جنبشهاي اجتماعي

علاوه بر جنبشهايي که به فعاليت انقلابي مي پردازند، در جوامع امروزين انواع مختلفي از جنبشهاي اجتماعي ديگر وجود دارد که برخي ديرپاي و بعضي بسيار زودگذرند. جنبشهاي اجتماعي به همان اندازه ي سازمانهاي رسمي
پنجشنبه، 23 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنبشهاي اجتماعي
جنبشهاي اجتماعي

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

علاوه بر جنبشهايي که به فعاليت انقلابي مي پردازند، در جوامع امروزين انواع مختلفي از جنبشهاي اجتماعي ديگر وجود دارد که برخي ديرپاي و بعضي بسيار زودگذرند. جنبشهاي اجتماعي به همان اندازه ي سازمانهاي رسمي بوروکراتيک که اغلب مورد مخالفت آنها هستند يک ويژگي آشکار دنياي مدرن هستند. مطالعه ي ماهيت و تأثير جنبشهاي اجتماعي حوزه اي مهم و جالب توجه در جامعه شناسي است.

تعريف

جنبش اجتماعي را مي توان کوشش جمعي براي پيشبرد منافع مشترک، يا تأمين هدفي مشترک، از طريق عمل جمعي خارج از حوزه ي نهادهاي رسمي تعريف کرد. از آنجا که ميان انواع گوناگون جنبش تفاوت وجود دارد اين تعريف بايد کلي باشد. بسياري از جنبشهاي اجتماعي خيلي کوچک هستند و شايد تعداد اعضاي آنها بيش از چند ده نفر نباشند؛ جنبشهاي ديگري ممکن است هزاران يا حتي ميليونها نفر را در برگيرند. بعضي از جنبشها در چارچوب قوانين جوامعي فعاليت مي کنند که در آن حضور دارند، در حالي که جنبشهاي ديگر به صورت گروههاي غيرقانوني يا زيرزميني فعاليت مي کنند. بديهي است، اغلب در نتيجه ي عمل جنبشهاي اجتماعي قوانين تا اندازه اي يا کاملاً تغيير مي کنند. براي مثال، فعاليت گروههاي کارگراني که اعضاي خود را به اعتصاب فرا مي خوانند در گذشته غيرقانوني تلقي مي شد و شدت مجازات آن در کشورهاي مختلف فرق مي کرد. اما سرانجام، قوانين اصلاح شد و اعتصاب يک شيوه ي مجاز ستيزه ي صنعتي گرديد. در مقابل، شيوه هاي ديگر اعتراض اقتصادي هنوز در بسياري از کشورها غيرقانوني است- مانند اعتصاب نشسته در کارخانه ها يا محل کار.
گاهي خط فاصل ميان جنبشهاي اجتماعي و سازمانهاي رسمي روشن نيست. زيرا جنبشهايي که کاملاً استقرار يافته و به صورت رسمي در مي آيند معمولاً ويژگيهاي بوروکراتيک پيدا مي کنند. بدين سان جنبشهاي اجتماعي ممکن است به تدريج به صورت سازمانهاي رسمي در آيند، در حالي که- در موارد کمتري- سازمانها ممکن است تبديل به جنبشهاي اجتماعي شوند. براي مثال، سپاه رستگاري (1) در آغاز يک جنبش اجتماعي بود، اما اکنون بيشتر ويژگيهاي يک سازمان دايمي را به خود گرفته است. نمونه ي فرايند مقابل آن مورد يک حزب سياسي است که ممنوع مي شود و مجبور به فعاليت زيرزميني مي گردد و ممکن است به جنبش چريکي تبديل شود.
به همين ترتيب جدا کردن جنبشهاي اجتماعي از گروههاي ذينفع نيز هميشه آسان نيست. گروههاي ذينفع سازمانهايي هستند که به منظور تأثيرگذاري بر سياستگذاران، به شيوه هايي که به سود اعضايشان است ايجاد مي شوند. يک نمونه گروه ذينفع انجمن اتومبيل (2) است که به پارلمان فشار مي آورد تا از منافع اتومبيل رانان دفاع کند. اما آيا سازمان مبارزه براي خلع سلاح هسته اي (3) که به طور منظم پارلمان را در مورد مسائل مربوط به سلاحهاي هسته اي تحت فشار قرار مي دهد، يک گروه ذينفع است يا بخشي از يک جنبش توده اي فراگيرتر؟ هيچ پاسخ روشني در اين گونه موارد نمي توان داد؛ جنبشهاي اجتماعي اغلب فعالانه هدفهاي خود را از طريق مجاري سازمان يافته و رسمي پيش مي برند در حالي که به شکلهاي غيررسمي تر فعاليت نيز مي پردازند.

طبقه بندي جنبشهاي اجتماعي

شيوه هاي متعددي براي طبقه بندي جنبشهاي اجتماعي پيشنهاد گرديده اند. شايد دقيق ترين و جامع ترين طبقه بندي، طبقه بندي ديويد آبرل باشد که چهار نوع جنبش را مشخص مي کند. (Aberle, 1966)
1- جنبشهاي دگرگون ساز. هدفشان دگرگوني فراگير در جامعه يا جوامعي است که خود بخشي از آن هستند. تغييراتي که اعضاي اين جنبشها در پي آن هستند دگرگونيهاي سريع و عظيم، جامع و فراگير و غالباً خشن است. نمونه ي اين جنبشها، جنبشهاي انقلابي يا بعضي جنبشهاي مذهبي راديکال است. براي مثال، بسياري از جنبشهاي هزاره ي مسيحي تجديد ساختار کم و بيش کامل جامعه را هنگامي که دوران رستگاري فرا مي رسد پيش بيني کرده اند.
2- جنبشهاي اصلاح طلب. هدفهايي محدودتر دارند و مي خواهند تنها برخي جنبه هاي نظم اجتماعي موجود را تغيير دهند. آنها به انواع ويژه اي نابرابري يا بي عدالتي توجه نشان مي دهند. نمونه ي اين گونه جنبشها "اتحاد پرهيز از نوشيدن مشروبات الکلي زنان مسيحي" (4) يا گروههاي مخالف سقط جنين (5) است.
جنبشهاي دگرگون ساز و اصلاح طلب هر دو اساساً خواهان ايجاد تغيرات در جامعه اند. دو نوع جنبش ديگري را که آبرل مشخص مي کند اساساً هدفشان تغيير عادتها يا طرز نگرش افراد است.
3- جنبشهاي رستگاري بخش در صدد نجات افراد از آن شيوه هاي زندگي هستند که فاسدکننده پنداشته مي شود. بسياري از جنبشهاي مذهبي، تا آنجا که توجه خود را به رستگاري شخصي معطوف مي سازند، به اين دسته تعلق دارند. نمونه هاي اين گونه جنبشها فرقه هاي پنتيکوستي (6) هستند، که معتقدند رشد معنوي افراد نشانه ي حقيقي ارزش آنهاست. (Schwartz, 1970)
4- سرانجام گروههايي که عنوان تا اندازه اي نامتناسب جنبشهاي تغييردهنده به آنها داده شده، و هدفشان ايجاد تغيير جزئي در افراد است. آنها در پي ايجاد تغيير کاملي در عادات افراد نبوده، بلکه مي خواهند ويژگيهاي معيني را تغيير دهند. يک نمونه ي اين جنبشها جنبش الکليهاي گمنام (7) است.

نظريه هاي جنبشهاي اجتماعي

نظريه هاي انقلاب معمولاً به گونه اي اجتناب ناپذير با نظريه هاي جنبشهاي اجتماعي تداخل پيدا مي کند. براي مثال، تأکيد تيلي بر "بسيج منابع" (8) کاربرد وسيع دارد و توسط بررسي کنندگان جنبشهاي اجتماعي مورد استفاده قرار گرفته است. نظريه ي ديويس در مورد بالا رفتن انتظارات و اعتراض نيز در تحليل جنبشهاي اجتماعي نفوذ زيادي داشته است. اما دو ديدگاه نظري، هم از نظر دقت تئوريک و هم از لحاظ ميزان تحقيقات تجربي که به کمک آنها به وجود آمده، به ويژه مهم بوده اند. اين دو عبارت اند از رويکردهاي نيل اسملسر و آلن تورن.

