همت، روحيه و اراده در سيره ي شهدا

2000 متر پارو زدن با دست!

جلوي سنگر نشسته بود با نگراني پرسيدم: « زخمي شدي ؟» دست به کلاه سوراخ شده اش برد و با خنده گفت: « چيزي نيست کلاه يکي از شهدا را سرم گذاشتم. »
يکشنبه، 23 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
2000 متر پارو زدن با دست!
 2000 متر پارو زدن با دست!

 

نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت




 

همت، روحيه و اراده در سيره ي شهدا

کلاه يکي از شهدا را سرم گذاشتم!

شهيد منوچهر غلامي

جلوي سنگر نشسته بود با نگراني پرسيدم: « زخمي شدي ؟»
دست به کلاه سوراخ شده اش برد و با خنده گفت: « چيزي نيست کلاه يکي از شهدا را سرم گذاشتم. »
ساعتي بعد برگشتم به قلبش خورده و شهيد شده بود.
کلاهش را برداشتم با کمال تعجّب ديدم ترکشي هم به سرش اصابت کرده و دانستم منوچهر چون از علاقه ي زيادي که به او داشتم با خبر بود براي اين که روحيّه ي من تضعيف نشود و بتوانم مأموريتم را به خوبي انجام دهم اين موضوع را از من مخفي کرده بود. (1)

چند بار پشتک و وارو زد!

شهيد سيّد ابراهيم آل نبي

در عمليّاتي روي ارتفاعات گردرش از ناحيه ي گردن مجروح شد. با اصرار زياد او را به بيمارستان منتقل کردند.
امّا بعد از چند روز به منطقه برگشت. در اتاقش پتويي پهن کرديم که استراحت کند. همه ي فرمانده گردانها دورش جمع شده بودند و نگاه نگرانشان را به او دوخته بودند تا مي خواست حرفي بزند مي گفتيم: « شما نبايد زياد صحبت کنيد. »
وقتي نگراني بچّه ها را ديد گفت: « مي خواهيد کاري کنم که مطمئن شويد من سالم سالمم. »
بلند شد و در مقابل چشمان حيرت زده ي آنها وسط اتاق چند بار پشتک و وارو زد.
نيروها که روحيّه ي تازه اي پيدا کرده بودند به گردانهايشان برگشتند. امّا هيچ يک نمي دانستند چند روز از عمر سيّد ابراهيم باقي مانده است. (2)

آرامش روحيّه بخش

شهيد غلام علي گنابادي

هنوز بيش از چند ساعت از شروع درگيري نگذشته بود که ديدم آقاي گنابادي به خط آمده است. حجم آتش عراقي ها به حدّي بود که امکان هيچ کاري نبود ولي او در آن وضعيت با خونسردي در خط راه مي رفت و نيروها را هدايت و رهبري مي کرد بي آن که هيچ توجّهي به خمپاره هايي که هر لحظه در اطرافش بر زمين فرود مي آمد داشته باشد.
آن قدر عادي رفتار مي کرد که انگار هيچ اتّفاقي نيفتاده است. اين آرامش او تأثير زيادي در روحيّه ي نيروها داشت و باعث مي شد آنها با تمام توان با دشمن مقابله کند. (3)

يک پايش قطع شده بود و مي گفت: حالم خوب است!

شهيد گمنام

در عمليّات والفجر يک، جوان 19 ساله يي از گروه تخريب روي مين رفته و يک پايش قطع شده بود. دو شب تا صبح وسط ميدان مين بود. روز بعد به طور تصادفي او را ديدم. با شتاب به طرفش رفتم تا کمکش کنم. فرياد زد: جلو نيا! اينجا پر از مين است و بعد با لبخندي گفت: « نگران نباش، من حالم خوب است. » نگاهي به پاي قطع شده اش کردم که در چند قدمي او افتاده بود و به جمله اش انديشيدم که « من حالم خوب است! » بالاخره راهي به طرفش باز کردم و به کمکش رفتم، وقتي دستش را دور گردنم انداخته بودم و او را به خارج از ميدان مين مي بردم شنيدم که زمزمه اي گنگ با خود داشت. وقتي به دقّت گوش دادم، مناجاتش را شنيدم که مي گفت: « الهي قلبي محجوب و نفسي معيوب و ... » (4)

از ديدن او بين خودشان، خوشحال شدند

شهيد حبيب الله رحيمي خواه

فرد ناشناس که به دشواري از کوه بالا مي آمد، خودش را به نوک ارتفاعات، جايي که رزمنده ها مستقر بودند، نزديکتر مي کرد. يک دفعه کريم گفت: بابا! اين که آقا حبيب است.
محمّد با تعجّب پرسيد: آقاي رحيمي خواه ؟ جانشين گردان ؟
کريم در حالي که همچنان با دوربين به پايين نگاه مي کرد، جواب داد: بله! بنده ي خدا يک کيسه هم روي دوشش گذاشته. فکر مي کنم دارد مواد غذايي برايمان مي آورد.
ذوق و شوق عجيب رزمنده ها را فرا گرفته بود و همه بي صبرانه منتظر فرا رسيدن مهمان عزيزِ خود بودند. با رسيدن حبيب، رزمنده ها مثل نگين دورِ او را گرفتند. همه خوشحال بودند و از اينکه يکي از مسؤلين را در بين خودشان مي ديدند، احساس خوبي داشتند. حبيب در حالي که مواد غذايي همراه خود را در بين آنها پخش مي کرد، با خوشرويي از حال و احوالشان مي پرسيد و به آنها روحيّه مي داد. عليرضا در حالي که دانه اي خرماي درشت به دهان مي گذاشت. گفت: « خدا عمرتان بدهد آقا حبيب! فکر مي کرديم اينجا فراموش شده ايم. واقعاً خيلي خوشحاليم که راهِ به اين سختي را به خاطر ما بالا آمديد تا به ما سري بزنيد و وضعيّت ما را از نزديک ببينيد.
حبيب دستي به شانه ي او زد و گفت: « نگران نباشيد. اوضاع درست مي شود. » (5)

من به جايت نگهباني مي دهم!

شهيد حبيب الله رحيمي خواه

شب و سکوت همه جا را فرا گرفته بود. هوا سردتر شده بود و باد آزادانه همه جا سرک مي کشيد. حسن در حالي که تنها پتويي را که داشت، دور خودش پيچيده بود، مشغول نگهباني دادن بود. بيني و گونه هايش از شدّت سرما کرخت شده بودند. ناگهان دستي از پشتِ سر روي شانه اش قرار گرفت. حسن هراسان برگشت و همزمان اسلحه اش را به طرف ناشناس گرفت. حبيب که پتويي را روي دوشِ خود انداخته بود، با خنده گفت: منم! راحت باش.
حسن نفسي از سرِ آسودگي کشيد و اسلحه اش را روي دوش انداخت. حبيب گفت: خيلي سرد است.
حسن سري تکان داد و گفت: بله! سردتر هم مي شود.
حبيب با نگاهي مهربان و دلسوزانه او را نگاه مي کرد. به حسن گفت: تو برو يک کم استراحت کن. من به جاي تو نگهباني مي دهم.
حسن که انتظار چنين پيشنهادي را نداشت، فوراً گفت: نه! نه! ممنون. نوبت نگهباني من است.
حبيب آمرانه گفت: گفتم من به جايت نگهباني مي دهم. برو.
حسن با ترديد برجا ايستاده بود. حبيب گفت: ناسلامتي من جانشين فرمانده ات هستم. اين يک دستور است. برو استراحت کن.
حسن خجالت زده سرش را پايين انداخت. در برابر اين همه مهربانيِ حبيب چيزي براي گفتن نداشت. حبيب پتوي خود را از روي دوش برداشت و در حالي که آن را روي دوش حسن مي انداخت، گفت: « سنگرها هم به سردي اينجا هستند. خودت را گرم نگه دار و سعي کن بخوابي. » (6)

2000 متر با دست پارو زدند!

شهيد حاج حسن محقر

آب بود و آب و هور در پيچ و تاب. دشمن همه طرف را محاصره کرده بود. عمليّات خيبر، عمليّات آب بود و آتش. آنها سه نفر بودند. فقط يک راه داشتند بايد از مسير آب مي رفتند، 2000 متري تا خط مرزي وطن فاصله بود. حاج حسن با خنده گفت: « يک سفر خارجي آمدن، چقدر هزينه دارد ؟»
بعد با دست قايق را نشان داد و گفت: « وسيله اش هم پيدا شد. »
يکي از بچّه ها گفت: « حاجي اين قايق سوراخ است. »
حاجي گفت: « سوراخ ها را مي گيريم. »
بعد خودش دست به کار شد. اوّل سوراخ ها را گرفت. بعد هم با کلاه آهني اش شروع به تخليه ي آب قايق کرد و گفت: حالا پيش به سوي ميهن اسلامي.
گفتند: حاجي پارو نداريم.
حاج حسن ابرو در هم کشيد: مثل اينکه خارج از وطن خيلي خوش مي گذرد. چرا اينقدر بهانه مي آوريد ؟ اين دست ها که قلم نشدند، با دست پارو مي زنيم.
بچّه ها با خنده و اکراه سوار قايق شدند. دست ها را به امواج هور سپردند. حالا ساحل و نيروهاي خودي ديده مي شدند. حاج حسن دست تکان داد. بچّه هاي ساحل دست تکان دادند. قايق که به خشکي رسيد. بچّه ها قايق را کشيدند: نگرانتان بوديم ؟ چي شد ؟
حاج حسن ني هاي کناره ي هور را گرفت و خودش را به خشکي رساند: يک سفر خارجي رفته بوديم، به خانواده زنگ بزنيد سالم برگشتيم.
بچّه ها مي خنديدند. دست هايشان حسابي کبود شده بود. 2000 متر در آب پارو دستي زده بودند. (7)

پي‌نوشت‌ها:

1- لحظه هاي بي عبور، ص 102.
2- لحظه هاي بي عبور، ص 106.
3- لحظه هاي بي عبور، ص 107.
4- از تبار حسين، ص 37.
5- دلاور نوده، صص 40-39.
6- دلاور نوده، ص 42-41.
7- محقر امّا بزرگ، صص 83-82.

منبع مقاله :
موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، همت، روحيه و اراده، تهران: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
معنی اسم آدوین و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم آدوین و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
مظلومیتی که اشک خاخام یهودی را هم درآورد
play_arrow
مظلومیتی که اشک خاخام یهودی را هم درآورد
روایت اول | مراقبت از وحدت و انسجام ملی در رقابت‌های انتخاباتی
play_arrow
روایت اول | مراقبت از وحدت و انسجام ملی در رقابت‌های انتخاباتی
روایت اول | چشم طمع دشمن به تقابل‌های داخلی و فرقه فرقه شدن مردم است
play_arrow
روایت اول | چشم طمع دشمن به تقابل‌های داخلی و فرقه فرقه شدن مردم است
روایت اول | وحدت از اصول ماندگار امام خمینی(ره) است
play_arrow
روایت اول | وحدت از اصول ماندگار امام خمینی(ره) است
روایت اول | ضرورت حفظ وحدت و همبستگی و رعایت اخلاق برای یک انتخابات با شکوه
play_arrow
روایت اول | ضرورت حفظ وحدت و همبستگی و رعایت اخلاق برای یک انتخابات با شکوه
روایت اول | تشییع شهید رئیسی، نماد وحدت ملی در ابراز ارادت به خدمت‌گزاران ملت بود
play_arrow
روایت اول | تشییع شهید رئیسی، نماد وحدت ملی در ابراز ارادت به خدمت‌گزاران ملت بود
نمای ۳۶۰ درجه از لحظه ورود رهبر انقلاب
play_arrow
نمای ۳۶۰ درجه از لحظه ورود رهبر انقلاب
«پنجره»ای به مراسم سی و پنجمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی
play_arrow
«پنجره»ای به مراسم سی و پنجمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی
«پنجره»ای به لحظه ورود رهبر انقلاب به مراسم ارتحال امام خمینی
play_arrow
«پنجره»ای به لحظه ورود رهبر انقلاب به مراسم ارتحال امام خمینی
«پنجره»ای به حضور مردم در مراسم سخنرانی رهبر انقلاب در سالگرد ارتحال امام خمینی
play_arrow
«پنجره»ای به حضور مردم در مراسم سخنرانی رهبر انقلاب در سالگرد ارتحال امام خمینی
«خط دیدار» مراسم سی و پنجمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی
play_arrow
«خط دیدار» مراسم سی و پنجمین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی
بیانات رهبر معظم انقلاب در سی و پنجمین سالگرد ارتحال امام خمینی
music_note
بیانات رهبر معظم انقلاب در سی و پنجمین سالگرد ارتحال امام خمینی
معنی اسم ادهم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ادهم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم رایان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم رایان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال