جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا
آخرین تقاضا از فرمانده
شهید قاسم میرحسینیدر یکی از عملیّات ها حاج قاسم در عین پیشروی مشغول سازماندهی و هدایت نیروهای تحت فرمانش بود و نظر خاصی بود تا هم ارتباط خود را با سایر نیروها حفظ کند و هم مأموریتی را که به عهده ی نیروهای تحت فرمانش بود به خوبی انجام دهد. در این میان دشمن زبون برای جلوگیری از پیشروی و نفوذ رزمندگان اسلام، اقدام به آتش مداوم سلاح های سبک و سنگین کرده بود. ولی برادران ما مصمم و با قدرت به جلو می رفتند. در جریان عملیّات، چشم حاج قاسم به برادر مجروحی افتاد که خون زیادی از او رفته بود. در حالتی نیم خیز سرش را بالا آورد و با صدای آهسته و ضعیف توأم با ناله به حاج قاسم گفت: « برادر آب داری؟ من مجروح شده ام. آب ندارم و شدیداً تشنه هستم.» حاج قاسم به قمقمه ی خود دست برد تا کام آن عزیز را در آخرین لحظات عمر، سیراب کند. امّا دید که خودش هم آب ندارد. با حالتی غمگین به او گفت: « برادر! متأسفم من هم آب ندارم.»
حاج قاسم برای ادامه ی سازماندهی آماده حرکت شد، چند قدمی دور شده بود که باز صدای ناله ی برادر مجروح که در زیر آفتاب و با آن حالت بر زمین افتاده بود مجدداً به گوش رسید. حاج قاسم سراسیمه به طرف او برگشت و کنار او بر زمین نشست. عرق از سر و روی حاج قاسم می بارید. از یک طرف در دلش اضطراب ادامه ی عملیّات و وضعیت لشکر بود و از طرف دیگر شاهد جان دادن یک سرباز از سربازان اسلام. با شتابزدگی سر مجروح را روی پایش گذاشت و سر خود را نزدیکی او رساند. از او پرسید: « برادر! چه می گویی؟»
مجروح با حالت ناامیدی به حاج قاسم گفت: « حالا که تو هم آب نداری تا در این آخرین لحظات مرا سیراب سازی، دست کم بیا مانند آقا اباعبدالله الحسین ( علیه السلام) و علی اکبر با من رفتار کن، زبان در دهانم بگذار تا شاید از رطوبت زبانت اندکی تشنگی ام برطرف شود و شاید درد و سوزم اندکی فروکش کند.»
حاج قاسم مانده بود که چه کند، تصمیم گرفتم که آخرین تقاضای رزمنده راه حق را پاسخ شایسته ای بدهد. خم شد و در حالی که قطرات اشک صورت هر دوی آنها را پُر کرده بود، ابتدا صورت برادر مجروح را چند بار بوسید و دست خود را بر سر و روی او کشید.
رزمنده ی مجروح با چشمان بی رمق خود به حاج قاسم خیره شده بود، شاید تردید داشت و گمان می کرد، حاج قاسم از این کار امتناع کند.
حاج قاسم خم شد و زبان خود را در دهان برادر مجروح گذاشت. کسی نمی داند که در آن لحظات تکان دهنده در دلهایشان چه گذشت؟ جز خداوند. این نمونه ای از حماسه و مسؤولیت و ایثار و از خودگذشتگی و ارتباط بین فرمانده و شخص تحت فرمان بود. (1)
تفقد از وضعیت نیرو
شهید احمد باقریدر اثر مصدوم شدن در منطقه، جهت مداوا برای مدتی به اصفهان عزیمت نمودم. ولی بخاطر احساس تکلیف جهت حضور در منطقه به ایرانشهر که حاج احمد باقری آن زمان مسؤول تدارکات آنجا بود، رفتم. به دلیل وضعیت خاص جسمی، مکانی را باید برای این کار انتخاب می کردم که بتوانم به عنوان آسایشگاه از آن استفاده نمایم که متوجّه شدم انبار تجهیزات و مهمات از همه جا مناسبتر است. با اینکه تجربه ای در انبارداری نداشتم، در آنجا مشغول به کار شدم.
بعد از مدتی وضع آشفته ای در انبار به وجود آمد و فکر می کردم اگر حاجی از موضوع مطلع شود، با من برخورد تندی خواهد کرد. روزی متوجّه شدم که حاج احمد به اتفاق احمد باقری وارد انبار شده اند و سرگرم سامان دادن به انبار هستند. چون در وقت ورود آنها استراحت می کردم، واقعاً غافلگیر شده بودم و با حالت شرمندگی سرم را پایین انداختم.
بعد از اتمام کار، حاجی از جرات من سؤال کرد و به جای توبیخ مرا تشویق کرد و از اینکه با آن وضع در منطقه حضور پیدا کرده ام، مرا مورد تفقد خود قرار داد، سپس خداحافظی کرد و از انبار خارج شد. (2)
خودش هم، همان تنبیه را انجام می داد
شهید حمید هاشمیوقتی می خواست هر کدام از بچه های جلسه را به خاطر بی نظمی و شلوغ کاریش تنبیه کند، می گفت: « فلان مسافت را پا مرغی طی کن و یا اینقدر سینه خیز برو» و وقتی که آن شخص شروع به انجام فرمان می کرد، خودش نیز پشت سر او همان تنبیه را انجام می داد.
او همان شهید حمید هاشمی بود که همواره در حال تهذیب نفس بود. (3)
خودش عامل به حرفش بود
شهید محمد حسن فایدهشهید فایده، فرمانده ی گردان، قبل از عملیّات رو به بچّه ها گفت: « اگر چنانچه کسی از شما روی مین رفت و دست و پایش قطع شد، نباید صدای خود را بلند کند. زیرا دشمن متوجّه می شود و در نتیجه هر چه آتش دارد بر سر بچّه ها می ریزد. در این حالت اگر کشته شدید، دیگر شهید نیستید. چون باعث ریختن خون چندین نفر دیگر هم خواهید شد.»
یکی از رزمندگان سیم های خاردار را قطع کرد. درست در پشت همان سیم خاردارها بود که شهید « فایده» از ناحیه ی پا مجروح شد، ولی طوری وانمود کرد که هیچ کس متوجّه جراحتش نشد. (4)
پی نوشت ها :
1- ترمه نور، صص 323-321.
2- ترمه نور، صص 48-47.
3- یک جرعه آفتاب، ص 36.
4- افلاکیان، ص 278.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم