در فضيلت صداقت

چون سبق تمهيد يافت که انسان در بلوغ به کمال خاصّ محتاج به استمداد از ديگر بني نوع است، و قواعد استمداد بي علاقه ي اُلفت و محبّت مشيّد نگردد، پس هر چند شخص را دوستان بيشتر باشند وصول به کمال او را اسهل تواند بود.
شنبه، 22 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در فضيلت صداقت
 در فضيلت صداقت

 

نويسنده: جلال الدين دواني
ويراسته ي: مرتضي يوسفي راد



 

چون سبق تمهيد يافت که انسان در بلوغ به کمال خاصّ محتاج به استمداد از ديگر بني نوع است، و قواعد استمداد بي علاقه ي اُلفت و محبّت مشيّد نگردد، پس هر چند شخص را دوستان بيشتر باشند وصول به کمال او را اسهل تواند بود. و چون مرتبه ي صداقت اعلي مرابت محبّت است پس به رابطه ي صداقت انتظام استکمال بيشتر باشد.
و صديق حقيقي به عدد بسيار نتواند بود؛ چه نفايس جواهر را هر آينه عزّت لازم است، و اکثر مردم طالب لذّات حيواني و مشتهيات نفساني اند و اختلاط با ايشان به قدر ضرورت بايد نمود. و حکما اين طائفه را تشبيه به توابل کرده اند که در اطعمه به قدر حاجت به کار بايد داشت و قلّت و کثرت آن هر دو موجب فساد شود.
و ارسطا طاليس گفته که مردم به دوست در همه حال محتاجند، در حال رفاهيّت جهت استلذاذ به حضور ايشان و مؤانست، و در حال شدّت به جهت امداد و معاونت. و به حقيقت احتياج اعاظم سلاطين که بي نيازترين مردم توانند بود به مستحقّان تربيت بل به فقرا و مساکين که احوج ناس اند هم چون احتياج فقرا و مساکين است به اهل احسان و ثروت.
و افسقراطيس (1) گفته که اگر همه ي دنيا و رغائب آن کسي را باشد و از فايده ي صداقت محروم، حيات بر او و بال بود بلکه بقاي او ممتنع، و اگر گمان برد که تحصيل اين خصلت آسان است گماني خطاست؛ چه جوهر صداقت صادقه که در معيار اعتبار تمام عيار آيد از نوادر نفايس عالم است و در وقت وقوع مصيبتي يا هجوم نقمتي هيچ از کنوز و دفاين، بلکه دنيا و مافيها نافع نيايد و به جاي دوستي که در مهمّي مساعدت نمايد يا در وصول به سعادتي اعانت کند نباشد. حبّذا سعادتمندي که از اين نعمت عظيمه حظّي وافي داشته باشد و اگر چه او را از دنيا هيچ نباشد. و از او سعيدتر آن که با وجود منقبت سلطنت از اين سعادت محظوظ باشد؛ چه پادشاه را اطلّاع بر کليّات و جزئيّات امور مملکت و مصالح طوايف رعيّت ضروري است، و در اين امور متکثّره دو چشم و دو گوش و يک دل و يک زبان کافي نيست، و چون به حکم صداقت چشم و گوش و دل و زبان ديگران ملک او شود، به چشم همه بيند و به گوش همه شنود و به زبان همه گويد، و ضبط امور مملکت بر او آسان گردد.
و گفته اند که چون خواهد که شخصي را به صداقت اختيار کند اول استخبار احوال او نمايد تا با پدر و مادر در حال صبي چگونه سلوک نموده، اگر به جريمه عقوق موسوم باشد اصلاً بر او اعتماد نبايد کرد و او را به دوستي نشايد گرفت؛ چه هر کس که حقوق والدين را به عقوق مقابل دارد از او هيچ خير طمع نتوان داشت.
بعد از آن از کيفيت معاشرت او با دوستان و معامله باايشان تفحّص بايد کرد. بعد از آن اختيار احوال او در شکر و کفران نعمت اولياي نعم بايد نمود، اگر به صفت کفران موصوف باشد رغبت در دوستي او نبايد کرد، چه در اوصاف اشقيا هيچ خصلت از کفران نعمت مذموم تر نيست. و در صفات سعدا هيچ فضيلت از شکر نعمت ممدوح تر نه. و مراد به شکر نه مجرّد مکافاتست؛ چه گاه باشد که کسي به سبب فقر از قيام به مکافات عاجز آيد امّا به دل ولا و محبّت ورزد و به زبان ثنا و مدحت گويد، چنين کس مقصّر نباشد.
پس تأمّل نمايد در حال ميل او به لذّات و جمع اموال و مقتنيات او، اگر حرص بر او غالب باشد، صداقت را نشايد. پس نظر کند در ميل او به ترفَع و تغلّب، اگر در اين باب مفرط باشد هم مردود بود، چه با داعيه ي تغلّب انصاف مغلوب باشد و زياده از حقّ خود طلبد و آخرالامر مؤذّي به زوال مودّت گردد.
و ديگر ملاحظه بايد کرد، اگر شغف به انواع لهو و لعب و استماع به اغاني و معاشرت باغَواني او را از رعايت جانب دوستان حقيقي باز دارد، به محبّت او رغبت نبايد کرد.
و چون در جميع اين صفات از بوته ي امتحان تمام عيار برون آيد، او را صديقي کامل و شفيقي فاضل بايد دانست و جوهر محبّت او را با نقد جان در گنجينه ي دل نگاه بايد داشت؛ چه: « لاَ فَخرَ اِلاّبالتصديق الکامِلِ ». و بعضي حمکا گفته اند: « اِنّي لَأعَجَبُ مِمَن يَحزُنُ وَ لَهُ صِدّيق فَاضِلُ » ليکن اين چنين کس از کبريت احمر اعربست، و اگر دست دهد، بر يک دوست حقيقي اختصار اولي باشد، چه قيام به مراسم حقوق اشخاص متعدّده متعذّر نمايد؛ زيرا که شايد که مقتضاي احوال ايشان متخالف باشد، مثل آن که به موافقت يکي انبساط و فرح اظهار بايد کرد و به مراقبت ديگري انقباض و تَرَح، و چون سبب عداوت در اغلب نوعي از خلطه ي معرفت سابق است؛ چه کسي که با او به هيچ وجه سبق معرفتي نبوده از او دشمني مستبعد نمايد، و دشمني بعد از کمال اختلاط و اطلّاع بر دقائق احوال مضرّتر باشد. پس در اختلاط، طريقِ احتياط مرعي بايد داشت و به قدر ضرورت اکتفا بايد نمود کَمَا قِيلَ قطعه:
عَدوُّکَ مِن صَدِيقِکَ مُستَفاد
فَلَا تَستَکثِرَنَّ مِنَ الصَّحاب
فَاِنَّ الدَّاءَ اَکثَرُ مَاتَرَاهُ
يَکُونُ مِنَ الطَّعَامِ اَوِ الشَّراب
و چون دوست بدست آيد رعايت حقوق او را واجب دانسته، به مهمّات که او را سانح شود قيام بايد نمود و به ملاقات او اظهار بشاشت بايد کرد و به ثنا و محمدت، بي شوب تملق و نفاق، اتيان بايد نمود. و به خلوص ضمير و محبّت باطني اکتفا نبايد کرد؛ چه اطلاع بر مطويّات قلوب مخصوص علاّم الغيوب است.
و معايب حقيره ي تقصيرات جزويه را که منسوب به دوستان باشد اعتبار نبايد نمود بلکه اغماض از آن واجب بايد دانست؛ چه افراد بشري از آن خالي نتواند بود، و اگر در اين باب امعان نمايد مؤذّي به وحدت و وحشت و حرمان از فضيلت صداقت گردد. و در اين امر تأمّل در عيوب خود مددي عظيم است؛ چنانچه در حديث نبوي است « طُوبي لمن شغله عَيبُه عن عيوبِ الناس ». (2)
و چون به اين وظايف مواظبت نمايد محبّت خالص مستحکم گردد، و به آن سبب غربا و کساني که با ايشان سبق معرفت نداشته باشند به جانب او منجذب گردند.
و از وظايف صداقت آن که اصدقا را با خود در نعمت ها و مراتب شريک گرداند و از اظهار اختصاص به آن محترز باشد. و مصدر کرامت را از شوب منّت محفوظ دارد. و چون بر ايشان مصيبتي واقع شود با ايشان به نفس و مال مواسات کند و در احزان با ايشان مشارکت نمايد، بلکه مشارکت در ضرّا از مساهمت در سرّا اوکد و انفع است و در نفوس اوقع. بيت:دَعوي الاِخَاءِ عَلَي الرَّخَاءِ کَثيرَةُ
بَل فِي الشَّدائِدِ يُعرَفُ الاخِوَان
و در مراعات ايشان انتظار التماس ايشان ننمايد، بلکه از امارات و شواهد تعرّف احوال ايشان کند و اگر در صديق امارت و وهني مشاهده کند اهمال جايز ندارد، بلکه در مخالطت و استمالت مبالغه بيشتر کند؛ چه اگر او نيز اعراض نمايد علاقه ي محبّت انفصام پذيرد، بلکه شايد که حجاب غليظ شود و به قطع و مفارقت کلّي انجامد. و طريق آنست که بي تکلّف آنچه مادّه ي کدورت باشد از دل صافي اظهار کند تا به برکت راستي به صفا مبدّل شود.
و مداومت بر اين وظايف واجب است، چه هر گاه که مسکن يا ملبوس يا مرکوب را تعهّد ننمايند و در مراعات آن اهمال کنند بفساد انجامد؛ پس اعراض از تعهّد کسي که از او خيرات دارين توقّع توان داشت چگونه باشد، با آن که از فوات صداقت و انقلاب به عداوت ضرر بي غايت متصوّر است؛ چه غوايل عداوت بعد از محبت بيشتر.
و مرا و جدال اگرچه مطلقاً مذموم است با دوستان اشنع است؛ چه از آن اختلاف خيزد و از اختلاف تباين انگيزد و تباين مبدأ همه شرور است.
و بايد که اصلاً با دوستان به تعليم علم و ادبي که او را باشد خسّت ننمايد؛ چه مضايقه با دوستان در متاع دنيا که محلّ تزاحم است شنيع است، فکيف در علم که به انفاق ازدياد پذيرد و به بخل انتقاض گيرد.
و چون از دوست مشاهده ي عيبي کند با او اظهار موافقت نمايد بوجهي که متضمّن تنبيهي لطيف باشد، و مسامحت و مداهنت با او در آن عيب جايز ندارد چه آن صورت محض خيانت باشد. و طريق تنبيه لطيف آن که اول بمَثَلي يا حکايت غيري او را از آن آگاهي دهد، و اگر نافع نيايد بطريق تعريض و کنايت اشارتي به آن نمايد. و اگر به تصريح احتياج افتد در خلوت، بعد از تمهيد مقدّمات که مقتضي وثوق باشد، ادا کند، و از غير او اگر چه دوستان باشند اخفا کند.
و بايد که اصلاً نمّام را مداخلت ندهد، چه هر چند بناي محبّت استوار باشد به سعايت نَمّام درصدد انحراف و انهدام آيد. و حکما نمّام را تشبيه کرده اند به کسي که به ناخن ديواري مستحکم را مي خراشد تا سرانگشت را جاي پيدا کند و چون رخنه يابد به تيشه آن را بزرگ تر سازد و بالآخرة بنا را منهدم کند.
و در حفظ محبّت احتياط بليغ واجب باشد، چه مدار نظام امور و قوام مصالح جمهور بر آن است کماسبق.

پي نوشت ها :

1. در اخلاق ناصري: انسقراطيس.
2. کنزالمعال، ج 15، ص 865، ح 43444.

منبع مقاله :
يوسفي راد، مرتضي؛ (1387)، انديشه سياسي جلال الدين دواني، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما