نویسنده: حسن بلخارى (1)
اگر چه پیدایش انسان از یک میلیون سال فراتر می رود اما سرگذشت او را بیش از ده هزار سال نتوانسته اند آن گونه که باید، دنبال کنند. پس از پایان واپسین دوران یخبندان و سرآغاز تاریخ نوین بشری که از دوازده هزار سال پیش تاکنون ادامه داشته، ایران و ایرانیان یکسره به آبادانی و بنیاد تمدنهای گوناگون و فروزش فرهنگهای فراوان پرداخته اند. ایران نه تنها به گواه باستان شناسی، بلکه به گزارش تاریخ های اسطوره ای و رسمی، کهن ترین کشور جهان به شمار می رود.
اوستا، و داها، تورات، خداینامه ها، مورخان دوره اسلامی، و پژوهشگران بی طرف، همگی تاریخ تمدن را از ایران آغاز می کنند.
« رابرت ویزون» می نویسد که سرآغاز تاریخ ایران تا پانزده هزار سال به عقب می رود. « کرونین» تمدن ایران را از اهرام مصر کهن تر می داند. پرفسور « اسمیت» میگوید که ایرانیان بی گمان نخستین آموزگاران جهان بودند و آنچه مردم دیگر دارند از ایرانیان آموخته اند. ( ایران در پس پرده تاریخ، ص 13).
وزنه ی منشأ انسان اولیه در آسیا سنگین تر از اروپا و آفریقاست... بقایای اسکلت های عصر پارینه سنگی در غار هوتو (بهشهر) متعلق به اواخر عصر پارینه سنگی است، اما از جهت رابطه انسان با صنعت، به دوران میان سنگی مربوط می شود؛ مخصوصاً که به وسیله کمان و سگ اهلی مشخص شده است. این دو جزء، متعلق به دوران میان سنگی آسیاست که بر دوران میان سنگی شمال غربی اروپا حق تقدم دارد... ایران و مناطق مجاور آسیای جنوب غربی، به طور کلی منطقه اصلی دوران نوسنگی است، زیرا افراد آن از سواحل دریای مدیترانه تا سواحل دریای خزر و ماورای آن در حد وسیعی نسبت به سایر مکانها پراکنده شدند. (انسان اولیه در ایران، ساندرلند، ترجمه: معصومه نور محمدی).
«میکادو» باستان شناس ژاپنی که به چندین شهر و روستای ایران سفر کرده بود، می گوید: چیزی که برای من حتی از بزرگترین اکتشافات باستان شناسی و نمایاندن تمدنهای کهن مهمتر جلوه کرد، پیدایش این فکر بود که نکند بر خلاف تمام نظریه هایی که تاکنون ابراز شده، تمدن اولیه ی ما از ایران به چین و ژاپن و بالاخره سایر ممالک جهان رفته باشد؟... در آخرین روزهای مطالعه و بررسی خود در «دیلمان» سرانجام به خودم این جرأت را دادم که بگویم من از مجموع این مطالعات به این نظریه رسیدم که تمدن قدیم از ایران- آن هم از دیلمان گیلان - به سمت شرق یعنی هندوستان، تبت، چین و ژاپن و سپس به سایر نقاط دنیا نفوذ کرده است. (مجله سپید و سیاه، شماره 34 ، ص 6)
پروفسور «هولدن برگ» در پی بازدید خویش از ایران گفت: تمدن کهن این کشور چیزی است بسیار بزرگتر و عظیم تر از آنچه که مورخین، محققین، و مستشرقین گذشته برای ما نوشته اند. آثاری که ما در شهرهای بزرگ ایران مثل اصفهان، شیراز و شوش دیدیم اصولاً مغایر با مطالبی است که مورخان و مستشرقان غربی در این زمینه نوشته اند. من با جرأت اعلام می کنم که هر یک از آنها قسمتی از حقیقت را فدای اغراض شخصی و هدفهای نامعلوم کرده اند و به این دلیل لازم است یک بار دیگر تحقیقات بسیار وسیعی در شناخت تمدن این سرزمین انجام گیرد. (روزانه کیهان، 28/ 10/ 1351)
دگرگونی های بزرگ در کره ی زمین، کاوشهای اندک و ناکافی باستان شناسی، دیدگاه های نادرست درباره ی آثار و اسطوره ها، نابودی چندین باره ی دفترها و بناها و دیگر یادگارهای کهن... و سرانجام جنگ روانی و ضد فرهنگی دشمنان ایران، همه در فراموشی و فروریزی تاریخمان در تیرگی ها، سهم بسزایی داشته اند. بنابراین ناچاریم هر گونه روایت و داستان را از دیده به دور نداریم و با تاریخها و میراث فرهنگی بسنجیم تا برآیندی هر چه استوارتر داشته باشیم.
شاهنامه فردوسی و دیگر نامه های همبسته با آن، آگاهی های گرانسنگی درباره ی تاریخ ایران در بر دارند. یکی از این دفترها که از منظومه ای گمشده به نثر درآمده، داراب نامه (اثر: مولانا محمد بیغمی) نام دارد و نشانگر جغرافیای سیاسی هخامنشیان می باشد. به ویژه از فتح یمن، اسکندریه (مصر)، دمشق، حلب، ملاطیه، انطاکیه، اسطنبول، قبرس، قیصریه، ازمیر، زنگبار و... سخن رفته است.
در بخش پایانی این کتاب آمده: شاهنشاه ایران سرزمینهای وسیعی را از سودان و حبشه ها تا چین و هند در اختیار خود درآورد.
در حافظه ی تاریخی ایرانیان (و نیز یونانیان و رومیان) این نکته دیده می شود که اروپاییان از تباری آسیایی برخوردار و خویشاوند ایرانیانند؛ این پیوستگی در اسطوره های یونانی و اسکاندیناوی بسیار آشکار است. «آخیلوس» نمایشنامه نویس یونانی از ایران و یونان بسان دو خواهر همخون یاد کرده است. «ویرگیلیوس» در کتاب «انئاد» اصل نژاد لاتینی را که قبل از همه به ایتالیا آمدند، از کرانه های «ترویا» می داند؛ یعنی بخش غربی سرزمین ماد. در کتاب جغرافیای «استرابو» اشاره شده که زمانی آسیا و اروپا را هیچ مرزی جدا نمی کرد. همچنین در کتاب، نکته ای درباره ی تبار آریایی مردم شوش باستان به چشم می خورد:
شهر شوش را می گویند که «تیتونوس» پدر «ممنون» بنیاد گذارده... و مردم شوش را «کیسایی» می گفتند.
«ایزخیلوس» نیز مادر «ممنون» را «کیسیا» می نامد و می گوید «ممنون» را در حوالی «پالتوس» واقع در سوریه به خاک سپردند؛ در کنار رودخانه «باداس». این مطلب را «سیمونیدیس» در منظومه ی موسوم به «ممنون» نقل می کند.
داستانهایی که به منظور تجلیل و بزرگ وانمود کردن اسکندر در گوشه و کنار شایع کرده اند را همه کس نمی پذیرد. جعل کنندگان این داستانها چاپلوسانی بودند که حقیقت برایشان ارزشی نداشت. به عنوان مثال، کوهستان قفقاز را که مشرف بر گلخیس (کولخیس) و «یوکسینه» است، به کوهستانهای هند و بیابان آن سوی دریای کاسپین منتقل کردند [...] باور کردن آنچه دیگر تاریخ نویسان درباره تاریخ اسکندر نوشته اند، دشوار است. اینان با انگیزه ی با شکوه جلوه دادن کارهای اسکندر و اینکه او به اقصای آسیا و فاصله ی دور از ما [یونانیان] رسید، با واقعیات بازی می کنند [...] با انگیزه ی افزودن بر افتخارات اسکندر، چه بسیار آگاهی های نادرست و خطا که در وصف این دریا [کاسپین / خزر] نوشته شده است چون همه بر آن بودند که رود «تانائیس» اروپا را از آسیا جدا می سازد و سرزمین میان این دریا و رود «تانائیس» وسعت بسیار دارد و این نواحی را قدرت مقدونیه ای فرا نگرفته بود، بر آن شدند که در شرح لشگرکشی های اسکندر دست ببرند تا شاید این شهرت پایه بگیرد که اسکندر این بخش از آسیا را نیز گشوده بود. بنابراین دریاچه ی «میوتیس» که «تانائیس» به آن می ریزد را با دریای کاسپین، یکی دانستند [...] اتروپاتس [سردار هخامنشی] نگذاشت سرزمین او [ماد آتروپاتن/ آذربایگان] که بخشی از ماد بزرگ بود، مطیع و رعیت مقدونیه ای ها بشود[...] نامه ای انتشار یافته که از قرار معلوم «کراتوس» برای مادرش «اریستوپاترا» نوشته و در آن، مطالب بسیار عجیب و غریب آمده که دیگران آنها را تصدیق نمی کنند؛ از جمله اینکه اسکندر تا رود «گنگ» پیش رفت.
این پژوهش جغرافیای تاریخی و اسطوره های ایران بزرگ در سه زمینه پرداخته است:
1) مرزهای طبیعی
این مرزها که سازنده ی فلات ایران هستند از رودها و کوهها تشکیل شده اند. در شرق: رودهای مهران (سند) و آمودریا (جیحون) و سیردریا (سیحون)؛ و در غرب: رودهای ارنگ (سرچشمه دجله) و فرات، مرزهای آبی ایران زمین بوده اند. در گزارش «شاهنامه ابومنصوری» آب - مرز غربی ایران: رود نیل است. افزون بر این، رشته کوههای البرز که از قفقاز تا هیمالیا سر به فلک کشیده، دیواره های درون مرزی ایران زمین را درست کرده است.به نوشته ی«فتح الدین فتاحی»: این حقیقت محض، حکم تاریخ و ناموس طبیعت و اقتضای صلح و صلاح اجتماعات انسانی است که افغانستان همواره سرزمین آریایی و جزئی از خاک و یکی از ایالات ایران بزرگ باشد... در نظر ما ایرانیانِ حقیقت بین و حق پرست، افغانستان با آذربایجان هیچ تفاوت ندارد و ما برادران عزیز و با شرف افغانی را همان قدر دوست می داریم که خراسانی و شیرازی را؛ و این نیست بجز متابعت از نوامیس طبیعت و غرایز ساده و ابتدایی اجتماعات بشری، و همواره در قشونهای ایران، سرداران دلیر و سربازان دلاور افغانی مانند برادران آذربایجانی و خراسانی در دفاع از وطن بزرگ خود- ایران- جانبازی و جانفشانی می کرده اند.. جای تردید نیست که درتمام دوره صفویه و نادرشاه، افغانستان مخصوصاً هرات و قندهار جزو قلمرو قانونی خاک و از ولایات مسلم ایران بوده و نادرشاه در اردوهای خود همواره واحدهای مخصوصی از سربازان و افسران افغانی همراه داشت و افراد افغانی قشون نادر از همه ی سربازان وفادار تر بودند. ( هرات در قلمرو استعمار)
2) مرزهای سیاسی
چه هنگامی که همزمان سلسله هایی مستقل فرمانروایی داشتند، و چه در دوره ی یک سلسله و دولت واحد، مرزهای سیاسی ایران آریایی فراتر از فلات خود می رفت. برای نمونه پادشاهی « هیتی» یا « ختی» از ماد غربی تا کنعان را در بر می گرفت. و یا شاهنشاهی هخامنشی بسی بیشتر از آنچه که امروزه می پندارند، دارای وسعت و قلمرو بود. بویژه درباره مرزهای شاهنشاهی اشکانی بیشترین جفا و چشم پوشی صورت گرفته است و نقشه هایی که درباره ی این دوران رسم کرده اند دقیق نیست. مورخان امروزی، بی توجه به همبستگی نژادی و سیاسی شاهان اشکانی با یکدیگر، قلمرو ایشان را کمتر از واقعیت نشان داده اند. برای نمونه نمی توان قلمرو « مهرداد ششم» فرمانروای کشور پونتس ( پونت) را جدا از مرزهای سیاسی - فرهنگی اشکانیان دانست؛ هر چند که وی و دیگر شاهان سرزمینهای ایران بزرگ، مستقل از شاهنشاه اشکانی و دولت مرکزی بوده باشند. به نوشته استرابو: فرات و سرزمین آن سوی آن [= بخش شرقی] مرزهای شاهنشاهی پارتیان است. اما در بخشهای این سوی، طوایف عرب ترجیح می دهند که گوش به فرمان پارتها باشند و نه رومی ها [....] میترادتس پوپاتور [مهرداد ششم ( کبیر)] فرمانروایی سرزمینی را داشت که درمحدوده ی رودهالیس [سرچشمه فرات در ترکیه امروزی] یعنی ناحیه ای که تا « اماستریس» می رسید و بخشهای معین از « پافلاگونیه» در قلمرو او بود. وی نه تنها ساحل غربی را تا « هراکلیا» به دست آورد بلکه در سوی مخالف کرانه دریا تا کولخیس [ در گرجستان] و ارمنیه ی کوچک پیش رفت و این نقاط را بر قلمرو « پونتس» افزود.3) مرزهای مردمی و نژادی
نژاد سپید که پیش از پراکندگی، خود را آریایی می نامید تیره ها و قومهای پر شماری را در سراسر زمین با نامهای گوناگون روانه کرد و با تیز بینی می توان یادها و اشاره های آنان را به مام میهن دریافت. بویژه درحوزه ی هنر ( از سفالگری گرفته تا معماری) و نیز آیینهای دینی، مدارک انکار ناپذیری از کوچ ایرانیان به دور دست ترین سرزمینها به چشم می خورد.پر شمارترین قوم ایرانی که در دوران گوناگون و بومهای مختلف بانامهای ویژه ای شناخته می شدند، « سکا» ها بوده اند که یادشان در سیستان ( سکستان) و سقز ( سگز) پا بر جاست. ازاین مردمان که در سراسر جهان، فرهنگ و آیینهای ایران زمین را فرا بردند، در جغرافیای استرابو اینچنین یاد شده است:
اگر با کشتی وارد دریای کاسپین شویم، در سمت راست: سکاها و سرمت ها در سرزمین وصل به اروپا، در فاصله ی رود « تانائیس» و این دریا زندگی می کنند... در سمت چپ: سکاهی شرقی تا دریای مشرق [ اقیانوس آرام] و هند پراکنده اند. تاریخ نویسان باستانی یونان تمام مردمانی را که در شمال بودند با اسم سکاها و « کلتو سکاها» می شناختند. اما تاریخ نویسان عهد کهن تر میان آنان تمایز می گذاشتند. مردمی را که در بالا دست « یوکسینه» و « ایستر» و « ادریاتیک» می زیستند: « هیپربورین» و « سائورماتیان» [سرمت ها] و « اریماسپیان» می خواندند؛ و قبایلی را که در آن سوی کاسپین بودند، گاهی سکاها و گاهی ماساژت ها می دانستند...
نویسندگان امروزی، مردمی را که به هنگام کشتیرانی در داخل دریای کاسپین در سمت چپ قرار دارند: « داهی» می نامند؛ مرادم آن کسانی است که کنیه ی آنها « اپرنی» است....
پاره ای « کزانتی» و پاره ای « پیسوری» خوانده می شوند [....] سکاها « باکتریانا» را تصرف کردند و بهترین سرزمینها را در ارمنیه مالک شدند و آن جا را به نام خود « سکاسنه» نام نهادند. حتی تا کشور « کاپادوکیه» پیش رفتند؛ مخصوصاً تا آن نواحی که به دریای « یوکسینه» نزدیک بود و امروز « پونتیکی» نام دارد... « آتاسی» و « خوارزمی» نیز از جمله ماساژت هاو سکاهایند.
منبع مقاله :
عطایی فرد، امید؛ (1384) ، ایران بزرگ( جغرافیا اسطوره ای و تاریخی مرزها و مردمان ایرانی) ، تهران: اطلاعات، چاپ دوم.