ناشناس

افکار خودکشی دارم؛ کمکم کنید.

اسم مستعار نمیدونم چیبزارم ولی میتونم بگم میترا هستم. راستش من درک میکنم خانوادمو که چقدر سختی داشتن بلاخره هر کس تو رندگی سختی داره اونام یه زمانی هم سنه من بودن و قطعا توی دوره ی اونا زندگی سخت تر بودع من نمیگم چرا بهم بی اهمیت هستن همین اهمیت لفظی برام کافیه بیش از اون ازشون انتظاری ندارم فقط دوس دارم به ارزوهایی که از بچگی همراهمه برسم ارزوهامم چیزای زیادی نیست ک نتونند انجامش بدن شاید بچه گانه باشه ولی هنوز ارزو دارم ولسه اولین بار چهار نفرمون بریم یه پارک دور هم بشینیم یع وعده غذایی داشته باشیم یا واسه یع بارم ک شده چهرتایی بریم بیرون..من چیزی از خانوادم نمیخوام حتی ارزوهامم فراموش کردم دیگع تو رویاهام به همشون رسیدم.ورزش هم من خیلی دوس دارم چند ماه والیبال کار کردم دوس دارم ادامه بدم ولی هنوز بخاطر وضعیت مالی نشده توی خونه خیلی تحرک دارم راه میرم و..از نظر درسی مشکلانم زیاده با فکری من عاشقه درس بودمو هستم ولی وقتی کتابو باز میکنم بدون این ک دسته خودم باشه تمامه حرفایی که خانوادم میزنن تو سرم فوران میزنه و اعصابم به هم میریزه انگیزمو از دست میدم من واسه ایندم خیلی برنامه دارم خیلی دوس دارم دانشجو بشم و تا دکترا بخونم دوس دارم کار کنم خودم واسه خودم خونه بسازم طرحشو خودم بدم دوس دارم برم مسافرت برم شمالو ببینم همیشه دوس داشتم گیتار بزنم ولی خب فک نکنم بتونم تمام ارزوهام حتی واسه ایندم پر هزینس میدونم با تلاش همه چی ممکنه ولی واسه یه خانواده کم دست معجزه هم نمیشه تا حد توانم خودم به خودم کمک کردم ک حالم خوب شه ولی موفق نشدم هر سری بد تر از قبل اوایل سردرگمیم چشمام سیاهی میرفت بعد یه مدت فهمیدیم باید عینک بزنم چشمام ضعیف شده بود بعد بدتر شد به مرور زمان سرگیجه شدید دارم چن وقته هر شب خون دماغ میشم و سردرد شدید دارم دیگع مغزم بهم فرمان نمیده .فقط مبدونم من هنوز به اون حدی نرسیدم ک بتونم کامل تصمیم بگیرم از یه بزرگ تر کمک میخواستم ک شما اومدین از نظر دوست داشتن هم من تا حالا هیچ دوستی تو زندگیم نبودع خوشم نمیومد و خانوادم میگفتن دوست خوب نیست الان با یکی دوستم اسمش مونسه شده مثله خواهرم کمکم میکنع کلی اونم مشکلاتش خیلیه دیگه نمیدونم چیکار کنم همش منتظرم ببینم شما کی جوابمو میدین مرسی ک کمکم میکنین .
سه‌شنبه، 9 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

افکار خودکشی دارم؛ کمکم کنید.

ناشناس ( تحصیلات : دبیرستان ، 17 ساله )

اسم مستعار نمیدونم چیبزارم ولی میتونم بگم میترا هستم.
راستش من درک میکنم خانوادمو که چقدر سختی داشتن بلاخره هر کس تو رندگی سختی داره اونام یه زمانی هم سنه من بودن و قطعا توی دوره ی اونا زندگی سخت تر بودع من نمیگم چرا بهم بی اهمیت هستن همین اهمیت لفظی برام کافیه بیش از اون ازشون انتظاری ندارم فقط دوس دارم به ارزوهایی که از بچگی همراهمه برسم ارزوهامم چیزای زیادی نیست ک نتونند انجامش بدن شاید بچه گانه باشه ولی هنوز ارزو دارم ولسه اولین بار چهار نفرمون بریم یه پارک دور هم بشینیم یع وعده غذایی داشته باشیم یا واسه یع بارم ک شده چهرتایی بریم بیرون..من چیزی از خانوادم نمیخوام حتی ارزوهامم فراموش کردم دیگع تو رویاهام به همشون رسیدم.ورزش هم من خیلی دوس دارم چند ماه والیبال کار کردم دوس دارم ادامه بدم ولی هنوز بخاطر وضعیت مالی نشده توی خونه خیلی تحرک دارم راه میرم و..از نظر درسی مشکلانم زیاده با فکری من عاشقه درس بودمو هستم ولی وقتی کتابو باز میکنم بدون این ک دسته خودم باشه تمامه حرفایی که خانوادم میزنن تو سرم فوران میزنه و اعصابم به هم میریزه انگیزمو از دست میدم من واسه ایندم خیلی برنامه دارم خیلی دوس دارم دانشجو بشم و تا دکترا بخونم دوس دارم کار کنم خودم واسه خودم خونه بسازم طرحشو خودم بدم دوس دارم برم مسافرت برم شمالو ببینم همیشه دوس داشتم گیتار بزنم ولی خب فک نکنم بتونم تمام ارزوهام حتی واسه ایندم پر هزینس میدونم با تلاش همه چی ممکنه ولی واسه یه خانواده کم دست معجزه هم نمیشه تا حد توانم خودم به خودم کمک کردم ک حالم خوب شه ولی موفق نشدم هر سری بد تر از قبل اوایل سردرگمیم چشمام سیاهی میرفت بعد یه مدت فهمیدیم باید عینک بزنم چشمام ضعیف شده بود بعد بدتر شد به مرور زمان سرگیجه شدید دارم چن وقته هر شب خون دماغ میشم و سردرد شدید دارم دیگع مغزم بهم فرمان نمیده .فقط مبدونم من هنوز به اون حدی نرسیدم ک بتونم کامل تصمیم بگیرم از یه بزرگ تر کمک میخواستم ک شما اومدین از نظر دوست داشتن هم من تا حالا هیچ دوستی تو زندگیم نبودع خوشم نمیومد و خانوادم میگفتن دوست خوب نیست الان با یکی دوستم اسمش مونسه شده مثله خواهرم کمکم میکنع کلی اونم مشکلاتش خیلیه دیگه نمیدونم چیکار کنم همش منتظرم ببینم شما کی جوابمو میدین مرسی ک کمکم میکنین .


مشاور: خانم قربانی

سلام میترا جان. امیدوارم که حال و احوالت نسبت به روزهای قبل بهتر شده باشد و این حرف زدن ها کمی آرامت کرده باشد.
خوشحالم که باز به سایت راسخون افتخار دادی و سوالت را از ما پرسیدی. دوست نوجوان من، در پیام امروز هم درایت و فهم شما به راحتی قابل مشاهده بود. فردی در سن شما توانسته بود با تمام توان به دنبال درک بسیاری از شرایط خانواده اش باشد و توقعاتش را با توان خانواده تنظیم کند و سازگاری مثبت داشته باشد. این نکات از ویژگی های برجسته شماست. قبول دارم که توقع شما از خانوادت یک توقع حداقلی بوده و بیشتر از هر چیز دنبال یک چارچوب و انسجام برای خانواده هستید و یا یک توجه لفظی و ابراز محبت زبانی. لمس دستان پدر و مادر و شنیدن یک جمله احساسی عاطفی حداقل ترین نیاز شماست. متاسفم که خانواده شما به دلیل شرایط مذکور و شاید نداشتن اموزش های لازم فرزندپروری و یا رفتار سنتی و بلد نبودن محبت و توجه کلامی(بخاطر حجب و حیای مرسوم در گذشته) ناخواسته آن رو از شما دریغ کردند. احساس نیاز شما قابل درک هست اما باید بگم که نسل های گذشته برعکس نسل امروز محبت خود را به راحتی نمیتوانند نشان بدهند. تنها راه شما پذیرش وضع موجود است و اینکه در شرایط مساعد ارزوهای اندک خود را با مادرتان در میان بگذارید و در نهایت صمیمیت، نیاز خود را برای او شرح دهید و از او بخواهید در صورت امکان حداقل یک یک وعده در پارک در کنار هم جمع شوید. میترای نازنین، شاید باز اندک ارزوهای تو، براورده نشود ولی بدان هر والدین فرزندشان را دوست دارند ولی برخی از انها در بیان و ابراز ان ناتوان هستند. در ضمن پای درد و دل هر انسانی که بنشینی حداقل نیمی از ارزوهای خود را برباد رفته میداند و این بخاطر محدودیت های دنیایی ست و برای همه پیش امده لذا در این مورد همه باهم همدرد هستند البته در سطح خودشان!
به شما توصیه میکنم به اینکه ارزوهات هزینه دارد یا نه فکر نکن و بجای ان به لطف و کرم خدا امیدوار باش و فقط تلاش کن. در مورد سرگیجه ها و مشکلات جسمی هم حتما و حتما به خانواده ات اطلاع بده،امیدوارم محدودیتی در پیگیری درمانی ان نداشته باشند ولی اگر باز محدودیت هم هست وظیفه شما بیان ان هست تا مبادا شرایط بدتر شود. برای تسکین و ارام شدن فشارهای روحی،توصیه های قبلی از جمله ورزش(نه فقط راه رفتن معمولی،ورزشی که باعث افزایش ضربان قلب شود) و همچنین تخلیه هیجانی را حتما در برنامه ات قرار بده. تخلیه هیجانی برای شما میتونه شامل نوشتن ناراحتی ها،درد و دل ها روی برگه،گریه کردن،جویدن چیزهای سفت مثل نان سنگگ،سیب یا ادامس،پاره کردن کاغذهایی که حاوی نام افرادی است که شما را اذیت کردند،فوت کردن بادکنک و کوبیدن روی بالش نرم باشد. البته اینها را در خلوت انجام دهید تا مبادا خود همین کارها بدای شما داستان شود. برای درس خواندن و تمرکز پیدا کردن هم سعی کن به انگیره ها و علایقت فکر کنی و در محیط کتابخانه مشغول درس خواندن شوی ،احتمال داره در کتابخانه هم خواب الوده بشی ولی به مرور زمان و با استقامت نشان دادن حتما به موفقیت خواهی رسید. در مورد دوست هم نظر خانواده ات برای خودشان محترم هست چرا که حتما در این مورد دچار مشکل شده و مار گزیده هستند. اگر میخواهید شما هم مانند حانواده به دوستان تان بدبین نباشید قبل از هر گزینشی باید دوست خودتان را بیازمایید و مطمئن باشید که او هم مانند شما به دور از رفتارهای کودکانه و پرخطر باشد و همانند شما مقید به خانواده باشد.شما به صمیمیت با یک دوست نیاز دارید. بنده و همکارانم هم هر زمان که شما بخواهید در خدمت هستیم و در اسرع وقت پاسخگوی سوالات شما هستیم.
شاد و سلامت باشید.

بیشتر بخوانید:
نکاتی درباره دوستی و دوست یابی



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.