نيل اسملسر: شش شرط پيدايش جنبشهاي اجتماعي

اسملسر شش شرط در مورد منشأ عمل جمعي به طور کلي، و جنبشهاي اجتماعي به طور اخص تشخيص مي دهد. (Smelser, 1963) زمينه ي ساختاري (9) به آن شرايط کلي اجتماعي اطلاق مي گردد که مشوق يا مانع تشکيل انواع مختلف جنبشهاي اجتماعي است: براي مثال، به نظر اسملسر نظام اجتماعي- سياسي ايالات متحده به علت فقدان نسبي تنظيم دولتي در برخي قلمروهاي اجتماعي، برخي راههاي بسيج را در آن قلمروها باز مي گذارد. بدين سان، به عنوان مثال، هيچ مذهب رسمي دولتي وجود ندارد و مردم آزادند که اگر بخواهند به هر يک از گروههاي مذهبي بپيوندند. جنبشهاي مذهبي که بر پايه ي آرمانهاي ديني استوارند، به شرطي که قوانين جنايي يا مدني را نقض نکنند توسط مقامات سياسي حاکم تحمل مي شوند.
چنين شرايطي زمينه ي مساعدي را براي توسعه ي بعضي از انواع جنبش اجتماعي فراهم مي کند اما به تنهايي اين جنبشها را به وجود نمي آورد. فشار ساختاري (10) به تنشها- يا در اصطلاح مارکس، تضادها- اطلاق مي شود که باعث ايجاد منافع متعارض در درون جامعه مي گردد. اين گونه فشارها در شکل نگراني درباره ي آينده، اضطرابها، ابهامات و يا برخورد مستقيم هدفها ابراز مي شوند. منابع فشار ممکن است کلي و يا ويژه ي موقعيتهاي معيني باشند. بدين سان نابرابريهاي مداوم ميان گروههاي قومي موجب تنشهاي کلي مي شود، اين تنشها ممکن است هنگامي که، مثلاً، سياهان شروع به نقل مکان به منطقه اي مي کنند که همه ي ساکنان آن سفيدپوست هستند به شکل ستيزه هاي خاص در آيد.
سومين شرطي که اسملسر مطرح مي کند گسترش باورهاي تعميم يافته (11) است. جنبشهاي اجتماعي صرفاً در پاسخ به اضطرابها يا دشمنيهايي که به گونه اي مبهم احساس مي شود پديد نمي آيد. آنها تحت تأثير ايدئولوژيهاي معيني شکل مي گيرند که نارضاييها را متبلور ساخته و راههاي عملي رفع آنها را نيز نشان مي دهند. براي مثال، جنبشهاي انقلابي بر پايه ي اين انديشه استوارند که چرا بي عدالتي رخ مي دهد و چگونه مي توان آن را از طريق مبارزه ي سياسي کاهش داد. عوامل شتاب دهنده (12) حوادث يا رويدادهايي اند که در واقع موجب مي شود کساني که در جنبش شرکت مي کنند مستقيماً وارد عمل شوند. واقعه ي امتناع روزاپارکز از نشستن در قسمتي از اتوبوس که براي سياهان در نظر گرفته شده بود در مونتگمري در ايالت آلاباما، در سال 1955 به آغاز جنبش حقوق مدني آمريکا کمک کرد.
به عقيده ي اسملسر اين چهار دسته عوامل بر روي هم ممکن است گاهي به آشوبهاي خياباني يا درگيريهاي خشن منجر شوند، اما اين گونه رويدادها به ظهور جنبشهاي اجتماعي نمي انجامد مگر اينکه يک گروه هماهنگ (13) که براي عمل بسيج شده است وجود داشته باشد. براي اينکه جنبشي اجتماعي وجود داشته باشد رهبري و نوعي وسايل ارتباط منظم بين شرکت کنندگان، همراه با پشتوانه اي از منابع پولي و مادي ضروري است.
سرانجام، چگونگي پيدايش و توسعه ي جنبش اجتماعي به شدت از عملکرد کنترل اجتماعي (14) تأثير مي پذيرد. مقامات حاکم ممکن است با مداخله و تعديل زمينه ي ساختاري و فشار که انگيزه ي ظهور جنبش را ايجاد کرده است به جنبش پاسخ دهند. براي مثال، ممکن است در وضعيت تنش قومي اقداماتي در جهت کاهش برخي از بدترين جنبه هاي نابرابري قومي که باعث بروز خشم و ستيزه شده به عمل آيد. يک جنبه ي مهم ديگر کنترل اجتماعي واکنش پليس يا نيروهاي مسلح است. براي مثال، همان گونه که ديده ايم، ميزان اختلافات در درون پليس و ارتش مي تواند تأثيري قاطع در تعيين نتيجه ي روياروييهاي ميان جنبشهاي انقلابي و مقامات حاکم داشته باشد.
مدل اسملسر براي تحليل مراحل متوالي پيدايش و توسعه ي جنبشهاي اجتماعي، و عمل جمعي به طور کلي سودمند است. به نظر او، ما مي توانيم هر يک از مراحل متوالي را به عنوان "ارزش افزوده شونده" (15) به نتيجه ي کلي درک کنيم، و در واقع هر مرحله شرط وقوع مراحل بعدي است. اما برخي مشکلات در ارتباط با نظريه ي اسملسر وجود دارد. يک جنبش اجتماعي ممکن است نيرومند شود بدون اين که هيچ گونه حوادث شتاب دهنده- به معناي روياروييهاي آشکار- در رشد و توسعه ي آن دخالت داشته باشد. برعکس، يک سلسله رويدادها ممکن است ضرورت ايجاد جنبشي را براي تغيير شرايطي مطرح کند که موجب پيدايش آنها گرديده است. در عين حال ممکن است جنبش به جاي پاسخ به تنشها خود باعث بروز تنشهايي گردد. براي مثال، جنبش زنان فعالانه در صدد شناسايي و مبارزه با نابرابريهاي مربوط به جنسيت برآمده است در صورتي که اين نابرابريها قبلاً مورد اعتراض قرار نگرفته بود. نظريه ي اسملسر همه ي جنبشهاي اجتماعي را به عنوان "پاسخ" به موقعيتها تلقي مي کند، بي آنکه در نظر بگيرد که اعضاي جنبشها ممکن است براي دستيابي به تغييرات اجتماعي مطلوب خود به خود سازمان يافته باشند. از اين جهت انديشه هاي او در نقطه ي مقابل رويکردي قرار مي گيرند که توسط آلن تورن پديد آمده است.

آلن تورن: تاريخيت

تورن تأکيد مي کند که جنبشهاي اجتماعي اهميتي را که در جوامع امروزي به فعال گرايي (16) در دستيابي به هدفها داده مي شود منعکس مي سازند. (Touraine, 1977, 1981). جوامع امروزي با آنچه که تورن آن را تاريخيت مي نامد مشخص مي شود- يعني شيوه ي نگرشي که در آن از شناخت فرايندهاي اجتماعي براي تغيير شکل شرايط اجتماعي زندگي استفاده مي شود. براي مثال، تشخيص ماهيت و توزيع نابرابريها در تعليم و تربيت يکي از عواملي بود که به ظهور جنبش حقوق مدني در آمريکا کمک کرد. تورن بيش از آنکه به شرايطي که زمينه ي ظهور جنبشهاي اجتماعي را فراهم مي سازند علاقه مند باشد به درک هدفهايي توجه نشان داده است که جنبشهاي اجتماعي را فراهم مي سازند علاقه مند باشد به درک هدفهايي توجه نشان داده است که جنبشهاي اجتماعي دنبال مي کنند. جنبشهاي اجتماعي صرفاً پاسخي غيرعقلاني به اختلافات يا بي عدالتيهاي اجتماعي نيستند. آنها در بردارنده ديدگاهها و راهبردهايي هستند که نشان مي دهند چگونه مي توان بر اين اختلافات و بي عدالتيها چيره شد.
به عقيده ي تورن جنبشهاي اجتماعي را نمي توان به عنوان شکلهاي انجمن و همکاري که از بقيه شرايط اجتماعي مجزا شده اند، درک کرد. آنها در تعارض سنجيده با گروههاي ديگر- معمولاً با سازمانهاي رسمي، اما گاهي با جنبشهاي رقيب- ظهور مي کنند. همه ي جنبشهاي اجتماعي منافع يا هدفهايي دارند که به دنبال آن هستند؛ ديدگاهها و عقايدي وجود دارد که جنبشها با آن مخالف اند. از نظر تورن، ساير نظريه هاي جنبشهاي اجتماعي (از جمله نظريه ي اسملسر) به اين موضوع توجه کافي نکرده اند که چگونه هدفهاي آنها در نتيجه ي برخورد با ديگران که عقايد مختلفي دارند- و نيز شيوه هايي که خود بر نگرشها و عمل مخالفانشان تأثير مي گذارند- شکل مي گيرد. براي مثال، هدفها و نگرش جنبش زنان در مخالفت با نهادهاي تحت سلطه ي مردان شکل گرفته اند که جنبش درصدد دگرگون ساختن آنهاست و اين هدفها و نگرش برحسب موفقيتها و شکستهاي جنبش تغيير کرده اند و علاوه بر اين، ديدگاههاي مردان را نيز تحت تأثير قرار داده اند. اين ديدگاههاي تغيير يافته به نوبه ي خود باعث دگرگوني در جهت گيري جنبش زنان شده اند- و به همين ترتيب اين فرايند ادامه مي يابد.
تورن استدلال مي کند که جنبشهاي اجتماعي بايد در زمينه ي آنچه که او ميدانهاي عمل مي نامد مطالعه شوند. اين اصطلاح به ارتباطات بين جنبش اجتماعي و نيروها يا عواملي اطلاق مي گردد که جنبش در برابر آنها قرار گرفته است. فرايند "گفتگوي" (17) متقابل که در ميدان عمل وجود دارد ممکن است به تغيير در شرايطي منجر شود که جنبش درصدد مبارزه با آن بوده است، اما همچنين ممکن است به ترکيب و يکي شدن ديدگاههاي هر يک از طرفين بينجامد. در هر يک از دو حالت جنبش ممکن است محو شود- يا به عنوان يک سازمان دايمي نهادي شود. براي مثال، هنگامي که حق اعتصاب و شيوه هاي مذاکره قابل قبول هم براي کارگران و هم براي کارفرمايان به دست آمد، اتحاديه هاي کارگري به صورت سازمانهاي رسمي در آمدند. اينها حاصل فرايندهاي پيشين رويارويي بودند که متضمن خشونت قابل ملاحظه در هر دو طرف بود. در مواردي که منابع ستيزه همچنان به حيات خود ادامه مي دهد (مانند روابط ميان کارگران و کارفرمايان) امکان ظهور مجدد جنبشهاي جديد به طور پراکنده هنوز وجود دارد.

ارزيابي

رويکرد تورن فاقد روشني و صراحت ديدگاه اسملسر است. با اين حال، تأکيد بر اين که جنبشهاي اجتماعي از طريق فرايند شکل گيري و تعريف مجدد متقابل در کنار گروهها يا سازمانهاي مخالف و رقيب يکديگر ظهور مي کنند روشنگر است. چنين تحليلي را مي توان در مورد جنبشهايي هم که اساساً با دگرگوني فردي سر و کار دارند به کار گرفت- مانند جنبشهاي رستگاري بخش و تغيير دهنده ي آبرل- اگر چه تورن خود چيز زيادي درباره ي آنها نمي گويد. براي مثال، جنبش الکليهاي گمنام جنبشي است مبتني بر يافته هاي پزشکي در مورد اثرات الکل بر سلامت و فعاليتهاي اجتماعي افراد. اين جنبش در نتيجه ي مخالفتش نسبت به آگهي هاي تبليغات تجاري که مصرف الکل را تشويق مي کنند و کوششهايش براي مقابله با فشارهايي شکل گرفته است که الکليها در جامعه اي که به مشروب خواري با ديده ي تحمل و اغماض مي نگرد، با آن روبه رو هستند.

جنبشهاي اجتماعي و جامعه شناسي

جنبشهاي اجتماعي از دو جهت مورد توجه جامعه شناسان قرار مي گيرند. از يک طرف، موضوعي براي مطالعه فراهم مي سازند. اما مهمتر از اين، ممکن است به تغيير شيوه ي نگرش جامعه شناسان نسبت به حوزه هاي رفتاري که درصدد تحليل آنها هستند، کمک کنند. براي مثال، جنبش زنان تنها از اين نظر که موضوعي براي تحقيق به دست مي دهد مورد توجه جامعه شناسي قرار نگرفته است. اين جنبش ضعفهايي را در چارچوبهاي پذيرفته شده تفکر جامعه شناختي آشکار کرده و با توسعه ي مفاهيمي (مانند مفهوم پدرسالاري ) مسائل جنسيت و قدرت را قابل درک ساخته است. به اين ترتيب نه تنها ميان جنبشهاي اجتماعي و سازمانهايي که رو در روي آنها قرار مي گيرند، بلکه بين جنبشهاي اجتماعي و خود جامعه شناسي نيز ارتباط متقابل مستمري وجود دارد.

پي نوشت ها :

1. Salvation Army
2. Automobile Association
3. Campaign for Nuclear Disarmament
4. Women's Christian Temperance Union
5. anti-abortion groups
6. Pentecostal sects
7. Alcoholics Anonymous
8. resource mobilization
9. structural conduciveness
10. structural strain
11. generalized beliefs
12. precipitating factors
13. co-ordinated group
14. operation of social control
15. adding value
16. activism
17. negotiation

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما