نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
مردم اغلب از اسلام عربي، اسلام ايراني و اسلام ترکي صحبت مي کنند، گويي که سه نوع اسلام وجود دارد. در واقع، تنها يک اسلام وجود دارد که رنگ محلي به خود مي گيرد و اين بستگي به ويژگي هاي قومي، زباني و فرهنگي گروه هاي مختلفي دارد که بخشي از جامعه ي اسلامي را تشکيل مي دهند. اسلام به هر کجا که نفوذ مي کرد در صدد از بين بردن فرهنگ هاي موجود نبود؛ بلکه تا زماني که با روح و شکل آيين اسلامي مخالفت نداشتند، آن ها را حفظ مي کرد و متحول مي ساخت. نتيجه ي اين امر، به وجود آمدن يک هويت اسلامي بود. درنتيجه، سرزمين پهناور دارالاسلام نشانگر تکثر قابل ملاحظه ي انساني و در عين حال در همه جا بيانگر پيام خداوند بود که به پيامبر اسلام نازل شده بود. اين تنوع و گوناگوني فرهنگي و قومي را بايد به تمامي عواملي اضافه کرد که قبلاً ذکرشد، تا اجزاي اين الگوهايي که بر روي هم تأثير مي گذارند تا کثرت در وحدت اسلامي را به وجود آورند، مشخص تر شود.
نخستين منطقه ي فرهنگي در جهان اسلام، مربوط به اعراب است که از عراق و خليج فارس تا موريتاني کشيده شده است و قبل از سال 1492 بخش جنوبي شبه جزيره ي ايبري را نيز شامل مي شد. لازم به يادآوري نيست که بر خلاف تفکر رايج در غرب، جهان عرب مترادف با جهان اسلام نيست. در واقع، مسلمانان عرب با جمعيتي در حدود دويست ميليون نفر، يک پنجم تعداد مسلمانان جهان را تشکيل مي دهند؛ اما از آنجا که قرآن بر پيامبر اسلام که عرب بود نازل شد و نخستين جامعه ي اسلامي در عربستان شکل گرفت، منطقه ي عربي دارالاسلام قديمي ترين بخش جامعه ي اسلامي را تشکيل مي دهد و همواره مرکز جهان اسلام بوده و خواهد بود. يکي از بزرگ ترين شگفتي هاي ابتداي تاريخ اسلام اين است که بعد از اين که لشکر اعراب که از عربستان آمده بودند، سرزمين هايي را در شمال و غرب فتح کردند، آنها را هم اسلامي و هم عربي نمودند. واژه «عرب» هنگامي که در جهان عرب به کار مي رود، تنها مفهومي زباني دارد و اصطلاحي قومي نيست. مهاجرت اعراب نيز به اين جهان به ميزان زيادي صورت گرفت؛ اما آنچه آن را به طور حتم عرب کرد، پذيرش اين زبان از مراکش تا عراق بود. حتي کشوري مثل مصر با پيشينه ي باستاني و غير قابلمقايسه به کشوري عربي تبديل شد که تا به امروز مرکز فرهنگ عربي باقي مانده است. بر عکس، مردم امپراتوري پارس در دوره ي ساسانيان ودر قرن هفتم ميلادي مغلوب اعراب و مسلمانان شدند اما زبان عربي را نپذيرفتند، بلکه زبان فارسي را بر اساس زبان هاي اوليه ي ايراني بسط دادند و ناحيه ي فرهنگي خاص خود را به وجود آوردند. البته عراق در اين مورد تنها استثنا محسوب مي شود. گر چه پايتخت ساسانيان در عراق واقع شده بود، اين منطقه به سرزميني عربي تبديل شد و در واقع مرکز خلافت عباسي قرار گرفت، اما همواره حضور عناصر ايراني در آن به وضوح ديده مي شد.
ويژگي منطقه ي عربي استفاده از زبان عربي بود که نه تنها به عنوان زبان مذهبي به کار مي رفت بلکه زبان زندگي روزانه هم بود و بعد ها به دو بخش شرقي و غربي تقسيم شد که مرز آن از ميان ليبي مي گذشت. سرزمين هاي غربي در زبان قديمِ عربي المغرب خوانده مي شد که بعدها به «غرب نزديک» شامل غرب ليبي، تونس و بيش تر الجزيره و «غرب دور» شمال غرب الجزيره، مراکش، موريتاني و در دوره هاي اوليه ي تاريخ اسلام اندلس يا ايبريِ مسلمان نشين تقسيم شد. همچنين در منطقه ي غربي گروه هاي غير عرب قابل توجهي وجود دارند که از همه مهم تر بربرها هستند که اغلب در کوه هاي اطلس زندگي مي کنند و زبان خاص خود را دارند.
دومين منطقه ي فرهنگ اسلامي و دومين کشور کهن جهان که مردمانش نيز دومين گروه قومي هستند که به اسلام در آمدند و با اعراب در ساختن تمدن اصيل اسلامي همکاري کردند، سرزمين پارس (ايران) است که شامل ايران امروز، افغانستان و تاجيکستان (و بعضي شهرهاي ازبکستان) مي شود. مردم تمام اين کشورها به زبان پارسي صحبت مي کنند که در هر منطقه به سه نام مختلف فارسي، دري و تاجيکي خوانده مي شود، که در اصل تمامي آن ها يکي است و تفاوتشان بيش تر از تفاوت بين انگليسيِ انگلستان، استراليا و تگزاس نيست. اين منطقه همچنين قفقاز جنوبي، ماوراءالنهر خراسان و بخشي از پاکستان امروز را در بر مي گيرد که مربوط به قبل از مهاجرت ترک ها در قرن هاي دهم و يازدهم و برخي تفاوت هاي سياسي است. مردم اين منطقه عمدتاً از نژاد ايراني هستند که شاخه اي از آريا ها يا اقوام هندو - ايراني - اروپايي است. زبان فارسي نيز شاخه اي از زبان هاي هند و اروپايي است و ديگر زبان هايي که در اين منطقه صحبت مي شود، مثل کردي، بلوچي و پشتو نيز به همين گروه تعلق دارند. جمعيت اين منطقه حدود صد ميليون نفر است، اما نفوذ آن به شدت در فراسوي مرزهاي آن و در ديگر مناطق فرهنگ اسلامي در آسيا، از
هند تا چين، ديده مي شود.
نخستين ايراني اي که اسلام آورد سلمان فارسي بود که پيامبر او را به عنوان برده اي خريد و آزاد کرد و او را عضوي از «اهل بيت» خود نمود. از همان ابتدا ايرانيان علاقه ي بسياري به خاندان پيامبر داشتند و بسياري از فرزندان پيامبر از جمله امام هشتم علي [بن موسي] الرضا در ايران به خاک سپرده شده اند. اما اشتباه است که فکر کنيم ايراني ها هميشه شيعه و اعراب هميشه سني بوده اند. شيعه از ميان اعراب برخاست و در قرن چهارم هجري بسياري از اعراب منطقه ي شرقي شيعه بودند؛ در حالي که خراسان که از استان هاي عمده ي ايران است، مرکز انديشه ي تسنن بود. تنها بعد از استقرار حکومت صفوي که ايران به کشوري عمدتاً شيعه مذهب تبديل شد و اين اکثريت زماني افزايش يافت که افغانستان، بخشي از بلوچستان و بيش تر آسياي ميانه که عمدتاً سني مذهب بودند، از ايران جدا شدند و ايران به شکل امروزي اش درآمد.
در ميان نزديکان پيامبر، علاوه بر سلمان صحابه ي معروف ديگري نيز عرب نبود. اين فرد بلال بن ربه الحبشي مؤذن پيامبر، از سياهان آفريقا بود. حضور او نشانه ي اشاعه ي سريع اسلام در ميان سياهان و ايجاد منطقه ي فرهنگ اسلامي سياهان آفريقا بود که منطقه ي گسترده اي را از بلندي هاي اتيوپي که در قرن هفتم در سيطره ي اسلام قرار گرفت تا مالي و سنگال در بر مي گيرد. گفته اند فرزندان بلال به مالي مهاجرت کردند و طايفه ي ماندينکاکلن کيتا (1) را به وجود آوردند که به شکل گيري امپراتوري مالي کمک کرد. بعضي از پيروان پيامبر به چاد مهاجرت کردند واسلام را يک نسل بعد از پيامبر در آن جا مستقر کردند. به طور کلي، مي توان گفت که اسلام در افريقاي سياه بيش تر از طريق تجارت و قبيله هايي مثل صنهاج ها (2) اشاعه يافت که خود در همان ابتدا اسلام آورده بودند و در بين مسلمانان عرب و شمال افريقا و افريقاي سياه مثل رابط عمل مي کردند. در قرن يازدهم پادشاهي اسلامي قدرتمندي در غنا ايجاد شد وتا قرن چهاردهم امپراتوري اسلامي مالي يکي از ثروتمند ترين امپراتوري هاي جهان به حساب مي آمد و معروف ترين فرمانرواي آن مانسا موسي (3) نيز برجسته ترين فرمانرواي جهان اسلام بود. در شرق افريقا که زودتر از غرب آن با اسلام آشنايي پيدا کرد، فرآيند اسلامي شدن جهت متفاوتي را طي کرد و به شدت تحت تأثير مهاجرت اعراب و ايرانيان به مناطق ساحلي غرب افريقا بود. در قرن دوازدهم پادشاهي سواحيلي [= سواحلي] به وجود آمد که پايتخت آن کيلوا (4) بود و زبان سواحيلي / سواحلي نوين از ترکيب زبان هاي عربي، فارسي و بانتو شکل گرفت که شايد مهم ترين زبان اسلامي افريقاييان سياه پوست مسلمان باشد. بر خلاف جهان عرب و ايران که تنها قلمرو يک زبان هستند، فرهنگ اسلامي ناحيه ي افريقاي سياه از نواحي بسياري تشکيل شده که طيف زباني مختلفي از هوسايي و فولاني تا سومالي را در بر مي گيرد. بخش شمالي قاره ي افريقا در حدود يک قرن بعد از ظهور اسلام به سرزميني عرب تبديل شد که سودان خوانده مي شد و شامل استپ ها و علف زارهايي بود که از سودان امروز تا سنگال را پوشش مي داد و در هزار سال گذشته ميزان قابل توجهي از مردمان آن مسلمان شدند. با اين حال تنها از قرن نوزدهم بود که اسلام به سرزمين داخلي ومناطق جنگلي جنوب سودان نفوذ کرد. البته بين شمال عربي و افريقاي سياه مناطقي مياني مثل سودان امروزي، اريتره و سومالي وجود دارد که دو ناحيه را در همادغام مي کند. منطقه ي فرهنگ اسلامي افريقاي سياه با جمعيتي بيش از دويست ميليون نفر، دور نمايي قابل توجه از تنوع و گونه گوني فرهنگي و قومي را در فرهنگ منطقه اي افريقاي سياه و در عين حال اتحاد جهاني اسلام به نمايش مي گذارد.
چهارمين ناحيه از فرهنگ اسلامي مربوط به ناحيه ي ترکي مي شود که تمامي افرادي راکه به زبان آلتايي سخن مي گويند شامل مي شود و از اين ميان مهم تر از همه ترکي است اما آذري، چچني، اويغوري، ازبکي، قرقيزي، ترکمني و غيره را نيز در بر مي گيرد. ترک ها که اصولاً چادرنشين هاي مهاجري از جنوب کوهستان هاي آرال بودند و آسياي ميانه را از ايراني ها گرفتند، فرهنگ قومي اين منطقه را تغيير دادند، اما از نظر فرهنگي به جهان ايران بسيار نزديک باقي ماندند. آن ها قبل از اين که به ايران وارد شوند، اسلام آورده بودند اين فتح يکي از بزرگترين پيروزي هاي آنان بود. آن ها نه تنها حکام محلي ايران مثل سامانيان را شکست دادند بلکه خيلي زود به سمت غرب و آناتولي يورش بردند وارتش بيزانس را در نبرد منزيکرت (5) در سال 1072 شکست دادند. اين نبرد از جنگ هاي حياتي تاريخ اسلام به شمار مي آيد. اين نبرد چرا گاه هاي آناتولي را به روي چادر نشينان ترک گشود و به ترکي شدن آناتولي، تأسيس امپراتوري عثماني و سرانجام فتح قسطنطنيه در سال 1453 انجاميد. ترک ها از نظر نظامي بسيار قدرتمند بودند و بر بسياري از سرزمين هاي اسلامي از جمله ايران و مصر حکومت کردند و نقش آن ها را بعد ها در تاريخ اسلام نمي توان از نظر دور داشت. امروزه ترک ها جمعيتي بيش از صد و پنجاه ميليون نفر دارند و از مقدونيه تا سيبري و ولادي وستوک پراکنده اند واز نظر جغرافيايي گسترده ترين گروه قومي و فرهنگي در جهان اسلام محسوب مي شوند. گروه هاي ترک در درون مناطقي نيز که عمدتاً ترک نيستند، همانند ايران، افغانستان، مصر، اردن، سوريه و روسيه ديده مي شوند. در روسيه اقليت ترک بازمانده ي مردماني هستند که در دوران گسترش امپراتوري روسيه در زمان تزارها مغلوب شدند.
شبه قاره ي هند پنجمين منطقه ي عمده ي فرهنگ اسلامي است. قبلاً در دهه ي اول قرن هشتم، سپاه محمد بن قاسم سند را فتح کرد و به اين ترتيب، اسلام پس از چند قرن به اين شبه قاره راه يافت. اما اسلام در هند بيش تر از طريق فرقه هاي صوفيه گسترش پيدا کرد. همچنين فرمانروايان ترک بارها به هند حمله کردند و از قرن يازدهم به بعد و تا زمان استعمار هند، حاکمان مسلمان بر بيش تر قسمت هاي هند به خصوص شمال آن که مغول ها در قرن شانزدهم امپراتوري مهمي در آن ايجاد کرده بودند، حکومت مي کردند. اسلامِ هند از نظر قومي بيش تر با بعضي عناصر ايراني ترکي که به جمعيت محلي هند اضافه شده، متجانس است؛ اما از نظر فرهنگي و زباني بسيار گوناگون است. در حدود هزار سال زبان ادبي و تفکري مسلمانان هند فارسي بود اما زبان هاي محلي بسياري همچون زبان هاي اسلامي سندي، گجراتي، پنجابي و بنگالي نيز حائز اهميت بودند. به تدريج از قرن شانزدهم و هفدهم زبان تازه اي از ترکيب زبان هاي هندي و فارسي به وجود آمد که اردو خوانده مي شود. زبان اردو که مانند سواحيلي، ترکي عثماني وچندين زبان ديگر اسلامي به خط عربي - فارسي نوشته مي شد، به سرعت زبان اصلي مناظرات اسلامي و بعدها زبان رسمي پاکستان شد.منطقه ي هندي فرهنگ اسلامي شامل پاکستان، بنگلادش، مسلمانان هند و نپال و جامعه ي عميقاً اسلامي سري لانکاست. در اين منطقه حدود چهارصد ميليون مسلمان زندگي مي کنند که بيش از هر منطقه ي ديگري جمعيت دارد. برخي از برجسته ترين آثار هنري و فرهنگي اسلام را آنان خلق کرده اند و گر چه اغلب سلسله هاي ترک بر آنان حاکم بوده اند، اما در زمينه هاي فرهنگي تا همين دوران معاصر، نزديکي بسياري به ايران داشته اند.
ششمين منطقه ي فرهنگي اسلام در بر گيرنده ي جهان مالايي در جنوب شرقي آسياست. اين منطقه را بازرگانان عرب خليج فارس ودرياي عربستان و بازرگانان و صوفيان هند از قرن سيزدهم به بعد، اسلامي نمودند. اسلام مالايي بيانگر نوعي تجانس قومي است و ويژگي هاي محلي خاص خود را دارد. تصوف از همان ابتدا بسيار تأثير گذار بوده و نقش مهمي در اشاعه ي اسلام در جهان ايفا کرده است. در اسلام مالايي جنبه هاي ملايم و ميانه رو در برخورد با خصوصيات قومي حاکم بر مردم ديده مي شود. اسلام مالايي که زير سلطه ي زبان هاي مالايي وجاوه اي قرار دارد، سرزمين هاي اندونزي، مالزي، برونئي و اقليت قابل توجهي را در تايلند و فيليپين پوشش مي دهد. در مجموع، بيش از دويست ميليون مسلمان در اين منطقه وجود دارند؛ و گرچه اين بخش از جهان اسلام، تازه به دارالاسلام پيوسته است، اما به دليل دلبستگي فراواني که پيروان اسلام در اين منطقه به مکه و مدينه و سنت هاي پيامبر دارند، شناخته شده هستند. اسلامِ مالايي نيز همانند اسلام در هند و افريقاي از جنبه ي عملي و تفکري به شدت رنگ و بوي تصوف دارد.
علاوه بر اين شش منطقه ي اصلي فرهنگ اسلامي، گروه هاي کوچک تري نيز وجود دارند که بايد به آن ها اشاره کرد. يکي از آن ها اسلام در چين است که در قرن هفتم ريشه دارد: کمي بعد از ظهور اسلام که تاجران مسلمان در بنادر چين از جمله کانتون مستقر شده بودند. از آن زمان، حضور پيوسته ي اسلام در چين وجود داشته است، اما بيش ترين بخش آن مربوط به سين کيانگ مي شود که جغرافي دانان مسلمان آن را ترکستان شرقي مي خوانند. جمعيت مسلمانان چين هم شامل مردمان ترک مانند اويغورها مي شود و هم چيني هاي بومي که هويي (6) نام دارند، حتي در ميان آن ها (7) نيز مسلمان وجود دارد. تعداد مسلمانان در چين همواره در پرده اي از ابهام بوده و از بيست و پنج ميليون تا صد ميليون ذکر شده است. در هر صورت، معماري و خوشنويسي اسلامي چيني خاصي در کنار سنن تفکري آن وجود داشته است که با تصوف ايراني در ارتباط نزديک است. سنن تفکري اسلام در چين از قرن هفدهم به بعد، به جاي نمود يافتن در قالب هاي ايراني و عربي، خود را در قالب هاي اصيل چيني نشان داده است.
بعد از آن به مسلمانان اروپا مي رسيم؛ منظور سرزمين هاي ترک نشين بلغارستان، يونان و مقدونيه نيست بلکه گروه هاي قومي اروپايي اي مد نظر است که در طول زماني بيش از پانصد سال مسلمان بوده اند. مهم ترين آن ها آلبانيايي هاي آلباني، کوزوو، مقدونيه و اغلب بوسنيايي هاي بوسني و تا حدي بوسنيايي هاي کرواسي وسيدني هستند. اين گروه ها از لحاظ قومي به اروپايي ها وابسته اند و درک فرهنگ آن ها براي دستيابي بهتر به طيف اسلام در کل، و رابطه ي نزديک بين اسلام و غرب در اروپاي امروز اهميت بسياري دارد.
سر انجام اين که جوامع اسلامي نويني در اروپا و آمريکا وجود دارند که شامل هر دو گروه مهاجران و نوآيين ها است که بسياري از مسلمانان آن را ترجيحاً رجعت کرده (8) مي خوانند. اين گروه شامل چندين ميليون نفر از افريقاي شمالي در فرانسه، حدود سه ميليون ترک و کرد در آلمان، حدود دو ميليون نفر از شبه قاره ي هند در انگلستان و گروه هاي کوچک تر اما قابل توجه در ديگر کشورهاي اروپايي است. در آمريکا هم مهاجراني وجود دارند که اغلب از شرق عرب، ايران و شبه قاره ي هند آمده اند و هم نو آيين هايي که اغلب از آمريکاييان افريقايي تبارند، اما تعدادي سفيد پوست نيز در ميان آن ها ديده مي شود. اشاعه ي اسلام را در ميان آمريکايي هاي افريقايي تبار را اليجا (الياس) محمد (9) آغاز کرد که جامعه ي اسلام را براي نژاد پرستي در مقابل سفيد پوست ها به وجود آورد؛ اما مسلمانان افريقايي - آمريکايي به سرعت به جريان اصلي اسلام پيوستند. در اين ميان، نقش الحاج مالک الشبز که بيش تر معروف به ملکوم ايکس است، اهميت خاصي دارد. حدود بيست و پنج ميليون مسلمان در اروپا، حدود شش ميليون در آمريکا، نيم ميليون در کانادا و شايد بيش از دو ميليون مسلمان نيز در آمريکاي جنوبي به سر مي برند. براي مشاهده ي طيف اسلام در سطح جهاني لازم است که اين جوامع اسلامي موجود در غرب را نيز مد نظر قرار دهيم، به ويژه که اين سرزمين ها نقش پل ارتباطي را ميان دارالاسلام که از آن برخاسته اند و غرب که سرزمينشان است، بازي مي کنند.
اين نواحي فرهنگ اسلامي که در اين جا به اختصار به آن ها اشاره شد، نمايشگر مجموعه ي شگفت آوري از قوميت ها، زبان ها، شکل هاي مختلف هنر و موسيقي و آداب متفاوت براي زندگي انسان است. از جنگل هاي برونئي تا کوهستان هاي هندوکش و بيابان هاي موريتاني، تعاليم اسلامي رعايت مي شود و سفيد و سياه و زرد و در عمل، تمام گونه هاي بينابيني را نيز در بر مي گيرد. پيروان اسلام موهاي مشکي و بور و چشم هاي آبي و قهوه اي دارند؛ اما در اين گوناگوني قابل توجه نشانه هايي از اتحاد ناشي از اسلام ديده مي شود. اتحادي که در تلاوت قرآن به زبان عربي از شرق تا غرب وجود دارد، همچنين در نمازهاي روزانه به سمت مکه، وضو گرفتن به شيوه ي پيامبر، پيروي از شريعت، مراسم روحاني فرقه هاي تصوف، و در الگوهاي جهاني و ضرب آهنگ هنر اسلامي که همواره در درون نقش هاي گوناگون محلي و بسياري از ديگر عوامل حاضر هستند. اتحاد در اسلام هرگز به معناي هم شکلي و يکنواختي نيست و همواره گوناگوني و تنوع را پذيرفته است.
براي درک اين اتحاد و کثرت در وحدت لازم است راهي را دنبال کنيم که به اسلام اين توانايي را داده است که اين جماعت عظيم بشري گرد هم آيند. به تفاوت هاي خدادادي احترام بگذارند و با اين همه، تمدن بزرگي را بسازند که اصول توحيد آن را منسجم ساخته و بر آن حاکم است.
پي نوشت ها :
1- Mandinka clan Keita.
2- Sanhaja.
3- Mansa Musa.
4- Kilwa.
5- Menzikert.
6- Hui.
7- Han.
8- Revert.
9- Elijah Muhammad.
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم