اخر
با سلام، من چندین ساله درگیر افکارم، بطوری که نوعی...
با سلام، من چندین ساله درگیر افکارم، بطوری که نوعی خیال پردازی میشه گفت وقتی میخام کاری رو انجام بدم روش تمرکز ندارم یهو ذهنم منو می بره یه لحظه به اینده یا گاهی گذشته یا یاد خاطره بی ارتباط وقتی چشممو انگار باز میکنم متوجه این چیزا میشم این افکارا ذهنمو خسته میکنه باعث کاهش قدرت ذهنم و یادگیریم هم شده خیلی از کارای روزمرم یادم میره، کارامو نمی تونم خوب انجام بدم چون روش تمرکز ندارم می ترسم کارمو از دست بدم، پیش مشاورم رفتم دارو هم مصرف کردم تاثیری نداشته، کلی تلاش میکنم به چیزی تو ذهنم میاد بهش اهمیت ندم و بزارم بره، ولی یه ان به خودم میام میبینم انگار یه جای دیگه هستم، نا امید میشم، دیگه انرژی برای بودن با دوستامو خانوادمو ندارم کمکم کنید.
مشاور: خانم صفری
باسلام. براد ر گرامی ممکن است همانطور که در مکاتبه های قبلی نیز اشاره کرده اید این موراد، نشانه ي بارز اختلال وسواس فكري باشد- که در عملكردتان اختلال ايجاد كرده است. وسواس يك اختلال مهم محسوب مي شود كه به هيچ وجه قابل سهل انگاري و كوچك انگاري نيست و حتماً بايد مورد مداخله ي درماني مناسب قرار بگيرد. اختلال وسواس، اختلال نسبتاًرايجي محسوب مي شود. در جامعه ي ما با توجه به اعتقادات مذهبي، معمولاً وسواس هاي فكري به شكل نگراني هاي افراطي در حيطه های متفاوت و سپس به صورت عدم تمرکز، نمايان مي شود. در چنين حالتي حتي ممكن است شما مدام ذكر بگوييد و باتقويت واجبات و مستحبات ديني خود به طور موقت اين افكار و تصاوير را از ذهن خود خارج كنيد، اما معمولاً اين آرامش، دوام چنداني نمي آورد و در همان حيطه يا در حيطه اي مشابه، مجدداً شك هاي متعددي در ذهن شما جريان مي يابد كه روان و خلق شما را به شدت، آزار مي دهد. وسواس، اختلالي است كه گرچه لاينحل و غيرقابل درمان نيست، ولي به درمان بسيار جدي و مستمري نياز دارد كه بايد به صورت چندجلسه رواندرماني حضوري با يك روانشناس و يا درمان داروئي، تحت نظر يك روانپزشك ارائه شود. تمام كساني كه از اين مسئله رنج مي برند تاكنون تلاش هاي زيادي براي حل اين مشكل انجام داده ايد، مثلاً پیش مشاور رفته اید، در مورد اين موضوع مطالعه كرده ايد، احتمالا دعا خوانده ايد، به خود قول داده ايد كه ديگر هرگز اين كار را انجام ندهيد و كارهاي ديگر. ولي مشكل همچنان باقي است . پس به نظر مي رسد اين مشكل مانند حوزه هاي ديگر زندگي نيست و ظاهراً تناقضي وجود دارد، يعني در حالي كه سخت تلاش كردن براي حل مسائل، طبيعتاً به حل شدن آن مسائل منجر مي شود ولي در اين موقعيت، سخت تلاش كردن مسئله را بدتر مي كند و حتي برخي مراجعان مي گويند هر چه سعي مي كنيم و به خود فشار وارد مي كنيم بیشتر در دام افکار و خاطرات می افتیم. پس تا اينجا به اين جمع بندي مي رسيم كه شيوه هاي كنترل فعلي شما مؤثر نبوده و در آينده نيز نمي تواند مؤثر باشد. به عبارت ديگر هر چقدر سعي مي كنيد از اين مشكل اجتناب كنيد آن مسئله فقط بزرگ تر مي شود. پس من مي خواهم از يك زاويه ي متفاوت به مسئله شما نگاه كنم. و آن اين است كه شايد مشكل شما آنچه فكر مي كنيد (يعني افکارتان ) نباشد. بلكه مشكل شما استفاده از روش حل مسئله در اين موقعيت است يعني تمام كارهايي كه انجام مي دهيد تا افکا را از بين ببريد و آن ها را ناديده بگيريد. و اما اين توضيحات را دادم به خاطر اين موضوع كه اين نكته را بگويم كه مشكل شما افکار نيست، مشكل اصلي شما كنترل كردن اين افکار است. در واقع مي خواهيد سعي كنيد با اقدامات گوناگون چيزي را حذف كنيد كه اصلا حذف شدني نيست. مثلا من به شما مي گويم به دونات هاي ژله اي گرم فكر نكنيد. به آنها فكر نكنيد. فكر نكنيد وقتي براي اولين بار از فر خارج مي شوند چه بويي دارند: به آن فكر نكنيد، به مزه ژله وقتي دونات را گاز مي زنيد فكر نكنيد. به خاكه قند سفيد روي آن، به هيچ كدام از اينها فكر نكنيد. توانستيد؟ در واقع هر چه قدر سعي كرديد فكر نكنيد اتفاقا بيشتر اين افكار به سراغتان مي آيد. افکار نيز همين گونه اند. پس وقتي اين افکار به سراغتان مي آيند و شما را به سمت خودارضائي سوق مي دهند چه كار بايد بكنيد؟ براي پاسخ دادن به اين سؤال مي خواهم برايتان يك داستان تعريف كنم. فرض كنيد كه راننده ي يك اتوبوس هستي و مسافرانت را هم سوار كرده اي و قصد داري به به يك شهر بروي، مثلا بايد به تهران بروي و قرار است ساعت 12 به آنجا برسي. وسط راه كه براي استراحت نگاه ميداري، همين كه اتوبوس را خاموش مي كني و ميخواهي پياده شوي ، مي بيني كه چند نفر جلوي اتوبوس ايستاده اند، اين چند نفر زشت و كثيف، بدبو و ترسناك هستند، و تو با خودت ميگويي چه ادم هاي زشت و وحشتناكي. چه قدر پر سر و صدا هستند، چه قدر بدبو هستند. به آنها ميگويي چرا جلوي اتوبوس من ايستاده ايد؟ ميگويند ما فقط مي خواهيم تو ما را تا يك جايي برساني. شما مي گوييد اصلا، اتوبوس من جاي آدم هايي مثل شما نيست ، من نمي خواهم شما را سوار كنم، اما هر چه قدر شما مخالفت مي كنيد آنها باز هم اصرار مي كنند و تهديدتان مي كنند كه ما را با خودت ببر، بالاخره موافقت مي كني و مي گويي بسيار خب سوار شويد. سوارشان ميكني و خودت پشت فرمان مي نشيني. ولي اين مسافرها اين قدر بد و پر سر و صدا هستند كه فضاي اتوبوس را به هم ريخته اند، داخل اتوبوس بلند بلند صحبت ميكنند، با هم دعوا مي كنند، بقيه ي مسافرها را اذيت مي كنند، وسط اتوبوس راه مي روند، به آيينه دست مي زنند، صندلي شما را تكان مي دهند و... تو هم در حال رانندگي هستي اما يكباره اعصابت از دستشان خرد مي شود، به آنها مي گويي برويد پايين، من اشتباه كردم شما را سوار كردم، آنها هم مي گويند ما به هيچ وجه پياده نمي شويم، بعد از اينكه ديديد بحثتان نتيجه نمي دهد ، به ساعتتان نگاه مي كنيد و مي بينيد كه ديرتان شده، قبول مي كنيد ولي مي گوييد بمانيد ولي برويد روي صندلي آخر بنشينيد كه من شما را نبينم حتي در آيينه هم نمي خواهم شما را ببينم. قبول مي كنند و مي گويند ما روي صندلي آخر مي نشينيم هيچ كاري هم نمي كنيم ، در عوض تو هم بايد يك قول به ما بدهي، بايد قول بدهي به هر دو راهي كه رسيدي به سمت چپ بپيچي... سه نفر مسافر بد ساكت مي شوند و به قولشان عمل مي كنند تو هم به قولت عمل ميكني، و به هر دو راهي كه رسيدي مي پيچي به سمت چپ. اما چه اتفاقي مي افتد؟ اتوبوس آرام است ، مسافران هم تو را اذيت نمي كنند ... اما تو به مقصدت نميرسي. ولي اگر تو بعد از اينكه آنها را سوار كردي ميگفتي من مي خواهم به تهران بروم، مسير خودم را مي روم حتي اگر آن چند نفر اذيتم كنند و شيطنت به راه بياندازند، حتي اگر اعصابم را هم خرد بكنند، چه اتفاقي مي افتاد؟ مگر غير از اين بود كه به تهران كه رسيدي مسافرهاي خوب و بد با هم پياده مي شدند؟ خب به نظرت اين داستان چه ربطي به تو داشت؟ روزيكه تو به دنيا آمدي خدا به تو يك اتوبوس داد به نام اتوبوس زندگي . و با اين اتوبوس قرار بود به تهران برسي ، تهران هاي تو چه چيزهايي بودند؟ هدف هايت، پس اتوبوست را روشن كردي و داشتي به سمت اهدافت پيش مي رفتي، مسافرهاي خوبي هم داشتي، مي داني چه چيزهايي هستند؟ فكرهاي خوبت، آرزوهايت، احساس هاي خوبت و ... اما به يكباره تو دچار چند مسافر بد هم شدي، آنها را مي شناسي و مي داني چه چيزهايي بودند؟ مثلا يك سال پيش ناگهان مسافري به نام مرور خاطرات گذشته سر راهت قرار گرفت ، يا سر و كله ي مسافري به نام عدم تمرکز شديد پيدا شد. و بعد از اينكه اين چند مسافر تو را اذيت كردند، تو با مسافرها قرار داد بستي و گفتي آرام باش مرا اذيت نكن، من هم هر كار تو گفتي انجام مي دهم، مثلا هرشب يا هر روز 2 ساعت به شما فکر می کنم ميكنم تا ميلم كم شود، مسافر عدم تمرکز تو من را اذيت نكن من هم ، هر چه كه شما بگوييد مي گويم چشم. اما... اين قراردادي كه بستي باعث شد به اهدافت نرسي، پس علت اينكه تو فكر ميكني از خيلي از عقايد و كارهايي كه مي خواستي انجام و بدهي و بازماندي اين است كه با يك سري مسافر بد قرارداد بستي، حالا مي تواني چند مورد از قراردادهايت را بگويي؟ قراردادها همه ي كارهايي هستند كه انجام مي دهيد تا افکار كه سراغتان مي آيد را كم رنگ كنيد. پس از اين به بعد مي خواهم دقيق تر شوي و توجه كني كه وقتي افکار به سراغت مي آيد چه كار مي كني؟ و يكي از قراردادها را بنويسيد: مثلا سعي مي كنيد يك جاي خلوت پيدا كنيد كه كسي نباشد، يا برعكس اگر در حال تماشاي فيلمي هستيد ، به گذشته تان فکر کنید ، و كارهاي ديگر و فايل بزرگي از تمام قراردادها تهيه كنيد . از اين به بعد مي خواهيم تمرين كنيد قرارداد هايي را كه با مسافران بد بسته ايد بشكنيد و اجازه دهيد اذيت هايشان را بكنند، آنها بالاخره پياده مي شوند چون مسافرند. همه ي افرادي كه مي شناسيد افکار به ذهنشان خطور مي كند و واقعيت امر اين است كه شما يا هيچ كس ديگري نمي توانيد روش حل مسئله را در مورد آن به كار ببريد به عبارتي حل مسئله قانون دنياي بيرون براي برداشتن و رفع چيزهايي است كه نمي پسنديم. اين قانون در دنياي بيرون خدمات زيادي به بشر كرده است و موجب پيشرفت هاي زيادي شده است مثلا انسان سردش شد فكر كرد كه چه طور مي تواند سرما را حذف كند به اين نتيجه رسيد كه لباس گرم بدوزد و وسايل گرمازا را اختراع كند. اما بسياري از مشكلات ما انسانها زماني شروع شد كه سعي كرديم مشكلات دنياي درونمان را مثل افكار، افکار ناخوشايند ، و احساساتمان را با قانون دنياي بيبرون حل كنيم يعني هر كاري انجام دهيم تا اين افكار و افکار ديگر به سراغمان نيايد . شكست مي خوريم . چون اين قانون در مورد دنياي درون كاربرد ندارد. پس قانون دنياي درون چيست؟ قانون دنياي درون پذيرش است . يعني به اين باور برسيد كه همه انسانها از اين افكار و افکار برخوردارند و به جاي اينكه هركاري بكنند تا اين افکار را از بين ببرند كه يكي از روش هايي كه استفاده مي شود میدان دادن به انهاست، سعي كنيد آنها را بپذيريد يعني با وجودي كه افکار به شما فشار مي آورد به انها بپردازید . به اين باور برسيد كه با وجود اين ميل هم من مي توانم مطالعه كنم. اين يك ميل است و اگر بپذيرمش اذيتش را مي كند ولي مي رود مثل مسافران بد . زودگذر و موقتي هستند مي آيند و مي روند.