ناشناس

با مادر و پدرم سر مسائل مختلف مشکل پیدا کرده ام.راهنمایی میخوام"

سلام. دختری ۳۱ ساله هستم که با مادر و پدرم سر مسائل مختلف مشکل پیدا کرده ام. اولین مسئله، ازدواج است. من بنا به دلایل مختلف تاکنون ازدواج نکرده ام. یا خواستگار خوبی نداشته ام یا اگر خواستگار خوبی داشتم چون وضع مالی خوبی نداریم همان جلسه اول همه چیز تمام شده. در ضمن من خودم هم شرایطی دارم که باعث شده آمادگی ازدواج نداشته باشم مثلا ظاهر آنچنان خوبی ندارم، خانواده ام وضع مالی خوبی ندارند، اجتماعی و اهل آداب معاشرت نیستم، از کدبانوگری و خانه داری و همسرداری چیز خاصی نمی دانم و... . من حتی با کار کردن بیرون از خانه هم به خاطر عدم اعتماد به نفس و عدم مهارت های اجتماعی و معاشرتی مشکل دارم. لیسانس حسابداری دارم ولی به حسابداری علاقه ای ندارم البته با چند سایت همکاری در فروش اینرنتی کار می کنم که درآمد قابل توجهی ندارد در هیچ زمینه دیگری هم مهارتی ندارم اصلا نمی دانم اگر بخواهم یک کار خوب پیدا کنم باید چه مهارتی را به دست آورم. خلاصه اینکه دو مسئله کار و ازدواج خیلی برای من مشکل ساز شده اند. مدام با مادر و پدرم مخصوصا مادرم مشکل دارم. مثلا در رابطه با ازدواج چون سه خواهر کوچکتر از خودم دارم مادرم می گوید تو مانع ازدواج آنهایی اگر کسی به خواستگاری آنها بیاید چون من ازدواج نکرده ام خواستگار پشیمان می شود و می رود. شاید فکر کنید من آدم تنبلی هستم و نمی توانم مسئولیت پذیر باشم ولی همه مشکل من از ندانستن است. نمی دانم برای پیشرفت کردن باید چه کار کنم؟ مادرم جز اینکه من را لعن و نفرین کند یا با گوشه و کنایه حرفش را بزند کار دیگری انجام نمی دهد اصلا حوصله انجام کاری را ندارد البته شاید مقصر نباشد چون ما اصلا اوضاع مالی خوبی نداریم که بتوانیم جلوی افراد غریبه آبروداری کنیم. از فامیل هم یا کسی به سراغ ما نمی آید یا اگر بیاید از خودمان اوضاع بدتری دارد. به جایی رسیدم که از خودم بدم آمده حس می کنم به درد زندگی کردن نمی خورم حس می کنم هم خودم بدبخت شدم هم باعث بدبختی خانواده ام شدم. کاش می توانستم خودم را از بین ببرم تا حداقل مانع خوشبختی خواهرانم نباشم. در مورد ازدواج که کلا ناامید شده ام پدرم هم می گوید پسر های همسن تو اگر خوب باشند حتما تا حالا ازدواج کرده اند کسانی سراغ تو می آیند که همسرشان فوت کرده باشد یا آدم خوبی نباشند یا سنشان حداقل ۱۵ یا ۲۰ سال بیشتر باشد. مادرم هم خیلی به حرف فامیل اهمیت می دهد اگر بخواهم به ازدواج با هر کسی که مرا پذیرفت رضایت دهم فقط کافی است آن شخص از نظر فامیل ایرادی داشته باشد دوباره دعوا و درگیری در خانواده ام شروع می شود. نمی دانم باید چه کار کنم. مشکل عصبی پیدا کرده ام و با کوچکترین حرفی گریه ام می گیرد.
جمعه، 18 اسفند 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

با مادر و پدرم سر مسائل مختلف مشکل پیدا کرده ام.راهنمایی میخوام"

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 31 ساله )

سلام.
دختری ۳۱ ساله هستم که با مادر و پدرم سر مسائل مختلف مشکل پیدا کرده ام. اولین مسئله، ازدواج است. من بنا به دلایل مختلف تاکنون ازدواج نکرده ام. یا خواستگار خوبی نداشته ام یا اگر خواستگار خوبی داشتم چون وضع مالی خوبی نداریم همان جلسه اول همه چیز تمام شده. در ضمن من خودم هم شرایطی دارم که باعث شده آمادگی ازدواج نداشته باشم مثلا ظاهر آنچنان خوبی ندارم، خانواده ام وضع مالی خوبی ندارند، اجتماعی و اهل آداب معاشرت نیستم، از کدبانوگری و خانه داری و همسرداری چیز خاصی نمی دانم و... . من حتی با کار کردن بیرون از خانه هم به خاطر عدم اعتماد به نفس و عدم مهارت های اجتماعی و معاشرتی مشکل دارم. لیسانس حسابداری دارم ولی به حسابداری علاقه ای ندارم البته با چند سایت همکاری در فروش اینرنتی کار می کنم که درآمد قابل توجهی ندارد در هیچ زمینه دیگری هم مهارتی ندارم اصلا نمی دانم اگر بخواهم یک کار خوب پیدا کنم باید چه مهارتی را به دست آورم. خلاصه اینکه دو مسئله کار و ازدواج خیلی برای من مشکل ساز شده اند. مدام با مادر و پدرم مخصوصا مادرم مشکل دارم. مثلا در رابطه با ازدواج چون سه خواهر کوچکتر از خودم دارم مادرم می گوید تو مانع ازدواج آنهایی اگر کسی به خواستگاری آنها بیاید چون من ازدواج نکرده ام خواستگار پشیمان می شود و می رود. شاید فکر کنید من آدم تنبلی هستم و نمی توانم مسئولیت پذیر باشم ولی همه مشکل من از ندانستن است. نمی دانم برای پیشرفت کردن باید چه کار کنم؟ مادرم جز اینکه من را لعن و نفرین کند یا با گوشه و کنایه حرفش را بزند کار دیگری انجام نمی دهد اصلا حوصله انجام کاری را ندارد البته شاید مقصر نباشد چون ما اصلا اوضاع مالی خوبی نداریم که بتوانیم جلوی افراد غریبه آبروداری کنیم. از فامیل هم یا کسی به سراغ ما نمی آید یا اگر بیاید از خودمان اوضاع بدتری دارد. به جایی رسیدم که از خودم بدم آمده حس می کنم به درد زندگی کردن نمی خورم حس می کنم هم خودم بدبخت شدم هم باعث بدبختی خانواده ام شدم. کاش می توانستم خودم را از بین ببرم تا حداقل مانع خوشبختی خواهرانم نباشم. در مورد ازدواج که کلا ناامید شده ام پدرم هم می گوید پسر های همسن تو اگر خوب باشند حتما تا حالا ازدواج کرده اند کسانی سراغ تو می آیند که همسرشان فوت کرده باشد یا آدم خوبی نباشند یا سنشان حداقل ۱۵ یا ۲۰ سال بیشتر باشد. مادرم هم خیلی به حرف فامیل اهمیت می دهد اگر بخواهم به ازدواج با هر کسی که مرا پذیرفت رضایت دهم فقط کافی است آن شخص از نظر فامیل ایرادی داشته باشد دوباره دعوا و درگیری در خانواده ام شروع می شود. نمی دانم باید چه کار کنم. مشکل عصبی پیدا کرده ام و با کوچکترین حرفی گریه ام می گیرد.


مشاور: خانم امانی

با عرض سلام خدمت شما، با نظرات منفی که اطرافیان دائم به شما گفتند باعث شده است شما نسبت به خود ناامید شوید و فقط نکات منفی خود را ببینید پس پیشنهاد های بنده برای شما موارد زیر می باشد:1. نکات مثبت خود را بنویسید و اهدافی که برای زندگی خود دارید مشخص کنید ، مثلا همین که شما لیسانس حسابداری دارید و توانستید شغلی هر چند با حقوق کم برای خود داشته باشید جزء نقاط مثبت شما می باشد.هدف از مشخص نمودن اهداف مورد نطر شما این است که آیا دف شما از زندگی فقط ازدواج کردن است ؟ 2. یکی از راه هایی که می توانی  نکات کدبانوگری و مهارت های زندگی را یاد بگیری با توجه به اینکه گفتید وضع مالی مناسبی ندارید و شاید شرایط شرکت در کلاس های مختلف را نداشته باشید ،می توانید روابط خود را با دیگران افزایش دهید مثلا در مهمانی ها و یا در مراسم جشن ها ی همسایگی شرکت کنید و از این راه می توانید با نشان دادن نکات مثبت خود گزینه های مناسب را نیز برای ازدواج پیدا کنید مثلا در مهمانی شیرینی خاصی ،تزیین غذای زیبایی، کارهنری را دیدید درمورد دستورالعمل آماده شازی آن سوال کنید ؛ البته اگر پیگیر باشید کلاسهای اموزشی رایگان نیز وجود دارند که علاوه بر یادگیری مهارتهای مختلف می توانید روابط اجتماعی خود را تقویت کنید  3. در مهمانی ها گشاده رو باشید و با لبخند به استقبال دیگران بروید در مراسم شرکت فعال داشته باش مثلا در پذیرایی همکاری کن 4. دایره لغات خود را افزایش دهید و از آن ها در ارتباط با دیگران استفاده کنیدمثلا به جای سلام به صورت ساده بگویید از آشناییتان خوشحال شدم و می توانی کمی هم چاشنی محبت را به صحبت هایتان اضافه کنید مثلا خیلی وقت بود ارزود دیدن شما را داشتم و ...شاید برایتان سخت باشد و خجالت بکشید اما با تمرین همه چیز راحت می شود 5. در مورد شغل نیز به همان موارد بالا می توان توجه کرد و در هر محیط اجتماعی می توانی مهارتهای خود را بگویی و جویای کار باشی مثلا می توانید کار هنری یاد بگیرید و در منزل آماده کنید و با مغازه داری برای فروش هماهنگ شوی و ...  6. این یک باور غلط است که دخترهای یک خانواده باید به ترتیب ازدواج کنند شاید شرایط مناسب به ترتیب پیدا نشود و مورد مناسب دخترهای کوچک تر از بین برود مخصوصا اگر سن دخترها نزدیک به یکدیگر باشد ، این طبیعی است که خواستگار برای دخترهای کوچکتر هم پیدا شود ، پس خانواده ی خود را با زبان شیرین و توام با مهربانی متقاعد کنید که اگر مورد خوبی برای خواهرانتان پیدا شدند با ازدواج آن ها مخالفت نکنند و حتی همین مسئله موجب می شود دایره افرادی که با شما ارتباط برقرار می کنند بیشتر شود و خواستگاران بیشتری برای شما بیایند.7. خودت را سرزنش نکن و شما به عنوان یک انسان واقعا مهم هستید ، برای دستیابی به تکامل فردی راهی طولانی در پیش است و شما اول راه هستید راهی که پر است از پیروزی و خطا پس تلاش کن روز به روز بر توانایی های خود بیفزایی8 . درمورد اینکه گفتید اگر خواستگاری باب میل شما باشد ولی فامیل نپسندند مادرتان نیز با آنها هم کلام می شود باید گفت بعد از تحقیقات اگر مطمئن شدید فرد مناسبی است با زبان نرم مادر خود را متقاعد کنید که نیازی نیست کسی بیاید و همه فامیل راضی باشند .
موفق باشی

بیشتر بخوانید:
روش به دست آوردن اعتماد به نفس و تقویت اراده



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.