شأن نزول آيات مربوط به اهل كتاب

اِنَّ اللهَ لا يَسْتَحْيي اَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً...( آيه ي 26 ). ابن عباس مي گويد: پس از آن كه خدا دو مثل در حق منافقان زد ( آيه ي 17 و آيه ي 19 ) ايشان گفتند خدا بزرگ تر و برتر از آن است كه ضرب المثل بياورد. در جواب آيه ي بالا نازل
سه‌شنبه، 28 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شأن نزول آيات مربوط به اهل كتاب
 شأن نزول آيات مربوط به اهل كتاب

 

نويسنده: عليرضا ذكاوتي قراگزلو




 

‌سوره ي بقره

اِنَّ اللهَ لا يَسْتَحْيي اَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً...( آيه ي 26 ). ابن عباس مي گويد: پس از آن كه خدا دو مثل در حق منافقان زد ( آيه ي 17 و آيه ي 19 ) ايشان گفتند خدا بزرگ تر و برتر از آن است كه ضرب المثل بياورد. در جواب آيه ي بالا نازل گرديد. حسن و قتاده گفته اند: پس از آن كه مثال « ذباب » و « عنكبوت » براي مشركان در قرآن آمد يهوديان خنديدند و گفتند: اين به كلام خدا نمي ماند و آيه ي مورد بحث نازل شد. احمد بن عبدالله بن اسحاق در كتابش با اسناد از ابن عباس روايت مي كند: پس از آنكه خدا درباره ي معبودهاي مشركان آيه فرستاد كه « اگر مگسي چيزي از ايشان بربايد نتوانند بازستانند » ( حج، آيه ي 73 ) و دين مشركان را در سستي به تار عنكبوت تشبيه نمود ( عنكبوت، آيه ي 41 ) آنان گفتند: آيا مگس و عنكبوت را در قرآن محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ديديد؟ منظورش از اينها چيست و به چه درد مي خورد؟ در پاسخ آيه ي مورد بحث نازل گرديد.( قس: نمونه ي بيّنات، ( محمّدباقر محقّق )، ص 8 ).
اَتَأمُرُونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَكُمْ...( آيه ي 44 ). از ابن عباس روايت است كه اين آيه درباره ي يهود مدينه نازل شد به اين شرح كه يك يهودي به داماد و خويشاوندانش و به بعضي يهوديان كه خويشاوندي رضاعي با مسلمين داشتند توصيه مي نمود كه بر دين محمّد باشيد و از او اطاعت كنيد كه برحق است. و او از جمله كساني بود كه مردم را به چيزي فرا مي خوانند و خود عمل نمي كنند.
وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ و الصَّلاةِ...( آيه ي 45 ). بيشتر عالمان روي سخن اين آيه با اهل كتاب مي دانند. با اين حال اين يك دستور كلي است براي همه ي بندگان خدا. بعضي مفسران گفته اند در اين آيه خطاب متوجه مسلمين شده است، امّا از جهت دلالت ظاهري قول او بهتر است [زيرا در آيات بعد خطاب به بني اسرائيل ادامه دارد].( قس: نمونه ي بيّنات، ص 11 ).
اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَالَّذينَ هَادُوا والنَّصاري...( آيه ي 62 ). از مجاهد روايت است كه چون سلمان سرگذشت ديرنشينان [يعني ياران پيشينش] را به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بازگفت، و حضرت فرمود: آنان دوزخي اند؛ جهان به ديده ي سلمان تاريك شد تا آيه ي بالا نازل گرديد و سلمان گويد: گويي كوهي از سينه ام برداشته شد. محمّد بن عبدالعزيز مروزي با اسناد از سُدّي روايت مي كند كه چون سلمان نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد، عبادت و رياضت ياران پيشينش را براي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حكايت كرد و گفت: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنان نماز مي خواندند و روزه مي گرفتند و به تو و پيامبرت [ كه خواهي آمد ] ايمان داشتند. وقتي سلمان از ستايش ايشان باز ايستاد، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: اي سلمان ايشان دوزخي اند، تا آيه ي مورد بحث آمد. محمّد بن احمد بن جعفر با اسناد از ابن مسعود و او از گروهي از صحابه روايت مي كند كه آيه ي بالا در شأن سلمان كه قبلاً از اشراف جنديشاپور بود نازل شد و آيه هاي بعد در باب يهود است.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 11 ).
فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ...( آيه ي 79 ). اين آيه درباره ي كساني نازل شده كه وصف و صفات پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را [ در تورات ] تغيير دادند. كلبي با اسناد روايت مي كند كه [ عالمان ] يهود وصف پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در كتاب خود تغيير داده، او را بلند قد با موهاي صاف و آويخته و تيره وانمودند- حال آن كه حضرت چهارشانه و گندمگون بود- و به پيروان و همكيشان خويش گفتند: ببينيد اين صفات پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آخرالزمان با اوصاف محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شباهت ندارد. سبب اين بود كه احبار و عالمان يهود از قِبَلِ ديگر يهوديان ارتزاق مي كردند و از بيم آن كه نانشان بريده شود صفات را تغيير داده، دگرگون وانمودند.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ اِلّا اَيّاماً مَعْدُودَةً...( آيه ي 80 ). ابن عباس روايت مي كند موقعي كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه آمد يهود مي گفتند عمر دنيا هفت هزار سال است و مردم بابت هر هزار سال در دنيا يك روز در آخرت عذاب مي شوند. پس عذاب تنها هفت روز خواهد بود و پس از آن بريده مي شود. در مقابل آيه ي بالا نازل شد. طبق روايت ضحاك، ابن عباس گويد: اهل كتاب مسافت جهنم را از اول تا آخر، چهل روزه راه مي انگاشتند و مي گفتند بيش از آنچه در تورات يافته ايم معذب نخواهيم بود. امّا روز قيامت به دوزخ در شوند و معذب گردند تا به سقر و شجره ي زقوم رسند و آن چند روز به سر رسد آنگاه نگهبانان دوزخ به آنان گويند: اي دشمنان خدا مي پنداشتيد كه در آتش جز چند روز نخواهيد بود، امّا حقيقت اين است كه در اينجا شماره نيست و مهلت بي پايان است. ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 14 ).
اَفَتَطْمَعُونَ اَنْ يؤمِنُوا لَكُمْ...( آيه ي 75 ). اشاره اين آيه به هفتاد تن از بني اسرائيل است كه موسي برگزيد تا همراهش براي شنيدن كلام و فرمان هاي خدا بروند. وقتي بازآمدند راستگويانشان آنچه شنيده بودند گواهي دادند گروهي گفتند: ما از خدا شنيديم كه هرگاه توانستيد اين كارها را بكنيد و اگر دلتان نمي خواهد نكنيد، باكي نيست. امّا بيشتر مفسران، اين آيه را مربوط به تغير حكم رجم زناكار، و تغييردادن صفات پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آخرالزمان در تورات از سوي احبار يهود مي دانند.
وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتَحُونَ عَلَي الَّذينَ كَفَرُوا...( آيه ي 89 ). يهود خيبر [ پيش از محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ] با طايفه ي غطفان جنگ داشتند و نخست شكست خوردند، پس اين دعا، [را] خواندند: « اَللَّهُمَّ اِنّا نَسْأَلُكَ بِحَقِّ النَّبيُّ الاُمِيَّ الَّذي وَعَدْتَنا اَن تَخْرُجُهُ فِي آخِرِ الزَّمانِ اِلّا نَصَرتَنا عَلَيهِمْ » و در برخورد بعدي غلبه يافتند امّا پس از بعثت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) منكر او شدند و آيه ي بالا نازل شد. سُدّي گويد: عرب بر يهود مي گذشتند و آنان را مي آزردند و يهوديان وصف محمّد را در تورات يافته بودند و اميد داشتند كه همراه وي با عرب بجنگند و پيروز شوند. امّا وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ظهور كرد يهود از روي حسد منكر او گشتند و گفتند: رسول بايد از بني اسرائيل باشد اين چرا از بني اسماعيل است؟ قضيه چيست؟! ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 18 ).
قُلْ مَنْ كانَ عَدُوَّاً لِجِبْريلَ...( آيه ي 97 ). يهود نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند و گفتند: يا اباالقاسم چند چيز از تو مي پرسيم اگر پاسخ درست دادي پيروت مي شويم؛ بگو كدام فرشته براي تو وحي مي آورد؟ زيرا هر پيغمبري فرشته اي حامل وحي از سوي خدا دارد، رفيق تو كدام است؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: جبرئيل. گفتند اين فرشته اي است كه براي نبرد و پيكار فرود مي آيد و دشمن ماست اگر مي گفتي ميكائيل- كه باران و رحمت مي آورد- از تو تبعيّت مي كرديم. و آيه ي بالا و آيه بعدي نازل شد.
مَنْ كانَ عُدوَّاً للهِ وَ مَلئِكَتِهِ...( آيه ي 98 ). از شعبي روايت است كه عمر بن خطاب گفت: من هنگام تورات خواندن يهوديان نزد ايشان مي رفتم و از هماهنگي تورات و قرآن در شگفت و شادمانه مي شدم و يهود به من مي گفتند: ما كسي را به اندازه ي تو دوست نداريم. پرسيدم: چرا؟ گفتند: چون نزد ما مي آيي و با ما مي آميزي. گفتم: از آن روي نزد شما مي آيم كه از هماهنگي دو وحي الهي ( قرآن و تورات ) در شگفت و شادمانه ام. تا آن كه روزي در ميان يهود بودم پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد. گفتند: اينك رهبر تو، برخيز و نزد او برو. بدان سو نگريستم و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ديدم كه وارد كوخي در مدينه شده بود. رو به يهوديان كرده پرسيدم شما را به خدا و تورات سوگند آيا مي دانيد كه اين فرستاده ي خداست. رئيس شان گفت: حال كه شما را به خدا سوگند داد حقيقت را بگوييد. گفتند: تو بزرگي، تو بگو. گفت ما مي دانيم او فرستاده ي خداست. عمر گفت: گفتم در اين صورت هلاك شده ايد وقتي پيرويش نمي كنيد. گفتند: ما در ميان فرشتگان دشمن و دوست داريم. پرسيدم دوست و دشمن شما كدام است؟ گفتند: دشمن ما جبرئيل است كه فرشته ي خشونت و تندي و عذاب و سختگيري است امّا ميكائيل كه فرشته ي رحمت و نرمي و گشايش و آساني است دوست ماست. عمر گويد: گفتم گواهي مي دهم كه بر جبرئيل روا نيست با دوست ‍[ راستين ] ميكائيل خصومت ورزد و ميكائيل را نشايد كه با دشمن جبرئيل از در صلح درآيد. آن دو باهمند و دوست و دشمن شان يكي است. آنگاه برخاستم و به كوخي كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) درون شده بود رفتم. پيشوازم كرد و فرمود: اي پسر خطاب آياتي كه نازل شده بخوانم؟ گفتم بلي و آيات ( 97-99 ) را فرو خواند. عمر گويد: گفتم قسم به آن كه به راستي تو را مبعوث كرد هم اكنون آمده بودم تا سخن يهوديان با تو بازگويم كه خداي نهان بين آگاه، پيشتر تو را باخبر نمود. عمر گويد از آن پس در اين اعتقاد از سنگ باصلابت تر شدم.
به گفته ي ابن عباس، يكي از احبار يهود فدك به نام عبدالله بن صوريا با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مباحثه پرداخت و پس از آن كه چند پرسش نمود و مجاب گرديد پرسيد: كدام فرشته براي تو وحي مي آورد؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: جبرئيل كه يار همه ي پيغمبران است. يهودي گفت كه او دشمن ماست و اگر ميكائيل براي تو وحي مي آورد به تو مي گرويديم؛ چرا كه جبرئيل براي عذاب و جنگ و سختگيري نازل مي شود و بارها به ما صدمه زده، و شديدترين آن واقعه ي بيت المقدس است كه خدا به يكي از انبياء بني اسرائيل وحي نمود كه بيت المقدس به دست مردي به نام بختنصر ويران خواهد شد و زمانش را هم خبر داد. چون هنگامش در رسيد ما يكي از شجاعان بني اسرائيل را به جست و جوي بختنصر فرستاديم تا وي را يافته بكشد و او بختنصر را در بابل يافت در حالي كه پسركي بيچاره بود و قوتي نداشت. فرستاده ي ما وي را گرفت و مي خواست بكشد كه جبرئيل مانع شد و گفت: اگر پروردگارتان مقدر كرده هلاكتان كند به وي دست نخواهي يافت و اگر چنين نيست به چه حق او را مي كشي؟ و فرستاده ي ما قانع شد و بازگشت و بختنصر بزرگ شد و نيرو گرفت و به جنگ ما آمد و بيت المقدس را ويران كرد. بدين سبب جبرئيل را دشمن مي داريم. و آيه ي مورد بحث بدين مناسبت نازل گرديد. مقاتل گويد: يهود گفتند جبرئيل با ما مخالف است زيرا دستور داشت نبوت را براي ما بياورد و بيرون از ما برد، و آيه ي مورد بحث در جواب ايشان فرود آمد.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 20 به بعد ).
وَلَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَيكَ الْكِتابَ آياتٍ بَيِّناتٍ...( آيه ي 99 ). ابن عباس گويد: اين پاسخ عبدالله بن صورياست كه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت: آنچه آوردي ما سابقه اش را نداريم و به رسميت نمي شناسيم. نشانه ي روشني بيار تا پيرويت كنيم؛ و آيه ي بالا آمد.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 23 ).
وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلَي مُلْكِ سُلَيْمانَ...( آيه ي 102 ). محمّد بن عبدالعزيز قنطري با اسناد از عمران بن حارث روايت مي كند كه نزد ابن عباس بوديم، گفت: يكي از شياطين از آسمان سخن وحي را مي دزديد و پس از آن كه با يك كلمه ي حق [و پيشگويي درست] آزموده مي شد هفتاد دروغ به خورد مردم مي داد و دل ها را مي ربود. سليمان بر اين امر وقوف يافته آن را از وي گرفت و زير تخت در خاك كرد. پس از مرگ سليمان، شيطان نزد مردم آمده گفت: آيا مي خواهيد شما را به گنج بي نظير و دست نيافتني سليمان راه بنمايم؟ گفتند: آري. گفت: زير تخت است، بيرون آريد. بيرونش كشيدند و گفتند اين سحر سليمان است كه با آن همه ي جانداران را مسخّر كرده بود، و خدا در آيه ي مورد بحث سليمان را تنزيه فرموده است.
كلبي گويد: شياطين از زبان آصف بن برخيا جادو و نيز نجات نوشته روي آن چنين عنوان نگاشتند: « هذا ما عَلَّمَ آصفَ بنِ بَرخيا الملك » و در حالت نزعِ سليمان زير سجاده اش در خاك كردند و سليمان ملتفت نشد. پس از مرگ سليمان آن را زير جانمازِ سليمان بيرون آورده گفتند: اين است سرّ تسلط سليمان بر شما، آن را بياموزيد. چون علماي بني اسرائيل آن سخن شنيدند گفتند: معاذالله كه اين حكمت سليمان باشد. امّا عاميان گفتند اين علم سليمان است و به آموختن آن روي نهادند و كتب انبياء را كنار گذاشتند و نام سليمان به سحر شهرت يافت و بدنام شد و همچنان بود تا خدا، محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به پيامبري برانگيخت و عذر پاكي و بي گناهي سليمان از آن اتهام به وحي بر زبان پيامبر جاري شد كه « ما كَفَرَ سُلَيمانُ (1) وَ لكِنَّ الشَّياطينُ كَفَروا، يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحرَ » ( همانجا )
بقيه ي شأن نزول آيه ي 102 بقره:
سعيد بن عياش قرشي با اسناد از حصيفه روايت مي كند كه هرگاه نباتي مي روييد سليمان مي پرسيد خاصيت تو چيست؟ و به چه درد مي خوري؟ و آن روييدني پاسخ مي داد؛ تا وقتي خرّوب روييد: سليمان از آن پرسيد كار تو چيست؟ گفت: ويران كردن خانه ي تو. سليمان پرسيد: به راستي خرابش مي كني؟ گفت: آري. سليمان گفت: بد درختي هستي تو! و ديري نگذشت كه سليمان وفات يافت و مردم در مورد بيمارانشان مي گفتند: كاش مانند سليمان كسي بود. در اين موقع شياطين كتابي فراهم كرده زير جانماز سليمان قرار دادند و به مردم گفتند: بياييد تا نسخه هايي كه سليمان با آن مداوا مي كرد به شما نشان دهيم و آن كتاب را بيرون آوردند كه همه سحر و افسون بود، و خدا آيه ي مورد بحث را نازل كرد.
سُدّي گويد: اشخاصي در زمان سليمان به نوشتن و آموختن جادو سرگرم بودند و سليمان آن كتاب ها را گرفته زير تختش دفن كرد و مردم را از سحر نهي نمود و شياطين از قضيه ي دفن كتاب اطلاع داشتند. پس از مرگ سليمان يكي از شياطين به صورت آدمي درآمد و نزد گروهي از بني اسرائيل رفت و گفت: آيا مي خواهيد شما را به گنجي پايان ناپذير هدايت كنم؟ گفتند: آري. گفت: زير تخت سليمان را بشكافيد، شكافتند و آن كتب را يافتند، و آن شيطان گفت: سليمان به وسيله ي اينها جن و انس و شياطين و مرغان را مسخر داشته بود. بني اسرائيل آن كتب را مورد استفاده قرار دادند. از اينجاست كه جادو بين يهوديان زياد است و خدا در آيه ي مورد بحث سليمان را از جادوگري تبرئه فرمود. ( نمونه ي بيّنات، ص 24 ).
يَا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا...( آيه ي 104 ). به روايت ابن عطاء، ابن عباس گويد: عرب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بدين گونه خطاب مي كردند وقتي يهود اين كلمه را شنيدند خوشحال شدند، چه به زبان عبري آن كلمه معني دشنام مي داد و با خود گفتند: ما پيش از اين محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در دل فحش مي داديم اكنون آشكارا دشنام گوييم كه اين كلام خود مسلمين است، و نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده مي گفتند: « يا محمّد راعنا » و مي خنديدند. تا آن كه سعد بن عباده انصاري كه آشنا به لغت يهود بود نكته را دريافت و گفت: اي دشمنان خدا لعنت خدا بر خود شما باد. سوگند به آنكه جان محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در دست اوست اگر اين كلمه را از يكي تان بشنوم گردنش را مي زنم. يهوديان گفتند مگر خود شما چنين نمي گفتيد؟ و آيه در نهي مسلمانان از به كار بردن آن كلمه نازل گرديد. ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 25 ).
مَا يَوَدُّ الَّذينَ كَفَروا مِنْ اهلِ الكِتابِ...( آيه ي 105 ). مفسران گويند كه مسلمانان به هم پيمانان يهوديشان گفتند به محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگرويد و يهود پاسخ مي دادند اين ديني كه ما را به آن فرا مي خوانيد از دين ما بهتر نيست و ما دلمان مي خواست كه بهتر مي بود و ايمان مي آورديم، و آيه ي بالا در تكذيب شان نازل گرديد.
مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ اَوْ نُنْسِها نَاْتِ بِخَيْرٍ مِنْها...( آيه ي 106 ). به گفته ي مفسران مشركين گفتند: آيا نمي بينيد كه محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اصحابش را به چيزي امر مي كند و سپس نهي مي نمايد و خلاف آن را فرمان مي دهد؛ امروز چيزي مي گويد و فردا از آن برمي گردد. همانا اين قرآن كلام شخص محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه چنين متناقض درمي آيد. در پاسخ اينان خدا آيه ي بالا را فرو فرستاد و نيز آيه ي 101 سوره ي نحل را ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 26 ).
اَمْ تُريدُونَ اَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُم...( آيه ي 108 ). ابن عباس گويد: عبدالله بن ابي كعب و جماعتي از قريش از محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) درخواستند كه كوه صفا را زرّين ساز و مكّه را فراخ كن و در آن چشمه ها بگشا تا به تو ايمان آوريم و آيه ي بالا فرود آمد. مفسران گويند كه يهود و مشركان عليه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مانع مي تراشيدند و بعضي مي گفتند همانا موسي كتابي يك قلم و يكجا از آسمان نازل كن. و ديگري- يعني عبدالله بن اميه مخزومي- مي گفت نامه اي از آسمان براي من بيار كه در عنوان آن نام من باشد و مضمونش تأييد پيام آوري تو. و برخي مي گفتند كه به تو ايمان نياوريم مگر اين كه خدا و فرشتگان را همگروه بياوري [سوره ي اسراء آيه ي 92] و آيه ي مورد بحث نازل شد ( قس، نمونه ي بيّنات، ص 26 ).
وَدَّ كَثيرً مِنْ اهلِ الكِتابِ...( آيه ي 109 ). ابن عباس گويد: اين آيه در پاسخ عده اي از يهود نازل شد كه پس از واقعه ي اُحد به مسلمانان گفتند: ديديد كه دچار مصيبتي شديد و اگر بر حق بوديد شكست نمي خورديد به دين ما برگرديد كه بهتر است. و نيز روايت است كه كعب بن اشرف شاعر يهودي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هجو مي گفت و كفار قريش را به جنگ محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تشويق مي نمود. و نيز مشركان و يهود مدينه پس از هجرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدان شهر، آن حضرت و يارانش را به سختي مي آزردند و آيه بالا نازل شد تا آن جا كه « فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا ».
وَقَالَت اليَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَاري عَلَي شَيءٍ( آيه ي 113 ). اين آيه در باب يهوديان مدينه و مسيحيان نجران نازل شد و قضيه اين بود كه هيأتي از نجران نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند و احبار يهود نيز در مجلسي حاضر شده با ايشان مناظره در پيوستند و صداها بلند شد. يهوديان به مسيحيان گفتند: دين شما اساسي ندارد و عيسي و انجيل را منكر شدند. مسيحيان نيز گفتند دين يهود اساسي ندارد و منكر موسي و تورات گرديدند و آيه ي مورد بحث نازل گرديد( قس: نمونه ي بيّنات، ص 29 ).
وَمَنْ اَظْلَمُ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللهِ...( آيه ي 114 ). اين آيه درباره ي ططوس رومي و لشكريان مسيحي اوست كه با بني اسرائيل جنگيده، رزمندگانشان را كشتند و كودكانشان را اسير كرده تورات را سوزانيدند و بيت المقدس را ويران و مزبله ساختند، واين نظر ابن عباس است طبق روايت كلبي. قتاده گويد: اشاره ي آيه به بختنصر و لشكريان اوست كه به كمك مسيحيان روم با يهود جنگيده بيت المقدس را خراب كردند، عطاء از ابن عباس روايت مي كند: آيه بالا درباره ي مشركان مكه است كه مانع عبادت مسلمين در مسجد الحرام مي گرديدند.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 29 ).
وَللهِ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبُ...( آيه ي 115 ). در شأن نزول اين آيه اختلاف است. [از جمله:] ابومنصور منصوري با اسناد از جابربن عبدالله روايت مي كند: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك گروه جنگي اعزام كرد كه من نيز همراه بودم. در ظلمت شب سمتِ قبله را تشخيص نداديم گروهي گفتند ما مي دانيم قبله رو به شمال است و خطي كشيده نماز خواندند و برخي گفتند رو به جنوب است و خطي كشيده نماز خواندند. وقتي صبح شد ملاحظه كردند كه خطوط رو به قبله نيست. وقتي از سفر بازگشتيم مسئله را از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيدند جوابي نفرمود تا آيه مورد نظر نازل گرديد.
ابومنصور با اسناد از ربيعه و او را از پدرش نقل مي كند كه همراه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در شبي تاريك نماز خوانديم و قبله معلوم نبود و هر كس به سمتي خواند وقتي صبح شد قضيه را به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يادآوري كرديم. اين آيه نازل شد. به عقيده ي ابن عمر آيه ي مذكور درباره ي نماز مستحبي و نافله است. ابوالقاسم بن عبدان با اسناد از ابن عمر روايت مي كند كه معني آيه چنين است: نماز مستحب را در همان سمت كه قافله و مركب مي رود بخوانيد.
ابن عباس گويد: وقتي نجاشي درگذشت جبرئيل به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خبر داد و گفت بر او نماز بگزار. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اصحاب را گرد آورده به صف كرد و فرمود خدايم فرمان داده بر نجاشي كه وفات يافته نماز بخوانم شما هم بخوانيد، و به نماز ايستادند. اصحاب در دل گفتند چگونه بر كسي نماز بگذاريم كه رو به قبله ي ديگري عبادت مي نمود- چه نجاشي تا دم مرگ به سوي بيت المقدس نماز مي خواند ولي قبله ي مسلمين به كعبه برگشته بود. بدين مناسبت آيه ي مورد نظر نازل گرديد. ابن عباس گويد آيه ي بالا با آيه ي وَحَيْثُما كُنْتُم فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطَرَهُ ( بقره، آيه ي 144 و 150 ) منسوخ گرديد. عطاء خراساني از قول ابن عباس مي آورد: اولين آيه اي كه در قرآن منسوخ شد آيه ي قبله بود كه نخست بر اساس « فَاَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ » ( بقره، آيه ي 115 ) بود. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رو به بيت المقدس نماز مي خواند و خدا قبله ي وي به بيت المقدس- يعني كعبه- برگردانيد.
[ و نيز ] از ابن ابي طلحه والبي روايت كرده اند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي به مدينه هجرت كرد بيشتر مردم آن يهودي بودند و خدا به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) امر كرد كه رو به بيت المقدس نماز بخواند و يهوديان از اين امر خوشحال بودند و ده ماه و اندي چنين بود امّا پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبله ي ابراهيم را دوست داشت و چون خدا قبله را به كعبه برگرداند يهوديان به شك افتاده گفتند: مَا وَلّاهُمْ قِبْلَتِهمُ الّتِي كانُوا عَلَيها( بقره، آيه ي 142 )و آيه ي 115 نازل گرديد. ( قس، نمونه ي بيّنات، ص 31 ).
وَقالُوا اتَّخذَ اللهُ وَلَداً...( آيه ي 116 ). اين آيه در حق يهود است كه مي گفتند عزير پسر خداست و مسيحيان نجران كه مي گفتند مسيح پسر خداست و مشركان عرب كه فرشتگان را دختران خدا مي ناميدند( قس، نمونه ي بيّنات، ص 32 ).
وَلا تُسئَلُ عَنْ اَصْحابِ الجَحيم...( آيه ي 116 ). ابن عباس گويد: پيغمبر روزي گفت كاش دانستمي پدر و مادر چه كردند؟ آيه نازل شد كه از احوال اهل جهنم مپرس! و اين بر اساس قرائت « لا تَسأَلْ » به صيغه ي نهي است. امّا به عقيده ي مقاتل پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي گفت اگر خدا بر يهود بلايي مي فرستاد ايمان مي آوردند و آيه نازل شد كه تو مسئول اهل جهنم نيستي [ طبق عقيده ي شيعه آباء و امّهاتِ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) موحّد بوده اند ]( قس: نمونه ي بيّنات ص 34 ).
وَلَنْ تَرْضَي عَنْكَ الْيَهُودُ ولا النَّصَارَي...( آيه ي 120 ). يهود و مسيحيان از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تقاضاي مدارا مي نمودند و وعده مي دادند كه اگر مدارا كند و مهلتشان دهد موافقت كنند و بدو بگروند و اين آيه ( براي آگاهي پيغمبر نازل شد. ابن عباس گويد: اين آيه درباره ي قبله است زيرا يهود مدينه و مسيحيان نجران اميدوار بودند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر قبله ي ايشان نماز بخواند و چون قبله به سوي كعبه برگرديد بر آنان گران آمد و از اينكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دين شان متمايل شود نوميد شدند و آيه ي بالا نازل گرديد ( قس، نمونه ي بيّنات، ص 35 ).
الذينَ آتيناهُمُ الكِتابَ يَتْلَونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ...( آيه ي 121 ). اين آيه در شأن اهل سفينه نازل شد و آنان چهل مرد حبشي بودند كه همراه جعفر بن ابي طالب از حبشه آمدند. ضحاك گويد: اين آيه در شأن يهوديان است كه به اسلام گرويدند. قتاده و عكرمه گويند: در حق خودِ حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.( قس، نمونه ي بيّنات، ص 35 ).
اَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ اِذْ حَضَرَ يَعُقُوبَ الْمَوتُ...( آيه ي 133 ). اين آيه در جواب يهوديان نازل شد كه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند مگر نمي داني كه يعقوب چون مُرد اولادش را به يهوديت سفارش كرد.
وَ قَالُوا كُونُوا هوداً اَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا...( آيه ي 135 ). اين آيه در پاسخ سران يهود مدينه، كعب بن اشرف و مالك بن صيف و ابوياسربن اخطب و نيز مسيحيان نجران است كه در مباحثه ي با مسلمين هر يك دين خود را بر حق تر از كيش هاي ديگر مي شمردند. يهود مي گفتند: موسي برترين پيغمبران و تورات بالاترين كتاب ها و دين ما بهترين اديان است و منكر مسيح و انجيل و محمد [ص] و قرآن و مسيحيان، عيسي را برترين پيغمبران و انجيل را بالاترين كتاب و دين خويش را بهترين اديان معرفي مي كردند و محمد و قرآن را منكر بودند و هر كدام، مسلمين را به كيش خويش دعوت مي كردند كه دين حق همين است و بس( قس، نمونه ي بيّنات، ص 39 ).
صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً...( آيه ي 138 ). مسيحيان را وقتي فرزندي متولد مي شد، روز هفتم با آب، غسل تعميدش مي دادند تا تطهيرش كنند و مي گفتند اين به جاي ختنه كردن- كه علامت يهوديت بود- نشانه ي مسيحيت است و طفل بدين گونه مسيحي مي شود، و آيه بدين مناسبت نازل شد.
سَيَقُولُ السُّفَاءُ مِنَ النَّاسِ...( آيه ي 142 ). وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه آمد شانزده يا هفده ماه به سمت بيت المقدس نماز مي خواند و خود علاقه مند مي بود كه به سوي كعبه نماز بخواند و اين آيه نازل شد: قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهَكَ فِي السَّماء ( آيه ي 144 ). مردم سفيه- مقصود يهوديان است- گفتند به چه سبب آنان تغيير كرد؟ و آيه ي مورد بحث در جواب نازل شد ( قس، نمونه ي بيّنات، ص 40 ).
وَ مَا كانَ لِيُضيعَ ايمَانَكُمْ...( آيه ي 143 ). از ابن عباس روايت است كه برخي از صحابه ي رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيش از تغيير قبله درگذشتند كه از آن جمله اند: اسعد بن زرارة و ابوامامه از بني نجار و براء بن معرور از بني سلمي و چند تن ديگر. پس از تغيير قبله كسان ايشان نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده پرسيدند حال برادران ما چه مي شود كه به قبله ي نخستين نماز مي خواندند و اكنون خدا تو را به قبله ي ابراهيم برگردانده؟-اين آيه نازل شد. سپس همو در شأن نزول قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ فِي السَّماءِ ( آيه ي 144 ) گويد: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به جبرئيل اظهار كرد دوست داشتم كه خدا قبله ي مرا از قبله ي يهود جدا كند. جبرئيل پاسخ داد: من هم بنده اي هستم چون تو، از پروردگارت بخواه تا تو را از قبله ي يهود به قبله ي ابراهيم برگرداند. و به آسمان رفت و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيوسته نگاه بر آسمان داشت كه جبريل اجابت درخواست وي را از سوي خدا بياورد، تا اين آيه نازل شد.
ابومنصور محمّد بن محمّد منصوري با اسناد از براء [بن عازب] روايت مي كند كه پس از هجرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه، هفده ماه به سوي بيت المقدس نماز مي خوانديم تا خداوند، دلخواه پيامبر خويش بدانست و آيه ي قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ فِي السَّماءِ ( آيه ي 144 ) فرو فرستاد. مسلم و بخاري نيز اين روايت را به طريق ديگر آورده اند( قس: نمونه ي بيّنات، ص 41 ).
الَّذينَ آتَيناهُمْ الْكِتابَ يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ...( آيه ي 146 ). اين آيه درباره ي يهوديان مسلمان شده مانند عبدالله بن سلام و يارانش نازل شده است كه اوصاف رسول اكرم و پيش بيني بعثت را از كتاب ( آسماني ) خود دريافته بودند و همه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را آنچنان كه كسي فرزند خود را ميان پسران بشناسد مي شناختند. عبدالله بن سلام گفته بود: من به راستي رسول اكرم را بهتر از پسر خودم مي شناسم، عمر پرسيد: اين چگونه مي شود؟ عبدالله پاسخ داد: زيرا يقين دارم محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيام آور حق است. امّا در مورد فرزندم بدين حد يقين ندارم، چرا كه از كار زنان بي خبرم. عمر گفت خدايت توفيق دهد ابن سلام. ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 43 ).
اِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ مَا اَنْزَلْنا مِنَ البَيِّناتِ وَالهُدْيَ( آيه ي 159 ). اين آيه درباره ي علماي اهل كتاب- كه حكم رجم زناكار، و پيشگويي ظهور محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در كتابشان را پنهان مي كردند- آمده است.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 47 ).
اِنَّ الذينَ يَكْتُمونَ مَا اَنزَلَ مِنَ الْكِتابِ...( آيه ي 174 ). كلبي از ابن عباس روايت مي كند كه اين آيه درباره ي سران و عالمان يهود كه از قبل عامه ارتزاق مي كردند نازل شده است. آنان اميدوار بودند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آخرالزمان از آنان باشد. امّا وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ميان عرب ها ظهور كرد يهود از بيم بريده شدن نان و از بين رفتن رياست شان تعمداً اوصاف پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ( در تورات ) را تغيير داده به عوام يهوديان چنين فرا نمودند كه صفات پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكه بدانچه در كتاب ما آمده است شبيه نيست تا بدين گونه از پيروي حضرت خودداري كنند.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 51 ).
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْاَهِلَّةِ...( آيه ي 189 ). معاذ بن جبل به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يهود با ما معاشرت دارند و درباره ي مسئله ي هلال زياد از ما پرسش مي كنند. آيه ي فوق در جواب نازل شد. قتاده گويد از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيدند: خلقت هلال و كم و زيد شدن آن براي چيست؟ و آيه نازل گرديد كه بگو براي تعيين اوقات و حج است. كلبي گويد: آيه مورد بحث در پاسخ دو تن از انصار يعني معاذ بن جبل و ثعلبة بن عتمه فرود آمد كه پرسيدند: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قضيه ي هلال چيست كه نخست مثل نخِ نازل ظاهر مي شود و بزرگ تر و پهن تر مي گردد تا دايره كامل شود و سپس آن مي كاهد و باريك و باريك تر مي گردد تا به حال اول برسد، چرا بر يك حال نيست؟ ‌( قس: نمونه ي بيّنات، ص 59 ).
وَلَيْسَ البِرُّ بِاَنْ تَأْتُوا البُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها...( آيه ي 189 ). محمّد بن ابراهيم مزكي از براء بن عازب روايت مي كند كه گفت: انصار موقعي كه از حج بازمي گشتند از در وارد خانه و چادر نمي شدند بلكه از پشت وارد مي شدند. اتفاق افتاد كه مردي از در وارد خانه شد بر او عيب گرفتند و آيه ي فوق نازل گرديد.
وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحيض...( آيه ي 222 بقره ). يهود زن حائض را از منزل بيرون مي كردند و با او هم خوراك و هم خانه نمي شدند. مسلمانان در اين مورد از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند آيه ي بالا نازل شد.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 81 ).
نِسائَكُمْ حَرْثُ لَكُمْ...( آيه ي 223 ). كلبي از ابن عباس روايت مي كند كه چون مهاجرين به مدينه آمدند با انصار و يهود راجع به شيوه ي ادخال در فرج از روبه رو و پشت سر صحبت مي كردند و يهود جز جماع از روبه رو را روا نمي دانستند و مي گفتند در كتاب خدا تورات آمده است كه هرگونه نزديكي جز به حالتي كه زن بر پشت افتاده باشد در نظر خدا پليد است و باعث لوچي و جنون بچه مي شود و مسلمانان اين سخن نزد رسول الله بردند و گفتند: خود باخبري كه ما در جاهليت و اسلام با زنان از هر سو نزديكي مي كرديم، و يهود بر ما عيب مي گيرند. خداي تعالي در تكذيب قول يهود آيه ي مورد بحث را نازل فرمود: نِسَاءَكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ...( آيه ي 223 ). كه فرج كشتزار نسل است، هر طور بخواهيد درآييد، يعني از روبه رو يا پشت سر در فرج.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 82 ).
لا اِكْراهَ فِي الدّينِ...( آيه ي 256 ). از ابن عباس روايت است كه زنان انصار هرگاه بچه شان نمي ماند نذر مي كردند كه اگر بچه زنده ماند به يهود بسپارندش. موقعي كه بني نضير از مدينه رانده شدند از اين بچه ها نزد آنان بود. انصار گفتند: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اولاد ما چه مي شود؟ و آيه ي فوق نازل شد. سعيد بن جبير گويد: يعني هر كس خواهد. يهودي بماند و هركه خواهد مسلمان شود.
مجاهد گويد: آيه ي بالا درباره ي مردي از انصار نازل شد كه غلام سياهي را به نام صبيح داشت و مي خواست وي را بالاجبار مسلمان سازد.
سُدّي گويد يكي از انصار به نام ابوالحصين دو پسر داشت. زماني تجار شام به مدينه روغن آوردند و موقع بازگشت دو پسر مذكور نزد ايشان رفته تحت تأثير تبليغ تجار مسيحي شدند و همراه ايشان راهي شام گرديدند. ابوالحصين پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از ماجرا باخبر نمود و گفت: به دنبالشان مي روم. آيه ي مزبور نازل شد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: خدا آن دو را از ما دور كرد ( يا دور كند ) كه اولين كافرشدگان اند؛ و اين پيش از نزول آيه ي قِتال بود. و با آمدن سوره ي برائة و دستور نبرد با اهل كتاب، آيه ي مورد بحث نسخ گرديد.
مسروق گويد: مردي از طايفه ي بني سالم بن عوف دو پسر داشت كه پيش از بعثت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسيحي شده و به شام رفته بودند و پس از آمدن پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه به همراه كاروان مسيحي كه خوراكي حمل مي كرد به مدينه آمدند. پدر نزد پسران رفته بديشان درآويخت و گفت مسلمان شويد، آنان امتناع ورزيدند و داوري نزد پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بردند. مرد گفت: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چگونه ناظر آن باشم كه به جهنم بروند؟ آيه ي بالا نازل شد و مرد از پسرانش دست برداشت و به راه خويش رفتند.
از مجاهد روايت است كه عده اي از يهوديان بني قريظه و بني نضير بچه به رضاع مي گرفتند. موقعي كه بني نظير به فرمان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مجبور به خروج از مدينه شدند، فرزندان رضاعي ايشان در طايفه ي اوس گفتند: ما همراه خويشاوندان رضاعي خويش مي رويم و يهودي مي شويم؛ و خانواده هايشان مانع گرديده مي گفتند بمانيد، و مي خواستند با اكراه مسلمانشان كنند، و آيه ي بالا نازل شد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 95 ).
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا اُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ...( آيه ي 285 ). از ابوهريره روايت است كه چون آيه ي 284 بقره نازل شد كه: « هرچه در نفس شماست اگر آشكار كنيد يا نهان سازيد خدا حساب آن را بازخواست مي كند » بر اصحاب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخت و گران آمده گفتند: طاقتِ اعمالي مانند نماز و روزه و جهاد و زكات داريم ليكن اين آيه تكليف مالايطاق است. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: آيا مي خواهيد مانند يهوديان و مسيحيان باشيد كه گفتند: « شنيديم ليكن عمل نكرديم » شما بگوييد. « سَمِعْنا وَ اَطَعْنَا، غُفْراَنَكَ رَبَّنَا وَ اِلَيْكَ المَصير » ( بقره 285 ). وقتي اصحاب همين بيان را بر زبان ها جاري ساختند متعاقباً آيه ي مورد بحث نازل شد که البته با آيه ي لا يُکَلِّفُ اللهُ نفساً اِلَّا وُسعَها( بقره 285 ). وقتي اصحاب همين بيان را بر زبان ها جاري ساختند متعاقباً آيه ي مورد بحث نازل شد که البته با آيه ي لا يُکَلِّفُ اللهُ نفساً اِلّا وُسعَها ( بقره 286 ) منسوخ گرديد. مسلم نيز اين روايت را آورده است. و نيز روايت است که ابن عباس گفت: چون آيه ي وَ اِن تُبدُوا مَا فِي اَنفُسِکُم اَو تُخفُوهُ يُحَاسِبکُم بِهِ اللهُ نازل گرديد، دل هاي ما را بيم و اضطراب بي سابقه و عظيمي فراگرفت. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: بگوييد « شنيديم و مطيع و تسليميم »، پس آيه ي لا يُکَلِّفُ اللهُ نفساً اِلَّا وُسعَهَا نازل گرديد. و ابن عباس هر جا وقت مي کرد استغفار مي نمود. مسلم نيز اين روايت را آورده است.
به گفته ي مفسران چون آيه ي وَاِن تُبدُوا مَا فِي اَنفُسِکُم... فرود آمد ابوبکر و عمر و عبدالرحمن بن عوف و معاذ بن جبل با عده اي از انصار خدمت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده به زانو هر يک از ما در ضميرش چيزها مي گذرد که دوست دارد به قيمت هرچه در عالم است در دلش بماند، و اگر بدانچه در درون مان مي گذرد مسئول و مأخوذ باشيم به خدا در هلاکتيم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: وحي چنين نازل شد. همگي گفتند: اين تکليف ما لايطاق است. و همگي هلاک شويم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: به نظر مي آيد شما آنچنان که بني اسرائيل به موسي گفتند، مي گوييد « سمعنا و عصينا » بايد بگوييد « سَمِعنا و اطعنا » گفتند: « سمعنا و اطعنا »؛ و بيشتر برايشان گران آمد و سالي بر اين گذشت تا خداي تعالي گشايش و آسايش بر ايشان نازل فرمود و آيه آمد که لا يُکَلِّفُ اللهُ نفساً اِلّا وُسعَهَا و آيه ي پيشين را منسوخ کرد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: « خدا از امت من آنچه در ضميرشان مي گذرد مادام که بر زبان نياورده و عمل نکرده اند، عفو کرد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 105 ).

سوره ي آل عمران

به گفته ي مفسران هيأتي از نجران نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند که شصت سوار از آن جمله چهارده تن از بزرگان و سه تن مرجع بودند: يکي عبدالمسيح امير و مشير مطاع ايشان ملقب به عاقب، دوم ايهم پيشرو، رئيس کاروان ملقب به سيد، سوم ابوحارثه بن علقمه اسقف و عالم و پيشوا و صاحب مدارس ايشان که مقامي بلند داشت و کتب ديني ايشان را نيک خوانده بود و شاهان روم به سبب دانش و اجتهادش وي را تکريم نموده، مال داده و کليساها برايش ساخته بودند. اينان به مدينه آمده موقع نماز عصر وارد مسجد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شدند در حالي که جامه هاي سياه و رداء بر تن داشتند و بر زيّ و صورت طايفه ي حارث بن کعب بودند. يکي از اصحاب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) که ناظر بوده گويد ما هيأتي چونان نديده بوديم. چون موقع نمازشان رسيده بود برخاستند و در همان مسجد رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به نماز مشغول شدند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود مانع نشويد و ايشان نماز به سوي مشرق گذاردند. آنگاه سيد و عاقبت با رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به سخن نشستند. حضرت به آن دو فرمود: اسلام آريد. گفتند ما پيش از تو تسليم خدا بوده ايم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: دروغ گفتيد، فرزند خدا خواندن عيسي و خاج پرستي، و گوشت خوک خوردن شما مانع اسلام آوردن شما است. گفتند اگر عيسي پسر خدا نيست پس پدرش کيست؛ و همگي در باب عيسي با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به محاجّه پرداختند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: آيا ندانسته ايد که پسر بايد شبيه پدرش باشد؟ گفتند: آري، فرمود: آيا ندانسته ايد که پروردگار ما زنده است و نمي ميرد و عيسي فاني است گفتند بلي، فرمود: آيا ندانسته ايد که پروردگار ما بر پا دارنده ي همه ي چيز است و نگهداري مي کند و روزي مي رساند، گفتند چرا، فرمود: آيا عيسي هيچ يک از اين صفات را داشت؟ گفتند: نه، فرمود: پس پروردگار ما است که عيسي را در رحم مادر چنان که خواست پديد کرد و نيز پروردگار ما نخورد و نياشامد و حَدَث نکند، گفتند: بلي. فرمود آيا ندانسته ايد که مادر عيسي، او را در شکم داشت، چنان که زنان حامله باشند، سپس او را زاييد آنچنان که زنان بزايند. سپس عيسي آنچنان که بچه تغذيه مي کند تغذيه کرد و پس از آن نيز مي خورد و مي آشاميد و حَدَث مي کرد. گفتند آري. فرمود: پس چگونه پندار شما ممکن تواند بود؟ خاموش ماندند و آيات صدر سوره ي آل عمران تا هشتادو اند به همين مناسبت نازل شد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 106 ).
قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ...( آيه ي 12 ). از ابن عباس روايت است که چون خدا مشرکان را در به در و منهزم کرد يهود مدينه گفتند به خدا اين همان پيام آور امّي است که موسي بشارت داده است و در تورات صفات و اوصاف او را يافته ايم و ما پرچم او را سرنگون نتوانيم کرد؛ و تصميم گرفتند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تصديق و پيروي کنند. امّا بعضي به بعضي گفتند صبر کنيد تا يک جنگ ديگرش را ملاحظه کنيم. چون جنگ اُحد پيش آمد و اصحاب رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) منکوب شدند يهود به شک افتاد گفتند به خدا اين آن پيام آور موعود نيست؛ و شقاوت برايشان چيره شد و توفيق اسلام نيافتند، و بين ايشان و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيمان ( عدم تعرض ) بود آن پيمان را هم به سر نبردند. کعب بن اشرف با شصت سوار به مکه رفت و با ابوسفيان و يارانش رأي زد و تصميمات مشترک گرفتند و گفتند يک سخن شويم و به مدينه بازگشت و آيه ي بالا خطاب به اين دو نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 107 ).
شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ ...( آيه ي 18 ). کلبي گويد پس از آمدن پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه، دو تن از احبار شام به مدينه وارد شدند و با هم گفتند اين شهر چقدر شبيه است به شهر پيام آوري که در آخرالزمان ظهور خواهد کرد و چون نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفتند او را به صفات و اوصاف شناختند و پرسيدند: تو محمّدي؟ فرمود بلي. پرسيدند: احمد نيز لقب داري؟ فرمود بلي. گفتند از تو مسئله اي مي پرسيم اگر پاسخِ درست دادي ترا تصديق مي کنيم و ايمان مي آوريم. فرمود: بپرسيد. گفتند: بگو بالاترين شهادت که در کتاب خدا آمده، کدام است؟ آيه ي فوق نازل گرديد و آن دو تصديق کرده مسلمان شدند ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 108 ).
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوْتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ...( آيه ي 23 ). در سبب نزول اين آيه اختلاف است. سُدّي گويد: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يهود را به اسلام دعوت کرد نعمان بن اوفي يهودي گفت: اي محمّد بيا داوري نزد احبار ببريم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: داوري به کتاب خدا عرضه مي داريم. گفت: نه، نزد احبار برويم؛ و آيه ي بالا بدين مناسبت نازل شد. امّا سعيدبن جبير و عکرمه از ابن عباس روايت مي کند که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدارس [= قرائتخانه] يهوديان رفت و جماعتي را که در آنجا بودند به الله دعوت کرد. نعيم بن عمرو و حرث بن زيد پرسيدند: اي محمّد تو بر چه ديني؟ فرمود: بر ملت ابراهيم. گفتند: ابراهيم که يهودي بود. فرمود: بياييد تورات را حَکَم قرار دهيم.
نپذيرفتند، و آيه ي فوق نازل گرديد. کلبي گويد: دو تن از اهل خيبر زنا کردند و يهود حکم حدّ زاني را از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيدند. بقيه ي داستان در سوره ي مائده ذيل آيه ي 22 خواهد آمد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 111 ).
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ...( آيه ي 26 ). ابن عباس و انس بن مالک گفته اند که چون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مکه را فتح کرد و عده ي ملک فارس و روم به امت خويش داد. منافقين و يهود گفتند: هيهات، روم و فارس قوي تر و محکم تر از آن هستند که به دست مسلمانان بيفتند. آيا محمّد را مکه و مدينه بس نيست که طمع فارس و روم دارد؟- آيه ي بالا ( در جواب ) نازل گرديد.
و نيز روايت است که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از خدا درخواست سرزمين روم و فارس را جزء امت او قرار دهد، و آيه ي مورد بحث نازل شد.
ابوالحسن ثعالبي با اسناد از کثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف، و او از پدر و جدش روايت مي کند که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) روز جنگ احزاب خطبه خواند و هر چهل ذراع خندق کندن را به ده تن محول فرمود. عمرو بن عوف گويد: من و سلمان و حذيفه و نعمان بن مقرن مزني و شش تن از انصار مشغول کندن چهل ذراع سهم خود بوديم که ناگاه در موضعي از کف خندق به صخره ي سختي برخورديم که کلنگ ما را شکست و ما از کار مانديم. به سلمان گفتيم بالا برو و به رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خبر ده و بپرس که آيا صخره را دور بزنيم يا دستور خاصي مي فرمايد، که نمي خواهيم از خطي که ترسيم فرموده است بيرون رويم. عمرو گويد سلمان نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفت و حضرت زير سايباني ترکي نشسته بود. سلمان قضيه ي سنگ سفيد سخت را که از دل خندق برآمده، و کلنگ ما را شکست بازگفت. رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شخصاً با سلمان از خندق پايين رفت. ما نه تن بر لب خندق بوديم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ديلم را از سلمان گرفت و ضربتي بر سنگ زد که آن را شکافت و برقي از سنگ بجست که مدينه را روشن کرد... رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تکبير فتح برکشيد و همه ي مسلمين تکبير گفتند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ضربت دوم را زد و سنگ را شکست و برقي از سنگ جست که... رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تکبير فتح برکشيد و مسلمين تکبير گفتند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ضربت دوم را زد و سنگ را شکست و برقي از سنگ جست که... رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تکبير فتح برکشيد و مسلمين تکبير گفتند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ضربت سوم را زد که سنگ را خرد کرد و... فرمود در روشنايي برقي که از ضربت اول جست کاخ هاي حيره و مدائن کسري را چون دندان نيش سگان ديدم و جبرئيل به من خبر داد که امت من بر آن ها دست مي يابند. و در روشنايي برق ضربت دوم کاخ هاي سرخ رومي را ديدم چون دندان نيش سگان و جبرئيل به من خبر داد که امت من بر آن ها دست يابند و در روشنايي ضرب سوم کاخ هاي يمن را ديدم و جبرئيل به من خبر داد که امت من بر آن چيره شوند. پس مژده باد شما را. مسلمين به يکديگر تبريک گفتند و خد را شکر کردند که وعده ي راست پيروزي را پس از خندق کندن به ما داد. منافقان وسوسه مي افکندند که آيا از اين وعده هاي دروغ و انتظارهاي طولاني به شگفت نمي آييد؟ مي گويد از مدينه کاخ هاي حيره و مدائن را مي بيند و به علاوه وعده ي فتح آن ها را مي دهد.
در حالي که هم اکنون از ترس مشغول کندن خندقيد و جرأت رودررويي با دشمن را نداريد، آيه ي 12 سوره ي احزاب نازل شد: « منافقان و آن ها را که در دل مرض دارند گويند وعده ي خدا و پيغمبرش جز فريب نبوده است » و آيه ي مورد بحث ( آل عمران، آيه ي 26 ) در جواب اينان فرود آمد.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 112 ).
لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ...( آيه ي 28 ). سه يهودي ( حجاج بن عمرو، کهمس بن ابي حقيق و قيس بن زيد ) مي خواستند نهاني عده اي از انصار را بفريبند و از دين به در برند. رفاعة بن منذر و عبدالله بن جبير و سعيد بن خيثمه ( از قضيه مطلع شده ) به انصاريان گفتند از يهود برحذر باشيد و از همراهي و رابطه با آنان بپرهيزيد. ايشان نپذيرفتند و با يهوديان همراه و همراز مي بودند، و آيه ي مورد بحث بدين مناسبت نازل شد.
کلبي گويد درباره ي عبدالله بن ابي منافق و يارانش نازل شد که با يهود و مشرکين دوستي ورزيده اخبار مسلمين بديشان مي رساندند و اميد داشتند که مشرکين بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيروز گردند. آيه ي بالا در نهي مسلمين از تقليد منافقان فرود آمد.
از ابن عباس روايت است آيه ي مورد بحث در جواب پيشنهاد عبادة بن صامت نازل شد که از مجاهدين بدر و از رؤسا و نقباي انصار بود و همپيمانان يهودي داشت، وي روز جنگ احزاب به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت: پانصد مرد يهودي با من همراه مي شوند و معتقدم که آنان را بياورم که به نيروي ايشان بر دشمن پيروز شويم.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 114 ).
عده اي در زمان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند که خوبيش را محبّ خدا مي انگاشتند و گفتند يا محمّد ما پروردگارمان را دوست داريم. آيه در جواب ايشان نازل گرديد. قُل اِن کُنتُم تُحِبُّونَ اللهَ...( آيه ي 31 ).
از ابن عباس روايت است که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر گروهي از قريش در مسجدالحرام گذشت که بتان برپا داشته تخم شترمرغ بر آن ها آويخته، گوشواره در گوش بتان برپا داشته تخم شترمرغ بر آن ها آويخته، گوشواره در گوش بتان کرده بودند و بر آن ها سجده مي بردند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اي جماعت قريش شما آيين پدرانتان ابراهيم و اسماعيل را که مسلم بودند پس پشت انداخته ايد. گفتند يا محمّد ما اين بتان را عبادت مي کنيم تا ما را به خدا نزديک کنند [سوره ي زمر، آيه ي 3] آيه آمد که اگر شما به راستي خدا را دوست داريد و بتان را به خاطر تقرب به خدا مي پرستيد « پس مرا پيروي کنيد تا خدا شما را دوست بدارد » زيرا من پيام آور و حجت خدا بر شما هستم و بيشتر از بتانِ شما شايسته ي بزرگداشت و تکريم.
کلبي از ابوصالح از ابن عباس روايت مي کند که يهوديان مي گفتند ما فرزندان و محبّان خدا هستيم، خدا آيه ي فوق را بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرستاد، و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن را بر يهود عرضه داشت و ايشان از پذيرفتن سرباز زدند. و روايت است که آيه درباره ي مسيحيان نجران آمده است که مي گفتند ما مسيح را تعظيم و پرستش مي کنيم به خاطر تعظيم و عبادت خدا؛ آيه در رد سخن ايشان آمد.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 116 ).
إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ...( آيه ي 59 ). هيأت نجراني به رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند: تو چرا پيامبر و مولاي ما را دشنام مي دهي؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد: چه گفته ام؟ گفتند او را « عبد » ناميده اي. فرمود: بلي، او بنده ي خدا و پيغام آور خدا و کلمه ي خدا بود که به مريم باکره ي پرهيزکار القاء شد. با خشم گفتند: آيا هرگز انسان بدون پدر ديده اي؟ اگر راست مي گويي نظيرش را نشان بده. آيه ي بالا در جواب آمد.
روايت است که دو راهب نجراني نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند، اسلام بر ايشان عرضه شد، يکي شان گفت: اي محمّد، ما پيش از تو تسليم خدا بوده ايم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: دروغ مي گوييد مانع شما از اسلام آوردن سه چيز است: خاج پرستي، گوشت خوک خوردن و قائل شدن پسر براي خدا. پرسيدند: پس پدر عيسي کيست؟ و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدون امر خدا در جواب شتاب به خرج نمي داد تا آيه ي فوق آمد. ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 118 ).
روايت است دو راهب از نجران نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند حضرت به آن دو فرمود مسلمان شويد تا نجات يابيد. گفتند ما پيش از تو تسليم امر خدا بوده ايم. فرمود: دروغ مي گوييد، مانع شما از اسلام آوردن، سجده کردن بر صليب و اعتقاد به فرزند داشتن خدا و شرابخواري است. پرسيدند نظرت درباره ي عيسي چيست؟ حسن گويد پيامبر ساکت بود تا آيات 58-61 آل عمران نازل گرديد. و پيامبر آن دو راهب را به مباهله و ملاعنه دعوت فرمود و خود حسن و حسين و فاطمه يعني خانواده و فرزندان (عليهم السلام) را همراه برد. دو راهب وقتي نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيرون رفتند يکي شان به ديگري گفت: جزيه را بپذير و با او مباهله مکن. و خود نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باز آمد و گفت: جزيه مي دهيم و با تو مباهله نمي کنيم.
فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ ...( آيه ي 61 ).
از جابر روايت است: عاقب و سيد در رأس هيأت نجراني نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن دو را به اسلام دعوت کرد. گفتند: ما پيش از تو تسليم خدا بوده ايم. فرمود دروغ مي گوييد، مي خواهيد بگويم چه چيز شما را مانع از مسلمان شدن است؟ گفتند: بگو، فرمود: صليب دوستي و شرابخواري و گوشت خوک خوردن؛ و آن دو را دعوت به ملاعنه کرد و قرار شد فردا صبح بيايند. صبح پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دست علي و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و به دنبال عاقب و سيد فرستاد دعوت ( به مباهله ) را اجابت نکردند، و پذيرفتند که خراج بدهند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود قسم به آنکه مرا به حق مبعوث کرد اگر به ملاعنه حاضر مي شدند صحرا آتشباران مي شد.
جابر گويد: مقصود از ابناءنا و نساءنا و انفسنا خاندان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. شعبي گويد: مقصود از ابناءنا حسن و حسين و نساءنا فاطمه و انفسنا علي است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 118 ).
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ...( آيه 68 ). يهود به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند يا محمد خود مي داني که ما از تو و ديگران به دين ابراهيم نزديک تر و اولي تريم زيرا او يهودي بود و تو دچار حسادتي! آيه در جواب آمد.
روايت است که چون جعفربن ابي طالب و همراهانش به حبشه رفته مستقر شدند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه هجرت کرد، و در بدر پيروزي نصيب مسلمين شد، قريش در دارالندوة انجمن کرده گفتند ما بايد از ياران محمّد که در حبشه اند انتقامِ کشتگان مان را بگيريم، مالي جمع کرد هديه نزد نجاشي بفرستيم شايد پناهندگان را بازپس دهد؛ و بايد دو مرد صاحب رأي بدين منظور برگزينيم. عمروعاص و عمارة بن ابي محيط را با هدايايي از چرم و ادويه و غيره اعزام کردند. آن دو از راه دريا به حبشه رفتند وقتي بر نجاشي وارد شدند نماز بردند و سلام کردند و گفتند: قريش خيرانديش و سپاسگزار و مصلحت خواهِ تواَند و ما را فرستاده اند که ترا از اين گروه که به تو پناه جسته اند برحذر داريم زيرا اينان پيروانِ مردي دروغگويند که از ميان ما خروج کرده و مدعي است که فرستاده ي خدا است و هيچ کس جز نادانان و بي خردان بدو نگرويده اند. ما آنان را تحت فشار قرار داده و به دره اي رانديم شان، و کسي را اجازه ي رفت و آمد به آنجا نداديم و نزديک بود همگي از گرسنگي و تشنگي بميرند. چون کار سخت شد، آن مدعي پسرعمويش [ جعفر ] را به اينجا فرستاد تا دين و کشور و رعيّت تو برآشوبند. از آنان برحذر باش و به ما تحويل شان ده تا شرشان را از تو کم کنيم و علامت صدق ما اين است که چون نزد تو آيند برخلاف آيين و سنت تو، و همچون ديگران، ترا سجده نبرند و القاب مرسوم نگويند.
نجاشي جعفر و يارانش را خواست. وقتي رسيدند جعفر از پشتِ در ندا داد: « حزب الله اجازه ي ورود مي خواهد. » نجاشي گفت: « در امان و عهد خدا وارد شويد. » عمروعاص رو به رفيقش کرد و گفت: شنيدي که چگونه کلمه ي غريبه پراندند، و نجاشي چگونه پاسخ داد؛ و هر دو ناراحت شدند. جعفر و يارانش بر نجاشي وارد شدند امّا بر خاک نيفتادند. عمروعاص گفت: نمي بيني که از احترام به تو تکبر مي ورزند. نجاشي از مسلمانان پرسيد: چه چيز مانع شد از اينکه طبق مرسوم کساني که از اطراف مي آيند مرا سجده نکنيد و درود و القاب نگوييد؟ گفتند ما به خدا سجده مي کنيم که ترا آفريده و شاهي داده. ما نيز هنگامي که بت پرست بوديم همان طور که مي گويي رفتار مي کرديم تا خدا پيام آوري راستگو ميان ما برانگيخت و دستور داد طبق فرمان خدا يکديگر را سلام گوييم- که اهل بهشت چنين کنند- نجاشي دانست که آن سخن برحق است و منطبق با تورات و انجيل. آنگاه پرسيد کدام تان گفتيد: « حزب الله اجازه ي ورود مي خواهد » جعفر گفت: من بودم. نجاشي گفت: تو حرف بزن. جعفر گفت: تو يکي از پادشاهان زميني، و از اهل کتابي، در حضور تو پرگويي و خلاف گويي نسزد، من از سوي يارانم سخن مي گويم و يکي از اين دو نماينده ي قريش را بفرماي تا با من بحث کند و ديگري خاموش باشد و تو گفت و گوي ما را بشنو. عمروعاص به جعفر گفت: بگو. جعفر به نجاشي گفت: از اين مرد بپرس ما آزاديم يا برده؟ عمرو گفت آزاده و بزرگوار، نجاشي گفت تا اينجا از بردگي رستيد. جعفر گفت بپرس آيا خوني ناحق برگردنِ ما دارند که مي خواهند قصاص کنند. عمروگفت، نه حتي يک قطره خون نريخته اند. جعفر گفت: بپرس آيا مالي از مردم به ناحق گرفته ايم که بايد بپردازيم. نجاشي به عمروعاص گفت: اگر يک قنطار هم بدهکار باشند به عهده ي من. عمرو گفت: يک قيراط هم بدهکار نيستند. نجاشي پرسيد: پس از اينان چه مي خواهيد؟ عمروگفت: همگي ما را بر آيين پدرانمان بوديم. اينان آن دين را رها کردند و ما وفادار مانديم. قريش ما را فرستاده اند تا تو اينان را تحويل دهي. نجاشي از جعفر پرسيد: ديني که پيشتر پيروش بوديد و ديني که به تازگي برگزيديد چيست؟ راست بگو. جعفر پاسخ داد: ديني که پيشتر پيروش بوديم دين شيطان و کفر به خدا بود، ما سنگ مي پرستيديم. امّا ديني که به آن گرويده ايم اسلام است که فرستاده ي خدا براي ما آورده و مانند عيسي بن مريم کتاب دارد و با آن هماهنگ است.
نجاشي گفت: اي جعفر حرف بزرگي زدي، همين جا باش؛ و دستور داد ناقوس زدند تا هر چه کشيش و راهب هست گرد آيند. وقتي گرد آمدند، نجاشي گفت: شما را به خدايي که انجيل را بر عيسي نازل کرده سوگند مي دهم آيا پس از عيسي پيام آوري از سوي خدا سراغ داريد؟ گفتند آري به خدا؛ و عيسي ما را بدو بشارت داده و گفته است هر کس بدو ايمان آورد به من ايمان آورده است و هر کس منکر او شود منکر ما شده است. نجاشي از جعفر پرسيد: مردي که شما پيروش هستيد به چه چيز امر و از چه چيز نهي مي کند؟ جعفر گفت: او بر ما کتاب خدا را مي خواند، به خوبي امر مي کند و از بدي باز مي دارد و نيکي به همسايه و خويشاوندپروري و يتيم نوازي را تعليم مي کند و ما را به پرستش خداي يگانه و بي انباز وامي دارد. نجاشي گفت قدري از آنچه بر شما فرو مي خواند براي ما بخوان. جعفر سوره ي عنکبوت و روم را قرائت کرد. نجاشي و ياران را آب بر ديدگان آمد، و از جعفر درخواستند که باز هم بيشتر بخواند. جعفر سوره ي کهف را نيز قرائت نمود. عمر و عاص براي آنکه نجاشي را خشمگين سازد گفت: اينان عيسي و مادرش را دشنام مي دهند. نجاشي از جعفر پرسيد در اين باب چه مي گوييد؟ جعفر سوره ي مريم را قرائت کرد. وقتي به داستانِ مريم و عيسي رسيد نجاشي تکه ي خيلي کوچکي از چوب مسواک نشان داد و گفت: به خدا از قدر مسيح به اندازه ي اين هم نکاسته ايد. سپس رو به جعفر کرده گفت: برويد، شما در سرزمين من در امانيد، و کسي حقِ آزار و دشنامِ شما را ندارد. و نيز گفت: شما را بشارت باد و مهراسيد که حزبِ ابراهيم را آسيبي نرسد. پرسيدند اي نجاشي حزبِ ابراهيم کيانند؟ پاسخ داد: همين گروه و پيام آورشان و پيروان ايشان. مشرکان به جدل برخاستند که ما بر کيش ابراهيم هستيم. نجاشي هديه اي را که عمرو و رفيقش آورده بودند پس داد و گفت: اين رشوه است بازگيريد که خداوند بي رشوت ما را شاهي داده است. از قولِ جعفر آورده اند که از آن روز باز در بهترين مسکن بوديم و خوش ترين رفتار را مي ديدم و همان موقع که مشرکان در حضور نجاشي دعويِ دين ابراهيم کردند خدا بر پيغمبرش در مدينه آيه ي اِنَّ اَولَي النَّاسِ بِابراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ را فرو فرستاد.
بقيه شأن نزول آيه ي 68 آل عمران:
از رسول الله روايت است که هر پيغمبري را بين پيغمبران ديگر دوستاني [ خاص ] هست، و من به دوستي ابراهيم اولي ترم؛ و آيه ي مزبور را قرائت فرمود ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 122 به بعد ).
وَدَّت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ...( آيه 69 ). اين آيه درباره ي عمار ياسر و معاذ بن جبل نازل شده که يهود، ايشان را به کيش خويش مي خواندند و داستان آن را در سوره ي بقره ( آيه ي 109 ) آورديم.
وَقَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُواْ...( آيه ي 72 ). دوازده تن از يهود خيبر همداستان شده گفتند بياييد اولِ روز به زبان اظهارِ اعتقاد به دين محمّد بنماييم، و آخر روز ابراز کفر کنيم و بگوييم در کتاب بازنگريستيم و از علما پرسيديم دريافتيم که محمّد پيام آور معهود نيست و باطل بودن دينش و دروغگوييش بر ما ثابت شده، چون چنين گوييم در اصحاب محمّد شک پديد مي آيد و با خود مي گوييد اينان اهلِ کتابند و از ما داناترند. بدين گونه از دين محمّد بيرون آمده به دين ما در مي آيند. خدا با اين آيه، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان را از حيله ي ايشان باخبر کرد.
امّا به گفته ي مجاهد و مقاتل و کلبي، وقتي قبله از بيت المقدس به کعبه برگشت، اين بر يهود گران آمد. کعب بن اشرف و يارانش گفتند بياييد نخست تغيير قبله را بپذيريم و صبح رو به کعبه نماز بخوانيم و عصر به سمت صخره ( بيت المقدس ) برگرديم و منکر کعبه شويم. و چه بسا اصحاب محمّد با خود گويند که اينان اهل کتابند و از ما داناتر؛ و آنان نيز به قبله ي ما بازگردند. خدا با آيه ي بالا پيغمبرش را از مکر ايشان مطلع ساخت و از رازشان خبر داد.
إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلاً ...( آيه ي 77 ). روايت است که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود هر کس سوگند دروغ ياد کند تا مال مسلمانان ببرد در مرگ و قيامت خدا را خشمناک ملاقات کند. اشعث بن قيس گويد: اين آيه به خدا درباره ي من نازل شد که با جهودي بر سرزميني اختلافي داشتيم و او حق مرا منکر بود، پيش پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بردمش. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از من پرسيد دليل و شاهدي داري؟ گفتم نه. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد: حاضري که او سوگند بخورد؟ گفتم نه چون سوگند به دروغ ياد مي کند و مالِ مرا مي برد. و آيه بدين مناسبت نازل گرديد. بخاري نيز همين روايت را آورده است.
روايت است که هر کس سوگند به دروغ بخورد تا بر مالي دست يابد در مرگ و قيامت خدا بر او خشم گيرد. و آيه ي بالا نازل شد. راوي گويد: با مردي اختلاف داشتم، نزد رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شکايت بردم. حضرت پرسيد: شاهد و دليل داري؟ گفتم نه. پرسيد: حاضري که او قسم بخورد، گفتم او سوگند دروغ ياد مي کند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود هر کس قسم دروغ بخورد تا مال مسلماني را ببرد، بميرد و در حالي محشور شود که خدا بر او غضبناک است؛ و آيه ي فوق نازل گرديد. بخاري و مسلم نيز اين روايت را به طريق ديگر آورده اند.
بقيه ي شأن نزول آيه ي 77 آل عمران:
روايت است که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: کسي سوگند دروغ به منظور غصبِ مال مردم ياد نمي کند مگر اينکه بميرد و محشور شود در حالي که خدا بر او غضبناک است؛ و آيه ي مورد بحث نازل گرديد. راوي گويد: در اين موقع اشعث رسيد و گفت اين آيه درباره ي من نازل شد که بر سر چاهي با مردي اختلاف داشتم [و داوري نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بردم]. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از من پرسيد آيا شاهد و دليل داري؟ گفتم: نه، فرمود پس او سوگند بخورد، گفتم او ( به دروغ ) سوگند مي خورد. و آيه ي بالا نازل گرديد.
روايت است که عبدالله بن ابيّ مردي را در بازار واداشت که با کالايي بايستد و سوگند خورد که اگر بدان وسيله يکي از مسلمين را متهم سازد، مالي بسيار بدو دهد. آيه ي بالا ( در تشنيع بر آن مرد و عبدالله بن ابيّ ) نازل گرديد.
اما کلبي گويد: عده اي از عالمان فقير يهود سالي دچار قحط و تنگدستي شدند و نزد کعب بن اشرف به مدينه آمدند کعب از ايشان پرسيد: آيا تشخيص داده ايد که اين امر [يعني محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ] همان پيغمبر موعود در تورات است؟ گفتند: بلي؛ آيا تو يقين نداري؟ گفت: نه. گفتند ما گواهي مي دهيم که او بنده و فرستاده ي خدا است. کعب گفت: خدا شما را از خير فراواني محروم کرد. قصد داشتم خواربار و پوشاک تان بدهم امّا خود و خانواده تان را محروم ساختيد. گفتند حتماً امر بر ما مشتبه شده است، مهلت بده برويم و ببينيمش. رفتند و صفات و اوصاف ديگري نوشتند و نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفته با او گفت و شنود کردند و نزد کعب بازگشتند و گفتند: ما قبلاً اعتقاد داشتيم که او فرستاده ي خدا است وقتي نزدش رفتيم او را بر صفت ديگري يافتيم مغاير آنچه در کتاب ما هست، و نوشته را به کعب بازنمود. کعب شادمان شد و خواربار و خرجي به ايشان داد؛ و آيه بدين مناسبت نازل گرديد.
عکرمه گويد آيا درباره ي ابورافع و لبابة بن ابي حقيق و حيّي بن اخطب و ديگر رؤساي يهود آمده است که سابقه و مقام محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در تورات پنهان داشته به دست خويش اوصاف ديگري نوشتند و سوگند خوردند که آيه ي الهي است؛ و اين همه براي آنکه رشوت و هدايايي که از پيروان خويش مي گرفتند، از دست نرود.
مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ...( آيه ي 79 ). ضحاک و مقاتل گفته اند اين آيه درباره ي مسيحيان نجران نازل شده که عيسي را مي پرستيدند، و در اين آيه مقصود از « بشر » عيسي و مقصود از « کتاب » انجيل است. کلبي و عطاء از ابن عباس روايت مي کنند که ابورافع يهودي و يکي از سران مسيحيان نجران گفتند يا محمّد آيا مي خواهي ترا به عنوان خدا و پروردگار بپرستيم؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود معاذالله که جز خدا پرستش شود يا من به عبادتِ غيرخدا امر کنم. اين هدف بعثت و مأموريت من نيست. و آيه ي بالا نازل گرديد. حسن گويد: شنيده ايم که مردي به رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت ما به تو سلام مي دهيم همچنانکه به يکديگر سلام مي دهيم. اجازه مي دهي سجده ات کنيم؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود سجده جز خدا را نسزد، ليکن پيام آورتان را حرمت نهيد و از خاندان قدرداني نماييد؛ و آيه ي بالا بدين مناسبت نازل شد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 129 )
أَفَغَيْرَ دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ...( آيه ي 83 ). ابن عباس گويد مسيحيان و يهوديان در موضوع ابراهيم اختلاف کرده داوري نزد رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آوردند و هر يک مدعي شدند که به دين ابراهيم از ديگري نزديک تر است. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: هر دو گروه از دين ابراهيم برکناريد. خشمگين شده گفتند داوريت را نپسنديديم و دينت را نپذيريم. آيه ي بالا نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 130 ).
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ... ( آيه ي 90 ). آيه درباره ي يهود است که منکر عيسي و انجيل شده بودند و با انکار محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و قرآن بر کفر افزودند. ابوالعاليه گويد: آيه در باب يهود و نصاري است که با وجود ايمان قبلي به صفات و اوصاف محمّد ذکر شده در تورات و انجيل، بدو کافر شدند و سپس با اصرار در پايداري بر کفر خويش افزودند. ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 132 ).
كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلاًّ لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ ...( آيه ي 93 ). چون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: من بر ملتِ ابراهيمم يهوديان گفتند پس چرا گوشت و شير شتر مي خوري؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: آن بر ابراهيم حلال بود و ما نيز روا مي دانيم. يهود گفتند هر چيز که ما امروز حرام مي دانيم بر نوح و ابراهيم نيز حرام بوده است و ( شريعت ايشان ) به ما رسيده. آيه ي بالا در تکذيب يهود نازل گرديد.
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ...( آيه ي 96 ). مجاهد گويد: مسلمين و يهود با هم مفاخره مي کردند. يهود گفتند بيت المقدس برتر و بزرگتر از کعبه است چه در سرزمين پاک واقع شده و محل مهاجرت پيغمبران بوده؛ و مسلمين گفتند کعبه بالاتر است. و آيه ( در تأييد مسلمانان ) نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 134 ).
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوَاْ إِن تُطِيعُواْ فَرِيقًا...( آيه ي 100 ).
در جاهليت بين دو طايفه ي اوس و خزرج نزاع بود و با آمدن اسلام صلح کردند و اسلام دل هاشان را يگانه کرد. روزي يک يهودي در مجلسي که از اوسيان و خزرجيان حضور داشتند شعري از يک گروه مربوط به جنگِ قديم بين اوس و خزرج خواند و مفسده انگيخت و طايفه ي ديگر نيز شعري از شاعر خود در آن واقعه ياد کردند و به همين ترتيب... گفتند برخيزيد تا جنگ کهن از سرگيريم. اينان فرياد کردند يا آل اوس! و آنان فرياد کردند يا آل خزرج! پس گرد آمدند و سلاح برگرفتند و براي جنگ صف بستند. در اين موقع آيه ي بالا نازل گرديد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بين دو صف ايستاد و با صداي بلند آن را قرائت نمود. وقتي صداي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را شنيدند ساکت شده گوش فرا دادند و با اتمام آيه سلاح افکندند و همديگر را با چشم تر بغل کردند.
