گریه امری غیر اختیاری
اولاً: باید دانست که گریه کردن ذاتاً در اثر حزن و اندوه و سوزش دل روی می دهد و ذاتاً از امور اختیاریّه نیست و سوزش دل از اختیار شخص خارج است، بلکه از امور اضطراریّه است؛ ولیکن مقدّمات و اسباب، از اختیاری است که در اثر دیدن و یا تفکّر در واقعه ای که روی می دهد، حاصل می شود. پس می گوئیم هر امری که مقدّمه و اسباب آن اختیاری باشد، در اغلب و اکثر اوقات اختیاری است. زیرا که شخص از تفکر در آن منفک نخواهد بود. لذا چون گریه کردن، مقدمات و اسباب آن اختیاری است، خود آن را نیز امری اختیاری می گویند؛ هر چند ذاتاً از امور اضطراریه شمرده شود.اکنون، چون این معنی دانسته شد، باز لازم است مطلب دیگری تذکر داده شود و آن این است که هر یک از افراد بشر، همچنان که در اخلاق و میل و اراده و خواهش های نفسانیه و فکرها و فهم ها و زیرکی و غیر اینها برابر و یکسان و به یک روش نیستند و روش ها و راه های مختلف و سلیقه های جدا گانه دارند؛ همچنین در دوستی و دشمنی و گرفتگی و سوزش دل، و تأثّر و حزن و اندوه و حصول نتیجه و ثمره اینها که گریه کردن و زاری کردن است؛ نیز با هم مختلف هستند. بعضی از ایشان به اندک چیزی دل گرفته و رقیق القلب و متأثّر و اندوهگین و سوزش دل آنها زیاد می شود و شروع به گریه می کنند، و بعضی از آنها رحم دل و رقیق القلب نیستند که به اصطلاح سنگدل هستند و قساوت قلب دارند. این دو دسته در دو طرف افراط و تفریط واقعند. و جمع دیگری از ایشان کسانی هستند که نه در حدّ افراط و نه در حدّ تفریطند، هر چند در این باب با همدیگر مختلف و متفاوت باشند.
اقسام گریه
باید دانست که موجبات و اسباب گریستن چند چیز است که احداث گریه بواسطه آنها می شود:اوّل: گریه در حال خوف که سبب آن ترس داشتن از کسی یا چیزی باشد؛ خواه خوف از خدا یا گناهان دنیوی و اخروی.
دوم: گریه در اثر مصیبت و فقدان عزیزی که از دست داده باشد.
سوم: گریه در اثر رنج و مشقت و یا خستگی مافوق طاقت.
چهارم: گریه در حال اضطرار.
پنجم: گریه در حال انتظار.
ششم: گریه در حالی که شخص را اجبار کنند به امری که بر خلاف میل او باشد.
هفتم: گریه شوق دراثر ملاقات عزیزی یا چیزی که به آن علاقه مفرط داشته.
هشتم: گریه فراق و آن در اثر جدا شدن از عزیزان و دوستان.
نهم: گریه حسرت.
دهم: گریه ندامت.
یازدهم: گریه از روی حیله و خدّعه و فریب.
هدف از گریه
چون انواع گریه ها دانسته شد، اکنون بدان که گریستن برای گریه کننده، گاهی از راه عبادت و بندگی خدا باشد، به نحوی که خدا خواسته، و گاهی از راه هوا و هوس، و شهوت رانی و برای دنیا و معصیت باشد. [گریستن] اوّل سبب رضایت خدا و ارتقاع درجات است در دنیا و آخرت، و [گریستن] دوّم سبب خشم و عضب خدا، و خسران و عذاب دنیا و آخرت خواهد بود، چنانچه ان شاءالله تعالی بعد از این به محل خود مفصّلاً شرح داده خواهد شد.حقیقت گریه
حقیقت خونی است که در اثر سوزش قلب، رگ هائی که اتصال به چشم دارد دهان باز می کند و آن خون از راه رگ انتقال به چشم پیدا می کند. پس از استحاله شدن و تبدیل به اشک شدن و رنگ خود را از دست دادن و طاهر شدن جاری می شود؛ و گاهی ممکن است که در اثر شدت و زیادی سوزش قلب استحاله نشده به صورت خون از دیده جاری گردد، چنانچه در زیارت وارد شده:«وَلا بکیَنَّ لَکَ الدُّموع دَماً»(1).
یعنی: (هر آینه گریه می کنم برای تو خون، بدل از اشک چشم).
چنانچه از باب تنذیر تذکر می دهم: همچنان که شیر در پستان گاو و یا گوسفند خون است که به شیر استحاله می شود و رنگ و نجاست خود را از دست می دهد و از پستان جاری می شود، و گاهی می شود که استحاله نشده به صورت خون از پستان بیرون می آید، پس بدان که کلمه «بَدَلَ الدُّموع دَماً» (2) در فقره زیارت اغراق نیست و حقیقت دارد؛ نیکو تدبر کن.
آیات راجع به گریه
در بیان آیاتی که در قرآن راجع به گریه وارد شده از ممدوح و مذموم بودن آن.آیه اوّل (در مقام مدح): در سوره مائده، قال الله تعالی:
(وَ إِذَا سَمِعُوا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشّاهِدینِ).(3)تنزیل آیه در شأن بعضی از کشیشهای نصاری و راهبهای آنها است. یعنی: (چون شنیدند آنچه بر فرستاده خدا نازل شده، می بینی که اشک از چشمهایشان می ریزد، از جهت آنچه را از حق که شناختند و می گویند: پروردگارا! ما گرویدیم، پس بنویس ما را از گواهان).
آیه دوم (مدح): از سوره توبه آیه (93) فرموده:
(وَ لا عَلَی الَّذینَ إذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا إَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً).یعنی: (حرجی نیست بر کسانی که نزد تو می آیند که آنها را سوار کنی. به آنها گفتی که نمی یابم آنچه را که شما را بر آن سوار کنم؟ آنها برگشتند در حالتی که اشک از چشم هاشان می ریخت؛ از روی حزن و اندوه).
آیه سوم (در مقام ندامت): از سوره ی توبه آیه (82) فرموده:
(فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَلْیَبْکُوا کَثِیراً جَزاءَ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ).
آیه چهارم (در ذمّ ایشان): از سوره یوسف آیه (16) فرموده:
(وَجاءُوا أَباهُمْ عشاءً یَبْکُونَ).در شأن فرزندان یعقوب است که پس از انداختن یوسف در چاه، شبانگاه آمدند در نزد پدرشان در حالی که می گریستند.
آیه پنجم (مدح): در سوره ی اسری آیه (109) فرموده:
(وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً).
آیه ششم (از صفات خدا): در سوره النّجم آیه (43) فرموده:
(وَ أَنَّهُ هُوِ أَضْحَکَ وَ أَبْکَی).یعنی: (و او است خدائی که می خنداند و می گریاند).
آیه هفتم (نکوهش): نیز در سوره النّجم آیه (60) فرموده:
(وَ تَضْحَکُونَ وَ لا تَبْکُونَ).یعنی: (می خندید و نمی گریید).
آیه هشتم (مدح): در سوره مریم آیه (59) فرموده:
(إِذا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بکِیّاً).یعنی: (و چون خوانده شود بر ایشان آیت های خدای بخشنده، بر روی می افتند در حالتی که سجده کننده و گریه کننده اند).
آیه نهم (مدح): در سوره دخان آیه (29) فرموده:
(فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنظَرینَ).یعنی: (گریه نکرد برایشان آسمان و زمین، و نبودند از مهلت داده شدگان).
بدانکه، موجبات و اسباب اقسام گریستن هائی که قبلاً تذکر داده شد، از این آیات مبارکات استنباط می شود. آن گریستن هائی که برای خدا باشد و جنبه عبادتی داشته باشد - کم یا زیاد بر حسب استعداد گریه کننده در قبول معارف - موجب تقرب به خدا و شمول تفضل او خواهد شد، و اگر برای دنیا و هواهای غیر مشروع و معصیت و نافرمانی پروردگار باشد، نتیجه آن بعکس خواهد بود. و بالاترین اقسام گریستن گریه ای است که دل را به محبت خدا نورانی کند و از غیر خدا تهی نماید، تا مظهر صفات جلال و جمال الهی گردد؛ که این نحو گریه، از گریه از خوف خدا و ترس از عقوبت گناه مقامش بالاتر است.
[گریه، از اعمال بدنیه تنها نیست]
و باید دانست: که گریه در حقیقت، فقط از اعمال بدنیه تنها نیست، بلکه دو روی دارد و دارای دو مرتبه است: مرتبه بدنی ظاهری، و مرتبه قلبی باطنی، بخصوص وقتی که تحقق متأثر شدن قلب و سوزش دل در آن ملاحظه شود، در هنگام زیارت قبرهای اقوام و اقارب و بخصوص زیارت قبور متبرکه انبیاء و اولیاء و ائمه هدی، به تخصیص حضرت سیّد الشهداء و ابی عبدالله الحسین - علیه و علیهم الصلاة و السلام -، و خود را به گریه وادار کردن نزد آنها، که آن هم مانند گریستن است که آن هم دارای دو جهت و دو مرتبه است، بنابر تحقق دوستی و قبول ولایت هر یک از دوازده نفر ائمه ی هدی و حضرت فاطمه زهراء - صلوات الله علیهم اجمعین - و آنها را امام به حق و واجب الاطاعه دانستن، که آن تباکی هم مانند گریستن برتر و افضل از سایر عبادات ظاهریه بدنیه است، و همچنین بهتر و بالاتر از عبادات باطنیه قلبیه است، مانند: اعتقاد به بدا و محو و اثبات.چنانچه سایر عبادات قلبیه و قالبیه، بدون قبول ولایت ایشان مطلقاً پذیرفته نخواهد شد؛ طبق آیات و اخبار وارده از مصادر وحی تنزیل.
پس باید دانست که خلاصی از عقوبات دنیا و آخرت، منوط به قبول ولایت آل محمد علیهم السلام است که خدای تعالی محبت ایشان را محبت خود، و مزد رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله را موّدت ایشان قرار داده. پس محبت خدا منوط به محبت ایشان است. و نشانه محبت ایشان قبول ولایت و واجب الاطاعه دانستن و در شادی آنها شاد بودن ودر مصائب ایشان محزون بودن است که آن افضل از تمام عبادات است. و خدای تعالی، معصومین از آل محمد علیهم السلام را دلیل صادق بودن بنده در محبت با ذات بی همتای خود و باب نجات و خلاصی از عقوبات آخرت قرار داده. و کاشف دوست داشتن ایشان گریستن و خود را به گریه در آوردن در مصائب ایشان و زیارت مشاهد و قبورشان و تعظیم شعائر آنها است. اگر از اهل انصاف و معتقد به درجات و مقاماتی که خدای تعالی به ایشان عطا فرموده است باشیم، خواهیم دانست که در وقت جان دادن و حالت احتضار و هول قبر، و ترس و وحشت از تنگی لحد و تاریکی قبر، بخصوص در شب اول و حالت آمدن منکر و نکیر برای سؤال کردن و غیر اینها، از حالات برزخ و حالات زنده شدن در قیامت و حساب و گذشتن از صراط، هیچ یک از اعمال و طاعات ما به ما نفعی نخواهد داد و سبب نجات و راحت ما نخواهد شد از این سختیها، مگر محبّت و موالات ائمه طاهرین و فاطمه زهراء -سلام الله علیهم - و گریستن و محزون بودن در مصائب ایشان و زیارت قبرهایشان.
اشکال
اگر گفته شود: بنابر آنچه گفتی، پس باید نمازی که عمود دین و معراج مؤمن و سبب تقرب هر پرهیزکاری است به خدا، و اگر قبول شد سایر عمل های عبادتی که غیر آن است قبول می شود و اگر ردّ شود، سایران از قبیل زکات و روزه و حج و جهاد و غیر اینها از عبادات ردّ می شود، و در شأن و رفعت مقام نماز همین قدر بس که خدای تعالی فرموده: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ)؛(5) یعنی: (نماز باز می دارد خواننده آن را از هر عمل زشت و ناپسندی)، و همچنین نسبت به زکات و روزه و خمس و جهاد در راه خدا که آن خون دادن و کشته شدن در راه او است و عملی بالاتر از آن نیست. پس این اعمال هر گاه با شرائط ظاهریّه و باطنیّه بجا آورده شود و بطور مطلوب واقعی باشد، سبب نجات سختی و شکنجه ها و عقوبات دنیویّه و اخرویّه خواهد بود قطعاً، پس تو چرا به نحو اطلاق گفتی: این اعمال و عبادات پذیرفته نمی شود و از درجه اعتبار ساقط است و حال آنکه همه پیغمبران خدا و بخصوص حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و برادر و وصیّ او حضرت سیّد اوصیاء امیر مؤمنان علی علیه السلام و سایر ائمه از فرزندان او علیهم السلام تحمل کردند همه مصیبت ها و اذیت ها وضررها، حتی کشته شدن و اسارت اهل و عیال را برای ترویج این عبادات و به پا داشتن این عمودهای دین؟ آیا فکر نمی کنی در حالات حضرت سیّد الشهداء - ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء - که همه هستی خود را از مال و خون و اولاد و برادران و برادرزادگان و بنی اعمام و غیر ایشان از اصحاب و انصار برای ترویج دین در راه خدا داد برای بر پا بودن این اعمال و شرایع دینی و عبادات؟پاسخ
جواب گفته می شود: این عباداتی که گفته شد، از آن نفعی حاصل نمی شود مگر در صورتی که دارای شروط ظاهریّه و باطنیّه ای که مورد قبول پیشگاه حق تعالی باشد، و آن صورت نمی گیرد مگر اینکه عمل کننده از اهل محبت و ولایت ائمه دوازده گانه - سلام الله علیهم - و عارف به حق ایشان باشد و آنها را امام واجب الاطاعه بداند. چنانچه حضرت ثامن الحجج در حدیث سلسله فرموده که:خدای تعالی فرمود: «کلمة لا إله إلا الله حصنی فمن دخل فی حصنی امن من عذابی».
یعنی: (کسی که کلمه «لا إله إلا الله» را بگوید، داخل می شود در حصار من، و ایمن است از عذاب من).
و پس از نقل این حدیث فرمود:
«بشرطها و شروطها و أنا من شروطها».(6)
یعنی: (شرط آن گفتن «لا إله إلا الله» است با شرطهائی که دارد. و
قبول ولایت و امامت من از شرطهای آن است).
چنانچه در بعضی از زیارتهای آن حضرت هم این فقره وارد شده که شخص زائر بگوید:
«اسّلام علیک یا ثامن شروط لا إله إلا الله».
پس باید دانست، شرط قبول و بالا رفتن هر عملی از اعمال عبادتی، قبول ولایت و امامت هر یک از ائمه طاهرین - سلام الله علیهم اجمعین - است. و در تفسیر آیه دهم از سوره فاطر که خدای تعالی فرموده: (مَن کانَ یُریدُ الْعِزَّةُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ)(7) در تفسیر برهان سوره فاطر آیه دهم در تفسیر این آیه چند حدیث که محلّ شاهد است روایت کرده [که] برای آگاهی در اینجا به عرض خوانندگان می رسانم.
حدیث اول
محمد بن یعقوب (کلینی) از محمد بن یحیی و از علی بن محمّد و غیره از سهل بن زیاد از یعقوب بن یزید از زیاد قندی از عمّار اسدی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام روایت کرده در قول خدای عزّوجّل: (إلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الْطَّیِّبُ) (8) تا کمله «یرفعه» که فرمود:«الکلم الطیّب و العمل الصالح یرفعه و لایتنا أهل البیت، و أهوی بیده إلی صدره و قال: فمن لم یتولنا لم یرفع الله له عملاً».(9)
یعنی: (کلم طیب و عمل صالح ولایت ما اهل بیت است، او دست خود را برد به سوی سینه خود و فرمود: کسی که قبول نکند ولایت ما را بالا برده نمی شود عمل او. خدا عمل او را بالا نمی برد).
حدیث دوم
و نیز از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده در تفسیر همین آیه که فرمود:«الکلم الطیّب قول المؤمن لا إله إلا الله محمّد رسول الله علیّ ولیّ الله و خلیفة رسول الله حقّاً و خلفائه خلفاء الله، و العمل الصالح یرفعه، فهو دلیله، و عمله اعتقاده الّذی فی قلبه بانّ الکلام صحیح کما قتلته بلسانی».(10)
یعنی: (کلمات پاکیزه، گفتن مؤمن است: «لا إله إلا الله محمّد رسول الله علیّ ولیّ الله و خلیفته (11) حقّاً و خلفائه خلفاءالله»، و عمل شایسته بالا می برد آن را. پس آن کلمات پاکیزه دلیل بالا بردن او است، و عمل صالح، اعتقاد قلبی او است به صحیح بودن این کلمات همچنانکه به زبان گفتم آن را).
حدیث سوم
و نیز در همان کتاب از مجالس شیخ روایت کرده که گفت: خبر دادند ما را جماعتی از ابی مفضّل که گفت: حدیث کرد ما را ابو نصر لیث بن محمد بن لیث عنبری که از اصل کتاب خود دیکته کرد، گفت: حدیث کرد ما را احمد بن عبدالصّمد بنی مزاحم هروی در سال دویست و شصت و یک، و گفت: حدیث کرد مرا خالوی من ابوالصّلت عبدالسّلام بن صالح هروی. گفت: با حضرت رضا علیه السلام بودم زمانی که داخل نیشابور شد، در حالتی که سوار قاطری زرد رنگ یا سفیدی دارای نقطه های سیاه بود و علما نیشابور او را استقبال کردند تا اینکه به اقامتگاهی رسیدند. دهنه و لجام قاطر آن حضرت را گرفتند و گفتند: ای پسر رسول خدا به حق پدران پاکیزگان خود، حدیثی از آباء خود- که درود متصل خدا بر ایشان باد - برای ما بیان فرما. پس آن حضرت سر خود را از کجاوه بیرون کرد در حالتی که جبّه ای از خز پوشیده بود و فرمود:«حدیثی ابی موسی بن جعفر، عنی ابیه جفر بن محمد، عن ابیه محمد بن علی، عن ابیه علی بن الحسین، عن ابیه الحسین بن علی بن ابیطالب - سیّد شباب أهل الجنّة - عن امیرالمؤمنین، عن رسول الله صلی الله علیه و آله أجمعین قال: اخبرنی جبرئیل الروح الامین، عن الله عزوجل - تقدست اسمائه و جلّ وجهه -، قال: إنی أنا الله بشهادة ان لا اله الا أنا وحدی عبادی فاعبدونی، ولیعلم من لقینی منکم بشهادة ان لا إله إلا الله مخلصاً بها، أنه قد دخل الجنة حصنی من عذابی.(12) قالوا: یا بن رسول الله و ما اخلاص الشهادة؟(13) قال: طاعة الله و طاعة رسوله و ولایة أهل بیته - علیهم السلام -».(14)
ترجمه حدیث: فرمود: (حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: خبر داد مرا جبرئیل - روح الامین - از خدای عزوجل که پاکیزه است نامهای او و جلیل است ذات او که فرمود: منم خدائی که به شهادت دادن به اینکه منم خدای یکتائی که نیست خدائی غیر از من. ای بندگان من! پس مرا به یگانگی بندگی کنید. و باید دانسته شود که هر که از شما که ملاقات کند مرا به اینکه نیست خدائی غیر از من، و از روی اخلاص شهادت دهد به آن، یقیناً داخل بهشت می شود که آن حصار من است از عذاب من. گفتند: ای پسر رسول خدا اخلاص در این شهادت چیست؟ گفت: فرمان بردن از خدا و فرمان بردن از رسول او ولایت اهل بیت او علیه السلام).
پس بدانکه هیچ طاعت و عبادتی برای خدا، بدون قبول ولایت ائمه دوازده گانه اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله در نزد خدا پذیرفته نخواهد شد. زیرا که عبادت و طاعت مطلوب که مورد قبول پروردگار باشد، آن است که با شرایط ظاهریّه و باطنیه ای که اعظم از آنها محبّت و قبول ولایت اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله است، انجام گیرد که فرموده اند:
«و ما نودی بشی ء مثل ما نودی بالولایة».(15)
للمؤلفّ الحقیر:
تا شود کشتی عصیان غرقه اندر بحر عفوموج دریای ولایت برده از وی اختیار
بس فرو فلک گنه شد اندر این بحر عمیق
کش از او پیدا نگشته تخته پاره بر کنار
اکنون باید دانست که ولایت اهل بیت علیهم السلام به مجّرد گفتن به زبان و بدون اعتقاد قلبی فائده ای ندارد، بلکه چون ولایت ایشان اُسّ اساس ایمان است، عبارت از اقرار به زبان و اعتقاد به قلب و عمل به ارکان. و نشانِ داشتن ایمان، اموری است که به عمل کردن به آنها مؤمن از غیر مؤمن شناخته می شود:
اول: دوستی با دوستان ایشان و دشمنی با دشمنانشان.
دوم: آنها را واجب الاطاعه دانستن و به اوامر ایشان فرمان بردن و از نواهی شان خود را باز داشتن.
سوم: در مجالس و محافل، احیاء امر ایشان کردن و به ذکر فضائل و مناقب ایشان مجلس را زینت دادن.
چهارم: در ایام سرور و شادی و روزهای ولادتشان سرور و شادی از خود نشان دادن و به دیدن همدیگر رفتن و پاس احترام عیدهای ولادات ایشان را نگاه داشتن و در صورت قدرت مالی داشتن، اطعام کردن.
پنجم: در مصیبت های ایشان ماتم زده و اندوهناک بودن و مجالس عزا برپا داشتن و خود را عزادار دانستن و نوحه سرائی کردن و با سوزش به صدای بلند گریه کردن و از خود حزن و اندوه نشان دادن، خصوصاً در ماه محرّم و ایام عاشورا، مصائب حضرت سیّدالشهداء علیه السلام و جوانان و برادران و اصحاب و کودکان و زنان داغ دیده و اسارت اهل و عیال آن حضرت که اعظم از تمام مصیبت ها است که از زمان آدم ابوالبشر تا کنون در دنیا رخ داده، به نحوی که همه پیغمبران در این مصیبت های جانسوز، به امر خدای تعالی برای ارتقاء مقامات خود گریه های کرده اند، چنانچه بعد از این به محل خود ذکر می شود.
از آن جمله است قضیّه ابراهیم خلیل الرّحمن علیه السلام بنابر روایتی که در تفسیر برهان و جلد عاشر بحار علامه مجلسی - اعلی الله مقامه - از کتاب عیون اخبار الرضا و کتاب امالی که هر دو از شیخ صدوق - قدّس سرّه - است، نقل فرموده.
«العیون و الامالی [عن] ابن عبدوس، عن ابن قتیبه، عن الفضل، قال: سمعت الرضا علیه السلام یقول: لمّا أمرالله عزوجلّ أن یذبح إبراهیم مکان إبنه اسمعیل الکبش الّذی أنزله علیه، تمنی إبراهیم أن یکون قد ذبح إبنه إسماعیل بیده و أنّه لم یؤمر بذبح الکبش مکانه، لیرجع إلی قلبه ما یرجع إلی قلب الوالد الّذی یذبح أعزّ ولده علیه بیده فیستحق بذلک أرفع درجات أهله الثواب علی المصائب.
فأوحی الله عزوجلّ إلیه: یا إبراهیم، من أحبّ خلقی إلیک؟ فقال: یا ربّ ما خلقت خلقاً هو أحبّ إلیّ من حبیبک محمد صلی الله علیه و آله؟ فأوحی الله إلیه: أفهو أحبّ ألیک أمْ نفسک؟ قال: بل هو أحبّ ألیّ من نفسی. قال: فولده أحبّ ألیک أم ولدک؟ قال: بل ولده. قال: فذبح ولده ظلماً علی أیدی أعدائه أوجع لقلبک أو ذبح ولدک بیدک فی طاعتی؟ قال: یا ربّ بل ذبحه علی أیدی أعدائه أوجع لقلبی.
قال: یا أبراهیم فأنّ طائفة تزعم أنّها من أُمّة محمّْد صلی الله علیه و آله ستقتل الحسین إبنه من بعده ظلماً و عدواناً کما یذبح الکبش، و یستوجبون بذلک سخطی. فجزع إبراهیم لذلک و توجع قلبه و أقبل یبکی فأوحی الله عزوجل: یا إبراهیم قد فدیت جزعک علی إبنک إسمعیل لو ذبحته بیدک بجزعک علی الحسین و قتله، و أوجبت لک أرفع درجات أهل الثواب علی المصائب، و ذلک قول الله عزّوجل: (وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ)(16)». (17)
ترجمه ی حدیث: به سند مذکور از فضل روایت شده که گفت: (شنیدم از حضرت رضا علیه السلام که می فرمود: چون که خدای عزوجل فرمان داد به ابراهیم که گوسفندی را که فرو فرستاده، عوض از پسرش اسماعیل ذبح کند، ابراهیم آرزو کرد که کاش اسماعیل پسرش را به دست خود ذبح می کرد و مأمور نمی شد که آن گوسفند را ذبح کند به جای او. تا باز کرد به آنچه که دل او می خواست و به قلب پدری که گذشته بود که عزیز ترین فرزند خود را به دست خود ذبح کند تا به آن سبب استحقاق بالاترین درجات ثواب را نسبت به اهل خود بر مصیبت ها بیابد.
پس وحی فرستاد خدای عزوجل به سوی او که: ای ابراهیم! کیست محبوبترین خلق من به سوی تو؟ پس گفت: ای پروردگار من! خلقی را نیافریده ای که آن محبوبتر باشد به سوی من از حبیب تو محمّد صلی الله علیه و آله؟ پس وحی فرمود خدای به سوی او که: آیا او محبوبتر است به سوی تو یا نفس تو؟ - یعنی او را دوست تر داری یا خودت را؟ - گفت: بلکه پسر او را دوست تر دارم. فرمود: آیا پسر او محبوبتر است نزد تو یا پسر خودت؟ گفت: بلکه پسرم او را دوست تر دارم. گفت: پس ذبح پسر او از روی ظلم و دشمنی دل تو را به درد می آورد یا ذبح کردن تو پسرت را به دست خودت در فرمانبرداری از من؟ عرض کرد: ای پرودگار من بلکه ذبح شدن او به دستهای دشمنانش بیشتر دل مرا به درد می آورد.
پس فرمود: ای ابراهیم هر آینه طایفه ای گمان می کنند که از امّت محمّد صلی الله علیه و آله می باشند، زود باشد که می کشند پسر او حسین را از روی ظلم و دشمنی، و او را ذبح می کنند همچنان که گوسفند را ذبح می کنند و به این جهت مستوجب خشم و غضب من می شوند. پس ابراهیم از شنیدن این وحی، دلش به درد آمد و گریه کرد. پس خدای عزوجل به او وحی فرمود که: ای ابراهیم! من فدا کردم جزع و بی تابی تو را که اگر به دست خودت اسماعیل را ذبح می کردی به جزع و بی تابی تو بر حسین و کشته شدن او. و بر تو واجب کردم بالاترین درجات اهل ثواب را که بر مصیبت ها ثواب می دهم، و این است مراد از فرموده خدا: (وَفدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ).(18)
پوشیده نماند که بعضی در مفاد آیه شریفه (وَفَدَیْناهُ بذِبْحٍ عَظیمٍ)(19) اشکال و ایرادی وارد کرده اند و گفته اند که اگر مراد از «ذبح عظیم» در آیه قتل حسین علیه السلام باشد، لازم می آید که گفته شود که آن حضرت فدای اسماعیل شده، و شکی نیست که درجه و مقام حسین علیه السلام بالاتر از آن است که مقام اسماعیل قابل قیاس با او باشد. زیرا آنچه که فدا آورده می شود از آن، در شأن و مرتبه، اجَل از آن فدائی است، و بطور مسلّم ائمه طاهرین -صلوات الله علیهم - اشرف از انبیاء اولوالعزمند، تا چه رسد بغیر اولوالعزم از آنها. بدانکه لفظ «فدا» استعمال می شود به چیزی که از مادون خود اشرف باشد.
جواب گفته می شود که: چون حسین علیه السلام از فرزندان اسماعیل است و اگر اسماعیل ذبح می شد رسول خدا صلی الله علیه و آله بوجود نمی آمد و همچنین سایر ائمه و سایر انبیاء از اولاد اسماعیل پس چون عوض قرار داده شد ذبح حسین علیه السلام از ذبح اسماعیل و آن حضرت یکی از سبط ها و فرزندان اسماعیل است و جزئی است از او، می گوئیم: شکی نیست که مرتبه کلّ سلسله اولاد اسماعیل اعظم و اجلّ است از مرتبه جزء بخصوصی.
نکته ی دیگر اینکه در ظاهر لفظ خبری که ذکر شد عبارت: «فدا اسماعیل بالحُسین» نیست، بلکه: «فدی جزع إبراهیم علی اسماعیل بجزعه علی الحسین»(20) [ است]. ظاهر این است که فدا در اینجا به معنای حقیقی خود نیست، بلکه مراد عوض قرار دادن است، چون ابراهیم متأسف شد از اینکه پسرش را بدست خود ذبح نکرد و از این ثواب محروم شد، بی تاب شد و حزن خود را ظاهر کرد، برای اینکه چرا فرزندش ذبح نشد. خدای تعالی ثواب این جزع و حزن و بی تابی او را عوض قرار داد به ثوابی که بزرگتر و بیشتر و جلیل القدر است، و آن جزع و محزون بودن و بی تابی کردن است در مصیبت حسین علیه السلام و کشته شدن او از روی ظلم.
حاصل آنکه شهادت حسین علیه السلام امری بوده مقرّر و حتم، نه اینکه برای رفع قتل اسماعیل باشد تا اشکال وارد شود، و بنا به آنچه که گفته شد آیه ی (وَفَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ)(21) در تفسیر آن دو وجه احتمال می رود:
اول: اینکه مضافی تقدیر گرفته شود عبارت از جزع و اندوه ابراهیم از استماع ذبح مذبوح عظیم الشأن، حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام که تقدیر آیه چنین باشد که «فدیناه بجزع مذبوح عظیم الشأن».
دوم: اینکه باء در «بذبح» سببیّه باشد. یعنی «وفدیناه بسبب مذبوح عظیم الشان بان جزع علیه ابراهیم» و الله اعلم بحقایق کلامه.
پس بدانکه، از این حدیث شریف چنین استفاده می شود که گریستن حضرت ابراهیم علیه السلام و جزع و اندوه او در مصیبت حضرت ابی عبدالله الحسین در نزد خدا، اجر و ثوابش زیادتر است از اینکه فرزند خود اسماعیل را به دست خود برای خدا ذبح کند.
قبلاً تذکر داده شده که گریه، خون است که در اثر سوزش دل در مصیبت و اندوه یا پیش آمدن ناگهانی در رگ های متصل به چشم، استحاله و تبدیل به اشک می شود و از چشم بیرون می آید، گرچه بعضی از دانشمندان فنّ تشریح از متجددین عصری گفته اند:
«اشک عبارت است از ترشح غدّه هائی که طبیعت برای شستشوی دائمی چشم تعبیه کرده و چون قسمت عمده چشم از موادّ چربی تشکیل شده و نمک هم برای حفظ چربی چشم ضرورت کامل دارد، لذا اشک چشم هم شور شده است. وقتی موادّ خارجی مثل گرد و غبار و غیره وارد چشم شود، این غدّه هایی اشکی، خود بخود مایع شوری ترشح می کند که اشک نام دارد. این اشک از لوله های استخوانی بینی رد شده از گوشه چشم فرو می ریزد و وظایف خود، یعنی شستشوی چشم و بیرون کردن موادّ خارجی را انجام می دهد.
اما اینکه چرا ما گریه می کنیم؟ اگر غدّه های اشکی در اثر تهیج اعصاب فشرده شوند بی اختیار اشک سرازیر می شود و روی این اصل در موقع اندوه یا خوشحالی زیاد یا کشیدن مواد تند مثل فلفل و آمانیاک، اشکمان سرازیر می شود». (نقل از کتاب «چرا» پاسخ برای 333 «چرا»، از حبیب الله شاملوئی).
مؤلف حقیر گوید:
بسیاری از چیزها است که گویندگان، از حقایق آنها بی خبرند و منافع آنها را نمی توانند درک کنند؛ خواه از منافع مادی باشد یا منافع معنوی. و اگر عارف به آن بودند، نمی گفتند، مثلاً فلان چیز منفعتی ندارد. زیرا که نه آن را درک می کنند و نه سبب آن را می دانند و متوجه نیستند که علم آنها بر علم خالق حکیم علیم، محیط نیست و از این جهت به فکر کوتاه خود، بسا اشیائی را، چه از آیات آفاقیّه یا انفسیّه باشد، پیدایش و آثار آن را از طبیعت بی شعور می پندارند. مانند اشک چشم و خواص و فوائد آن از مادیّه و معنویه، و ندانسته اند که آن از نعمتهای بزرگ پروردگار است که حکیم علی الاطلاق برای صلاح بنده بوجود آورده و می آورد، چنانکه در آیات کریمه و آثار رسول خدا صلی الله علیه و آله و احادیث ائمه هدی - صلوات الله علیهم اجمعین - استفاده شده و می شود. مثلاً راجع به گریه اطفال، این برای ایشان منفعت هائی دارد، چنانکه در کتاب توحید مفضل از حضرت امام صادق علیه السلام روایت کرده آنچه را که مفادش اینست که:«در دماغهای اطفال، رطوبتی است که اگر در آنها بماند به دردها و علت های بزرگی مبتلا می شوند که چشم های ایشان از بین می رود و دردهائی از آن عارض می شود، و به گریه، آن رطوبت ها و اعراض از سرهای ایشان دفع می شود و بعد از گریستن بدنهای آنها صحیح و سالم می گردد و چشمهای ایشان از آفات سالم می ماند. پس جایز نیست وقتی که طفل گریه می کند پدر و مادر او را منع از گریه کنند، و منافع این گریستن را توجه ندارند و نمی دانند که گریستن به نفع طفل است و جدّیت می کنند که او را از گریستن باز دارند و کوشش می کنند که او را ساکت کنند و از گریه باز دارند و نمی دانند که این گریه برای او اصلح است و برای عاقبت او پاکیزه تر است».(22)
چون این معنی دانسته شد، می گوئیم این عوارض ممکن است در دماغ های اشخاص بزرگ هم رخ دهد و غافل از مضار و ابتلاعات ناشیه از آنها باشند یا گریستن آنها در انظار قبیح به نظر آید. خدای تعالی بعضی از گریستن ها را جزء عبادات قرار داده تا هم دافع آن مضار احتمالی باشد و هم موجب ارتقاع درجات و مقامات معنویه گریه کننده و تقرب به خدا گردد، چنانچه در قدسّیه مبارکه است که فرموده:
«أنا عند المنکسرة قلوبهم».(23)
چون انسان تا دلش شکسته نشود اشکش جاری نمی شود. لذا در قرآن مجید، تمجید فرموده از کسانی که در محبت خدا گریه می کنند یا کسانی که در اثر گناهان خود از خوف خدا گریان می شوند یا گریه در مصائب کسانی باشد که خدا امر به دوست داشتن آنها کرده و دوستی آنها را علامت و نشانه دوستی خود قرار داده و اطاعت و فرمانبرداری از ایشان و گریستن در عزا و ماتم ایشان و زیارت قبور ایشان را دلیل محبت و حاکی از دوست خدا بودن آنها گردانیده و امثال اینها.
پس بدانکه هر گریه ای غیر از آنچه که در اینجا ذکر شد مکروه است، و نیز بدان در بسیاری از اخبار و احادیث خاصّه و عامّه و ادعیه وارد شده که در مقام دعا بگویند:
«أللّهم إنی أعوذ بک من قلب لا یخشع و عین لا تدمع».(24)
یعنی: (خدا به تو پناه می بردم از دلی که خاشع نباشد و چشمی که اشکش جاری نشود).
چه خوش گفته است شاعر:
گریه بر هر درد بی درمان دواست
چشم گریان چشمه فیض خداست
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش نمی آید بجوش
گریه کن تا سجده گاهت گل شود
تا که نوری در دلت حاصل شود
چون شیطان لعین دشمن بزرگ اهل ایمان و دین است، در مقام است که به هر وسواس و دسیسه ای، اهل ایمان و دین را از طریق حق دور و به راه باطل بکشاند. سر سپردگان خود را به عناوین مختلفه وادار می کند تا بندگان خدا را از راه خداشناسی دور و از حصن حصین دین و دیانت بر کنار برد. به رنگ های گوناگون دام مکر و فریب خود را می گستراند، حتی بر ضد مهمترین چیزی که انسان بواسطه آن به خدای تعالی تقرّب حاصل می کند که آن معرفت خدا و قبول ولایت محمّد و آل محمّد - صلوات الله علیهم اجمعین - است، اذهان ساده لوحان از اهل ایمان را مغشوش و دل هایشان را به شک و شبهه می اندازد، تا فیض بزرگ دنیوی و اخروی، ایشان را محروم نمایند، تا از رسیدن به مرتبه کمال بی بهره گردند. لذا این بنده شرمنده، بر حسب وظیفه تکلیفیّه دینی و شرعی خود تا اندازه ای که استعداد و توانائی آن را دارم، بر خود لازم دانستم برای آگاه کردن بعضی از علاقه مندان و برادران جوان ایمانی، بعضی از اخبار و احادیث مربوطه به این عبادت بزرگ را که موجب سعادت دنیا و آخرت است جمع آوری کنم، و اولاً عین هر حدیثی را با مدرک بنویسم و پس از آن به زبان ساده ترجمه نمایم و در دسترس برادران ایمانی قرار دهم و آن را در ضمن چند باب به معرض عرض گذارم، و لا حول و لا قوة الاّ بالله.
پی نوشت ها :
1-بحار الأنوار، ج 101، ص 320.
2-همان.
3-سوره مائده، آیه 83.
4-عبارت داخل دو خط تیره، ترجمه آیه شریفه و جزء آن نیست.
5-سوره عنکبوت، آیه 45.
6-عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 145، توحید، ص 25، بحارالأنوار، ج 39، ص 246.
7-سوره فاطر، آیه 10.
8-سوره فاطر، آیه 10.
9-کافی، ج 1، ص 43، بحارالأنوار، ج 24، ص 357.
10-تفسیر الامام العسکری، ص 328؛ بحارالأنوار، ج 69، ص 64.
11-در بحارالأنوار، ج 24، ص 358، ح76 «خلیفته» آمده، چنانکه مؤلف بزرگوار در ترجمه اینگونه آورده است، اما در باقی موارد «خلیفة» آمده، چنانکه در متن عربی، مؤلف اینگونه آورده است.
12-در مصادر مذکور در پاورقی اینگونه آمده است: «أنه قد دخل حصنی، و من حصنی أمن من عذابی».
13-در مصادر مذکور در پاورقی + «الله» آمده.
14-الامالی للطوسی، ص 588؛ اعلام الوری، ص 214؛ بحارالأنوار، ج 49، ص120.
15-کافی، ج 2، ص 18:«و لم یناد بشیء کمانودی بالولایة».
16-سوره صافات، آیه 107.
17-عیون اخبار الرضا، ج 2، ص187؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 225.
18-سوره صافات، آیه 107.
19-همان.
20-این عبارت، متن روایت نیست، بلکه مفهوم بخشی از روایت است.
21-سوره صافات، آیه 107.
22-توحید المفضل، ص 53؛ بحارالأنوار، ج 3، ص65.
23-منیة المرید، ص 123؛ تفسیر الثعالبی، ج 5، ص 226.
24-تهذیب، ج 6، ص 35؛ اقبال، ص 483؛ بحارالأنوار، ج 98، ص314.