رجعت در آیات قرآن کریم (2)

در قرآن، آیه ای نیافتم که بتواند این آیه را تفسیر کند و روشن کند که مراد از تکلّم این دابّة چیست و صفات آن چگونه است و چطور از زمین خارج می شود و به مردم چه می گوید. سیاق آیه بهترین گواه است بر این که می خواسته به اجمال و به
سه‌شنبه، 9 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رجعت در آیات قرآن کریم (2)
 رجعت در آیات قرآن کریم (2)

 

نویسنده: محمد عظیم محسنی دایکندی




 

علّامه طباطبایی در تفسیر «دابّة الأرض» می نویسد:
این جمله؛ بیان کننده یکی از آیات خارق العاده است. سپس می افزاید:
در قرآن، آیه ای نیافتم که بتواند این آیه را تفسیر کند و روشن کند که مراد از تکلّم این دابّة چیست و صفات آن چگونه است و چطور از زمین خارج می شود و به مردم چه می گوید. سیاق آیه بهترین گواه است بر این که می خواسته به اجمال و به نحو سر بسته از آن بگذرد؛ در نتیجه معنای آیه چنین می شود که وقتی کار مردم به آن جا رسید که به آیات مشهوده ارضی و سماوی ایمان نیاوردند و زمینه ایمان را طریق تفکّر و اندیشه و عبرت گرفتن از بین رفت، وقت آن فرا می رسد که آیات خارق العاده ای را که به آن ها وعده داده بودیم، نشان داده تا آن که به ناچار اعتراف به حق کنند. «پس از زمین جنبنده ای خارج می کنیم که با آن ها سخن بگوید»(1)
شیعه معتقد است در قرآن، توضیحی در این باره وجود ندارد و باید در احادیث جست و جو کرد. در حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دابة الارض، به امیرالمومنین تفسیر شده است که قبلاً در بحث «رجعت از زبان پیامبر» ذکر شد. روایات زیادی در این باره وارد شده است، که چند نمونه از آنها را یادآور می شویم:
1.حَدَّثَنَا أَحمَدُ بنُ محمّد بنِ سَعِیدٍ عَنِ الحَسَنِ السُّلَمِی عَن أیُّوبَ بنِ نُوحٍ عَن صَفوَانَ عَن یَعقُوبَ بنِ شُعَیبٍ عَن عِمرَانَ بنِ مِیثَمٍ عَن عَبَایَةَ قَالَ أتَی رَجُلٌ أمِیرَ المُؤمِنِینَ (علیه السّلام) فَقَالَ حَدَّثنِی عَنِ الدَّابَّة قَالَ وَ مَا تُرِیدُ مِنهَا قَالَ أحبَبتُ أن أعلَمَ عِلمَهَا قَالَ هِی دَابَّةُ مُؤمِنَةُ تَقرَأٌ القُرآنَ وَ تُؤمِنُ بِالرَّحمَانِ وَ تَأکُلُ الطَّعَامَ وَ تَمشِی فِی الأسوَاقِ(2)؛
از عبایه نقل می کنند که مردی خدمت حضرت علی (علیه السّلام) رسید و عرض کرد: «مرا از جنبنده زمین خبر ده!» فرمود:«جنبنده با ایمان است و قرآن می خواند و به خدای رحمان ایمان دارد، غذا می خورد و در بازارها راه می رود».
2.در روایت دیگری از زبان حضرت امیر (علیه السّلام) نیز معرّفی شده است.
حَدَّثَنَا أحمَدُ بنُ محمّد بنِ الحَسَنِ الفَقِیهُ عَن أحمَد بنِ عُبِیدِ بنِ نَاصِحٍ عَنِ الحُسَینِ بنِ عُلوَانَ عَن سَعدِ بنِ طَرِیفٍ عَنِ الأصبَغِ بنِ نُبَاتَهَ قَالَ دَخَلتُ عَلَی أمِیرِ المُؤمِنِینَ (علیه السّلام) وَ هُوَ یَأکُلُ خُبزاً وَ خَلًّا وَ زَیتاً فَقُلتُ یَا أمِیرَ المُؤمِنِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَ إذا وَقَعَ القَولُ عَلَیهِم أخرَجنا لَهُم دَابَّةً مِنَ الأرضِ تُکَلِّمُهُم فَمَا هَذِهِ الدَّابَّةُ قَالَ هِی دَابَّةٌ تَأکُلُ خُبزاً وَ خَلًّا وَ زَیتا (3)
از أصبغ بن نباته نقل می کند که گفت: خدمت امیرمؤمنان (علیه السّلام) رفتم. نان و سرکه و زیتون می خورد. این آیه را خواندم: «هنگامی که عذاب واجبشان شوند، جنبده ای از زمین بیرون آوریم» و گفتم این جنبده چیست؟ فرمود: جنبنده ای است که نان و سرکه و زیتون می خورد.
با توجّه به مطالب فوق و هم چنین روایات بسیار دیگر، استفاده می شود « دابة » یک انسان است؛ امّا انسانی فوق العاده، یک انسان متحرّک و فعّال که از کارهای اصلی اش، جدا ساختن صفوف مسلمانان از منافقان و علامت گذاری آن ها است. حتی از پاره ای از روایات استفاده می شود که عصای موسی و خاتم سلیمان (علیهما السّلام) با او است و می دانیم عصای موسی، رمز قدرت و اعجاز و خاتم سلیمان، رمز حکومت و سلطه الهی است.(4)
3.در حدیثی که حذیفه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در توصیف «دابة الأرض» نقل کرده، آمده است:
لا یدرکها طالب و لا یفوتها هارب فتسم المؤمن بین عینیه و تکتب بین عینیه مؤمن و تسم الکافر بین عینیه و تکتب بین عینیه کافر و معها عصا موسی و خاتم سلیمان؛(5)
او به قدری نیرومند است که نه کسی به او می رسد و نه کسی می تواند از دست او فرار کند. در پیشانی مؤمن علامت می گذارد و می نویسد: «مؤمن» و در پیشانی کافر علامت می گذارد و می نویسد:«کافر» و با او، عصای موسی و انگشتر سلیمان است.
4.در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است:
قال أبو عبدالله (علیه السّلام) قال رجل لعمّار بن یاسر یا أبا الیقظان آیة فی کتاب الله قد أفسدت قلبی و شککتنی قال عمّار وای آیة هی قال قول الله:( و إذا وَقَعَ القَولُ عَلَیهِم أخرَجنا لَهُم دَابَّةً مِنَ الأرضِ، الآیة) فأی دابة هی قال عمّار و الله ما أجلس و لا آکل و لا أَشرب حتی أریکها: فجاء عمّار مع الرجل إلی أمیر المؤمنین (علیه السّلام) و هو یأکل تمرا و زبدا، فقال له یا أبا الیقظان هلم فجلس عمّار و أقبل یأکل معه، فتعجّب الرّجل منه، فلمّا قام عمّار قال له الرّجل سبحان الله یا أبا الیقظان حلفت أنک لا تأکل و لا تشرب و لا تجلس حتّی ترینیها، قال عمّار قد أریتکها إن کنت تعقل(6)؛
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: مردی به عمّار یاسر گفت:«آیه ای در قرآن است که فکر مرا پریشان ساخته و مرا در شک انداخته است». عمّار گفت:«کدام آیه؟» گفت:«آیه ( و إذا وقع القول علیهم أخرجنا لهم دابّة من الأرض) این، کدام جنبده است؟» عمّار گفت:« به خدا سوگند! من روی زمین نمی نشینم؛ غذایی نمی خورم و آبی نمی نوشم، تا دابة الارض را به تو نشان دهم». سپس همراه آن مرد به خدمت حضرت علی (علیه السّلام) آمد؛ در حالی که حضرت خرما و سرشیر می خورد. هنگامی که چشم امام به عمّار افتاد فرمود:« عمّار بیا». پس او آمد و نشست و با امام مشغول خوردن شد. آن مرد، سخت در تعجب فرو رفت؛ [ چرا که عمّار به او قول داده و قسم خورده بود که تا به عهدش وفا نکند، غذا نخورد، گویی قول و قسم خود را فراموش کرده است] آن مرد به او رو کرد و گفت:«عجیب است؛ تو سوگند یاد کردی که غذا نخوری و آب ننوشی و بر زمین ننشینی، مگر این که دابة الارض را به من نشان دهی». عمّار در جواب گفت: «من، او را به تو نشان دادم؛ اگر می فهمیدی».
5. عَنِ ابنِ نُبَاتَهَ قَالَ قَالَ لِی مُعَاوِیَةُ یَا مَعشَرَ الشِّیعَةِ تَزعُمُونَ أِنَّ عَلِیّاً دَابَّةُ الأرضِ قُلتُ نَحنُ نَقُولُ وَ الیَهُودُ یَقُولُونَ قَالَ فَأرسَلَ إِلَی رَأسِ الجَالُوتِ فَقَالَ وَیحَکَ تَجِدُونَ دَابَّةَ الأرضَ عِندَکُم مَکتُوبَةً فَقَالَ نَعَم فَقَالَ وَ مَا هِی أ تَدرِی مَا اسمُهَا قَالَ نَعَم اسمُهَا إِیلِیَا قَالَ فَالتَفَتَ إِلَی فَقَالَ وَیحَکَ یَا أصبَغُ مَا أقرَبَ إِیلِیَا مِن عَلِیّاً(7)
أصبغ نقل می کند:
معاویه به من گفت:«شما شیعیان گمان می کنید دابّة الأرض، [حضرت ] علی (علیه السّلام) است.» گفتم:« ما از یهودیان نقل می کنیم». معاویه رئیس علمای یهود را حاضر کرد و گفت:« وای بر تو! نزد شما نام دابّة الأرض هست؟»گفت:«آری». پرسید:«چیست؟ نامش را می دانی؟» گفت:«آری نامش إلیا است»؛ پس معاویه به من نگاه کرد و گفت:«وای بر تو ای اصبغ! إلیا چقدر به علی نزدیک است».
6. عن ابی عبدالله الجدلی عن أمیرالمومنین أنّه قال و ... أنا دابة الارض أنا انف المهدی و عینه؛
امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود:
من جنبده زمینم. من به جای دماغ و چشم حضرت مهدی هستم. [ کنایه از اینکه پیشرو و یاور او هستم] (8).

نظر اهل سنّت در رابطه با دابة الأرض

اهل سنّت در این مسأله از دو منبع استفاده می کنند:
1.احادیثی که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده اند.
2. تفاسیری که بعضی از مفسّران، از طرف خود ابراز کرده اند.
صفاتی که برای دابة الارض در احادیث اهل سنّت آمده است، عبارتند از:
1. أبو هریره از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند که حضرت فرمودند:
«دابة الارض» خارج می شود در حالی که همراهش عصای موسی و انگشتر سلیمان است و با انگشتر، صورت مؤمن را جلوه می دهد و با عصا، دماغ کافر را داغ می نهد، تا جایی که برای مردمی که بر سر یک سفره می نشینند، کافر از مؤمن بازشناخته می شود.(9)
2.از ابی زبیر نقل است که در توصیف «دابّه»گفت:
سردابه، سر گاو است و چشمانش، چشمان خوک و گوش آن، گوش فیل و شاخش، شاخ گوزن و گردن آن، گردن شتر مرغ و سینه آن، سینه شیر و رنگ آن، رنگ پلنگ و لگن آن، لگن گربه و دم آن، دم قوچ و چهاردست و پایش، چهار دست و پای شتر است. بین هر کدام از دو مفصل او، دوازده ذراع فاصله است. وقتی که خارج می شود، همراهش عصای موسی و انگشتر سلیمان است. هیچ مؤمنی نیست، مگر این که در پیشانی اش آن عصا نقطه سفیدی می گذارد و آن نقطه به اندازه ای پخش می شود که صورتش را نورانی می کند. همچنین هیچ کافری نیست مگر این که نقطه سیاهی با انگشتر سلیمان در صورتش می گذارد. آن نقطه پخش می شود تا این که صورت آن کافر را سیاه می کند و به این وسیله در همه جا مؤمن از کافر باز شناخته می شود.(10)

نظر آلوسی

آلوسی، در تفسیر خود به این اختلاف اشاره می کند و پس از بیان گوشه ای از دلایل کسانی که این موجود را انسان می دانند، می نویسد:
مشهور این است که این موجود، حیوان است و به نظر ما، حق با این گروه است.
و در جای دیگر به ردّ نظر شیعه پرداخته می نویسد:
احادیثی که شیعه در تفسیر «دابه الأرض» نقل کرده اند و آن را بر علی تطبیق کرده اند، گذشته از این که دروغی آشکار است، روایات معارض نیز دارد و آن حدیث معارض این است:
أخرج ابن أّبی حاتم عن النزال بن سیرة: قال: قیل لعلی کرم الله تعالی وجهه: إنّ أناسا یزعممون أنّک دابّة الأرض فقال: والله إنّ لدابّة الأرض لریشا و زغبا. ما لی ریش و لا زغب و إنّ لها لحافرا و مالی حافر... (11)؛
به علی (علیه السّلام) گفته شد: بعضی از مردم گمان می کنند تو همان «جنبنده زمین» هستی. فرمود: به خدا قسم! جنبنده زمین پر و پشم و سم دارد؛ در حالی که من این ها را ندارم....»

ردّ نظر آلوسی

آلوسی در اثبات حیوان بودن این موجود، دلیل نیاورده است و روایتی که به عنوان معارض نقل کرده است، نه تنها مرسل است؛ بلکه توان معارضه با احادیث متعدّدی که شیعه نقل می کند را ندارد.
سید قطب نیز که از علمای سنّی است، احادیثی که اهل سنّت درباره «دابة الأرض» نقل کرده اند را معتبر نمی داند. ایشان قسمتی از آن اوصاف را ذکر می کند، بعد می گوید: این بی معنا است (12)؛ در حالی که شیعه احادیث قابل قبول نقل کرده است.
برخی از برادران اهل سنّت راه انصاف را گرفته، نوشته اند: ما هر چه در کتاب ها جست و جو کردیم، به این ویژگی ها برای حیوانی برخورد نکردیم.(13) بعضی، این روایت را غیر قابل اعتماد دانسته اند.(14)

ج. آیات در باب وقوع رجعت در پیامبران و امّت های گذشته

قرآن مجید که اساسی ترین و موثّق ترین منبع و سند مسلمانان جهت فراگیری و اثبات مسایل مهمّ دینی و اعتقادی می باشد، در چند سوره، از رجعت هایی که در گذشته با بدن عنصری و مادّی صورت گرفته اند، سخن گفته است که به بررسی بعضی از آیات آن می پردازیم.

1.عزیر پیامبر

( أو کَالَّذی مَرَّ عَلی قَریَةٍ وَ هِی خاوِیَةٌ عَلی عُروُشِها قالَ أنَّی یُحیی هذِهِ اللَّهُ بَعدَ مَوتِها فَأماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامِ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ یَوماً أو بَعضَ یَومٍ قالَ بَل لَبِثتَ مِائَةَ عامِ فَانظُر إِلی طَعامِکَ وَ شَرابَکَ لَم یَتَسَنَّه وَ انظُر إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انظُر إِلَی العِظامِ کَیفَ نُنشِزُها ثُمَّ نَکسُوها لَحماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أعلَمُ أنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَی ءِ قَدیرٌ)(15)؛
یا همانند کسی که از کنار یک آبادی عبور کرد؛ در حالی که دیوارهای آن، به روی سقف ها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوان های اهل آن، در هر سو پراکنده بود.) گفت:«چگونه خدا این ها را پس از مرگ، زنده می کند؟!»( در این هنگام) خدا او را یکصد سال میراند، سپس زنده کرد و به او گفت: «چقدر درنگ کردی؟» گفت: «یک روز یا بخشی از یک روز». فرمود:« نه، بلکه یکصد سال درنگ کردی! نگاه کن به غذا و نوشیدنی خود (با گذشت سال ها) هیچ گونه تغییر نیافته است! ولی به الاغ خود نگاه کن [ که چگونه از هم متلاشی شده! این زنده شدن تو پس از مرگ، هم برای اطمینان خاطر توست، و هم ] برای این که تو را نشانه ای برای مردم قرار دهیم. به استخوان های مرکب سواری خود نگاه کن که چگونه آن ها را برداشته، به هم پیوند می دهیم و گوشت بر آن می پوشانیم!» هنگامی که بر او آشکار شد، گفت:« می دانم خدا بر هر کاری توانا است».
این آیه، اشاره به سرگذشت پیامبری به نام عزیر می کند که در اثنای سفر خود در حالی که بر مرکبی سوار بود و مقداری آشامیدنی و خوراکی همراه داشت، از کنار یک آبادی گذشت؛ در حالی که به شکل وحشتناکی دیوارهای آن، به روی سقف های آن فرو ریخته و ویران شده بود و اجساد و استخوان های پوسیده ساکنان آن که به این سو و آن سو پراکنده بود، به چشم می خورد. هنگامی که این منظره وحشت زا را دید، گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند؟
البتّه این سخن از روی انکار و تردید نبود؛ بلکه از روی تعجّب بود؛ زیرا قرائن موجود در آیه نشان می دهد او یکی از پیامبران بوده است (در ذیل آیه می خوانیم خداوند با او سخن گفته است) و روایات نیز این حقیقت را تأیید می کند.
در این هنگام خداوند جان او را گرفت و یکصد سال بعد او را زنده کرد و از او سؤال کرد: چقدر در این بیابان بوده ای؟ او که خیال می کرد مقدار کمی در آنجا درنگ کرده است، در جواب عرض کرد: یک روز یا نیم روز!
این که او در مقام پاسخ، میان نیم روز و یک روز مردّد شد، معلوم می شود موقع مرگ او، پیش از ظهر و موقع زنده شدن او بعد از ظهر بوده است، از این جهت به شک افتاد که آیا یک شبانه روز درنگ کرده یا نیم روز و چند ساعتی؟ در این موقع به او خطاب شد که یکصد سال این جا بوده ای. اکنون به غذا و آشامیدنی خود نظر کن چگونه در این مدّت به فرمان خداوند هیچ گونه تغییری در آن پیدا نشده است. غذای او، انجیر و آشامیدنی او، آب میوه بود که این نوع غذا و نوشیدنی، زودتر فاسد و آلوده می شوند.
برای اینکه بدانی یکصد سال از مرگ تو گذشته است، نگاهی به مرکب سواری خود کن و ببین از هم متلاشی و پراکنده شده و مشمول قوانین عادی طبیعت گشته و مرگ آن را از هم متفرّق ساخته است. سپس نگاه کن چگونه اجزای پراکنده آن را جمع آوری کرده و زنده می کنیم. او، با دیدن منظره که چگونه اجزای آن جا به جا شد و به هم پیوست و گوشت و پوست پیدا کرد و حیات خود را بازیافت، گفت: می دانم که خداوند بر هر چیزی توانا است.
در ذیل این آیه، حدیثی نقل شده است:
عَن إسمَاعِیلَ بنِ أبَانٍ عَن عُمَرَ بنِ عَبدِ اللَّهِ الثَّقَفِی قَالَ أخرَجَ هِشَامُ بنُ عَبدِ المَلِکِ أبَا جَعفَرٍ (علیه السّلام) مِنَ المَدِینَه إِلَی الشَّامِ فَأنزَلَهُ مِنهُ وَ کَانَ یَقعُدُ مَعَ النَّاسِ فِی مَجَالِسِهِم فَبَینَا هُوَ قَاعِدٌ وَ عِندَهُ جَمَاعَةُ مِنَ النَّاسِ یَسألُونَهُ إِذ نَظَرَ إِلَی النَّصَارَی ... فَقَالَ النَّصرَانِی فَأشألُکَ أو تَسأُلُنِی فَقَالَ أبُو جَعفَرٍ (علیه السّلام) سَلنِی فَقَالَ یَا مَعشَرَ النَّصَارَی وَ اللَّهِ لَاسألَنَّهُ عَن مَسألَه یَرتَطِمُ فِیهَا کَمَا یَرتَطِمُ الحِمَارُ فِی الوَحلِ فَقَالَ لَهُ سَل فَقَالَ أخبِرنِی عَن رَجُل دَنَا مِنِ امرَأتِهِ فَحَمَلَت بِاثنَینِ حَمَلَتهُمَا جَمِیعاً فِی سَاعَة وَاحِدَةٍ وَ وَلَدَتهُمَا فِی سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ وَ مَاتَا فِی سَاعَة وَاحِدَةٍ وَ دُفِنَا فِی قَبرٍ وَاحِدٍ عَاشَ أحَدُهُمَا خَمسِینَ وَ مِائةَ سَنَة وَ عَاشَ الآخَرُ خَمسِینَ سَنَةً مَن هُمَا فَقَالَ أبُو جَعفَر (علیه السّلام) عُزَیرٌ وَ عَزرةُ کَانَا حَمَلَت أمُّهُمَا بِهِمَا عَلَی مَا وَصَفتَ وَ وَضَعَتهُمَا عَلَی مَا وَصَفتَ وَ عَاشَ عُزَیرٌ وَ عَزرَةُ کَذَا وَ کَذَا سَنَةً ثُمَّ أمَاتَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عُزَیراً مِائَةَ سَنَةٍ ثُمَّ بُعِثَ وَ عَاشَ مَعَ عَزرَةَ هَذِهِ الخَمسِینَ سَنَةً وَ مَاتَا کِلَاهُمَا فِی سَاعَةً وَاحِدَة فَقَالَ النَّصرَانِی یَا مَعشَرَ النَّصَارَی مَا رَأیتُ بِعَینِی قَطُّ أعلَمَ مِن هَذَا الرَّجُلِ (16)
در حدیثی که به حدیث نصرانی شام شهرت یافته است، داستان احضار حضرت باقر (علیه السّلام) توسط هشام بن عبدالملک و پرسش های امتحانی یک عالم نصرانی از آن جناب نقل شده است تا این جا که نصرانی گفت:«ای گروه نصارا! اینک سؤالی از او بکنم که در جواب بماند؟» فرمود:«بپرس». گفت:«آن دو پسر که بودند که یک شب مادرشان به هر دو آبستن شد، یک ساعت نطفه شان بسته شد، یک ساعت به دنیا آمدند، یک ساعت هر دو مردند، یک ساعت هم به خاک رفتند؛ امّا یکی صد و پنجاه سال عمر کرد، دیگری پنجاه سال؟» فرمود:«عزیر و عُزره بودند، مادرشان به همان نحو که گفتی آبستن شد و به همان گونه زایید و چند سالی با هم زندگی کردند. سپس خداوند عزیر را برای مدّت صد سال میراند و پس از صد سال زنده اش کرد، باقی پنجاه سال را با برادرش به سر برد و در یک ساعت هر دو مردند». نصرانی گفت:«تاکنون از این مرد، دانشنمندتر ندیده ام».
این داستان به نحو دیگری هم از امیرالمومنین نقل شده است:
هنگامی که عزیر از خانواده خود خارج شد، پنجاه سال داشت و زن او باردار بود، حق تعالی او را صد سال میراند و سپس زنده کرد. وقتی به خانه خود بازگشت، پسری صد ساله داشت؛ در حالی که خود عزیر همچنان پنجاه ساله بود. پس پسر او، بزرگ تر از خود او بود.(17)
استاد جوادی آملی نیز در این باره نوشته اند:
در تفسیر این آیه، روایات فراوانی است که از آن ها استفاده می شود نام این شخص عزیر یا ارمیا از پیامبران بنی اسرائیل بوده است. بخت النّصر بر مردم آن سامان که بیت المقدّس نام داشت، پیروز گشت و همه جا را تخریب کرد و ساکنانش را از دم تیغ گذراند... ارمیا چون این ویرانی و قتل عام را مشاهده کرد، از شهر خارج شد و گفت: چگونه خداوند آن ها را زنده خواهد ساخت. حق تعالی او را صد سال میراند و سپس زنده کرد. برخی نوشته اند: نخست چشمان او زنده شده و به اعضای خود می نگریست که چگونه استخوان ها کنار هم آمده، به هم پیوسته و گوشت، آن ها را می پوشاند و هم چنان مشاهده می کرد که چگونه رگ ها و مفصل ها به هم متصل می شود.
... این پیامبر الهی، پس با چشمان خویش کیفیت زنده شدن و مراحل اسکلت بندی مرکوب خویش را می نگرد...»(18)
تفسیر نمونه نیز به این حقیقت توجّه داشته، می نویسد:
اکثر مفسّران، از این جمله فهمیده اند که خداوند، پیامبر مزبور را برای یکصد سال میراند و سپس او را زنده کرد و جمله «اماته» که از ماده موت، به معنای مرگ است نیز، همین مفهوم را می رساند.

2. فرزندان حضرت ایّوب

(وَ أیُّوبَ إِذ نادی رّبَّهُ أنِّی مَسَّنِی الضُّرُّ وَ أنتَ أرحَمُ الرَّاحِمینَ فَاستَجَبنا لَهُ فَکَشفَنا ما بِهِ مِن ضُرًّ وَ آتَیناهُ أهلَهُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم رَحمَةً مِن عِندِنَا وَ ذِکری لِلعابِدینَ)(19)
و ایّوب را [ به یادآور] هنگامی که پروردگارش را [چنین] خواند:«بد حالی و مشکلات به من روی آورده و تو مهربان ترین و مهربانانی!» ما دعای او را مستجاب کردیم و ناراحتی هایی را که داشت، بر طرف ساختیم و خاندانش را به او بازگرداندیم و همانندشان را بر آن ها افزودیم، تا رحمتی از سوی ما و تذکّری برای عبادت کنندگان باشد.
در تفسیر نمونه، ذیل آیه مذکور می نویسد:
هنگامی که ایوب از عهده تمامی امتحانات در مقام شکیبایی و شکرگزاری برآمده بود، زبان به مناجات و دعا گشود و حل مشکلات خود را با تعبیری بسیار مؤدبانه و خالی از هرگونه شکایت از خدا خواست. در این هنگام، درهای رحمت الهی گشوده شد، مشکلات به سرعت برطرف گشت و نعمتهای رحمت الهی گشوده شد، مشکلات به سرعت برطرف گشت و نعمتهای الهی افزون تر از آنچه بود، به او رو آورد. فرزندان او را زنده کرد و علاوه بر آن، فرزندان دیگری نیز به او داد. در بعضی از روایات نیز می خوانیم که خداوند هم فرزندانی را که در این ماجرا از بین رفته بودند به او مرحمت کرد و هم فرزندانی را که از قبل از بین رفته بودند به او برگرداند.(20)
الف. مرحوم کلینی در ذیل این آیه، روایتی را از ابو بصیر نقل می کند:
عن ابی بصیر عن ابی عبدالله (علیه السّلام) فِی قَولِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ ( وَ آتَیناهُ أهلَهُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم ) قُلتُ وُلدُهُ کَیفَ أوتِی مِثلَهُم مَعَهُم قَالَ أحیَا لَهُ مِن وُلدِهِ الَّذینَ کَانُوا مَاتُوا قَبلَ ذَلِکَ بِآجَالِهِم مِثلَ الَّذِینَ هَلَکُوا یَومَئِذٍ(21)؛
ابوبصیر گفت: درباره آیه «کسان ایوب را با مثلشان به وی دادیم» از حضرت صادق (علیه السّلام) پرسیدم: «چگونه مثلشان را به او داد؟» فرمود:« آن پسرانش را که قبلاً مرده بودند، با آنان که در واقعه امتحان مردند، همه را زنده کرد.»
ب. هم چنین مرحوم طبرسی در تفسیر مجمع البیان، ذیل این آیه ( وَ آتَیناهُ أهلَهُ وَ مِثلَهُم مَعَهُم) روایتی را از ابن عباس و ابن مسعود نقل می کند:
ان الله رد علی ایوب أهله الّذین هلکوا بأعیانهم، و أعطاه مثلهم معهم و کذلک رد الله علیه أمواله و مواشیه بأجمعها، و أعطاه مثلها معها؛(22)
خداوند، کسان ایوب را که مرده بودند به وی برگرداند و مثل آنان هم به وی عطا کرد و هم چنین اموال و چارپایانش را نیز دو برابر به او رد کرد.(23)
سپس طبرسی از قول ابن یسار می نویسد: فرزندان حضرت ایوب، هفت پسر و هفت دختر بودند که از دنیا رفته بودند و سپس خداوند آن ها را زنده کرد.

3. موسی (علیه السّلام) و هفتاد نفر

(وَ اختارَ مُوسی قَومَهُ سَبعینَ رَجُلاَ لِمیقاتِنا فَلَمَا أخَذَتهُمُ الرَّجفَةُ قالَ رَبِّ لَو شِئتَ أهلَکتَهُم مِن قَبلُ وَ إِیُّای أتُهلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إن هِی إلاَّ فِتنَتُکَ تُضِلَّ بِها مَن تَشاءُ وَ تَهدی مَن تَشاءُ أنتَ وَلِیُّنا فَاغفِرلَنا وَ ارحَمنا وَ أنتَ خَیرُ الغافِرین)(24)؛
موسی از قوم خود، هفتاد تن از مردان را برای میعادگاه ما برگزید و هنگامی که زمین لرزه، آن ها را فرا گرفت [ و هلاک شدند ]، گفت:«پروردگارا! اگر می خواستی، می توانستی آن ها و مرا پیش از این نیز هلاک کنی! آیا ما را به آنچه سفیهانمان انجام داده اند، [مجازات و ] هلاک می کنی؟! این، جز آزمایش تو، چیز دیگر نیست که هر کس را بخواهی [ و مستحق بدانی]، به وسیله آن گمراه می سازی و هر کس را بخواهی [ و شایسته ببینی]، هدایت می کنی. تو ولّی مایی و ما را بیامرز، بر ما رحم کن و تو بهترین آمرزندگانی.
صدوق ذیل آیه شریفه، در عیون اخبار الرضا، روایتی طولانی از امام رضا (علیه السّلام) نقل کرده است:
أنّ کلیم الله موسی بن عمران (علیه السّلام)... لمّا کلّمه الله عزّوجل ... رجع إلی قومه، فأخبرهم أن الله عزّوجل کلّمه ... فقالوا «لَن نُومِنَ لَکَ» حتی نستمع کلامه کما سمعتَ و کان القومُ سبعمائه ألف رجل، فاختار منهم سبعین ألفا، ثم اختار منهم سبعة آلاف، ثم اختار منهم سبعمائة، ثم اختار منهم سبعین رجلا لمیقات ربهم، فخرج بهم إلی طور سیناء... فکّلمه الله تعالی ذکره و سمعوا کلامَه ... فقالوا (لَن نُومِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهرَةً )(25).... بعث الله عزوجل علیهم صاعقة، فأخذتهم بظلمهم، فماتوا. فقال موسی: یا رب! ما أقول لبنی إسرائیل، إذا رجعتُ إلیهم و قالوا إنک ذهبتَ بهم، فقتلتَهم لأنک لم تکن صادقا... فأحیاهم الله و بعثهم معه (26)...؛
حضرت فرمود: هنگامی که خداوند با حضرت موسی سخن گفت... به سوی قومش بازگشت و به آن ها خبر داد که خداوند با او سخن گفته است،... آنان گفتند:« ما تو خود سخن خدا را نشنویم، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد.» موسی از آن جمعیت هفتصد هزار نفری، هفتاد نفر برای وعده گاه خدا انتخاب کرده با خود به کوه طور برد،... چون کلام خدا را شنیدند،... گفتند:« ما تا خدا را آشکار نبینیم، هرگز ایمان نیاوریم.» در اثر این ظلمی که کردند خدا صاعقه ای فرستاد، آنان را گرفت، و همه مردند. موسی عرض کرد: «پروردگارا! اگر بنی اسرائیل گویند: تو چون در دعوی پیامبری راست گو نبودی اینان را بُردی و کُشتی، من چه جواب گویم...» پس، خداوند آن ها را زنده کرد و همراه وی فرستاد... .
از مجموع آیات و روایات استفاده می شود که سرانجام، هلاک شدگان بار دیگر زندگی را از سر گرفتند و به اتّفاق موسی (علیه السّلام) به سوی بنی اسرائیل بازگشتند و آنچه را دیده بودند، برای آن ها بازگو کردند و به تبلیغ و ارشاد آن مردم بی خبر پرداختند.(27)

4. کُشته بنی اسرائیل

(وَ إذ قَتَلتُم نَفساً فَادَّارَأتُم فیها وَ اللَّهُ مُخرِجٌ ما کُنتُم تَکتُمُونَ فَقُلنا اضربُوهُ بِبَعضِها کَذلِکَ یُحی اللَّهُ المَوتی وَ یُریکُم آیاتِهِ لَعَلَّکُم تَعقِلُونَ)(28)؛
و [ به یاد آورید ] هنگامی را که فردی را به قتل رساندید؛ سپس درباره [قاتل ] به نزاع پرداختید و خداوند آنچه را مخفی می داشتید، آشکار می سازد. سپس گفتیم:«قسمتی از گاو را به مقتول بزنید! [ تا زنده شود، و قاتل را معرفی کند. ] خداوند، این گونه مردگان را زنده می کند و آیات خود را به شما نشان می دهد شاید اندیشه کنید.
علی ابن ابراهیم قمی در تفسیر خود از ابن ابی عمیر از امام صادق (علیه السّلام) روایتی را نقل می کند:
انّ رجلا من خیار بنی اسرائیل و علمائهم خطب امرأة منهم، فانعمت له و خطبها ابن عم لذلک الرجل و کان فاسقا ردیا فلم ینعموا له، فحسد ابن عمه... فقعد له فقتله غیلة، ثم حمله الی موسی (علیه السّلام) فقال: یا نبی الله هذا ابن عمی قد قُتِل، قال موسی: من قتله؟ قال: لا أدری، و کان القتل فی بنی اسرائیل عظیما جدا،.... فلما اجتمعوا الی موسی و بکوا و ضجوا. قال لهم موسی: (ان الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة)... فأوحی الله تعالی الیه (علیه السّلام): قل لهم اضربوه ببعضها، و قولوا: من قتلک؟ فاخذوا الذنب فضربوه به و قالوا: من قتلک یا فلان؟ فقال: [ قتلنی ] فلان بن فلان ابن عمی ... و هو قوله: ( فقلنا اضرِبُوُهُ بِبَعضِها کَذلِکَ یُحی اللَّهُ المَوتی وَ یِریکُم آیاتِهِ لَعَلَّکُم تَعقِلُونَ)(29)؛
حضرت صادق (علیه السّلام) فرمود: یکی از نیکان و علمای بنی اسرائیل، زنی را خواستگاری کرد، زن جواب مثبت داد. سپس پسر عموی آن مرد که مرد فاسق و نالایقی بود، خواستگاری کرد، وی را رد کردند؛ لذا بر پسر عموی خویش حسد برد... و در کمینش نشست، تا بی خبر او را کشت، و جنازه را نزد موسی (علیه السّلام) آورده، گفت: ای پیامبر خدا! پسر عموی مرا کشته اند! موسی (علیه السّلام) فرمود:«چه کسی کشته است؟» گفت:«نمی دانم». در بنی اسرائیل قتل، جرم بزرگی به شمار می رفت. بستگانش گرد حضرت موسی آمده، شروع به گریه و شیون کردند. حضرت موسی (علیه السّلام) فرمود: «خداوند دستور می دهد [ برای پیدا کردن قاتل ] گاوی بکشید...»
خداوند به موسی (علیه السّلام) وحی کرد: بگو «قسمتی از بدن گاو را به کشته بزنند و از او بپرسند: چه کسی تو را کشته است؟» دم گاو را به وی زدند و پرسیدند: چه کسی تو را کشت؟ گفت: فلان پسر فلان، پسر عمویم... این است که خدا می فرماید:« قمستی از گاو را به مقتول بزنید! [ تا زنده شود، و قاتل را معرفی کند] خداوند این گونه مردگان را زنده می کند و آیات خود را به شما نشان می دهد، شاید اندیشه کنید».

5. زنده شدن هزاران نفر

(ألَم تر إلَی الَّذین خَرَجُوا مِن دِیارِهِم وَ هُم ألُوفٌ حَذَرَ المَوتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أحیاهُم إِنَّ اللَّهَ لَذُوا فَضلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أکثَرَ النَّاسِ لا یَشکُرُونَ)(30)؛
آیا ندیدی جمعیتی را که از ترس مرگ، از خانه های خود فرار کردند؟ آنان، هزارها نفر بودند. خداوند به آن ها گفت: بمیرید! سپس خدا آن ها را زنده کرد. خداوند، به بندگان خدا احسان می کند؛ ولی بیشتر مردم، شکر [او را ] بجا نمی آورند.
علّامه طباطبایی در بحث روایی، ذیل این آیه می نویسد:
امام صادق (علیه السّلام) ضمن حدیثی فرمود: خدای تعالی قومی را که از ترس طاعون از خانه های خود و از وطن مأنوس خود بیرون شدند و فرار کردند، همه آن ها را که عددی بی شمار داشتند بمیراند، مدّتی طولانی از این ماجرا گذشت و حتی استخوان های شان پوسید و بند بند استخوان ها از هم جدا شد و خاک شدند. آن گاه خدای تعالی پیامبری را به نام حزقیل مبعوث کرد و آن جناب در وقتی که خدا هم می خواست خلق خویش را زنده ببیند، دعا کرد و بدن های متلاشی شده آنان جمع شده، جان ها به بدن ها برگشت و برخاستند به همان هیأتی که مرده بودند، یعنی حتی یک نفر از ایشان کم نشده بود و پس از آن، مدّتی طولانی زندگی کردند.(31)
تفسیر نمونه نیز افزون بر این که این مورد را مصداق کامل رجعت دانسته، آن را دلیل بر امکان تکرار آن ذکر کرده است، چنین می نویسد:
نکته قابل توجه اینجا است. مسأله، امکان رجعت است که از این آیه به خوبی استفاده می شود و... بنابراین مانعی ندارد که همین مسأله در آینده نیز تکرار شود.(32)
همچنین، علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود، ذیل این آیه بیان می کند:
فإنه کان وقع الطاعون بالشام فی بعض الکور، فخرج منهم خلق کثیر، کما حکی الله، هربا من الطاعون، فصاروا إلی مفازة، فماتوا فی لیلة واحدة کلهم، فبقوا حتی کانت عظامهم یمر بهم المار، فینحیها برجله عن الطریق؛ ثم أحیاهم الله و ردّهم إلی منازلهم، فبقوا دهرا طویلا ثم ماتوا و دفنوا(33)؛
در شام، طاعونی آمد و عدّه ی زیادی از شهر گریختند و به دره ای پناه بردند. در آن دره، همه در یک شب مردند. بدن هایشان به این حالت ماند، تا استخوان هایش لخت شد و بر سر راه مردم افتاد. عابران با پا، آن ها را از سر راه، پس و پیش می کردند؛ سپس خدا همه را زنده کرد و به منزل ها برگرداند. مدّتی دراز ماندند و باز مردند و یکدیگر را دفن کردند.
برخی مفسّران، به استناد احادیث نوشته اند:
این عده، هزاران نفری بودند که از شهر خود بیرون شتافتند، تا مرگ دامن آنان را نگیرد [چون در شهر بیماری طاعون بود] ... در اثنای راه، به شهر ویران شده ای رسیدند که ساکنان آن، از آن جا گریخته بودند. چون در آن ویرانه منزل گزیدند و آرام گرفتند، حق تعالی فرمان داد همه بمیرند. در آن ساعت، همه مردند و استخوان های شان پوسیده و نرم گشت. چون این شهر ویران شده سر راه واقع شده بود، قافله ها که هنگام عبور در آن جا اقامت می گزیدند، استخوان ها را جمع کرده و در جایی روی هم انباشتند.
تا آن گاه که حزقیل از آن جا گذشت؛ استخوان های انباشته و پوسیده را دید و گریست و اشک هایش جاری شد. وی در آن حال گفت: پروردگارا! ای کاش مشیت تو قرار می گرفت و در این ساعت آنان را زنده می کردی... خدای سبحان به حزقیل وحی فرستاد: تو این کار را دوست داری؟ عرض کرد: آری! حق تعالی آنان را زنده کرد... و سپس همگی تسبیح و تهلیل خدا بر زبان راندند.(34)
پس، آیات بر این دلالت دارد که خداوند، جمعیت فراوانی را پس از آن که مدتی از مرگشان می گذشت، زنده کرد و به دنیا بازگرداند؛ به طوری که زمان درازی در این جهان زیستند و این، همان حقیقت رجعت است که اختلافی در ضروری بودن آن نیست؛ زیرا انکار و تصرف در آن، انکار و تصرف بی دلیل در قرآن شمرده می شود.
مرحوم کلینی از امام باقر و امام صادق (علیهما السّلام) نقل می کند:
خداوند به حزقیل وحی فرمود تا کلماتی را بر زبان جاری سازد. چون چنین کرد، دید استخوان ها به سوی یکدیگر پرواز کرده و به هم پیوستند و همه زنده شدند و شروع کردند به نگریستن یکدیگر و «سبحان الله » و «الله اکبر» و «لااله الا الله» گفتند. این جا حزقیل گفت: می دانم که خدا بر هر چیز توانا است.(35)
محمّد بن جریر طبری، از اهل سنّت این حادثه را این چنین بیان می کند:
به گروهی از مردم بنی اسرائیل بلای فراوانی رسید و زمانه بر آن ها بسیار سخت شد؛ به گونه ای که زبان شکوه گشوده، گفتند:«ای کاش می مردیم و از این وضع رهایی می یافتیم!» پس خداوند به حزقیل وحی فرمود:« قوم تو از بلا فریاد برآورده اند و گمان می کنند مرگ برای آن ها راحتی است. آیا خیال می کنند من نمی توانم پس از مردن، آن ها را زنده کنم؟ پس به محل فلان برو که آن جا چهار هزار نفر هستند».
آن ها کسانی هستند که خداوند فرمود:(أ لَم إلَی الَّذینَ خَرَجُوا مِن دِیارِهِم وَ هُم ألُوفٌ حَذَرَ المَوتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أحیاهُم إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أکثَرَ النَّاسِ لا یَشکُرُونَ)(خدا به حزقیل فرمود:«بین آن ها به پاخیز و ایشان را در حالی که استخوان هایشان پراکنده شده، صدا بزن.» حزقیل چنین کرد و گفت:«ای استخوان های پوسیده و پراکنده! خداوند دستور می دهد گرد هم آیید.» پس استخوان های هر کس جداگانه کنار هم جمع شده. آن گاه ندا در داد: «ای استخوان ها! خداوند می فرماید: گوشت آن ها را بپوشاند». سپس گوشت، آن ها را فرا گرفت و سپس پوست رویشان را پوشاند. پس حزقیل برای سومین بار گفت:« ای ارواح! خداوند می فرماید: به اجساد خود باز گردید». پس مردگان به اذن الهی برخاستند و همگی ندای الله اکبر سردادند.(36)
ابن عربی نیز می گوید:
أماتَهم اللّه تعالی مدّةً: عقوبة لهم، ثم أحیاهم آیة و مَیتَة العقوبة بعدها حیاةٌ، و میتةُ الأجل لا حیاةَ بعدَها؛(37)
خداوند! آن ها را برای عقوبت میراند. آن گاه زنده شان کرد و مردنی که به سبب عقوبت باشد، بعدش زندگی است؛ در حالی که بعد از مردن از روی اجل، زندگی نخواهد بود.
در تفسیر عیاشی ذیل آیه شریفه آمده است:
عن حمرانَ بن أعین، عن ابی جعفر (علیه السّلام) ، قال: قلت له: حدَّثنی عن قول الله: ( ألَمُ تر إِلَی الَّذینَ خَرَجُوا مِن دِیارِهِم وَ هُم أُلُوفٌ حَذَرَ المَوتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أحیاهُم إنَّ اللهَ لَذُو فَضل عَلَی النَّاسِ وَ لِکِنَّ أکثَرَ النَّاسِ لا یَشکُرُون) قلت: أحیاهم حتی نَظر الناسُ إلیهم ثمّ أماتَهم من یومِهم أو رَدَّهم إلی الدنیا حتی سَکنوا الدور، و أکلوا الطعام، و نکحوا النساء!
حمران بن اعین می گوید: در ذیل آیه شریفه از امام باقر (علیه السّلام) پرسیدم: آیا [خداوند ] آن ها را زنده کرد؟ هنگامی که مردم دیدند آن ها زنده شده اند، آن گاه خداوند آن ها را در همان روز میراند؟ یا این که آن ها به دنیا بازگشتند، به گونه ای که در خانه های شان مسکن گزیدند و غذا خوردند و ازدواج کردند؟
قال:« بل ردّهم الله حتی سَکنوا الدور، و أکلوا الطعام، و نُکحوا النساءَ، و لَبِثوا بذلک ما شاء الله، ثم ماتوا بآجالِهم»(38).
آن حضرت فرمود: بلکه خداوند آن ها را به دنیا بازگرداند، تا این که در خانه هایشان مسکن گزیدند و غذا خوردند و ازدواج کردند و آن مقدار که خداوند اراده فرمود، ماندند: آن گاه به مرگ طبیعی از دنیا رفتند.
آیات فراوان دیگری نیز در این باره هست؛ امّا جهت اختصار، به همین مقدار اکتفا شد.

پی نوشت ها :

1.المیزان، ج15، ص396.
2.بحارالأنوار، ج53، ص 110؛ الأیقاظ، ص 383.
3.بحارالأنوار، ج53، ص112.
4.تفسیر نمونه، ج15، ص 551.
5.مجمع البیان، ج7، ص 234.
6.تفسیر قمی، ج2، ص 131.
7.بحارالأنوار، ج53، ص 112.
8.الأیقاظ، ص383.
9.عن أبی هریرة قال:«قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : تخرج دابة الأرض و معها عصا موسی و خاتم سلیمان فتجلو وجه المؤمن بالخاتم و تخطم أنف الکافر بالعصا حتی یجتمع الناس علی الخوان یعرف المؤمن من الکافر» (الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج5، ص 117).
10.«و أخرج ابن أبی حاتم و ابن مردویه عن أبی الزبیر انه وصف الدابة فقال رأسها رأس ثور و عینها عین خنزیر و أذنها أذن فیل و قرنها ایل و عنقها عنق نعامة و صدرها صدر أسد و لونها لون نمر و خاصرتها خاصرة هرة و ذنبها ذنب کبش و قوائمّها قوائم بعیر بین کل مفصلین منها اثنا عشر ذراعا تخرج معها عصا موسی و خاتم سلیمان و لا یبقی مؤمن الا نکتته فی مسجده بعصا موسی نکتة بیضاء فتفشو تلک النکتة حتی یبیض لها وجهه و لا یبقی کافر الا نکتت فی وجهه نکتة سوداء بخاتم سلیمان فتفشوا تلک النکتة حتی یسود لها وجهه حتی ان الناس یتبایعون فی الأسواق بکم ذا یا مؤمن و بکم ذا یا کافر» (الدر المنثور، ج5، ص 117).
11.روح المعانی، ج10،ص233.
12.فی ظلال القرآن، ج5، ص 2267.
13.جواهر، ج7، ص 249.
14.تفسیر مراغی، ج7، جزء20، ص 22.
15.سوره بقره: 259.
16.الإیقاظ، ص 159-160،ح3؛ کافی، ج8، ص123؛ بحارالأنوار، ج14،ص378.
17.بحارالأنوار، ج53، ص 72.
18.تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج4، ص 123.
19.انبیاء: 83-84.
20.تفسیر نمونه، ج13،ص480.
21. کافی، ج8، ص 252؛ بحارالأنوار، ج12، ص 347.
22.مجمع البیان، ج7، ص 94؛ الإیقاظ، ص 136، ح29.
23.این روایت را حسن بصری و قتاده از امام صادق (علیه السّلام) نیز نقل کرده اند.
24.سوره اعراف: 155.
25.سوره بقره: 55.
26.عیون اخبار الرضا، ج1، ص 200، الإیقاظ، باب ششم، ص 164، ح9.
27.تفسیر نمونه، ج6، ص 388.
28.سوره بقره: 72-73.
29.تفسیر قمی، ج1، ص 49 ؛ الإیقاظ، ص 137، ح30.
30.سوره بقره: 243.
31.ترجمه تفسیر المیزان، ج2، ص 426.
32.تفسیر نمونه، ج2، ص 222.
33.تفسیر قمی، ج1، ص 80؛ الإیقاظ، باب پنجم، ص 138، ح31.
34.تفسیر موضوعی قرآن، ج4، ص 122؛ میبدی در کشف الاسرار (ج1، ص 649) همین داستان را با مختصری اختلاف بیان کرده است.
35.کافی، ج8، ص 198، ح 237.
36.تاریخ طبری، ج1، ص 457.
37.الجامع الاحکام القرآن، ج1، ص 228 (در امت پیامبر چنین نیست که کسانی که با عذاب الهی از دنیا بروند دوباره زنده شوند؛ زیرا مخالف با نصّ صریح قرآن است).
38.تفسیر عیاشی، ج1، ص 150.

منبع مقاله :
محسنی دایکندی، محمدعظیم، (1389)، رجعت در عصر ظهور، قم، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مرکز تخصصی مهدویّت، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما