ناشناس

چه جوری به زندگی عادی برگردم مثل همه زندگی کنم؟

سلام خسته نباشید ممنون از سایت خوبتون من 28 سالمه لیسانس علوم سیاسی دارم 8ساله که ازدواج کردم ودوتا دختر دوقلویک ونیم ساله دارمسه ساله که درنهضت هم تدریس میکنم شرایطی در زنگیم پیش اومده که همیشه افسرده هستم از بچگی هم همینطور بودم ازسختگیری خانواده بگیر تا همه چیحسرت خیلی چیزها رو دلم مونده دلم میخواد ازاد باشم همیشه محدودبودم عاشقدرس خواندن بودم درسهام همیشه خوب بودولی خانواده اجازه نمیدادنباهر بدبختی که بوداز راه دور ادامه تحصیل دادمتا سوم دبیرستان که برخلاف علاقه خودم مجبورشدم رشته انسانی رو انتخاب کنم تا اینکه ازدواج کردم راستش زیاد به ازدواج علاقه نداشتم فقط به خاطراینکه خاستگارم توشهر زندگی میکرد وشرط منو برای ادامه تحصیل قبول کرد من هم مجبورشدم ازدواج کنم چون که درمنزل پدرشوهرم زندگی میکردیم شرایطم بد بود ونتونستم رتبه خوب بیارم دانشگاه رفتم ولی الان میفهمم اصلا به رشته ام علاقه ندارمبعد از اینکه زایمان هم کردم افسردگیم شدیدترشدشوهرم خیلی عصبیه ازش بدم نمیاد اما بعضی وقتها زندگی کردن باهاش سخته شاید اگه خانواده ام سخت گیر نبودهزاربارطلاق گرفته بودم میدونم که بعداز طلاق دوبارهمحدود میشم ودخترهام مثل خودم بزرگ بشن راستش همیشه ارزومه بیام تهران زندگی کنم شاید بگی تهران جای زندگی نیست ولی من عاشق تهرانم دلم میخواد تنهازندگی کنم سرکاربرم اگه اجازه میدادن حتما این کاررومیکردم به خدا ادم هرزه ای نیستم چند ساله پاک زندگی میکنم اما دلم نمیخوادکسی بهم کار داشته باشه از همه خسته ام گریزانم همیشه در خیالم زنگی میکنم یعنی اون جوری که دوست دارم توروخدا کمکم کنید چجوری به زندگی عادی برگردم مثل همه زندگی کنم ببخشید طولانی شدخواهشن جواب بدید
سه‌شنبه، 16 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

چه جوری به زندگی عادی برگردم مثل همه زندگی کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 28 ساله )

سلام خسته نباشید ممنون از سایت خوبتون من 28 سالمه لیسانس علوم سیاسی دارم 8ساله که ازدواج کردم ودوتا دختر دوقلویک ونیم ساله دارمسه ساله که درنهضت هم تدریس میکنم شرایطی در زنگیم پیش اومده که همیشه افسرده هستم از بچگی هم همینطور بودم ازسختگیری خانواده بگیر تا همه چیحسرت خیلی چیزها رو دلم مونده دلم میخواد ازاد باشم همیشه محدودبودم عاشقدرس خواندن بودم درسهام همیشه خوب بودولی خانواده اجازه نمیدادنباهر بدبختی که بوداز راه دور ادامه تحصیل دادمتا سوم دبیرستان که برخلاف علاقه خودم مجبورشدم رشته انسانی رو انتخاب کنم تا اینکه ازدواج کردم راستش زیاد به ازدواج علاقه نداشتم فقط به خاطراینکه خاستگارم توشهر زندگی میکرد وشرط منو برای ادامه تحصیل قبول کرد من هم مجبورشدم ازدواج کنم چون که درمنزل پدرشوهرم زندگی میکردیم شرایطم بد بود ونتونستم رتبه خوب بیارم دانشگاه رفتم ولی الان میفهمم اصلا به رشته ام علاقه ندارمبعد از اینکه زایمان هم کردم افسردگیم شدیدترشدشوهرم خیلی عصبیه ازش بدم نمیاد اما بعضی وقتها زندگی کردن باهاش سخته شاید اگه خانواده ام سخت گیر نبودهزاربارطلاق گرفته بودم میدونم که بعداز طلاق دوبارهمحدود میشم ودخترهام مثل خودم بزرگ بشن راستش همیشه ارزومه بیام تهران زندگی کنم شاید بگی تهران جای زندگی نیست ولی من عاشق تهرانم دلم میخواد تنهازندگی کنم سرکاربرم اگه اجازه میدادن حتما این کاررومیکردم به خدا ادم هرزه ای نیستم چند ساله پاک زندگی میکنم اما دلم نمیخوادکسی بهم کار داشته باشه از همه خسته ام گریزانم همیشه در خیالم زنگی میکنم یعنی اون جوری که دوست دارم توروخدا کمکم کنید چجوری به زندگی عادی برگردم مثل همه زندگی کنم ببخشید طولانی شدخواهشن جواب بدید


