ناشناس
سلام حدود سه ماه پیش پدربزرگم رو از دست دادم چون اولین...
سلام حدود سه ماه پیش پدربزرگم رو از دست دادم چون اولین تجربه ی از دست دادنم بود خیلی خودمو حفظ کردم جلو دیگران و طوری وانمود میکردم که من خیلی خوبم در این بین یه جای خلوت پیدا میکردم که با دوستم حرف بزنم و پیش اون گریه کنم
و ودوباره که حالم خوب میشد پیش بقیه میرفتم یه ماه بعد از از دست دادن پدربزرگم دوستم میخواست مدرسشو عوض کنه و شرایط ما طوریه که اگه اون کارو میکرد ارتباطمون در حد صفر میشد وقتی حرف عوض کردن رو زد من حالم از لحاظ جسمی و روحی خیلی بد شد و وقتی دید نمیتونم تحمل کنم گفت که نمیره
از اون به بعد من احساس کردم ک وابسته شدم بهش اگه جوابمو نمیداد یا اگه یه ذره دعوامون میشد من کلا میریختم به هم سعی کرد که ازم دور بمونه ولی هر وقت ک برمیگرده من بیشتر و بیشتر بهش وابسته میشم
وابستگیم جوریه که اگه جواب اس ام اس هامو نده مجبوره زنگ بزنه باهام حرف بزنه تا آروم شم
چه طوری میتونم وابستگیمو کم کنم؟
ممنون
مشاور: خانم صالحی
با سلام خدمت خواهر عزیزم از دست دادن عزیز مسلما فشار روانی و عاطفی زیادی به فرد وارد می کنه و دوره ای داره که در روان شناسی به آن سوگ گفته می شود. حداقل زمان برای تمام شدن دوره سوگ 6 ماهه و گفتی که 3 ماه گذشته، پس گریه ها و غصه هات طبیعیه و نیاز به زمان دارده تا حل بشه. اما مساله ای که برای من جالبه این است که به چه علت احساسات خودت رو از بقیه پنهان می کنی؟ اتفاقا افرادی که عزیزی را از دست می دهند باید در مراسم عزاداری شرکت کنند، گریه کنند، جیغ بزنند و احساسات خود را بیرون بریزند. اینکه شما پدربزرگ خود را دوست داشتین و هنوز برایش گریه می کنین، حسن است نه عیب. نشان می دهد دختر با عاطفه ای هستی و در روزگاری که پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها متاسفانه کمرنگ شده اند و حتی پدر و مادرها را به خانه سالمندان می سپارند، باید به خودت ببالی که این مهر و عطوفت هنوز در قلبت هست. بنابراین غم خود را با کسانی که همدرد تو هستند در میان بگذار، با پدر و مادر و خواهر و برادر. از خاطرات پدربزرگ بگویید، برایش گریه کنید، سر مزارش بروید و برایش شاخه گلی ببرید. قرآن برایش بخوانید و به احساساتتان اجازه بدهید خودشان را ابراز کنند. اینکه مدام پیش دوستت بروی و گریه سر بدهی و به او بچسبی باعث می شه او را دلزده کنی. تو انرژی روانی زیادی از دوستت می گیری و فشار زیادی به او وارد می کنی. مثل یک باتری هر وقت که می بینیش شارژش رو خالی می کنی و این باعث می شه او به طور عمد یا ناخودآکاه بخواهد از شما دور بشه و خودش را از دست چسبندگی و وابستگی شدید تو خلاص کنه. آیا خودت تحمل داری یکی هر دقیقه خودش را به تو بچسباند، از غصه هایش بگوید و مدام گریه کند؟؟ پس افراد خانواده که با تو همدرد هستن را جایگزین دوستت کن. به جای پیامک هایی که برای دوستت می فرستی با مادریزرگت حرف بزن و نگران نباش، این احساس ها طبیعی است و به مرور زمان حل می شود. اما وابستگی تو به دوستت باعث فرار کردن او خواهد شد. سعی کن خودت را سرگرم کنی، به کلاس ورزش یا کلاس هنری بروی و با محیط های جدید و دوستان جدید آشنا بشوی تا شرایط را راحتر تحمل کنی. وقتی تو زندگی شاد و موفقی داشته باشی روح پدربزرگت نیز در آرامش خواهد بود. شاد باشی.