ناشناس
زندگیمو دوست ندارم احساس راحتی با همسرم ندارم"
با سلام و ادب خواستم در مورد زندگیم بگم 1سال و7ماهه ازدواج کردم ازدواجم با رضایت خودم بود حس خوبی داشتم چون خانواده و پسره خوبی بود ولی قبل عقداسترس عجیبی گرفتم گفتم عادیه بعد عقدکردیم تا صبح گریه میکردم از استرس ازدواجم کاملا سنتی بود با قیافش که چاق بود مشکل پیداکردم بعد حساس شدم و حسم نسبت بهش عاشقانه نبود همش گریه و استرس و مقایسه کردن که چرا شوهرمو عاشقش نیستم و یا اینکه چرا قیافه ای که میخواستم نیس روزای بدی گذروندم شکست عشقی قبل ازدواجم هم تاثیر داشت تا اینکه صبر صبر میکردم روزایی هم بود که دوسش داشتم البته تا اینکه سعی کردم افکارم و مثبت کنم خیلی حسم بهتر شده بود الانم دوسش دارم دلتنگش میشم ولی از زندگیم لذت نمیبرم یاد گذشته م می افتم حالم بد میشه و الانمم خیلی خوب نیستم خیلی مشاوره رفتم ولی کمکی بهم نشده خواهر بزرگم جدا شده شوهرش بد بود ولی شوهر من خیلی پسره خوبیه ولی نگاه میکنم به زندگی دیگران میبینم چقدر عاشقن چقدر امید به زندگی دارن ولی من چی همش فکر جدایی همش حسرت .واقعا موندم چیکارکنم زندگیمو دوست ندارم احساس راحتی باهاش ندارم از اینم میترسم از گذشتم بدم میاد و از الانم .اهل دوستی نبودم همش میگم کاش دوست بودم با دوستی ازدواج میکردم واقعا نمیدونم از یه لحاظ هم اگه نباشه تو زندگیم دلتنگش میشم .تو رو خدا کمکم کنید جدایی یا ادامه زندگی؟
مشاور: علی محمد صالحی
خیلی خوبه که شما سعی کردید افکارتون رو مثبت کنید و حس بهتری پیدا کردید.
شما بیان کردید که «دوسش دارم دلتنگش میشم» زندگی مشترک همینه که وقتی همسرتون نیست دلتنگش بشید و دوسش داشته باشید، شما فکر نکنید زندگی مشترک، باید حتما همراه با عشق های طوفانی باشه که در فیلمها نشون میدن، و اگر اون طوری نبود و ما عاشق همسرمون و سینه چاک او نبودیم؛ یا اون عاشق دلسوخته و فدایی ما نبود، پس حتما زندگی مشترک ما مشکلی داره، باور کنید زندگی مشترکِ خوشبخت یعنی همینی که شما دارید و یک خانواده و پسر خوبی نصیب شما شده، و زندگی مشترکِ خوشبخت یعنی همینی که شما همسرتون رو دوسش دارید و دلتنگش میشید، باور کنید لازم نیست حس شما به همسرتون عاشقانه باشه تا زندگی خوشبختی داشته باشید، هر چند همین که شما دوسش دارید و دلتنگش میشید، عاشقانه است و همین بسه.
نکته بعد اینکه در واقع مسئله اصلی شما در فکر و ذهن شماست، نه در دنیای خارج، و اگر به هر شیوه دیگری هم زندگی کنید یا با هرکس دیگری هم ازدواج یا زندگی میکردید تا وقتی که فکر و ذهنتون رو اصلاح نکنید مسائل شما حل نخواهد شد. در روانشناسی یک بحثی هست بنام خطاهای شناختی یا خطاهای فکری که وقتی در فکر و ذهن ما این خطاها باشه موجب میشه که ما برخی چیزها رو دقیق و کامل متوجه نشیم و این فکرها و خطاهای شناختی، خیلی شایع هستند و بر روی رفتار و احساسات ما هم تاثیر منفی میذارن. و در فکر همه ما به صورت کم و زیاد وجود دارن، و امروزه بسیاری از افراد ناخواسته دچار خطای شناختی میشن. و بسیاری از گرفتاریهای ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطاهاست. افسردگی، بی قراری، رقابت های ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نیستند. در مطالبی که شما بیان کردید هم برخی از این خطاهایِ شناختی یا فکری وجود دارند و همین افکار و خطاهای فکری باعث ناراحتی وافسردگی شما میشن. من چند نمونه از این خطاهای شناختی رو برای شما توضیح میدم تا بیشتر متوجه بشید:
خطای اول: تفکر همه یا هیچ
در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت ، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار ، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند. به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند.
ملاحظه میکنید که شما هم مبتلا به این خطا هستید یعنی با وجودی که همسر شما ویژگیهای مثبت خیلی زیادی داره و به قول شما پسر خوبی هست و خانواده خوبی هم داره، ولی چون اندکی چاقه، این خطای شناختی در ذهن شما باعث میشه که نتونید خوبیها رو ببینید و فقط بخاطر مسئله کوچیک دچار ناراحتی بشید.
خطای دوم: فیلتر ذهنی
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید، تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می برید.
ملاحظه میکنید که این خطا هم در مورد شما صدق میکنه و فقط بر روی جزئیات منفی تکیه میکنید.
خطای سوم: بی توجهی به امر مثبت
افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد.
خطای چهارم: نتیجه گیری شتابزده
بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید. پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می گویید « آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد». و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید «هرگز بهبود نخواهم یافت».
اینکه شما میگید «از آیندم میترسم» نوعی نتیجه گیری شتابزده در مورد آینده شماست، هیچ چیز مشخص نیست و ممکنه اتفاقا شما آینده خوبی داشته باشید ولی این خطای شناختی باعث میشه پیش بینی اشتباه کنید و در مورد آینده قضاوت شتابزده ای داشته باشید.
خطای پنجم: برچسب زدن
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید ، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما بازنده و احمق به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سرشخصیت یا جوهر و ذات او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.
ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می کند. یا اینکه سعی میکنید در هر زمینه ای افکار دیگران را بخوانید.
اینکه شما گفتید «نگاه میکنم به زندگی دیگران میبینم چقدر عاشقن چقدرامید به زندگی دارن» این هم نوعی ذهن خوانی دیگران است، شما از کجا میدونید که بقیه چقدر عاشن و چقدر امید به زندگی دارن، از روی دیدن ظاهر دیگران شما چطور تشخیص میدهید که واقعا اونها چقدر خوشبختند یا چقدر مشکلات دارند. این جمله معروف رو حتما در تلویزیون دیدید که میگه «هرگز باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید»، عین کاری هست که شما میکنید و باطن زندگی خودتون رو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه میکنید و بعد ناراحت میشید.
خطای ششم: شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت این نشان می دهد که من مادر بدی هستم و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شایسته بودن می شود . بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست. سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود.
نکته دیگر اینکه من به شما توصیه میکنم همین بحث «خطاهای شناختی» رو خودتون از طریق اینترنت و کتاب های مرتبط مطالعه کنید و سعی نمائید روی این بحث مسلط بشید و این خطاها را در تفکرتون تشخیص بدید و اجازه ندهید که این افکار اشتباه بر روی احساسات و رفتار شما تاثیر منفی بذارند.
چون تفکر، احساس و رفتار ما با هم در ارتباط هستند، وقتی فکر شما فکر اشتباهی بود، این فکر بر روی احساس شما هم تاثیر میذاره و احساس بدی هم پیدا میکنید، وقتی احساس بدی پیدا کردید رفتارهای شما هم رفتارهای خوبی نخواهد بود. مثالا این فکر به ذهن شما میاد که دیگران همه خوشبخت هستند من نیستم، بعد دچار احساس ناراحتی و غمگینی میشید، بعد در ادامه رفتار شما با همسرتون هم رفتار نامناسب و همراه با تندی میشه. یعنی اول فکر اشتباه، سپس احساس ناراحتی، سپس رفتار نامناسب.
امیدوارم که این مطالب برای شما مفید بوده باشد.
موفق و شاد و خوشبخت باشید.