مشاور: علی محمد صالحی

عرض سلام و ادب.
نکته اول اینکه نوع نگاه و افکار ما هستند که ما رو خوشحال، غمگین، افسرده یا عصبی میکنن. اگر من فکر کنم که تو زندگی به خیلی چیزها نرسیدم،  یا حسرت خیلی چیزها رو دلم مونده و محتوای افکار من این مسائل باشه، از زندگیم لذت نمیبرم و نمیتونم متوجه موفقیتها و نکات مثبت زندگی خودم بشم، بنابراین واقعا احساس ما ارتباط مستقیم با افکار ما داره و اگر بتونی نوع نگاهت رو به زندگی عوض کنی و بجای اینکه به این فکر کنی که من از بچگی در یک خانواده سختگیر زندگی کردم و افسرده بودم..، از گذشته عبور کن و بگذر، گذشته دیگه تموم شده در اینجا و اکنون زندگی کن، ببین چطور میتونی از زندگی فعلیت لذت بیشتری ببری. بقول سهراب سپهری «چشم‏ها را باید شست، جور دیگر باید دید//  ... زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است». نکته بعد راجع به این که گفتی «دلم میخواد ازاد باشم همیشه محدود بودم»، درسته، محدودیتِ نابجا و بیش از اندازه آزار دهنده است، اما شاید باورت نشه ولی در روانشناسی میگن: همه ما انسانها به محدودیت نیاز داریم، و اگر محدودیت را بردارند باعث ترس در وجود ما میشه و ما میترسیم، به تعبیر دیگه ای میگن: قانون، قاعده و محدودیت ها ( limitation ) آرامش میاره. بخاطر همین میگن در زندگی مشترک زن و شوهر هم میبایست محدودیت ها تنظیم بشه، یعنی محدودیت ها باید باشه ولی تنظیم شده و به اندازه باید باشه.
و اینکه گفتی «راستش همیشه آرزومه بیام تهران زندگی کنم»، این هیچ اشکالی نداره که دوست داشته باشی در تهران تنها زندگی کنی، و سر کار بری و...، به هر حال هر کسی میتونه هر خواسته یا آرزویی داشته باشه، و این آرزوی تو هم، حتما یک دلیل یا مسائلی پشتش هست که عاشق تهرانی و دوست داری اونجا زندگی کنی، و گفتم این هیچ اشکالی نداره و اگر یه زمانی شرایطش فراهم شد میتونی به این آرزوت جامه عمل بپوشانی، اما مسئله اینجاست که فعلا در شرایط حاضر امکانش برات فراهم نیست، بنابراین کاری که میتونی راجع به این آرزو یا مسائل دیگه ای که شبیه این هست انجام بدی اینه که، بصورت موقت فایل این ها رو تو ذهن خودت ببندی و از ذهنت خارج کنی، منظور من این نیست که بگم برای همیشه از فکر این آرزوها بیا بیرون،  خیر، بلکه بمنظور اینکه، الان بخاطر این آرزوها انرژی بیخود مصرف نکنی، فعلا فایلش رو تو ذهنت ببند تا فرصت مناسبش برسه. برای اینکه بصورت موقت فایلش رو تو ذهن خودت ببندی میتونی تو یک دفتری که برای خودت هست آرزوهات رو یادداشت کنی و موکول کنی به آینده، مثالا بنویسی: یکی از آرزوهای من اینه که برم تهران زندگی کنم، ولی چون الان زمینه این کار فراهم نیست این آرزو رو موکول میکنم به حداقل 5 سال یا 10 سال دیگه، و تا اون موقع هم، دیگه راجع بهش فکر نمیکنم. آرزوهای دیگه ای هم اگه داری و فعلا شرایط و زمینه اون فراهم نیست براش یک زمانی در آینده مشخص کن و بگو تا اون زمان من این مسئله رو از ذهنم خارج میکنم. همین کار ساده باعث میشه تا دیگه انرژی روانی تو با فکر کردن راجع به این مسائل به هدر نره، و خسته و افسرده نشی. میتونی بعد از نوشتنشون اون صفحه رو هم از بین ببری تا اگه دوست نداری کسی متوجه نشه. خلاصه اینکه اولا باید از گذشته عبور کنی و دیگه بهش نپردازی، ثانیا به داشته ها و موفقیتهایی که تو زندگی کسب کردی فکر کنی و اونا رو یادداشت کن تا برات عینی تر بشن، و نگاهت رو به زندگی عوض کن، ثالثا، آرزوهایی که در حال حاضر امکانش برات فراهم نیست رو به آینده موکول کنی. نکته پایانی اینکه فقط دست خودته که نگاه و افکارت بگونه ای باشه که بقول خودت افسرده باشی یا بگونه ای فکر کنی که از زندگی اینجا و اکنونت لذت ببری و خوشحال باشی.
موفق و شاد و پیروز باشی.

بیشتر بخوانید:

زندگی در لحظه
 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مشاوره مرتبط