نويسنده: محمد يوسفي
جناب آقاي محمد حسن رمزي که يکي از علماء و مدرسين حوزه ي علميه ي مشهد مقدس مي باشند اين ملاقات را از حاج آقاي مينو رحمه الله در يک نوار نقل کردند که ما آن را پياده کرديم.
ايامي که در حوزه ي علميه ي نجف اشرف براي تحصيل رفته بوديم با طلبه اي رفيق و دوست شديم که معروف بود پدرشان به نام حاج آقاي مينو خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) رسيده است.
يک روزي که حاج آقاي مينو به نجف اشرف مشرف شده بودند با يکي از رفقا به ديدن ايشان رفتيم و تقاضا کرديم که جريان ملاقاتشان را با امام زمان (ارواحنا فداه) برايمان تعريف کنند، ايشان هم قبول کردند و فرمود:
در يکي از سفرها که تنها به کربلا مشرف شده بودم تصميم گرفتم بالاي سر مطهر امام حسين عليه السلام که دعا مستجاب است، دعا کنم تا خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) برسم و به همين جهت خواستم يک زيارت کامل و با توجهي انجام دهم.
اول رفتم در باغات کربلا کنار نهر علقمه لباس هايم را شستم و بدنم را نيز شستشو دادم و سپس غسل کردم و لباس هايم را پوشيدم و به طرف حرم سيدالشهداء عليه السلام حرکت کردم، مقيد بودم که قدم هايم را کوتاه بردارم تا ثواب و فضيلت بيشتري را درک کنم.
در طول راه بسيار خوشحال بودم که مي خواهم دعا کنم که خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) برسم ولي ناگهان به خود گفتم: تو را چه به امام زمان عليه السلام؟
به محض اين فکر مدتي ايستادم و مأيوس شدم ولي بعداً با خود گفتم: لطف امام زمان عليه السلام بسيار زياد است.
تا اين که به صحن مطهر سيدالشهداء عليه السلام رسيدم وارد ايوان طلا شدم با خود گفتم: خدا کند کسي مزاحم کار من نشود. چون بعضي از عرب ها مي آيند و تقاضا مي کنند که زيارت بلندتر خوانده شود تا آنها هم استفاده کنند.
تصميم داشتم بعد از اذن دخول، زيارت جامعه ي کبيره را بخوانم که زيارت کاملي است ولي به محض اين که به درب حرم رسيدم و خواستم اذن دخول را بخوانم عربي آمد و طرف راست من ايستاد و گفت: حاجي اسئلکم الدعا.
اين طور فهميدم که منظورش اين است که: زيارت را بلندتر بخوانيد تا من هم استفاده کنم.
قدري ناراحت شدم چون مي خواستم زيارت را تنها و با توجه و حال بيشتري بخوانم به هر حال گفتم: يک اذن دخول با يک زيارت مختصر براي اين عرب مي خوانم تا زائر امام حسين عليه السلام را رد نکرده باشم و بعد برمي گردم و يک زيارت ديگر با توجه کاملي مي خوانم.
اذن دخول را خواندم و داخل حرم مطهر شدم و رو به روي ضريح مطهر ايستادم، رو کردم به آن شخص عرب که بپرسم کدام زيارت را برايتان بخوانم، به عربي گفتم: ايُّ زياره؟
به عربي گفتند: زياره الوارث.
من هم مشغول شدم به زيارت وارث خواندن تا جمله اول را خواندم و گفتم: السلام عليک يا وارث آدم صفوه الله. شخص عرب بنا کرد به گريه کردن.
همين طور هر جمله اي را که مي خواندم گريه ايشان شديدتر مي شد تا رسيد به اين جمله «السلام عليک يا ثارالله» ديدم اين عرب چنان به خود مي پيچد و گريه مي کند که من را منقلب کرد و نمي توانستم زيارت را ادامه دهم، دائماً يک جمله مي خواندم و باز مي ايستادم و گريه شديدي مي کردم و دوباره فقرات بعدي زيارت را مي خواندم.
با خود گفتم: من مي خواستم کسي مزاحمم نشود ولي اين عرب مرا به حال و توجه آورد.
در بين خواندن زيارت نورهايي به رنگ سفيد و سبز و غيره مي ديدم که تمام فضاي حرم را فرا مي گيرد، گفتم: شايد اين اشکهاي من باشد که جلوي چشمم را مي گيرد و من اين نورها را خيال مي کنم.
هر طوري بود زيارت را تمام کردم و با هم رفتيم بالاي سر مطهر، تا نماز زيارت را خواندم و برگشتم که به ايشان بگويم: بعد از نماز دعايي هم دارد که بايد خوانده شود. ديدم شخص عرب نيست.
گفتم: شايد رفته و دور ضريح مطهر طواف مي کند.
من هم رفتم يک طوافي کردم که شايد ايشان را ببينم ولي نديدم. دفعه دوم طواف کردم و باز ايشان را نديدم.
با خود گفتم: شايد از حرم بيرون رفته.
رفتم در ايوان طلا، باز ايشان را نديدم به کفشداري گفتم: يک عربي با من آمد داخل حرم، ايشان را نديديد؟
گفت: من همراه شما کسي را نديدم.
فهميدم به من توجهي شده است و اضطراب عجيبي مرا گرفت. رفتم داخل صحن که شايد يک بار ديگر ايشان را زيارت کنم ولي اثري از ايشان نبود.
بنا کردم به دويدن و ديوانه وار وارد حرم مطهر شدم و رفتم بالاي سر مطهر ضريح را گرفتم و دست به دعا بلند کردم و با تضرع و زاري و اصرار تمام از خدا و امام زمان (ارواحنا فداه) مي خواستم دوباره به خدمتشان برسم.
عرض کردم: اين جوري نمي خواستم خدمتتان مشرف شوم بلکه مي خواستم شما را بشناسم و اگر آرزوي مرا برآورده نکنيد ضريح را رها نخواهم کرد.
ناگهان از پشت سر يک دستي آمد و انگشتان دستي که به دعا بلند کرده بودم گرفت و فشار داد و دوباره فرمود: حاجي اسئلکم الدعاء
زود برگشتم هيچ کسي را نديدم ولي با اين جمله ي ايشان يک آرامش عجيبي در خود احساس کردم مثل اين که آب سردي رويم بريزند؛ يعني به حال عادي خودم برگشتم. دانستم که لياقت بيشتر از اين را نداشتم. (1)
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
ايامي که در حوزه ي علميه ي نجف اشرف براي تحصيل رفته بوديم با طلبه اي رفيق و دوست شديم که معروف بود پدرشان به نام حاج آقاي مينو خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) رسيده است.
يک روزي که حاج آقاي مينو به نجف اشرف مشرف شده بودند با يکي از رفقا به ديدن ايشان رفتيم و تقاضا کرديم که جريان ملاقاتشان را با امام زمان (ارواحنا فداه) برايمان تعريف کنند، ايشان هم قبول کردند و فرمود:
در يکي از سفرها که تنها به کربلا مشرف شده بودم تصميم گرفتم بالاي سر مطهر امام حسين عليه السلام که دعا مستجاب است، دعا کنم تا خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) برسم و به همين جهت خواستم يک زيارت کامل و با توجهي انجام دهم.
اول رفتم در باغات کربلا کنار نهر علقمه لباس هايم را شستم و بدنم را نيز شستشو دادم و سپس غسل کردم و لباس هايم را پوشيدم و به طرف حرم سيدالشهداء عليه السلام حرکت کردم، مقيد بودم که قدم هايم را کوتاه بردارم تا ثواب و فضيلت بيشتري را درک کنم.
در طول راه بسيار خوشحال بودم که مي خواهم دعا کنم که خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) برسم ولي ناگهان به خود گفتم: تو را چه به امام زمان عليه السلام؟
به محض اين فکر مدتي ايستادم و مأيوس شدم ولي بعداً با خود گفتم: لطف امام زمان عليه السلام بسيار زياد است.
تا اين که به صحن مطهر سيدالشهداء عليه السلام رسيدم وارد ايوان طلا شدم با خود گفتم: خدا کند کسي مزاحم کار من نشود. چون بعضي از عرب ها مي آيند و تقاضا مي کنند که زيارت بلندتر خوانده شود تا آنها هم استفاده کنند.
تصميم داشتم بعد از اذن دخول، زيارت جامعه ي کبيره را بخوانم که زيارت کاملي است ولي به محض اين که به درب حرم رسيدم و خواستم اذن دخول را بخوانم عربي آمد و طرف راست من ايستاد و گفت: حاجي اسئلکم الدعا.
اين طور فهميدم که منظورش اين است که: زيارت را بلندتر بخوانيد تا من هم استفاده کنم.
قدري ناراحت شدم چون مي خواستم زيارت را تنها و با توجه و حال بيشتري بخوانم به هر حال گفتم: يک اذن دخول با يک زيارت مختصر براي اين عرب مي خوانم تا زائر امام حسين عليه السلام را رد نکرده باشم و بعد برمي گردم و يک زيارت ديگر با توجه کاملي مي خوانم.
اذن دخول را خواندم و داخل حرم مطهر شدم و رو به روي ضريح مطهر ايستادم، رو کردم به آن شخص عرب که بپرسم کدام زيارت را برايتان بخوانم، به عربي گفتم: ايُّ زياره؟
به عربي گفتند: زياره الوارث.
من هم مشغول شدم به زيارت وارث خواندن تا جمله اول را خواندم و گفتم: السلام عليک يا وارث آدم صفوه الله. شخص عرب بنا کرد به گريه کردن.
همين طور هر جمله اي را که مي خواندم گريه ايشان شديدتر مي شد تا رسيد به اين جمله «السلام عليک يا ثارالله» ديدم اين عرب چنان به خود مي پيچد و گريه مي کند که من را منقلب کرد و نمي توانستم زيارت را ادامه دهم، دائماً يک جمله مي خواندم و باز مي ايستادم و گريه شديدي مي کردم و دوباره فقرات بعدي زيارت را مي خواندم.
با خود گفتم: من مي خواستم کسي مزاحمم نشود ولي اين عرب مرا به حال و توجه آورد.
در بين خواندن زيارت نورهايي به رنگ سفيد و سبز و غيره مي ديدم که تمام فضاي حرم را فرا مي گيرد، گفتم: شايد اين اشکهاي من باشد که جلوي چشمم را مي گيرد و من اين نورها را خيال مي کنم.
هر طوري بود زيارت را تمام کردم و با هم رفتيم بالاي سر مطهر، تا نماز زيارت را خواندم و برگشتم که به ايشان بگويم: بعد از نماز دعايي هم دارد که بايد خوانده شود. ديدم شخص عرب نيست.
گفتم: شايد رفته و دور ضريح مطهر طواف مي کند.
من هم رفتم يک طوافي کردم که شايد ايشان را ببينم ولي نديدم. دفعه دوم طواف کردم و باز ايشان را نديدم.
با خود گفتم: شايد از حرم بيرون رفته.
رفتم در ايوان طلا، باز ايشان را نديدم به کفشداري گفتم: يک عربي با من آمد داخل حرم، ايشان را نديديد؟
گفت: من همراه شما کسي را نديدم.
فهميدم به من توجهي شده است و اضطراب عجيبي مرا گرفت. رفتم داخل صحن که شايد يک بار ديگر ايشان را زيارت کنم ولي اثري از ايشان نبود.
بنا کردم به دويدن و ديوانه وار وارد حرم مطهر شدم و رفتم بالاي سر مطهر ضريح را گرفتم و دست به دعا بلند کردم و با تضرع و زاري و اصرار تمام از خدا و امام زمان (ارواحنا فداه) مي خواستم دوباره به خدمتشان برسم.
عرض کردم: اين جوري نمي خواستم خدمتتان مشرف شوم بلکه مي خواستم شما را بشناسم و اگر آرزوي مرا برآورده نکنيد ضريح را رها نخواهم کرد.
ناگهان از پشت سر يک دستي آمد و انگشتان دستي که به دعا بلند کرده بودم گرفت و فشار داد و دوباره فرمود: حاجي اسئلکم الدعاء
زود برگشتم هيچ کسي را نديدم ولي با اين جمله ي ايشان يک آرامش عجيبي در خود احساس کردم مثل اين که آب سردي رويم بريزند؛ يعني به حال عادي خودم برگشتم. دانستم که لياقت بيشتر از اين را نداشتم. (1)
پي نوشت :
1. ملاقات با امام عصر عليه السلام، ص 324 و همان، ج 2، ص 288.
منبع مقاله :يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم