نگاهي به ترجمه ي قرآن مجيد، به قلم عبدالمحمد آيتي

يکي از فرخنده ترين و مهمترين رويدادهاي تاريخ يکهزار و سيصد ساله ي ترجمه قرآن مجيد به فارسي، ترجمه ي شيواي استاد عبدالمحمد آيتي، مترجم نامدار معاصر، از آن است که نخست بار در سال 1367 شمسي انتشار يافت. و چاپ
جمعه، 7 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به ترجمه ي قرآن مجيد، به قلم عبدالمحمد آيتي
نگاهي به ترجمه ي قرآن مجيد، به قلم عبدالمحمد آيتي

 

نويسنده: بهاء الدين خرمشاهي




 

يکي از فرخنده ترين و مهمترين رويدادهاي تاريخ يکهزار و سيصد ساله ي ترجمه قرآن مجيد به فارسي، ترجمه ي شيواي استاد عبدالمحمد آيتي، مترجم نامدار معاصر، از آن است که نخست بار در سال 1367 شمسي انتشار يافت. و چاپ سوم آن با بازنگري و اصلاحات بسيار در سال 1371 از سوي انتشارات سروش منتشر گرديده است و از اقبال عام و خاص برخوردار است.
شايد کمتر قرآن پژوهي به اندازه ي راقم اين سطور با اين ترجمه انس داشته باشد، و با آن کار کرده باشد. به اين شرح که وقتي اين ترجمه در مهر يا آبان ماه 1367 به لطف ناشر به دستم رسيد با شور و اشتياق بسيار به مطالعه و مقابله ي آن پرداختم. مطالعه و مقابله اي که به چندين ترجمه و تفسير قرآن هم همزمان مراجعه مي کردم و به مدت 14 ماه تمام طول کشيد. حاصل نقد و نظرم بالغ بر 141 صفحه گرديد که به جاي انتشار آن، مصلحت آن ديدم که کل يادداشتها را در اختيار مترجم فاضل و فرزانه اش، دوست دانشورم جناب آقاي عبدالمحمد آيتي قرار دهم. و قرار دادم. ايشان در بازنگري عميق و سراسري ترجمه ي خويش يادداشتهاي انتقادي بنده و دو انتقاد کوتاه ديگر را که آقاي عليرضا ذکاوتي قراگزلو در نشر دانش و آقاي عبدالوهاب طالقاني در کيهان انديشه، شماره ي ويژه ي قرآن، نوشته بودند، مطمح نظر نکته سنج خويش قرار دادند. حاصل آنکه از ميان 88 نکته و يادداشت انتقادي اينجانب، 61 نکته را پذيرفته و 27 نکته ي انتقادي را نپذيرفته بودند. در فاصله ي پس از تقديم آن يادداشتهاي انتقادي به حضور جناب آيتي، مسائل ديگري نيز پيش آمد که به نحو مستقيم يا غير مستقيم به ترجمه ي ايشان ارتباط داشت. نخست اينکه نقد و نظري حاوي دو نکته ي انتقادي مهم درباره ي ترجمه ي ايشان نوشتم که در کتاب سير بي سلوک به طبع رساندم. آن دو نکته ي انتقادي يکي درباره ي علم الهي بود که به اعتقاد بنده تعابيري چون « يعلم الله » يا « ليعلم الله » را نبايد « خدا بداند » يا « تا خدا بداند » ترجمه کرد. چنان که جناب آيتي آيه ي 142 سوره ي آل عمران را که مي فرمايد: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ، چنين ترجمه کرده بودند: « آيا مي پنداريد که به بهشت خواهيد رفت و حال آنکه هنوز براي خدا معلوم نشده است که از ميان شما چه کساني جهاد مي کنند و چه کساني پايداري مي ورزند؟ » ( ص 69، ترجمه ي آقاي آيتي، چاپ اول ). نظر بنده اين بود که در اين موارد، عبارت قرآني را که ناظر به علم الهي است، بسته به مورد، بايد با تعابيري چون « تا خدا معلوم بدارد... » و نظاير آن به فارسي برگرداند. اين انتقاد کلاً، جز در يک دو مورد که در آنها هم مشتقات علم بکار رفته بود، مورد قبول مترجم محترم قرار گرفت و ترجمه ي عبارت پيشين را در چاپ سوم، به اين صورت اصلاح فرمودند: « آيا مي پنداريد که به بهشت خواهيد رفت و حال آنکه هنوز خدا معلوم نداشته است که از ميان شما چه کساني جهاد مي کنند و چه کساني پايداري مي ورزند ». يک دو مورد از همين مقوله هست که شايد سهواً اصلاح نشده باقي مانده است و به آنها اشاره خواهيم کرد. نکته ي دوم در نقد راقم اين سطور بر طبع اول ترجمه ي استاد آيتي، عبارت بود از اشکالي در ترجمه ي ايشان ( و بسياري از مترجمان ديگر ) که موهم ترک وحي از سوي حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) است، به اين شرح که آيه ي 12 سوره ي هود: فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْکَ وَ ضَائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ کَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَيْ‌ءٍ وَکِيلٌ‌، چنين ترجمه شده بود: « شايد که برخي از چيزهايي را که بر تو وحي کرده ايم واگذاشته اي و بدان دلتنگ شده باشي که مي گويند: چرا گنجي بر او افکنده نمي شود؟ و چرا فرشته اي همراه او نمي آيد؟ جز اين نيست که تو بيم دهنده اي بيش نيستي و خداست که کارساز هر چيزي است » ( ص 223 ترجمه، طبع اول ). بنده مشروحاً و مستنداً اشکال اين ترجمه را نشان داده بودم و از قول زبان شناسان و قرآن پژوهان بزرگ قديم چنين آورده بودم که در اينجا « لعل » به معناي « شايد » نيست، بلکه به معناي « مبادا » است، و نهايتاً ايشان در طبع سوم، ترجمه ي اين آيه را به اين شکل اصلاح و رفع عيب کردند: « مبادا که برخي از چيزهايي را که بر تو وحي کرده ايم واگذاري و بدان دلتنگ باشي که مي گويند: چرا گنجي بر او افکنده نمي شود؟ و چرا فرشته اي همراه آن نمي آيد؟ جز اين نيست که تو بيم دهنده اي بيش نيستي و خداست که کارساز هر چيزي است ».
اتفاق ديگري که پيش آمد و به نحو غير مستقيم با اين ترجمه ربط پيدا کرد، اين بود که راقم اين سطور با استظهار به عنايت الهي در زمستان 1370 اقدام به ترجمه ي همراه با توضيحات ( در پايان هر صفحه از ) قرآن مجيد کرد. و از اين رهگذر در کار ترجمه ي قرآن، و عيارسنجي ترجمه هاي قرآن، ژرفتر و مسؤولانه تر نگريست. در طي بيش از يک سال و نيم که از اين ترجمه مي گذرد و اکنون ( مهرماه 1372 ) به ترجمه ي جزء هفدهم رسيده ام، از ديد ديگري به اين ترجمه نگاه کرده ام و به اين نتيجه رسيده ام که برخلاف نتيجه گيري پيشينم، هنوز و سالها بلکه ساليان سال به ترجمه هاي تازه اي از قرآن کريم نياز هست. و با آنکه ترجمه ي آقاي آيتي از تمامي ترجمه هاي يک قرن اخير، شيواتر و زيباتر و حتي دقيق تر است، اما آن دقت آرماني و صددرصد را فاقدي است. عيار و درصد دقتش به برآورد من 80 تا 85 درصد، از صددرصد آرماني است. دقت ترجمه هاي ديگر، به تقريب - و براي تقريب به ذهن - از اين قرار است: از قدما دقت ترجمه ي نوبت اول کشف الأسرار ميبدي و ترجمه ي مندرج در تفسير ابوالفتوح رازي بين 90 تا 95 درصد است. دقت ترجمه ي شاه ولي الله دهلوي که مستقل و همراه با تفسير حسيني غالباً در شبه قاره ي هند به طبع رسيده و به صورت زيرنويس قرآن است و لذا تحت اللفظي است، در حدود 95 درصد است. دقت ترجمه ي معزي ( آن هم تحت اللفظي است ) 90 درصد. دقت ترجمه ي شادروان الهي قمشه اي ( نقد نگارنده ي اين سطور بر آن ) بين 50 تا 60 درصد. دقت ترجمه ي مرحوم ابوالقاسم پاينده در حدود 80 درصد است ( به شرط آنکه همه ي نکته ها و غلطهايي که علامه فرزان بر آن گرفته است، ترتيب اثر داده شده و اصلاح شود ). دقت ترجمه ي شادروان زين العابدين رهنما 85 درصد يا کمي بيشتر است. دقت ترجمه ي آقاي جلال الدين فارسي در حدود 80 درصد ( نقد راقم اين سطور بر آن ). دقت ترجمه ي آقاي محمد خواجوي 90 درصد ( نقد راقم اين سطور بر آن ). دقت ترجمه ي آقاي محمد باقر بهبودي در حدود 70 درصد است ( نقد راقم اين سطور بر آن ). دقت ترجمه ي آقاي محمدمهدي فولادوند بيش از 95 درصد ( معرفي راقم سطور از آن ). آري بنده تا به امروز ترجمه اي دقيق تر و خوشخوانتر از ترجمه ي آقاي فولادوند - که به ويرايش جمعي از فضلاي قرآن پژوه دارالقرآن آيت الله گلپايگاني و حوزه ي علميه ي قم و نيز راقم اين سطور رسيده است - سراغ ندارم. در حال حاضر اين ترجمه در دست طبع و نزديک به انتشار است. ميزان دقت ترجمه ي خودم را با آنکه حدس مي زنم، ولي عرفاً درست نيست که مطرح سازم. بسته به رأي و نظر خوانندگان و صاحب نظران و منتقدان آينده است.
باري در دنباله ي اين نقد، سي چهل نکته ي انتقادي ريز و درشت را که در طي بيش از چهار سال انس با ترجمه ي جناب آيتي به آنها برخورد کرده ام، مطرح مي سازد. اين نيز گفتني است که در ميان مترجمان قرآن، سه تن مترجم حرفه اي بوده اند: 1) ابوالقاسم پاينده که مروج الذهب و تاريخ طبري را همراه با هشت - ده کتاب ديگر ( و غالباً تاريخ ) به فارسي بسيار شيوايي درآورده است. 2) جناب آيتي ( مترجم تقويم البلدان ابوالفدا، غزلهاي ابونواس، معلقات سبع، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، تاريخ دولت اسلامي در آندلس، و از همه عظيم تر ترجمه ي تاريخ العبر ابن خلدون در 6 مجلد که خوشبختانه تماماً به طبع رسيده است. اخيراً هم ترجمه ي زيباي استاد آيتي از صحيفه ي سجاديه منتشر شده است ). 3) راقم اين سطور ( که بيش از 12 کتاب ترجمه کرده است نظير: درد جاودانگي، علم و دين، عرفان و فلسفه، انديشه ي سياسي در اسلام معاصر، خدا در فلسفه، دين پژوهي، جلد هشتم تاريخ فلسفه ي کاپلستون و کتابهاي ديگر ). 4) فراموش نکنيم که جناب خواجوي هم چندين و چند اثر از صدرالمتألهين به فارسي ترجمه کرده اند. اما مترجمان ديگر قرآن در حد ديگران، مترجم و مترجم حرفه اي نبوده اند.
اين را نيز بگويم که نقدنويسي اينجانب بر ترجمه هاي قرآن مجيد، از رقابت و همچشمي نيست، بلکه از شدت ارادت به قرآن کريم و قرآن پژوهان است و هرگز از سر منافسه و آميخته با جدل نيست. اميدوارم اين ادعا، فقط ادعا نباشد و خوانندگان در اين نقد و نقد ترجمه هاي قرآني ديگر، آثار صدق آن را ملاحظه کنند زيرا با تلميح به آن حکايت معروف، در اين زمينه جواب دادن به غزلهاي حافظ، به اين آسانيها نيست، و بايد جواب خدا را هم داد.
عمده ترين انتقادات اينجانب بر ترجمه ي استاد آيتي همان 61 موردي بوده است که قبول و اصلاح فرموده اند مواردي که ذيلاً مطرح مي سازد، آن قدرها حائز اهميت نيست، و هرگز از ارج و اعتبار ترجمه ي مترجم موفق و سربلندي چون جناب آيتي نمي کاهد. آرزومندم که خوانندگان بين اين نقدها و نقدهاي جدلي که فقط سرشار از منافسه و مناقشه است فرق بگذارند و مترجم و مترجمان محترم نيز « نقد » را مکروه نشمارند. راقم اين سطور به نقدهاي غير مغرضانه اي که گاه بر تأليفها يا ترجمه هايش نوشته مي شود ارج مي گذارد. چنان که در ذيل حافظ نامه ( چاپ پنجم، 1372 ) بيست فقره انتقاد را که جمعاً بالغ بر 200 صفحه شده است، چاپ کرده است. به اميد آنکه اين بدعت به سنت بدل شود، و نقدنويسي، نه عبار خاطر نه بار خاطر، بلکه يار شاطر مؤلف و مترجم گردد. ان شاء الله.

1) آيه ي 217 سوره ي بقره ( ص 35 )

عبارت قرآني... وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ ... چنين ترجمه شده است: « ... اما بازداشتن مردم از راه حق و کافر شدن به او و مسجدالحرام و بيرون راندن مردمش از آنجا در نزد خداوند گناهي بزرگتر است... »
اشکال اين ترجمه در اين عبارت است: « کافر شدن به او و مسجدالحرام ». مترجم محترم ضمير مندرج در « به » را که در عبارت کفرٌ به آمده است، به مسجدالحرام هم عطف کرده اند. عبارتي را که ايشان در نظر داشته اند في المثل نظير « کفرٌ بالله » و « کفرٌ بالمسجدالحرام » بوده است. کفر به الله معني دارد، ولي کفر به مسجدالحرام بسيار غريب است. اکثريت مفسران از جمله شيخ طوسي در تبيان ( در يکي از اقوالش و نيز در معنايي که از آيه بدست مي دهد ) و زمخشري در کشاف و طبرسي در مجمع البيان « المسجدالحرام » را عطف به « سبيل الله » مي گيرند يعني « صدٌّ عن... » را به مسجدالحرام هم ربط و تسرّي مي دهند. اينکه بعضي از مفسران و نحويان گفته اند وقتي عطف « مسجدالحرام » بر « سبيل الله » جايز بود که جار يعني « عن » تکرار شود - و بشود: و عن المسجدالحرام - بي وجه است. زيرا حذف جار به قرينه، در نظم و نثر عربي و نيز قرآن مجيد سابقه دارد. ضمناً اين اشکال رفع مشکل نمي کند. زيرا طبق منطق و قاعده ي قائلان به اين سخن، در صورت عطف به « به » ( در کفرٌ به ) هم بايد حرف جز « ب » تکرار مي شد و في المثل مي فرمود: « و کفرٌ به و بالمسجدالحرام ». ترجمه ي تفسير کشف الأسرار مطابق با ترجمه ي جناب آيتي است، ولي مفسران بزرگ ديگر خلاف آن، و موافق با نظر پيشنهادي اينجانب رأي داده اند. ابوالفتوح رازي پس از بحث مفصل، ترتيب طبيعي و ايده آل عبارات آيه را چنين مي داند: « پس نظم آيه چنين است که: يسئلونک عن الشهرالحرام اي قتال الشهر الحرام. قتل قتاله کبير و الصد عن سبيل الله و عن المسجد الحرام و الکفر به اي بالله و اخراج اهله اي اهل المسجدالحرام اکبر عندالله. اي هذه الاشياء باجمعها اکبر عندالله... ». بعضي از مفسران و نحويان براي رفع استبعاد عطف مسجدالحرام به صد عن سبيل الله، به آيه ي 25 سوره ي حج استشهاد کرده اند که اين دو در حالت طبيعي و بسيار صريح به هم عطف شده اند: إِنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ... گفتني است که نظمي که شيخ طوسي به اجزاء و عبارت اين آيه مي دهد همانند نظم ابوالفتوح است که نقل کرديم. ملاحسين واعظ کاشفي هر دو معني را ياد مي کند: « ... و کفر به مسجدالحرام يا منع مردم از طواف آن ». ابن کثير در تفسيرش کفرٌبه را راجع به خداوند يا سبيل الله مي گيرد، ولي مسجدالحرام را معطوف به سبيل الله مي داند. در تفسير جلالين ( تأليف جلال الدين محلي و جلال الدين سيوطي ) کفرٌبه فقط کفر به الله، و مسجدالحرام معطوف به سبيل الله گرفته شده است و رأس تفسير ابي السعود عمادي نيز مانند جلالين است. رأي اسماعيل حقي در تفسير روح البيان هم همانند اينهاست. نظر شوکاني در فتح القدير نيز همين طور است. شادروان علامه طباطبايي مي نويسد: « مراد از سبيل الله عبادت و نسک و علي الخصوص حج است و ظاهراً ضمير « به » راجع به سبيل است... و مسجدالحرام عطف بر سبيل الله است. اي صدٌّ عن سبيل الله و عن المسجدالحرام ».
مي رسيم به ترجمه هاي معاصر که فقط موضع نياز را از آنها نقل مي کنيم. قمشه اي: « ... ولي بازداشتن خلق از راه خدا و کفر به خدا و پايمال کردن حرمت حرم خدا... ». پاينده: « ... و بازداشتن از راه خدا و انکار اوست. و مسجد حرام و بيرون کردن مردمش نزد خدا مهمتر است ». رهنما: « ... بازداشتن از راه خدا و کفر به خدا ( و بازداشتن ) از مسجدالحرام... ». آل آقا: « ... و کفر به خداست و مردم را از زيارت کعبه باز مي دارد... ».

2) آيه ي 39 سوره ي آل عمران ( ص 56 )

در ترجمه ي « حصور » که صفت يحيي (عليه السّلام) است « بيزار از زنان » آمده است. نظر به معناي قديمي کلمه ي « بيزار » يعني بري و برکنار، اين ترجمه و معادل عيبي ندارد. ولي در فارسي امروزه، بيزار معناي نفور و متنفر مي دهد و لذا بهتر است از معادلهاي ديگر استفاده شود. کشف الأسرار: « نه خواهنده ي ( = ناخواهنده ي ) زنان »، تفسير نسفي: « باز ايستنده از زنان، با توانايي و قوت »، تفسير حسيني: « بي رغبت به زنان، بازايستاده از زنان »، قمشه اي: « پارسا »، پاينده: « پارسا »، رهنما: « خوددار از شهوات »، آل آقا: « با هوي و هوس مخالف ». « پرهيزنده از زنان » نيز معادل مناسبي به نظر مي رسد.

3) آيه ي 122 سوره ي آل عمران ( ص 67 )

إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلاَ وَ اللَّهُ وَلِيُّهُمَا ... چنين ترجمه شده است: « دو گروه از شما آهنگ آن کردند که در جنگ سستي ورزند و خدا ياورشان شد... ». قسمت اخير جمله، ايهام نامناسب دارد. چنين معني مي دهد که گويا خداوند در اينکه سستي بورزند ياورشان شده است. ترجمه ي مرحوم قمشه اي هم همين کژتابي را دارد: « و آنگاه که دو طايفه از شما بددل و ترسناک و در انديشه ي فرار از جنگ بودند و خدا يار آنها بود ». ترجمه ي مرحوم پاينده هم همين طور: « آن دم که دو گروه از شما سر ترسيدن داشتند و خدا يارشان بود ». اما ترجمه ي رهنما از اين نظر بي اشکال به نظر مي رسد: « به يادآر آن هنگامي را که دو گروه از شما بر آن شدند که بيم را بر خود راه دهند و حال آنکه خداوند ياور آن دو گروه بود ( که پايدار بمانند )... ».