زيدبن اسلم گويد: شاس بن قيس يهودي پير کافري بود متعصب با کينه و حسد شديد نسبت به مسلمانان، بر جمعي از اصحاب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرکب از اوس و خزرج گذشت که با هم صحبت مي کردند. منظره ي اجتماع و الفت و آشتي ايشان آن کافر را خوش نيامد و با خود گفت: وقتي بني قيله ( = يمني زادگان. چون اوس و خزرج در اصل قحطاني بودند ) يکي شوند يهود را جاي ماندن نماند. به جواني يهودي که همراهش بود گفت: برو و نزد آن ها بنشين و قضيه ي « بُعاث و اشعاري که در آن موضوع گفته شده يادآوري کن. و « بُعاث » روزي است که اوس و خزرج جنگيدند و اوس بر خزرج غلبه يافت. جوان يهودي رهنمودِ پير را به جاي آورد، و بگو مگو ميان آن جمع افتاد و به مشاجره و لاف زني برخاستند تا اوس بن قيظي از بني حارثه از اوس، و جابر بن صخر از بني سلمه از خزرج به هم پريدند؛ و يکي به ديگري گفت: مي خواهي جنگ را تکرار کنيم؟ و هر دو گروه برافروخته شدند و گفتند: آري؛ و فرياد السلاح! السلاح! بلند شد و قرار جنگ که موضع حرّه بيرون شهر گذاشتند و رو به ميدان جنگ نهادند و به سابقه ي خصومت دو طايفه در جاهليّت کساني از اوس و خزرج به آن ها مي پيوستند.
خبر به رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد با جمعي از مهاجرين بين آن ها آمد و فرمود: اي جماعت مسلمان آيا دعوي جاهليّت ساز کرده ايد؟ حال آنکه هنوز بين شما هستم. خداوند با اسلام، شما را محترم داشت و امر جاهليت برداشت و بين شما الفت انداخت، اکنون به قهقرا بازگشته کافر مي شويد؟ خداي را دست از نزاع برداريد. جمعيّت فهميدند که آن وسوسه ي شيطاني و مکر دشمن بوده، سلاح از دست افکندند و گريان همديگر را بغل کردند و پند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اطاعت نمودند و همراه آن حضرت به شهر مراجعت کردند، و آيه ي فوق نازل گرديد که مقصود از يَا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اوس و خزرج است و فَرِيقاً... شاس يهودي و ياران اوست. جابر گويد: آن روز چهره اي ناراحت کننده تر از رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نظر ما نبود ( که مانع جنگ شد ) و چون با دست اشاره نمود و ما آشتي کرديم و دست از جنگ کشيديم، شخصي محبوب تر از آن حضرت در نظر ما نبود. من روزي وحشت بارتر و بدآغازتر و ضمناً نيک انجام تر از آن روز نديدم. ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 136 )
كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ...( آيه ي 110 ). عکرمه و مقاتل گويند اين آيه درباره ي ابن مسعود و ابيّ بن کعب و معاذ بن جبل و سالم مولي حذيفه نازل شده است و سبب اين بود که دو يهودي ( مالک بن ضيف و وهب بن يهودا ) به آنان گفتند دين ما از آنچه ما را بدان دعوت مي کنيد بهتر است، و خود ما هم بهتر از شما هستم؛ و آيه در جواب آمد.( قس: نمونه ي بيّنات، ص 139 ).
لَن يَضُرُّوكُمْ إِلاَّ أَذًى...( آيه ي 111 ). مقاتل گويد کعب و بحري و نعمان و ابورافع و ابوياسر و ابن صوريا، عبدالله بن سلام و يارانش( يهوديان سابق ) را که مسلمان شده بودند مي آزردند. آيه ي بالا ( در تسکين اينان ) نازل شد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 140 ).
لَيْسُواْ سَوَاء ...( آيه ي 113 ). به گفته ي ابن عباس و مقاتل چون عبدالله بن سلام و ثعلبة بن اسعد و اسيد بن عبيد و عده ديگري از يهود مسلمان شدند احبار يهود گفتند: اينان بدترين ما بودند که به محمّد ايمان آوردند، نيکانِ ما پدران را ترک نکرده اند؛ و گفتند شما با تغيير دين خيانت ورزيديد. آيه ي بالا در جواب نازل گرديد. ابن مسعود گويد اين درباره ي نماز عشاء است که مسلمين مي خوانند و ديگر اهل کتاب نمي خوانند.
ابو سعيد محمّد بن عبدالرحمن رازي با اسناد از ابن مسعود روايت مي کند که شبي براي نماز عشاء دير به مسجد آمد و ديد مؤمنين منتظرند، فرمود بدانيد که هيچ خداپرستي غير از شما مسلمانان در اين ساعت ذکر خدا نمي کند؛ 113-115 آل عمران نازل گرديد.
سعيد بن محمّد بن احمد بن نوح با اسناد از عبدالله بن مسعود روايت مي کند که يک شب پيغمبر نزد يکي از زنان خويش بود و ما را منتظر گذاشت و تا ثلثي از شب به مسجد نيامد و موقعي که به مسجد آمد ما برخي در حال نماز بوديم و بعضي خواب شان برده بود. حضرت ما را بشارت داد و فرمود هيچ يک از اهل کتاب نماز نمي گزارد، و آيه ي مورد بحث نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 140 )
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ ...( آيه ي 118 ). مجاهد گويد اين آيه درباره ي آن عده از مسلمانان نازل شد که به علت نزديکي و دوستي و همپيماني و همسايگي و خويشاوندي رضاعي با منافقان و بعضي يهوديان صميميّت و پيوند داشتند. خداي تعالي در اين آيه آنان را از ارتباط نزديک با اغيار برحذر داشت تا در فتنه نيفتند و اِغفال نشوند ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 142 ).
وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ...( آيه ي 180 ) عموم مفسران گفته اند اين آيه درباره ي کساني که از دادن زکات خودداري مي کردند نازل شد. عطيه از ابن عباس نقل مي کند که در اين آيه مقصود از بخل، کتمان اطلاع است و درباره ي احبار يهود که صفات و اوصاف پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مي فهمند نازل شده است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 167 ).
سُدّي و عکرمه و محمّد بن اسحاق گفته اند روزي ابوبکر صديق وارد مدراس [ = قرائتخانه ] يهود شد و عده اي از يهوديان را ديد که گرد يکي از علماء شان به نام فنحاص بن عازوراء حلقه زده اند. ابوبکر به فنحاص گفت: از خدا بترس و مسلمان شو، به خدا سوگند تو خود به يقين مي داني که محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حق مبعوث شده است، و نام و صفت او را در تورات مکتوب يافته بوديد. ايمان بيار و تصديق کن و به خدا قرض نيکو بده تا ثواب دو برابر شود. فنحاص پاسخ داد اي ابوبکر به گمان تو پروردگار از ما قرض مي خواهد؟ در حالي که فقير از غني طلب وام مي کند، و اگر حرف تو درست باشد در آن صورت لزوماً خدا فقير و ما غني خواهيم بود، چه اگر خدا غني بود از ما قرض نمي خواست. ابوبکر خشمگين شده سيلي سختي به صورت فنحاص نواخت و گفت: اي دشمن خدا سوگند به آن که جانم در خدمت اوست اگر بين ما پيمان عدم تعرض نمي بود گردنت را مي زدم. فنحاص به شکايت نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفت و گفت: ببين رفيقت به من چه کرده؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ابوبکر پرسيد چرا چنين کردي؟ ابوبکر گفت: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين دشمن خدا سخن درشتي بر زبان آورد. به گمان او خدا ندار است و يهوديان دارا؛ براي خدا خشمگين شدم و سيلي به صورتش زدم. فنحاص منکر شد و خداي عزّ و جلّ در تکذيب فنحاص و تصديق ابوبکر آيه ي بالا را فرو فرستاد.
لَّقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُواْ ...( آيه ي 181 ).
روايت است که اگر درباره ي يهود نازل شد، بدين شرح که ابوبکر به صورت يکي شان سيلي زد زيرا گفته بود خدا نيازمند است و ما توانگر. راوي گويد نام آن يهودي فنحاص بود، و همو بود که مي گفت: « يَدُ اللهِ مَغلُولَةً » [سوره ي مائده، آيه ي 64] يعني دست خدا بسته است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 168 ).
الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا...( آيه ي 183 ). کلبي گويد اين آيه درباره ي کعب بن اشرف و مالک بن ضيف و وهب بن يهودا و زيد بن تابوه و فنحاص بن عازوراء و حيّي بن اخطب نازل شد که نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند و گفتند تو ادعا مي کني که خدا تو را بر ما مبعوث کرده و کتابي بر تو فرو فرستاده، حال آن که خدا در تورات از ما پيمان گرفته که به هيچ مدّعي رسالتي ايمان نياوريم مگر آن که قرباني بياورد که آتش ( آسماني ) آن را بسوزاند اگر اين نشانه آوري به تو مي گرويم ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 169 ).
وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَذًى كَثِيرًا...( آيه ي 186 ). کعب بن اشرف يهودي شاعر بود و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هجو مي کرد و در شعرش کفّار قريش را به جنگ با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي انگيخت. موقعي که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه آمد مردم آن مرکب از مسلمان و مشرک و يهودي بودند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خواست همگان را صلح دهد امّا مشرکان و يهوديان، حضرت را و اصحابش را سخت مي آزردند و خداي تعالي پيامبرش را به شکيبايي فرمان داد و آيه بالا نازل شد.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ...( آيه ي 60و61 ). ابو برده ي اسلمي کاهني بود که يهوديان دعوا نزد او مي بردند و برخي مسلمين نيز به او مراجعه مي نمودند. آيات 60-61 سوره ي نساء بدين مناسبت نازل گرديد. احمد بن محمد بن ابراهيم با اسناد از قتاده روايت مي کند که آيه ي مزبور درباره ي يکي از انصار به نام قيس است که با مردي يهودي بر سر حقي اختلاف و کشمکش داشت. مرافعه نزد کاهني که در مدينه بود، بردند تا داوري نمايد و نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيامدند. خداي تعالي در دو آيه ي مورد بحث آن دو را سرزنش مي کند و اين در حالي بود که يهودي مي گفت نزد محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برويم که مي دانست حضرت ظلم نمي کند؛ امّا انصاري با ادعاي مسلماني امتناع کرد و يهودي را نزد کاهن برد و خداي تعالي آيه ي 60 و 61 سوره ي نساء را در سرزنش آن مسلمان و يهودي که ادعاي پيروي از قرآن و تورات داشتند و حکميّت به طاغوت بردند، نازل فرمود.
از شعبي روايت است که بين يکي از منافقين و يک مرد يهودي اختلاف بود، يهودي منافق را به مراجعه ي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دعوت کرد، چه مي دانست حضرت رشوت نمي گيرد. ليکن منافق، يهودي را به مراجعه به حاکم و داور يهودي دعوت مي کرد، چه مي دانست آنان رشوه مي گيرند و حکم [ناحق] مي دهند. بالاخره توافق کردند، نزد کاهني در جهينه بروند و آيات 60-65 سوره ي نساء[ در سرزنش ايشان ] فرود آمد.
از ابن عباس روايت است که بين مردي از منافقان و يک يهود، دعوا بود. يهودي گفت: بيا نزد محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برويم. منافق گفت: نزد کعب بن اشرف برويم که در اين آيه، طاغوت لقب يافته و يهودي امتناع نمود و گفت: جز نزد محمد نمي آيم. حضرت حق را به يهودي داد. چون بيرون آمدند منافق يهودي را رها نکرده گفت: نزد عمر بن خطاب برويم، و نزد عمر رفتند. يهودي گفت: من و اين شخص اختلاف نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برديم و او به نفع من و عليه اين شخص رأي داده و اين به داوري پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) راضي نيست و اکنون گريبان مرا گرفته به اينجا کشيده و شکايت نزد تو آورده است. عمر از منافق پرسيد چنين است؟ گفت: آري. عمر گفت لحظه اي بمانيد تا بيايم و درون رفت و شمشير بست و بيرون آمد و منافق را کشت و گفت: حکم من درباره ي کسي که قضاوت خدا و رسول را نپذيرد اين است.
طبق روايت ديگر منافقان گفتند: نزد ابوبرده ي اسلمي کاهن برويم. مسلمانان گفتند: نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي رويم. منافقان نپذيرفتند و نزد کاهن به داوري رفتند. کاهن گفت: « لقمه را بزرگ بگيريد » يعني رشوه بدهيد. گفتند: ده بار خرما تو را مي دهيم. گفت: نه، صد بار خرما بدهيد برابر ديه ام که بيم دارم، اگر بر له بني نظير رأي دهم، بني قريظه مرا بکشند و اگر به نفع قرظي رأي دهم نضيري مرا بکشد. منافقان از دادن بيش از ده بار خرما امتناع کردند و کاهن داوري نکرد و آيه ي مورد بحث نازل گرديد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن کاهن را خواست و فرمود: تسليم اسلام شود و او نپذيرفت و رفت. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دو پسر کاهن فرمود: پدرتان را دريابيد که اگر از فلان عقبه بگذرد، نجات پيدا نمي کند [يا: مسلمان نمي شود]. پسران پدر را يافته آن قدر اصرار کردند، بازگشت و مسلمان شد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) امر فرمود، ندا کنند: کاهن اسلام آورد، کاهن مسلمان شد( قس: نمونه ي بيّنات، ص 215 ).
إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ...( آيه ي 105 ).
جمعي از مفسران گويند اين آيه تا آيه ي 116 ( سوره ي نساء ) تماماً در مورد يک واقعه نازل شده است. مردي از انصار به نام طعمة بن اُبيرق ( از بني ظفربن حارث ) از همسايه ي خويش قتادة بن نعمان زرهي دزديده و زره در کيسه ي آرد بود و آرد از سوراخ کيسه تا در خانه ي طعمه ريخته شده بود و او زره را نزد يک يهودي به نام زيد بن سمين پنهان ساخت. زره را در خانه ي طعمة جستند و نيافتندو قسم خورد که آن را نبرده و خبر ندارد. صاحب زره گفت: به خدا شبانه آمده و برده و رد آن را تا درخانه اش يافته ايم، امّا طعمة چون سوگند خورد رهايش کردند. دنباله اثر آرد را تا خانه ي يهودي تعقيب کردند و او را گرفتند. او گفت زره را طعمه بن ابيرق به من داده است و چند يهودي نيز گواه آورد. بني ظفر- طايفه ي طعمة- گفتند قضيه را نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ببريم و از او بخواهيم که از خويشاوند ما طرفداري کند و اگر نکند طعمة بي آبرو و ساقط مي شود و يهودي تبرئه مي گردد. و رسول الله قصد کرد که همين کار را بکند و دلش با ايشان بود و مي خواست يهودي را مجازات نمايد که آيه ي بالا [در منع حمايت از خائن] نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 242 ).
لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ...( آيه ي 123 ). اهل کتاب يعني يهوديان و مسيحيان و ديگر اديان هر يک خويش را از ديگران بالاتر مي شمردند. مسروق و قتادة گويند مسلمانان و اهل کتاب محاجّه مي کردند. اهل کتاب گفتند ما از شما هدايت يافته تريم. مسلمين گفتند ما رهيافته تر و به خدا نزديک تريم که پيغمبرمان خاتمِ پيغمبران و کتاب مان ناسخ کتب پيشين است. و خداي تعالي با فرستادن آيات 123-125 سوره ي نساء حجت مسلمانان را بر مخالفان پيروز گردانيد که « وَ مَن اَحسَنُ دِيناً مِمَّن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلَّهِ »[ نساء 125 ] ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 248 ).
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ...( آيه ي 136 ). کلبي گويد آيه درباره ي عبدالله بن سلام و اسد و اسيد فرزندان کعب و ثعلبه بن قيس و جمعي ديگر از مؤمنان اهل کتاب است که گفتند: يا محمد ما تو را و موسي و عزير را و نيز قرآن و تورات را به رسميت مي شناسيم و ديگر پيامبران و کتب مقدس را قبول نداريم آيه [ در رد سخن ايشان ] نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 253 ).
لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ...( آيه ي 148 ). مجاهد گويد مردي جايي مهمان شد و پذيرايي از او به عمل نياوردند، او زبان به شکوه گشود و آيه در رخصت اين گونه سر و صدا نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 257 ).
يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ...( آيه ي 153 ). درباره ي يهود است که گفتند اگر تو به راستي پيغمبري، مانند موسي کتابي يکجا [و بر لوح نوشته] از آسمان بياور( قس: نمونه ي بيّنات، ص 259 ).
لَّكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ...( آيه ي 166 ). کلبي گويد رؤساي اهل مکه نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده گفتند: « از يهود پرسيديم تو را به پيغمبري نمي شناسد، شاهدي بر صدق دعوي خويش بياور »، آيه ي بالا نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 261 ).
لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ... ( آيه ي 171 ). درباره ي گروه هاي مختلف مسيحي نازل شد که درباره ي عيسي غلو کرده، او را پسر خدا مي ناميدند.
لَن يَستَنکِفُ المَسِيحُ...( آيه ي 172 ). هيأت نصراني به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند: چرا صاحب و مولاي ما را عيب جويي مي کني؟ حضرت پرسيد: صاحب و مولاي شما کيست؟ گفتند: عيسي. فرمود: درباره ي عيسي چه گفته ام؟ گفتند: مي گويي بنده ي خدا و فرستاده ي اوست. پيغمبر پاسخ داد: اين عيب عيسي نيست که بنده ي خدا باشد، پذيرفتند.

سوره ي مائده

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...( آيه ي 3 ). اين آيه روز جمعه بعد ازظهر روز عرفه در حجة الوداع سال هجرت نازل شد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سوار بر ناقه ي عضباء ( = گوش شکافته ) بود. حاکم ابوعبدالرحمن شادياخي با اسناد از عباد بن عمار روايت مي کند که ابن عباس آيه ي بالا را قرائت کرد، و يک يهودي که آنجا بود گفت: اگر اين آيه بر ما نازل شده بود روز نزول آن را عيد قرار مي داديم. ابن عباس پاسخ داد: اتفاقاً اين آيه در يک عيد توأمان نازل شد، جمعه و عرفه با هم (2).
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ...( آيه ي 41 ). ابوبکر احمد بن حسن حيري بر من املاء و روايت کرد با اسناد از براء بن عازب که يهودي سرتراشيده و شلاق خورده اي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشت. حضرت پرسيد آيا حدّ زاني را در کتابتان چنين يافته ايد؟ يهوديان گفتند بلي. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جواني يهودي را احضار فرمود و او را به خدا سوگند داد که آيا حدّ زاني را در کتابتان چنين يافته ايد؟ پاسخ داد: نه، و اگر سوگند نمي دادي راست نمي گفتم. در کتاب ما حدّ زاني رجم ( = سنگسار کردن ) است امّا زنا بين اشراف ما زياد بود وقتي يکي از آنان را به جرم زنا مي گرفتيم حدّ اجرا نمي کرديم و اگر يکي از عامه مرتکب زنا مي شد حدّ اجرا مي گرديد، تا گفتيم بياييد بر مجازاتي توافق کنيم که بر همگان به يکسان اجراء شود، پس سرتراشي و شلاق را به جاي رجم تعيين کرديم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود خدايا من براي اولين بار امر تو را که نابود کردند زنده مي کنم؛ و دستور رجم فرود آمد و آيات 41-47 در مورد يهود ( و کفار به طور کلي ) نازل گرديد.
ابوعبدالله بن اسحاق با اسناد از براء بن عازب روايت مي کند که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يک مرد و زن يهودي زناکار را سنگسار فرمود براء آيه ي مورد بحث را تا آخر آيه ي 47 قرائت کرد و گفت اينها درباره ي کفار به طور کلي است. مسلم نيز به طريق ديگر اين روايت را آورده است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 284 به بعد ).
إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ...( آيه ي 44 ). مرد و زني يهودي زنا کردند. بعضي گفتند داوري نزد اين پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ببريم که مبعوث به تخفيف است، اگر فتوي به کمتر از رجم داد مي پذيريم و نزد خدا حجت مي آريم که حکم يکي از پيام آوران تو را اجرا کرديم. پس نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند که در مسجد با اصحاب نشسته بود؛ و حکم زنا را سؤال کردند. پيغمبر کردند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جوابي نداد و به سوي مِدارس ( = قرائتخانه ) آنان رفت؛ بر در ايستاد و فرمود: شما را به خدايي که تورات را بر موسي فرستاد سوگند مي دهم که حکم زناي محصن را چگونه يافتيد؟ گفتند: سر تراشي و شلاق و سوار کردن زن و مرد پشت بر پشت بر الاغي و گردانيدن ميان مردم. در آن ميان جواني ساکت بود، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چون وي را خاموش يافت به اصرار سوگندش داد. جوان گفت: به خدا چون سوگندمان دادي حکم زنا در تورات رجم است. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد: پس چرا حکم خدا را تخفيف داديد؟ جوان گفت: زن و مردي از نزديکان پادشاه زنا کردند و نگذاشت رجم اجرا گردد. سپس مردي از سران بزرگان زنا کرد و چون خواستند حکم اجرا کنند خويشاوندانش گفتند تا آن خويشاوند پادشاه سنگسار نشود نمي گذاريم اين را سنگسار کنند؛ و همگان بر مجازات سبک تر اتفاق نمودند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من بر اين دو زناکار حکم تورات را اجرا مي کنم. و دستور سنگسار داد. زهري گويد شنيده ام آيه ي 44 مائده در اين مورد نازل شده است، و مقصود از « النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ » من جمله پيغمبراسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. زهري از سالم از ابن عمر روايت مي کند که چون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور سنگسار آن دو را داد به چشم خود ديدم که به دست خويش حايل مي شد تا زن را از ضربات سنگ حفظ کند ( قس: نمونه ي بَيّنات، ص 288 ).
وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللّهُ...( آيه ي 49 ). ابن عباس گويد: چند تن از يهود من جمله کعب بن اسيد و عبدالله بن صوريا و شاس بن قيس گفتند برويم و محمد را بيازماييم يا از دينش به درآوريم؛ و آمدند و گفتند يا محمد، خود مي داني که ما از بزرگان و دانشمندان يهوديم و اگر به تو بگرويم يهود مخالفتي نکرده پيروي مي نمايند، و بين ما و عده اي خصومتي هست و تو را حَکَم قرار داده ايم، اگر له ما و عليه ايشان حکم کني ايمان آوريم و تصديق تو کنيم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از پيشنهاد ايشان امتناع ورزيد و آيه ي بالا نازل شد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 289 ).
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء ...( آيه ي 51-52 ). عبادة بن صامت به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت مرا دوستان بسيار ميان يهود هست که حاضر به ياري منند ليکن به خدا و رسولش پناه مي جويم و از دوستي يهود تبري مي کنم. عبدالله بن ابي گفت: امّا من از بدِ حادثه مي ترسم و از دوستي يهود تبري نمي جويم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود يا ابا الحبّاب، اگر سودي از دوستي يهود به عبادة بن صامت مي رسد آن نيز تو را باشد. عبدالله بن ابي گفت پذيرفتم، و آيه ي 51-52 مائده بدين مناسبت نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 289 ).
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ...( آيه ي 55 ). جابربن عبدالله گويد: عبدالله بن سلام ( يهودي مسلمان شده ) نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و گفت: يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جمعي از بني قريظه و بني نظير از ما جدا شده و از ما رفته اند و سوگند خورده اند که با ما ننشينند، و ما را به سبب دوري راه، معاشرت اصحابت ممکن نيست. آيه ي بالا در پاسخ نازل شد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برايشان قرائت فرمود. خشنود شدند و گفتند ما را دوستي خدا و رسولش و مؤمنين بس است. کلبي نظير اين روايت را مي آورد و مي افزايد. آيه درباره ي علي (عليه السلام) نازل گرديده که در حال رکوع نماز انگشتريش را به سائل بخشيد.
از ابن عباس روايت است که عبدالله بن سلام با ياران مسلمان شده اش نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده گفتند يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) راه ما دور است و مجلس و سخنگويي نداريم، و قوم ما، ما را به سبب مسلمان شدن از خود رانده و قسم خورده اند که با ما ننشينند و سخن نگويند و از ما زن نگيرند و ندهند؛ و اين بر ما سخت است. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: « اِنَّمَا وَليُّکُم اللهُ وَ رَسُولَهُ وَالَّذينَ آمَنُوا » سپس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به سوي مسجد رفت و مردم در حال نماز بودند، برخي در قيام و برخي در رکوع، حضرت سائلي را ديد از وي پرسيد آيا کسي به تو چيزي داد؟ گفت: آن که ايستاده است؛ و با دست به علي بن ابيطالب (عليه السلام) اشاره کرد. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد در چه حالتي بود؟ سائل گفت: در حال رکوع. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تکبير برکشيد و آيه ي بعد را هم قرائت نمود: وَ مَن يَتَوَلَّ اللهُ وَ رَسُولَهُ وَالَّذينَ آمَنُوا فَاِنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ الغالِبُونَ ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 292 ).
وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا ( آيه ي 58 ). وقتي اذان داده مي شد يهود مي گفتند برخيزيد محض تماشا و ريشخند و تفريح به نماز برويم و رکوع کنيم، آيه بدين مناسبت نازل گرديد.
به گفته ي مفسران ديگر وقتي کفار( اهل کتاب ) صداي اذان شنيدند، نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اصحاب آمده گفتند: يا محمد چيز بدعت آميز و بي سابقه اي آورده اي اگر دعوي پيغمبري داري که با اين اذان برخلاف پيغمبران پيشين رفتار مي کني. اگر اذان چيز خوبي بود انبياء و کتب و رسل سابق بر تو اولي بودند. اين صداي شتر مانند گوش آزار کفرآميز از کجا اختراع کرده اي؟- اين آيه و آيه ي 33 سوره ي فصلت در پاسخ نازل شد که « وَ مَن اَحسَنُ قَولاً مِمَّن دَعَا اِلَي اللهِ وَ عَمِلَ صَالِحاً... »
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ...( آيه ي 60 ). ابن عباس گويد: عده اي يهود نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده پرسيدند کدام يک از پيغمبران را قبول داري؟ حضرت پاسخ داد: من به خدا و آنچه به من نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و جانشينان او، و آنچه براي موسي و عيسي و پيغمبران ديگر از پروردگارشان آمده يهوديان منکر نبوت او شدند و گفتند به خدا ديني از دين شما در دنيا و آخرت کم بهره تر ( بي مايه تر ) و بدتر سراغ نداريم. آيه ي مورد بحث در پاسخ ايشان نازل گرديد که بدکيش تر از همه، يهوديان ملعون و مغضوب و مسخ شده ي بدعاقبت گمراهند.
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...( آيه ي 67 ). از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) روايت است که فرمود: چون خدا مرا به رسالت برانگيخت احساس عجز کردم و دانستم که بعضي مردم دروغگويم شمارند؛ حضرت از قريش و يهود و نصاري بيم داشت. آيه ( در تشجيع حضرت ) نازل گرديد. ابوسعيد محمد بن علي صفار با اسناد از ابوسعيد خدري روايت مي کند که آيه ي فوق روز غديرخم در مورد ( اعلام ولايت ) علي (عليه السلام) نازل گرديد( قس: نمونه ي بيّنات، ص 300 ).
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ...( آيه ي 82-86 ). درباره ي نجاشي و اطرافيانش نازل شد. ابن عباس گويد: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مکه بر جان اصحابش از مشرکان مي ترسيد. جعفر بن ابي طالب و ابن مسعود را با جمعي از اصحاب به حبشه فرستاد و فرمود: نجاشي پادشاهي عادل است، خود ظلم نمي کند و مانع ظلم نيز مي شود. و آن عدّه نزد نجاشي رفتند تا خدا مسلمانان را گشايش داد. موقعي که مسلمانان بر نجاشي وارد شدند پرسيدند از آياتي که براي شما نازل شده چيزي مي دانيد؟ گفتند: بلي. گفت بخوانيد؛ و دور و برش کشيشان و راهبان بودند. مسلمين آياتي را تلاوت کردند مسيحيان از آن حقيقت که دريافتند اشکشان جاري شد و آيه ي 81-83 اشاره به همين داستان است.
حسن بن محمد فارسي با اسناد از سعيد بن جبيره و عروة بن زبير و عنيزه روايت مي کند که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، عمرو بن اميه ضمري را با نامه اي به سوي نجاشي فرستاد. عمرو نزد نجاشي رفت. نجاشي نامه ي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را خواند و جعفر و ديگر پناهندگان را طلبيد و راهبان و کشيشان را نيز احضار نمود و به جعفر گفت: از قرآن بخوان. جعفر سوره ي مريم را تلاوت نمود. آن مسيحيان به قرآن ايمان آورده چشمانشان پر اشک شد، وآيه ي 82 تا آخر آيه ي 83 ( وَلَتَجِدَنَّ اقربهم مودّةً ) درباره ي ايشان نازل گرديده است.
ديگر مفسران گويند جعفر و ياران از حبشه به مدينه آمدند و نجاشي هيأتي مرکب از هفتاد مرد پشمينه پوش با ايشان همراه کرد. شصت و دو تن از حبشه و هشت تن از شام، که اينان عبارت بودند از بحيراي راهب و ابرهليه و ادريس و اشرف و تمام و قثم و ذرّ و ايمن. اينان نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند و حضرت سوره ي يس را بر ايشان قرائت نمود... گريستند و گفتند چه قدر شبيه است به آنچه بر عيسي نازل شد.
احمد بن محمد عدل با اسناد از سعيد بن جبير روايت مي کند در معني « مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا » گفت: سي تن از نيکانِ برگزيده و فرستاده ي نجاشي بودند که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر ايشان سوره ي يس را قرائت فرمود و به گريه افتادند، و آيه ي مورد بحث نازل گرديد( قس: نمونه ي بيّنات، ص 303 به بعد ).
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ...( آيه ي 87-88 ). مفسران گويند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) روزي بر منبر نشست و توصيف قيامت کرد و همه را ترسانيد همگي به رقت آمدند و گريستند و ده تن از اصحاب در خانه ي عثمان بن مظعون جمحي گرد آمدند( که عبارت بودند از ابوبکر صديق و علي بن ابي طالب و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عمر و ابوذر غفاري و سالم مولي ابن حذيفه و مقداد بن اسود و سلمان فارسي و معقل بن مضر ) و همداستان شدند بر آن که روزه داري و شب زنده داري کنند و بر بستر نخسبند و گوشت و چربي نخورند و رهبانيّت پيش گيرند و... اين خبر به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد ايشان را احضار کرد و فرمود: به شما خبر دهم چه تصميم گرفته ايد؟ عرض کردند يا رسول الله نظري جز خير نداشتيم. فرمود من مأمور به روش رهبانيّت نيستم، بلکه نفس شما را بر شما حقي است، روزه بگيريد و افطار کنيد، شب زنده داري کنيد و نيز بخوابيد که من مي خوابم و بيدار هم مي مانم. روزه مي گيرم و افطار مي کنم، و گوشت و چربي نيز مي خورم، و هر کس از سنت من روي برگرداند از من نيست. آنگاه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به جمع مردم رفته خطبه خواند و فرمود: چه شده است که عده اي زن و خوراک و عطر و خواب و لذات و نعمات دنيا را بر خويش حرام کرده اند؟ من به شما توصيه نکردم کشيش و راهب شويد. ترک گوشت و ترک زن و صومعه نشيني در دين من نيست. رياضت و رهبانيت امتِ من روزه و جهاد است، و اينکه خدا را بپرستيد و شريک براي او قائل نشويد و حج و عمره به جاي آريد و نماز برپا داريد و زکات بدهيد و ماه رمضان را روزه بداريد. امت هاي پيشين از شما با سختگيري بر خويش هلاک شدند. بر خويش سخت گرفتند و خدا بر ايشان سخت گرفت و اينک بقاياي ايشان را در ديرها و صومعه ها مي بينيد. آيه مورد بحث به اين مناسبت نازل گرديد. آن عده از اصحاب که در منزل عثمان بن مظعون هم پيمان شده بودند پرسيدند يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با سوگند خويش چه کنيم؟ خداي تعالي آيه ي 89 را فرو فرستاد که خداوند بر سوگندِ بيهوده و بي هدف شما را مؤاخذه نمي کند.
از ابن عباس روايت است که مردي نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد که هرگاه گوشت مي خورم تمايل به زن پيدا مي کنم، و لذا گوشت را بر خود حرام کرده ام. آيه ي 87-88 مائده درباره ي آن مرد نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 309 ).
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ...( آيه ي 105 ). از ابن عباس روايت است که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نامه اي به سوي هَجَر- که منذرين ساوي در آنجا مأمور بود- فرستاد که به اسلام دعوتشان کند و اگر نپذيرفتند جزيه بپردازيد. منذر به هجر رفت و نامه را به اعراب ( مشرک ) و يهود و صابئه و مجوس نشان داد. هيچ يک اسلام نياوردند و جزيه پذيرفتند. منذر گزارش پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در پاسخ نوشت: عرب ها يا بايد اسلام بپذيرند و يا جنگ، امّا از اهل کتاب و مجوس جزيه بپذير. منذر وقتي نامه ي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بر ايشان قرائت کرد، عرب ها مسلمان شدند و اهل کتاب و مجوس بر کيش خويش ماندند که جزيه بدهند. منافقان عرب گفتند: عجبا از محمد که مدعي است از سوي خدا برانگيخته شده که با همه بجنگد تا مسلمان شوند، و جز از اهل کتاب جزيه نمي پذيرد، و چيزي را از مشرکين هَجَر پذيرفت [مقصودشان صابئه و مجوس است] که از مشرکان عرب نپذيرفت. آيه در پاسخ آمد( قس: نمونه ي بيّنات، ص 320 ).

سوره ي انعام

قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادةً...( آيه ي 19 ). سران مکه گفتند: يا محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نديديم کسي رسالت تو را تصديق کند، و از يهود و مسيحيان پرسيديم اظهار کردند که به نام و نشاني تو در کتاب خودشان برنخورده اند. پس گواهي بر ادعاي رسول بودن خود بيار. آيه در پاسخ نازل گرديد( قس: نمونه ي بيّنات، ص 326 ).
وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ...( آيه ي 25 ). ابوسفيان و وليد بن مغيره و نضربن حارث و عتبه و شيبه و اميّه بن خلف و ابي بن خلف از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آيات قرآن را شنيدند و همگي از نضر پرسيدند محمد چه مي گويد؟ نضر گفت: قسم به صاحب کعبه که من چيزي نمي فهمم، لبش مي جنبد و چيزي زمزمه مي کند اين همان افسانه هاي پيشينيان است که من براي شما حکايت مي کنم. نضر داستان هاي کهن بسيار به ياد داشت و نقل مي کرد و قريش از سخنان وي لذت مي بردند. آيه در پاسخ وي نازل شد( قس: نمونه ي بيّنات، ص 91 ).
وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ ...( آيه ي 91 ).
يهود گفتند: اي محمد آيا خدا بر تو کتابي فرو فرستاده؟ فرمود: بلي. گفتند به خدا، خداوند کتابي از آسمان نفرستاده است، آيه آمد که « بگو کتابي که موسي آورد و روشني و هدايت براي مردم بود، کي نازل کرد؟ » به گفته ي محمد بن کعب قرظي خدا به محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) امر کرد که از اهل کتاب، راجع به رسالت خويش و پيش بيني آن در کتب آسماني سؤال کند؛ و اهل کتاب روي حسادت منکر قرآن و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شدند و گفتند خدا بر بشري چيزي نازل نکرده آيه ي مورد بحث ( در ردّ ايشان ) فرود آمد.
سعيد بن جبير گويد: يک يهودي به نام مالک بن صيف نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده با حضرت محاجّه مي کرد. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از او پرسيد تو را به آن که تورات را بر موسي فرستاد آيا در تورات نخوانده اي که خدا حبر( = عالم ديني ) چاق را دوست ندارد! مالک فربه بود و عصباني شد و پاسخ داد: خدا بر بشري ( يا عليه بشري ) چيزي نازل نکرده. يهودياني که همراهش بودند، گفتند واي بر تو آيا بر موسي هم چيزي نازل نکرده؟!- آيه ي فوق در جواب آن حبر يهودي آمد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 371 ).
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوْحِيَ...( آيه ي 93 ). قسمت اول. آيه درباره ي مسيلمه ي کذاب از بني حنيفه که سجع مي گفت و کهانت مي کرد و ادعاي پيغمبري و دريافت وحي داشت نازل شده است.
وَجَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء الْجِنَّ ( آيه ي 100 ). کلبي گويد اين آيه درباره ي زنادقه نازل شد که خدا و ابليس را دو برادر مي دانستند؛ خدا آفريدگار مردم و چهارپايان و ابليس خالق مار و عقرب و درندگان است( قس: نمونه ي بيّنات، ص 344 ).
وَأَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءتْهُمْ آيَةٌ لَّيُؤْمِنُنَّ بِهَا ...( آيه ي 109-111 ). قريش با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند تو از موسي صحبت مي کني که با عصا سنگ را شکافت و دوازده چشمه از آن بگشود، و عيسي که مرده زنده کرد، و قوم ثمود که خدا ناقه اي را براي ايشان آيت و حجت قرار داد. اکنون خود معجزاتي از آن دست بيار تا تصديقت کنيم. فرمود چه معجزه اي دلتان مي خواهد؟ گفتند کوه صفا را زرين ساز. فرمود: اگر اين کار را بکنم تصديق مي کنيد گفتند: آري به خدا دسته جمعي پيروت مي شويم. راوي گويد: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دعا کرد و جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت: هرگاه کوه صفا طلا شود و تصديق به نشانه ي الهي نکنند بلا نازل خواهد شد. اکنون اگر خواهي صفا را طلا کنم و اگر خواهي اينان را واگذار تا توبه کاري ميانشان پيدا شود. آيه ي مورد بحث فرود آمد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 345 ).
وَلاَ تَأْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ ...( آيه ي 121 ). مشرکان از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيدند که چون گوسفند بميرد چه کسي او را کشته است؟ فرمود خدا گفتند تو مي گويي هر چه تو و اصحابت بکشيد حلال است، و آنچه باز و سگ بکشند حلال است، ليکن آنچه خدا بکشد حرام؟ آيه ي مزبور در جواب نازل گرديد.
عکرمه گويد: مجوسيان فارس وقتي خبر تحريم ميته را شنيدند به مشرکان قريش که در جاهليت دوستي داشتند نوشتند محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و يارانش با دعوي پيروي از خدا مي پندارند آنچه خود ذبح مي کنند حلال است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 349 ).

سوره ي اعراف

يَا بَنِي آدَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ...( آيه ي 31-32 ). ابن عباس روايت مي کند که بعضي اعراب با تن عريان کعبه را طواف مي کردند و حتي زنان نيز تنها بر پايين تنه ي خود تکه چرمي مانند پشه پران الاغ آويزان مي کردند و اين شعر مي خواندند:
امروز تمام يا گوشه اي از آن آشکار مي شود *** و هر کس آن را ببيند حرامش باد
آيه بالا بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل گرديد و دستور پوشش داده شد. از ابن عباس روايت است که زن در جاهليت گرد کعبه عريان طواف مي کرد و کهنه اي بر فرج مي آويخت و شعر مذکور را مي سرود. آيه ي 31 و 32 اعراف در نهي عرياني نازل گرديد. مسلم نيز اين روايت را آورده است.
روايت است که در آيين جاهليّت هنگام حج وقتي از مني سرازير مي شدند بر هيچ کس جايز نبود پوشش بالا و پايين داشته باشد و هر کس هر پوشش داشت کنار مي انداخت تا در طواف عريان باشد و خداوند آيه ي 31 و 32 اعراف بدين مناسبت فرستاد.
کلبي گويد: مردم جاهليت در ايام حج به اندازه ي بخور و نمير تغذيه مي کردند و محض بزرگداشت حج، چربي مطلقاً نمي خوردند. مسلمانان گفتند يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما براي اين امساک سزاوارتريم. آيه در تجويز خوردن گوشت و چربي در ايام حج نازل گرديد( قس: نمونه ي بيّنات، ص 355 ).
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا ... ( آيه ي 175 ). اين آيه درباره ي مردي از بني اسرائيل به نام بلعم بن باعور است. ابن عباس و ديگر مفسران نيز نام او را همين طور ذکر کرده اند. والبي گويد بلعم مردي بود در شهر جباران، چون موسي با بني اسرائيل به شهر ايشان درآمدند پسرعموها و قوم بلعم نزد وي آمده گفتند: موسي مردي تندخوي است و لشکر بسيار دارد و اگر بر ما غلبه کند همه را مي کشد، از خدا بخواه که گزند موسي و سپاهش را از ما برگرداند. بلعم گفت اگر چنين دعايي بکنم دنيا و آخرتم از دست مي رود. و آنها اصرار مي کردند تا بلعم موسي و لشکرش را نفرين کرد و خدا عنايت را از بلعم برگرفت و از موهبت الهي عاري شد.
نيز گفته اند آيا درباره ي امية بن ابي صلت ثقفي است که کتب آسماني را خوانده بود و مي دانست خدا در همان ايام پيامبري برمي انگيزد، و اميدوار بود که خود همان پيامبر موعود باشد. چون خداوند محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به رسالت برگزيد اميه از روي حسد انکار ورزيد.
اين آيه درباره ي مردي است که خدا سه دعاي مستجاب به وي اعطا کرد، و زني داشت به نام بسوس که صاحب چند پسر و مورد علاقه ي آن مرد بود. زن به مرد گفت: يکي از سه دعا را به من اختصاص ده. مرد گفت: از آن تو باشد، چه مي خواهي؟ زن گفت: از خدا بخواه تا مرا زيباترين زن بني اسرائيل سازد. زن چون خود را بي نظير يافت نسبت به شوهرش بي ميل گرديد، دنبال چيز ديگر افتاد. پس مرد وي را نفرين کرد و به صورت سگي پارس کننده درآورد و بدين گونه دو فقره از دعاهاي مستجاب هدر شد. پسران نزد پدر آمده ابراز بي قراري کردند که مادرمان سگي پارس کننده شده و مردم ما را مي نکوهند، دعا کن به حال نخستين بازگردد. مرد دعا نمود و زن به حال اول بازگشت و سه دعاي مستجاب بر باد رفت و بسوس را نمونه ي شومي دانند و ضرب المثل آرند که: أشام من البسوس (3) ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 359 ).

سوره ي انفال:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَخُونُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ... ( آيه ي 27-28 ). آيه در جواب ابولبابة بن عبدالمنذر انصاري نازل شده است. بدين شرح که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يهود بني قريظه را بيست و يک شب محاصره کرد و ايشان خواستار صلح بر اساس قرار صلح بني نضير با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شدند که اجازه يابند نزد بني نضير به اذرعات و اريحا در سرزمين شام بروند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نپذيرفت مگر اين که داوري سعد بن معاذ را بپذيرند. آنان نيز نپذيرفته ابولبابه را که خيرخواه ايشان بود و خانمان و فرزندانش نزد ايشان بود پيشنهاد کردند. رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) او را فرستاد. ابولبابه نزد بني قريظه رفت پرسيدند نظرت چيست؟ آيا داوري سعد بن معاذ را بپذيريم؟ ابولبابه با دست به گلو اشاره کرد- يعني مي خواهند شما را بکشند، قبول نکنيد. ابولبابه گفت: در جا فهميدم که به خدا و رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خيانت کرده ام. و آيه با اشاره به خيانت وي فرود آمد. پس از نزول آيه ابولبابه خود را به يکي از ستون هاي مسجد بست و گفت: به خود نخورم و نياشامم تا بميرم يا خدا توبه ام را بپذيرد. و هفت روز بي خوراک گذرانيد تا بيهوش افتاد و خدا توبه اش را پذيرفت. به او گفتند توبه ات پذيرفته شده، گفت: به خدا بند از خويش نگشايم تا پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خود بند از من بگشايد. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و به دست خويش او را از ستون بازگشاد. ابولبابه گفت: توبه ي من وقتي کامل شود که از ديار خويش- که در آن مرتکب گناه شده ام- هجرت کنم و از اموال خويش خلع يد کنم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ثلث مالت را تصدق کني کافي است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 378 ).
وَإِذْ قَالُواْ اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ...( آيه ي 32 ). مفسران گويند: آيه درباره ي نضربن حارث است که گفت: خدايا اگر آنچه محمد مي گويد حق است بر سر ما از آسمان سنگ بباران.
محمد بن احمد بن جعفر با اسناد از انس بن مالک روايت مي کند که ابوجهل آن سخن بگفت، و آيه آمد « مادام که تو ميانشان باشي خدا عذاب نمي فرستد ». بخاري و مسلم نيز اين روايت را آورده اند ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 381 ).
وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ...( آيه ي 35 ). از عبدالله بن عمر روايت است که مشرکان کعبه را طواف کرده کف مي زدند و سوت مي کشيدند ( و کف زدن و سوت کشيدنشان را تقليد کرد ) و چهره بر خاک مي نهادند. اين آيه ( در تشنيع مشرکين ) نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 384 ).

سوره ي برائة

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ...( آيه ي 34 ).
اين آيه درباره ي عالمان و قاريان اهل کتاب که رشوه مي گرفتند و از قبل عوام ارتزاق مي کردند نازل شده است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 410 ).
وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ...( آيه ي 34 ). از زيد بن وهب روايت است که از ربذه مي گذشتم ابوذر را در آنجا ديدم گفتم به چه سبب در اينجا منزل کرده اي؟ گفت در شام بودم و با معاويه بر سر اين آيه اختلاف پيدا کرديم. معاويه گفت اين آيه درباره ي اهل کتاب است، من گفتم درباره ي ما و آنهاست؛ و بگو مگو کرديم. او به عثمان نامه نوشت و از من شکايت کرد، عثمان به من نوشت که به مدينه بازگردم. به مدينه آمدم و مردم بر من گرد آمدند چنان که گويي پيشتر مرا نديده بودند. قضيه به عثمان گزارش شد. به من گفت: آيا ميل داري در ناحيتي نزديک ساکن شوي؟ - و به اينجا تبعيد شدم؛ و اگر غلامي حبشي را بر من بگمارند اطاعت مي کنم. بخاري هم به طريق ديگر اين روايت را آورده است.
مفسران نيز درباره ي اين آيه اختلاف دارند. برخي مي گويند در خصوص اهل کتاب است. سُدّي گويد در اهل قبله است. ضحاک گويد عموميت دارد و شامل اهل کتاب و مسلمين هر دو مي شود ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 410 ).

سوره ي رعد

وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ...( آيه ي 30 ). مفسران گويند که در حديبيه چون مي خواستند صلحنامه بنويسد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بنويس « بسم الله الرحمن الرحيم ». سهيل بن عمرو و ديگر مشرکان گفتند: ما « رحمن » نمي شناسيم مگر مسيلمه صاحب يمامه. بنويس « بسمک اللهم »؛ و در جاهليت چنين مي نوشتند. آيه ي بالا در تعريض به مشرکان نازل شد.
ضحاک از ابن عباس روايت مي کند اين آيه درباره ي کفار قريش است که چون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ( اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ) گفتند « رحمن » کيست و چيست؟ مگر بر هرچه تو فرمان بدهي سجده مي کنيم؟ و آيه آمد که آن رحمن که نمي شناسيدش همان پروردگار من است و خدايي جز او نيست ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 466 ).
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا ...( آيه ي 38 ). کلبي گويد يهود بر رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشتند و گفتند اين مرد را مقصد و مشغله اي جز زن گرفتن و کامجويي نيست، و اگر چنان چه دعوي مي کند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي بود امر نبوت، او را از سرگرمي با زنان بازمي داشت. اين آيه در جواب نازل شد که پيغمبران پيشين نيز [بيشترشان] زن داشتند. ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 469 ).

سوره ي حجر

وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ...( آيه ي 87 ). حسين بن فضل گويد در يک روز هفت قافله از بُصري و اذرعات براي يهود بني قريظه و بني نظير با بار پارچه و عطريات و جواهر و کالاهاي دريايي رسيد. مسلمانان گفتند اگر اين اموال از آن ما بود قوي و توانگر مي شديم و در راه خدا انفاق مي کرديم آيه ي بالا [در تسلّي مؤمنان] نازل شد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: هفت آيه ( سوره ي فاتحه ) به شما دادم که از اين هفت قافله بهتر است.

سوره ي نحل:

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ...( آيه ي 90 ). روزي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مکه بر آستانه ي خانه ي خويش نشسته بود و عثمان بن مظعون- که هنوز مسلمان نشده بود- بر او گذشت و لبخند زد، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود نمي نشيني؟ عثمان بن مظعون تعارف پيغمبر را پذيرفته روبه روي او نشست. در بين صحبت، ناگهان چشم حضرت به آسمان خيره شد و به تدريج نگاهش به آستانه ي در فرود آمد، آنگاه از عثمان روي برگردانده متوجه همان سمت که خيره شده بود گرديد و شروع کرد به سر جنباندن؛ چنان که گويي گوش مي دهد و صدايي مي شنود؛ و باز نگاهش مانند بار اول به آسمان خيره شد- عثمان گويد من هم نگاه کردم و نگاهم در آسمان گم شد. سپس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حالت اول رو به روي عثمان نشست. عثمان گفت يا محمّد از آنگاه که با تو نشست و برخاست مي کنم مانند حالت امروز صبح نديده ام. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيد چه ديدي و چکار کردم؟ گفت ديدم چشمت بر آسمان خيره شد و نگاهت به تدريج فرود آمد تا سمت راستت؛ آنگاه از من روي گردانده بدان سو برگشتي و سرمي جنباندي چنان که گويي گوش مي دهي و صدايي مي شنوي حضرت پرسيد آيا تو متوجه اينها شدي؟ عثمان گفت: بلي حضرت فرمود: فرستاده ي خدا جبرئيل نزد من آمد. عثمان پرسيد چه گفت؟ حضرت فرمود: « خدا به عدل و نيکي و رسيدگي به خويشاوندان امر مي کند و از کارهاي زشت و ناروا و تجاوز نهي مي نمايد... » عثمان گويد از آن روز ايمان در دلم پا گرفت و دوستار محمّد شدم.
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ ...( آيه ي 103 ). از عبيدالله بن مسلم روايت است که ما دو غلام مسيحي داشتيم اهل عين التمر، يکي يسار و ديگري خير نام داشت که به زبان خود کتاب مقدس مي خواندند و پيغمبر بر ايشان مي گذشت و به قرائتشان گوش مي داد و مشرکان مي گفتند که از آن دو مي آموزد. آيه ي بالا در تکذيب قول مشرکان فرود آمد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 488 ).

سوره ي بني اسرائيل

وَإِن كَادُواْ لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الأَرْضِ ...( آيه ي 76 ). ابن عباس گويد يهود از اقامت و موقعيت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مدينه دچار حسادت شده بدو گفتند پيغمبران همگي در شامات مبعوث شده اند و اگر تو نيز به راستي پيغمبري به شام برو تا ماهم بگرويم. و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از لحاظ علاقه اي که به گسترش و رونق اسلام داشت اين سخن دلپذير افتاد و از مدينه حرکت کرد و يک منزل نيز پيش رفت که آيه نازل شد: « نزديک بود ترا تکان داده از اين سرزمين بيرونت کنند، و در آن صورت پس از تو مدّت و عدّه کمي مي ماندند. »
به گفته عثمان، يهود نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده گفتند اگر راست مي گويي که پيغمبري به شام برو که سرزمين حشر و نشر و خطه ي پيامبران است. حضرت سخن ايشان را تصديق کرد و از حرکت براي جنگ تبوک نيز مقصدش رسيدن به شام بود. و در تبوک آيه ي مذکور نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 508 ).
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ...( آيه ي 85 ). از عبدالله بن مسعود روايت است که همراه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در يکي از کشتزارهاي مدينه بودم و حضرت بر نخلي تکيه داده بود، جمعي از يهود بر ما گذشته و با خود گفتند راجع به روح از او بپرسيم يکي گفت سؤال نکنيد که جوابي مي شنويد که شما را خوش نيايد. پس يکي شان پيش آمد و گفت يا اباالقاسم درباره ي روح چه مي گويي؟ حضرت جوابي نداد و سپس حالت اضطرابي بدو دست داد و من با دست پيشانيش را گرفتم که مي دانستم وحي نازل مي شود و آيه ي مورد بحث در جواب نازل گرديد. بخاري و مسلم نيز اين روايت را آورده اند ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 510 ).
عکرمه از ابن عباس روايت مي کند: قريش از يهود درخواست کردند سؤالي يادشان دهند که از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بپرسند يهود گفتند راجع به روح بپرسيد و آيه در جواب فرود آمد.
مفسران گويند يهود و قريش با هم گرد آمدند و قريش راجع به شأن و حال پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از يهود پرسش مي کردند. يهود گفتند از او راجع به روح سؤال کنيد و درباره ي گروه جواناني که در گذشته گم شدند ( اصحاب کهف ) و درباره ي مردي که به شرق و غرب زمين رسيد ( ذوالقرنين ) بپرسيد. اگر هر سه را جواب داد يا هيچ يک را پاسخ نداد پيغمبر نيست و اگر بعضي را جواب داد و از جواب بعضي خودداري نمود پيغمبر است. قريش آن سؤال ها را پرسيدند سوره ي کهف در جواب دو سؤال از سه سؤال است آمد و درباره ي روح نيز اين آيه نازل گرديد.(4)
قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ...( آيه ي 110 ). ابن عباس گويد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شبي در مکه شب زنده داري و عبادت مي کرد و در سجده مي گفت: « يا رحمن يا رحيم » مشرکان گفتند محمّد پيش از اين يک خدا را مي خواند حالا دو خدا را مي خواند: الله و رحمن. و ما رحمن نامي جز مسيلمه در يمامه نمي شناسيم! خداي تعالي آيه فرو فرستاد که « الله را بخوانيد يا رحمان را، به هر کدامشان دعا کنيد، خدا را نام هاي نيکو هست ».
به گفته ميمون بن مهران، رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مقرر داشته بود در اوايل وحي « بسمک اللهم » نوشته شود تا آيه ي 30 سوره ي نمل نازل شد: « إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ». و از آن پس فرمود ( در عناوين نامه ها و ابتداي سوره ها ) بسم الله الرحمن الرحيم بنويسند. مشرکان گفتند رحيم را مي دانيم چيست، رحمن کيست؟ آيه ي بالا آمد که همان « الله » است.
ضحاک از قول اهل تفسير گويد: به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند از رحمن کم نام مي بري حال آن که در تورات ذکر رحمن بسيار هست. آيه ي مورد بحث در جواب آمد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 514 ).

سوره ي کهف:

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ...( آيه ي 83-99 ). قتاده گويد اين آيات در پاسخ سؤال يهود آمد ( رک: شأن نزول آيه ي 84 بني اسرائيل) ( و )( قس: نمونه ي بيّنات، ص 512 ).
قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي ...( آيه ي 109 ). ابن عباس گويد: پس از آن که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جواب سؤال راجع به روح فرمود: « وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً » يهود گفتند: ما با تورات به خير بسيار و علم بسيار دست يافتيم آيه مورد بحث در جواب آمد که کلمات الهي بي پايان است.

سوره ي مريم

وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ ...( آيه ي 64 ). روايت است که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جبرئيل پرسيد مانع چيست که بيشتر به ديدار من نمي آيي؟ آيه ي بالا در جواب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد. بخاري نيز اين روايت را آورده است.
مجاهد گويد: فرشته نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مدتي ديرآمد و گفت شايد تأخير شده؟ حضرت فرمود: بلي. فرشته گفت: چرا تأخير نکنم در حالي که شما مسواک نمي کنيد و ناخن نمي گيريد و بند انگشتان را پاکيزه نمي شوييد؛ و افزود: « ما فرشتگان جز به امر پروردگارت فرود نمي آييم. »
به گفته ي عکرمه و ضحاک و قتاده و مقاتل و کلبي، پس از آن که از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) راجع به قصه ي اصحاب کهف و ذوالقرنين و روح پرسيدند جبرئيل مدتي نيامد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نمي دانست چه پاسخي بدهد و اميدوار بود جبرئيل پاسخي بياورد و جبرئيل تأخير کرد و بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بسيار سخت مي گذشت و گران آمد. تا جبرئيل نازل شد. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود آنقدر دير آمدي که بدگمان شدم، و شوق ديدارت را داشتم. جبرئيل (عليه السلام) پاسخ داد من به ديدار تو مشتاق ترم ليکن بنده اي گوش به فرمان هستم ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 524 ).

سوره طه

وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ...( آيه ي 131 ). محمّد بن ابراهيم ثعلبي با اسناد ابورافع خادم رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) روايت مي کند که گفت: مهماني براي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد حضرت مرا نزد يک يهودي فرستاد که بگو محمّد رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي گويد مهمان بر ما وارد شده...فلان مقدار آرد تا مهلت اول رجب نسيه بده، يهودي گفت: نمي دهم مگر گروي بدهد، بازگشتم و به پيغمبر خبر دادم فرمود: به خدا در زمين و آسمان امين هستم. اگر مي فروخت به جاي اين پيراهن يا زره به او طلا مي دادم. آيه ي مورد بحث براي تسلي و غمزدايي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد.

سوره ي انبياء

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى...( آيه ي 101 ). از ابن عباس روايت است که گفت: آيه اي هست که شأن نزول و معني آن را از من نمي پرسند. نمي دانم مي دانند که نپرسيده اند يا نمي دانند که بپرسند. گفتند آن کدام است؟ گفت وقتي آيه 98 سوره ي انبياء نازل شد که « شما و هرچه جز الله مي پرستيد سوختِ جهنم هستيد و حتماً در آن مي رويد » بر قريش گران آمد و گفتند آيا خدايان ما را دشنام مي دهد؟ در اين ميان ابن الزبعري رسيد و ماجرا پرسيد گفتند محمّد خدايان ما را دشنام مي دهد پرسيد چگونه؟ مضمون آيه را گفتند گفت او را نزد من بخوانيد. وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را آورده اند ابن الزبعري پرسيد يا محمّد اين خاص خدايان ما است يا هر معبودي به جز الله؟ فرمود هر معبودي به جز الله. ابن الزبعري گفت: سوگند به پروردگار کعبه مغلوب شدي. مگر نه اينکه به اعتقاد تو ملائکه و عيسي [و عزير] بندگان شايسته ي الله اند. اينک بنو مليح که ملائکه را مي پرستند و آنک مسيحيان که مسيح را مي پرستند و اين يهوديان، که عزير را مي پرستند. مکيان غريو پيروي برکشيدند و آيه در جواب نازل شد: « آنان که از جانب ما سابقه ي نيک دارند [يعني ملائکه و عيسي و عزير] از آتش برکنارند » ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 531 ).

سوره ي حج

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ ...( آيه ي 11 ). عطية بن ابي سعيد خدري گويد: يک يهودي مسلمان گرديد و متعاقباً چشمش نابينا شد و مالش رفت و پسرش مرد و اسلام را بدشگون انگاشت. نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد که بيعت مرا فسخ کن فرمود: بيعت اسلام برنمي گردد. يهودي گفت من از اين دين خيري نديده ام و چشم و مال و فرزندم را از دست دادم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود » اي يهودي اسلام مانند آتش که زنگار آهن و نقره و طلا را مي پالايد انسان را به بوته ي آزمايش مي کشد. و آيه ي مورد بحث بدين مناسبت نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 539 ).
هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ...( آيه ي 19 ). ابوعبدالله محمّد بن ابراهيم مزکي با اسناد از ابوذر روايت مي کند که سوگند خورد: دو گروه خصم که بر سر پروردگار جدال کردند از اين سو حمزه و ابوعبيده ( بن الحرث ) و علي بن ابي طالب و از سوي ديگر عتبه و شيبه و وليد بن عقبه بودند. بخاري نيز اين روايت را آورده است. ابوبکر حارث با اسناد از علي (عليه السلام) روايت مي کند که آيات 19-12 سوره ي حج درباره ي ما و مبارزمان در جنگ بدر نازل گرديد.
ابن عباس گويد: درباره ي يهود است که به مسلمين گفتند: ما از شما به خدا نزديک تر و کتاب و پيغمبرمان مقدم تر است و مسلمين گفتند که ما برحق تريم که هم به محمّد ايمان داريم و هم به پيغمبر شما و هر کتابي که نازل شده معتقديم در حالي که شما با وجود علم و شناخت، پيغمبر ما را به سبب حسادت منکريد. ابن عباس گويد: جدال دو گروه که در آيه ي ذکر شده مربوط به يهود و مسلمانان است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 540 ).

سوره ي روم:

غُلِبَتِ الرُّومُ... ( آيه ي 1-7 ). به گفته ي مفسران، کسري سپاهي به سر کردگي شهريران نامي به سوي روم گسيل داشت و او بر روميان تاخته کشتار و ويراني کرد و درختان زيتون بريد. قيصر مردي به نام يحنس را به مقابله فرستاد که در اذرعات و بُصري که مرز عربستان و شام بود با شهريران روبه رو شد و از ايرانيان شکست خورد و اين خبر به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اصحابش در مکه رسيد و برايشان گران آمد و اينکه مجوس بر مسيحيان رومي غلبه کنند حضرت را خوش نمي آمد امّا کفار مکّه خوشحال شدند. آيات مورد بحث در جواب آنان نازل گرديد که روميان بعد از چند سال غالب خواهند شد.
از ابوسعيد خدري روايت است که ( پس از چند سال ) در روز بدر که مسلمين بر مشرکان پيروز شدند، روميان نيز بر ايرانيان غلبه يافتند و مؤمنان ( از خبر غيبي قرآن ) به شگفت آمدند. ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 610 ).

سوره ي لقمان

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ...( آيه ي 6 ). کلبي و مقاتل گويند آيه درباره ي نضربن حارث نازل شد که چون براي تجارت به ايران مي رفت داستان هاي عجم خريداري مي کرد و همراه مي آورد و براي قريش نقل و حکايت مي نمود و مي گفت: محمّد، خبر و داستان عاد و ثمود مي گويد و من داستان رستم و اسفنديار و اخبار خسروان آورده ام. قريش گوش دادن به قرآن را ترک گفته به شنيدن سخن او روي مي آوردند و از اين لذت مي بردند ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 613 ).
وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ...( آيه ي 27 ). به گفته ي مفسران، چون مشرکان به راهنمايي يهود از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مورد روح سؤال کردند و پاسخ آمد: « وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً »[اسراء، 84] پس از هجرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه يهود نزد حضرت آمده گفتند شنيده ايم گفته اي « شما را جز دانش اندکي نرسيده است مقصودت مائيم يا مکيان؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پاسخ داد: همه تان. گفتند تو خود در آياتي که بر تو نازل شده نمي خواني که ما را تورات داده اند که در آن دانش همه چيز است؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: همان در برابر علم خدا اندک است. احبار گفتند تو خود آورده اي « وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ (5) فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا » اکنون بگو خير فراوان با دانش اندک چگونه قابل جمع خواهد بود؟ آيه نازل شد که اگرچه هر چه درخت در زمين است قلم باشد و هفت دريا مرکب... کلمات پروردگار من تمام نشود ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 613 ).

سوره ي زمر

وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ...( آيه ي 67 ). از عبدالله بن عباس روايت است يکي از اهل کتاب نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و گفت يا اباالقاسم آيا به تو خبر رسيده که خدا خلائق را روي يک انگشت نگه داشته و زمين ها را بر انگشتي و درختان و خاک را بر انگشتي؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را خنده گرفت چنان که دندان هايش آشکار شد و آيه آمد که « خدا را به سزا نشناختند و حق معرفتش را نگزاردند که همه ي زمين روز قيامت به قبضه ي او است و آسمان ها هم در هم نورديده در يمين او. » مقصود اين است: به همان آساني و سادگي که هر يک از ما با انگشت چيزي را برمي دارد، زمين و هرچه در آن هست از مخلوقات و درختان در چنگ و مشت خدا است. بدين گونه طبق تعبيرات رايج ما بيان کرده تا بفهميم ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 682 ).

سوره ي شوري

وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا ...( آيه ي 51 ). يهود به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند اگر تو به راستي پيغمبري چرا مثل موسي خدا را با لعيان نمي بيني و با او همسخن نمي شوي؛ و تا چنين نکني به تو ايمان نياريم. حضرت فرمود موسي نيز خدا را نديده است و آيه ي مورد بحث آمد که « خدا هيچ بشري را آن مقام نداده است که با او سخن گويد مگر به وحي يا از پس پرده اي يا فرشته اي بفرستد... » ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 693 ).

سوره ي زخرف

وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا...( آيه ي 57 ) پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب به جماعت قريش فرمود: در معبود غير از الله خيري نيست. گفتند مسيحيان عيسي را خدا مي دانند و مگر تو اعتقادي نداري که عيسي بنده ي شايسته ي خدا و پيغمبر راستين بوده؟ آيه ي بالا در جواب نازل شد که « چون پسر مريم مثال آورده شود، در حال قوم تو منحرف شوند... » در اين زمينه مناظره ي ابن الزبعري را با رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ذيل آيه ي 101 انبياء آورديم ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 701 ).

سوره ي احقاف

مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ...( آيه ي 9 ). از ابن عباس روايت است که چون زندگي بر اصحاب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ( در مکه ) سخت شد حضرت در خواب ديد که به سرزميني داراي آب و درخت و نخل مهاجرت مي کنند، و خوابش را براي اصحاب حکايت کرد، خوشحال شدند و از آزار مشرکين اميد فرجي دست داد. پس از چندي که اثري از خواب مشاهده نکردند نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده پرسيدند يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پس کي به آن سرزمين که در خواب ديدي هجرت خواهيم کرد؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پاسخي نداد و آيه نازل شد که « من ندانم بر سر من و شما چه خواهد آمد و با ما چه رفتار خواهد شد. تنها از وحي که به من نمي رسد پيروي مي کنم (6) ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 710 ).
حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً ...( آيه ي 15 ). از ابن عباس روايت است که در آيه درباره ي ابوبکر صديق نازل شد که در سن هجده سالگي با حضرت محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) که در آن موقع بيست سال داشت همسفر شد و براي تجارت راهي شام شدند و بين راه در منزلي فرود آمدند که درخت سدري آنجا بود رفت که از مسأله ي دين پرسش کند. راهب از ابوبکر پرسيد: آن مرد که در سايه ي درخت سدر نشسته کيست؟ ابوبکر پاسخ داد: محمّد پسر عبدالله بن عبدالمطلب است. راهب گفت به خدا او پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) موعود است که زير اين درخت بعد از عيسي بن مريم کسي ننشيند جز محمّد نبي الله. و ابوبکر را حالت يقين و پذيرش داست داد و در سفر و حضر از حضرت جدا نمي شد و چون محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سنّ چهل سالگي پيامبر شد ابوبکر سي و هشت ساله تصديقش کرد و اسلام آورد.(7) و چون به چهل سالگي رسيد گفت: « پروردگارا به شکر نعمتم وادار تا حق اين نعمت که بر من روا داشته اي بگزارم » ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 714 ).

سوره ي ق

وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا ...( آيه ي 38 ). به گفته حسن [بصري] و قتاده، يهود معتقد بودند که خدا آفرينش را در شش روز به انجام رسانده و روز هفتم با سبت آرامش يافته و آن را روز استراحت مي ناميدند. آيه نازل شد: « ما به راستي آسمان ها و زمين و هرچه در ميان آنها است در شش روز آفريديم و هيچ ماندگي به ما نرسيد ».
از ابن عباس روايت است که يهوديان نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده از چگونگي آفرينش آسمان ها و زمين پرسيدند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: خداوند زمين را روز يکشنبه و دوشنبه آفريده، کوه ها را سه شنبه و آسمان را در چهارشنبه و پنج شنبه، و ستارگان و مهر و ماه را در روز جمعه آفريده است. يهود پرسيدند: بعد چه شد يا محمّد؟ حضرت فرمود: آنگاه بر عرش استقرار يافت. گفتند: اگر مي افزودي: « و استراحت کرد » درست گفته بودي. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخت خشمگين شد و آيه مورد بحث نازل گرديد که « هيچ ماندگي به ما نرسيد » با دنباله اش که « فَاصبِر عَلَي مَا يَقُولُونَ » ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 752 ).

سوره ي نجم

هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ...( آيه ي 32 ). يهود، وقتي بچه ي صغيرشان مي مرد مي گفتند او « صديق » بوده، و اين سخن به گوش پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد، فرمود: يهود دروغ مي گويند هر انساني را خدا در شکم مادرش پديد مي آورد همان جا سعادت يا شقاوتش معلوم است و آيه نازل شد که « خود را پاک وانمود نکنيد و تبرئه منماييد که خدا به آن کس که پرهيزگار بوده داناتر است » ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 757 ).

سوره ي قمر

إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ...( آيه ي 49-47 ). اسقف نجران نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و گفت تو مي گويي معاصي به قَدَر است و آفرينش درياها و آسمان ها به قدر است. آري جريان امور طبيعي به قدر است امّا در مورد معاصي با تو هم عقيده نيستم. آيات مورد بحث نازل شد.

سوره ي مجادله

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَى...( آيه ي 8 ). اين آيه درباره ي يهود و منافقين نازل شده که در جمع مؤمنان با هم دَرِ گوشي حرف مي زدند و با چشم به سوي آنها اشاره مي کردند و نگاه مي انداختند. مؤمنان چون آن حرکات مي ديدند با خود مي گفتند به نظر مي آيد از نزديکان ما يا برادراني که به مأموريت جنگي رفته اند خبري دارند که مرده يا کشته شده اند يا شکست خورده اند و گرفتاري پيش آمده، و اين در دلشان اثر مي کرد و اندوهگين مي شدند و غمناک مي بودند تا نزديکان و دوستانشان از سفر مي آمدند. و چون اين کار يهود و منافقان ادامه يافت و تکرار شد مؤمنان شکوه نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بردند. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به يهود و منافقان فرمود نزد مؤمنان دَرِ گوشي حرف نزنند. آنان بس نکرده باز همان کار را کردند آيه در تعريض اينان نازل شد.
وَإِذَا جَاؤُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ ...( آيه ي 8 ). عده اي از يهود نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده گفتند « السام عليک يا اباالقاسم » عايشه پاسخ داد: سام ( يعني مرگ ) بر خود شما باد و خدا بکشدتان! پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: عايشه بس کن که خدا فحش دادن و پاسخ فحش دادن را دوست ندارد. عايشه گفت يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مگر من متوجه نشدم که چه مي گويند. فرمود: آيا نمي بيني که من چگونه در جواب، آن را به خودشان برمي گردانم و مي گويم: « وعليکم » و آيه بدين مناسبت آمد.
از قتاده روايت است که يک يهودي نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و گفت: « السام عليک » اصحاب جواب دادند. حضرت فرمود: آيا فهميديد چه گفت؟ عرض کردند خدا و رسولش بهتر دانند. فرمود: نفهميديد، يهودي را بازگردانيد. بازش گرداندند. حضرت پرسيد: تو گفتي: « السام عليک » يهودي پاسخ داد آري. در اين موقع حضرت به اصحاب فرمود هرگاه يکي از اهل کتاب به شما سلام داد در جواب بگوييد: « و عليک » يعني بر تو باد آنچه مي گويي( قس: نمونه ي بيّنات، ص 780 ).

سوره ي حشر

هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ...( آيه ي 2 ). به گفته مفسران اين آيه درباره ي بني نضير نازل شد. قضيه اين بود که چون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه مهاجرت کرد بني نضير توافق کردند له يا عليه حضرت نجنگند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه مهاجرت کرد بني نضير توافق کردند له يا عليه حضرت نجنگند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيز پذيرفت. پس از جنگ بدر و پيروزيِ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر مشرکين، بني نضير با خود گفتند به خدا اين همان پيام آور موعود است که در تورات صفتش را يافته ايم که پرچمش واژگون نمي شود. امّا پس از جنگ احد و شکست مسلمين، بني نضير نقضِ عهد کرده با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مسلمين ابراز خصومت کردند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنان را محاصره کرد تا برکوچيدن بني نضير از مدينه به عمل آمد.
کفار قريش پس از جنگ بدر به يهود نامه نوشتند که شما سلحشوريد و قلعه داريد يا بايد با طرف ما بجنگيد و يا ما بر شما مي تازيم و در آن صورت چيزي مانعِ تعرض به نواميس زنان تان نخواهد شد. وقتي نامه رسيد بني نضير بر پيمان شکني و خيانت همدست شده به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيام دادند تا با سي نفر از اصحابت و ما با سي تن از احبار بيرون مي آييم و در وسط راه ملاقات مي کنيم تا سخنان تو را بشنوند. اگر احبار تصديق کردند و ايمان آوردند ما همگي به تو ايمان مي آوريم. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با سي تن از اصحاب به ديدار سي تن احبار رفتند. وقتي به زمين گشاده رسيدند، يکي از يهوديان گفت: چگونه بر او دست خواهيم يافت در حالي که بين سي تن است که هر يک حاضرند پيشمرگش شوند. پيام دادند که چگونه به توافق خواهيم رسيد در حالي که شصت نفريم. تو با سه تن از اصحابت بيا و ما هم سه تن از جلو رفت و سه تن از يهود نيز که خنجر بسته قصد قتل پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را داشتند از آن سوي آمدند.
در اين ميان يکي از زنانِ نيک انديشِ يهود به يکي از انصار که برادر( رضاعي اش ) بود پيام فرستاد و توطئه را خبر داد. آن مرد انصاري به سرعت خود را به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسانده موضوع را گفت. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از راه بازگشت و فرداي آن روز افواجي به محاصره ي آنان گسيل داشت و جنگ درگرفت تا يهود راضي به کوچيدن از مدينه شدند به شرط آنکه ( هر کدام ) بارِ يک شتر اثاثه ببرند و سلاح ها را کلّاً تحويل دهند. و آنان خانه هاشان را به دست خويش خراب مي کردند که حتي الامکان چوب ها را همراه ببرند. و آيات 1-6 سوره ي حشر بدين مناسبت نازل گرديد ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 791 ).
مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ...( آيه ي 5 ). وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بني نضير را محاصره کرد و آنان در قلعه ها متحصن شدند، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور قطع و سوزاندن نخلستانشان را داد. دشمنانِ خدا به فرياد آمده گفتند يا محمّد تو که دعوي اصلاح داري آيا قطع نخل و از بين بردن درخت بارور جزء اصلاح است؟ و آيا بر تو دستور فساد در زمين نازل شده است؟ اين سخن بر حضرت گران آمد و مسلمين نيز دو دل شدند و ترسيدند که کارشان فساد باشد. برخي گفتند اين نخل هاي غنيمتي را قطع نکنيم و برخي گفتند بايد قطع کنيم. آيه بالا در تصويب روا داشت عمل ايشان نازل گرديد که بريدن يا نبريدن طبق امر خدا بوده است.
از ابن عمر روايت است که رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نخلستان بني نضير را آتش زد و نخل هاي وادي بويره را قطع فرمود و آيه بدين مناسبت نازل گرديد. مسلم و بخاري نيز اين روايت را آورده اند.
از ابن عمر روايت است که رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نخلستان بني نضير را قطع فرمود و درختان وادي بويره را آتش زد و حسان بدين مناسبت سرود « حريق بالبويرة مستطير ». و آيه ي 5 سوره ي حشر بدين مناسبت نازل گرديد. مسلم نيز اين روايت را آورده است.
از ابن عباس روايت است که يک يهودي نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد و گفت: من برمي خيزم و به نماز مي ايستم. حضرت فرمود: به تقدير خدا نماز مي خواني. گفت: مي نشينم. حضرت فرمود: به تقدير خدا نماز مي خواني. گفت: مي نشينم. حضرت فرمود: به تقدير خدا مي نشيني. يهودي گفت: بر مي خيزم و اين درخت را قطع مي کنم. حضرت فرمود: تقدير خدا است که آن را قطع کني. در اين موقع جبرئيل (عليه السلام) فرود آمد و گفت: يا محمّد به شيوه ي ابراهيم با خود حجت آوردي. و آيه نازل شد: « هر درختي بريدند يا برپا واگذاشتيد به اذن خدا بود تا فاسقان[=يهود] رسوا شوند » ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 793 ).

سوره ي معارج

سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ( آيه ي 1 ). اين آيه درباره ي نضربن حارث نازل شد که گفت: « خدايا اگر محمّد به راستي از جانب توست برما سنگ بباران » ( آيه ي 32 سوره ي انفال ) و بدين گونه بر ضدّ خودش دعا کرد و نفرينش روز بدر اجابت گرديد و پس از اسارت کشته شد و اين آيه در مورد او نازل شده است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 832 ).

سوره ي قدر

ابوبکر تميمي با اسناد از مجاهد روايت مي کند که روزي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) داستان مردي از بني اسرائيل را براي اصحاب حکايت کرد که هزارماه در راه خدا سلاح پوشيد. ايشان درشگفت شدند. آيه نازل شد که شب قدر از هزار ماه بهتر است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 871 به بعد ).

سوره ي اخلاص

به گفته ي قتاده و ضحاک عده اي از يهود نزد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده گفتند پروردگارت را براي ما توصيف کن، که در تورات صفتِ خود را بيان کرد... بگو از چه به وجود آمده و از چه جنس است طلا است يا مس يا نقره؟ آيا مي خورد و مي آشامد؟ دنيا را از کي به ارث برده و براي کي وامي گذارد؟ سوره ي اخلاص که سوره ي معرفي خدا است در جواب نازل گرديد.
از ابيّ بن کعب روايت است که مشرکان به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند صفت و نسبت پروردگارت را به ما بگو آيات قل هو الله احد نازل گرديد که صمد به معني ناميرا مي باشد، چه هر کس زاده لاجرم بميرد و هر که بميرد ارث بگذارد، و نيز خداوند کفو ندارد يعني همانند و برابري ندارد.
از جابر روايت است که به رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند نسبت و صفت پروردگارت را براي ما بيان کن، سوره ي قل هو الله احد آمد ( رک: نمونه ي بيّنات، ص 889 ).

سوره ي معوذتين

به گفته ي مفسران پسري يهودي خادم پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، يهوديان آنقدر به سراغ او رفتند و اصرار کردند تا موي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را با چند دنده از شانه ي حضرت به آنها داد. و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با آن مو جادو کردند.(8) و جادو کننده لبيدبن اعصم يهودي بود، و جادو را در بن چاه ذروان متعلق به بني زريق پنهان ساخت. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مريض شد و موي سرش شروع به ريختن کرد و تصور مي کرد نزد زنانش رفته حال آن که نرفته بود. سرگيجه گرفت و نمي دانست چه بر او عارض شده است. در اين ميان خواب ديد که دو ملک آمدند يکي بالاي سر و يکي پايين پايش نشست. آنکه بالاي سر بود پرسيد اين مرد را چه شده است؟ آن که پايين بود پاسخ داد جادويش کرده اند. اولي پرسيد کي جادو کرده؟ دومي پاسخ داد لبيد بن اعصم يهودي. اولي پرسيد: با چي؟ دومي گفت: با موي و دنده ي شانه. اولي پرسيد: آن کجاست؟ دومي گفت: درون پوست خشک شده ي شکوفه ي خرما زير سنگ لبه ي چاه ذروان است. حضرت بيدار شد و به عايشه فرمود: ندانستي که خدا از درد من خبر داد؟ پس علي و زبير و عمار را بر سر آن چاه فرستاد. از آبش کشيدند و به رنگ حنا بود. پس سنگ را بلند کرده زيرش پوسته خشک شده ي شکوفه ي خرما را يافتند و موي سر و دندانه ي شانه آن حضرت در آن ميان بود که زهي را گره زده و يازده کوک با سوزن بر آن دوخته بودند. خداي تعالي سوره ي ناس و فلق را فرستاد و هر آيه که خوانده مي شد يک گره باز مي گرديد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خويش را سبکبارتر مي يافت تا گره ي يازدهم که گشوده شد حضرت برپا خاست مانند کسي که از بند رسته باشد و جبرئيل اين دعا را بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرو مي خواند: « بسم الله ارقيک من کل شي يوذيک و من حاسد و عين الله يشفيک ». آنگاه از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرسيدند آيا جادوگر نابکار را بگيريم و بکشيم؟ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: من که شفا يافتم، دلم نمي خواهد شرّي برانگيزم.
از عايشه روايت است که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را جادو کردند طوري که به نظرش مي آمد. کاري انجام داده در حالي که آن کار را نکرده بود. تا روزي که نزد من بود خدا را خواند و دعا کرد آنگاه به من فرمود: آيا متوجه شدي که خداوند حل مشکل مرا ارائه نمود؟ پرسيدم چگونه يا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ؟ فرمود: دو ملک آمدند... الخ. بخاري نيز اين روايت را آورده است. اين روايت به طريق ديگري در صحيحين آمده است.(9)

پي نوشت ها :

1. در تورات، كتاب اول پادشاهان باب يازدهم( 7-5 ) آمده است: « و در وقت پيري سليمان واقع شد كه زنانش دل او را به پيروي خدايان غريب مايل ساختند و دل او مثل دل پدرش داود با يهوه خدايش كامل نبود/ پس سليمان درعقب عشتورت خداي صيدونيان و در عقب ملكوم خداي عمّونيان رفت/ و سليمان در نظر خداوند شرارت ورزيده مثل پدر خود داود خداوند را پيروي كامل ننمود ».-م.
2. مترجم گويد قسمت مورد بحث آيه، بنابر اخبار متعدد و اتفاق شيعيان در غديرخم نازل شده و مربوط به جانشيني علي بن ابي طالب عليه السلام است ( از جمله رک: نمونه ي بينات دکتر محمدباقر محقق صص 267-271 )
3. اين ضرب المثل داستاني ديگر نيز دارد ( رک: فرائد اللئال في مجمع الامثال 319/1 )
4. مقصود از « روح » در آيه ي فوق همچنان که در روايتي از امام صادق آمده فرشته ي وحي است. چنان که از ملاحظه ي دو آيه ي بعد نيز معلوم مي شود؛ و البته مناسب همين است چرا که از شخص مدعي گرفتن وحي درباره ي وحي، موضوع مورد وحي و ابلاغ کننده ي وحي سؤال مي کنند که اين هر سه از معاني روح در اصطلاح قرآني است.
5. معلوم مي شود يهوديان کلمه ي حکمت را بر تورات اطلاق مي کردند ( رک: واژه هاي دخيل در قرآن، ص 181 ).
6. يهوديان مسلمانان را به شماتت گرفتند که چگونه مي توان از مردي پيروي کرد که نمي داند چه بر سرش خواهد آمد ( رک: ذيل آيه ي 2-1 سوره ي فتح ).
7. در تفسير جلالين آمده است که ابوبکر درچهل سالگي يعني دو سال پس از بعثت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسلمان شد-م.
8. مؤلف مجمع البيان گويد: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را جادو کردند، امّا مؤثّر واقع نشد. او ضمن نقل قصه ي بالا وقوع آن را رد مي کند-م.
9. قصه ي مزبور در مجمع البيان مردود اعلام شده است ( قس: نمونه ي بيّنات، ص 892 ).

منبع مقاله :
ذكاوتي قراگزلو، عليرضا؛ (1388)، قرآنيات، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
معنی اسم فربد و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فربد و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم تلما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم تلما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرشید و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرشید و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم آلما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم آلما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم سدنا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم سدنا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نادیا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نادیا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ونداد و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ونداد و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرهان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرهان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریدون و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریدون و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرخ و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرخ و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فراز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فراز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جعفر و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جعفر و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریبرز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریبرز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فیروز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فیروز و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
شهرستان هامون کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری
شهرستان هامون کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری