نویسنده: عباس پسندیده
انسان، موجودی است کمال گرا و هدفمند که از بیهودگی، بی معنایی و بی هدفی، سخت گریزان است. بیهودگی و پوچی، چنین موجودی را ارضا نمی کند و از این رو اگر زندگی، معنا و هدفی نداشته باشد، زنده ماندن، ارزشی نخواهد داشت؛ هرچند تمامی امکانات زندگی فراهم باشد. علت نارضایتی و سرد شدن زندگی،«ناکامی در رفاه»نیست. زندگی ساده و حتی سخت را می توان دوست داشت و راضی بود، به شرط آن که معنای زندگی را درک کرده باشیم. آنچه موجب بن بست و ناامیدی درزندگی می شود، «ناکامی در معناطلبی»است.
یک جوان امریکایی در بیان سرگذشت خود می گوید:
بیست و دو سال داشتم و همان مسیری را در زندگی دنبال کرده بودم که اجتماع برای رسیدن به خوش بختی دیکته می کند. از دانشگاه، فارغ التحصیل شده بودم و در مقام مهندس شیمی در شرکتی کار می کردم و درآمد بالایی داشتم. چه چیز دیگری می خواستم؟ تمامی اجزای خوش بختی را در اختیار داشتم؛ ماشین، ضبط صوت، آپارتمان لوکس، یکی دو دوستِ. . . خوب. دیگر چه چیز می توانی بخواهی ای مرد جوان؟!
اما در زندگی هرگز تا به حال، آن اندازه، احساس تیره روزی نکرده بودم. در اولین سال فارغ التحصیلی، در همان زمانی که در مقام مهندس شیمی در یک کمپانی کار می کردم، گرفتار بحران هویت و ارزش های زندگی شدم. هرچند تمام کارهایی را که جامعه برای خوش بخت شدن، دیکته می کند، انجام داده بودم، اما هیچ دلیلی برای ادامه ی زندگی نمی یافتم. . .
هرچند تمام کارهایی را که جامعه برای خوش بخت شدن دیکته می کند، انجام داده بودم، اما هیچ دلیلی برای ادامه ی زندگی نمی یافتم. نمی دانستم چرا زنده ام و چرا زنده بودنم می تواند مهم باشد. زندگی هیچ معنایی برایم نداشت. این بحران شک و پریشانی، کم کم به تمامی جنبه های زندگی ام کشیده شد.
با خود فکر می کردم، آیا به راستی زندگی کاملاً نسبی است؟ آیا همه اش همین است؟ پنجاه- هشتاد سالی از خوشی ها و ناخوشی های زودگذر[استفاده کردن]، کار کردن، خوابیدن، خوردن، لذت بردن از خوشی های زمینی و همین، و بعد انگار نه انگار که روزی زنده بوده ای؟! اگر چنین است پس اصلاً چرا باید زندگی کرد؟ چرا خودکشی نکرد و به همه ی اینها خاتمه نداد؟ چرا باید برای زندگی بی هدف، تلاش بیهوده کرد؟ چرا باید خوب بود؟ چرا باید به فکر سلامتی بود؟ اگر قرار باشد که دیر یا زود همه چیز با رود زندگی شسته و برده شود، اصلاً چرا باید تلاش کرد؟
هرچه می گذشت، همه چیز بیشتر غیرقابل تحمل می شد و مرا به این نتیجه می رساند که زندگی به راستی ارزش زیستن ندارد. (1)
این، نشان دهنده ی نقش مؤثر معنا در نشاط و شادابی زندگی است. آلپورت می گوید:
امروزه در اروپا روان شناسان و روان پزشکان، آشکارا از فروید (که ناکامی جنسی را علت ناراحتی های روانی می داند)، روی برگردانده اند و به «هستی درمانی»روی آورده اند که مکتب«معنادرمانی»یکی از آنهاست. (2)
مسئله ی معنا چند حالت پیدا می کند. یکی «فقدان معنا»است. این حالت، مخصوص کسانی است که از آغاز، معنایی برای حیات نمی یابند و زندگی را هیچ و پوچ می دانند.
حالت دوم،«ناتمام بودن معنا»است. این وضعیت، مخصوص کسانی است که معنایی برای زندگی در نظر داشته اند؛ اما وقتی به آن می رسند، آن را بی ارزش تر از آن می بینند که به خاطرش زندگی کنند. آنچه می خواهد فلسفه ی زندگی را توجیه کند، باید فراتر از زندگی و ارزشمندتر از آن باشد. در غیر این صورت، پدیده ی «زیان دیدگی»که در ادبیات دین از آن به عنوان «خُسران»یاد می شود، رخ می دهد.
دنیا مقطعی از زندگی است که به لحاظ زمانی، بخش ناچیزی از حیات انسانی را تشکیل می دهد. به لحاظ ارزش نیز دنیا و هر آنچه در آن است، ناچیز است.
خداوند متعال، دنیا را ناچیزتر از آن می داند که هدف تلاش های انسان باشد.
«قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَى (3)
بگو کالای دنیا اندک است و آخرت برای آنان که تقوا پیشه کنند بهتر است».کسانی که معنای زندگی شان دنیاست، با کسب دنیا خشنود می شوند؛ همانند کودکی که با دانه ای شکلات، از شادی در پوست خود نمی گنجد. قرآن کریم درباره ی این گروه می فرماید:
«وَ فَرِحُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ (4)
آنان به زندگی دنیا خشنودند و حال آن که زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت، جز کالایی اندک نیست».و اما حالت سوم، دست یافتن به «معنای واقعی حیات»است. هر چیزی را می توان معنای زندگی قرار داد؛ اما هر معنایی، ارضاکننده و رضایت بخش نیست. در بازار معانی، انسان موفق، کسی است که انتخابگر خوبی باشد. اشتباه در انتخاب معنا، موجب ناکامی می گردد و ناکامی، به نارضایتی ختم می شود. برای کامیابی باید انتخابگر خوبی بود و انتخاب خوب، متوقف بر شناخت صحیح است. بدانید که دنیا به خاطر انسان و در خدمت انسان آفریده شده و همچون ابزاری برای زندگی واقعی اوست. پیامبرخدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
همانا دنیا برای شما آفریده شده و شما برای آخرت. (5)
امام علی علیه السلام نیز در این باره می فرماید:
همانا خداوند سبحان، دنیا را برای پس از آن آفریده و اهل دنیا را در آن می آزماید تا معلوم شود که چه کسی نیک کردارتر است. ما برای دنیا آفریده نشده ایم و به کوشش در آن (برای به دست آوردن حطام دنیوی)مأمور نگشته ایم. (6)
همچنین دنیا مزرعه ی آخرت دانسته شده (7) و این یعنی دنیا بستر حیات است، نه هدف حیات. به همین جهت، پیامبرخدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
همانا برای دنیا فرزندانی است و برای آخرت، فرزندانی. شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا مباشید. (8)
وقتی خدا، معنای زندگی شد، انسان به خاطر خدا زندگی می کند، به خاطر او تلاش می کند و برای رسیدن به او همه ی سختی ها را تحمل می کند.
وقتی خدا معنای زندگی شد، انسان می داند چرا زنده است و چرا باید زندگی کند و سرانجامش چه خواهد شد. بدین سان، از حیرت و سرگردانی در می آید و چون برای عالی ترین و بلکه تنها مفهوم حیات زندگی می کند، بر خود می بالد و احساس رضایت و خشنودی می کند.
پینوشتها:
1. روان شناسی شادی، ص13.
2. انسان در جستجوی معنا، ص 4.
3. سوره ی نساء، آیه ی 77.
4. سوره ی رعد، آیه ی 26 و نیز، رک:نهج البلاغه، خطبه ی 113؛ غررالحکم، ح2610.
5. میزان الحکمه، ج4، ص 1692، ح5753.
6. نهج البلاغه، نامه ی 55.
7. میزان الحکمه، ج4، ص 1691، ح5747.
8. بحارالانوار، ج77، ص 188، ح10.
/م