لزوم حکومت در دين
اسلام نظام قانوني و تشريعي خود را کامل ترين و مترقي ترين نظام قانوني جهان مي داند، آن چنان که به طور مطلق، غير خود را باطل ديده و قرآن کريم با کمال صراحت مي فرمايد:( الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً )؛ (1)
امروز دين شما را به حد کمال رسانيدم و بر شما نعمتم را تمام کردم و اسلام را برايتان برگزيدم.
و نيز با کمال اطمينان مي فرمايد:
( وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ )؛ (2)
و هر کس غير از اسلام ديني اختيار کند، هرگز از وي پذيرفته نيست و او در آخرت از خاسرين ( زيان کاران ) است.
و خاسر را نيز در آيه ي ديگري تفسير فرموده که:
( قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ )؛ (3)
زيان کاران آنان هستند که خود و اهل بيت خود را در قيامت به خسران جاودان درافکنند.
در آيه ي ديگري فرموده:
( وَ لاَ تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ کَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ )؛ (4)
و نبايد هرگز از آنان باشي که آيات خدا را تکذيب مي کنند که از زيان کاران عالم خواهي شد.
بدان معنا که هر کس اسلام را نپذيرفت، خاسر است و خاسر کسي است که آيات الهي را نپذيرد و نيز اعلام فرمود کسي که آيات الهي را نپذيرد، به خود و خويشاوندان خود ضرر غيرقابل جبران وارد کرده است. در آيه ي ديگر، دستورات قرآن و تمامي احکام اسلام را مطابق با فطرت دانسته و مي فرمايد:
( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ )؛ (5)
پس تو اي رسول ( با همه پيروانت ) مستقيم روي به جانب آيين پاک اسلام آور و پيوسته از طريقه ي دين خدا که فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروي کن که هيچ تغييري در خلقت خدا نبايد داد.
يعني قرآن و دين اسلام همان است که فطرت انساني بر حسب آن آفريده شده است. البته چنان که ديده ايم پروردگار متعال به خواسته هاي فطري، طبيعي و غريزي در ابعاد مختلف آن جواب مثبت داده و فوايد و خواص و زيبايي ها و جذابيت هايي را که خداوند متعال آفريده است همان است که هر گاه انسان بدان توجه کند همان را مي خواهد و گويي از قبل، خود آن را خواسته است.
پس محال است چنين آييني نسبت به يکي از طبيعي ترين مسائلي که لازمه ي زندگي انسان هاست بي تفاوت و بي توجه باشد.
انسان بالطبع مدني است
زندگي انساني به گونه اي است که نمي تواند به تنهايي تمام نيازهاي خود را تأمين کندو بدين سبب بايد به طور جمعي زندگي کند که اين امر، اساس نهاد جامعه است. در اين زندگي انسان ها به صورت تعاون کارها را انجام مي دهند و هر فرد گوشه اي از حاجات جامعه را برطرف مي کند و زندگي ايده آل بشري تأمين مي گردد و در پناه اين تعاون، نسل بشري تداوم مي يابد؛ زيرا زندگي فردي انسان به شدت در معرض حوادث خطرناک بوده و آسيب پذير است.تشکل اجتماعي:
اجتماع و تشکل معقول آن از ضروري ترين مسائل انساني است که بقاي نسل، آن را طلب مي کند و حب ذات او، که پيوسته در صدد مقتضيات بقاي اوست. در اين مسئله ي مهم، کوشا و پي گير است؛ زيرا طبع او طوري است که به شدت از نابودي بيم ناک است و کابوسي سهمگين تر از خطر مرگ احساس نمي کند و انسان به طور طبيعي خواستار چيزي است که بتواند او را در راه رسيدن به اين مطلوب ياري کند. بلکه انسان به طور فطري از هر چه که جامعه را - که پناهگاه اوست - تهديد کند، به سختي هراسان و هر چيز را که امن و امان جامعه را تأمين نمايد، طالب است.بقاي جامعه به قانون:
چون بشر مفطور به حبّ ذات است، دايماً در جلب منافع شخصي کوشا بوده و ضرر را از خود دفع مي کند و در اين راستا قهراً کِش مکش هايي از اصطکاک وتزاحم منافع حاصل مي شود و اگر مرزي بين حق و باطل نباشد، خطر هرج و مرج و هلاکت نسل و حرث، که انسان به دشت از آن گريزان است، متوجه جامعه خواهد شد، و آن مرز بين حق و باطل، عبارت از تشريع نظام قانوني است که جايز و غير جايز را معلوم کند و حلال و حرام و صحيح و فاسد را تبيين نمايد.ولي مي دانيم عمل کردن به قانون دشواري هاي بسياري دارد که هر کسي به سادگي ملتزم به آن نخواهد بود و بايد تشکيلاتي تأسيس شود که ضامن اجراي دقيق قانون باشد، که همان تأسيس حکومت عادل خواهد بود که در سايه ي آن، عدالت بر جامعه سايه مي افکند.
پس به طور قطع، چنين آيين که خود را مترقي ترين و فطري ترين نظام قانوني معرفي نموده، اين خواست طبيعي انسان را ناديده نگرفته است.
اسلام، جامعه و هماهنگي را مايه ي سيادت دانسته است:
آيات قرآني بسياري که انسان را به وحدت و يک پارچگي دعوت مي کند، ترديدي باقي نمي گذارد که وحدت را اساس زندگي انسان ها دانسته و پيوسته در اين دعوت اصرار ورزيده و به شدت از تفرقه منع مي نمايد. در قرآن آمده است:( وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا )؛ (6)
همگي به ريسمان الهي چنگ زده و به راه هاي متفرّق نرويد و ياد آريد اين نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بوديد و خدا در دل هاي شما الفت و مهرباني انداخت و به لطف خداوند همه برادر ديني يک ديگر شديد، و در صورتي که در پرتگاه آتش بوديد، خدا شما را نجات داد.
تأليف قلب و اخوّت و اعتصام، آنان را از آتش دور کرده است. و نيز فرموده:
( أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاواتِ وَ الْأَرْضِ )؛ (7)
آيا کافران، ديني جز دين خدا را مي طلبند و حال آن که هر کس در آسمان و زمين است، مطيع فرمان او است.
و نيز فرمايد:
( وَ لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُکُمْ )؛ (8)
هرگز راه اختلاف و تفرقه را نپوييد که در اثر تفرقه ضعيف شده و قدرت و عظمت شما نابود خواهد شد.
نکته مهم:
عوامل تفرقه در نظام اجتماعي آن چنان مورد نفرت هستند که گاهي براي آنها مجازات قتل مقرر شده و متخلفان را کافر و خارج از فطرت به حساب آورده است و راستي هيچ نظام سياسي اين چنين به تشکل اجتماعي و هماهنگي انسان ها اهتمام نورزيده است. در قرآن کريم آمده است:( وَ أَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِکِينَ وَ رَسُولُهُ )؛ (9)
در روز حجّ اکبر، خدا و رسولش به مردم اعلام مي دارند که از مشرکين بيزارند.
درباره ي متخلفان و نفاق افکنان و ناقضان حکم نيز فرموده:
( وَ لاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَ لاَ تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ )؛ (10)
ديگر هرگز به نماز ميّت آن منافقان حاضر مشو و بر جنازه ي آنها به دعا نايست که آنها به خدا و رسولش کافر شدند.
( رَضُوا بِأَنْ يَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ )؛ (11)
راضي بودند که با زنان و کودکان و عجزه در خانه بنشينند ( و به جهاد حاضر نشوند )، دل هاي آنها نقش کفر و ظلمت گرفت تا ديگر هيچ درک حقايق ننمودند.
( وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ... * لاَ تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ )؛ (12)
آن مردم منافقي که مسجدي براي زيان به اسلام بر پا کردند و مقصودشان کفر و عناد و تفرقه ي کلمه بين مسلمين بود... اي رسول ما، هرگز در مسجد آنها قدم مگذار که همان مسجد که بنيانش از اوّل بر پايه ي تقوا محکم بنا گرديده سزاوار است که در آن اقامه ي نماز کني...
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيکُمْ غِلْظَةً )؛ (13)
اي اهل ايمان، با کافران از هر که با شما نزديک تر است، شروع به جهاد کنيد و بايد کفّار در شما درشتي و نيرومندي و قوت و پايداري را حس کنند.
( أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ... * قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيکُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْکُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ )؛ (14)
آيا با قومي که عهد و پيمان خود را شکستند و اهتمام کردند که رسول خدا را از شهر و وطن خود بيرون کنند قتال و کارزار نمي کنيد؟ در صورتي که آنها اوّل بار به دشمني و قتال شما برخاستند... با آن کافران به قتال و کارزار برخيزيد تا خدا آنان را به دست شما عذاب کند و خوار گرداند و شما را بر آنها منصور و غالب نمايد و دل هاي اهل ايمان را شفا بخشد.
در سوره ي منافقون نيز آيات تکان دهنده اي در مذمت و تشنيع آنان وارد شده و آن چنان بيزاري خدا و رسول را از آنان ابراز کرده که گويي باطني نجس تر از مشرکين دارند و از کارهاي مهم آنان تفرقه اندازي بين مسلمين است. آنها چنين بودند:
( هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاَ تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا )؛ (15)
اينها همان مردم بدخواهند که مي گويند بر اصحاب رسول انفاق مال نکنيد تا مردم از گِردش پراکنده شوند... .
و نيز فرمود:
( إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ )؛ (16)
همانا فرعون در زمين مصر تکبّر و گردن کشي آغاز کرد و ميان اهل آن سرزمين تفرقه و اختلاف افکند و طايفه اي را سخت ضعيف و ذليل کرد. پسرانشان را مي کشت و زنان را زنده مي گذاشت.
آيات قرآني سيادت و آقايي انسان ها را در سايه ي تشکل و يک پارچگي دانسته و نزاع و تفرقه را موجب هتک حيثيت جامعه و سستي آنان مي داند و مي فرمايد:
( وَ لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُکُمْ )؛ (17)
هرگز راه اختلاف و تفرقه را نپوييد که در اثر تفرقه ضعيف شده و قدرت و عظمت شما نابود خواهد شد.
گذشته از آيات قرآن کريم، در روايات و تاريخ، شواهد بسياري در اين زمينه وجود دارد. امير مؤمنان ( عليه السلام ) در نامه اي که به مردم مصر مي نويسد، مي فرمايد:
فَاسمَعُوا لَهُ وأطيعُوهُ فيما طابَقَ الحقَّ... فَإِن أَمَرَکُم أن تَنفِروا فَانفِروُا و إن أمَرَکُم أن تُقيمُوا فَأقيمُوا؛ (18)
پس سخن او ( مالک اشتر ) را بشنويد و فرمانش را در آن چه مطابق حق است پيرو باشيد... پس اگر شما را امر کند که به سوي دشمن برويد، روانه گرديد و اگر فرمان دهد که نرويد، بمانيد.
هم چنين در نامه ي ديگري فرموده:
وَ عَلَيکُم بِالتَواصُلِ وَ التَبادُلِ وإيّاکُم و التَدابُرَ وَ التَقاطُعَ؛ (19)
بر شما باد که با هم وابستگي و دوستي داشته، به هم ببخشاييد و از پشت کردن به يک ديگر و جدايي از هم بترسيد.
در نامه اي که به مالک اشتر مرقوم فرموده، جملگي به رفق و ملايمت با خلق سفارش فرموده و سراسر نامه بر دوري از تبعيض غير معقول و ابرام در مديريتي که حافظ جامعه صالح باشد، تأکيد شده است، و چنين مي فرمايد:
وَليَکُن أحَبُّ الأمُورِ إلَيکَ أوسَطَها فِي الحَقِّ وَ أعَمَّها فِي العَدلِ وَ أجمَعَها لِرضَا الرَّعيَة؛ (20)
وکاري که بايد بيش از هر کار دوست داشته باشي، ميانه روي در حقّ است و همگاني کردن آن در برابري و دادگري که بيشتر سبب خشنودي رعيّت مي گردد.
و نيز بر اجتناب از اختلاف و دوري از سعي کنندگان در اختلاف و عاملين بر هم زدن وحدت مردم و کساني که پيوسته در جست و جوي عيوب مردم هستند، سفارش بسيار کرده است.
وليَکُن أبعدُ رعيَّتِکَ مِنکَ وأشنَأُهُم عِندَکَ أطلَبَهُم لِمَعائِبِ الناس. (21)
و نيز در همان نامه فرموده:
وَلا تَنقُض سُنَّةً صالِحةً عَمِلَ بِها صُدُورُ هذِهِ الأُمَّةِ، وَاجتَمَعَت بِها الأُلفَة، وَلا تُحدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَيءٍ مِن ماضي تِلکَ السُّنَن؛ (22)
و سنّت صالحه اي را که بزرگان اين امت به آن رفتار نموده اند و الفت و انس به سبب آن پيدا شده و کار مردم بر آن منظّم گرديد، ناديده مگير و زير پا مگذار، ونبايد سنّت و طريقه اي را به کارگيري که به سنّت هاي گذشته زيان رساند.
سپس در آن نامه مردم را دسته بندي کرده و براي هر يک دستوري مناسب صادر فرموده، آن چنان که متفرقات را در مجتمع واحد گردآوري نموده و به صورت هماهنگ تحت ضابطه خاصي نگه داشته است. اينکه به دستور بسيار ظريفي که در نظم و رعايت حال عموم فرموده ملاحظه فرماييد:
فَأَعطِ اللهَ في بَدَنِک في لَيلِکَ وَ نَهارِکَ، وَ وَفِّ ما تَقَرَّبَتَ بِه إلي اللهِ مِن ذلِکَ کامِلاً غَيرَ مَلثُومٍ وَ لا مَنقُوصٍ، بالِغاً مِن بَدَنِکَ ما بَلَغَ، و إذ قُمتَ في صَلاتِکَ لِلناسِ فَلا تَکُن مُنَفِّراً وَ لا مُضَيِّعاً فَإنّ فِي الناسِ مَن بِهِ العِلَّة وَ لَه الحاجَةِ وَ قَد سألتُ رَسولُ اللهِ حينَ وجَّهَني إلي اليمن کَيفَ أصلّي بِهم؟ فَقالَ صَلِّ بِهِم کَصَلاةِ أضعَفهِم وَ کُن بِالمؤمِنينَ رَحيماً؛ (23)
پس در قسمتي از شب و روزت، تن خود را به خدا واگذار و به آن وسيله که با آن، به خدا نزديک مي شوي وفا کن و کوشش نما که داراي شرايط کمال و بي عيب و نقص باشد، اگر چه تنت را بفرسايد، و هر گاه نمازت را با مردم گزاري، مردم را از خود رنجيده و دور ننموده و نماز را ضايع مگردان؛ زيرا در ميان مردم، عليل و بيمار و حاجتمند وجود دارد و من از رسول خدا هنگامي که مرا روانه ي يمن مي ساخت پرسيدم، چگونه با آنان نماز گزارم؟ فرمود: با آنها مثل نماز ضعيف تر و ناتوان تر ايشان نماز گزار و به مؤمنين مهربان باش.
در روايت حلبي نيز به نقل از امام صادق ( عليه السلام ) آمده است:
مَن فارقَ جَماعَةَ المُسلِمينَ قَدرَ شِبرٍ، فَقَد خَلَعَ رِبقَةَ الإسلامِ مِن عُنُقِهِ؛ (24)
هر کس به اندازه ي يک وجب از جمع مسلمانان دور شود، قيد و بند اسلام را از گردن خويش باز کرده.
در نهج البلاغه آمده:
ألزَمُوا السَّوادَ الأعظَم، فإنَّ يَدَ اللهِ عَلَي الجَماعَةِ وَ إِيّاکُم وَ الفُرقَة؛ (25)
پيوسته ملازم اجتماع بوده و هرگز به تفرقه نگراييد که خدا پيوسته کمک کار جامعه مي باشد.
از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده:
هَمَّ رَسُولُ اللهِ بِإحراقِ قَومٍ في مَنازِلِهِم، کانُوا يُصَلُّونَ في مَنازِلِهِم وَ لا يُصَلُّونَ الجَماعَة؛ (26)
رسول اکرم قصد آتش زدن قومي را در خانه هايشان نمود که در خانه نماز مي گزاردند و به جماعت نماز نمي گزاردند.
***
در خبر فضل بن شاذان نيز به نقل از امام رضا ( عليه السلام ) آمده است:
عن الرضا ( عليه السلام ) فَإن قيلَ لِمَ جُعلت الخُطبَةُ قيلَ لأنَّ الجُمعَةَ مَشهَدُ عام فَأرادَ أن يکونَ للأميرِ سببٌ إلي مَوعظتِهم و تَرغيبِهِم فِي الطاعةٍ و تَرهيبِهِم مِن المعصيةِ وَ تَوقيفِهِم عَلي ما أرادَ مِن مصلحةِ دينِهِم و دنياهُم و يُخبِرهُم بِما وَرَدَ عَلَيهِم مِن الآفاقِ مِن الأهوالِ التي لَهُم فيها المَنفعةُ و المَضرّةُ؛ (27)
اگر گفته شود چرا در نماز جمعه خطبه قرار داده شده، گفته مي شود؛ زيرا جمعه محل حضور عمومي مردم است. خدا مي خواهد امير مردم، آنها را موعظه کند و نسبت به اطاعت خدا ترغيب نمايد و يا از گناه و سرپيچي بترساندشان و آنان را نسبت به آن چه قصد نموده از مصالح ديني و دنيويشان واقف نمايد و آنان را از آن چه از سختي هايي که در آنها نقص و ضرر است و از ساير جاها برايشان وارد مي شود، آگاه نمايد.
مديريّت و هدايت
از سنّت هاي لايتغيّر و لا يتبدّل دستگاه خلقت، نظام هدايت موجود است. چنان که در قرآن کريم نيز مکرر به آن اشاره شده، از جمله:( الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى )؛ (28)
آن خدايي که عالم را خلق کرد و همه را به حدّ و کمال خود رسانيد. آن خدايي که هر چيز را قدر و اندازه اي داد و به راه کمالش هدايت نمود.
( الَّذِي أَعْطَى کُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى )؛ (29)
اوست خدايي که خلقت هر چيزي را به آن عطا کرده و سپس هدايت نمود.
اين هدايت عام الهي شامل هر جماد و نباتي گرديده است و تکويناً حکمت الهي بر آنان حاکم و جاري خواهد بود که شمه اي از آن نظام هدايتي، همان است که علم، به آن دسترسي پيدا کرده و روابط موجودات عالم را تا حدّي درک کرده و در حيرت و شگفتي است، و قهراً اين هدايت عام، انسان را که اتم و اکمل موجودات است، فراموش نکرده است، ولي چون انسان در بين موجودات داراي مبدئيت شعور و اختيار در رفتار خود مي باشد حتماً به هدايتي ديگر نياز دارد که بر حسب فطرت و معيارهاي ابعاد وجودي او باشد و چون قابل رشد است، بايد طوري باشد که بتواند استعدادهاي او را به فعليت درآورد و تضمين کننده ي تربيت و تأمين کننده ي آسايش او در جهان آخرت باشد و او را دور از هوا و هوس و وساوس شياطين نگاه داشته و در جاده مستقيم هدايت، رهنمون گرداند که در صورت رها شدن، حتماً در رصد شياطين واقع شده، در امواج اهواء غرق شود.
قرآن در اين زمينه مي فرمايد:
( أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ )؛ (30)
آيا مي نگري آن را که هواي نفسش را خداي خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه ساخت... .
ابن سينا در اشارات فصلي را آورده (31) و در آن مي گويد: طبع اوّليه ي انسان، مدنيت و شهرنشيني است و او نمي تواند همانند حيوانات به طور فردي زندگي کند، بلکه احتياجات او چنان است که همواره بايد به صورت تعاون زيست کند؛ يعني به صورت تبادل عمل و معامله در کارها، زندگي را ميسور سازد.
ولي حب ذات او ايجاب کند که پيوسته در جلب منفعت شخصي خود و دفع ضرر از خويش بکوشد و مسلم است خواسته هاي هر يک از افراد با ديگري متفاوت است و در اين صورت خواسته ها به اصطکاک کشيده خواهد شد و قهراً به نزع و جدال و چه بسا به انهدام حرث و نسل و هلاکت مي انجامد. پس حکمت بالغه الهي ايجاب مي فرمايد که فردي صالح و صادق و داراي منش مديريت و الهيّت با فوق العادگي تمام، همراه با قانون و محافظ قانون ارسال شود که در مشکلات و پيش آمدهاي گوناگون، جايز را از غير جايز و حلال را از حرام تبيين فرمايد تا از هرج و مرج در جامعه جلوگيري شود. آن چه در اين مسئله حائز اهميت است آگاهي به زمان و مکان و شناخت ساختار جامعه هاي بشري است که جملگي رهبري لايق و کامل و محيط بر پيکره ي سياست و مديريت مي طلبد.
رهبري و زعامت از احکام اوّليه و ثابت الهي است
از مقدمات قبل به خوبي روشن شد که محور اساسي در سياست گذاري آيين الهي اسلام فقط مسئله ي رهبري است واز احکام اوّليه اي است که هيچ گاه خداي متعال از او نمي گذرد؛ به طوري که از مجموعه آيات و روايات چنان استفاده مي شودکه وجود قانون بدون رهبري ممکن نيست، بلکه مي توان رهبري را براي جامعه به منزله ي روح براي جسد دانست؛ بدان معنا که تشکل و سيادت و قدرت هر جامعه مرهون وجود و مراتب لياقت رهبري آن خواهد بود. در نهج البلاغه آمده است:و إنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أميرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ؛ (32)
مردم نسبت به داشتن حاکم ناچار مي باشند، حاکمي نيکوکار يا حاکمي بدکار.
سنّت الهي ولايت و زعامت مطابق با فطرت و اعتبار عقل محض است
اين سنّت آن چنان است که صرافت عقل بر آن دلالت مي کند، بلکه مي توان در اين مسئله براي لزوم آن ( رهبري ) به دليل عقل ( که خود از ادله ي چهارگانه شرعي است ) استدلال نمود؛ زيرا حکم شرع را به ملازمه در خواهيم يافت و اين مسئله در اصول مورد اتفاق است که هر جا حکم عقل در سلسله علل احکام و مصالح و مفاسد باشد، حجّت شرعي است و حکم واقعي از آن کشف خواهد شد، مانند مفاد اين آيه کريمه:( أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ )؛ (33)
از خدا و رسول و اولي الأمري که از خودتان است، اطاعت کنيد.
ابن سينا در شفا، در بحث نبوات تصريح مي کند که عقلاً بر هر مدير اجتماع، واجب است جانشين خود را معرفي کند که کار جامعه پس از او به هرج و مرج منجر نشود. او مي گويد:
قانون گذار بايد اطاعت خليفه ي خود را واجب نمايد و تعيّن خليفه هم فقط بايد از طرف او باشد يا با رأي عمومي اهل فن... جانشيني با تصريح بهتر است. اين مسئله به گروه بندي و نافرماني و اختلاف منجر نمي شود... سپس ضروري است در قانون خود حکم کند که هر کس خروج نمود يا ادّعاي خلافت او را نمود؛ و قدرت يا مال داشت، بر همه مردم شهر لازم باشد که با او جنگ نموده و او را به قتل رسانند. اگر قدرت چنين کاري داشته باشند و انجام ندهند، حکم خدا را عصيان نموده و کافر شده اند. (34)
قرآن کريم هم با تأکيد بر اين امر که هرگز جامعه ي مسلمين، خالي از ولي امر مسلمين نخواهد بود، (35) مي فرمايد:
( وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ )؛ (36)
محمد نيست مگر پيامبري از طرف خدا که پيش از او نيز پيغمبراني بودند. اگر او نيز به مرگ يا شهادت رحلت کند، باز شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد کرد؟
اين آيه به مناسبت جنگ احد، بر اثر تخلّفي که از دستور پيغمبر اسلام شد که هجوم دشمن را در پي داشت، نازل گرديد و تقريباً مسلمين شکست خوردند و صدمات فراواني در آن جنگ به پيامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) وارد شد و در بين لشکريان شايع شد که پيامبر اسلام شهيد گرديده، به طوري که عده اي دست از دفاع کشيده، بلکه موجب شده که آن عده فرار کنند و مي گفتند پيامبر کشته شد، ما براي چه کسي بجنگيم، و خداي متعال اين آيه را نازل فرموده و آنان را از رجوع به جاهليت سرزنش کرده و تشنيع فرموده و اين سرزنش به جهت فرار از جنگ و خالي گذاردن ميدان جنگ نبود؛ زيرا بسيار اتفاق افتاده بود که در بعضي از ميدان هاي جنگ، افرادي جنگ را رها مي کرده و مي گريختند، ولي به جاهليت منسوب نمي شدند. (37)
اين سرزنش بسيار مهم، فقط به دليل اين فکر اشتباه بود که حال که پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) کشته شد، پس براي چه بجنگيم، آيه ي شريفه مي فرمايد پيامبر اکرم ( صلي الله عليه و آله ) رسولي از طرف ما بيش نبود، و حتي اگر بميرد، دين باقي است و بايد براي دفاع از بنياد دين جنگيد و چون دينِ اسلام، الهي و دايمي است، پس خداي تعالي آن را رها نمي کند و حتماً سرنوشت آن را پس از پيامبر به دست وصّي او خواهد سپرد؛ يعني ذهنيّت آنان اين بودکه با رفتن رهبري، دين نيز قابل دفاع نيست.
البته مي دانيم که آنها هرگز دست از نماز و روزه نکشيده بودند و يا به طرف بت پرستي روي نياوردند، بلکه تمام آن سرزنش ها به دليل روي آوردن به جاهليت بودکه توهّم کرده بودند دين بدون رهبر مانده و دفاع از آن لازم نيست و از اين نکته غافل بودند که دين قائم به فرد معيني نيست و چون خداي متعال قطعاً بقاي آن دين را مي خواهد، پس وليّ امر را هم تعيين خواهد فرمود و قرآن کريم در اين ماجرا به امّت اسلامي ابلاغ فرمود که وظيفه ي عموم دفاع از اسلام است و اسلام در گرو ابقاي دين است، نه بقاي فرد.
دين نيز بدون حاکم تضمين نمي شود، و سنّت لايتغير و لايتبدل الهي تعيين ولايت و زعامت است که خود در حوزه ي حکمت و تدبير خدالي متعال پابرجاست، و چون اين سنّت قطعي است، پس بر مردم واجب است که در همه ي زمان ها و جميع اعصار به زنده نگاه داشتن دين قيام نموده و به وسيله ي اطاعت از رهبري که شارع آن را تعيين فرموده، در ابقاي آيين الهي بکوشند.
بر همين اساس است روايت منقول از امام باقر ( عليه السلام ) در صحيحه ي زراره که فرمود:
... بني الإسلام علي خمس... علي الصلاة و الزکاة و الصوم و الحجّ و الولاية. فقلت: و أي شيء من ذلک أفضل؟ فقال: الولاية أفضل لِأنّها مفتاحهنّ و الواليّ هو الدليل عليهنّ؛ (38)
اسلام بر پنچ چيز بنا شده است... نماز، زکات، روزه، حج و ولايت. زراره مي گويد: سؤال کردم: کدام يک از اينها برتر است؟ امام فرمودند: ولايت برتر از همه است؛ زيرا ولايت کليد آنهاست و والي آنها را هدايت مي کند.
از امام رضا ( عليه السلام ) نقل است که فرمودند:
عن الرضا ( عليه السلام ) إنّ الإمام زمام الدين، و نظام المسلمين، و صلاح الدنيا، و عزّ المؤمنين إلي - أن قال - و توفير الفيء و الصدقات، و إمضاء الحدود و الأحکام، و منع الثغور و الأطراف الإمام يحلّ حلال الله، و يحرّم حرام الله، و يقيم حدود الله، و يذبّ عن دين الله؛ (39)
همان امام، زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين مي باشد... حفظ و نگه داري خراج و صدقات و امضاي حدود و احکام و حفظ مرزها... امام حلال الهي را حلال و حرام الهي را حرام مي نمايد و حدود الهي را اقامه مي نمايد و از دين خدا دفاع مي کند.
البته شبهه اي نيست که اين روايت درباره ي معصومين ( عليه السلام ) وارد شده است و آن چه فرمود از برکات آنان است، ولي مسئله آن است که در زمان غيبت، خداوند به تعطيل کدام يک از اين مطالب راضي است؟!
آيا مانعي ندارد که حدود و ثغور اسلام از بين رود؟ آيا احکام الهي تنفيذ نمي خواهد؟ آيا تحليل حرام و تحريم حلال جايز است؟
اگر نه، حتماً بايد نايبي باشد که قائم مقام آن بزرگواران قرار گيرد و تمامي اين کارها را انجام دهد. اينک براي تعميم استدلال و تبيين فرمايش امام رضا ( عليه السلام ) از مفيد ( رحمة الله ) کلامي را نقل مي کنيم که براي توضيح اين استظهار لازم است و راستي اگر هم نايب امام در کار نباشد اشکال دشمنان وارد خواهد شد که گفته اند در زمان غيبت، بسياري از احکام اسلام نزد شيعه تعطيل است.
پي نوشت ها :
1.مائده (5) آيه ي 3.
2.آل عمران (3) آيه ي 85.
3. زمر (39) آيه ي 15.
4. يونس (10) آيه ي 95.
5. روم (30) آيه ي 30.
6. آل عمران (3) آيه ي 102.
7. همان، آيه ي 83.
8. انفال (8) آيه ي 46.
9.توبه (9) آيه ي 2.
10. همان، آيه ي 84.
11. همان، آيه ي 87.
12. توبه (9) آيه ي 107 - 108.
13. همان، آيه ي 123.
14. همان، آيه ي 13 - 14.
15. منافقون (63) آيه ي 7.
16. قصص (28) آيه ي 4.
17. انفال (8) آيه ي 46.
18. فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، نامه ي 38، ص 952.
19. همان، نامه ي 47، ص 978.
20. همان، نامه 53، ص 996.
21. همان، ص 997.
22. همان، ص 1001.
23. همان، نامه ي 53، ص 1022.
24. شيخ کليني، کافي، ج 1، ص 404، ح 1.
25. فيض الاسلام، همان، خطبه ي 127، ص 392.
26. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 5، باب 2، ابواب الصلوة الجماعة، ص 377، ح 9.
27. همان، باب 25، ص 39، ح 69.
28. اعلي (87) آيه ي 2 - 3.
29. طه (20) آيه ي 50.
30. جاثيه (45) آيه ي 23.
31. ابن سينا، اشارات، نمط 9، ج 3، ص 371.
32. صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه ي 40، ص 82.
33. نساء (4) آيه ي 59.
34. ابن سينا، الهيات شفا، ص 451 و 452، فصل پنجم از مقاله ي دهم.
35. علامه طباطبائي، تفسير الميزان، ج 4، ص 121.
36. آل عمران (3) آيه ي 144.
37. مانند آيه ي شريفه ي 25 سوره ي توبه: ( لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ کَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَيْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَيْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ). در اين آيه ي شريفه با آن که آنها به جنگ پشت کرده بودند، ولي سرزنش به بازگشت به جاهليت نشدند.
38. شيخ کليني، کافي، ج 2، ص 18، ح 5.
39. همان، ج 1، ص 200، ح 1.
ممدوحي، حسن؛ (1391)، حکمت حکومت فقيه، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميّه ي قم )، چاپ هفتم