4) آيه ي 3 سوره ي نساء ( ص 78 )
... فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَيْمَانُکُمْ چنين ترجمه شده است: « اگر بيم آن داريد که به عدالت رفتار نکنيد تنها يک زن بگيريد. يا هر چه مالک آن شويد ». عبارت « يا هرچه مالک آن شويد » در ترجمه ي أَوْ مَا مَلَکَتْ أَيْمَانُکُمْ اگرچه درست است اما رسا نيست. يعني يا فقط يک زن بگيريد يا به کنيزتان اکتفا کنيد. يا في المثل: يا به کنيزي که مالک آن شده ايد اکتفا کنيد.
5) آيه ي 32 سوره ي مائده ( ص 114 )
... وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً... چنين ترجمه شده است: « ... و هرکس که به او حيات بخشد چون کسي است که همه ي مردم را حيات بخشيده باشد ». اين ترجمه با عقل و نقل جور درنمي آيد. مگر کسي - جز خداوند - مي تواند به کسي حيات بخشد؟ مراد از « احياها » يعني « زنده بدارد »، « عفو کند »، « از مرگ برهاند » و نظاير آن است. ترجمه ي نوبت اول کشف الأسرار همين ايراد را دارد: « و هرکه تني زنده کند... همچنان بود که همه ي مردمان را زنده کرده بود ». ولي در نوبت دوم اين ابهام و اشکال برطرف شده است: « ... و هرکه تني زنده کند يعني او را از دست کشنده اي رها کند، يا از غرقي و حرقي و هدمي برهاند، يا از ضلالتي و کفري بازآرد، همچنان بود که همه ي مردمان زنده کرده بود، يعني مزد وي چندان باشد که همه ي مردمان رهانيده باشد ». تفسير حسيني: « ... و هرکه سبب باقي حيات کسي شود، به عفو از قصاص يا منع از قتل يا رهانيد از مهالک... سپس همچنان باشد که سبب زندگي همه ي مردمان شده باشد... ». قمشه اي: « ... و هرکه نفسي را حيات بخشد ( از مرگ نجات دهد ) مثل آن است که همه ي مردم را حيات بخشيده... ». پاينده: « ... و هرکه کسي را زنده بدارد، چنانست که مردم را زنده داشته باشد ». رهنما: « ... و آنکه يک تن را زنده گذارد ( از مرگ نجات دهد ) گويي همه ي مردم را زنده کرده باشد ».
6) آيه ي 70 سوره ي مائده ( ص 120 )
لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً کَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ‌ چنين ترجمه شده است: « ما از بني اسرائيل پيمان گرفتيم و پيامبراني بر ايشان فرستاديم. هرگاه که پيامبري چيزي مي گفت که با خواهش دلشان موافق نبود، گروهي را تکذيب مي کردند و گروهي را مي کشند ». اشتباه اين ترجمه در اين است که توجه نشده است که « جاء » هرگاه همراه با « ب‍ » شود متعدي مي گردد و کلما جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ يعني هر بار که پيامبري، چيزي خلاف دلخواه آنان، مي آورد [ چنين و چنان مي کردند ].
7) آيه ي 84 سوره ي مائده ( ص 123 )
... وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ‌. ترجمه ي اين بخش از اين آيه، با توجه به حرف نفي که در صدر همين آيه وارد شده، نين است: « و طمع نورزيم در اينکه پروردگار ما، ما را در شمار صالحان آورد ». بحث بر سر کلمه ي « نطمع » يعني معناي طمع است. مرحوم پاينده هم همين طور ترجمه کرده است. مرحوم رهنما و آل آقا هم « طمع داريم » ترجمه کرده اند. غافل از آنکه « طمع ورزيدن » در عرف قديم و جديد فارسي، فحواي منفي و مذموم دارد. در قرآن مجيد، طمع به معناي منفي هم آمده است ( از جمله، احزاب، 32، مدثر، 15 ) ولي در اينجا معناي آن مثبت است و مرحوم قمشه اي آن را به درستي به « اميد داشتن » ترجمه کرده است. به اين آيه دقت فرماييد: إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا ( شعراء، 51 ). در اينجا ( صفحه ي 370 ترجمه ي استاد آيتي ) اين اشکال پيش نيامده: « ما اميد مي داريم که پروردگارمان خطاهاي ما را ببخشد ». و شادروان قمشه اي ترجمه کرده است: « و از خدا اميد آن داريم... از گناهان ما درگذرد ». حاصل آنکه طمع در قرآن کريم، دو معنا يا فحواي مثبت و منفي دارد. معناي منفي آن - که با آن در اين بحث کاري نداريم - در فارسي رايج است و بوده است. اما معناي دوم آن اميد است. چنان که در آيه ي ديگر طمع در برابر خوف قرار گرفته است و بخوبي نشان مي دهد که مراد از آن اميد است: وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً ( اعراف، 56 ). و اين عبارت قرآني اخير را خود استاد آيتي چنين ترجمه کرده اند: « و خدا را از روي بيم و اميد بخوانيد » ( ص 158 )، که درست و بي اشکال است.
8) آيه ي 13 سوره ي انعام ( ص 130 )
وَ لَهُ مَا سَکَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ... چنين ترجمه شده است: « از آن اوست هرچه در شب و روز جاي دارد ». اين ترجمه خالي از اشکال نيست. زيرا « شب و روز » ظرف زمان است، و « جاي دارد » فحواي مکاني دارد. ميبدي: « و او راست هر هستي که مي آرام گيرد در شب و روز ». ترجمه ي قرآن 556 ق: « و او راست آنچه بيارامد و جنبد اندر شب و روز ». ابوالفتوح رازي: « و مر او راست آنچه آرام دارد در شب و روز ». نسفي: « و مر وي راست هرچه آرام گيرنده است در شبها و روزها ». ملاحسين کاشفي: « و مر خداي راست آنچه آرام دارد در شب و روز ». قمشه اي: « هرچه در شب و روز آرامش يافته، همه ملک خداست ». پاينده: « هرچه در شب و روز قرار گرفته از اوست ». رهنما: « و او راست آنچه در شب آرام گيرد و روز ( بکوشد ) ». آل آقا: « و هرچه در شب و روز آرام گرفته ( و جاي گزيده ) از آن اوست ».
9 ) آيه ي 96 سوره ي انعام ( ص 141 )
در ترجمه ي فَالِقُ الْإِصْبَاحِ آمده است: « شکوفنده ي صبحگاهان ». ميبدي: « شکافنده ي روز است از شب ». ابوالفتوح رازي: « شکافنده ي صبح ». نسفي: « وي است دماننده ي سفيده دم ( سپيده دم ) ». واعظ کاشفي: « شکافنده ي عمود صبح ». قمشه اي: « شکافنده ي پرده ي صبحگاهان ». پاينده: « شکافنده ي صبحدم ». رهنما: « ( اوست ) شکافنده ي صبح ». آل آقا: « شکافنده ي صبح ». مي توان پذيرفت و فرهنگهاي لغت هم راه مي دهند که شکوفنده به معناي شکافنده باشد. گو اينکه بعضي از آنها شکوفتن را برابر با شکفتن مي گيرند که لازم است، برخلاف شکافتن که متعدي است. مانند فالق که متعدي است. قطع نظر از اين اشکال، مسلم است که شکوفنده نامأنوس تر و کم رواج تر از شکافنده ي صبح، و نيز ديرياب است. لذا علت ترجيح آن بر شکافنده معلوم نيست.
10 ) آيه ي 122 سوره ي انعام ( ص 144 )
أَ وَ مَنْ کَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ... چنين ترجمه شده است: « آيا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختيم... ». به اجماع مفسران و مترجمان مراد از ميت در اينجا مرده ي بيجان واقعي نيست، بلکه « مرده دل » است.
11 ) آيه ي 2 سوره ي اعراف ( ص 152 )
وَ لاَ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ اولياء چنين ترجمه شده است: « و سواي او از خدايان ديگر متابعت مکنيد ». قطع نظر از قول تفاسير و ترجمه هاي ديگر، اين ترجمه في نفسه اشکال دارد. از اين ترجمه چنين برمي آيد که خدايان ديگر هم وجود دارند، يا قرآن قائل به آنهاست، و در اينجا، نهي مي کند که از آنها متابعت نکنيد. حال آنکه موضوعاً و در نفس الامر و در منطق قرآن مجيد، وجود خداي ديگر يا خدايان ديگر منتفي است. ميبدي: « و پس رو مبيد ( = مباشيد ) فرود از او هيچ معبودان و ياران و دوستان باطل را ». ترجمه ي قرآن 556 ق: « و مکني متابعت از دون خداي بتان را ». تفسير نسفي: « و جز او را معبود مگيريت ». تفسير حسيني: « و پيروي مکنيد بجز کتاب خدا، دوستان را. مراد اصنام اند که کفار، ايشان را دوست مي گرفتند يا شياطين الانس و الجن که خلق را در گمراهي مي افکنند ». قمشه اي: « پيرو دستورها غير از او نباشيد و جز خدا را به دوستي مگيريد ». پاينده: « و جز آن پيرو دوستان مشويد ». رهنما: « و جز او از اولياء ديگر پيروي مکنيد ». آل آقا: « و جز او، اولياي ديگري را پيروي مکنيد ». ترجمه ي راقم اين سطور: « و جز او هيچ معبودي مگيريد ».
12 ) آيه ي 33 سوره ي اعراف ( ص 155 )
عبارت قرآني مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً چنين ترجمه شده است: « که هيچ دليلي بر وجود آن نازل نشده است ». به نظر مي رسد که مترجم محترم مَا لَمْ يُنَزِّلْ را به صيغه ي مجهول خوانده اند که چنين ترجمه کرده اند. اما فاعل تنزيل، در اين آيه و عبارت خداوند است ( قس آيه ي 71 سوره ي اعراف ).
13 ) آيه ي 54 سوره ي اعراف ( ص 158 )
عبارت قرآني معروف و مکرر ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ چنين ترجمه شده است: « پس به عرش پرداخت ». شايد « استوا » با « الي » مانند ثُمَّ اسْتَوَى اِليَ السَّماء ( بقره، 29، فصلت، 11 ) چنين معنايي بدهد. چنان که خود جناب آيتي، اولي را چنين ترجمه کرده اند: « آنگاه به آسمان پرداخت » ( ص 6 ) و دومي را هم به اين صورت: « سپس به آسمان پرداخت » ( ص 478 ). حال آنکه در اينجا « استوي » با « علي » به کار رفته است. عبارت ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ کراراً در قرآن بکار رفته است. از جمله آيه ي سوم سوره ي يونس و آيه ي دوم سوره ي رعد که هر دو را به همان صورت ( يعني به عرش پرداخت ) ترجمه کرده اند. اما ترجمه ي الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى‌ ( طه، 5 ) را چنين آورده اند: « خداي رحمان بر عرش استيلا دارد »، که بي شبهه اين ترجمه ي درستي است و شبهه ي جسم انگاري خداوند را هم در بر ندارد. اما باز در ترجمه ي ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ در آيه ي 59 سوره ي فرقان آورده اند: « آنگاه به عرش پرداخت ». همچنين ترجمه ي اين عبارت در آيه ي چهارم سوره ي سجده همين طور است. همچنين ترجمه ي اين عبارت در آيه ي چهارم سوره ي حديد. و همه ي اين موارد جز همان يک مورد که اشاره کرديم نادرست است.
14) آيه ي 66 سوره ي انفال ( ص 186 )
الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيکُمْ ضَعْفاً چنين ترجمه شده است: « اکنون خدا بار از دوشتان برداشت و از ناتوانيتان آگاه شد ». درباره ي اشکال کلي ترجمه ي مشتقات مختلف « علم » - آنجا که مراد از آن علم الهي است - در آغاز اين نقد بحث کرده ايم. مرحوم پاينده به جاي « آگاه شد »، « معلوم کرد » ترجمه کرده است. ترجمه ي قرآن 556 ق علم را به جاي ماضي، مضارع ترجمه کرده است. يعني به جاي « دانست »، « مي داند » آورده است. و هر دوي اين تمهيدها براي رفع اشکال ترجمه کافي است.
15) آيه ي 8 سوره ي توبه ( ص 189 )
عبارت قرآني وَ أَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ‌ چنين ترجمه شده است: « و بيشترين عصيانگرانند ». حال آنکه في المثل بايد چنين ترجمه مي شد که بيشترين آنها ( يا بيشترينه ي آنها ) نافرمانند، يا عصيانگرند. گفتني است که بيشترينه يک تعبير کهن است و کراراً در تفسير ابوالفتوح ( قرن ششم ) به کار رفته است. مانند « بهينه » که آن هم در عصر جديد رايج شده، و هم در تفسير ميبدي و هم در تفسير ابوالفتوح ديده مي شود.
16) آيه ي 17 سوره ي توبه ( ص 190 )
مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِينَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ چنين ترجمه شده است: « مشرکان را نرسد که در حالي که به کفر خود اقرار مي کنند، مسجدهاي خدا را عمارت کنند ». از اين ترجمه چنين برمي آيد که مشرکان علناً در حالي که دارند به کفر خود اقرار مي کنند، مي خواهند به عمارت ( تأسيس، تعمير، توليت، ترويج ) مساجد بپردازند. حال آنکه مشرکان اين قدر نامعقول اقدام نمي کنند و اگر هم از روي نفاق بخواهند به عمارت ( به هر چهار معنا ) مساجد بپردازند لااقل اين رفتار خود را کنار مي گذارند، يعني اقرار آشکار نمي کنند و در حال اقرار دست به اين کار نمي زنند. اشکال ديگري که اين ترجمه دارد اين است که موهم اين شبهه هم هست که اگر در حال اقرار به کفر خود نباشند، صلاحيت عمارت مساجد را دارند، حال آنکه في الواقع و در هيچ حال ندارند. حاق معناي آيه اين است که مشرکان را نرسد که به عمارت و آبادگري مساجد، علي الخصوص مسجدالحرام، بپردازند، چه تاکنون عملاً کفر خود را اثبات و آشکار کرده اند. بحث باريکتري هم مي توان کرد که البته از قلمرو ترجمه وارد تفسير خواهيم شد، و آن اينکه به احتمال قريب به يقين اين مشرکان يا منافقان اقرار زباني به کفر خود نکرده اند، بلکه مجموع کار و کردار و عملکردشان است که شهادت به کفر آنان مي دهد. ترجمه ها و نيز تفسيرهاي فارسي مبناي مقايسه در اين نقد، هيچ کدام حق معناي اين آيه را چنان که بايد و شايد ادا نکرده اند.
17) آيه ي 39 سوره ي توبه ( ص 194 )
عبارت قرآني إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِيماً چنين ترجمه شده است: « اگر به جنگ بسيج نشويد خدا شما را به شکنجه اي دردناک عذاب مي کند ». يعني عذاب را به « شکنجه » ترجمه کرده اند. اين معادل در ترجمه ي جناب آيتي چندان سابقه ندارد و يک بار هم در ترجمه ي آيه ي 61 همين سوره ( ص 197 ) به کار رفته است. بايد گفت قبول داريم که در قديم و در ترجمه ي قدما، حتي تا ترجمه ي مرحوم معزي، شکنجه، معادل خوب و رسايي براي عذاب باشد، اما در عصر جديد، که شکنجه بار معنايي تازه به خود گرفته و بر عذاب و تعذيب ناروا و غير انساني و غير اخلاقي و غير قانوني زندانيان و اسراي جنگي و مخصوصاً زندانيان سياسي اعمال مي شود و با عملکرد خشن سازمانهاي جاسوسي و ضد جاسوسي تداعي مي گردد، درست نيست که عذاب را شکنجه ترجمه کنيم. بعضي از مترجمان ديگر قرآن در عصر جديد از شدت علاقه به فارسي نويسي و فارسي گرايي، در ترجمه ي خود از قرآن کريم، دانسته يا نادانسته همواره در برابر عذاب، معادل شکنجه را بکار برده اند ( مثل جناب ابوالقاسم امامي ) که به دلايل پيشگفته، و به دليل ايجاد ايهام و تداعي ناخواسته و نامطلوب، کاربرد آن روا نيست.
18) آيه ي 58 سوره ي توبه ( ص 197 )
عبارت قرآني وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُکَ فِي الصَّدَقَاتِ چنين ترجمه شده است: « بعضي از ايشان، تو را در تقسيم صدقات به بيداد متهم مي کنند ». ايراد اين ترجمه اين است که « لمز » يعني طعن زدن و عيب گرفتن، و نه « به بيداد متهم کردن ». قابل توجه است که در همين سوره، در ترجمه ي عبارت قرآني الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ ( توبه، 79 ) خود جناب آيتي چنين آورده اند: « کساني را که بر مؤمناني که به رغبت صدقه مي دهند،... عيب مي گيرند ».
19) آيه ي 60 سوره ي توبه ( ص 197 )
اصطلاح قرآني الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ که عرفاً و در کتب فقهي مُؤَلفة القلوب هم گفته مي شود، با توجه به حرف « ل » که در « للفقراء » هست و به الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هم برمي گردد، چنين ترجمه شده است و « و نيز براي بدست آوردن دل مخالفان » سخن در مصارف زکات است. مؤلفة القلوب، شامل بعضي از مخالفان مي شود، ولي در فقه اسلامي، معنا و مصداق آن وسيعتر است و به بعضي خوديها و غير مخالفان هم اطلاق مي گردد. پس بهتر است الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ به سادگي و به درستي به « دلجويي شدگان » يا « استمالت شدگان » ترجمه گردد.
20) آيات 81 تا 86 توبه ( ص 201 ) ( نيز توبه، 46 و 47 و جاهاي ديگر )
در اين ترجمه غالباً به جاي جهاد، جنگ به کار رفته است. حال آنکه جهاد و مجاهد، کلمات قرآني اي هستند که در عربي و فارسي جديد هم با همان معنا به کار مي رود. اگر کلمه ي جنگ در برابر قتال يا حرب - که هر دو در قرآن به کار رفته اند، و البته بايد اذعان کرد که مترادف جهادند - به کار رود مناسب تر است. ولي جهاد با آن بار فقهي و فرهنگي و ديني که يافته است بهترست در ترجمه به همان صورت بيابد. توضيح بيشتر آنکه حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) هرگز به جنگ به معناي تاريخي - سياسي و دنيوي و عرفي کلمه نپرداخته اند، و نبردهاي مقدس ايشان، چه هجومي چه دفاعي، چه غزوه چه سريه، همه فرعي از فروع هشتگانه ي عبادي و واجب اسلامي است. حاصل آنکه براي فاصله گرفتن از مستشرقاني که جهادهاي حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را « جنگ » مي دانسته يا مي ناميده اند، و نيز کساني که جنگ را تنها عامل موفقيت و گسترش اسلام شمرده اند، و هنوز هم مي شمارند، بهترست در ترجمه ي قرآن مجيد در برابر کلمه ي جهاد، يا آنجا که به ضمير و اشاره از جهاد سخن مي رود همان کلمه جهاد را به کار ببريم.
21) آيه ي 36 سوره ي نحل ( ص 272 )
در ترجمه ي وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ آورده اند: « و از بت، دوري جوييد ». چنان که اغلب قرآن پژوهان و فرهنگ نويسان عربي نويس ياد کرده اند، طاغوت اعم از بت است. يعني هر بتي طاغوت است، ولي هر طاغوتي بت نيست. و طاغوت به هر معبود ناحقي که به جاي خداوند پرستيده شود اطلاق مي گردد. و خود جناب آيتي در مشهورترين جايي که « طاغوت » در قرآن مجيد به کار رفته است، يعني آيه ي اخير يا منضم به آية الکرسي ( بقره، آيه ي 256 ) آن را عيناً « طاغوت » آورده اند، و به بت ترجمه نکرده اند. حفظ يکدستي در ترجمه، لااقل در مورد اصطلاحات و تعابير، برجسته اي چون ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ، و کلمه ي مهم عذاب، و همين طاغوت و امثال اينها واجب است.
22) آيه ي 58 و 59 سوره ي نحل ( ص 274 )
وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِيمٌ؛ يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْکُمُونَ‌ چنين ترجمه شده است: « و چون به يکشان مژده ي دختر دهند،‌ سيه روي شود و خشمگين گردد؛ از شرم اين مژده، از مردم پنهان مي شود. آيا با خواري نگاهش دارد يا در خاک نهانش کند؟ آگاه باشيد که بد داوري مي کنند ». در اينجا استاد آيتي مرتکب يک اشتباه يا غلط مشهور که در سراسر تاريخ يکهزار و يکصد ساله ي ترجمه ي قرآن مجيد به زبان فارسي مطرداً تکرار شده است، شده اند و آن اين است که تبشير ( در « بُشّر » و « بُشّر به » ) را مژده دادن ترجمه کرده اند. راقم اين سطور براي نخستين بار به اين اشتباه پي برده و آن را به مدارک نسبتاً کافي به نحوي روشن و مبرهن عرضه داشته است و به اين نتيجه رسيده است که تبشير در قرآن کريم و مکاتيب رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و خلفاي راشدين از آثار صدر اول اسلامي گرفته تاکنون و حتي در عربي امروز، دو معنا دارد: الف) مژده دادن در مواردي که به واقع مژده اي در ميان باشد و ب) آگاهانيدن يا خبر دادن، در مواردي که فقط اطلاع رساندن مطرح است ( درست مانند همين آيه ي مورد بحث )، نه مژده. پيداست که چون به عرب جاهلي تاريک انديش خبر دهند که همسرت دختر زاييده است، براي او مژده اي تلقي نمي شود، بلکه مصيبتي است ( براي تفصيل بيشتر در اين باب مقاله ي « فهم قرآن با قرآن » در کتاب حاضر، نوشته ي راقم اين سطور ).
23) آيه ي 85 سوره ي نحل ( ص 277 )
آيه ي وَ إِذَا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذَابَ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لاَ هُمْ يُنْظَرُونَ‌ چنين ترجمه شده است: « و ستمگران عذاب را بنگرند، عذابي که هيچ تخفيف نيابد و هيچ مهلتشان ندهند ». اين از تعبيرهاي شايع قرآن مجيد است که چون قيامت قائم شود و حقايق اخروي از جمله حشر و نشر و بهشت و دوزخ آشکار گردد، پشيماني گناهکاران يا مشرکان سودي ندارد، و هر قدر هم آرزوي بازگشت به دنيا داشته باشند، يا قول بدهند و ادعا کنند که از آن پس، عمل صالح خواهند کرد، از آنان پذيرفته نيست. معلوم نيست چرا مترجم محترم « اذا » در اول آيه را که نقش اساسي در معني دارد حذف کرده اند و تصور فرموده اند از آن « اذا » هاي مربوط به داستان سرايي قرآن کريم است،که بعضي از مترجمان در ترجمه حذفش مي کنند. به هر حال ترجمه ي درست اين آيه به عقل قاصر بنده از اين قرار است: « و چون ستم پيشگان ( مشرک ) عذاب را بنگرند، آنگاه نه ( عذابشان ) سبک گردد، و نه مهلت داده شوند ».
24) آيه ي 101 سوره ي نحل ( ص 279 )
آيه ي وَ إِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَکَانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ‌ چنين ترجمه شده است: « چون آيه اي را جانشين آيه ي ديگر کنيم، خدا بهتر مي داند که چه چيز نازل کند. گفتند که تو دروغ مي بافي، نه، بيشترينشان نادانند ». در اين ترجمه به معترضه بودن عبارت قرآني وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّل توجه نشده است. ترجمه ي درست اين آيه به نظر راقم اين سطور چنين است: « و چون آيه اي را بجاي آيه ي ديگر آوريم - و خداوند به آنچه نازل کرده است، آگاهتر است - گويند تو فقط افترازني، چنين نيست، بلکه بيشترينه شان درنمي يابند ».
25) آيه ي 112 سوره ي نحل ( ص 281 )
عبارت قرآني مشهوري که معرکه ي آراء مفسران و علماي بلاغت است يعني فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُوا يَصْنَعُونَ‌ چنين ترجمه شده است: « و خدا به کيفر اعمالشان به گرسنگي و وحشت مبتلايشان ساخت ». اين ترجمه نارساست. استعاره ي « اذاقه ي لباس جوع » حتي در عربي با آنکه بسيار بديع و هنري شمرده مي شود، غريب و شگرف است و تعبير و تفسير آن دشوار است، تا چه رسد به ترجمه ي آن. ترجمه ي راقم اين سطور از اين عبارت قرآني چنين است: « و سپس خداوند به کيفر کار و کردارشان بلاي فراگير گرسنگي و ناامني را به آنان چشانيد ».
26) آيه ي 38 سوره ي اسراء ( ص 286 )
آيه ي کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً چنين ترجمه شده است: « همه ي اين کارها ناپسند است و پروردگار تو آنها را ناخوش دارد ». يک جمله ي قرآني را بي جهت به دو جمله ترجمه کرده اند. احتمال دارد که مترجم محترم « سيئُهُ » و « سيئَة » ( به صيغه ي مؤنث و منوَّن ) خوانده باشند. در هر حال اين آيه، آيه اي دشوار است و مفسران درباره ي آن به تفصيل بحث کرده اند. ترجمه ي راقم اين سطور از اين آيه چنين است: « همه ي اينها نابساماني هايش نزد پروردگارت ناپسند است ».
27) آيه ي 58 سوره ي اسراء ( ص 288 )
عبارت قرآني: وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِکُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً چنين ترجمه شده است: « هيچ قريه اي نباشد مگر اينکه پيش از فرا رسيدن روز قيامت هلاکش مي کنيم يا به عذابي سخت گرفتارش مي سازيم ». اشکال اين ترجمه در اين است که قريه را نبايد به قريه ترجمه کنند. در عرف قرآن کريم غالباً قريه به معناي شهر است. چنان که ام القري ( = مکه ) نيز درست برابر با متروپوليس است ( مترو = مادر = ام. پوليس = شهر = قريه / قري ). اينکه عرض شد، مورد عنايت مترجم فاضلي چون استاد آيتي هم بوده است. چنان که در پانويسي که مربوط به آيه ي 58 سوره ي بقره است ( ص 10 ) مرقوم داشته اند: « قريه در قرآن به معني شهر است ». اما معلوم نيست چرا در سراسر ترجمه ي شيواي خود در برابر « قريه »، همواره « دِه » گذاشته اند، حال آنکه طبق فرموده ي خودشان بايد مي گذاشتند شهر. داستان به همين جا خاتمه نمي يابد. در سوره ي کهف در داستان موسي و عبدصالح ( = خضر ) در آيه ي 77 آمده است: فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ، که مترجم محترم آورده اند: « پس برفتند تا به دهي رسيدند ». سپس خضر، ديواري را که مشرف به فروريختن بود تعمير کرد و موسي حيران شد. تا سپس که هنگام جدايي آن دو فرا رسيد و خضر تأويل يکايک کارهاي ظاهراً غريبش را براي موسي که تا پايان تاب نياورده و در امتحان شکست خورده بود، بيان مي دارد و به اين قريه که مي رسد، حق تعالي از قول او مي فرمايد: وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ ( کهف، 82 ) و استاد آيتي چنين ترجمه کرده اند: « اما ديوار از آن دو پسر يتيم از مردم اين شهر بود ». پس با دقت رياضي وار معلوم و مسلم مي شود که در همه جا و مخصوصاً در اينجا « قريه » را بايد « شهر » ترجمه مي فرمودند.
28) آيه ي 89 سوره ي اسراء ( ص 292 )
فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً چنين ترجمه شده است: « بيشتر مردم جز ناسپاسي هيچ کاري نکردند ». و شبيه همين تعبير قرآني در چند آيه بعدتر، يعني آيه ي 99 همين سوره: فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ کُفُوراً چنين ترجمه شده است: « اما ظالمان جز انکار نکنند ». يعني در عبارت اول به « کفور » ( يعني ناسپاسي و کفران ) اهميت داده شده است، و در آيه ي دوم به ابي ( ابا و انکار ). حال آنکه در ترجمه ي هر دو آيه بايد به هر دو عنصر توجه شود: اکثر مردم يا ظالمان، جز از روي ناسپاسي به انکار برنخاستند. و نظاير آن.
29) آيه ي 12 سوره ي کهف ( ص 295 )
آيه ي ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً چنين ترجمه شده است: « سپس بيدارشان کرديم تا بدانيم کدام يک از آن دو گروه حساب مدت آرميدنشان را داشته اند ». باز هم در اشاره به علم الهي در ترجمه ي « لنعلم »، « تا بدانيم » آورده اند که درست نيست. درست آن « تا معلوم بداريم » است.
30) آيه ي 16 سوره ي کهف ( ص 296 )
عبارت قرآني وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ چنين ترجمه شده است: « اگر از قوم خود کناره جسته ايد و جز خداي يکتا، خداي ديگري را نمي پرستيد به غار پناه بريد ». اين ترجمه به کلي اشتباه است، زيرا توجه نشده است که عبارت و ما يعبدون الا الله هم مفعول است و عطف به « هُم » در واعتزلتموهم است. ترجمه ي درست اين عبارت قرآني چنين است: « و چون از ايشان و آنچه جز خداوند مي پرستند، کناره گرفتيد، در آغاز جاي گيريد ». قابل توجه است که شبيه به همين عبارات قرآني را در آيات 48 و 49 سوره ي مريم درست ترجمه کرده اند.
31) آيه ي 43 سوره ي کهف ( ص 299 )
آيه ي وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ مَا کَانَ مُنْتَصِراً چنين ترجمه شده است: « جز خدا گروهي که با ياريش برخيزند نبود و خود قدرت نداشت ». من دون الله درست ترجمه نشده است و ترجمه ي مذکور چنين معني مي دهد که فقط خداوند بود که ممکن بود به ياريش برخيزد. حال آنکه سخن از فردي کافر و کافر نعمت است. يعني گروهي يا اعوان و انصاري نداشت که در برابر خدا به ياريش برخيزند. به تجربه ديده ام که اغلب مترجمان همين عبارت ساده ي من دون الله را نادرست ترجمه مي کنند.
32) آيه ي 51 سوره ي کهف ( ص 300 )
مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لاَ خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ مَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً چنين ترجمه شده است: « آنگاه که آسمانها و زمين و خودشان را مي آفريدم، از آنها ياري نخواستم، زيرا من گمراه کنندگان را به ياري نمي گيرد ». معناي صدر آيه اين است که هنگام خلق آسمانها و زمين و انسان، شما ( يعني ابليس و شياطين ديگر ) حضور نداشتيد، تا چه رسد به شرکت و ياري دادن به خداوند. کشف الأسرار، نوبت اول: « حاضر نکردم من ايشان را که آسمان را مي آفريدم و نه آنگه که زمين مي آفريدم و نه آنگه که ايشان را مي آفريدم و هرگز بيراه کنندگان را يارگيرنده نبودم ». تفسير نسفي: « حاضر نکردم اينها را به آفريدن آسمانها و زمينها را، تا از ايشان معونتي بود يا با ايشان مشورتي بود. و نه نيز به آفريدن تنهاشان و نه ام من گيرنده مر گمراه کنندگان را ياري دهندگان ». تفسير حسيني: « حاضر نگردانيدم شيطان و اولاد او را به وقت آفرينش آسمان و زمين تا با ايشان مشاورت کنم، يا مددکاري طلبم و نه به وقت آفرينش نفسهاي ايشان... و نيستم من فراگيرنده گمراه کنندگان را که ابليس و ذريت اويند ياران و مددکاران. يعني من در خالقيت بي نيازم از يار مددکار ». قمشه اي: « من در وقت آفرينش آسمان و زمين و يا خلقت خود اين مردم، آنها را حاضر و گواه نساختم و کمک از کسي نخواستم و هرگز گمراهان را به مددکاري نگرفتم ». پاينده: « آفرينش آسمانها و زمين را با حضور آنها نکردم و نه آفرينش خودشان را که من گمراه کنندگان را به کمک نمي گيرم ». رهنما: « من آن ها را حاضر نکردم روز آفرينش آسمانها و زمين، نه ( هنگام ) آفرينش خودشان، و من گمراه کنندگان را مددکار نمي گيرم ». آل آقا: « آنان را بر آفرينش آسمانها و زمين و بر خلقت خودشان گواه نگرفتم ( و در آن هنگام حاضر نکردم ) و من گمراه کنندگان را يار ( و ياور خويش ) نگرفته ام ».
33) آيه ي 101 سوره ي کهف ( ص 305 )
آيه ي الَّذِينَ کَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِي وَ کَانُوا لاَ يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً چنين ترجمه شده است: « آن کسان که ديدگانشان از ياد من در حجاب بوده و توان شنيدن نداشته اند ». اشکال اين ترجمه اين است که « ياد » را به « ديدگان » نسبت داده است. مفسران از جمله طبري، ابوالفتوح رازي و قاضي بيضاوي، مراد از ذکر در « ذکري » را توحيد و آيات [ مشهود ] الهي دانسته اند. چون اگر « ذکر » را « ياد » ترجمه کنيم، معني مستقيم نمي گردد. راقم اين سطور، اين عبارت قرآن چنين ترجمه کرده است: « همان کساني که ديدگانش در پرده ي [ غفلت ] از آيات من بود، و نمي توانستند [ حق را ] بشنوند ». در هر حال آيه و تعبير دشواري است.
34) آيه ي 110 سوره ي کهف ( ص 305 )
عبارت قرآني قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ چنين ترجمه شده است: « بگو: من انساني هستم همانند شما. به من وحي مي شود. هر آينه خداي شما خدايي است يکتا ». اشکال اين ترجمه اين است که « انما » به ترجمه درنيامده است و ربط بين عبارات که در اصل محفوظ است در ترجمه از دست رفته است. ترجمه ي راقم اين سطور از اين عبارت قرآني چنين است: « بگو من بشري همانند شما هستم، با اين تفاوت که به من وحي مي شود که خداي شما، خدايي يگانه است ». اين عبارت در سوره ي فصلت آيه ي عيناً تکرار شده است.
35) آيه ي 20 سوره ي طه ( ص 314 )
عبارت قرآني فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى‌ چنين ترجمه شده است: « بيفکندش، به ناگهان ماري شد که مي دويد ». دويدن مار تعبير غريبي است. قمشه اي: « مي شتافت » و پاينده: « راه مي رفت » آورده اند. رهنما و آل آقا هم از فعل « دويدن » استفاده کرده اند که درست نيست. هر دويدني مستلزم شتاب است، ولي هر شتابي مستلزم دويدن نيست. دويدن اقتضاي وجود « پا » دارد، لذا بهتر است از شتافتن استفاده شود. همچنين در آيه ي 66 سوره ي طه ( ص 317 ) عبارت قرآني يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى‌ چنين ترجمه شده است: « چنان در نظرش آمد که رسنها و عصاها به هر سو مي دوند »، که همين اشکال را دارد. به نظر من در هر دو مورد بهتر است از « جنب و جوش دارند » استفاده شود، يا از « مي شتابند » چون دويدن مار بسيار غريب است.
36) آيه ي 11 سوره ي مؤمنون ( ص 343 )
آيه ي الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ‌ که چنين ترجمه شده است: « که فردوس را که همواره در آن جاويدانند به ميراث مي برند » جمله ي فارسي کژتابي دارد و موهم اين معناست که ميراث بران، به تحصيل حاصل مي پردازند. يعني فردوسي را به ارث مي برند که پيش از آن به ارث بردن، در آن جاويدان بوده اند. حال آنکه مطابق نص اصلي عربي، اينها فردوس را - با هر صفتي که داشته باشند يا بدون صفت - ميراث مي برند و از آن پس در آن جاويدانند. پاينده: « که بهشت را به ارث مي برند و خودشان در آن جاودانند ». رهنما: « آن کسانند که بهشت را به ميراث برند، و ايشان در آنجا ماندگارند ».
37) آيه ي 72 سوره ي فرقان ( ص 367 )
عبارت قرآني وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً چنين ترجمه شده است: « و چون بر ناپسندي بگذرند به شتاب از آن دوري مي جويند ». ترجمه ي مَرُّوا کِرَاماً به « به شتاب از آن دوري مي جويند » در واقع ترجمه نيست، بلکه تفسير است و از نوبت دوم تفسير ميبدي گرفته شده است ( ج 7، ص 68 ) که نوشته است: « مرواکراما، اي اعراضوا عنه معرضين ». اين تفسير است و فقط قول يک مفسر است. ترجمه ي مستقيم عبارت قرآني نيست. خود ميبدي در تفسير نوبت اول همين آيه، يعني در واقع در ترجمه ي آيه چنين آورده است: « و هرگه که به ناپسند و سخن بيهوده بگذرند آزاد و نيکو برگذرند ». تفسير ابوالفتوح: « و چون به لغو بگذرند، کريم وار بگذرند ». تفسير نسفي: « و چون بگذرند به لغو کريم وار بگذرند ». تفسير کمبريج: « و چون بگذرند به کارهايي که آن بيهوده است و کار نيايد و آن معصيتهاست، مرواکراما، مي گذرند کريمان ». ترجمه ي قرآن 556 ق: « و چون بگذرد به جايگاه باطل، بگذرند بردباران ». ترجمه ي قرآن موزه ي پارس: « او چون بگذرند به فيهده يي ( = بيهوده اي ) او باطلي بگذرند بردباران ». تفسير حسيني: « و چون بگذرند به چيزي ناپسنديده بگذرند بردباران ». قمشه اي: « و هرگاه به عمل لغوي ( از مردم غافل ) بگذرند بزرگوارانه از آن درگذرند ». پاينده: « و چون بر ناپسندي بگذرند با بزرگواري بگذارند ». رهنما: « و چون به امر بيهوده يي بگذرند کريم وار درگذرند ». آل آقا: « و چون بر کار بيهوده ( يا مجلس گناهي ) بگذرند، بزرگوارانه مي گذرند ». ملاحظه مي شود که مترجمان اجماعاً به بزرگوارانه گذشتن يا کريمانه در گذشتن ترجمه کرده اند. اشکال ترجمه ي جناب آيتي اين است که تفسير است و فقط يک وجه از انواع شقوق و وجوه کريمانه گذشتن را که اعراض شتابان باشد، به ميان آورده است. از اين گذشته، ممکن است « مرور کريمانه » در يک جا و يک مورد اقتضاي اعراض سريع و به شتاب برگشتن نداشته باشد.
38) آيه ي 15 سوره ي قصص ( ص 388 )
عبارت قرآني وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا چنين ترجمه شده است: « بي خبر از مردم شهر، به شهر داخل شد ». به نظر مي رسد که « غفلت » متعلق به مردم شهر باشد، نه موسي (عليه السّلام) که در اينجا فاعل فعل « دخل » است. و مراد اين است که موسي (عليه السّلام) بدون اطلاع و آگاهي اهل شهر، وارد شهر شد. کشف الأسرار: « و در شارستان شد موسي هنگامي که اهل آن غافل بودند ( ناانديشمند ) ». تفسير ابوالفتوح: « دخل المدينة... در وقت غفلت اهلش ». ترجمه ي قرآن 556 ق: « و درشد در شهر مصر بر وقتي که خفته بودند مردمان آن شهر... ». تفسير نسفي: « و درآمد به شهر به وقت غفلت اهل وي ». ترجمه ي قرآن موزه ي پارس: « او [ =و ] درآمد موسي در شهر مصر فر وقت مشغول او [ =و ] غافلي مردمان آن شهر ». تفسير کمبريج: « او درآمد در آن شهر که آن را عين الشمس خوانند، در وقتي که غافل بودند باشندگان آن شهر ». تفسير حسيني: « ... به مصر درآمد برهنگام غفلتي که واقع بود از اهل مصر. يعني ميان شام و خفتن که در آن وقت همه کس به مهم خود مشغول بودند... ».
مترجمان معاصر، قمشه اي، پاينده، رهنما، و مترجم تفسير الميزان هم به همين ترتيب ترجمه کرده اند. يعني غفلت را متعلق به مردم شهر دانسته اند. در ميان مترجمان، اعم از قديم يا جديد، فقط مرحوم آل آقا همانند آقاي آيتي ترجمه کرده است.
39) آيه ي 38 سوره ي عنکبوت ( ص 401 )
آيه ي وَ عَاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَکُمْ مِنْ مَسَاکِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ کَانُوا مُسْتَبْصِرِينَ‌ چنين ترجمه شده است: « و عاد و ثمود را هلاک کرديم و اين از مسکنهايشان برايتان آشکار است. شيطان کارهايشان را در نظرشان بياراست و آنان را از راه بازداشت و حال آنکه مردمي صاحب بصيرت بودند ». بحثي که داريم درباره ي ترجمه ي قسمت اخير آيه است. چگونه قوم عاد و ثمود که در قرآن مجيد بارها به گمراهي و بدعملي آنان و تکذيب و طعنشان نسبت به پيامبرشان تصريح مي شود، مردمي « صاحب بصيرت » بوده اند؟ از جمله در قرآن مجيد راجع به ثمود گفته مي شود: « وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى ( فصلت، 17: اما قوم ثمود، هدايتشان کرديم؛ و آنها کوري را از هدايت بيشتر دوست مي داشتند، ص 479 ترجمه ي حاضر ). و درباره ي عاد نيز تعبيرات مشابه در قرآن مجيد هست. به عبارت ديگر، به ثمود 26 بار و عاد 25 بار اشاره و از آنان و سير و سرنوشتشان سخن گفته شده است و همواره از آنان و گرايششان به کفر و ضلال، به تعبيرات منفي ياد شده است. لذا حتماً جاي شگفتي است که چرا فقط در اينجا « مردمي صاحب بصيرت » خوانده مي شود. مفسران قرآن دو راه حل براي معناي اين بخش از آيه، به طوري که با ساير آيات مربوط به عاد و ثمود هماهنگي داشته باشد، پيشنهاد کرده اند. گروهي گفته اند آنها قوه ي نظري و درّاکه ي خوب داشتند، ولي آن را در راه حق و هدايت به کار نبردند. گروهي ديگر گفته اند اينها در کار دنيوي خودشان نظير تراشيدن خانه و آشيانه در دل کوهساران، چابک دست و تيزبين بودند. خلاصه ي طبري: « و کانوا مستبصرين: في دينهم و ضلالتهم معجبين ». کشف الأسرار، نوبت اول: « گروهي بودند چست کار و باريک بين و زيرک دست »، نوبت دوم: « و قيل کانوا مستبصرين » يعني ثمود، و استبصارهم حذقهم في جب الصخر بالوادي بيوتا ». ابوالفتوح رازي: « با آنکه ايشان عاقلان و مميزان و مستبصرانند، خللي که افتاد ايشان را از اهمال و اغفال در نظر افتاد، نه از خلل عقل و بصيرت. مجاهد و قتاده گفتند معني آن است که ايشان مستبصر بودند در کفر و ضلالت و به آن معجب بودند ( شبيه به قولي که از طبري نقل شد ). باطل به صورت حق به خود نمودند ». قول شيخ طوسي و طبرسي و زمخشري و بيضاوي و ابن جزري و ملامحسن فيض کاشاني هم شبيه به قول ابوالفتوح است. شيخ طوسي در تبيان اين معنا را هم از قول مجاهد و قتاده نقل مي کند که « و کانوا مستبصرين في ضلالتهم لعجبهم به، فتصوروه بخلاف صورته ».
قول فخر رازي با همه ي مفسران فرق دارد و قابل توجه است: « و کانوا مستبصرين يعني بواسطة الرسل. يعني فلم يکن لهم في ذلک عذر، فان الرسل اوضحواالسبل ». ترجمه ي قرآن 556 ق هم با ديگر ترجمه ها و تفاسير فرق دارد و هوشيارانه تر است: « و ايشان پنداشتند که بر حق اند ». تفسير حسيني: « و بودند بينايان يعني متمکن بودند از نظر و فکر و ملاحظه به ديده ي بصيرت، اما بدان اشتغال نکردند، يا زيرک و باريک بين بودند به گمان خود و سخن پيغمبران را نامعقول پنداشتند ».
بنده درباره ي اين عبارت بسيار انديشيدم. حتي حدس بيراهي زدم و پيش خود گفتم شايد در ميان قراآت مختلف و مرجوح و شاذ، قراء « مستنصرين » ( با نون ) به جاي « مستبصرين » آمده باشد. يعني بيهوده کمک طلبيدند و کسي در برابر امر و عذاب الهي فريادرسشان نبود. ولي اين حدس ضعيف را هيچ يک از کتب قراآت که به اختلاف قراآت هم پرداخته اند، از جمله کتاب التيسير ابوعمروالداني، و النشر ابن جزري و حجة القراءات ابوزرعه عبدالرحمن بن زنجله و غيره تأييد نمي کنند. حاصل آنکه پيشنهاد بنده براي ترجمه ي و کانوا مستبصرين اينهاست: 1) و حال آنکه ادعاي بصيرت مي کردند، 2) و حال آنکه باريک بين مي نمودند، 3) و حال آنکه پيشتر طلب بصائر ( معجزات ) کرده بودند، 4) و حال آنکه از انبيا رهنمايي خواسته بودند.
40) آيه ي 151 سوره ي صافات ( ص 452 )
أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاَئِکَةَ إِنَاثاً وَ هُمْ شَاهِدُونَ‌ چنين ترجمه شده است: « آيا وقتي که ما ملائکه را زن مي آفريديم آنها مي ديدند؟ »
جمله ي فارسي موهم اين معناست که گويي محرز است که خداوند، ملائکه را زن آفريده است، و اگر بحثي هست در شاهد بودن يا نبودن مدعيان است. علاوه بر منابع قديم، ترجمه هاي معاصر هم از اين نظر بي اشکال است. قمشه اي: « يا آنکه چون ما فرشتگان را خلق مي کرديم آنجا حاضر بودند؟ ( و ديدند که آنها را زن آفريديم نه مرد ) ». پاينده: « يا فرشتگان را مادگان آفريده ايم و آنها گواهان بوده اند؟ » رهنما: « يا آنکه ما فرشتگان را ماده آفريديم و آنها شاهد بودند؟ » آل آقا: « يا اينکه ما فرشتگان را زن آفريديم و آنان گواه بودند؟ » در اين ميان، ترجمه ي فارسي تفسير الميزان هم همان اشکالي را دارد که ترجمه ي آقاي آيتي: « و آيا روزي که ما ملائکه را ماده خلق مي کرديم، ايشان شاهد و ناظر بودند؟ »
مضمون همين آيه در آيه ي 19 سوره ي زخرف تکرار شده است: وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ‌ که درست و دقيق ترجمه شده است: « و فرشتگان را که بندگان خدايند زن پنداشتند. آيا به هنگام خلقتشان آنجا حاضر بوده اند؟ زودا که اين شهادتشان را مي نويسند و از آنها بازخواست شود » ( ص 491 ترجمه ي حاضر ).
41) آيه ي 36 سوره ي زخرف ( ص 493 )
عبارت قرآني وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ چنين ترجمه شده است: « هر کس که از ياد خداي رحمان روي گرداند ». قرار اينجانب در اين يادداشتهاي انتقادي، چنان که تا اينجا ملاحظه شده است، بر اين نبوده است که به مسائل مربوط به نثرنويسي فارسي يا نثر ترجمه بپردازم و متعرض مسائل سليقه اي و استحساني نثر بشوم. اما محض تنوع اين مورد را يادآور مي شود که « روي گرداندن » با « ياد » تناسب ندارد. مرحوم قمشه اي هم همين ترک اولي را مرتکب شده و از « رخ برتافتن » استفاده کرده است. مرحوم پاينده براي پرهيز از اين مشکل، خود کلمه ي « اعراض » را به کار برده است. مرحوم رهنما به خوبي از اين ايراد پرهيز کرده است: « و هر کس که از ياد خداي بخشنده بازگردد... » مرحوم آل آقا هم از « روي گرداندن » استفاده کرده است.
از قدما ترجمه ي 556 ق و ميبدي از « بگردد » ( بدون روي يا رخ ) سود جسته اند که طبعاً مشکلي دربرندارد. به نظر اينجانب خوب است که يا از همين « بگردد » استفاده شود، يا بهتر از آن از « دل بگرداند » يا « دل برتابد ». مقايسه کنيد با اين مصراع از حافظ: « ور بگويم دل بگردان، رو بگرداند ز من ».
42) آيه ي 14 سوره ي حجرات ( ص 518 )
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا ... چنين ترجمه شده است: « اعراب باديه نشين گفتند ايمان آورديم. بگو ايمان نياورده ايد، بگوييد که تسليم شده ايم... ». اين ترجمه درست است. و بعضي از مفسران و مترجمان « اسلمنا » را همانند آقاي آيتي به « تسليم شده ايم » يا « گردن نهاده ايم » ترجمه کرده اند. بحث ما در نادرستي آن نيست. در اين است که اگر کلمه « اسلمنا » به « اسلام آورده ايم » ترجمه شود بهتر است زيرا: 1) اگر به جاي « اسلمنا »، « سلمنا » آمده بود، چاره اي نبود جز اينکه « تسليم شده ايم » ترجمه شود. ولي « اسلمنا » قابليت هر دو معني را دارد. ظهور معناي « اسلمنا » در اسلام آوردن و قبول رسمي يا ظاهري شريعت مسلماني است. اين را بگويم که من بحث در اينکه اسلام و تسليم و سلم و سلام همريشه و هم معني اند ندارم. بحث بر سر اين است که استفاده از کدام لفظ بهتر و اولي است. 2 ) به همين دليل و از همين جا در کتب کلامي فريقين بحث رابطه ي « ايمان و اسلام » را مطرح کرده اند که بين آنها رابطه ي عموم و خصوص مطلق است ( هر ايماني اسلام هست، ولي هر اسلامي ايمان نيست ). مراد اين است که در اصطلاح شناسي کلامي از کلمه ي « اسلام » استفاده کرده اند، نه « تسليم ». 3) از شيوه ي « القرآن يفسر بعضه بعضاً » نيز مي توانيم مدد بگيريم. توجه به آيه ي هفدهم همين سوره، قاطع دعوي و فصل الخطاب است: يَمُنُّونَ عَلَيْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَکُمْ، که پيداست مراد خداوند،‌ اسلام اصطلاحي، يعني آئين مسلماني است، نه فقط حالت تسليم و گردن نهادن. جناب آيتي هم در اينجا با اينجانب موافقند، زيرا همين آيه را چنين ترجمه کرده اند: « از اينکه اسلام آورده اند بر تو منت مي گذارند. بگو بخاطر اسلامتان بر من منت مگذاريد » ( ص 518، ترجمه ي حاضر ). وگرنه مي توانستند سبک و سياق ترجمه شان در آيه ي قبلي را حفظ کنند و بگويند: از اينکه تسليم شده اند بر تو منت مي گذارند. بگو بخاطر تسليم شدنتان بر من منت مگذاريد. و نظاير آن.
43) آيه ي 25 سوره ي حديد ( ص 542 )
عبارت قرآني و انزلنا الحديد به « آهن را... فروفرستاديم » ترجمه شده است و به بداهت عقل نادرست است. زيرا نه در تاريخ عمومي و نه تاريخ عقايد اسلامي يا ساير اديان چنين چيزي نداريم که خداوند آهن را براي انسان فروفرستاده باشد. قاطبه ي مفسران بزرگ شيعه و اهل سنت گفته اند که در چند مورد از قرآن کريم « انزال » به معني فروفرستادن نيست، بلکه به معناي پديد آوردن است. از جمله: يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْکُمْ لِبَاساً ... ( اعراف، 26 )، که جناب آيتي چنين ترجمه کرده اند: « اي فرزندان آدم، براي شما جامه اي فرستاديم... » که نادرست است. خداوند هرگز براي فرزندان آدم جامه اي نفرستاده است. و درستش اين است که براي شما ( با مواد و وسايل و علل و اسبابش ) لباس آفريديم يا لباس پديد آورديم. همچنين: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ ... ( زمر، 6 )، که ترجمه کرده اند « و برايتان از چارپايان هشت جفت بيافريد ». چنان که ملاحظه مي فرماييد اين ترجمه درست است، و اگر اشکالي دارد در جاي ديگر است و آن در « ازواج » است که برخلاف ظاهر، بايد هشت فرد ترجمه مي کردند يعني چهار جفت. زيرا انعامي که خداوند آفريده است و آفرينش آنها را نعمتي براي انسان شمرده است، هشت فرد است. توضيح آنکه حق تعالي در آيه ي 143 سوره ي انعام مي فرمايد: ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ ...، و مفسران بزرگ از جمله ميبدي و ابوالفتوح تصريح کرده اند که « ثمانيه ازواج = هشت تا يعني چهار جفت » ( ميبدي ) يا مراد به ازواج، افراد است؛ عرب گويد عندي زوجان من الحمام ( من دو زوج کبوتر دارم ). مفسران ديگر از جمله شيخ طوسي و زمخشري نيز بر آن هستند که ازواج در اينجا به معني افراد است. و قابل توجه است که آقاي آيتي به اين نکته وقوف داشته اند که آن عبارت قرآني را چنين ترجمه کرده اند: « هشت لنگه: از گوسفند، نر و ماده و از بز، نر و ماده ». منتها بنده مطمئن نيستم که آيا به جاي « تا » يا « فرد » در اينجا براي انعام يعني گوسفند و بز و شتر و گاو مي توان از کلمه ي « لنگه » استفاده کرد يا خير. در هر حال، برگرديم به اوايل بحث. لازم بود مترجم محترم عبارت قرآني وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ ... ( زمر، 6 ) را چنين ترجمه کنند: « و برايتان از چارپايان هشت فرد ( يا به قول خودشان: هشت لنگه ) بيافريد ». يعني از قاعده ي متين « القرآن يفسر بعضه بعضاً » استفاده مي کردند.
44) آيه ي 25 سوره ي حديد ( ص 542 )
عبارت قرآني وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ چنين ترجمه شده است: « تا خدا بداند که چه کسي به ناديده او و پيامبرانش را ياري مي کند ». چنان که پيش از اين هم در اين نقد گفته ايم، در اين سياق، يعني در اشاره به علم الهي، تعبير « تا خدا بداند » درست نيست، « و تا خدا معلوم بدارد » درست است.
45) آيه ي 1 سوره ي طلاق ( ص 559 )
عبارت قرآني فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ چنين ترجمه شده است: « به وقت عده طلاقشان دهيد ». و چون عبارت ابهام داشته است، در پاي صفحه افزوده شده است: « يعني آنگاه که از حيض پاک شده باشند ».
چنان که بديهي است و عملکرد آقاي آيتي در سراسر ترجمه هم چنين بوده است، حتي المقدور ترجمه ي هر آيه يا عبارتي نبايد ابهامي داشته باشد که به « پانويس » نيازمندش کند. ميبدي: « ايشان را در پاکي از حيض دست بازداريد ». البته ايراد ترجمه ي ميبدي در اينجا اين است که در واقع تفسير کرده است، نه ترجمه. ولي پيداست که در اينجا جمود به لفظ نمي توان کرد و بايد چيزي از سوي مترجم افزوده شود. ترجمه ي قرن 556 ق: « طلاق دهيدشان بر شمار پاکي شان ». تفسير ابوالفتوح: « عبدالله عباس گفت: معني آن است که طلاق در پاکيزگي زن دهيد ». تفسير نسفي: « طلاق دهيدشان در وقت سنتي که پيدا کرده شده است مر طلاق ايشان را ». ترجمه ي قرآن موزه ي پارس: « پاي گشاده ( = رها، مطلقه ) مي کنيد ايشان را در وقت پاکي به شمار ايشان ». تفسير کمبريج: « زنان را اندر پاکي طلاق دهيد ». تفسير منهج الصادقين: « طلاق دهيد زنان را در حالتي که روي آورده اند به عده ي خود ». ترجمه ي مرحوم قمشه اي مانند ترجمه ي آقاي آيتي است و با جمله اي در داخل پرانتز رفع ابهام کرده است. پاينده: « در وقتي که عده آغاز تواند شد طلاقشان دهيد ». و به نظر بنده اين ترجمه، ترجمه ي خوبي از اين آيه است. رهنما: « آنان را در ( دوره ي ) پاکي طلاق دهيد ». اين هم ترجمه ي خوب و بي اشکالي است. آل آقا: « به هنگام پاکي آنها که به شمار آيد طلاق بدهيد ».
در اينجا فقره ي سوم يادداشتهاي انتقادي اينجانب بر ترجمه ي شيوا و استوار استاد عبدالمحمد آيتي از قرآن مجيد، به پايان مي رسد. فقره ي اول همان 61 موردي بود که ايشان از ميان انتقادهاي اوليه ام که به صورت دستنويس به حضورشان تقديم داشته بودم، قبول و اصلاح فرموده بودند. يعني اين اصلاحات در طبع سوم ترجمه ي ايشان ( تهران، سروش، 1371 ) به عمل درآمده است. فقره ي دوم نقدي بود حاوي کليات و دو نکته ي انتقادي مهم که در کتاب سير بي سلوک به طبع رسيده بود، و آن دو نکته جزو همان 61 نکته ي مقبول بود، و خلاصه ي آن را در آغاز نقد حاضر مطرح کردم. فقره ي سوم همين 45 نکته ي انتقادي است. اميدوارم قرآن پژوهان ديگر هم همت کنند و اگر نقد و نظري دارند چه به صورت مکاتبه با ناشر، چه درج در جرايد، مطرح فرمايند تا اين ترجمه ي عالي و متعالي از همه ي سهوالقلمهاي جزئي و ايرادات احتمالي ناچيز پاک و پيراسته شود و طبع بازنگريسته و ويراسته ي بعدي، با اطمينان خاطر مرجع محققان قرار گيرد. ان شاء الله.
منبع مقاله :
خرمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (1)، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.