عصر طلایی اصفهان

در برخی منابع، سده‌ی چهارم هجری را عصر طلایی اصفهان خوانده‌اند. در این سده، عنصر ایرانی و شیعی در اصفهان قدرت را به دست گرفت و اصفهان برای نخستین بار، به تختگاه یک حکومت برگزیده شد. سفرنامه‌نویسان این دوره،
دوشنبه، 5 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عصر طلایی اصفهان
عصر طلایی اصفهان

 

نویسنده: آناهیتا فرهادی
منبع: راسخون



 

نگاهی به جغرافیا، سیاست و اقتصاد اصفهان در سده‌ی چهارم هجری

چکیده

در برخی منابع، سده‌ی چهارم هجری را عصر طلایی اصفهان خوانده‌اند. در این سده، عنصر ایرانی و شیعی در اصفهان قدرت را به دست گرفت و اصفهان برای نخستین بار، به تختگاه یک حکومت برگزیده شد. سفرنامه‌نویسان این دوره، از آبادانی و گستردگی این شهر در این دوره‌ی تاریخی گزارش داده‌اند. چهره‌های برجسته‌ی فرهنگی و سیاسی که در دوره‌ی مورد نظر در اصفهان به فعالیت پرداخته‌اند، این شهر را در تاریخ اندیشه‌ی این دوره به شهری ممتاز تبدیل می‌کند. مقاله‌ی حاضر می‌کوشد تصویری روشن از عصر طلایی اصفهان فراهم آورد و در این راه، بیشتر به منابع دست اول تاریخی و نوشته‌های کهن جغرافیایی بسنده خواهد کرد.

کلید واژگان

اصفهان، تشیع، آل زیار، آل بویه، ابن سینا، زکریای رازی، مرداویج.

عصر طلایی اصفهان

سده‌ی چهارم هجری، سده‌ی ورود عناصر شیعی به تاریخ اصفهان است. نخستین عنصر مهم شیعی اصفهان در این سده، مبلغان مذهبی اسماعیلی بودند که حضور پررنگی در اصفهان داشتند. ابوحاتم رازی داعی بزرگ اسماعیلی ری، از بزرگ‌ترین شخصیت‌های اسماعیلی در ایران است که مناظره‌هایی با بزرگ‌ترین فیلسوف عصر خود، «ابوبکر محمد ابن زکریای رازی» داشته و کتاب «اعلام النبوة» او چکیده‌ای از این مناظره‌ها بوده است. این کتاب که امروزه به دست ما رسیده است، نشان می‌دهد که ابوحاتم رازی می‌کوشید علیه زکریای رازی در باره‌ی امر پیامبری استدلال کند. چنان که می‌دانیم، زکریای رازی اگرچه خداباور بود، باور داشت که خداوند هیچ پیامبری نفرستاده است. ابوحاتم جانشین ابوجعفر، از خاندان خلف در دعوت اسماعیلی ری بود و فعالیت تبلیغی خود را دقیقاً از آغاز این سده آغاز کرد. به نظر می‌رسد آموزه‌ها و اندیشه‌های ابوحاتم در متفکران بعدی اسماعیلی تأثیر زیادی داشته و بیشتر آنان، مانند حمیدالدین کرمانی و ناصر خسرو، در اثبات آرای خود یا نقض آرای مخالفان به مطالب ابوحاتم نظر داشته‌اند. (الرازی؛ 11 :2536) ابوحاتم، داعیانی را به ایالات مجاور ری، از جمله اصفهان فرستاد، که شوربختانه نام آنها به دست ما نرسیده است.
تاریخ بیرون آمدن اصفهان از دست خلفای عرب با نام مرداویج، فرزند زیار، به هم آمیخته است: کسی که از قضا، با ابوحاتم نیز روابط نزدیکی داشت. در سال 319 هجری مرداویج زیاری، دومین عنصر شیعی مهم این سده که پیرو حکمرانان علوی مازندران بود، فرمانروای ری شد و چیزی نگذشت که بر طبرستان و از پی آن به اصفهان دست یافت. پیش از ورود مرداویج به ری، وی و اسفار، هر دو به آموزه‌های ابوحاتم گرویده بودند. (بغدادی؛ 203-202 :1367) چنان که حمیدالدین کرمانی، داعی بزرگ اسماعیلی می‌گوید، مباحثه‌ی مشهور بین ابوحاتم و فیلسوف بزرگ ایرانی، محمد ابن زکریای رازی در حضور مرداویج صورت گرفته است. حمایت مرداویج از ابوحاتم ادامه نیافت و در سال 321 هجری، هنگامی که ظهور مهدی در زمانی که ابوحاتم پیش‌بینی کرده بود، رخ نداد، دیدگاه او نسبت به اسماعیلیان عوض شد و به آزار و اذیت آنان پرداخت. ابوحاتم نیز بعد از این تغییر رویکرد، به آذربایجان گریخت. (1)
در روزگار پای گرفتن مرداویج در اصفهان، دو خلیفه‌ی عباسی ـ المقتدر و القاهر ـ به ترتیب کوشیدند این شهر را از دست او بیرون آورند و حتی شرط به رسمیت شناختن مرداویج را خروج او از اصفهان قرار دادند؛ اما غروب زود هنگام ستاره‌ی هر دو خلیفه، اصفهان را هم‌چنان در دست مرداویج باقی گذاشت. آنچه مرداویج در سر داشت، کوتاه کردن دست اعراب از ایران و بازگرداندن گونه‌ای دستگاه شاهنشاهی، همانند روزگار ساسانیان بود. از این رو بر تخت شاهی می‌نشست و تاج بر سر می‌نهاد و آداب و جشن‌های نیاکان ایرانی را بر پای می‌داشت. (ابن‌خلدون؛ 560 :4 :1988) ابن اثیر در باره‌ی تشریفات دربار وی، با لحن جانبدارانه‌ای می‌نویسد:
«نسبت به مردم اصفهان بدرفتارى کرد اموال‌شان را گرفت و ناموس‌شان را هتک کرد و سخت تکبر و مغرور شد. براى او یک اورنک زرین و یک تخت سیمین ساختند که گاهى بر این و زمانى بر آن مى‏نشست و چون او بر سریر قرار می‌گرفت سپاهیان از دو طرف صف می‌کشیدند و دورادور او قرار می‌گرفتند و کسى به او نمی‌رسید و نزدیک نمی‌شد مگر حاجب و دربان. همه را هم مرتب کرد و مردم از او سخت ترسیدند.»
(ابن اثیر؛ 229 :19 :1371)
اگر این تشریفات، با ستمگری نسبت به مردم اصفهان همراه بوده است، چندان بعید به نظر نمی‌رسید که مردم برای وی دسیسه‌ای چیده و او را به قتل برسانند. اما گزارش قتل او، با ابهام‌هایی همراه است. حمد الله مستوفی روایت کرده است که مرداویج زیاری در بهمن ماه 323 هجری از پی توطئه‌ای در گرمابه‌ی اصفهان به دست غلامان ترک کشته شد. (مستوفی؛ 410 :1364) اگر مردم اصفهان از مرداویج به ستوه آمده بودند، چرا غلامان ترک وی را کستند؟
به نظر می‌رسد این قتل، دلایل دیگری داشته باشد. ابو الفداء از احساسات ضد ترکی او سخن گفته و آن را دلیل قتل وی شمرده است. وی همچنان روایت می‌کند که تصمیم وى این بود که پس از انجام مراسم جشن سده ٣٢٣ هجرى به جانب بغداد لشکر کشد. در همین سال به دست غلامان ترک خود کشته شد. (2) اشپولر نیز قتل او را در نتیجه احساسات ایران دوستانه وی می‌داند. (اشپولر؛ 162-161 :1 :1373)
پس از مرداویج، برادر او وشمگیر زیاری جانشین وی شد. در این زمان پسران بویه ماهیگیر که پیش از این در دستگاه حکومت مرداویج بودند به فکر فرمانروایی بر اصفهان افتادند؛ رکن‌الدوله حسن بویهی به اصفهان دست یافت؛ در سراسر دوره‌ی آل‌بویه، (448-320 ه.ق.) اصفهان نقشی محوری در این سلسله بر عهده داشت، و در دوره‌ی حسن [ملقب به رکن‌الدوله] (329-320 ه.ق.) به پایتختی این سلسله انتخاب شد. وی بارویی دور اصفهان ساخت که محیط آن، بیست و یک هزار گام بوده است. دکتر هنرفر اشاره کرده است که (هنرفر؛ 40 :1350) آثار این بارو، تا چند سال پیش از تاریخ نگارش کتاب ایشان، از بیرون دروازه‌ی طوقچی تا دروازه‌ی جوباره و پایین دروازه موجود بوده است؛ هرچند امروز نشانی از این بارو دیده نمی‌شود. ساختن این بارو، تأثیر مهمی در یکپارچگی اصفهان داشت: با ساخته شدن آن، یهودیه محوریت اصفهان را در دست گرفت و جی، به یکی از دهات پیرامون آن مبدل شد.
اصفهان عهد آل بویه، به پیروزی‌های دیگری نیز نائل آمد. بیمارستان اصفهان، در سده‌ی چهارم هجری و به احتمال قوی توسط همین سلسله بنیاد گذارده شد. ابن ابی اصیبعه از ابن مندویه اصفهانی به عنوان پزشک این بیمارستان نام برده (ابن ابی اصیبعه؛ 22 :2 :1965) و از آنجا که ابوعلی احمد ابن عبدالرحمن ابن مندویه معاصر عضدالدوله‌ی دیلمی بوده، روشن می‌شود که این بیمارستان به سده‌ی چهارم هجری تعلق داشته است. وقتی عضدالدوله فنا خسرو بیمارستان عضدی را در بغداد تأسیس کرد، ابن مندویه یکی از 24 پزشکی بود که راهی آن بیمارستان شد. به این ترتیب، این بیمارستان پس از بیمارستان‌های گندی‌شاپور، زرند و ری، چهارمین بیمارستان رسمی در تاریخ ایران به شمار می‌رود.
وشمگیر در سال 327 هجری شهر را از دست رکن‌الدوله گرفت و او را ناگزیر از گریز نمود. با این حال پس از اندک زمانی وشمگیر که این بار گرفتار جنگ با سرداران امیرنصر سامانی در ناحیه گرگان شده بود بار دیگر اصفهان را از دست داد و آن را به آل‌بویه واگذاشت. این بار اصفهان تا پایان حکومت چهل و چهار ساله‌ی رکن‌الدوله در دست او باقی ماند و یک دوره‌ی آبادانی را پشت سر نهاد.
رکن‌الدوله هفتاد ساله در آستانه‌ی مرگ، «فناخسرو عضدالدوله» را به جانشینی برگزید؛ اما اصفهان را به فرزند سوم خود «ابومنصور مؤیدالدوله» سپرد و در محرم سال 366 هجری از دنیا رفت. چنان که کمابیش قابل پیش‌بینی است، پس از سه سال ناسازگاری‌هایی میان دو برادر بزرگ‌تر مؤیدالدوله پدید آمد که پیامد آن به سود برادر کوچک‌تر تمام شد و «عضدالدوله» قلمرو برادر دوم خود ـ ابوالحسن علی فخرالدوله ـ را نیز بر حکومت اصفهان افزود. از این پس مؤیدالدوله افزون بر حکومت اصفهان، بر ری و همدان حکم راند و جانشین و نایب برادر بزرگ خود نیز شد. همچنین با درگذشت برادر ـ سال 372 هجری در قلمرو خود استقلال کامل یافت. استقلالی که یک سال بیشتر ادامه نیافت و با مرگ وی در سال 373 هجری به پایان رسید. در دوره‌ی فرمانروایی مؤیدالدوله‌ی دیلمی، فرزند رکن‌الدوله، مسجد جامع صغیر اصفهان بنا شد. این مسجد، از آنجا که در محله‌ی جورجیر ساخته شده بود، به نام «مسجد جوءجوء (= جورجیر)» هم شناخته می‌شد. سمعانی در سده‌ی پنجم، ابوالفضل اصفهانی را امام جماعت این مسجد دانسته است. (سمعانی؛ 415 :1 :1975) بعدها در دوره‌ی صفویه، مسجد جورجیر به مسجد حکیم تغییر نام داد و هنوز با همین نام در اصفهان موجود است.
در دوران حکومت مؤیدالدوله بر اصفهان و دیگر نواحی، کار مملکت‌داری ـ در اصل ـ به درایت وزیر دانشمند او «صاحب ابوالقاسم اسماعیل بن عباد» (328ـ 385 ه. ق) وابسته بود و با تدبیر او نیز پس از درگذشت مؤیدالدوله شیرازه‌ی امور از هم نگسست و دومین پسر رکن‌الدوله یعنی ابوالحسن علی فخرالدوله به جانشینی برگزیده شد و از تبعیدگاه خود ـ نیشابور ـ به ری بازگشت.
با درگذشت صاحب بن عباد و از پی آن فخرالدوله در ری، آل‌بویه پای به واپسین سال‌های حکومت خود نهاد. فرزندان و جانشینان فخرالدوله در سنین کودکی بودند و به ناگزیر همسر او که «سیده خاتون» نام داشت ـ در شهر ری ـ به کار مملکت‌داری پرداخت. اصفهان در این دوره به پسر خال ـ پسر دایی ـ سیده خاتون به نام ابوجعفر محمد ابن دشمنزیار ـ ملقب به علاءالدوله ـ سپرده شد و از آنجا که دیلمیان به «دایی» «کاکویه» می‌گفتند، علاءالدوله را پسر کاکویه نیز می‌نامیدند. عصر حکومت علاءالدوله (433-398 ه.ق.)، با توجه به اهتمامی که وی در پیشبرد دانش داشت، اصفهان را به یکی از مراکز عمده‌ی اجتماع دانشمندان رشته‌های مختلف تبدیل کرد. وی اگرچه شیعه بود، اما به دلیل روحیه‌ی باز مذهبی، روح بن محمد بن احمد، فقیه شافعی را برای قضاوت در اصفهان برگزید. (ابن‌کثیر؛ 34 :12 :1977) اصفهان در این زمان توسعه یافت و حتی مدتی شیخ‌الرئیس ابوعلی سینا وزیر پسر کاکویه شد.

گزارش‌های سفرنامه‌نویسان

در نیمه‌ی دوم سده‌ی چهارم، در فاصله‌ای اندک، شش جغرافی‌نویس [=اصطخری، جیهانی، ابودُلف، مَقدسی، ابن‌حوقَل و نویسنده‌ی گمنام حدود العالم] از اصفهان دیدن کردند یا راجع به این شهر سخن گفتند. ابوالقاسم جیهانی در «اشکال العالم»، از مردمان توانگر و ثروتمند اصفهان سخن گفته که جامه‌هایی خوب، از جنس ابریشم و پنبه بر تن می‌کرده‌اند. این توصیف او، نشان‌دهنده‌ی سنت نیرومند پارچه‌بافی در اصفهان است که پیش از این تاریخ در گزارش ابن‌رسته نیز به چشم می‌خورد. (ابن‌رسته؛ 184 :1365) نیز، از میان فرآورده‌های کشاورزی، از زعفران و میوه‌های شهر یاد کرده که باز شبیه گزارش ابن‌رسته، به همه‌ی عراق می‌برده‌اند. (جیهانی؛ 141 :1368) با توجه به فاصله‌ی پنجاه ساله‌ی گزارش‌های ابن‌رسته و جیهانی، می‌توان نتیجه گرفت که در اصفهان، بازار سنتی دست کم از زمان پیدایش اسلام، نهادی نیرومند بوده و شاید به سنت دوره‌ی ساسانی، خانواده‌های اصفهانی نسل بعد از نسل، به یک حرفه‌ی تجاری مشغول می‌شده‌اند. جیهانی گزارش خود را به این ترتیب جمع‌بندی می‌کند: «در عراق [منظور او عراق عجم است] شهری بزرگ‌تر از اصفهان نیست.»
ابودلف نیز در سفر به ایران، از اصفهان دیدن کرده است. این جهانگرد عرب سده‌ی چهارمی، در نوشته‌اش به سراغ هوای صاف و سالم شهر رفته که موجب می‌شد «بدن مردگان در خاک آن جا نپوسد.» به همین خاطر نیز سیب به مدت هفت سال، تازه می‌مانده و گندم هرگز دچار شپش‌خوردگی نمی‌شده است. نویسنده‌ی ناشناس «حدود العالم من المشرق الى المغرب»‏ نیز که در همین سال‌ها می‌زیسته است، از مزارع بزرگ موجود در خان لنجان می‌گوید و آن را یکی از بزرگ‌ترین مراکز کشاورزی می‌نامد. (حدود العالم من المشرق الى المغرب؛ 151 :1423) در پایان، درباره‌ی آثار تاریخی این شهر سخن گفته است: «در این شهر، آثار تاریخی زیبا زیاد است.» (مینورسکی؛ 87 :1342) اما برای ما روشن نیست که غیر از سارویه، وی متوجه کدام بنا[ها]ی تاریخی بوده است؟
ابوالإسحق ابراهیم بن محمد فارسی معروف به اصطخری، جغرافی‌نویس سده‌ی چهارم (در گذشته در حدود 340 ق)، در کتاب مسالک و ممالک خود از اصفهان نام برده و در گزارش وی، به ویژه این نکته قابل‌توجه است که نزد او، دگرگونی‌هایی در مدلول کلمه‌ی اصفهان رخ می‌دهد. تا اینجا، کلمه‌ی اصفهان بر جی، روستاق‌های اطراف آن و به زحمت بر یهودیه اطلاق می‌شد، اما هم‌اکنون و نزد اصطخری، اصفهان بر هر دو یهودیه و جی، به نحو هم‌زمان اطلاق می‌گردد. به نوشته‌ی او «سپاهان، دو شهر است؛ یکی جهودستان، دیگر شهر سپاهان.» حتی در نظر او، یهودیه ـ که او آن را جهودستان می‌خواند ـ پهناور‌تر از جی نموده شده و جهودستان را از همدان نیز بزرگ‌تر دانسته است.
توصیف او، ضمناً شامل برخی اشاره‌ها به جغرافیای اقتصادی اصفهان نیز هست و به ویژه به جامه‌های ابریشمی، کرباس‌های نیکو و میوه‌ی سپاهان اشاره می‌کند که این هر سه مورد، اشاره‌های تازه‌ای به شمار نمی‌روند. اصطخری، نهایتاً با اغراق می‌نویسد: «در هیچ شهر، آن مال نیست کی در سپاهان.» (اصطخری؛ 164 :1368)
ابوالقاسم محمد ابن‌حوقل، متوفی پس از 367 ه. ق.، در کتاب «صورة الأرض»، که در حدود سال 350 ق. نوشته شده است، مجموعه‌ی یهودیه و جی را، پرنعمت‌تر و پهناورتر از همه‌ی شهرهای سرزمین کوهستان دانسته است. البته یهودیه را دو برابر بزرگ‌تر از جی قلمداد می‌کند. او، اصفهان را «بارکده‌ی» فارس و جبال و خراسان و خوزستان نامیده که فرآورده‌هایش چون پارچه‌های گوناگون، زعفران و میوه، به آن سرزمین‌ها صادر می‌شده است. (ابن‌حوقل؛ 362 :2 :1938) فراموش نکنیم که ابن‌حوقل اگرچه اصفهان را به چشم خویش دیده، اما در نگارش جغرافیای مناطق ایران، کتاب اصطخری را پیش چشم داشته و به مناسبت، از آن سود جسته است.
گزارش ابن‌حوقل، از فراز گردنه‌ی جنوبی شهر آغاز می‌شود. او از آنجا به اصفهان نگریسته و دو کانون اصفهان، یعنی جی و یهودیه را، با روستاهای اطراف‌شان، بسیار سبز و خرم توصیف کرده است. برخی از این روستاها، بسیار بزرگ بوده و «منبر و خطیب و گرمابه به و بازار» داشته‌اند. قصر ابوعلی بن رستم در اصفهان، به نظر ابن‌حوقل، شایان توجه بوده و یکی از ده‌ها کاخ زیبا و مجلل شهر به شمار می‌رفته است. نیز، اطراف زاینده‌رود آسیاب‌هایی وجود داشته که می‌تواند نشان‌دهنده‌ی خودکفایی اصفهان در تولید گندم و نان در آن عصر باشد. در توصیفات وی، سایر مناطق اصفهان نیز لحاظ شده‌اند. او روستای ماربانان و باغ‌های پهناور آن را می‌ستاید؛ از قلعه خان لنجان سخن به میان می‌آورد؛ درباره‌ی فریدن از گله‌های گوسفندان این منطقه و نیز عسل آن توصیفات مهمی دارد، (ابن‌حوقل؛ 365 :2 :1938) و البته شایان توجه است که آنچه ابن‌حوقل در سده‌ی چهارم هجری قمری گفته، هنوز هم در وصف فریدن می‌توان گفت. ضمناً از روستای رودشت نام برده که به گفته‌ی او، بیش‌تر خوار و بار اصفهان از آن جا تأمین می‌شده است. گزارش او از آتشگاه اصفهان نیز درخور اعتنا است؛ وی می‌نویسد: «آتش آن، آتش‌های ازلی قدیم است و خادمان و نگهبانانی از زرتشتیان بر آن گماشته شده‌اند که بسیار توانگرند.» (ابن‌حوقل؛ 365 :2 :1938)
ابن‌حوقل ضمناً از آداب و رسوم ساکنان اصفهان نیز یاد می‌کند؛ یکی از این آداب، جشن باستانی نوروز است که در آن، مردمان منطقه‌ی «کُرینه» در اطراف زاینده‌رود «به مدت هفت روز در آن گرد می‌آیند و به عیش و نوش و تفریح می‌پردازند.» وی همچنین از مهم‌ترین شهرستان‌های اطراف اصفهان نیز نام می‌برد. شهرهایی که از آنها نام می‌برد، عبارتند از: لنجان، مهرین، جنبه، کراج [کرارج]، کدر، که کاوسان، برخوار و براآن‏. (ابن‌حوقل؛ 362 :2 :1938)
بیست و دو سال پس از ابن‌حوقل، نویسنده‌ی گمنام کتاب «حدود العالم من المشرق الی المغرب» از اصفهان نام برده و بدون این که شهر اصفهان را دیده باشد، به تکرار حرف‌های پیشینیان بسنده نموده است. در نگاه او، اصفهان «شهری بزرگ است که دو جزء دارد؛ یکی را یهودیه، و دیگری را شهرستان می‌نامند. در هر دو منبر نهاده‌اند و فاصله‌ی آنها با هم، نیم فرسخ است.» (حدودالعالم من المشرق الی المغرب؛ 151 :1423) جامه‌ی ابریشم و دیگر منسوجات منطقه نیز موضوع توجه نویسنده‌ی حدودالعالم قرار گرفته است.
شمس الدین بن احمد ابو عبداللّه شاهی مقدسی، (381-335 ه.ق.) کتاب خود «احسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم» را در سال 375 هجری به رشته‌ی تحریر درآورده و با این حساب، سه سال پس از ابن‌حوقل از اصفهان یاد می‌کند. مقدسی، به پیروی از هرمسیان عدد چهارده، یعنی دو عدد هفت را برای تقسیم جغرافیائی اقلیم‌ها به کار برده است. طبق فهرست کتاب، سرزمین‌های اسلامی به چهارده اقلیم تقسیم می‌شوند که 6 اقلیم عربی و 8 اقلیم دیگر پارسی‌اند. از این هشت اقلیم پارسی، یکی کوهستان و دیگری فارس است. یکی از نکات قابل‌توجه در سخنان مقدسی، این است که اصفهان در هیچ یک از این دو اقلیم نمی‌گنجد، و در عین حال نمی‌تواند اقلیم جداگانه‌ی دیگری نیز به شمار آید. از این رو وی مطمئن نیست که در تقسیمی که از اقلیم‌های جهان در نظر گرفته است، آیا باید اصفهان را جزء فارس به شمار آورد، یا از شهرهای کوهستان بداند. از این رو می‌گوید:
«و اما درباره‌ی اصفهان، حکم این شهر همانند حکم نیم‌خورده‌ی استر و الاغ در میان احکام شرعی در فتوای پیران ما از عراق می‌باشد، که می‌گویند: چون این‌ها از دو قاعده‌ی متضاد پیروی می‌کنند، ناگزیر باید در آنها احتیاط کرد و از هر قاعده‌ای، به آنها یک سهم داد. چون این دو حیوان از نظر همنشینی با انسان، همچون گربه‌اند که نمی‌توان از نیم‌خورده‌ی آنها پرهیز کرد و از نظر حرام‌گوشت بودن مانند سگ هستند، پس باید از هر یک این دو حکم نیز نصیبی ببرند. شهر اصفهان نیز چنین است که از جهت زبان و رسوم رایج، از این سرزمین است و از جهت تقسیم‌بندی‌های کشوری در میان مرزهای سرزمین فارس جای دارد. پس ناگزیریم از هر یک از دو سرزمین بهره‌ای برای آن قائل شویم. سهم اصفهان از کوهستان در گزارش و توصیف، و سهم آن از فارس، ترسیم [در نقشه‌ی زمین] است.» (مقدسی؛ 387-386 :1411)
سپس مقدسی گفتار فقهی بسیار طولانی، بی‌ارتباط و پراکنده‌ای ذکر می‌کند که از هر جهت برای خواننده بی‌فایده است. متن بالا، به خودی خود نشان می‌دهد که ارتباط این‌گونه مباحث فقهی با جغرافیای اصفهان در چه حدودی است. فردی گمنام در همان عصر، و احتمالاً هم‌زمان با عضدالدوله‌ی دیلمی، در حاشیه‌ی این صفحه یادداشتی انتقادی نوشته است که میخائیل دخویه (3) خاورشناس هلندی در تصحیح و چاپ متن عربی در لیدن، آن را ذکر کرده و به جهت جغرافیای آن زمان از اهمیتی بسزا برخوردار است؛ این یادداشت به این قرار است: «چون مؤلف از اصفهان آگاهی نداشته، پرسش و پاسخ‌های بالا را پرداخته تا کتابش درباره‌ی چنین شهری سفید نماند. خدا رویش را سیاه کند! که وقت مرا به خواندن خزعبلاتش تباه کرد و هیچ به دست نیاوردم! برخی اصفهانیان درباره‌ی این شهر کتابی بزرگ ساخته، همه‌ی شهرک‌ها و دیه‌هایش، درآمد آن و فرمانروایش را یاد کرده‌اند. این کتاب در خزانه‌ی عضدالدوله در نیشابور موجود است.» ما امروز می‌دانیم که کتاب مورد نظر این حاشیه‌نویس، «الأعلاق النفیسه» اثر ابوعلی احمد بن عمر ابن‌رسته (در گذشته‌ی 290 ق) است که به واسطه‌ی قومیت اصفهانی خود، این شهر را به تفصیل در دو فصل از کتابش معرفی می‌کند. این اثر، کمابیش یک سده پیش از «احسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم» به رشته‌ی تحریر در آمده است.
توصیف اصفهان در نوشتار مقدسی، از یهودیه آغاز می‌گردد؛ آغاز متن از یهودیه، نشان‌دهنده‌ی محوریتی است که یهودیه در اصفهان به دست آورده و جایگاه خود را با جی عوض نموده است. فراموش نکنیم که در توصیفات او، یهودیه دیگر ماهیت یهودی خود را از دست داده و به واسطه‌ی رشد شهرک‌ها و روستاق‌های اطراف، به یک کل واحد تبدیل شده که تنها در نام خود، با یهودیان ارتباط پیدا می‌کند. «مدینه» یا «شهرستان» یا همان «جی»، پس از یهودیه مطرح می‌شود و در توصیف آن، به این تذکر اکتفا می‌کند که در نیم‌فرسخی یهودیه بوده، دیواری بلند دارد و پائین آن، پلی بزرگ [پل شهرستان] مشاهده می‌شود. مسجد جامع آن نیز، به گفته‌ی مقدسی کهن‌ترین و استوارترین مساجد بوده است. (مقدسی؛ 389 :1411)
توصیف مقدسی از یهودیه، چنان است که از یک نویسنده‌ی سده‌ی چهارمی انتظار می‌رود. او یهودیه را همچون دیگر نویسندگان هم‌عصر خود، به آبادی می‌ستاید. در نگاه او، یهودیه، قصبه‌ی اصفهان، بزرگ و آباد و پرجمعیت و پربرکت و شهر بازرگانی است. چاه‌هایش شیرین، میوه‌هایش گوارا، هوایش خوب، آبش سبک، خاکش شگفت‌انگیز و جایش خوب است. بازرگانان بزرگ و هنرمندان ماهر دارد. پارچه‌هایش را به هر سو می‌برند. مردم اهل سنت و جماعتند، زیرک و ماهرند، و مسجد جامع‌شان با نمازگزاران آباد است. ولی با این همه، مقدسی سر سازگاری با اهالی شهر ندارد. او آنها را با الفاظی بسیار ناشایسته توصیف می‌کند: «اینجا بهشتی است که چراگاه گاوان شده است. مردمی‌اند خشک، که از سخاوت و ظرافت بی‌بهره‌اند و زیر عمامه‌ها متکا گذارده‌اند. (4) در بازرگانی فریبکارند و جگر را می‌سوزانند. حنبلی‌هایی اهل مبالغه‌اند.» (مقدسی؛ 388 :1411)

ارزیابی

سده‌ی چهارم هجری، چه از جهت فرهنگی و چه از جهت اقتصادی و سیاسی، عصر طلایی تاریخ اصفهان شمرده می‌شود. از جهت فرهنگی، هم می‌توان به دوره‌ی حکومت علاءالدوله (433-398 ه.ق.) اشاره کرد که اصفهان را به محل گردهم‌آیی بزرگان فرهنگی ایران تبدیل نمود، و هم به حضور ابو علی سینا، بزرگ‌ترین فیلسوف تاریخ فلسفه‌ی عربی که حضورش رونق فرهنگی بزرگی به دنبال داشت.
به لحاظ سیاسی، اصفهان در این دوره کانون توجه قرار گرفت. همچنان که این شهر بین دو قدرت محلی آل زیار و آل بویه دست به دست شد، به گزارش منابع تاریخی، محل توجه خاص خلیفه‌ی عباسی نیز بود. اصفهان این روزگار، برای نخستین بار به عنوان پایتخت یک سلسله‌ی محلی برگزیده شد.
از جهت اقتصادی، چنان که سفرنامه‌نویسان و جغرافیدانان این سده روایت کرده‌اند، اقتصاد اصفهان بسیار شکوفا بوده و فرآورده‌های آن در هر حوزه‌ای، به دیگر شهرهای جهان مسکون آن روز فرستاده و در آنجا فروخته می‌شد. توصیف سفرنامه‌نویسان، اصفهان را شهری بزرگ و آباد نشان می‌دهد که مردم آن از انواع نعمت‌ها برخوردارند. نوشتارهای جغرافیایی سده‌ی چهارم، هم‌صدا با یکدیگر از یهودیه به عنوان قسمت اصلی اصفهان یاد کرده و جی را یکی از دهات حاشیه‌ی آن قلمداد می‌کنند. این رویه، در آثار تمامی جغرافی‌نویس‌های بعدی نیز لحاظ شده است.

پی‌نوشت‌ها:

سده‌ی چهارم هجری، چه از جهت فرهنگی و چه از جهت اقتصادی و سیاسی، عصر طلایی تاریخ اصفهان شمرده می‌شود. از جهت فرهنگی، هم می‌توان به دوره‌ی حکومت علاءالدوله (433-398 ه.ق.) اشاره کرد که اصفهان را به محل گردهم‌آیی بزرگان فرهنگی ایران تبدیل نمود، و هم به حضور ابو علی سینا، بزرگ‌ترین فیلسوف تاریخ فلسفه‌ی عربی که حضورش رونق فرهنگی بزرگی به دنبال داشت.
(1) پیرامون رابطه‌ی مرداویج و ابوحاتم، به ویژه به (جمال‌الدین؛ 54 :1975) مراجعه نمایید.
(2) اسماعیل بن علی ابو الفداء، جزئیات قتل او را به این ترتیب در اختیار ما می‌گذارد:
«فی هذه السنة [= 323 ه. ق.] قتل مرداویج الدیلمی، صاحب بلاد الجبل و غیرها، و سبب ذلک: أنه لما کان لیلة المیلاد، من هذه السنة، أمر بأن تجمع الأحطاب، و تلبس الجبال و التلال، و خرج إلى ظاهر أصفهان لذلک، و جمع ما یزید عن ألفی طائر من الغربان، لیعمل فی أرجلها النفط، لیشعل ذلک کله لیلة المیلاد، و أمر بعمل سماط عظیم، فیه ألف فرس، و ألفا رأس بقر، و من الغنم و الحلوى شیء کثیر، فلما استوى ذلک و رآه، استحقره و غضب على أهل دولته، و کان کثیر الإساءة إلى الأتراک الذین فی خدمته، فلما انقضى السماط، و إیقاد النیران، و أصبح لیدخل إلى أصفهان، اجتمعت الجند المخدمة، و کثرت الخیل حول خیمته، فصار للخیل صهیل و غلبة، حتى سمعها فاغتاظ، و قال: لمن هذه الخیل القریبة؟ فقالوا للأتراک. فأمر أن توضع سروجها على ظهور الأتراک، و أن یدخلوا البلد. کذلک، ففعل بهم ذلک، فکان له منظر قبیح استقبحه الدیلم و الترک، فازداد حنق الأتراک علیه، و رحل مرداویج إلى أصفهان و هو غضبان، فأمر صاحب حرسه أن لا یتبعه فی ذلک الیوم، و لم یأمر أحدا غیره لیجمع الحرس، و دخل الحمام، فانتهزت الأتراک الفرصة، و هجموا علیه و قتلوه فی الحمام، و کان مرداویج قد تجبر و عتا، و عمل لأصحابه کراسی فضة یجلسون علیها، و عمل لنفسه تاجا مرصعا على صفه تاج کسرى، و لما قتل قام بالأمر بعده أخوه و شمکیر بن زیار.» (ابوالفداء؛ 413 :1 :1997)
(3) Michael Jan de Goeje (1836 –1909)
(4) متن اصلی عربی: «لا ظرافة تحت عمائمهم مخادّ» مخادّ از ریشه‌ی «خدد» به معنای چهره و صورت است، و از این رو متکا را مخده می‌نامند که چهره و گونه بر آن قرار می‌گیرد؛ از آنجا که مخاد در عربی صورت اسم آلت دارد، ناگزیر باید آن را به معنای متکا یا بالش دانست؛ اگرچه این کلمه در اینجا نامربوط می‌نماید و معنای محصلی ندارد.

کتابنامه:
ابن ابی اصیبعه، موفق الدین ابی العباس احمد بن القاسم بن خلیفة بن یونس السعدی الجزری؛ (1965) عیون الأنباء فی طبقات الأطباء، بیروت، منشورات دار مکتبة الحیاة.
ابن اثیر، عز الدین على؛ (1371) کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى.
ابن حوقل، ابو القاسم محمد بن حوقل النصیبى؛ (1938)‏ صورة الارض، بیروت، دار صادر، افست لیدن.
ابن خلدون، عبد الرحمن؛ (1988) دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دارالفکر، طبعه‌الثانیة.
ابن رسته، ابو علی احمد بن عمر؛ (1365) الأعلاق النفیسه، ترجمه‌ی دکتر حسین قره‌چانلو، تهران، امیر کبیر.
ابن کثیر، ابو الفداء؛ (1977) البدایه و النهایه، بیروت، معارف.
ابو الفداء، اسماعیل بن علی؛ (1997) تاریخ ابی الفداء المسمی المختصر فی اخبار البشر، حققه محمود دیوب، بیروت، دار الکتب العلمیه.
اشپولر، برتولد؛ (1373) تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری‌ و مریم میراحمدی‌، تهران، انتشارات علمی فرهنگی.
اصطخرى، ابواسحاق ابراهیم بن محمد؛ (1368) مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
بغدادی، عبد القاهر؛ (1367) الفرق بین الفرق، ترجمه‌ی محمد جواد مشکور، تهران، اشراق.
جمال‌الدین، محمد السعید؛ (1975) دوله الإسماعیلیه فی ایران، قاهره، موسسة سجل العرب.
جیهانی، ابوالقاسم بن احمد؛ (1368) اشکال العالم، ترجمه‌ی علی بن عبدالسلام کاتب، مشهد، آستان قدس رضوی.
الرازی، ابو حاتم احمد ابن حمدان؛ (2536) اعلام النبوة، تصحیح صلاح الصاوی، غلامرضا اعوانی، تهران، انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران.
سمعانی، ابوسعد عبدالکریم؛ (1975) التحبیر فی المعجم الکبیر، تحقیق منیرة ناجی سالم، بغداد، مطبعة الإرشاد.
مستوفی، حمد الله؛ (1364) تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایی، تهران، امیر کبیر، چاپ سوم.
مقدسی، أبوعبدالله محمد بن أحمد؛ (1411) احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، القاهره، مکتبه مدبولى، چاپ سوم.‏
مینورسکی، ولادیمیر؛ (1342) سفرنامه‌ی ابودلف در ایران، ترجمه‌ی سید ابوالفضل طباطبائی، تهران، فرهنگ ایران زمین.
هنرفر، لطف الله؛ (1350) گنجینه‌ی آثار تاریخی اصفهان، اصفهان، ثقفی، چاپ دوم.
نویسنده‌ی گمنام؛ (1372) حدود العالم من المشرق الی المغرب، ترجمه‌ی میرحسین شاه، به تصحیح مریم میر احمدی و غلامرضا ورهرام، تهران، دانشگاه الزهرا.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط