Albert F. Calvert [ed.], Authors' Lodge Transactions, London: Kenning & Son, 1919, vol. III, pp. 366-382.
130. ibid, pp. 366-367.
131. W. E. Waite
132. ibid, p. 367.
133. ibid, pp. 368-371.|
/م